ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

میزگرد ــ نویسندگان و مسأله معیشت و حیثیت: آیا تعاون چاره کار است؟

رضیه انصاری ــ همواره در ایران نویسندگان از راه‌های دیگری گذران می‌کردند. معلمی، طبابت، استادی دانشگاه و کارمندی از حرفه‌های «آبرومند» برای نویسندگان و مترجمان درک می‌شد. نویسندگان ایرانی در خارج و داخل کشور چگونه معاش خود را تأمین می‌کنند؟ در حلقه‌ای از سه نسل از نویسندگان این موضوع را به بحث گذاشته‌ایم.

آغاز میزگرد:

رضیه انصاری: با گسترش صنعت نشر در جهان و آسان‌تر شدن نوشتن، انتظار می‌رود وضع معیشت نویسندگان و پدیدآورندگان آثار هم بهتر شده باشد. به نظر شما سروران گرامی که غیر از آفرینش ادبی، در حوزه نشر کتاب و مجله هم فعال بوده‌اید، چرا چنین موازنه‌ای برقرار نشده؟

فرشته مولوی، نویسنده
فرشته مولوی، نویسنده

فرشته مولوی: در جایی خواندم که «کرامت» واژه‌ای قرانی‌ست. در ذهن من تاریخ رواج کاربرد «کرامت انسانی» برای رساندن معنا و مفهوم dignity در فضای رسانه‌ای برمی‌گردد به دوره‌ی آقای خاتمی و آغاز جریان اصلاح‌طلبی. در هر حال از خوانده و پنداشته‌ام هم اگر بگذرم، این را بایستی بگویم که برای واژه‌ی پربسامد و سکه‌ی روز dignity در فارسی برابرنهاده‌های دیگری هم هست: «ارجمندی» (آشوری) یا «شان» و نیز «عزت‌نفس» (باطنی).‌شان انسانی یا عزت‌نفس آدمی خواهی‌نخواهی — گیرم اگر نه همیشه، گاهی — با شیوه‌ی امرار معاش یا گذران زیست ربطی پیدا می‌کند و برای همین هم هست که نداری و تنگدستی را هم از زمره‌ی کارسازه‌هایی می‌دانند که می‌توانند جایی برای آبرو و شرافت باقی نگذارند.

شاید بشود گفت مسئله برای نویسنده این است که تکلیف کار و شغلش را اول برای خودش و بعد برای دیگران روشن کند. گیروگره کار از این‌جا آب می‌خورد که از تنور نوشتن نانی درنمی‌آید و یا اگر هم دربیاید، دندانگیر نخواهد شد. نویسنده می‌بیند که، برخلاف دیگرانی که شغلی دارند که آن شغل کارشان هم هست، او کاری دارد که شغل‌شدنی نیست — مگر برای شماری اندک که بلیت شهرت و پرفروشی‌شان برنده شده. چنین نویسنده‌ای اگر کسی را نداشته باشد که جورش را بکشد، ناچار است برود پی یافتن شغلی. این بندبازی میان شغل و کارِ نوشتن گاهی توانفرسا می‌شود؛ اما اگر نویسنده خود را نابغه‌ای فرازمینی نپندارد، همین تقلاهای نفس‌بر به کارِ نویسنده نفس زندگی می‌دمد.

در گذشته‌ی دور اربابان و ولی‌نعمتان بودند که در ازای خوش‌رقصی اهل هنر و قلم آن‌ها را از مخمصه‌ی «از کجا بخوریم» خلاص می‌کردند- گرچه که یافتن و نگهداشتن ارباب پشتیبان هم همیشه کار آسانی نبود و از عهده‌ی هر کسی هم برنمی‌آمد. زمانه‌ی ما دوره‌ی تولید انبوه و مصرف انبوه و بازار پرفروشی و بساط جایزه‌دهی و هیاهوی رسانه و ستاره‌رسانه (سلبریتی) است؛ بنابراین به چشم نویسنده‌ی نوقلم و سردوگرم روزگار نچشیده این‌طور ممکن است بیاید که راه میانبر این است که به هر ترفند که شده، «توپی درکند» و یک‌شبه مشهور بشود تا با رسیدن به قله‌ی پرفروشی از شر سگ‌دو زدن برای لقمه‌ای نان و خریدن اندکی وقت برای نوشتن خلاص شود.

تنگدستی رایج‌ترین بیماری یا آسیب در میان نویسندگان (به استثنای ارثیه‌داران و پشتیبان‌داران و یا نامداران پرفروش) است. به گمانم کسی که تنگنای نداری مزمن را تاب نمی‌آورد یا به هر سبب دوست ندارد، بهتر است عطای نویسندگی را به لقایش ببخشد. در کار نوشتن ادبی ما دو نوع زمان صرف می‌کنیم: زمان ذهنی و زمان ساعتی. شعر و داستان کوتاه بیشتر زمان ذهنی یا زمان خیالپردازی می‌برد تا زمان واقعی یا ساعتی. نوشتن رمان اما هم زمان ذهنی و هم زمان واقعی می‌طلبد. رمان‌نویسی که به پرکاری و پرچاپی «مبتلا» باشد، ناگزیر است راهی بیابد تا از قید داشتن شغلی که برایش نان و وقت بخرد، خلاص شود. اما کم نبوده‌اند رمان‌نویسانی‌که نابرخوردار از تمکن و امکان، و درگیر با نداری مزمن، کارنامه‌ای با چندوچون درخشان داشته‌اند.

حتا در جامعه‌ی غربی که ساختار دموکراتیک و نظام اقتصادی سرمایه و رقابت حاکم است، سوای شمار اندک نامداران پرفروش، شمار انبوه شاعر و نویسنده از راه گذران شغلی، زیست دارند. این‌ها با شغل‌های تمام‌وقت یا پاره‌وقت و با برخورداری گهگاهی از امکان‌های دولتی و نهادهای فرهنگی می‌توانند خود را سرپا نگه دارند و با زدن از وقت فراغت و آسایش خود، به کار نوشتن ادامه بدهند. گرفتاری بنیادین نویسنده‌ی ایرانی در نابرخورداری از زندگی و کار در جامعه‌ای «نرمال» و «مدرن» و اسارت در هزارتوی ویرانگر استبداد و سرکوب و سانسور است. جامعه اگر نظم و ساختار دموکراتیک، و حکومتی مردم‌بنیاد داشته باشد، راهکارهای نهادهای مردمی و صنفی و راهگشایی‌های دولت می‌توانند از سنگینی غم نان نویسنده بکاهند.

حسین آتش‌پرور، نویسنده
حسین آتش‌پرور، نویسنده

حسین آتش‌پرور: قبل از هرچیز مشکل ما فرهنگی است؛ مساله‌ای که در بُعد کلی برمی‌گردد به دولت‌ها که هیچ‌گاه از آن مستقیم و غیرمستقیم حمایت نکردند، زیرا که همیشه با نویسنده مشکل داشتند. اگر حمایتی شده در جهت منافع حاکمیت بوده نه مردم. به تبع آن بخش خصوصی هم در روند کلی، حقوقی برای نویسنده در نظر نمی‌گیرد. به طور مثال ناشران محترم برای تایپ، صفحه‌آرایی و دیزاین و طرح‌جلد و… هزینه می‌کنند اما برای نویسنده کمتر حقوقی در نظر گرفته می‌شود. و اگر در نظر گرفته شود به شکل‌های مختلف به آن کمتر عمل نمی‌شود. مسأله‌ی مهمی که در این‌جا وجود دارد این است که هنوز مجموعه دولت و مردم به این نرسیده‌اند یا نمی‌خواهند برسند که اگر برای فرهنگ (که کتاب و مجله یکی از زیرشاخه‌های آن به حساب می‌آید) هزینه نکنند، می‌باید برای برطرف کردن عوارض آن ده‌ها برابر هزینه و نیرو صرف کنند. و ما می‌کنیم. و به همین خاطر است که پلیس و دادگستری و زندان‌های ما هر روز بزرگ‌تر می‌شود.

مهرنوش مزارعی و رمان او: انقلاب مینا (عکس: زمانه)

مهرنوش مزارعی: درست است که گسترش صنعت نشر بالقوه می‌تواند وضعیت معیشتی نویسندگان را ارتقاء دهد اما متأسفانه این امکان در بسیاری مواقع بخصوص در رابطه با نویسندگان کشورهای جهان سوم هیچوقت به امکانی بالفعل تبدیل نشده است. در کشورهای غربی این امکان بیشتر متعلق به آن دسته از نویسندگانی‌ست که ارتباط بیشتری با ناشران دارند. آن هم می‌تواند گاهی بسیار اتفاقی باشد مثلا آدم معتبری از نوشته‌ای خبردار شده، نقدی بر آن نوشته و ناشر از آن خبردار شده و تصمیم گرفته که اثر را منتشر کند. معمولاً اگر نویسنده نوشته‌اش را بدون آشنایی قبلی برای یک ناشر بفرستد در مرحله اول می‌رود دست کسی که اغلب دانش گسترده‌ای در مورد موضوع نوشته ندارد و تنها وظیفه‌اش این است که ببیند نوشته شرایط اولیه‌ی برای فرستادن به دست ادیتور ناشر را دارد یا نه وگرنه متن در همان مرحله روانه سطل زباله می‌شود. اگر در این مرحله شرایط را داشته باشد و به دست ادیتور برسد معلوم نیست با توجه به بازار وضعیت فروش نوشته را مناسب بداند یا نه وگرنه باز هم به همان سرنوشت دچار می‌شود. در این میان نویسنده گاهی دست به خود سانسوری و تغییر متن، به سود سلیقه بازار می‌زند. معمولاً تعداد کمی نویسنده این شانس را دارند که کارشان به دست خواننده و قضاوت نهایی او برسد. چه بسا می‌شنویم که اثری بعد از چندین سال و رد کردن ناشران متعدد به بازار عرضه شده، و در ردیف آثار با ارزش قرار گرفته است. متأسفانه در این میان خیلی از کارها هم کلاً از میان می‌روند.

این وضعیت برای نویسنده ایرانی و بخصوص نویسنده خارج از کشور که بیشتر در تبعیدی خودخواسته به‌سر می‌برند کمی پیچیده‌تر است. البته در چندین سال گذشته می‌توان گفت که توجه به ادبیات تبعیدیان با وجود منتقدین مستقل، و اغلب با دانش بیشتر در مورد گستردگی و تنوع ادبیات، وضعیت دلگرم‌کننده‌ای به خود گرفته است.

مسئله انتخاب بین نوشتن و یا تأمین معاش، خود یک معضل دیگر است. در این پروسه به جز نویسنده، افراد بیشتری مثل ناشر، تایپیست، ویراستار و کتابفروش هم درگیر هستند. با توجه به مشکل توزیع کتاب، و تعداد کم و پراکندگی خوانندگان در سراسر دنیا، واقعا درآمدی برای تامین معاش هیچکدام ازدست اندرکاران نخواهد ماند. بنابراین همه مجبورند نویسندگی و یا خدمات کناری آن را به صورت غیر حرفه‌ای ادامه دهند. در امریکا خوشبختانه به خاطر امکان وجود کار برای خارجی‌ها بخصوص متحصصین که ایرانی‌ها اغلب از این دسته هستند، مشکلی برای تأمین معاش برای خیلی‌ها وجود ندارد. مثلا من خودم به جرات می‌توانم بگویم که همیشه کار تمام‌وقت داشته‌ام و کارهای ادبی‌ام در جوار کار تامین معاشم انجام شده، ساعاتی قبل از سرکار رفتن، و یا بعد از کار. اغلب کتاب‌هایم را خودم منتشر و پخش کرده‌ام که متاسفانه به دست خیلی از خوانندگان نرسیده. گاهی هم خوش‌شانس بوده‌ام که داستانی در اینترنت به‌صورت آنلاین در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.

می‌دانم که این مشکل برای خیلی از نویسندگانی که می‌شناسم، چه در آمریکا و یا کشورهای دیگر هم وجود داشته و دارد. من‌که از خیر تأمین حتی هزینه کوتاهی از چاپ کتاب، گذشته‌ام. امیدوارم حالا که بازنشسته شده‌ام بتوانم با فرصت بیشتری مجموعه داستان‌هایم را دوباره چاپ و پخش کنم.

حافظ موسوی (۱۳۳۳)، شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران
حافظ موسوی، شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران

حافظ موسوی: گسترش صنعت نشر در ایران اگرچه در وضعیت معیشت بخش عمده‌ای از نویسندگان تاثیر چشمگیری نداشته، اما به نحو چشمگیری بر شمار اهل قلم افزوده و به حرفه‌ای شدن گروهی از نویسندگان و مترجمان انجامیده است. پیش از انقلاب تا دهه‌ی شصت خورشیدی شمار کسانی که نویسنده‌ی حرفه‌ای بودند و از راه نوشتن نان می‌خوردند از شمار انگشتان دو دست بیشتر نبود. (امثال شاملو، به‌آذین و…) البته حساب روزنامه‌نگاران و حرفه‌ی روزنامه‌نگاری جداست. در چند دهه‌ی اخیر از صدها نویسنده و مترجم می‌توانیم نام ببریم که به صورت حرفه‌ای می‌نویسند و به نان بخور و نمیر حرفه‌ی خودشان قناعت می‌کنند. البته افزون بر تأثیر گسترش صنعت چاپ و نشر که به برای تولید کتاب به نویسنده و مترجم نیاز دارد، باید به سیاست دگراندیش‌ستیزانه‌ی جمهوری اسلامی هم اشاره کرد. در حکومت قبلی بسیاری از نویسندگان و هنرمندان دگراندیش و مخالفان سیاسی رژیم در ادارات و نهادهای وابسته به حکومت، مثلا در دانشگاه‌ها، آموزش و پرورش، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و… امکان اشتغال داشتند. در حکومت فعلی از این خبرها نیست. اخراج‌های فله‌ای دهه‌ی شصت را به یاد داریم. تازه این‌ها که مانده‌اند، شانس آورده‌اند که فقط نان‌شان را بریده‌اند و نه سرشان را. به هر حال، منظور من این است که ما در حال حاضر هزاران نفر در کشورمان داریم که از صنعت چاپ و نشر ارتزاق می‌کنند. اگرچه نویسندگان و مترجمان رکن اصلی این صنعت‌اند، بهره‌ی چندانی از عواید آن ندارند. حساب گروهی اندک که کارهایشان پرفروش است تا حدودی متفاوت است. در این که در این بی‌بهره‌گی یا کم‌بهره‌گی چه عواملی دخیل‌اند، پیش از هر عامل دیگری باید از سیاست ضدفرهنگی حاکمیت نام برد که شدیدترین نوع سانسور را بر ادبیات ایران تحمیل کرده است. عامل دیگری که آن هم به عامل قبلی ربط دارد، ممانعت از فعالیت نهاد مستقل نویسندگان ایران (یعنی کانون نویسندگان ایران) است. در اواخر دهه‌ی هفتاد و اوایل دهه‌ی هشتاد (چندی پس از قتل جنایتکارانه‌ی مختاری و پوینده و شمار دیگری از نویسندگان) که کانون نویسندگان در یک دوره‌ی کوتاه دوسه‌ساله امکان برگزاری مجمع عمومی و نشست‌های ماهانه در سالن‌های بخش خصوصی را داشت، یکی از کارهایی که انجام شد، تهیه‌ی یک قرارداد تیپ بود که ناشران را موظف به رعایت حقوق مؤلفان می‌کرد. مذاکراتی هم با اتحادیه‌ی ناشران صورت گرفت و کم مانده بود که به سرانجام برسد. اما بار دیگر فشار به کانون چندان زیاد شد که حدود شش سال نتوانست مجمع عمومی سالانه‌ی خود را برگزار کند. البته برخورد حکومت با تشکل‌های صنفی مستقل منحصر به کانون نیست. تشکل‌های کارگران، معلمان، پرستاران و… هم با همین معضل روبرو هستند. صنعت نشر ایران اگرچه در سال‌های اخیر بر اثر گرانی کاغذ و تنگدستی مردم که قدرت خرید کتاب ندارند، به شدت آسیب دیده است، اما با نگاهی منصفانه به وضع ناشران و مقایسه‌ی آن با وضع پرفروش‌ترین نویسنده‌های ما می‌توان به این واقعیت اذعان کرد که مناسبات موجود میان ناشر و مؤلف منصفانه نیست. و عامل دیگری که به اشاره‌ای از آن گذشتم، فقر و فلاکتی است که دامنگیر اکثریت مردم ما شده و در جیب‌ها و حساب‌های خالی‌شان پول اضافه‌ای نمانده است که صرف خرید کتاب شود. این‌ها همه بخشی از یک واقعیت بزرگتر است که کشور ما را به این حال و روز انداخته است. برای دگرگون کردن آن واقعیت بزرگتر باید چاره‌ای اندیشید.

در ضرورت تعاون، مسأله کانون

رضیه انصاری: اگر به خاطر داشته باشید در زمان علی جنتی مسئله کاهش تصدی‌گری دولت مطرح شد، بعد در دولت دوم روحانی معلوم شد که کاهش تصدی‌گری به معنای کاهش خدمات دولتی (برای مثال پیش‌خرید برخی کتاب‌ها) هم هست که این امر بر معیشت نویسندگان و مترجمان و بر اقتصاد نشر تأثیرگذار بود و البته در همان حال، سازوکار سانسور هم تغییری نکرد. به یک معنا دولت از سویی بودجه فرهنگی را کاهش داد و از حمایتش به همان میزان اندک هم دست برداشت، اما نظارت را ادامه و در برخی مواقع آن را تشدید هم کرد. با این تفاصیل، به نظر شما در شرایط کنونی آیا تعاون نویسنده، ناشر و خواننده ممکن است چاره‌ای باشد؟ در برخی کشورهای اروپایی، خانه ادبیات شهرها حالت تعاونی دارد. اجازه می‌خواهم نظر شما را در این مورد جویا بشوم که آیا چنین شیوه‌ای می‌تواند در حوزه زبان فارسی هم راهکار و راهگشا باشد؟ به نظر شما چه موانعی وجود دارد و چگونه می‌توان آن موانع را از میان برداشت؟ آقای موسوی، شما از کانون نویسندگان ایران نام بردید و از اعضای آن هستید؛ گاهی از کانون ایراد گرفته‌اند که به وظایف صنفی خود عمل نمی‌کند. آیا تشکیل یک چنین تعاونی جزو وظایف کانون می‌توان باشد؟

حافظ موسوی: آن‌هایی که به کانون نویسندگان ایران ایراد می‌گیرند که چرا به وظایف صنفی خود عمل نمی‌کند، باید چند موضوع را در نظر داشته باشند، نخست این که مهم‌ترین مسئله و معضل صنفی نویسندگان در کشور ما «سانسور» و فقدان آزادی اندیشه و بیان و نشر است. مبارزه علیه سانسور و مبارزه برای تحقق یافتن آزادی بیان و انتشار آزادانه‌ی آثار اهل قلم در واقع مهم‌ترین وظیفه‌ی نهاد صنفی نویسندگان است. این که تصور کنیم منافع صنفی نویسندگان، محدود به مواردی چون رابطه‌ی نویسنده و ناشر، سهمیه‌ی کاغذ، تعاونی مسکن و مواردی از این قبیل است تصور اشتباهی است. این‌ها همه مهم‌اند، اما مهم‌تر از همه‌ی این‌ها این است که نویسنده از آزادی نوشتن و انتشار برخوردار باشد و مجبور نباشد برای عبور از فیلتر سانسور، سر و ته اثرش را بزند. یا این که حاصل چند سال کار و زحمت او اجازه‌ی ورود به بازار پیدا نکند. به عنوان نمونه، رمان «کلنل» محمود دولت‌آبادی را در نظر بگیرید که چندین سال است که پشت سد سانسور گیر کرده است. این‌جا دیگر امر آزادی قلم و نشر، یک شعار روشنفکرانه‌ی صرفا سیاسی نیست. دست سانسور به همین راحتی بر حاصل چندین سال کار یک نویسنده و منافع مادی او خط بطلان کشیده است.

دیگر این که کانون از همان ابتدا به عنوان نهادی روشنفکری پدید آمده است که وظیفه‌اش دفاع از آزادی است. و کانون نویسندگان ایران در بیش از نیم‌قرن گذشته به این وظیفه‌ی خود عمل کرده و بهای سنگین آن را پرداخته است. با این همه اما منظورم این نیست که کانون در مواردی چون تأسیس تعاونی که شما مطرح کردید وظیفه‌ای ندارد. تا جایی که یادم هست، در اواخر دهه‌ی هفتاد چیزی شبیه تعاونی مورد نظر شما زیر نظر کانون درست شده بود که کارهایش در دفتر کار زنده‌یاد منصور کوشان انجام می‌شد. ولی به دلایلی که در پاسخ به پرسش قبلی گفتم، دوام نداشت. حتما شما هم در جریان هستید که چند سال پیش جمعی از نویسندگان به همین منظور تشکیلاتی درست کردند که در وزارت کار به ثبت رسید و دیدیم که آن هم به نتیجه نرسید. همان‌طور که پیش‌تر گفتم مشکل ما این است که حاکمان ما به هر زور و ضربی که شده می‌خواهد کل جامعه‌ی ما را به شکل دلخواه خودشان و با معیارهای ایدئولوژیک خودشان قالب‌بندی کنند. در یک جامعه‌ی دموکراتیک برای ایجاد گشایش در کار اهل قلم، حمایت از نویسندگان و هنرمندان و به ویژه نوقلمان، ساماندهی سیستم پخش کتاب، ترویج کتاب و کتابخوانی و اعتلای فرهنگی جامعه می‌توان به ایده‌هایی متنوع فکر کرد. می‌توان از تجربیات کشورهای دیگر الگو گرفت و… اما در کشور ما هر کاری را که شروع می‌کنید، همین که قدری جا بیفتید مجبورتان می‌کنند که نیمه‌کاره رهایش کنید. نگاه کنید به وضعیت نشریات مستقل ادبی ما که تقریبا هیچ کدامشان نتوانستند به کارشان ادامه دهند و به بهانه‌های واهی توقیف شدند یا با فشار اقتصادی از کار باز ماندند. من از نزدیک شاهد توقیف مجله‌ی کارنامه و اتهامات خنده‌داری که برای آن تراشیده بودند، بودم. در اوایل دهه‌ی هشتاد، من و دوستانم شمس لنگرودی و شهاب مقربین انتشارات «آهنگ دیگر» را برای حمایت از کتاب‌های شعر تأسیس کردیم که ده سال ادامه داشت و بی‌تأثیر هم نبود. اما همین که قدری جا افتادیم به راحتی آب خوردن، پروانه‌ی نشر ما را گرفتند و باطل کردند. بعد هم مسئولین وقت ارشاد به ما گفتند صلاحیت شما را نهادهایی خارج از وزارتخانه‌ی آن‌ها تأیید نکرده‌اند. در چنین شرایطی واقعا چه می‌توان کرد؟

رضیه انصاری: آقای آتش‌پرور، شما به درستی به این نکته اشاره کردید که دولت و مردم به این نتیجه نرسیده‌اند یا نمی‌خواهند برسند که اگر برای فرهنگ و کتاب و مجله هزینه نکنند، می‌بایست هزینه‌ای ده برابر برای برطرف کردن عوارضش صرف کنند. شما خودتان با نشریه «نوشتا» سهم مهمی دارید در معرفی آثار چند نسل از نویسندگان. آیا تعاونی نشر و پخش کتاب با مشارکت خواننده و نویسنده و ناشر را جزو وظایف کانون می‌دانید؟

حسین آتش‌پرور: اول اجازه بدهید تکلیف دولت را در امر نشر و بخصوص کتاب که نویسنده و خواننده و ناشر پیرامون آن شکل می‌گیرد روشن کنیم:

«فهرست کتابخانه‌های عمومی کشور تا پایان دی ماه ۱۴۰۰: بر اساس تازه‌ترین آمار ارائه شده توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، در حال حاضر ۳۶۶۵ باب کتابخانه عمومی شامل ۲۷۰۰ باب کتابخانه نهادی، ۸۶۱ باب کتابخانه مشارکتی، ۲۷ باب کتابخانه مستقل و ۷۷ باب سالن مطالعه در سطح کشور به ارائه خدمات کتابخانه‌ای می‌پردازد».

این آماری است که نهاد کتابخانه‌ها وابسته به ارشاد منتشر کرده، به جز کتابخانه‌ی دانشگاه‌ها مدارس و دیگرِ موسسات. با این حساب اگر نهاد کتابخانه‌ها یک نسخه از هر کتاب از بودجه عمومی بخرد و هیچ خواننده‌ای کتاب را نخرد، تیراژ کتاب ۳۶۶۵ نسخه می‌شود. و اگر این اتفاق بیفتد که نمی‌افتد، ببینید چه تحولی در چرخه‌ی فرهنگی رخ خواهد داد. پس با این حساب تکلیف دولت روشن است. باز می‌گردیم به بخش خصوصی و تشکیلات مردمی مثل کانون نویسندگان. خجالت‌آور است که در جمعیت ۸۵ میلیونی، با این همه دانشگاه و تحصیل‌کرده و نویسنده و ناشر و کانون و ادارات و تشکیلات وابسته به نشر، ما تیراژ ۱۰۰ و ۲۰۰ نسخه کتاب داشته باشیم. این به نفع هیچ‌کدام ما نیست و همه‌ی ما به اندازه سهمی که در به وجود آوردن آن داریم مسئول و مقصریم. تنها اشکال در این است که هر کدام از ما، چه منِ نویسنده، ناشر، خواننده و کانون، دیگری را مقصر می‌دانیم و حاضر نیستیم سهم خود را در آن بپذیریم و مدام در فکر دفاع از خود و توجیه آن هستیم.

با وجودی که [در منشور کانون نویسندگان ایران] نوشته شده «کانون نویسندگان ایران نهادی است فرهنگی-صنفی»، فکر می‌کنم هدف کانون هم با توجه به منشور و اساسنامه باید پیشبرد امور فرهنگی و صنفی باشد و از این طریق با هرگونه سانسور مبارزه کند و به دنبال آزادی بی‌حدوحصر قلم اهداف خود را گسترش دهد. اما بنا بر فشارهایی که توسط اربابان قدرت به کانون تا کنون وارد شده و می‌شود، کانون به ناچار وارد موضع گیری سیاسی شده و از اهداف اصلی خود دور مانده است. در مورد امر سوق دادن نهادهای خصوصی به سیاست، وقت آن رسیده که با این ترفند مبارزه شود و در این مورد مشخص، مدیران کانون با ابرازهای گوناگون برای قرار گرفتن در راستای منشور و اساسنامه تلاش کنند. یکی از آن‌ها تشکیل یک میزگرد یا گزارش از کانون به عنوان یک نهاد مردمی است، بدون جهت گیری از منظر عمومی، برای آسیب‌شناسی آن. این که «تعاونی نشر آیا جزو اساسنامه و منشور کانون هست؟» را نمی‌دانم؛ اما این را می‌دانم که کانون نویسندگان می‌تواند خانه‌ای برای منِ نویسنده باشد تا بتوانم خودم را در آن ببینم.

امروز کانون جدا از آن که در پی اهداف منشور خود می‌تواند باشد، بدون تعصب نیاز به این دارد که پوست‌اندازی کند و به روز شود. حوزه‌های فرهنگی و صنفی را گسترش دهد. کانون با جمع نویسندگان، این پتانسیل را دارد که با درک شرایط، به انجام بسیاری از کارهای صنفی و فرهنگی از جمله تعاونی نشر با کمک نویسنده، ناشر و خواننده بپردارد. که البته به برنامه ریزی و مدیریت فعال با چنین رویکردی نیاز دارد.

کانون می‌تواند اضافه بر منشور، بازنگری اساسنامه، و فعالیت‌های صنفی و فرهنگی، حوزه کاری خود را با توجه به ضرورت و نیازهای نویسندگان و جامعه گسترش دهد و به‌عنوان پیشنهاد به این موارد معطوف دارد: پرداختن به مسایل رفاهی و صنفی نویسندگان، ایجاد تعاونی‌های نشر و ارتباط بین نویسنده و خواننده، تشکیل خانه‌های ادبیات، ارتباط با ناشرین، مطبوعات ادبی، برپایی جشنواره‌ها و دادن مشاوره به آن‌ها، مشاوره حقوقی بین نویسنده و ناشر، تهیه بانک اطلاعات نویسندگان، راه‌اندازی نشریه ادبی فعال، ایجاد کتابخانه‌های تخصصی، برگزاری کلاس‌های تخصصی، برگزاری و شرکت در کنگره‌های ادبی، برگزاری جشنواره‌های تخصصی و سایر موارد.

حافظ موسوی: توقعی که آقای آتش‌پرور از کانون نویسندگان ایران دارد به نظرم واقع‌بینانه نیست. حاکمیت نه تنها این کانون را به رسمیت نمی‌شناسد، بلکه عضویت در آن را جرم می‌داند. کم نیستند نویسندگانی که به همین جرم، حکم زندان گرفته‌اند. در دو سه دهه‌ی اخیر بارها پیش آمده است که کانون برای برگزاری نشست‌های ادبی (مثلا عصر داستان، عصر ترجمه و…) سالنی را از بخش خصوصی اجاره کرده، اما نیروهای انتظامی و امنیتی با حضور در محل مورد نظر مانع برگزاری آن شده‌اند. در بخش قبلی صحبت‌هایم گفتم که حاکمیت اساساً با فعالیت هر نوع تشکل مستقل صنفی مخالف است و سیاستش از ابتدا این بود که به جای این نوع تشکل‌ها، تشکل‌های گوش‌به‌فرمان خودش را ایجاد کند. نمونه‌اش همین «شوراهای اسلامی کار» است که دولت آن‌ها را جایگزین سندیکاهای مستقل کارگری کرده است. این شوراها اگرچه گاهی از بخش اندکی از منافع کارگران دفاع می‌کنند، اما در نهایت (مثلا در تعیین و تصویب حداقل حقوق کارگران) به نفع دولت رأی می‌دهند. در تقابل با کانون نویسندگان ایران هم سیاست‌شان همین بود. مثلا انجمن «اهل قلم» و چند تشکل مشابه را ایجاد کردند. اما خوشبختانه هیچگاه موفق نشدند که کانون نویسندگان ایران را از دور خارج کنند. از این که بگذریم، صنف نویسنده و نویسندگی با بسیاری از صنوف دیگر قابل مقایسه نیست. آزادی بیان که ماهیتاً یک خواست سیاسی است، برای نویسندگان در درجه‌ی نخست، یک خواست صنفی است. بدیهی است که این خواست صنفی با خواست عمومی نیروهای پیشروی جامعه (که همانا «آزادی» سیاسی و اجتماعی باشد) گره می‌خورد و رسالتی را بر دوش نویسنده (این بار در مقام روشنفکر) می‌گذارد که چیزی فراتر از «منافع صنفی» است. کانون نویسندگان ایران پنجاه‌وچند سال پیش با همین رویکرد تشکیل شد. حکومت پهلوی گویا به ابتکار فرح قصد داشت یک تشکل سراسری برای نویسندگان ایران درست کند. به همین منظور کنگره‌ای برگزار کردند که اغلب نویسندگان مترقی و سرشناس دعوت آن کنگره را رد کردند. زیرا نمی‌خواستند استقلال خود را قربانی این یا آن منفعت حقیر مادی یا صنفی کنند. در واکنش به آن کنگره بود که ایده‌ی تشکیل کانون نویسندگان ایران مطرح شد و در سال ۴۷ به نتیجه رسید. این که آقای آتش‌پرور می‌گوید کانون از اهداف اولیه و منشور و اساسنامه‌ی خود دور شده، درست نیست؛ چرا که کانون از ابتدا برای مبارزه با سانسور، دفاع از آزادی بیان و قلم و حفظ استقلال نویسندگان و هنرمندان از مراکز قدرت تأسیس شد و حالا هم حقه‌ی مهر بدان مهرونشان است که بود. اگر جز این بود و کانون از استقلال خود و دفاع از آزادی و مبارزه با سانسور دست می‌کشید، می‌توانست دفتر و دستک، تعاونی، باشگاه اهل قلم و چیزهایی از این قبیل داشته باشد.

رضیه انصاری: خانم مزارعی، شما اشاره کردید همواره از راه مشاغل دیگری در آمریکا زندگی‌تان را اداره کرده‌اید. در محل زندگی شما یعنی کالیفرنیا، آیا چنین تعاونی می‌تواند شکل بگیرد؟ آیا اصلا به نظرتان واقع‌بینانه هست این ایده؟

مهرنوش مزارعی: با توجه به شرایط موجود، من به زمینه عینی بوجود آمدن تعاون نویسنده، ناشر و خواننده خوشبین نیستم. در خارج از کشور به واسطه پراکندگی بیش از پیش نویسندگان، کمبود ناشر حرفه‌ای و بی‌حاشیه، و تحلیل رفتن روز به روز خوانندگان آثار جدی ادبی، امیدی نمی‌بینم به بوجودآمدن چنین مشارکتی. اکثر نویسندگان مهاجر به دوران میانسالگی نزدیک شده‌اند و اغلب برای خود مشغولیت‌های ادبی متفاوتی به وجود آورده‌اند. نسل جدید هم یا ترجیح‌شان به چاپ کتاب به زبان جامعه میزبان است و یا روی آوردن به ناشران اینترنتی.

پرسش شما از من، خاطرات سال‌های اولیه فعالیت ادبی‌ام زنده کرد. سال‌ها پیش، عده‌ای از ما نویسندگان مقیم کالیفرنیای جنوبی جلسات پرباری داشتیم به نام «جلسات دفترهای شنبه». این جلسات تقریبا از اوایل سال‌های ۹۰میلادی شروع شد و تا حوالی سال ۲۰۱۵ ادامه داشت. در این جلسات هم تعدادی شاعر، داستان‌نویس و روزنامه‌نگار با سابقه حضور داشتند و هم تعداد بیشتری تازه‌کار. گاهگداری هم اگر گذر نویسنده‌ای از دیگر نقاط دنیا به این منطقه می‌افتاد از او دعوت می‌کردیم تا در جلسه حضور داشته باشد. بعد از چند سال تعدادی که پرکارتر بودند مجموعه‌ای از کارهای آماده برای چاپ داشتند که ناشری برای آن پیدا نمی‌شد. این عده، از جمله خود من، تصمیم گرفتیم که نشری را با نام «نشر ری‌را» راه بیندازیم و خودمان ناشر کارهای خود باشیم. ترتیب کار به این صورت بود که هرکس مسئول جمع‌آوری، تایپ، ادیت نهایی و صفحه‌بندی کارهای خود بود. ادیت‌های اولیه اغلب در جلسات و (یا خارج از جلسات) با کمک اعضای جلسه انجام می‌شد. یک چاپخانه را هم پیدا کرده بودیم که کار چاپ را به هزینه‌ی خود نویسنده انجام می‌داد. مسئول پخش کتاب هم خود نویسنده بود. در این مدت حدودا ۲ ۰مجموعه از آثار اعضای جلسه به چاپ رسید. از جمله کتاب‌های «پرسه» و «پنجره» از خسرو دوامی، «قصیده سفری در مه» از منصور خاکسار، «شعرهای ونیسی» از مجید نفیسی، «بریده‌های نور»، «کلارا و من» و «خاکستری» از من؛ و کتاب‌هایی از کیوان فتوحی، یاشار احد صارمی، خلیل کلباسی. اگر اشتباه نکنم تیراژ هر کدام حدود پانصد نسخه بود. نمی‌دانم که تا چه حدی بشود به آن تعاون خواننده، نویسنده و ناشر گفت، یا اصولاً این کار طبیعت دیگری داشت. تلاش جمعی ما باعث شد که چندین کتاب از این گروه به چاپ برسد و مورد توجه علاقمندان به ادبیات قرار گیرد و کسانی برای اولین بار به عنوان نویسنده‌ی دارای کتاب شناخته شوند.

در آن سال‌ها هم، مثل امروز، بزرگترین مشکل مسئله پخش بود. خوشبختانه کتاب‌های من با استقبال نسبتاً بهتری از طرف زنان مهاجر، و خوانندگان زن داخل ایران مواجه شد. بنابراین با وجودی‌که خود-ناشر بودن کمک مالی به من نکرد، و از ۵۰۰ نسخه‌ای که چاپ کردم شاید بیش از ۱۰۰ شماره آن فروش نرفت، آن‌هم بیشتر در محفل دفترهای شنبه که دوستان، کتاب‌های نشر ری‌را را یا برای خود و یا برای هدیه دادن به دوستان می‌خریدند و در جلسات گروهای زنان و یا جلسات معرفی کتاب، که به وسیله افراد ادب‌دوست بخصوص زنان برقرار می‌شد. اما بیشترین بهره‌برداری من انتشار برگزیده‌ای از داستان‌های کتاب‌هایم در ایران به وسیله نشر آهنگ دیگردر سال ۱۳۸۳ بود. هر چند در آن زمان موسسه انتشاراتی «آهنگ دیگر» که به وسیله دوستان شاعر حافظ موسوی، شمس لنگرودی و شهاب مقربین مشترکاً اداره می‌شد، به چاپ کتاب‌های شاعران جوان اختصاص داشت اما لطف کردند و برگزیده‌ای از مجموعه داستان‌های مرا هم چاپ کردند. چاپ این کتاب نقطه‌عطفی بود در معرفی کارهای من در ایران، چه در سطح خوانندگان و چه در سطح منتقدان و محافل دانشگاهی. و باعث شد که در داخل ایران و متعاقباً در خارج نیز به صورت جدی‌تری به کارهای من نگاه شود.

از آن‌جایی که نسخه‌هایی از مجموعه‌های قدیمی من (به جز کتاب «مادام X» که به‌وسیله نشر باران منتشر شده) در دسترس نیست، اخیرا به فکر چاپ دوباره کتاب‌ها افتادم. در حال حاضر داستان‌ها را دوباره جمع‌آوری و تا حدی بازنویسی کرده‌ام که در صورت پیداکردن یک ناشر قابل‌اعتماد و یا اگر هم نه باز به صورت خود- ناشری یا خود-نشری آن‌ها را به چاپ برسانم. (متاسفانه نمی‌توانم واژه بهتری برای self publishing پیدا کنم.)

رضیه انصاری: خانم مولوی شما هم به عنوان داستان‌نویس، جستارنویس و ناشر-مولف، و هم در جایگاه گرداننده نشریات الکترونیکی و نشست‌های مجازی، با رویکردهای مختلف در این حوزه‌ها به خوبی آشنا هستید. آیا به نظر شما تعاون و همکاری خواننده و نویسنده و ناشر می‌تواند راهی باشد برای برون‌رفت از این چرخه؟ چه شیوه‌ای را شما پیشنهاد می‌کنید؟

فرشته مولوی: در جایی‌که حکومت بر پایه‌ی حکم عصر حجری و دوره‌ی جاهلی «امام و امت» استوار است و حتا اندیشه به «ملت و دولت» و گفتن از حق شهروندان جرم است، هرگونه «تصدی‌گری دولتی» چیزی جز تیشه به ریشه زدن نیست. نمونه‌ای که گفتید، یعنی پیش‌خرید کتاب، گیرم در جایی و زمانی بتواند یاریگر صنعت نشر باشد، در ایران کنونی جز این‌که راهگشای تبعیض و نابرابری و فساد بشود، نیست. در جامعه‌ی دموکراتیک شبکه‌ی کتابخانه‌های همگانی نهادی مردمی‌ست که بر پایه‌ی حق شهروند برای دستیابی به دانش و معرفت و هنر به‌دست کارشناسان اداره می‌شود. کتابخانه‌های عمومی در ایران، در چنگ هیئت امنای «آقافرموده»، در واقع بیشتر انبارهای «کتاب‌های حلال» و قرائت‌خانه‌های روبه‌موت دستگاه خلافت و امامت‌اند — که اگر برای شهروند آبی ندارند، برای «خودی‌ها» نان دارند. یک گواه شخصی از میان گواه‌های بسیار برای این حرفم این است: در ۱۳۷۱ ناشر «کتاب بی‌خطر»‌ی مانند «کتابشناسی داستان کوتاه» (انتشارات نیلوفر) باخبرم کرد که کتاب را در «فهرست خرید» نمی‌گذارند (لابد چون پدیدآورنده‌اش خودی نبوده)؛ سرانجام فقط زمانی کتاب را پذیرفتند که پس از شکایت‌بردن منِ کتابدار کتابخانه‌ی ملی به رئیسم، آقای خاتمی، وادار به پذیرش دستور او شدند.

نه تنها در زمینه‌ی خرید کتاب، که در هر زمینه‌ی دیگری (از سهمیه‌ها و رانت‌های موجه‌نما برای نشر و ناشران گرفته تا دست‌اندازی‌های پنهان و آشکار در چاپ و نشر کتاب‌های زیرزمینی) بایستی عطای دولت را به لقای آن بخشید تا صنعت نشر از آسیب‌های بیشتر در امان بماند.

درست است که شکل‌گرفتن نهادهای صنفی و مردمی در سایه‌ی سنگین و هراسبار استبدادی که هم سرکوبگر است و هم حیله‌گر، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. با این‌همه راهی نیست جز پذیرش واقعیت و رسیدن به اراده‌ی دگرگون‌سازی برای تحقق دگرگونی. درک سختی و «سنگینی تحمل‌ناپذیر» وضعیت کنونی، خواستِ دگرگون‌کردن آن و یافتن راه‌ها و کنش‌های پیاده‌کردن وضعیت دلخواه هم سه گام پیش رویِ ما در عرصه‌ای ملی‌ست و هم سه گام پیش رویِ ما در گستره‌ای اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی مانند صنعت نشر.

چندوچون زندگی اقتصادی و اجتماعی و حرفه‌ای نویسنده (سوای پرفروش‌ها) گرچه از چندوچون صنعت نشر تاثیر می‌پذیرد، ربط سرراست با آن ندارد. نسبت و رابطه‌ی میان نویسنده‌ی ادبی (داستان و شعر و نمایشنامه و نقد) با ناشر همانندی با نسبت و رابطه‌ی میان مترجم تمام‌وقت یا ویراستار با ناشر ندارد. ناشر اگر حقوق ویراستار یا نمونه‌خوانش را نپردازد، کمیتش لنگ می‌ماند. همچنین طفره‌رفتن از پرداخت حق ترجمه (به‌ویژه به مترجم‌های نامدار و تک‌حرفه‌ای) آسان نیست. اما برای نپرداختن حق‌تالیف (به‌ویژه به نویسنده‌ی شعر و داستان) هزار و یک راه و بی‌راه پیش روی ناشران است و تنها راه‌بست و بازدارنده هم جز اخلاق حرفه‌ای یا وجدان کاری خود ناشر نمی‌تواند باشد.

ناشر بیش و پیش از هر چه سرمایه‌گذاری‌ست که بایستی از تولید و فروش کالایی به نام کتاب سود ببرد. اگر سودبردن تنها انگیزه باشد، نشر کتاب سکویی برای دست‌یابی به رانت‌ها و فرصت‌سازی برای سرمایه‌گذاری در جاهای دیگر (مانند ملک و …) می‌شود. اگر انگیزه‌ی کار فرهنگی هم در میان باشد، آن‌وقت جای امیدی برای نویسنده باقی می‌ماند که چه بسا با همکاری و همیاری میان نویسنده و ناشر و خواننده چرخه‌ی تولید و مصرف کتاب طوری بچرخد که جای نفس‌کشیدنی هم برای نویسنده برجا بماند. اما هر همکاری و همیاری بر سر «منافع مشترک و منصفانه» زمانی صورت می‌گیرد و به نتیجه می‌رسد که پای اعتماد در کار باشد. در این روز و روزگار آیا نویسنده‌ی ایرانی می‌تواند به ناشرش اعتماد کند؟ (تیراژ واقعی؟ گزارش فروش واقعی؟ نوبت چاپ واقعی؟) روش انتشارات نوگام که شما گفتید، یکی از نمونه‌های خوب چاره‌گشایی‌ست. اما این نمونه یا دیگرراه‌های چاره‌ساز تا چه اندازه از سوی جامعه‌ی کتابی ما، از خواننده گرفته تا رسانه‌ی فرهنگی تا خود نویسنده، پشتیبانی شده؟ بخش‌های گوناگون جامعه‌ی کتابی، تا چه اندازه به‌نیاز به کنش و کوشش جمعی (و فراتر از گستره‌ی بده‌بستانی «دوستان» و یا یارگیری‌های گروهی) برای پیشبرد فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی باور دارند؟ گمانم چاره‌ای نداریم جز این‌که از خودمان شروع کنیم و خودمان دست‌به‌کار بشویم.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بردیا

    اگر خواننده به میزان کافی باشد، انتشاراتی ها مطابق اصول کاری که در دنیا رایج است با نویسنده ها کار کنند هیچ نویسنده ای نیاز ندارد که تاکسی براند. مشکل در جامعه است نه در روبنا : آنچه که ایرانی ها از آن بنام سیاست یاد میکنند.

  • دمادم

    بسیار عالی و سپاس از انتخاب این موضوع برای بحث و بررسی.