ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

کسوف و نوزایش "خرد ایرانشهری" به مثابه روایت تاریخی و برساخته اجتماعی

نقدی بر پروژه "مدرنیته ایرانی" سید جواد طباطبائی و سخنان او درباره زبان ترکی

حیدر شادی − آیا پروژه مدرنیته ایرانی جواد طباطبائی، مشابه با مدل اروپایی خود، به ساخت "خود" از طریق "دیگرسازی" دست می‌زند؟

مقدمه: "عقلانیت اروپائی" ماکس وبر و "خرد ایرانشهری" سید جواد طباطبائی

عصر یک روز تابستانی است و در مرکز مطالعات ماکس وبر در شهر ارفورت آلمان (محل تولد ماکس وبر) یک سخنرانی تحت عنوان "جامعه شناسی جاینیسمِ ماکس وبر در پرتو تحقیقات جدید"[1] ایراد می‌شود. سخنران، دکتر پتر فوگل[2] از دانشگاه لندن، ابتدا درباره سیستم اخلاقی جاینیسم و اخلاق مسیحیت صحبت می‌کند. وی توضیح می‌دهد که در جاینیسم مفهوم خدا وجود ندارد و در سیستم اخلاقی آن هم نه ثواب و عقاب خدا، بلکه نجات و رستگاری فردی از طریق تهذیب و تعالی روح انگیزه برای پذیرش بایدها و نبایدهای اخلاقی است. ماکس وبر این سیستم اخلاقی را در مقایسه با سیستم اخلاقی مسیحیت "غیرعقلانی" و اسطوره‌ای دانسته است، چرا که به نظر او فرض یک موجود فراانسانی در اخلاق مسیحیت و پاداش و عقاب آن، ضامن اجرائی برای یک سیستم اخلاقی است. این نوع تفاوتها در سیستم اخلاقی مسیحی و سیستمهای اخلاقی دیگر، بخشی از شواهد و دلائل ماکس وبر در فرضیه او برای تبیین ظهور مدرنیته در اروپا بود. به نظر ماکس وبر وجود نوع خاصی از عقلانیت، عقلانیت ابزاری،[3] به شکل انحصاری در اروپا باعث ظهور مدرنیته در اروپا شد. بر این اساس، وجود چنین عناصری در سیستم اخلاقی مسیحیت به این سؤال جواب می‌دهد که چرا مدرنیته در اروپا و نه در جغرافیاهای دیگر ظهور کرد.

سخنران مفهوم "عقلانیت" را مورد سؤال قرار می‌دهد و حکم به "عقلانی" و یا "اسطوره‌ای" بودن نظام اخلاقی با یا بدون خدا توسط ماکس وبر را مورد انتقاد قرار می‌دهد و آن را بیشتر محصول کانتکست فکری و فرهنگی ماکس وبر می‌داند تا امری عینی. سخنرانی در واقع بازخوانی انتقادی جامعه شناسی دین ماکس وبر است و نمونه‌ای است از جریان غالب کنونی در مطالعات فرهنگی در غرب که رویکرد کلاسیک در علوم انسانی غربی به مدرنیته را به خاطر "اروپامحوری" نقد می‌کند. سخنران درصدد آن بود که با این مثال نشان دهد چگونه غرب خود را از خلال "ساختِ" یک "دیگر" تعریف کرد. آن "دیگر"، در این سخنرانی جاینیسم، غیرعقلانی، اسطوره محور، و... تعریف شد و "شرق" نامیده شد، تا غرب "عقلانی" و برتر ساخته شود. بازخوانی جامعه شناسی دینِ ماکس وبر، به عنوان یکی از معماران پروژه مدرنیته اروپایی و نشان دادن اینکه اطلاق وصفهای "عقلانی" و "غیر عقلانی" بر مسیحیت و جاینیسم چقدر سابجکتیو بوده است، ما را با نوع این ساختهای اجتماعی آشنا می‌کند و امکان واسازی آنها را فراهم می‌آورد.

سخنرانی مذکور من را به یاد پروژه "مدرنیته ایرانی" سید جواد طباطیائی و ایده "خرد ایرانشهری" وی انداخت. از خود پرسیدم: ایده "خرد ایرانشهری" آقای طباطبائی چه نسبتی با "عقلانیت غربی" ماکس وبر دارد؟ آیا آقای طباطبائی هم، مشابه ماکس وبر که از "اروپای استثنائی"[4] سخن گفت، از یک "ایران استثنائی" صحبت می‌کند؟ آیا پروژه مدرنیته ایرانی، مشابه با مدل اروپایی خود، به ساخت "خود" از طریق "دیگرسازی" دست می‌زند؟

 نوزایش خرد ایرانشهری، مدرنیته ایرانی، و زبان ترکی

جواد طباطبائی

 آقای سید جواد طباطبائی در مصاحبه با شماره تیر ماه سال ۹۲ نشریه مهرنامه در پاسخ به سؤالی درخصوص برخی مطالبات در ایران برای آموزش زبان ترکی در مدارس، ضمن اشاره به اهمیت و برتری زبان فارسی، با توجهِ بیشتر به زبان و فرهنگ ترکی مخالفت کرده و سخنانی در خصوص زبان ترکی گفتند که به بحث و مناقشه زیادی دامن زد.[5] نکته محوری حرف آقای طباطبائی در این مصاحبه درخصوص زبان ترکی را می‌توان این گونه خلاصه کرد که گفت، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دارای توانایی ذاتی و غنای خاصی است که ترکی فاقد آن است: "شاهکار زبان آذری کنونی‌‌ همان حیدر بابایه سلام است و بیش از آن نمی‌توان بسطی به آن زبان داد." ایشان بر اساس این نارسائی ذاتی و همینطور فقدان ادبیاتی غنی آن، ایده درخواست آموزش و تدریس زبان ترکی را در ایران نقدکرده و دست می‌اندازد: "کل منابع ادبی موجود آذری را می‌توان در دو ترم در دانشگاه برای پان‌ترکیست‌ها تدریس کرد." [6]

این نظر می‌تواند از منظرهای مختلف مثل زبانشناسی (آیا واقعا زبان ترکی امکان بسط بیشتر ندارد؟)، تاریخ ادبیات (آیا واقعا منابع ادبی ترکی "آذری" فقیر است؟)، اخلاق (آیا می‌توان از فقر ادبی یک زبان، عدم جواز آموزش رسمی آن را نتیجه گرفت؟)، سیاست (آموزش زبان رسمی در سیستم سیاسی ایران چه تبعاتی دارد؟)، یا روانشناسی-جامعه شناسی روشنفکری (چرا آقای طباطبائی که زبان مادری خودشان ترکی است چنین دیدگاهی درباره زبان ترکی دارد؟) مورد بررسی قرار گیرد. نوشته حاضر مقدمه‌ای بر بررسی این دیدگاه از موضع مطالعات فرهنگی است. این نوشته بیش از همه برخی از مفروضات معرفت شناختی و تاریخ‌نگاری این دیدگاه را تحلیل و نقد خواهد کرد و اگر چه به بهانه سخنان آقای طباطبائی نوشته می‌شود ولی ناظر به گفتمان ملی گرایی معاصر در ایران است، و درصدد بازنگری برخی از مفروضات این گفتمان است.

اظهار نظر آقای طباطبائی در خصوص زبان ترکی را باید در چارچوب نظام فکری او و یا پروژه پژوهشی او تحت عنوان "مدرنیته ایرانی" فهیمد. استدلال کلی آقای طباطبائی را در پروژه پژوهشی او "مدرنیته ایرانی" به شکل کلی می‌توان اینگونه خلاصه کرد که: در ایران قبل از اسلام یک فرهنگ بومی بود که وی آن را "خرد ایرانشهری" می‌نامد. این فرهنگ و خرد ایرانشهری با حمله عربها دچار "دو قرن سکوت" شد (عبدالحسین زرین کوب) ولی بعد "ققنوس وار" زنده شد و خود را در فلسفه و ادب "دوره زرین فرهنگ ایران"، بین قرون سوم الی ششم هجری، نشان داد. این دوره با استیلای قوم ترکی-مغولی دچار کسوفی طولانی تر شد، از قرن هفتم تا ۱۳ هجری-تا قرن ۱۹ میلادی، که وی از آن به "قرون وسطای ایران" تعبیر می‌کند. آقای طباطبائی در کتاب "زوال اندیشه سیاسی ایران" در این خصوص می‌گوید: "در همین دوره، پس از سکوتی دویست ساله، عصر زرین فرهنگ ایرانی آغاز شد و آن گاه، با پایان این عصر به ویژه با یورش مغولان، سده‌هایی آغاز شد که باید آن سده‌ها را قرون وسطای ایران خواند."[7]

به نظر آقای طباطبائی خرد ایرانشهری در سده اخیر نوزایشی جدید را از سر می‌گذراند. و شرط لازم برای این نوزایش مطالعه و شناخت دقیق انحطاطی است که این فرهنگ پشت سر گذاشته است. این نوزایش مقدمه‌ای بر "مدرنیته ایرانی" است. و رسالت اصلی آقای طباطبائی مطالعه این انحطاط برای آماده کردن زمینه برای نوزایش است. آقای طباطبائی کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران را اینگونه به پایان می‌برد: "بحث در زوال اندیشه ایران و کوشش برای ایضاح منطق آن یگانه راهی است که به گستره نوزایش- شاید، بتوان گفت، نوزایش دوم- ایران خواهد انجامید[...] این دفتر جز درآمدی موقتی بر آن نیست."[8]

با لحاظ این دیدگاه می‌توان متوجه شد که چرا آقای طباطبائی این چنین علیه جریان فکری-سیاسی ترک‌گرا در ایران حمله می‌کند. جریان ترک‌گرای ایران درصدد احیای آن فرهنگی است که به نظر آقای طباطبائی "خرد ایرانشهری" را گرفتار طولانی‌ترین کسوف خود کرد. ولی سؤال این است که خرد ایرانشهری چه نوع "وجود"ی داشته است؟ آیا به معنی واقعگرایانه مثل یک خورشید و امری عینی است که در مقطعی از تاریخ ظهور کرده و سپس دچار کسوف و باز ظهور می‌شده است؟ و یا اینکه این ظهور و کسوفها و همینطور عوامل این ظهور و کسوفها اموری هستند که بر اساس مناسبات امروزی قدرت و دانش "ساخته می‌شوند"؟ فرضیه این نوشته ساختی و کانستراکتیو بودن این مفاهیم است. برای بررسی این مسئله ابتدا لازم است برخی تحولات اخیر در مطالعات فرهنگی و علوم انسانی را به اختصار مرور کنیم.

تاریخ‌نگاری پسا-غربی[9]، "شهرستان کردن" اروپا[10] و مدرنیته‌های متکثر

پروژه "مدرنیته ایرانی" به مثابه مدرنیته‌ای با ریشه‌های بومی، و در برخی قرائتها تا حدی متفاوت از مدرنیته اروپائی-غربی، به آن دسته از مطالعات تاریخی و فرهنگی بر می‌گردد که از حدود دهه ۷۰ میلادی به بازنگری در تلقی کلاسیک از مدرنیته و به تبع آن مدرنیزاسیون پرداخت. در تلقی کلاسیک، مثلا جامعه شناسی ماکس وبر، مدرنیته عموما پدیده‌ای اروپایی تلقی می‌شد که با برخی ویژگیهای جامعه و انسان غربی مثلا عقلانیت ابزاری و معطوف به هدف در ارتباط است. بر همین اساس هم مدرنیزاسیونِ جوامع غیر غربی، البته اگر کسی امکان مدرن شدن را برای آنها قائل می‌شد، بیشتر در تقلید و دنباله روی از مدل غربی دانسته می‌شد. به عبارت دیگر، مدرنیزاسیون معادل "غربی سازی" و وسترنیزاسیون تلقی می‌شد. این نگاه به مدرنیزاسیون از همان ابتدا هم در غرب و همینطور در کشورهای پیرامونی از جمله ایران نقد می‌شد.[11] ولی از دهه ۷۰ به این سو، این بازنگری در حوزه‌های آکادمیک هم فراگیرتر شد. و نوعی بازنگری علمی در تئوریهای کلاسیک از مدرنیته پیدا شد که برخی از مشخصات آنها از جمله اروپامحوری را زیر سؤال برد. نویسندگان منتقد، هم بر تکثر در منابع مدرنیته تاکید کردند و هم بر تکثر در بسط و تحقق آن و راههای منتهی به مدرنیته.[12] بنابراین از "مدرنیته‌های متکثر"[13] و یا "مدرنیته‌های آلترناتیو"[14]صحبت شد. آقای شمول آیزنشتات یکی از اولین و مشهورترین نمایندگان نقد اروپامحوری درتلقی کلاسیک از مدرنیته است.[15] به نظر آیزنشتات، مدرنیته در هر منطقه در تعامل با منابع بومی (تاریخ، فرهنگ، دین، و...) شکل و ویژگیهای خاصی پیدا می‌کند و لذا به جای به کار بردن مدرنیته به شکل مفرد که عموما به معنی غربی آن فهیمده می‌شود، باید از "مدرنیته‌های متکثر" صحبت کرد. برخی از نویسندگان به جای صفت متکثر از "آلترناتیو" استفاده می‌کنند تا متفاوت بودن مدرنیته‌های غیر غربی از مدل غربی تاکید کنند.[16]

امکان صحبت از مدرنیته‌های متکثر (آلترناتیو، بومی) وقتی ممکن شد که تاریخ‌نگاری کلاسیک و مدرن که اروپا محور بود زیر سؤال برده شد. در تاریخ‌نگاری مدرن کلاسیک اروپائی، اروپا مرکز تلقی می‌شد و تاریخ بقیه ملتها به عنوان مقدمه‌ای بر آن بود. در این تاریخ‌نگاری بر اساس مدل "باستان، میانه و مدرن" هر آنچه در قرون مثلا چهارم تا چهاردهم میلادی بوده قرون وسطی و لذا خرافاتی و بی اهمیت تلقی می‌شد. غرب این تلقی از تاریخ خود را بر تاریخ جهان هم تعمیم می‌داد. بر همین اساس بوده که تمام فلسفه، علم و ادبیات شکل گرفته در اوج تمدن اسلامی، به عنوان "قرون وسطائی" پیشاپیش غیر مهم تلقی می‌شد. با توجه به جایگاه هژمونیک اروپا، این نگاه به خود ملتهای غیر اروپائی هم قبولانده شده بود (-ه است). مسلمانان هم، به عنوان مثال، به تاریخ و فرهنگ خود از پشت عینک اورینتالیسم اروپائی نگاه کرده و آن را فاقد ارزش جدی می‌یافتند. که از این وضعیت در کشورهای پیرامونی به "اورینتالیسم عمیق" هم تعبیر شده است.[17] نگاهها، حتی در کشورهای پیرامونی، بیش از تاریخ خود به اروپا دوخته شد.

 این تاریخ‌نگاری، همانطور که گفته شد، در دهه‌های اخیر مورد تردید جدی قرار گرفت. این تاریخ‌نگاری متهم به ذاتگرایی و انحصارگرایی شد: یک تاریخ که با حذف و اضافه کردن و با خلق "دیگری" "خود" را ساخته است. بر این اساس، آنچه "غرب" نامیده می‌شود یک روایت تاریخی و یک برساخته اجتماعی است تا اینکه یک تاریخ آبجکتیو و عینی باشد. تئوری "شرقشناسی" ادوارد سعید یکی از آثار تاثیر گذار در این گفتمان بوده است که با استفاده از تئوریهای پسا-ساختارگرایی و مخصوصا مفهوم قدرت-معرفت و دیسکورس فوکو، استدلال کرد که "شرق" به عنوان "دیگر"، ساخته گفتمان شرقشناسی است که برای تعریف خودِ برتر آن را درست کرد. بر این اساس است که در مطالعات پسا-استعماری صحبت از "استعمارزدایی تاریخ"[18] شد. به این معنا که همانطور که اروپا جهان فیزیکی را اشغال و استعمار کرده بود، تاریخ آن را هم اشغال کرده و از دیدگاه خود و یا محوریت خود تاریخ جهان را نوشته بود. لذا باید با تغییر نگاه به تاریخ و بازنویسی آن، تاریخ را از استعمارِ (ذهنی) اروپا آزاد کرد. کتاب چاکراباتی تحت عنوان "شهرستان سازی اروپا"[19] این معنی و تحول را به خوبی می‌رساند؛ اگر تا حالا اروپا مرکز و پایتخت جهان تلقی شده است اکنون زمان آن رسیده است که به جهان "چند مرکزی" ایمان بیاوریم و اروپا را به عنوانی یکی از استانهای جامعه جهانی بفهمیم. پروژه مدرنیته ایرانی آقای سید جواد طباطبائی متاثر از این تحولات در آکادمی غرب و در سایه نقد تاریخ‌نگاری اروپا محور، امکان ظهور یافت. وی در درآمد کتاب مکتب تبریز تحت عنوان "اشارات نابهنگام در تاریخ‌نویسی ایرانی" به برخی از این نقدها از جمله دیدگاههای ژاک لگف در نادرستیِ تعمیم دوره‌های تاریخی اروپایی‌، باستان، قرون وسطی و مدرن، به فرهنگهایِ خارج از اروپا اشاره کرده است.[20]

از تاریخ‌نگاری به هرمنوتیک تاریخ، تاریخ به مثابه متن

در بخش قبلی توضیح داده شد که تلقی "متکثر" از مدرنیته مبتنی بر بازنگری در مفهوم تاریخ و تاریخ‌نگاری اروپامحور رخ داد. در این بخش به ریشه‌های معرفت شناختی تاریخ‌نگاری جدید و متکثر اشاره می‌شود. رها شدن از تاریخ‌نگاریِ اروپامحور در سایه تحولاتی بنیادین در معرفت شناسی و هرمنوتیک میسر شد. در معرفت شناسی پست مدرن، تلقی‌های قبلی از فهم و خوانش به مثابه دست یابی به معنی و حقیقت مستقل از ذهن انسان به چالش کشیده شد.در این پارادایم، مفهوم سنتی و مدرن از حقیقت به معنای وضعیتی مستقل از ذهن و در خارج کنار گذاشته شده است؛ در فلسفه پست مدرن، حقیقت بیشتر امری است که توسط ذهن انسان "ساخته" می‌شود تا وضعیتی که توسط انسان "کشف" شود. از آن گذشته، حقیقت واحدی وجود ندارد بلکه حقیقتها وجود دارد؛ چرا که "کانتکسهای" سازنده‌های این حقیقتها متکثر هستند. در مدل سنتی و مدرن، ذهن انسان، به تعبیر ریچارد رورتی، [21] مثل آیینه‌ای می‌ماند که امور خارجی در آن منعکس می‌شوند. وظیفه انسان آن است که این آئینه، ذهن، را طوری نگه دارد که واقعیت خارجی در آن به شکل دقیق و شفاف منعکس شود، نه اینکه تیره و معوج منعکس بشود. کار منطق ارسطوئی هم در واقع صیقل دادن این آئینه است و جلوگیری از لکه‌هایی (مغالطه ها) که ممکن است باعث تیره و یا کج شدن تصویرها در آئینه ذهن بشوند. این تلقی از معرفت اگر چه در فلسفه مدرن و مشخصا نقد عقل محض کانت مورد تردید و بازنگری قرار گرفت ولی حقیقت همچنان امری اکتشافی تلقی می‌شد تا ساختی. اینجا امکان بحث بیشتر از ابعاد این تحولات در معرفت شناسی نیست ولی شاید بتوان این شیفت پارادایمی در شناخت را، به عنوان مقدمه‌ای بر فهم تاریخ‌نگاری جدید، از هرمنوتیک ادامه داد.

در هرمنوتیک کلاسیک تصور می‌شده که خواننده معنایی را که مد نظر نویسنده بوده و متن حامل آن است "کشف" می‌کند. ولی در هرمنوتیک جدید، "خواندن" پدیده و پروسه‌ای عمیقتر و پیچیده تر از کشف نظر مؤلف و یا معنای "واحدِ" مستتر در متن است. خواندن فرایند و پدیده‌ای است مشترک بین مؤلف، متن و خواننده. خواننده نه اینکه صرفا کشف معنای مد نظر نویسنده را می‌کند بلکه ممکن است معناهایی را از متن استخراج کند که مؤلف آنها را مد نظر نداشته است. در "خواندن"، آرزوها و خواستها و تخیلات خواننده هم به متن راه می‌یابند. بر این اساس است که می‌گویند هر خوانش یک "بازنویسی" هم است و خواننده‌ی هر متنی، در عین حال مؤلف آن متن هم است. آنچه در دهه ۷۰ شمسی در ایران تحت عنوان قرائتهای مختلف از دین رایج شد ملهم از همین تئوریها بود. خوانشِ خواننده محور را می‌توان در اندیشه‌های گادامر، رولان بارت و دریدا دید. تئوری مشهور "مرگ مؤلف" رولان بارت هم در این رابطه است که خواندن و فهم، مسئله‌ای فراتر و مستقل از منظور مؤلف است و هر خوانش در واقع با مرگ مولف همراه است.

حالا اگر هرمنوتیک فرامتن را لحاظ کنیم و هرمنوتیکِ خواننده محور را به امور غیر متنی تعمیم بدهیم و تاریخ را به مثابه متن بفهمیم می‌توان گفت که هر تاریخ‌نگاری نه کشف و روایتِ عینی سیرِ تاریخ، بلکه باز-آفرینی آن تاریخ است.رویدادهای تاریخ مثل کلمات یک متن هستند که راوی برخی از آن کلمات را که با شاکله و دنیای ذهنی او تناسب دارند برجسته می‌کند و برخی را اصلا متوجه نمی‌شود و یا برخی را به شکل دیگری از آنچه که مولف مد نظرش بوده می‌فهمد. نقش تخیل و حذف و اضافه در خوانش تاریخی بیشتر است چون که کلمات تاریخ هیچ وقت به شکل منظم، مثل یک کتاب، به دست ما نرسیده است. در دهه‌های اخیر تاریخ‌نگاری بیش از آنکه کشف و تحلیل واقعیتهای تاریخی باشد "ساختن" و "تخیل" دانسته می‌شود. متن تاریخی به تعبیر هایدن وایت، نظریه پرداز مهم تاریخ‌نگاری، یک "روایت" است؛ هر تاریخی مثل ادبیات، آفرینش یک روایت است تا نقلی عینی و با متن ادبی تفاوت چندانی ندارد.[22] دیدگاه هایدن وایت یک نقطه عطفی در تاریخ‌نگاری دانسته می‌شود. دیدگاه بندیکت اندرسون را، که در کتاب "جوامع تخیل یافته"[23] ملت را محصول تخیل می‌داند، نیز می‌توان از همین زاویه تفسیر کرد. حوادث تاریخی به تعبیری ساکت هستند و تاریخ‌نگار است که با تفسیر خود و روایت خود به آنها معنی می‌دهد و در مراجعه‌های بعدی به این تاریخ نگاشته شده، تاریخ "باز-سازی" می‌شود. باز-ساخته‌ای که در واقع باز-آفرینی تاریخ است و بیش از آنکه وفادار به حوادث تاریخی باشد، وفادار به "نقشه" مراجعه کننده؛ آرزوها، خواسته ها، امیدها، بیم‌های اوست. تئوری دیگری که به فهم این پروژه برخی روشنفکران ایرانگرا کمک می‌کند "حافظه جمعی" است.[24] ما علاوه بر حافظه فردی، حافظه‌های جمعی هم داریم. حافظه جمعی، مثلا حافظه جمعی هویت ایرانی، همیشه در حال بازسازی وضعیت فعال آن است؛ برخی از عناصر حذف می‌شوند، برخی برجسته می‌شوند برخی فعلا به کناری گذاشته می‌شوند. در این پروسه است که ملتی ساخته می‌شود. یک تاریخ‌نگار و یا مفسر تاریخ، به مثابه مدیر "حافظه جمعی" یک گروه، با حذف برخی از عناصر این حافظه و اضافه کردن عناصری دیگر به این حافظه، حافظه جمعی یعنی همان "آگاهی ملی" را معماری و باز-سازی می‌کند، البته اگر نگوییم در خیلی موارد از اساس می‌سازد و اختراع می‌کند. نقش حافظه و تخیل در "ساختن" یک هویت جمعی چیزی است که الان در تاریخ‌نگاری و مطالعات فرهنگی نمی‌توان نادیده گرفت. برساخته و یا کانستراکشن اجتماعی بودن ملیت و یا هویت هم به همین معناست.

ظهور، کسوف، و نوزایش خرد ایرانشهری به مثابه روایت تاریخی و برساخته اجتماعی

 بر اساس این هرمنوتیک تاریخ، دیگر ‫تاریخ، مثلا تاریخ ایران، وضعیتی واحد در گذشته نیست که، توسط تاریخ‌نگار، مثلا جوینی، "ثبت" و توسط یک مراجعه کننده متاخر، مثلا سید جواد طباطبائی، "کشف" می‌شود، بلکه روایت (های)ی است که توسط تاریخ‌نگار (ان) و مراجعان متاخر "تفسیر" و "ساخته" می‌شو (ن)د. این روایتها و برساخته‌ها عموما بر اساس کانتکست روای ساخته می‌شود. شرایط اجتماعی راوی، نیازهای روانی و اجتماعی راوی، آرزوها و امیدها و یاسهای راوی معمولا به آن روایت شکل می‌دهد. تفسیر یک نویسنده از یک وضعیت تاریخی در عین حال که در ارتباط با واقعیتهای تاریخی است تا حدی تابلوی است که آرزوها و امیدها و خواستهای راوی در آن فرا-افکنده[25] شده است. اتفاقی که در روایت آقای طباطبائی رخ می‌دهد این است که او، مثل هر تاریخ‌نگاری دیگر، یک روایت از تاریخ ایران را، با حذف برخی عناصر و اضافه کردن برخی عناصر دیگر، می‌سازد و بعد آن را به مثابه "حقیقتِِ" "واحدِ" تاریخی، اساس یک پروژه فکری-سیاسی-اجتماعی، یعنی "مدرنیته ایرانی"، می‌کند. معرفت و فهم امری است که به طور دیسکورسیو و گفتمانی ساخته می‌شود تا امری که کشف شود. با اِعمالِ هرمنوتیک بر تاریخ‌نگاری می‌توان گفت که آنچه در تاریخ‌نگاریها به عنوان تاریخ معرفی می‌شود در واقع "خوانش" تاریخ‌نگار و یا هر مراجعه کننده دیگر به آن تاریخ، مثلا آقای طباطبائی، از تاریخ است. در تلقی رئالیست از تاریخ‌نگاری گویا تاریخ‌نگار حوادث و واقعیتهای تاریخی را کشف و انتقال می‌دهند، لذا آقای طباطبائی "فرهنگ و خرد ایرانشهری" را در ایران باستان و یا "دوره زرین فرهنگ ایران" کشف می‌کند و با تحلیل انحطاط آن بعد از استیلای عربها و مهاجمان ترکی-مغولی زمینه را برای نوزایش آن خرد ایرانشهری مهیا می‌کند. کل این تئوری چنین تلقی دارد که تاریخ‌نگاری او "واقعیتهای" تاریخی، مثلا ظهور و کسوف خرد ایرانشهری، را "کشف" می‌کند.

وقتی سید جواد طباطبائی در آثارش از روح ایرانشهری صحبت می‌کند و در آثار اندیشمندان قرون میانی دنبال ققنوس ایرانی می‌گردد[26] که از خاکستر آتش حمله عربها زنده می‌شود، او هم دارد کانستراکشن می‌کند و این الزاما ریشه در واقعیتهای تاریخی ندارد. چون ما به تاریخ خام دسترسی نداریم. تاریخ همیشه باز-نویسی و حتی باز-آفرینی می‌شود نه اینکه کشف امری خارجی باشد و روایت عینی. به تعبیری دیگر، تاریخ یک "راویت" (هایدن وابت) و ملت یک امری خیالی (بندیکت دیویدسون) هاست. بر اساس تئوری حافظه جمعی هم، در هر پروسه شکل گیریِ آگاهی ملی، برخی عناصر از حافظه حذف و برخی عناصر اضافه می‌شوند. این حذف-اضافه‌ها همیشه مبتنی بر برخی تخیلهاست و تخیلها هم محصول نیازهای روانی-اجتماعی فردی و جمعی است، آرزوها، خواستها و.. است. این همان است که گفته می‌شود تاریخ نقل نمی‌شود بلکه آفریده و ساخته می‌شود. و تاکنون این ساخت-سازها خود را عینی و رئالیست جلوه داده‌اند. پروژه مدرنیته آقای طباطبائی همانطور که از اسمش هم پیداست هنوز به تاریخ‌نگاری مدرن مبتنی است، تاریخ‌نگاری یی که در دهه‌های اخیر به شدت نقد شده است. برخی ویژگیهای تاریخ‌نگاری مدرنیست مثل اصالت، آغاز، خلوص و ذات، الان به عنوان اسطوره‌های مدرنیته نقد می‌شوند. اکنون بر آمیزه ای، [27] ارتباطی، [28] ترجمه ای، [29] کانستراکتیو-ساختی[30] بودن هویتها تاکید می‌شود. الان پروژه‌های تحقیقاتی زیادی مشغول بازخوانی خیلی از این "روایتهای تاریخی" هستند که در دوره مدرن ساخته شدند. دانشگاه کلن ترم تابستان ۲۰۱۳ سلسه سخنرانیهایی داشت تحت عنوان "بیگانگی: دیدگاههایی به دیگری"[31] که "دیگرسازی"‌های مدرن اروپا را بازخوانی و واسازی می‌کنند. در یک از این سخنرانیها با عنوان "باستانشناسی یونان: باستانشناسی دیگری؟ "، سخنران نشان می‌داد که چگونه "یونان" به مثابه "مدل اروپای دموکراتیک و عقلانی" در سده‌های اخیر و از طریق "مطالعات" باستانشاختی ساخته شد.[32]

پروژه مدرنیته ایرانی و ویژگیهای تاریخ‌نگاری آن

پروژه "مدرنیته ایرانی" آقای سید جواد طباطبائی و برخی روشنفکران دیگر همچون عباس میلانی[33] و محمد توکلی-طرقی[34] در واقع بازنگری در تلقی کلاسیک از مدرنیته و تاریخ‌نگاری اروپا محور و تلاش برای بازخوانی تاریخ ایران برای یک "مدرنیته ایرانی" است. این تلاش، بی شک قابل فهم و تقدیر است. روشنفکران غیراروپائی، روشنفکران چینی، هندی، ترکی، ایرانی، عرب، مکزیکی، و...، با بازخوانی انتقادی مدرنیته غربی و بازیابی تاریخ و منابع خود، امکان شکوفایی کشورهای پیرامونی را بالا می‌برند. بدون خوانشهای بومی از تاریخ و فرهنگ، امکان دستیابی به رشد و توسعه پایدار مشکل خواهد بود.انتقادی که به تئوریسینهای مدرنیته ایرانی مشخصا آقای طباطبائی می‌توان طرح کرد، تکرار تاکتیکهای نادرستی همچون انحصارگرایی، ذاتگرایی، خلوص گرایی اروپائی در تاریخ‌نگاری منطقه‌ای است. در ذیل به برخی از این تاکتیکها به اختصار اشاره می‌شود:

الف. انحصارگرایی و تلقی خود به مثابه مرکز و وضعیتی ویژه: اگر تاریخ‌نگاری مدرن کلاسیک اروپائی در قرن هیجده و نوزده تمام تاریخ و فرهنگهای غیر اروپائی را در سایه تاریخ خود تعریف می‌کرد و برای اقوام غیر اروپائی اصلا تاریخی و فرهنگی قائل نبود، تئوریسینهای مدرنیته ایرانی هم ایران را مرکز و اساس تاریخ و فرهنگ منطقه تعریف می‌کنند و بقیه ملل منطقه، از دیدگاه آنها، نه آنکه فاقد تاریخ و فرهنگ و ادبیات دانسته می‌شوند، بلکه به عنوان مهاجمان و مزاحمان این فرهنگ تعریف می‌شوند؛ مهاجمانی که باعث کسوف دو قرنی (عربها) و قرون وسطای هزار ساله (ترکها) "خرد ایرانشهری" شدند.اگر تاریخ‌نگاری استعماری اروپا، مرکز-پیرامونی در سطح جهانی درست کرد، تئوریسینهای مدرنیته ایرانی هم با محوریت و اصالت دادن به فارسی در مدرنیته ایرانی یک مرکز-پیرامون منطقه‌ای می‌سازند. اگر در نظر هگل جامعه پروسی محل تحقق و بسط تاریخی "روح مطلق" است، برای طباطبائی هم خرد ایرانشهری عصاره فرهنگ و دانش منطقه است و ایران کنونی محل نوزایش آن؛ محلی که، به اصطلاح باید از گزند عناصر ناپاک عربی و ترکی محافظت شوند. اگر آقای طباطبائی الان امکان سخن گفتن از "مدرنیته ایرانی" را پیداکرده است، به یمن گذر از تاریخ‌نگاری ذاتگرایانه و انحصار گرایانه است و دیگر امکان برساختن یک روایت تاریخی انحصارگرایانه در مقیاس ایرانی مقدور نیست.

ب. دیگر سازی ذاتگرایانه: اگر مدرنیته غربی با نوعی ذاتگرایی به "دیگرسازی" جوامع غیر اروپایی دست زد و آنها را ذاتا غیر متمدن و فاقد فرهنگ تعریف کرد، مدرنیته ایرانی هم دقیقا همان استراتژی را به کار می‌برد و مثلا آقای طباطبائی علاوه بر آنکه زبان ترکی را فاقد ادبیات دانسته و می‌گوید: "کل ادبیات آذری را می‌توان در دو ترم به پانترکیستها درس داد"، زبان ترکی را "ذاتا" فاقد قدرت شکوفائی اعلان کرده و می‌گوید: "شاهکار زبان آذری کنونی‌‌ همان حیدر بابایه سلام است و بیش از آن نمی‌توان بسطی به آن زبان داد." این حرف باید در زبانشناسی بررسی شود ولی علاوه بر آثار زیادکلاسیک ترکی، همینکه این زبان الان در ترکیه محمل شکوفایی و آفرینشهای ادبی، فکری است و مثلا جایزه ادبی نوبل را می‌برد برای رد دیدگاه آقای طباطبائی کافی است. نکته جالب توجه آن است که آقای طباطبائی، برای موجه جلوه دادن دیدگاهش، در صحبتهایش هیچ اشاره‌ای به ترکیه نمی‌کند.

ج. تاریخگرایی ایستا: تلقی آقای طباطبائی از فرهنگ و تاریخ‌نگاری ایستا است. با این نگاه ایستا به تاریخ است که گویا چون زبان ترکی، به فرض، دارای ادبیاتی غنی نیست، این چنین هم خواهد ماند (توصیفی) و بدتر از آن باید این چنین هم بماند (تجویزی). وی استدلال می‌کند چون زبان و فرهنگ فارسی در برهه‌ای از تاریخ قوی و وسیع بود و در شکوفائی تمدن نقش مهمی داشته، باید آن واقعیت استمرار یابد. از یک "واقعیت" تاریخی نتیجه تجویزی برای حال و آینده می‌گیرد که باید این زبان و فرهنگ و به تعبیر خودش "خرد ایرانشهری" را پاس داشت و به زبانها و فرهنگهای پیرامونی امکان توسعه نداد. ولی یک واقعیت تاریخی الزاما نباید تا ابد به همان شکل بماند. زبان لاتین هم یک وقت از اروپا تا آسیا گسترش داشت، همانطور که زبان فارسی به تعبیر آقای طباطبائی (؟ ) از آسیا تا مرزهای اروپا گسترش داشت.در حالیکه هر زبان دوره‌های شکوفائی خود را دارد. اگر استدلال آقای طباطبائی را در عدم لزوم توجه به زبان ترکی به خاطر غنای کمتر آن در مقابل مثلا فارسی موجه باشد، باید استدلال افرادی که در قرن ۱۵-۱۶ در اروپا مخالف توجه به زبانهای بومی و غیر لاتین مثل انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و... بودند موجه می‌بودند. استدلال آقای طباطبائی مثل آن است که یکی در قرن ۱۵-۱۶ که به تدریج زبانهای محلی در اروپا جانشین زبان لاتین می‌شدند، استدلال می‌کرد که با توجه به غنای ادبیات زبان لاتین باید به شکل انحصاری از لاتین حمایت شود و به زبانهای دیگر مثل انگلیسی و آلمانی و فرانسوی توجه نشود. یک آلمانی در قرن ۱۶ می‌توانست استدلال کند که مگر زبان آلمانی چیست که ما زبان غنی لاتین را به خاطر آن کنار بگذاریم. الان از این نقطه تاریخی می‌توانیم به راحتی درباره آن استدلال قضاوت کنیم و خوشحال باشیم که استدلال آن "پان لاتینیست" طرفداران زیادی پیدا نکرد و الا الان دیگر ادبیاتهای غنی انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و... را نداشتیم. اگر تعبیر آقای طباطبائی را به کار ببریم، همه ادبیان آلمانی در قرن ۱۵ را می‌شد نه در دو ترم بلکه دو هفته به "پان ژرمنیستها"ی قرن ۱۵ تدریس کرد، و زبان آلمانی را نمی‌شد بیش از "آکرمان اهلِ بوهم"[35]"بسط داد". زبان لاتین به تاریخ پیوست و زبانهای انگلیسی و آلمانی و فرانسوی محمل بخشی از زیباترین آفرینشهای ادبی و فسفی تاریخ بشریت شدند، از جمله فلسفه هگل، که آقای طباطبائی خود را مدیون آن می‌داند.آلمانی با کنار گذاشتن لاتین، از آگوستین و آکوئیناس و... دور افتاد ولی این محرومیت بود که امکان زایش کانت، هگل و هایدگر را ممکن ساخت. آقای طباطبائی ممکن است پیش خود فکر کند که برای نضج و رشد مدرنیته در منطقه لازم است که فارسی به عنوان محمل این مدرنیته پاس داشته شود و به اصطلاح فکر می‌کند کار نیکی برای این مرز و بوم انجام می‌دهد و به تعبیری "برای اهداف متعالی دیگرسازی می‌کند" ولی ایشان شاید بهتر باشد در این نکته بازنگری کنند و با لحاظ تکثر و پویایی روند تاریخی زبانها، فرهنگها و ملتها به این نکته بیاندیشند که با این "دیگرسازی" کینه توزانه ممکن است نه آنکه به شکوفایی فرهنگ و مدرنیته منطقه کمکی نمی‌کنند بلکه در مقابل توسعه و شکوفایی فرهنگها و ملتهای منطقه مانع تراشی می‌کنند.

این یک خطای معرفتی است که فکر کنیم یک موقعیت تاریخی باید ادامه پیدا کند (ارزشی) و یا ادامه پیدا خواهد کرد (هستی-غیر ارزشی). چون تاریخ دینامیک و "امکانی" است. همانطور که لاتین یک وقتی با همه تاریخ کهن و غنای ادبی و.... صحنه را ترک کرد و مجال تولد و بالندگی به انبوه زبانهای اروپایی از آلمانی گرفته تا فرانسوی و همین انگلیسی را داد، فارسی هم 'می تواند' همچون امری را تجربه کند. لاتین از اروپا عقب نشینی کرد. عقب نشینی فارسی، به عنوان زبان ادبی غالبِ، البته نه انحصاریِ، منطقه در نیمه اول هزاره دوم میلادی، را هم می‌توان از نیمه دوم این هزاره دید. این عقب نشینی ابتدا از عثمانی شروع شد و بعد از شبه قاره هند و همینطور قفقاز و آسیای میانه. حالا این عقب نشینی ادامه دارد؛ زمان، آبستن تولد ملت پشتون است و فارسی، به عنوان زبان انحصاری رسمی، از افغانستان هم عقب نشینی می‌کند و گویا این عقب نشینی الان به داخل مرزهای ایران رسیده است و فارسی در آستانه عقب نشینی از آذربایجان، کردستان، بلوچستان، و... است. شاید بتوان این تعبیر را به کار برد که فارسی یواش یواش به مرزهای طبیعی خود باز می‌گردد. نقش روشنفکر فارس و مرکزاگرا در این برهه زمانی نه مقاومت در مقابل شکوفایی فرهنگهای دیگر منطقه بلکه همراهیِ آگاهیِ ملیِ فارسی در این "بازگشت" به مرزهای طبیعی و تلاش برای کاستن از درد این انقباض است.

تاریخ‌نگاری ایستا و ذاتگرای آقای طباطبائی جنبه دیگر که دارد مشروط کردن هرگونه تحول و توسعه به تاریخ است. گویا چون یک قومی مثلا عرب، ترک و... در هزاره اول قبل از میلاد و یا بعد از میلاد، امپراطوری نداشتند حق و امکان توسعه و تحول را هم ندارند. در صحبتهایشان مکرر می‌گویند که چون ترکیه و یا آذربایجان تاریخ مستقل ندارند (!! ) پس هویت جعلی دارند. در این خصوص هم مثال اروپا ممکن است روشنگر باشد که با این استدلال خیلی از ملتهای اروپائی هویت جعلی دارند. بر اساس این منطق، آلمان، به عنوان مثال، که تاریخ فرهنگی طولانی ندارد و در دوره رنسانس هم با ارتقای زبان محلی خود به عنوان زبان رسمی و استقلال از زبان لاتین پیدا شد، هویت جعلی دارد. اگر این تاریخگرایی ایرانی را به کانتکست اروپا ترجمه کنیم اینگونه می‌شود که یک ایتالیایی الان به یک آلمانی به خاطر نداشتن گذشته باستانی باشکوه، تحقیرآمیز نگاه کند، امری که بیشتر به مثابه جک فهمیده می‌شود. آقای طباطبائی و عموما ملی گرایی ایرانی که نوعی استدلال باستانگرایانه می‌کنند در واقع بر یک چنین بینان سستی بنای خود را بنیان نهاده‌اند.

د. خلوص و اصالت گرایی: تاریخ‌نگاری کلاسیک، خلوص گرا هم است و از خود به عنوان امری خالص و عاری از عناصر بیگانه صحبت می‌کند. در این نگاه، جنبه آمیزه‌ای و ترکیبی بودن یک فرهنگ نادیده گرفته می‌شود. این تاریخ‌نگاری بعد از آنکه قوم "دیگر" را ذاتا فاقد فرهنگ و تمدن معرفی می‌کند، سهم و مشارکت اقوام دیگر در تکون فرهنگ هم نادیده گرفته و به نفع قوم غالب مصادره می‌کند. به این شکل است که برای آقای طباطبائی تمدن اسلامی حاصل خرد ایرانی معرفی می‌شود. در حالیکه آنچه وی از آثار فارابی، این سینا، خواجه نصیر طوسی، نظام الملک و... به عنوان "خرد ایرانشهری" نام می‌برد آمیزه‌ای از فرهنگهای یونانی، عربی، هندی، ایرانی، ترکی، و خود آنها به نوبه خود میراثی از تمدنهای قبلی خاورمیانه مثل سومری، بابلی، آشوری، سامی، و غیره است. باید پرسیده شود آیا اندیشه سیاسی در دوره زرین فرهنگ ایران بیشتر از جمهور افلاطون و سیاست ارسطو متاثر بود یا از نامه تنسر؟ تاریخ‌نگاری سنتی عموما ادعای اصالت، خلوص و ابتدا می‌کند. "خرد ایرانشهری" آقای طباطبائی هم اصالتا ایرانی است و عناصر غیر ایرانی نه به عنوان سازنده بلکه به عنوان مخرب و فاسد کننده تعریف می‌شوند.

نتیجه گیری: تاریخ‌نگاری پسا-ایرانی، "شهرستان کردن" "ایرانشهر" و مدرنیته‌های متکثر در منطقه

پروژه "مدرنیته ایرانی" می‌خواهد از بازنگری در تلقی کلاسیک از مدرنیته و تاریخ‌نگاری پسا-غربی، که در دهه‌های اخیر پارادایم غالب در مطالعات فرهنگی است، استفاده کرده و با رها شدن از سایه سنگین اروپامرکزی، امکان شکوفائی بومی "ایرانی" را فراهم آورد ولی به اصول این پارادایم جدید از جمله متکثر، امکانی و آمیزه‌ای بودن بی توجهی کرده و به "ساخت" یک تاریخ‌نگاری انحصارگرا، خلوص گرا، و ذاتگرای "ایران/فارس-محور"، که از اواخر قرن نوزدهم و مخصوصا با حکومت پهلوی شروع شده است، ادامه می‌دهد. پروژه "مدرنیته ایرانی" در واقع دچار یک ناسازگاری درونی است؛ در مقابل غرب، خود را بر اساس تئوریهای متاخر در مطالعات فرهنگی به مثابه یک مدرنیته بومی تعریف می‌کند ولی در قبال ملتهای همسایه همچنان بر اساس تئوریهای قرن نوزده و مشخصا ذاتگرایانه و انحصارگرایانه عمل می‌کند. اگر پلورالیسمِ مدرنیته در سطح جهانی نیکو است باید در سطح منطقه‌ای هم آن را پاس داشت. مدرنیته ایرانی-فارسی و همینطور مصالح تاریخی آن همچون "خرد ایرانشهری" می‌توانند ساخته شوند ولی این "ساختن" باید از اسطوره‌های ذاتگرایانه، انحصارگرایانه و اصالت گرایانه به کار رفته در مدرنیته اروپائی خودداری کند. همانطور که چاکراباتی، مبتنی بر تاریخ‌نگاری پسا-غربی، از اروپازدایی تاریخ و از "شهرستان شدنِ" "امپراطوری اروپا" در سطح جهانی سخن می‌گوید، در سطح منطقه‌ای هم باید ازفارس‌زدایی تاریخ و از شهرستان شدن "ایرانشهر" و "امپراطوری ایران" سخن گفت.

‌‌

*دکتر حیدر شادی، دانشگاه ارفورت، آلمان  heydarshadi@gmail.com

پانویس‌ها

[2] Peter Fögel

[3] Zweckrational, instrumental reason / action

[4] Europa als Sonderfall

[5]  برای برخی از مقالات و نقدها به "پرونده ای درباده انکار تاریخ" در سایت آنلام مراجعه شود.

[7]  زوال اندیشه سیاسی ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران، تهران، ۱۳۸۹، ص ۱۲۲ .

[8] همان، ص ۳۷۸.

[9]  Post-western hisoriography

[10] Provincializing Europe

[11] در این زمینه به کارهای مهرزاد بروجردی، عباس میلانی، و محمد توکلی-طرقی مراجعه شود

 Mehrzad Boroujerdi, Iranian Intellectuals and the West: The Tormented Triumph of Nativism (Syracuse, New York: Syracuse University Press, 1996); Mohamad Tavakoli-Targhi. Refashioning Iran: Orientalism, Occidentalism, and historiography (Palgrave Macmillan, 2001)

 ;عباس میلانی،  تجدد و تجدد ستیزی در ایران. تهران: نشر اختران، ۱۳۸۷- چاپ هفتم، چاپ اول ۱۳۷۸

[12] این بازنگری، ابعاد دیگر روایت کلاسیک از مدرنیته از جمله سکولاریسم، فردگرایی و عقلگرایی را نیز شامل می شود. پتر برگر، چارلز تیلور، هابرماس، و کازانووا ا برخی از نویسندگانی هستند که سکولاریسم و فردگرایی مدرنیته را مورد بازنگری قرار داده اند. به عنوان مثال رجوع شود به

Peter Berger, The Sacred Canopy: Elements of a Sociological Theory of Religion (New York: Anchor Books, 1967); Jose Casanova, Public religions in the modern world (Chicago: University of Chicago Press, 1994); Charles Taylor, Modern Social Imaginaries (Durham: Duke University Press, 2004); Jürgen Habermas, “Secularism's Crisis of Faith: Notes on Post-Secular Society.” New Perspectives Quarterly, 25, no. 4 (Fall 2008): 17- 29; Judith Butler, Jürgen Habermas, Charles Taylor and Cornel West, The Power of Religion in Public Sphere (New York: Colombia University Press, 2011).

[13]  Multiple Modernities

[14]  Alternative Modernities

[15]  Shumel Eisenstadt (ed.) Multiple Modernities (Daedalus, American Academy of Arts and Sciences, 2000).

[16]  Dilip Parameshwar Gaonkar (ed.) Alternative Modernities (Durham: Duke University Press, 2001).

[17] Sheldon Pollock. "Deep Orientalism? Notes on Sanskrit and Power beyond the Raj." in Carol Breckenridge and Peter van der Veer (eds.), Orientalism and the Postcolonial Predicament (Philadelphia:University of Pennsylvania Press, 1993), pp. 76-133.

[18] Decolonization of history

[19] Dipesh Chakrabaty. Provincializing Europe: Postcolonial Thought and Historical Difference (Princeton: Princeton University Press, 2000).

[20]  سید جواد طباطبائی. مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، تبریز: انتشارات ستوده، ۱۳۸۴، ص

[21]  Richard Rorty. Philosophy and the Mirror of Nature (Princeton: Princeton University Press, 1979).

[22]  Hayden White.  Metahistory: The Historical Imagination in Nineteenth-Century Europe (Baltimore: The Johns Hopkins University Press. 1973).

[23]  Benedict Anderson. Imagined communities: reflections on the origin and spread of nationalism (London: Verso, 1991).

[24]  Maurice Halbwachs. On collective memory (Chicago, The University of Chicago Press, 1992); Jan Assmann. Das kulturelle Gedächtnis. Schrift, Erinnerung und politische Identität in frühen Hochkulturen (C. H. Beck, München 1992).

[25] Projection

[26] "ققنوس فرهنگ و تمدن ایرانشهری، پیش از آنکه خواب عدم آن را سرگردان کند، سر از خاکستر خود برداشت." (گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران: زوال اندیشه سیاسی در ایران، تهران، ۱۳۸۹، ص ۳۶۸)

[27] Hybridity

[28] Relational

[29] Translational

[30] Constructive

[32]  Griechische Archäologie. Eine Archäologie des Fremden?

[33] Abbas Milani. Lost Wisdom: Rethinking Persian Modernity in Iran (Mage Publisher, 2004).

[34]  Mohamad Tavakoli-Targhi. Refashioning Iran: Orientalism, Occidentalism, and historiography (Palgrave Macmillan, 2001).

[35]  Der Ackermann aus Böhmen (ca. 1400)

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • شهرام

    خیلی خوبه برای دکتر طباطبایی نقد نوشته بشه چون باعث مطرح شدن بیشتر ایشان هم میشه جناب شادی آقای طباطبایی هیچ وقت ادعا نکردند که تاریخ نگار هستند ایشان درباره سیر اندیشه صحبت میکنند بهتر است به دور از تعصب و ولع دیده شدن به نوشته های ایشان تمرکز کنید ثانیا در مورد زبان ترکی که دکتر طباطبایی صحبت کردند کاش علت این گفته ها و شرایط زمانی و مکانی این صحبت را هم درنظر میگرفتید بالاخره شما اهل تاریخنگاری هستید گویا ضمنا کاش به حرکت پانترکیست هم در ایران توجه داشته باشید ایشان از ادبیات ترکیه صحبت نمیکنند چون اصلا موضوع بحث ایشان نیست که شما از این ادبیات برای ضربه زدن استفاده میکنید فروغی و وثوق و مستشارالدوله هم در زمان خود چنین مخالفانی داشته اند

  • علی

    مقاله عالی بود...کسانی که طرفدار طباطبایی هستن باید بدونند که نقد این متن نه تنها از عهده اونها خارجه بلکه خود طباطبایی هم نمیتونه پاسخی در تراز با متن مذکور بده

  • آیدین

    آقای طباطبایی یک انسان بسیار متوهم و بی منطق هستند که حرفهایشان را نباید زیاد جدی گرفت. اما از مقاله و نقد جامع دکتر حیدر شادی تشکر میکنم.

  • samad

    دوستان! خوشحالم که می بینم همه ی اقوام ایرانی می توانند در مورد یک موضوع ویژه با یکدیگر گفتگو و بحث کنند و این نیست مگر در سایه ی داشتن و دانستن زبانی مشترک. از آنجایی که قومیتی خاص به نام "فارس" وجود ندارد، بهتر است هموطنان آذری یا تووووورک (یا هر چیز دیگری می خواهند نام خود را بگذارند) اینقدر خود را در تله ی "فارس-ترگ" به دام نیاندازند که ساخت ایران نیست. یادمان باشد که در این سرزمین زرخیر همه با هم و با گویش ها و زبانها و خرده فرهنگ های مختلف زندگی می کنیم و تنها صفتی که ما را بخوبی به هم پیوند می دهد "دله دزد" بودن و "فساد ذاتی" ماست که نکبت آن کل منطقه را هم فرا گرفته. بیایید مانند گذشته دست در جیب یکدیگر بخوبی و خوشی زندگی کنیم و از ادب فارسی، عربی، ترکی، مازنی، گیلکی، بلوچی، کردی و ... به اتفاق هم محظوظ گردیم!

  • حسن

    بعضی ها میگویند دکتر طباطبایی خود ترک است که چنین مقاله ای را نوشته است ، ترک بودن دکتر طباطبایی هیچ دلیلی بر غیر پان فارس بودن وی نیست ، در طول تاریخ خیلیها بوده اند که به علت قلت معلومات از هویت ، زبان و فرهنگ خود ، از زبان بیگانه ولی حاکم بر آنها دفاع کرده اند ؛ به تعبیر دکتر شریعتی اینها افرادی الینه شده و از خود بیگانه هستند که درونشان از فرهنگ خودی تهی است ، همانطوریکه دکتر طباطبایی معلوماتی از زبان و فرهنگ ترکی ندارد و اطلاعاتش در حد شعر " حیدربابا" ی شهریار است فکر می کند زبان و ادبیات ترکی را هم می توان " در دو ترم به پان ترکیست ها تدریس کرد " . اساسا آنهایی که اعتقادی به حقوق دیگران ندارند با آسمان و ریسمان کردن می خواهند دلیل فلسفی و علمی به افکارشان بدهند تا مورد انتقاد قرار نگیرند ، اما آقای طباطبایی از سر عصبانیت آنچنان افکار انحصارگرایانه اش را عریان بیان کرده بود که اگر همین مقاله اگر به فرانسه ترجمه می شد ، ایشان به صورت کامل وجهه به ظاهر فیلسوفانه خودرا در میان روشنفکران فرانسه از دست می داد.

  • نقدی بر پروژه “مدرنیته ایرانی” سید جواد طباطبائی و سخنان او درباره زبان ترکی | Rojpress/ ڕۆژپرێس

    […] حیدر شادی/ رادیو زمانه […]

  • omid

    نکته‌ای را رادیو زمانه در پاسخ به برخی کامنت‌ها گفته درمورد اینکه چاپ یک نوشتار به معنای تأیید دیدگاه نویسنده‌ی آن نیست. با این روی، هنوز ایراد به جهت‌گیری‌های کلیِ این رسانه و پی‌آمدهای دور و نزدیک آن وارد است. مثلاً آیا نمیشود گفت رادیو زمانه بیشتر از آنکه به ملی‌گرایی ایرانی گرایش داشته باشد به‌نحوی علیه آن است؟‌ مسأله زبان را باید مهم‌تر از هرچیزی در ارتباط با مسأله‌ی قدرت دید. آشکار است که کمابیش همة کشورهای هم‌جوار ایران با این مسأله درگیر اند. حال بخوبی ممکن است آنچه بنام حقوق بشر، پسامدرن‌گری و ... درمورد قوم‌های ایرانی گفته میشود درعمل به کام قدرتهای دیگر منطقه و درنهایت به جنگ و ستیزی به زیان ایران بیانجامد. نکته اینجا این است که مسألة قومیت‌ها، زبان‌ مادری، و مسأله‌های مشابه هیچ کدام صرفاً مسائل انسانی نیستند و، اگر خام‌اندیش نباشیم، هیچ‌کدام حتا صرفاً چونان مسائل انسانی مطرح نمی‌شوند، بلکه همواره با مسألة قدرت در ارتباط اند یعنی حتا طرح آنها هم به‌نحوی ریشه در قدرت دارد. فرض کنید مسألة زبان مادری صرفاً چونان مسأله‌ای انسانی برایمان مطرح باشد. در آن صورت ما باید به همان اندازه که نگران زبان آذری‌ها هستیم نگران زبان‌های فلات مرکزی ایران مثلا شرق اصفهان و سمنان باشیم و به همان اندازه نگران زبان تالشی‌‌های جمهوری آذربایجان باشیم. اما درعمل اینگونه نیست بلکه طرح موضوع برای ما از زاویه‌ای صورت می‌گیرد که قدرت‌ می‌طلبد. این نکته گفتنی ست که اساساً مسائلی که در دنیای معاصر بنام مسائل بشری و انسانی طرح میشوند یک سوية مهم سیاسی دارند. و از این رو، دلمشغولی به آنها ممکن است در عمل به وادادگی بیانجامد. ممکن است به جایی بیانجامد که بگوییم ما هیچ نیستم، نه تاریخی داشته ایم و نه زبانی و نه هیچ چیز دیگری و هرچه بوده و هست و باید باشد از آن دیگران است.

  • منوچهر

    جناب حیدر شادی مقایسه ی زبان لاتینی با زبان فارسی خطاست، زیرا زبان لاتینی از آن رو برچیده شد که خورشید رنسانس در اروپا دمید. نوزایی فرهنگی در اروپا ولترها و منتسکیوها و داوینچی ها و برونوها و گالیله ها و جان لاک ها و شکسپیرها و مولیرها و دن کیخوته (دن کیشوت) ها و و و را آفرید و این اندیشه وران و سخنوران که پیدا شدند زبان های فرانسوی و انگلیسی و اسپانیایی و سپس آلمانی بر آمدند و تناور شدند. ازاین گذشته این زبان ها همه با زبان لاتینی هم خانواده اند و از شاخه های لاتینی یا ژرمانیک خانواده ی بزرگ زبان های هند و اروپایی اند. زبان فارسی یا فارسی دری هم از آغاز ساخته و پرداخته نبود و از ان رو بالید که کسانی چون رودکی و شهید بلخی و دقیقی و فردوسی و سعدی و حافظ و مولوی و نظامی و و و بدان زبان سخن ها آفریدند. ولی برخلاف زبان لاتینی، اگر زبان فارسی دامنه اش تنگ تر شده و دیگر از غرب آسیا تا هند گسترده نیست برای آن نیست که در حوزه های زبانی دیگر سخنورانی چیره دست تر از سخنوران فارسی زبان پیدا شده اند، مگر علت آن است خود زبان فارسی هم دربرابر قدرت چیره و پرتوان علم و تکنولوژی و فلسفه ی مغرب زمین و به ویژه زبان انگلیسی لنگ انداخته است، همچنان که زبان های فرانسوی و آلمانی نیز با همه ی ایستادگی هاشان، دربرابر ربان انگلیسی کوتاه آمده اند. پس فراز و فرود زبان ها تابعی ست از فراز و فرود قدرت علم و دانش و هنر و تکنولوژی. البته این قصه سر دراز دارد و شاید نیمه ی دوم قرن بیست و یکم گواه برآمدن آفتاب زبان ماندارین به سان زبان چیره ی جهانی باشد.

  • omid

    شگفتا! آقای نیکفر ! آیا چاپ اینهمه ناسزا و تهمت در شکل نوشتار و کامنت به یک پژوهشگر که خود در ایران توسط حاکمیت محدود شده است اخلاقی است؟ البته اگر پسامدرن بودن‌تان با اخلاقی‌بودن ناسازگار نباشد! آیا نمی‌بینید چگونه غرقه در پوبولیسم فرااحمدی‌نزادی شده‌اید؟ یک شخص واحد پان‌گرا ممکن است بیاید و اینجا به نامهای مختلف هر توهینی به آقای طباطبایی بکند و شما چاپ می‌کنید؟ کمی هم انصاف برادر! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواننده گرامی، نشر یک مقاله در بخش اندیشه به هیچ وجه به معنای تآیید دیدگاه آن از نظر "زمانه" یا فردی در آن نیست. بخش اندیشه پلاتفرمی است برای ارائه دیدگاه‌های مختلف. نگاهی به فهرست مقالات این بخش این ادعا را ثابت می‌کند. ما تا جایی که ممکن باشد و کار به توهین به فردیت و شخصیت افراد و اشاعه خبرهای دروغ نکشد، کامنت‌ها را باز می‌گذاریم. محدود کردن، از میان رفتن یک دیدگاه نیست که ممکن است کسی آن را ناپسند بداند. شما می‌توانید با زبانی پاکیزه و مستدل به آنچه که نادرست تشخیص می‌دهید، پاسخ دهید. زمانه

  • سام

    براستی چرا در رادیو زمانه هیچگاه نوشتاری در جهت همگرایی در ایران و در جهت تقویت روحیه ملی ایرانی به چشم نمیخورد؟ آیا نباید نتیجه گرفت که این رادیو بصورت بسیار آب‌زیرکاه‌وار میکوشد در جهت خاورمیانه جدید و تجزیة کشور گام بردارد؟‌ آقای نیکفر باید بداند که اگر این گفتمان‌سازی‌ها به جنگ‌ها و خون‌ریزیها و یورش کشورهای دیگر انجامید، او یکی از بزرگ‌ترین شریک‌جرم‌ها خواهد بود. به یاد داشته باشیم و هشیار باشیم که سالها پیش از یورش صدام هم که به کشته‌شدن هزاران نفر انجامید چنین بحث‌های تجزیه‌طلبانه‌ای توسط کسانی راجع به استان خوزستان طرح شده بود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواننده گرامی، زمانه استقبال می‌کند از دریافت مقاله‌هایی با مضمون مورد نظر شما، طبعا به شرط این که از نظر معیارهای عمومی زبانی، استدلالی و ساختاری بدون اشکال باشند. نشر یک مقاله در بخش اندیشه به هیچ وجه به معنای تأیید دیدگاه آن در "زمانه" یا فردی در آن نیست. بخش اندیشه پلاتفرمی است برای ارائه دیدگاه‌های مختلف. نگاهی به فهرست مقالات این بخش این ادعا را ثابت می‌کند. زمانه

  • irma

    kamran بهمن ۱۳۹۲ گفته: اگر بخواهیم در مورد زبان ترکی حرف بزنیم همین بس که از لحاظ غنا و لغت و درک و فهم سومین زبان کامل دنیا ست ولی در مورد زبان به اصطلاح کامل فارسی همین بس که سی و چهارمین شاخه از زبان عربیست. برای اثبات*** پانتورک جماعت فقط همین یک ادعا که اتفاقا خیلی هم بر اون مصر هستند و همه جا هم تکرارش می کنند کافیست.

  • سیروان

    نقد جالبي بود ولي کافي نبود. آقاي جواد طباطبايي به عنوان شارح انديشه غرب قابل احترام است (گرچه ايدئولوژي وي براي من قابل قبول نيست) اما وقتي به موضوع ايران ميرسد کاملا مشخص است که پروژه فکري که وي دنبال ميکند پروژه اي ناسيوناليستي از نوع شووينيسم فارسي است. براي درک اين امر که چرا يک ترک بايد يک پروژه فارسي را دنبال کند، بايد در آثار فرانتس فانون و آلبر ممي به دنبال پاسخ گشت. آلبر ممي در کتاب چهره استعمارگر، چهره استعمارزده به نکته مهمي اشاره ميکند و آن اين است که اولين کاري که استعمارگر ميکند اين است که اعتماد به نفس استعمارزده را از بين ميبرد. چنين پديده اي را در ميان ترکهايي که به محض رسيدن به تهران زبان مادري خود را فراموش ميکنند ديد.

  • ژوبین

    به گفته ولادیمیر مینورسكی خاورشناس معروف: «هر جا كه پرسش حل نشده ای در زمینه فرهنگ قوم های شرق باستان پدید آید ترکان بی درنگ دست خود را همان جا دراز می کنند». منبع: Pan Turkism, par minorsky dans ensycolpdie de islam, Livraison N. P. 924 Akopov

  • مسعود

    به نظرم نهایت نقد بر نظریه ی ایرانشهر سیدجواد طباطبایی، در حد همین مقاله است و نه بیشتر. نویسنده ی متن، بی توجه به هزاران کتابی که به صورت ضمنی یا مستقیم درباره ی ایرانشهر نوشته شده، و مواد تاریخی آن را فراهم می کند، صرفاً به نقد خود طباطبایی برخاسته که در این زمینه هم موفق نیست.

  • آذران

    دیگر این که هزار ماشاله آذربایجانی ها که همه جا هستند و همه چیز که دست خودتان یا دست همشهری های خودتان است به کی اعتراض دارید ؟

  • آذران

    بعضی از کامنت گذارن حق مطلب را نوشتند . دستشان درد نکند. جمهوری اسلامی کم بر سر ما میزند و تبلیغات ضد ایرانی میکند که عده ای از خودمان هم باید دودستگی و چنددستگی در کشور ایجاد کنیم و برضد هم حرف بزنیم؟

  • احمد

    نکته ی بسیار مهمی که در مورد اقای طباطبائی وامثال ایشان <فارغ از تحلیل های به ظاهر تاریخی وسیاسیشان< از نظر دور میماند! احساس حقارت و خود کم بینی است که در برابر ملتهای دیگر از خود نشان می دهند (هر چه ما داریم بد است هرچه دیگران دارند خوب است) ایا نمی تواندریشه در زمان کودکیشان داشته باشد . کودکی بی سرپرست در دست...... در حجره های.....

  • پاشاپور- ت

    مجبور نمودن مردم بر مرور جند باره مردم برای تشخیص حقیقت و ریشه یابی ملتها و زبانها کاری است غیر منطقی و بی نتیجه. چون این بحث ها همچنان بوده و کماکان ادامه خواهد داشت. ه همین خاطر آقای طبا طبا ئی و بقیه بی  جهت مدعی ضعیف  بودن زبانی  می شوند که معلومات لازم در مورد آن را ندارند. نوشته  و  نکات آقای طبا طبایی  بیشتر جنبه دلبسسگی شخصی ایشان به فاری است که آن هم بجای  بیان نکات علمی و استعداد  ادعاهایشان اکثرا  از کامنتهای احساساتی استفده نموده اند. تاریخ و زبان  ملتی بالای بیست  میلیون نفر در ایران را چطور می توان  نادیده گرفت؟ کتمان حقیقت و دفاع از تبعیض امری است غیر انسانی و غیر اخلاقی. 

  • بهرام

    باید بگویم که این آنچه طباطبایی به عنوان "بحران آگاهی در وجدان نگون بخت ایرانی " می نامد بسیار ژرف تر از آن است که تنها به تغییر زبان در اذربایجان در گذشته و همچنین گرایش به ترکیه از سوی جوانان اذربایجان در سالهای اخیر انجامیده باشد. "بحران آگاهی در وجدان نگون بخت ایرانی" در همه ی لایه های قومی و فرهنگی ایران زمین به شکلی خود را نشان داده است. چرا بخش اعظم مردم ایران خود را در قرون گذشته سید و اولاد پیامبر میدانسته اند. به عنوان مثال در کهگیلویه و بویر احمد. در خراسان جنوبی و سیستان بلوچستان ایرانیان سنی مذهب عملا دنبال رو عربستان و وهابیت هستند. در هرمز گان بیشتر مردم از واژه ی فارس و شیراز متنفرند. در کردستان انها خود را اریایی می دانند تا "ننگ" هویت ایرانی را بر پیشانی نداشته باشند. در انقلاب اسلامی همه ی کشور در تب فلسطین می سوخت. آثار باستانی کشور از سوی همه ی گرو ها و طبقات در حال تخریب و تاراج است. رئیس جمهور کشور کسی است که نام خود را از فریدون که پدر بر او نهاده به حسن تغییر داده. و.... استدلال طباطبایی عمیق تر از آنست که بتوان انرا به فارس گرایی و شونیسم تقلیل داد. طباطبایی استدلال کرده است که زبان فارسی نمی تواند مبنای هویت ایران باشد چراکه در این صورت فارابی و ابن سینا و سهره وردی را نمی توان ایرانی نامید. با این حال او همچنین استدلال می کند که زبان فارسی نسبت به بلوچی و کردی و ترکی یا آذری اهمیت خاصی در تداوم فرهنگی ایران داشته و دارد. در واقع زبان فارسی نقشی تعیین کننده در استقلال فرهنگی ایران و همچنین تحول متافیزیک ایرانی داشته است. و نکته ی دیگر اینکه تاریخ از نظر طباطبایی تاریخ متافیزیک است( تاریخ فلسفه یا عقل در تاریخ) و نه تاریخ قومی. و در پایان طباطبایی مدرن و خرد گراست حال آنکه نویسنده پست مدرن و خرد ستیز

  • صفرزاده

    ایران وطن و میهن همه ایرانیان است. اندوخته های تاریخی و داشته های فرهنگی اش مال همه است. بیشتر ایرانیان زبانهای محلی خاص خود را دارند اما به فارسی با هم حرف می زنند. این مال امروز و رضا شاه و مشروطه نیست. .. تا بوده همین بوده. از وقتی این سرزمین ها تاریخ داره، زبان واحد و حکومت سیاسی واحد و فرهنگ جاری واحد و دین واحد و پول واحد و ... معنی داشته و وجود داشته. زبان ترکی از شرق آسیا آمد و آذری های ایرانی نژاد بیشتر از همه متاثر از زبان لشگری ترکها شدند و به زور یا در روال عادی زبان غالب در بسیاری جاهای ایران ترکی شد. بسیاری از بزرگان قدیم و جدید ایران زبان ترکی را در گهواره آموختند و می آموزند. ترکی مال همه ما است. همچنانکه زبان های مازنی و بلوچی و کردی هم تاریخ در تاریخ مال همه ایرانیان است. ما با انواع ترانه های ترکی و کردی و محلی بزرگ شده ایم و وابستگی فرهنگی داریم. هر گونه خط کشی در حوزه ی تعلق زبانهای ایران مصنوعی و جدید است و اصالت نداره. مگه رضاشاه ترکی حرف نمیزد؟ حالا خوبه طی این 5 سال اخیر فیلم سفر رضا شاه به ترکیه کشف شده و می بینید که رضاشاه با آتاترک به ترکی حرف میزنه. بابای من هم ترکی بلد است اما در شهر یاد گرفته نه در گهواره. من هم بلدم. عاشق کردی هم هستم. ترانه های کردی گرمترین آوای عشق ایرانیه. ارزش زبان فارسی به ادبیات غنی آن است. فارسی یکی از غنی ترین ادبیات جهان را دارد و میراث بشر است و فقط به ایرانیها تعلق ندارد. چطور ممکنه یک ایرانی را به خاطر ترکی دانستن از گهواره، از گنجینه زبان و ادب فارسی که مال خودش است جدا کرد؟! این شستشوی مغزی و توهم زایی در میان ایرانیان است. آقای طباطبایی حرفهایی هم زده که من مخالف آنها هستم و البته نظر شخصی اوست و نظر ایرانیان نیست. اما اصلا نباید ادبیات فارسی را با ادبیات زبانهای محلی ایران مقایسه کنیم این هم غلط است. مطمئنا هیچ زبان محلی ادبیات فارسی را ندارد ولی ارزش خودش را دارد. عمومیت زبان فارسی در ایرانیان 1000 سال است که بوده و این مدت رضا شاه کجا بود؟ حتی قانون مشروطه هم زبان فارسی را زبان رسمی و عمومی ایرانیان اعلام داشته است. بیشتر انقلابیون مشروطه آذری بودند. چون آذری ها زودتر از بقیه ایران با اروپا و روسیه و عثمانی مرتبط شدند و به مدرنیته و تجدد پرداختند. شاد باشید.

  • سامان

    نظرات بعضی از دوستان را که مطالعه میکردم دوباره متوجه شدم که گفتمان فارس گرایانه مرکز تا چه اندازه انحصارگرا ، تمامیت خواه و نژادپرستانه است. درک این نوشتار حداقل نیازمند پیش زمینه هایی از مطالعات جامعه شناختی و رویکردهای متاخر مطالعات فرهنگی و نقدهای وارده به مطالعات شرق شناسی است. از نظرات این دوستان پیداست که کمترین مطالعه در این زمینه ها نداشته اند و از پیش فرضهای فلسفی و معرفت شناختی این مباحث به کلی بی اطلاع اند. مقاله آقای شادی بسیار خواندنی و آموزنده بود. امیدورام شاهد مقاله های بیشتری از ایشان در سایت رادیو زمانه باشیم. با تشکر

  • کورش مادپور

    دوستان به عنوان یک کورد معتقدم که در کنار زبان فارسی زبانهای دیگر ایرانی (هندوایرانی) باید تدریس شوند چون این زبانها (کوردی، بلوچی، گیلکی، لری، مازنی) هیچ مأوای دیگری غیر از ایران ندارند و سرجشمه هویتی این زبانها ایران باستان است. اما ترکی اولا در آذربایجان و ترکیه تدریس می شود و ترکها می توانند به آنجا تکیه کنند و به هیچ عنوان زبانشان تهدید نمی شود . دوما ترکی هندوایرانی نیست و با توجه به اینکه ترکها بعد از هجوم آوردن به این منطقه به طور گسترده ای پخش شده اند فردا ایران هم می شود ترکستانی دیگر. و این واقعا تهدیدی است برای نه تنها فارسی بلکه زبانهای هندوایرانی دیگر. زبانهایی مانند بلوچی و کوردی را کسی نمی تواند انکار کند چون زبانهای اصیل این منطقه اند و توسعه آنها تهدیدی برای هویت ایران و ایرانی نخواهد بود. هموطنان ترک بهتر است خدا را شکر کنند که تا این حد اجازه داده ایم در این کشور بمانند. درضمن فراموش نکنیم بسیاری از این آذری ها زبانشان تحت ظلم مغولیان و ترکستانیهای خاور آسیایی عوض شده و این افراد را باید راهنمایی کرد که به خویشتن خویش باز گردند.

  • محمد

    ***جناب طباطبایی یا اطلاعات دقیقی ندارند یا به نوعی استحاله زبانی و فرهنگی در ایشان پدیدار گشته و یا خدای ناکرده خود فروخته شده اند . اگر بخواهیم در مورد زبان ترکی حرف بزنیم همین بس که از لحاظ غنا و لغت و درک و فهم سومین زبان کامل دنیا ست ولی در مورد زبان به اصطلاح کامل فارسی همین بس که سی و چهارمین شاخه از زبان عربیست . مشکل اساسی در ایران زبان نیست بلکه اقلیتی هستند که تا به امروز بر قدرت بودند و افکار و گفتار آنها سند درستی یا غلطی اعمال ملل ایران بوده و حال با بیدار شدن حس حق خواهی دیگر ملل ایرانی از قبیل ترک و کرد و عرب و بلوچ و گیلک و الی مشاالله که کم هم نیستند این اندک اقلیت پارس زبان به فکر حمله به قومیتها و زبانها افتاده اند . به این معنی که برای حفظ ایران و جلوگیری از تفرقه و تجزیه طلبی باید همه اقوام به زبان پارسی بخوانند و بنویسند که اشتباه بزرگیست و خود عامل نفرت وتجزیه طلبی ملل ایران است . در پایان این را واجب میدانم بنویسم که وحدت و اتحاد در سایه احترام به یکدیگر و ارزش نهادن به ملیت و دین و زبان یکدیگر حاصل میشود نه حرف زدن به زبان واحدی مثل پارسی . امید به روزی که تمامی ملل حاضر در این مرز و بوم در نهایت آزادی به زبان مادری خود بنویسند و بخوانند . با سپاس فراوان

  • نقدی بر پروژه “مدرنیته ایرانی” سید جواد طباطبائی و سخنان او درباره زبان ترکی-حیدر شادی | Öyrənci səsi - اؤیرنجی سسی

    […] تحقیقات جدید”[۱] ایراد می‌شود. سخنران، دکتر پتر فوگل[۲] از دانشگاه لندن، ابتدا درباره سیستم اخلاقی جاینیسم و […]

  • kamran

    به قول یکی دیگر از دوستان در این بحر طویلی که به عنوان مثال آقای NAVID نوشته است حتی سعی نکرده به یکی از مواردی که بنده اشاره کردم پاسخی بدهند .و قفط جایی برای ابراز بیانیه سیاسی خود یافته اند و حتی همین مقاله را نیز مطالعه نکرده اند تا بدانند که نه بیانیه ای سیاسیست بلکه مقاله ای در نقد افکار فلسفی استاد طباطبایی میباشد. و نیز گفته اند که :"آقای طباطیایی و امثال آنها با یک شیوه قدیمی‌ و کثیف یعنی تاریخ تحریف کنی‌ و وارد کردن جعلیات جدید را با عنوان تحقیق جدید به و محکم سازی به قول خودشان ایران یکپارچه و یک دست بدون اختلافات قومی در سر میپرونند . " شما لطفا به همان مثال قبلی بنده پاسخ بفرمایید تا ببینیم کتاب تاریخ ترکان آقای زهتابی در کدام یکی از دانشکده های تاریخ در دانشگاههای معتبر جهان مورد تایید است ! یا دوست دیگری(س.س) فرموده آیا نباید حق یاد گیری زبان مادری خود را داشته باشند . حال پاسخ استاد طباطبایی :كل منابع ادبي موجود آذري را مي‌توان در دو ترم در دانشگاه براي پان‌تركيست‌ها تدريس كرد. من مخالفتي با اين تدريس ندارم و ضروري نيز هست. حيدر باباي شهريار يك اثر بزرگ ادبي است. من اگر فارسي زبان مي‌بودم و دانشجوي سال دوم دانشگاه، در چنين كلاسي شركت مي‌كردم و ياد مي‌گرفتم. میبینید که استاد نه تنها مخالفتی ندارند بلکه گفته اند ضروری نیز هست . (لینک مرتبط :http://www.azariha.org/?lang=fa&muid=53&item=748)

  • .A.P

    به نظر من این متن دچار تناقضات درونی زیادی است که بحث در مورد آن را بی معنی میکند. به نظر میاید که نویسنده از تمام ریسمانهای موجود در تاریخ و فلسفه (به عقیده ایشان ) میاویزد که به اندیشه پان ترکیستی شاخ و برگ فلسفی و علمی و تاریخی ببخشد. فکر میکنم وب سایت زمانه باید در نشر این مقاله *** تجدید نظر کند و یا این مطلب را ذیل سلسله مطالبی از مجموع نویسندگان در اختیار بگذارد.

  • az

    مطالبی را نوشته اید که تا به حال در این ایران زیاد به آنها پرداخته نشده بود.تشکر

  • س.س

    من یه چیزی متوجه شدم از نظرهای بالا اونهم اینکه بسیاری از اپوزوسیون های روشنفکرنما در درون نوعی دیکتاتورهای ناسیونالیست هستند. اگرهم اثبات بشه که زبان ترکی در ایران نبوده و آذری ها به زور ترک شدن آیا باید العان دوباره به زور فار س بشن؟ شما میگید 600 تا 700 سال خوب اجداد من به این مدت این زبان رو چه به زور یا اختیاری صحبت کردند آیا من حق ندارم یاد بگیرمش چون با زبان شما فرق داره؟ پس آقایون کثرت گرایی فرهنگی چی میشه؟ ما 4 میلیون یا 40 میلیون نمی تونیم زبانی رو که می خوایم صحبت کنیم چون از زبان شما دون تره؟ اساسا اگه این اتفاق تاریخی توی اروپا می افتاد اونها چه واکنشی نشون میدادند؟ وقتی احمدی نژاد هولوکاست رو انکار می کنه از نظر شما آقایون منورالفکر اخه ولی وقتی یکی از شما تز فرهنگی نازی هارو تبلیغ میکنه خوبه؟ مگه نژاد پرستی بد نیست پس چرا ترک و زبان ترک از فارس بدتر میشه؟

  • Nima

    خواستم به نویسندهٔ محترم عرض کنم که نیازی به تئوری‌های پسا مدرنیستی نیست تا با اتکا به آن، حقوق فرهنگی‌ و از جمله زبانی اقوام ایرانی‌ اثبات شود در حالی‌ که حقوق فرهنگی‌ و زبانی، از مولفه‌های حقوق انسانی‌ است که در دوران مدرن به رسمیت شناخته شده است. اما اگر منظور این باشد که با اتکا به این تئوری ها، ضرورت تاسیس دولت‌های قومی اثبات شود آن گاه می‌‌توان گفت این اندیشه گونه‌ای بازگشت به عقب است چرا که دولت‌های قومی پدیده‌ای پیشا مدرنیستی و ماقبل واحد‌هایِ سیاسی موجود یعنی واحد‌های دولت- ملت هستند و امروزه به واحد‌هایِ سیاسی فرا تر از واحد‌های موجود فکر می‌‌شود.

  • Navid

    آقای طباطیایی دوباره**** سعی‌ در توهین به ملت‌های غیر فارس ایران مخصوصاً تورک‌ها دارد آقای طباطبایی در عصر کامپیوتر اطلاعات و فنآوری که میشود هر مورد تاریخی‌ یا علمی‌ را با یک کلیک از چندین منبع دنیا بدست آورد سعی‌ در اجرا کردن امر اربابان خود (پان ایرانیست ها پان فارس ها )را دارند آقای طباطیایی و امثال آنها با یک شیوه قدیمی‌ و کثیف یعنی تاریخ تحریف کنی‌ و وارد کردن جعلیات جدید را با عنوان تحقیق جدید به و محکم سازی به قول خودشان ایران یکپارچه و یک دست بدون اختلافات قومی در سر میپرونند آنان با توهین و جعل بیشتر تاریخ مللتهای اسیر در ایران و اهانت به تاریخ و هویت مللل غیر فارس ایران گویی مشکل قومی را حل خواهند کرد گویی مثل زمان قدیم (شاه و اوایل هکمتهی فارسی‌ در ایران) پروژه آسیمیله کردن با جل تاریخ و تاریخ سازی نو و با بستن و ممنوع کردن کتابها و منابع اصلی‌ میتوانند در پروژه ایران سازی ون‌ یک ملت (فارس ) یک کشور ساخت و جلوی حرکت‌های استقلال طلبانه ملل غیر فارس ایران را با این روش انحراف داد آقای طباطبایی کسروی زمان هست که از جنس خود آن‌ ملت انتخاب میشو برای کوبیدن و تحریف تاریخ برای راحت کردن اشغالگران در آسیمیلاسیون سیاسی ملت‌های غیر فارس در کشور موسوم به ایران باشد آقایان آریان وولف و کارکنان رادیو زمان دقّت و توجه داشته باشند که این چندمین بار است که مقاله‌های توهین آمیز علیه ملتهای غیر فارس ایران درج میشود در حالی که جهانیان رژیم ایران را رژیمی تروریست می دانند و در حالی که در میدان سیاست جهانی قبر ملایان در حال کنده شدن است بعضی از مانقوت‌های فارس‌زده که مغزشان فلج شده است خود را وارد بازیهای حقیر ایران نموده اند. عزيزان٬ وقت بيداري براي همه ملت آذربايجان رسيده‌است. همه اقشار ملت بزرگ آذربايجان بايد در احياي شرف ملي به پا‌افتاده‌مان سهيم باشند. هرکس که خود را آذربايجاني ميداند نبايد تحقير زندگي زير دست و پاي اين فرومايگان را تحمل کند. نوکري اين نوکرصفتان شايسته هيچ تورک و هيچ آذربايجاني نيست. بجای این دروغ‌ها ون‌ کوبیدن و تحقیر به عنوان تجزیه طلب یا پان ترک فعلا شده چرا به اصل حقیقتها را نمی‌بینیم بياييد همه از خود بپرسيم! آذربايجاني لياقت اداره امورات خود را دارد٬ يا ندارد؟ واقعيت اين است که آذربايجان جنوبي زير چکمه‌هاي ارتجاع به عقل آمده فارس‌شيعه دست و پا ميزند. اين از قوي بودن آنان و يا برتر بودن آنان بر ما نيست. علت اين اسارت و تن دادن به نابودي تدريجي اينست که آذربايجاني قدرت و پتانسيل خود را يا نميداند يا کم ميشمارد. آذربايجاني از فرط محافظه‌کاري به نابودي تدريجي افتاده‌است. محافظه‌کاري افراطي آذربايجاني را به جايي خواهد رساند که ديگر چيزي براي محافظه‌کردن باقي نخواهد ماند. بصراحت بگويم که ترس از دست دادن چيزهاي کم‌مايه و بي‌مقدار٬ ما را از بزرگترين و پر‌ارزشترين مفکوره دنيا يعني زندگي با شرف و آزادي و غرور و سربلندي صاحب بودن بر مقدرات زندگي خويش محروم کرده‌است. بزرگترين دشمن ما ترس است. قبل از اينکه دشمن٬ زبان مادري ما را در سرزمين مادري ما ممنوع کند٬ قبل از اينکه دشمن در خانه ما٬ ما را مغلوب کند ما مغلوب ترس گشته‌ايم. دشمن ما حتي حس تشخيص دوست و بيگانه را در آذربايجاني مختل کرده‌است. او دشمن من آذربايجاني را در دوردست‌ها نشان ميدهد. او آدرس غلط ميدهد. آذربايحاني گيج و منگ شده٬ هر چه فرياد دارد بر سر آمريکا و انگليس و اسرائيل و …. ميکشد. او ازين فرياد کشيدن خسته شده ميخوابد و دشمن اصلي يعني حاکميت فارس‌-شيعه ايران دزدانه دزدانه هستي آذربايجان را ميدزدد. دشمن در خانه است. ما تورکان آذربايجاني غيور! و ميهن‌پرست! آنقدر به اين دشمن دزدصفت قدر و منزلت داده‌ايم که حالا ما را سرزنش ميکند. ببينيد کار اين کاسه‌ليسان و ريزه‌خواران سفره تورکان به جايي رسايده‌ايم که در خانه خودمان در شهر خودمان در وطن خودمان آذربايجان٬ ما را غيربومي مينامند. وضعيت کنوني ما در نتيجه شجاعت! و بزرگي! و هوش! و ذکاوت! و قدرت! حاکمان تهران نيست٬ در نتيجه بازي هاي آمريکا و انگليس و استکبار جهاني نيست٬ در نتيجه تقدير خدا و ستارگان نحس نيست٬ بلکه ازمحافظه‌کاري افراطي ما و از غفلت ما و از اعتماد به‌نفس افراطي ما به خويشتن است. ترک آذربایجان جنوبی به دشمن ایمان نمی آورد و به کسانی هم که به دشمن ایمان اورده اند هم ایمان نمی آورد. کسانی و یا گروههایی که به تمامیت کشوری به نام ایران اعتقاد دارند و به حاکمیت ایران شکل قانونی می دهند به حال و آینده آذربایجان خیانت می کنند.

  • nader

    از جناب دکتر حیدر شادی بخاطر نوشته گران قدرشان سپاسگزارم. متاسفانه برخی از دوستان همیشه در توهم توطئه علیه خود هستند یعنی هر نوشته ای را که برخلاف نظراتشان باشند را توجیه میکنند. دوم یکی از هموطنان نوشته اند که جناب آقای زهتابی نیز دیدگاه های انحصارگرایانه ای را دارند ، طبیعی است وقتی یک قومی در قالب کشور با تمام توان خود بر علیه قوم های دیگر، روش آسمیلاسیون را در پیش گیرد، نوشته هایی در جهت دفاع و صیانت از فرهنگی خودی در مقابل تهاجم، انجام خواهد شد، از طرف دیگر به قول دکتر صریع القلم دیدگاه های صفر- صدی انگار بر پیشانی هر یک از ایرانی ها نوشته شده است، و انگار نمی توان هر کدام از قومیت های ایرانی با داشتن تفاوتهای خود در کنار هم باشند ، هر کدام بر مسند قدرت باشند همه دیگر قومیت ها را انکار می کنند تا جایی که تمام قومیت های دیگر بپاخواسته، دیگری را به قدرت برساند و باز همان آش و همان کاسه....، نمی دانم تا کی این انکار ها ادامه خواهد یافت من از روزی می ترسم که خدایی ناکرده اتقاقی بیفتد و بند از دست هر کدام از قومیت ها برداشته شود و بعد ایران ویران خواهد شد حالا هر چقدر می توانید همدیگر را انکار کنید...

  • محمد

    بنظرم سخنان اقاي طباطبائي بيشتر بايد از منظر سياسي و روانشناسي مطالعه شود تا علمي. امروزه كوبيدن قوميت ها مخصوصا از طرف يكي از افراد همين قوم نان و آب زيادي دارد و ايشان نيز كاملا بدين نقطه واقفند.

  • محمدرضا هیئت

    از مقاله بسیار ارزشمند جناب آقای دکتر حیدر شادی سپاسگزارم.

  • بیر انسان

    ناندان‌هایی که پرفسور طباطبایی را فارس یا فارس‌گرا را چیزهایی ذهنی از این دست نامیدند ، بدانند ایشان خود تبریزی هستند.

  • اسماعیل

    آقای دکتر شادی بنده بعنوان یک فارس ضد"پانپارسیسم و آریایی گری خودبرترانگاره متوهمانه" از جنابعالی بخاطر این نوشته پربار و علمی و منصفانه از صمیم قلب متشکرم منتظر نوشته های بعدیتان هستیم باشد که اندیشمندانی چون شما ایران را از بیراهه ای که اندیشه پانپارسیم در آن به سوی تجزیه میراند برهانید

  • kamran

    و نیز فرمودید که : در تلقی رئالیست از تاریخ‌نگاری گویا تاریخ‌نگار حوادث و واقعیتهای تاریخی را کشف و انتقال می‌دهند، لذا آقای طباطبائی “فرهنگ و خرد ایرانشهری” را در ایران باستان و یا “دوره زرین فرهنگ ایران” کشف می‌کند و با تحلیل انحطاط آن بعد از استیلای عربها و مهاجمان ترکی-مغولی زمینه را برای نوزایش آن خرد ایرانشهری مهیا می‌کند. کل این تئوری چنین تلقی دارد که تاریخ‌نگاری او “واقعیتهای” تاریخی، مثلا ظهور و کسوف خرد ایرانشهری، را “کشف” می‌کند. پیرو پست قبلی که نگاشتم باید خدمتتان عرض کنم که استاد طباطبایی طبق گفته خودشان منحنی اندیشه و تاریخ اندیشه در ایران را پیگیری میکنند و تاریخنگار به معنای اخص کلمه نیستند.

  • kamran

    فرمودید که :کار منطق ارسطوئی هم در واقع صیقل دادن این آئینه است و جلوگیری از لکه‌هایی (مغالطه ها) که ممکن است باعث تیره و یا کج شدن تصویرها در آئینه ذهن بشوند. این تلقی از معرفت اگر چه در فلسفه مدرن و مشخصا نقد عقل محض کانت مورد تردید و بازنگری قرار گرفت ولی حقیقت همچنان امری اکتشافی تلقی می‌شد تا ساختی. اول انکه لطف میکنید در مورد تلقی هگل به عنوان فیلسوف مدرنیته از معرفت هم برای ما بفرمایید ببنیم که آیا تلقی ایشان هم از معرفت ساختی بوده یا اکتشافی ؟!! دوم فرمودید که :تلقی آقای طباطبائی از فرهنگ و تاریخ‌نگاری ایستا است. اگر اینگونه است پس چطور ایشان قایل به ظهور، کسوف، و نوزایش خرد ایرانشهری هستند ؟! واگر فرهنگ از نظر ایشان ایستا است چطور ایشان دم از انحطاط در این فرهنگ زده اند ؟ سوم فرمودید:استدلال آقای طباطبائی مثل آن است که یکی در قرن ۱۵-۱۶ که به تدریج زبانهای محلی در اروپا جانشین زبان لاتین می‌شدند، استدلال می‌کرد که با توجه به غنای ادبیات زبان لاتین باید به شکل انحصاری از لاتین حمایت شود و به زبانهای دیگر مثل انگلیسی و آلمانی و فرانسوی توجه نشود. لطفا بفرمایید وجوه اشتراک بین تاریخ و فرهنگ اروپا و نیز ترکیه و ترک زبانان چیست تا بتوانیم در مورد قیاس شما قضاوت کنیم ! چهارم فرمودید :به این شکل است که برای آقای طباطبائی تمدن اسلامی حاصل خرد ایرانی معرفی می‌شود. در حالیکه آنچه وی از آثار فارابی، این سینا، خواجه نصیر طوسی، نظام الملک و… به عنوان “خرد ایرانشهری” نام می‌برد آمیزه‌ای از فرهنگهای یونانی، عربی، هندی، ایرانی، ترکی، و خود آنها به نوبه خود میراثی از تمدنهای قبلی خاورمیانه مثل سومری، بابلی، آشوری، سامی، و غیره است. بنده به عنوان مثال عرض میکنم اگر کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران را مطالعه بفرمایید در خواهید یافت که آقای طباطبایی چگونه از تاثیر فلاسفه یونانی بر افکار فلاسفه ایرانی سخن رانده اند !! پنجم : شما از [انحصارگرایی و تلقی خود به مثابه مرکز و وضعیتی ویژه ]سخن گفتید که به عنوان مثال در کتاب تاریخ ترکان از محمد تقی زهتابی به روشنی میتوان آن را دید . و بدین ترتیب شما در چاهی خواهید افتاد که خودتان آن را حفر کرده اید !! البته تناقضات این نوشته فرا تر از اینهاست که بنده در چند شماره عرض کردم . سپاسگذار میشوم اگر پاسخ بفرمایید.

  • saeed

    در مورد برآمد ملت پشتون در افغانستان به عرض شما برسانم که پشتون ها از ابتدای تشکیل افغانستان در قدرتند و به طور سیستماتیک برای کمرنگ کردن زبان فارسی کوشیده اند. همچنین نویسنده به وضعیت پارسی گویان ازبکستان اشاره نکرده است که در بخارا و سمرقند، مهد زبان پارسی، اسیر سرکوب سیستماتیک زبان ترکی توسط حاکمان ازبک هستند. جالب اینجاست که در تمام فلمروهایی که زبان فارسی عقب نشسته، زبان های اقوام آنجا جای زبان فارسی را نگرفته بلکه زبان انگلیسی، یا روسی، جای آن را، به عنوان زبان دیوانی اداری تحصیلی گرفته است. زبان ترکی ترکیه هم که بالکل زبان جدیدی است که در صدسال اخیر در ترکیه ساخته شده است و بسیار دور است از زبان ترکی عثمانی و به منظور قطع ارتباط ملل زبانی و مفهومی ملل خاورمیانه با یکدیگر ساخته شده است. البته مهم خواست مردم است و اگر ترک ها بخواهند ترکی زبان رسمی شان شود و کردها، کردی، و بلوچ ها بلوچی و ..... البته من مخالفتی ندارم. اما واقعیت این است که در این مسیر ترک ها نه به زبان خودشان بلکه به زبان ترکیه می غلتند و بقیه اقوام هم به زبان انگلیسی. شاید بگویید خب انگلیسی که بهتر از فارسی است، شاید. ولی حداقل رسما بگویید ما نمی خواهیم در انقیاد فارسی باشیم ( زبانی که تاریخ فرهنگی فلات ایران را حمل می کند) بلکه می خواهیم در انقیاد انگلیسی باشیم که شیک تر است و مدرن است و پرزور تر. ژست رهایی طلبی نگیرید.

  • Mehrdad Goudarzi

    اصالت و اصل و نسب داشتن موضوعی است که پرای هر نژاد اصیلی و هر فرهنگ غنی مبنای ارزش گذاری است، نکته ای که برای جناب حیدر شادی، که خیلی سعی کردن که خودشون رو متتقد منصف علمی! جا بزنند، اصلان محلی از اعراب نداره.

  • reza

    نوشته اید: " با لحاظ این دیدگاه می‌توان متوجه شد که چرا آقای طباطبائی این چنین علیه جریان فکری-سیاسی ترک‌گرا در ایران حمله می‌کند. جریان ترک‌گرای ایران درصدد احیای آن فرهنگی است که به نظر آقای طباطبائی “خرد ایرانشهری” را گرفتار طولانی‌ترین کسوف خود کرد. " آیا طباطبایع اینچنین می‌اندیشد؟ با کمی‌ اشنایی با اندیشه ی طباطبایی می‌توان دریافت که نه تنها اینچنین نیست بلکه به نظر میاید که نویسنده مقاله تصویر درستی از جریان پان ترکیست ندارد. به جای بحر طویل نوشتن دربارهٔ درستی‌ یا نادرستی نظر طباطبایی، بهتر بود دربارهٔ آن جریان فرهنگی‌-سیاسی ترکی که در پی‌ احیای آن هستید می‌نوشتید.

  • FHN

    بسیار متن خواندنی بود. امیدوارم که مقالات بیشتری از این نویسنده آورده شود. متاسفانه دیدگاه های اندیشمندان ایران بسیار نژادپرستانه هست، اینان اولین سخنی که در سرکوب ترکها و زبانشان به زبان جاری می کنند چسباندن ترک و ترکی به مغول و مغولی است. اول اینکه چه اشکالی دارد زبان ترکی خویشاوند زبان مغولی باشد ثانیا چه اشکالی دارد که ترک ها از تیره مغول باشند. این طور سخن گفتن اینان طوری است که گویا نژاد مغولی از اینان پست تر هست و انان نژادی پاک و انسانی تر دارند. متاسفانه همانطور که در مقاله هم اشاره شده در ایران این «روشنفکران» و حتی مردم با تفکر«ایران مرکز» بار آمده اند و ایران (فارس) و فرهنگ ایرانی (فارسی) را گل سر سبد دنیا می دانند. امیدوارم که با پیشرفت تکنولوژی و ارتباطات با سایر نقاط دنیا ، هر چه زودتر به عقب بودن ایران وفرهنگ ایرانی (فرهنگ فارس گرایی رایج در ایران) از قافله پی برده شود.

  • نقدی بر پروژه “مدرنیته ایرانی” سید جواد طباطبائی و سخنان او درباره زبان ترکی | حیدر شادی | anlam.biz

    […] “جامعه شناسی جاینیسمِ ماکس وبر در پرتو تحقیقات جدید”[1] ایراد می‌شود. سخنران، دکتر پتر فوگل[2] از دانشگاه لندن، […]