ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سفر به کریمه: جواهری میان دو تاج

شبه‌جزیره کریمه، به‌واسطه گذشته خونبارش، از چندین دهه پیش تاکنون محل نزاع روسیه و اوکراین بوده. این مقاله، به تاریخ درگیری‌های اوکراین و روسیه بر سر کریمه می‌پردازد.

شبه‌جزیره کریمه، به‌واسطه گذشته خونبارش، از چندین دهه پیش تاکنون محل نزاع روسیه و اوکراین بوده. در این مقاله، که کتی نیومن در آن شرح تفصیلی سفرش به کریمه را داده، و برای نخستین بار در شماره آوریل ۲۰۱۱ نشریه National Geographic منتشر شده بود، تا حدی می‌توان به زوایای پنهان این معما، که هم‌اینک از پی تحولات اخیر اوکراین، باز اذهان عمومی را به خودش مشغول داشته، پی برد.

یادآوری ایثار سربازان جان‌برکف وطن، از وظایف مقدسی‌ست که در سواستوپول هرگز از یاد نمی‌رود؛‌‌ همان سربازانی که تاب محاصره ۲۴۷ روزه ارتش هیتلر را طی سالیان ۱۹۴۱ و ۴۲ آوردند. یوری پروف، دانشجوی دانشکده افسری نیروی دریایی اوکراین، پس از تمرین رژه روز پیروزی، سوار بر اتوبوس، به سمت آسایشگاه می‌رود.

شهری در حصار گذشته‌ها

در سواستوپول (Sevastopol)، گذشته‌ها نمی‌گذرند؛ بلکه روی میله‌های پرچمْ همیشه در اهتزاز، و در طول تعطیلات رسمی، زینت‌بخش راهپیمایی‌های ملّی-میهنی‌اند. گذشته‌ها، میان یادمان‌های جنگ آرام گرفته‌اند و روی نشانه‌ها علَم شده‌اند: روی میدان لنین، میان قهرمانان خیابان استالینگراد، و در سینما مسکو. گذشته‌ها حتی درون یک دیگ بُرْش هم قُل می‌زنند (بُرش – borscht – نوعی آش چغندر روسی‌ست. م). اصلاً دست‌پخت گالینا اونیشنکو از همین سوغات اروپای شرقی را فرض بگیرید: «این برْش روسی‌ایه»؛ این را همچنان‌که دارد یک ظرف چینی ِ پر از برْش «سبز» (یا برْش تابستانی) با قاچ‌های چغندر و هویج و سیب‌زمینی ِ رویش را جلومان می‌گذارد، می‌گوید. «توی برْش اوکراینی، سیر و چربی نمی‌ریزن».

گالینا مادربزرگی‌ست هفتادساله با موهای سفید پنبه‌ای و یک جفت چشمان آبی ِ عبوس و گل‌گندمی. تازه از راهپیمایی خیابان لنین به آپارتمان پنج‌طبقه‌اش برگشته؛ با پرچم نیروی دریایی شوروی، که در حمایت از ناوگان دریایی دریای سیاه حمل‌اش می‌کرده. می‌گوید: «سواستوپول یک شهر روسی‌ایه، و ما هرگز تحولات اوکراین رو برنمی‌تابیم».

هرچند که گالینا شاید این حرف را نپذیرد، اما به‌گفته ویلیام پوخلبکین، مورّخ روسی‌ای که روی تاریخچه غذا‌ها تحقیق کرده، برْش اصالتاً یک غذای اوکراینی‌ست. سواستوپول، از شهرهای شبه‌جزیره کریمه هم، هرچند که گالینا باز شاید نپذیرد، از متعلّقات اوکراین است.

شبه‌جزیره کریمه به الماسی‌ می‌ماند که با زنجیره‌‌ نازک تنگهٔ پرکوب، از ساحل جنوبی اوکراین آویزان است، و روی‌‌ همان نصف‌النهاری که جنوب فرانسه در آن واقع شده، در آغوش دریای سیاه آرام گرفته – منطقه‌ای گرم و پرطراوت و دوست‌داشتنی، با سواحل صخره‌ای خمیده و درخشانی که هم نگین امپراطوری روسیه بود، هم خیمه‌گاه رومانوف‌ها، و هم تفرّجگاه دانه‌درشت‌های کمیته مرکزی حزب کمونیست. این منطقه، با نام رسمی «دولت خودمختار کریمه»، پارلمان و پایتختی برای خودش دارد، اما از کیِف دستور می‌گیرد.

کریمه، به لحاظ فیزیکی و سیاسی، از متعقات اوکراین، اما به لحاظ روحی و حسی، منطقه‌ای‌ست روسی؛ که به‌قول یک روزنامه‌نگار، «فرصت بی‌بدیلی را برای اوکراینی‌ها فراهم آورده تا در خاک خودشان احساس غریبگی کنند». کریمه، مظهر استمرار حافظه است – اینکه گذشته چه دیر می‌ماند و چه زود برمی‌فکند.

در سال ۱۹۵۴، نیکیتا خروشچف، دبیر اول وقت کمیته مرکزی حزب کمونیست، برای نمایش حسن نیت‌ سیاسی‌اش، مالکیت کریمه را به اوکراین واگذار کرد. گالینا آنوقت، چهارده‌ سال داشت. «خلاف قانون بود»؛ این را در پاسخ به چند و چون این واگذاری می‌گوید و اضافه می‌کند: «نه رفراندومی، نه اعلان رسمی‌ای. یکهویی اینطور شد». اما خروشچف چه فکرش را کرده بود؟ «فکرش را نکرد. عقل خروشچف پارسنگ برداشته بود».

کریمه، هدیه‌ دلفریبی بود؛ اما توی جعبه‌اش چیزی نبود، چراکه اوکراین، خواهی‌نخواهی جزو اتحاد جماهیر شوروی محسوب می‌شد. گالینا می‌گوید: «والدینم راجع به این واگذاری بحث می‌کردن؛ اما غم‌مون نبود». مسکو کماکان سر کار بود. اما هیچکس تصورش را هم نمی‌کرد که شوروی در سال ۱۹۹۱ فروبپاشد و به تبع‌اش کریمه، به موازات جمهوریِ هم‌اینک مستقل اوکراین، از مدار اختیار روسیه خارج شود.

همچنان‌که گالینا خاطراتش از ثبات وضع معاششان در دورهٔ شوروی را تعریف می‌کرد، از او پرسیدم آیا دلش هم برای شوروی تنگ می‌شود؟ «با ۷۸ کاپک می‌توانستی یک کیلو شکر بخری. کره همه‌ش ۶۰ کاپک! حالا حتی سراغش هم رو نمی‌گیرم». آموزش و درمان، رایگان بود. تعطیلات که می‌شد، «می‌تونستم برم پیک‌نیک» – حالا، با درآمد ۱۳۰دلاری‌اش حتی فکرش را هم نمی‌تواند بکند. «بله، دل‌مون واسه اتحاد شوروی تنگه؛ ولی چه کارش می‌شه کرد؛ دیگه اون دوران برنمی‌گرده. ما فقط می‌تونیم «toskavat» بشیم».

Toskavat فعلی‌ست به معنای دلتنگ شدن. از ریشهٔ توسکا به‌معنای «دلتنگی»، با غلظتی حتی بیشتر از «نوستالژی»، که به افسردگی پهلو می‌زند. فرهنگ روس را زهدانی از توسکا در برگرفته. در «سه خواهران» ِ چخوف (که خودش هم ویلایی در کریمه داشته)، ایرینا سرخوشانه می‌گوید: «آه، به مسکو رفتن! به مسکو!» – توسکا یعنی همین. اگر سواستوپول، که ۷۰ درصد جمعیت‌اش را بومیان روسی شکل داده، می‌توانست حرف بزند، خیال می‌کنم او هم می‌گفت «به مسکو؛ به مسکو!».

طبق نظرسنجی‌ای که در سال ۲۰۰۹ توسط مرکز رازومکوف، از پژوهشگاه‌های معتبر اوکراین انجام گرفت، قریب به یک‌سوم شرکت‌کنندگان اهل کریمه، خواهان جدایی این منطقه از خاک اوکراین، و پیوستن به روسیه بودند. هنوز هم این تمایل به طریقی هست؛ اما نه صرفاً به روسیه. کریمه، در واقع شاخه‌ای جدامانده‌ از اتحاد شوروی سابق است: با سبک معماری سیمانی و قوطی‌کبریتی‌اش، با لاشه‌های به‌گل‌نشسته و زنگارگرفتهٔ کشتی‌های جنگی روسی در حول و حوش بندر‌ها و با نشانه‌های داس و چکش منقّش بر دروازه‌های آهنین پارک پریمورسکی. رفتار‌ها هم همین‌طور. خشن، خشک، و جدی: بد‌ترین میراث شوروی. می‌توانید کریمه را از اتحاد شوروی جدا کنید؛ اما جداسازی اتحاد شوروی از کریمه چیز دیگری‌ست. وقتی از یلنا باژه‌نوا، مدیر یکی از شرکت‌های خدمات مسافرتی سواستوپول پرسیدم که چرا کریمه، با وجود سواحل دوست‌داشتنی‌اش توریست چندانی جذب نمی‌کند، کمی مردّد ماند؛ اما بالاخره گفت «ما عادت نداریم که با بقیه با خندهْ خوش و بش کنیم».

کریمه، ته‌مایه‌هایی از روسیه را هم با خودش دارد. شاید زبان اوکراینی زبان رسمی باشد، اما گویش مسلّط، روسی‌ست، ولو در عمارت‌های اصلی شهر. از شصت مدرسه سواستوپول، فقط یکی درس‌هایش را به زبان کاملاً اوکراینی برگزار می‌کند.

در پاییز که سایه‌ها قد می‌کشند، انگور‌ها هم به مقصد کارخانه شراب‌سازی ماساندرا برداشت می‌شوند؛ کارخانه‌ای که در اواخر قرن نوزده، برای تأمین مایحتاج دربار تزار نیکولاس دوم، آخرین تزار روسیه، در نزدیکی یالتا ساخته شد.

در جستجوی هویت

خلاصهْ تاریخ، دستی از پا خطا کرد و کریمه را از روسیه جدا انداخت؛ و مسکو را هم با سهمی برابر از‌‌ همان توسکا، تنها گذاشت. همان‌طور که معاون سابق وزیر امور خارجه روسیه به استیون پیفر، سفیر سابق ایالات متحده در اوکراین گفته بود، «عقلاً خودم هم می‌دانم که اوکراین یک جمهوری مستقل است. اما قلباً [این کشور] از اساس، چیز دیگری‌ست». اگر بخواهم فهرستی از باخته‌های دیدنی روسیه در کریمه را بیاورم، عبارتند از: تاکستان‌های ماساندرا و اینکرمن؛ شامپانی‌های یاقوتی‌رنگ؛ چشمه‌های آب گرم یفپاتوریا و فئودوسیا در کرانه‌های شرقی و غربی، و شهرهای آفتابگیر یالتا و فوروس بر کرانه جنوبی؛ باغستان‌های هلو، گیلاس، و زردآلو؛ و مزارع آفتابی‌رنگ پر از گندم.

و بالاخره، بندرگاه‌هایی که یخ نمی‌زنند. کریمه، بر خلاف روسیه، مشمول نعمت گرماست. ۶۵ درصد از خاک روسیه را «پرمافراست» پوشانده (لایه‌ای منجمد و دائمی از یخ. م)، اما هیچ‌کجای کریمه چنین نیست. یک‌پنجم روسیه بالا‌تر از دایره قطبی شمالگان واقع شده؛ ولی هیچ‌کجای کریمه چنین هم نیست. در ماه فوریه که دما در مسکو به منفی ۱۰ درجه سانتیگراد می‌رسد، در یالتا دما نهایتاً به ۶ درجه می‌رسد. پرنس گریگوری پوتمکین، از سرداران کا‌ترین کبیر، که عاشق‌اش هم بوده، با تأکید بر اهمیت تصرّف کریمه، نوشته بوده «روسیه، بهشت‌اش را می‌خواهد». تقریباً همه قدرت‌های اروپایی، قطعاتی از خاک آسیا، آفریقا و آمریکا را بر سر سفرهٔ سلطنتیشان نهاده‌ بودند؛ و روسیه هم در اشتیاقش به کشورگشایی، استثناء نبود. در سال ۱۷۸۳، کا‌ترین اعلام کرد که کریمه تا ابد از آن روسیه خواهد بود؛ و با این تصمیم، نه‌تن‌ها ۴۶ هزار و ۶۰۰ کیلومتر مربع به قلمرواش افزود، بلکه مرز‌هایش را تا کرانه‌های دریای سیاه گسترش داد و زمینه را برای رشد یک نیروهای دریایی مقتدر فراهم کرد. روسیه، از‌‌ همان وقت داعیهٔ بهشت‌اش را داشت.

۲۰۸ سال هم نگه‌اش داشت، تا اینکه شوروی فروپاشید. با ظهور جمهوری‌های هم‌اینک استقلال‌یافنه، عواید امپراطوری سابق – از جمله پایگاه‌های نظامی‌اش – نیز از متعلّقات‌‌ همان جمهوری‌ها شدند. اما چطور می‌شد چشم از غنیمت کا‌ترین برداشت. روسیه، گرچه کارت‌ چندانی برای بازی در اختیارش نبود، اما دست قوی‌ای داشت.

یکی از مقامات اوکراین توضیح می‌دهد که «ما واقعاً به گاز و نفت روسیه وابسته بودیم. بدهیمان به روسیه، تقریباً یک میلیارد دلار آمریکا می‌شد. فشار هم وحشتناک بود». تا اینکه در ۱۹۹۷، هر دو کشور پای میز مذاکره نشستند و معامله‌ای کردند. ناوگان دریایی [روسیه] هم‌اینک می‌توانست تا سال ۲۰۱۷ در آنجا مستقر باشد. اوکراین، ده‌ها میلیون دلار از بدهی‌اش را جبران کرده بود. سال گذشته، دولت روس‌گرای این کشور، به ریاست رئیس‌جمهور جدیدش، ویکتور یانوکوویچ، این اجاره را تا ۲۵ سال دیگر تمدید کرد. باز هم گاز و نفت این معامله را گیراند. عوض‌اش روسیه در ازای صادرات گاز، تخفیفی‌ ۳۰ درصدی به‌‌ همان اوکراینی داد که تا سر در بدهی فرورفته بود. نتیجه‌اش اما – کمافی‌السابق –به مناقشه انجامید؛ مناقشه‌ای بین شرقی‌های متمایل به روسیه، و جنوبی‌ها و غربی‌های ناسیونالیست.

گالینا ولی به تحولات خوشبین بود. علاقه او به نیروی دریایی روسیه، حد نمی‌شناسد. «نوه‌م توی آموزشگاه نظامی سن‌پترزبورگه. شوهرم افسر نیروی دریایی بود. مادربزرگم یونیفرمای نیروی دریایی می‌دوخت. من توی یه خونهٔ پر از قهرمان، اون‌هم توی یه شهر قهرمان‌پرور بزرگ شدم». شهر قهرمان‌پروری که یادمانی برای جنگ هم هست. با ۲۳۰۰ بنای یادبود، سواستوپول عملاً یک شهر برنزی‌ست. در سال ۱۹۴۵، این شهر توسط اتحاد شوروی مفتخر به دریافت نشان لنین شد و به‌واسطه مقاومت ۲۴۷روزه‌اش در محاصره‌ی آلمان حین جنگ جهانی دوم، به «شهر قهرمان» مشهور شد. همین شهر، حدود یک قرن قبلش، از پس محاصره‌ای ۳۴۹روزه توسط تفنگداران فرانسوی، انگلیسی، و ترکی در خلال جنگ کریمه هم برآمده بود.

اما یک نکته: تاریخ کریمه نشان می‌دهد احمقانه است اگر فکر کنیم که تملّک هر خاکی، به‌ویژه بهشت، در منتهای مراتب چیزی بیش از اجاره کردن آنجاست. کریمه، خاکی‌ست که همیشه دست‌به‌دست می‌شده؛ از دست سکا‌ها به یونانی‌ها، به رومی‌ها، گوت‌ها، هون‌ها، مغولان، و تاتار‌ها. این آخری‌ها‌، که اصالتاً‌‌ همان ترک‌های مسلمان مهاجر از استپ‌های اوراسیا در قرن سیزدهم بودند، تحت سرکوب شدید جوزف استالین واقع شدند و تبعید سختی را هم از سرگذراندند.

در سال ۱۹۴۴، نظامیان شوروی به مدت سه روز متوالی درب خانه هر تاتاری را زدند؛ جمعشان کردند و از آن‌ها خواستند که جل و پلاسشان را جمع کنند و جملگیشان را – که جمعیتی بالغ بر ۲۰۰هزار نفر هم می‌شدند – به آسیای مرکزی تبعید کردند. تقریباً نیمی از آن‌ها بر اثر بیماری و قحطی جان سپردند. «شبی که آمدند، هنوز پسربچهٔ جوانی بودم»؛ این را آیدین شمی‌زاده می‌گوید؛ استاد ۷۶ساله و بازنشسته‌ای از مسکو. «کیسهٔ کتاب‌هام رو که توقیف کردن، خوب یادمه. یه سرباز اون رو از دستم گرفت». صدایش می‌لرزید. این مربوط به بیست سال قبل از وقتی می‌شد که آیدین دوباره توانست زادگاهش را ببیند.

ملوانان اوکراینی، طی تمرین رژه روز پیروزی در نهم می ‌در سواستوپول، به دریاسالاران هر دو ناوگان روسیه و اوکراین سلام نظامی ‌می‌دهند؛ هر دو ناوگانی که دوشادوش هم بر کرانه‌های دریای سیاه لنگر انداخته‌اند.

در سال ۱۹۸۹، بالاخره میخائیل گورباچف اجازه داد که تاتار‌ها به کریمه برگردند. حدود ۲۶۰هزار نفرشان برگشتند، و هم‌اینک حدود ۱۳ درصد از جمعیت این منطقه را هم به خود اختصاص داده‌اند. اغلبشان کپرنشینان حومه سیمفروپول و باغچه‌سرای هستند که کماکان به بازپس‌گیری زمین‌های آبا و اجدادیشان – که هم‌اینک از پی خلع ید صاحبان قبلی و غفلت مقامات مسئول، پاتوق این و آن شده – امید دارند. با این‌همه، تاتار‌ها غالباً هواخواه اوکراین‌اند. از روسیه – به خاطر ناسیونالیسمی که دارد، و نیز اینکه خلف شوروری‌ست – طبیعتاً می‌ترسند، اما چنین باری روی دوش اوکراین سنگینی نمی‌کند.

«توی خانه، بحث اصلیْ همیشه بر سر کریمه بود»؛ این را رستم سکیبین می‌گوید؛ هنرمند ۳۳سالهٔ تاتار، با چشمانی نافذ و پلکی چین‌برداشته‌ مثل شاهین. توی آتلیهٔ پشت خانه‌اش در آکروپولیس نشسته‌ایم؛ روستایی در شمال شرق سیمفروپول، که در خط سبز ساحل کریمه، ما را به افق‌های دوردستِ گرم و خشک استپی می‌برد. می‌گفت «قصه‌هاشون رو می‌شنیدم؛ اما حس‌شون نمی‌کردم». خانواده‌اش بالاجبار ساکن ازبکستان شده بودند. «سال ۱۹۹۱ بود که برگشتیم. کریمه خانه‌مان بود. به آلوشتا رفتم که خیابان‌های باریک و خانه‌های کوچک تاتاری را در اطرفش ببینم. یک‌جور حس تعلق بهم دست داد و فهمیدم که تاتار بودن در خاک خودت یعنی چه».

به هرجا می‌رفتم، از «سرزمین مادری» می‌شنیدم؛ اما کدام سرزمین مادری؟ برای گالینا اونیشنکو، سرزمین مادری یعنی روسیه. برای رستم سبیکین، کریمه خاک تاتارهاست، و برای دست‌کم هفت قرن هم بوده. برای سرگئی نوموس ِ ۵۴ساله که افسر سابق یک زیردریایی روسی بوده و هم‌اینک عهده‌دار مدیریت پژوهشگاه نوموس شهر سواستوپول است، سرزمین مادری یعنی اوکراین.

کولیک یک شب سر شام اعتراف کرد که «وقتی اتحاد شوروی فروپاشید، ناراحت شدم. یکهو دیدم دستم به هیچ‌جا بند نیست. باید با همین وضع می‌ساختم». به‌عنوان یک افسر نیروی دریایی، کولیک تحت قیمومیت شوروی زندگی بی‌دردسری داشته؛ ولی فروپاشی، زمینه‌ساز یک دریافت تازه در او شد. اینکه می‌شود علی‌رغم بهره‌مندی از یک زندگی راحت، در محاصرهٔ سرکوب و خشونت و دروغ‌پراکنی زیست. «هنوز هم دلتنگم؛ اما [دلتنگی‌ام] کورکورانه نیست».

وقتی اوکراین مستقل شد و سواستوپول (که شهری بسته تحت حکمرانی شوروی بود و برای ورود به آن لازم بود که مجوّز داشته باشی) را تحت اختیار خود گرفت، هر دو دولت عاقبت ناگزیر از تقسیم ناوگان دریایی دریای سیاه شدند. کولیک و سایر ملوانان هم‌قطارش – که جمعیتشان به حدود ۱۰۰هزار نفر می‌رسید – یک سال وقت داشتند که بین نیروی دریایی روسیه و اوکراین، یکی را انتخاب کنند. او می‌گوید «دیگر شک به دلم راه ندادم. من یک اوکراینی‌ام. والدین‌ام اینجان. زبانم اوکراینی‌ایه. به همین خاطر هم نیروی دریایی اوکراین رو انتخاب کردم». پرسیدم: ولی اوکراینی بودن یعنی چی؟ کولیک کمی با خودش فکر کرد و جواب داد: «اوکراینی بودن مث نفس کشیدن میمونه». ظاهراً می‌بایست به پرس و سؤالات‌ام ادامه می‌دادم.

 «توی قرن بیست و یکم، این مسأله همه‌ش برمی‌گرده به مرزبندی‌های سیاسی. اگه خودت رو یه اوکراینی بدونی، خب اوکراینی هستی»؛ این را اولیکسی هاران، استاد علوم سیاسی‌، می‌گوید. آناتولی ژرنووی، وکیل، و از اعضای جنبش کوساک اوکراین، اما مصرّانه می‌گوید: «اوکراینی بودن یعنی درختای گیلاس شکوفه‌کرده؛ یعنی گندم رسیده؛ یعنی مردم سرسختی که سخت کار می‌کنن؛ و یعنی زبانی که عاشقش‌ام». کوساک‌های اوکراینی، که اجدادشان از قرن ۱۳ تا ۱۸ میلادی از اقوام کوچ‌نشین صحراگرد بوده‌اند، هم‌اینک مظهر ناسیونالیسم، و احیای مقتدرانه هویت ملّی شده‌اند.

ولادیمیر پاولوویچ کازارین، فرستادهٔ ویژهٔ رئیس‌جمهور اوکراین به کریمه در سواستوپول، از طرفی می‌گوید: «دوران ناسیونالیسم دیگر گذشته. اوکراینی بودن یعنی اینکه شهروند اوکراین باشی. یعنی همین». اما سرگئی یورچنکو، از اعضای جمعیت‌ کوساک‌های کریمه چنین حرفی را قبول ندارد. جمعیت هفت‌هزارنفرهٔ شبه‌نظامیانی که او به آن تعلق دارد، خودشان را مدافعان ایدئولوژی ناسیونالیسم روسی می‌دانند. یورچنکو را در یکی از پادگان‌های کوساک، به‌ فاصلهٔ حدود یک ساعت از سواستوپول، به‌هنگام شام ملاقات کردم؛ جایی که ماهیانه ۲۰۰ پسر ۱۲ تا ۱۵ساله در اردوهای تابستانی‌اش شرکت می‌کنند و آموزش نظامی می‌بینند – و او هم سرپرست آموزش است. یورچنگو یک کلاه برهٔ پشمی به سر داشت و لباسی جنگی به تن؛ با چهره‌ای شبیه بوکسوری که کلّی مشت خورده. محوطه‌ای که در آن بچه‌ها در چادر زندگی می‌کنند را نشانم داد. گفت: «ما بهشون درس میهن‌پرستی می‌دیم». آن‌ها هنرهای دستی و کار با اسلحهٔ گرم را هم در اینجا یاد می‌گیرند.

اردوگاه، زیر سایهٔ یک صلیب چوبی چهار و نیم‌متری بود که کوساک‌ها بر رأس فلات آی‌پتری نصبش کرده بودند. مقامات دولتی امر کرده بودند این صلیب برچیده شود، چراکه جمعیت محلی تاتار را اذیت می‌کرده، ولی دستورشان نتیجه‌ای نداد. یورچنکو می‌گوید: «شاید خودت هم متوجه شده باشی که چقدر کپرهای تاتاری توی این منطقه وجود داره. ما چشم ازشون برنمی‌داریم. دولت اوکراین ترجیح می‌ده چشماش رو ببنده. ولی ما وظیفه‌مونه که همه‌چی رو روبراه کنیم». روبراه کردن همه چیز، شامل چندین و چند درگیری خونین میان تاتار‌ها و کوساک‌ها در سال ۲۰۰۶، در محل بازار باغچه‌سرای هم می‌شود. یورچنکو در توضیح این اقدامات خشونت‌باری که ده‌ها نفر را روانهٔ بیمارستان کرده بوده، می‌گوید: «ما منتظر دستورات قضایی نمیمونیم که».

رفعت چوباروف، معاون مجلس تاتار‌ها، در اشاره به نام یورچنکو می‌گوید «اون یک مزدوره». «ما در خصوص هر نوع تحرک شبه‌نظامی نگرانیم؛ اما راستش اینکه بچه‌ها دارن آموزش کار با تفنگ رو [در اونجا] می‌بینن؛ شاید اونقدری مهم نباشه که دارن با چه افکاری بار می‌آن».

در تباتب استقلال

در یکی از‌‌ همان روزهای تابستانی ِ دلپذیری که لابد اسلاو‌ها در زمستان همیشه خوابش را می‌بینند، در رستورانی در شهر بالاکلاوای کریمه‌، پای صحبت کنستانتین زاتولین نشستم؛ از نمایندگان سابق دومای روسیه. زاتولین که در زمان ریاست جمهوری ویکتور یوشنکو در اوکراین، مغضوب دولت وقت بوده، از استقبال گرم و صمیمانه‌ای که هم‌اینک از طرف دولت جدیدِ روس‌گرا نثارش شده بوده، لذت می‌برد. میز ما مشرف به‌‌ همان بندرگاهی بود که روزگاری زیردریایی‌های روسی در آن پهلو می‌گرفتند. در سرتاسر خلیج، پشت ردیف کرجی‌های سفید و براقی که به صف پارک شده‌اند، می‌شود دهانهٔ تاریک ورودی غارمانند یک آشیانهٔ ۱. ۶ هکتاری زیردریایی‌ها را دید که در یک ضلع کوه کنده شده.

این میراث غول‌آسای جنگ سرد، که جزو تأسیسات نظامی فوق‌سریِ تحت حکمرانی شوروی بوده، حالا شده یک موزه. توریست‌ها دیگر می‌توانند راحت از درهای ۱۵۰ تنی تیتانیومی مقاوم علیه حملات هسته‌ای‌اش رد شوند، تونل‌ها را پشت سر بگذراند و به تالارهای سرد و نموری سرک بکشند که روزگاری انبار کلاهک‌های هسته‌ای بوده. به نظر می‌رسید آن بازی مرگبار دو ابرقدرت دنیا بر سر آن شامپانی‌های کریمه که پیشخدمت داشت برایمان می‌ریخت، مدت‌ها بود که دیگر تمام شده بود.

از زاتولین پرسیدم «شما می‌دونین کا‌ترین کبیر، بعد از ادعای تملّک کریمه، به پوتمکین چی نوشت؟ نوشت «مصادرهٔ اموال برای ما هیچ‌وقت کار ناپسندی نبوده؛ چیزی که پسندمان نیست، از دست دادنشان است»». او هم که به من زل زده بود، جواب داد: «کا‌ترین یه چیز دیگه نوشت. پوتمکین چندین بار شکست خورده بود؛ می‌خواست از موضعش عقب بنشینه. کا‌ترین اطلاع نداشت. به‌همین خاطرم بهش گفت: «داشتن کریمه، و تسلیم کردن‌اش مثل این می‌ماند که اسبی را برانی، بعد از آن پیاده شوی و پشت سرش راه بیفتی»». زاتولین با ترشرویی ادامه داد: «خب ما دادیمش رفت. سؤال اینجاست که تحت چه شرایطی می‌تونه [متّحدمون] باقی بمونه»

این سؤالی‌ست که نیروهای اپوزیسیون هم در شهر کیف مطرح کرده‌اند. یکی از وزرای سابق دفاع، یک‌بار با عصبانیتی آشکار گفته بوده «روسیه دیگر نیازی به ناوگان‌اش در سواستوپول ندارد. [این ناوگان] فقط به درد ایجاد تشنّج می‌خورد». وقتی این جملهٔ آن وزیر سابق را گفتم، زاتولین لب‌اش را غنچه کرد و گفت: «دولتی که اجاره‌ش رو قطع کرده، باید جوابگوی این هم باشه که گاز ارزو‌ن‌تر رو از کجا گیر می‌آره؟». گفتم اصلاً قرار هست ناوگان روسیه هیچ‌وقت آنجا را ترک کند؟ و کی؟

زاتولین، با چهره‌ای ریشو و گل‌گون و گونه‌هایی درشت، شاه‌ماهی برشته‌ای از دیس ماهی‌های کبابی برداشت و سرش را کند. «نظر من رو می‌خوای؟ هیچ‌وقت».

در آلوشتا، شوق به ماهیگیری، پای همه را به اسکله باز می‌کند. شبیه‌جزیره کریمه، در کشاکش گذشتهٔ روسی و هویت امروزش به مثابه بخشی از اوکراین، هنوز راه خودش را به تأنی می‌پوید. «ما نوزادانی هستیم که تازه متولد شده‌ایم»؛ این را آناتولی ژرنووسکی، از وکلای سواستوپول می‌گوید.

گالینا مصرّانه می‌گفت حقیقت را بنویس – که معادل روسی‌اش می‌شود «پراودا» – اما نمی‌شد حقیقت را طوری گیر انداخت که به‌نحوی به رؤیاهای اوکراینی‌ها، روس‌ها و تاتار‌ها گیر نکند. عقل سلیم حکم می‌کرد که کشمکش خشونت‌بار روسیه و اوکراین بر سر شبه‌جزیره کریمه، به‌واسطهٔ پیوندهای عمیق فرهنگی و تاریخیشان اصلاً غیرقابل تصور است؛ آن‌هم حالا که یانوکوویچ با تمدید قرارداد‌ها، روسیه را بهترین رفیق اوکراین کرده. ساده‌لوحانه بود، اما خب وسوسه هم می‌شدی که فرض کنی یانوکوویچ دست‌نشاندهٔ ولادیمیر پوتین در روسیه بوده. ولی انتخابات، عادلانه برگزار شد. پارلمان اوکراین در مدت صدارت یانوکوویچ، به حضور در رزمایش‌های ناتو رأی مثبت داده بود و اوکراین هنوز امید پیوستن به اتحادیه اروپا را داشت. با این‌همه، کدورت‌ها بالا گرفت.

 «در روز استقلال، توی میدان لنین بودم»؛ این را لئونید کراوچوک به من گفت. کراوچوک که نخستین رئیس‌جمهور اوکراین بوده، ماهرانه توانست از رهبر یک حزب کمونیستی، به رهبر یک دموکراسی مستقل استحاله یابد. حالا که دیگر اوکراینی ثابت‌قدمی شده بود، مدام احتیاط کرملین را می‌کرد. «بذار یه چیزی رو بهت بگم. من توی عمرم تظاهرات‌های زیادی رو به چشم خودم دیدم. همچین چیزی رو هیچ‌وقت ندیده بودم». منظورش صدای قدرتی بود که حالا [از کف خیابان] بالا گرفته بود.

نگرانی‌های ناشی از اینکه کریمه می‌تواند جرقهٔ درگیری میان روسیه و جمهوری‌های اقماری سابقش باشد، با تغییر مواضع سیاست خارجی کیف فرونشست؛ اما به زعم کراوچوک، شکی نبود که که درگیری‌های سال ۲۰۰۸ روسیه با گرجستان، که طی آن روسیه تانک‌هایش را روانه آنجا کرد (تا به‌گفته مقامات روسی از شهروندانش دفاع کنند، هرچند که برخی معتقدند این کار در واقع قدرت‌نمایی پدرخوانده در برابر قلمروهای ازدست‌رفته‌اش بوده)، تکرار خواهد شد. او گفت: «هنوز هم احتمال یه همچین چیزی می‌ره. روسیه می‌دونه که از اوکراین چی‌ می‌خواد. اما اوکراین نمی‌دونه که از روسیه چی می‌خواد».

ظاهراً بهترین راه حفظ مصونیت علیه دست‌درازی‌های روسیه، تبلور حس خودباوری اوکراین خواهد بود؛ اما با توجه به اقتصاد بیمار و پیشینهٔ ضعیف سیاسی این کشور، مسیر پیش رو کماکان سنگلاخی‌ست. درست که یانوکوویچ جرقه‌های منازعهٔ بین روسیه و اوکراین را فرونشانده بود، اما آیا واقعاً لزومی داشت که می‌کولا آزاروف، نخست‌وزیر اوکراین، درآید که: «همه‌چیز بستگی به حسن نیت روس‌ها دارد – ما مثل رعیت‌ایم». با وجود چنین دیدگاه‌های عمومی‌ای که آزاروف به زبان آورده، چندان عجیب نمی‌نماید که نتیجهٔ یک مطالعهٔ ملی نشان داده باشد اوکراینی‌ها به طالع‌بینان اعتماد بیشتری دارند تا سیاستمداران.

دریای ماندگار

در آخرین روز حضورم در کریمه، به اتفاق سرگئی کولیک،‌‌ همان افسر روسی‌ای که هم‌اینک یک پژوهشگر اوکراینی شده، روی بالکنی مشرف به خلیج سواستوپول نشسته بودیم. در سرتاسر آب سبزرنگ خلیج می‌توانستی طاق معبدمانند ساختمان‌های دولتی را ببینی که پس از جنگ دوم جهانی توسط استالین بازسازی شده بود. کولیک می‌گفت «گاهی که برای سفر می‌رم ویزا بگیرم، کنسول طوری نگام می‌کنه انگار می‌خواد بپرسه برکه‌می‌گردی؟»

 «یک دقیقه هم فکر نکن که برنمی‌گردم. من اوکراینی‌ام. حتماً برمی‌گردم». کولیک می‌دانست کیست. اما اوکراینی‌ها به کنار، ساکنین کریمه چطور؟ اولگ وولوشین، معاون مطبوعاتی وزیر خارجهٔ اوکراین می‌گوید هویت مسأله پیچیده‌ای‌ست؛ چراکه اوکراین مثل انگلستان نبوده که یک کشور کلاسیک باشد. اگرچه بیشتر کشورهای اروپایی، ملغمه‌هایی چهل‌تکه بوده‌اند، اما اوکراین از بیشترشان تکه‌پاره‌تر است؛ کمااینکه قبل از استقلال رسمی‌اش در سال ۱۹۹۱، طی قرن‌های متمادی بین روسیه و لهستان، روسیه و اتریش، و بعدش روسیه، لهستان، چکسلواکی، و رومانی دست‌به‌دست می‌شده.

حالا معلوم شده کریمه هم به همان‌قدری برای اوکراین یک معماست، که برای روسیه بود. در انتهای مصاحبه‌ام با رئیس‌جمهور اسبق اوکراین، لئونید کراوچوک، خاطرش آوردم که «پوتمکین، کریمه را زگیلی روی بینی روسیه نامیده بوده». منظور پوتمکین این بوده که کریمه منطقه‌ای شورشی بوده؛ و او می‌ترسیده نکند روسیه هرگز از پس تاتار‌ها برنیاید و کنترل آنجا را به دست نگیرد. از او پرسیدم «به جای اینکه کریمه، زگیلی باشه روی بینی روسیه، حالا شما هم نمی‌گید کریمه زگیلی‌ایه روی بینی اوکراین؟» کراوچوک کمی به فکر فرورفت و گفت، «یه زگیل نه؛ یه دمل چرکین».

شاید یک نسل دیگر – و چه بسا چندین نسل و حتی بیشتر – طول بکشد تا کریمه خودش را از آن اوکراین بخواند؛ آن‌هم نه به‌شکل یک پیش‌فرض قراردادی. موانع تغییر، افرادی مثل گالینا هستند. آخرین باری که به ملاقاتش رفتم، گفت علی‌رغم بدهی ۱۵۰۰ گریونایی‌اش، ۱۰۰ گریونا خرج کرده تا یک پرچم نو شوروی تهیه کند. می‌گفت: «پرچم‌هام همیشه با من‌ هستن. بهم الهام می‌دن و روحیه‌م رو قوی نگه می‌دارن». با کمال احتیاط بیرق داس-و-چکش‌نشانی که از شندرغاز مستمری بازنشستگی‌اش تهیه کرده بود را پیش رویم گشود. تقریباً به طول نیمکت‌اش می‌شد.

همان‌طور که با یک جفت راحتی‌ لنگه‌به‌لنگه در آپارتمان تاریک‌اش، در احاطهٔ گذشته‌ها نشسته بود – در احاطهٔ پرچم‌ها (شامل شش پرچم نیروی دریایی شوروی، پرچم تزار که به «پرچم سن‌اندرو» معروف است، و همچنین بیرق جدید داس-و-چکش‌نشانی که نشانم داد)، شمشیر پدربزرگش که روی دیوار آویزان بود، مدال‌های ارتش، عکس سپیای شوهرش که در یونیفرم نظامی بود، و بلوز ملوانی ِ پدرش که با قرص‌های نفتالین لای پارچه‌ای پیچیده بودشان، در احاطهٔ همه‌ این‌ها، ناگهان انگار دلش لرزید. «پدرجدم، پدربزرگم، پدرم، شوهرم و پسرم، توی نیروی دریایی بودن. حالا، من چی دارم؟ یه آپارتمان دواطاقه و هیچ پولی که بتونم حتی از پس خرج آب جوش بربیام».

شمشیر روی دیوار، به تیرگی می‌زد. عکس‌های سپیا رفته‌رفته محو می‌شدند. گذشته‌ها، و افسانهٔ یک کیلو شکر ۷۸ کاپکی و تعطیلات اعطایی دولت هم آهسته محو شده بود. پردهٔ آهنین دریده بود و کشوری لنگ‌لنگان می‌رفت که راه آینده را به‌نحوی بگشاید. گالینا می‌گفت: «با این‌همه، هنوز دریا با منه. اونا دریای سیاه رو جایی نبردن. هنوز هم می‌تونم صبحا به دریا برم و شنا کنم».

توضیح تصویر:

۱-       یادآوری ایثار سربازان جان‌برکف وطن، از وظایف مقدسی‌ست که در سواستوپول هرگز از یاد نمی‌رود؛‌‌ همان سربازانی که تاب محاصره ۲۴۷ روزه ارتش هیتلر را طی سالیان ۱۹۴۱ و ۴۲ آوردند. یوری پروف، دانشجوی دانشکده افسری نیروی دریایی اوکراین، پس از تمرین رژه روز پیروزی، سوار بر اتوبوس، به سمت آسایشگاه می‌رود / عکس از Greg Ludwig

۲-       در پاییز که سایه‌ها قد می‌کشند، انگور‌ها هم به مقصد کارخانه شراب‌سازی ماساندرا برداشت می‌شوند؛ کارخانه‌ای که در اواخر قرن نوزده، برای تأمین مایحتاج دربار تزار نیکولاس دوم، آخرین تزار روسیه، در نزدیکی یالتا ساخته شد / عکس از Greg Ludwig

۳-       ملوانان اوکراینی، طی تمرین رژه روز پیروزی در نهم می‌در سواستوپول، به دریاسالاران هر دو ناوگان روسیه و اوکراین سلام نظامی ‌می‌دهند؛ هر دو ناوگانی که دوشادوش هم بر کرانه‌های دریای سیاه لنگر انداخته‌اند / عکس از Greg Ludwig

۴-       در آلوشتا، شوق به ماهیگیری، پای همه را به اسکله باز می‌کند. شبیه‌جزیره کریمه، در کشاکش گذشتهٔ روسی و هویت امروزش به مثابه بخشی از اوکراین، هنوز راه خودش را به تأنی می‌پوید. «ما نوزادانی هستیم که تازه متولد شده‌ایم»؛ این را آناتولی ژرنووسکی، از وکلای سواستوپول می‌گوید / عکس از Greg Ludwig

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بابک

    گوهری میان دو تاج

  • نادر

    این مقاله عالیست ولی ترجمه آن اگر از اصل مقاله بهتر نباشد ،هیچ کمتر نیست . جدا لذت بردم از این مقله روشنگر و نیز این ترجمه هنرمندانه . قدردانم