ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

گسترش مرزهای هویت جمعی در رمان‌های «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و «سووشون»

نویسنده، دو رمان «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» را از نظر کنش شخصیت‌ها و درونمایه‌های اساطیری با هم مقایسه کرده است.

در این مقاله روابط بینامتنی میان رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اثر زویا پیرزاد و رمان «سووشون» اثر سیمین دانشور بررسی می‌شود. «سووشون» نخستین بار در سال ۱۳۴۸ و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در سال ۱۳۸۰ منتشر شدند. «سووشون» زندگی زنی به نام زری را در شهر شیراز در سال‌های ۱۳۲۰ هم‌زمان با اشغال ایران از سوی نیروهای انگلیسی به تصویر می‌کشد. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» برشی است از زندگی زنی ارمنی به نام کلاریس که در آبادان در فضایی شبیه به دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ در دوران جنبش ملی شدن نفت و فعالیت‌های مربوط به حق رأی زنان زندگی می‌کند.

پروانه حسینی، پژوهشگر مردم‌شناسی و خاورمیانه

در نقدهای «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم»‌ گاه به شباهت قهرمان داستانی این رمان –کلاریس- به قهرمان رمان «سووشون» –زری- اشاره شده ولی اغلب در‌‌ همان سطح مانده و دلیلی برای آن آورده نشده. گستردگی و عمق شباهت‌های دو رمان ثابت می‌کند که «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» با نظری به «سووشون» نوشته شده. این شباهت‌ها زمینه‌ای ایجاد می‌کند تا تفاوت کلیدی این دو رمان معنی ویژه‌ای پیدا کند. در این مقاله ابتدا شباهت‌ها و مفاهیم مشترک این دو رمان و بعد تفاوت آن‌ها را بررسی می‌کنم تا مبنای گفت‌وگوی میان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و «سووشون» روشن شود. در آخر موضوع «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» را در مورد محدوده هویت جمعی ایرانی نسبت به «سووشون» مطرح می‌کنم.

شباهت‌های شخصیت‌های اصلی و درونمایه دو رمان

شباهت علنی «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و «سووشون» از‌‌ همان ابتدای رمان با معرفی شخصیت‌های اصلی‌اش به چشم می‌آید. زری، قهرمان رمان سووشون، در ادبیات داستانی ایران شخصیتی است که برای همه آشناست. زری است و دغدغه‌های مادری‌اش برای خسرو - پسر نوجوانش- و مینا و مرجان- دو دختر دوقلوی خردسال شیرین زبانش. کلاریس، قهرمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» هم همین مشخصه اصلی را دارد. او مادر یک پسر نوجوان – آرمن- و دو دختر دوقلوی خردسال – آرمینه و آرسینه- است. زری و کلاریس هر دو خانه‌دار هستند و همسر شوهرانی که به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌ گاه امنیت خانه را به هم می‌زنند.

گرچه طرح داستانی رمان‌ها متفاوت هستند ولی درونمایه دو رمان نقاط مشترکی دارند. هر دو رمان به تقابل رضایت و امنیت در زندگی فردی یک زن- مادر از یک‌سو و کنش اجتماعی او از سوی دیگر را مطرح می‌کنند. هر دو رمان به دغدغه‌های زنانی می‌پردازند که فرزندان و خانه‌هایشان را مرکز توجه خود قرار می‌دهند و از غفلت مردشان از خانه رنج می‌برند. هر دو زن با بحران سرخوردگی و شکست مواجه می‌شوند و در جریان این بحران در خود می‌کاوند تا به هویت جمعی خود آگاهی پیدا کنند. این آگاهی جدید به هر دو قهرمان کمک می‌کند تا از ترس و تردید‌‌ رها شوند و به آرامش و اراده برسند.

صفحه بعد:

مفاهیم و نشانه‌های مشترک دو رمان: خواب و خاطره

علاوه بر شباهت‌های بین شخصیت‌ها و درونمایه داستانی «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم»، این دو رمان از مفاهیم و نشانه‌های مشترکی نیز استفاده می‌کنند. یکی از نقاط مشترک این دو رمان این است که هر دو قهرمان بخشی از بحران درونی خود را در عالم بین خواب و بیداری طی می‌کنند. همچنین آن‌ها خاطرات گذشته را همزمان با خواب دیدن‌ها مرور می‌کنند. این خواب‌ها و خاطره‌ها که اغلب نشانه‌های نمادین و درونمایه اجتماعی دارند باعث می‌شوند که توجه زری و کلاریس که در روند خودآگاهی قرار گرفته‌اند بیش از پیش به مسائل پیرامونشان در جامعه جلب شود.

در سووشون می‌خوانیم که در غیاب یوسف زمانی که با تعدادی از هم‌قسم‌هایش به روستا رفته تا با وجود مخالفت و فشار از طرف حاکم و نیروی‌های خارجی برای خرید کل محصول سال، به اهالی روستا آذوقه برساند. نگرانی‌های زری در مورد امنیت خانه و خانواده‌اش بیشتر می‌شود. این نگرانی بحران درونی زری را تشدید می‌کند تا جایی که با کشته شدن یوسف به اوج می‌رسد. فصل بیستم سووشون با این جمله تمام می‌شود: «زری دراز کشید و خوابید و خواب دید درخت عجیبی در باغشان روییده و غلام با آب‌پاش کوچکی دارد خون پای درخت می‌ریزد.»

سووشون، سیمین دانشور، ۱۳۴۸

فصل بعدی با این جمله شروع می‌شود: «زری بیدار بود. در ذهنش انگار کسی حرف می‌زد. مدام حرف‌های نامربوط می‌زد. حرف‌هایی که زری می‌دانست به گوش خود شنیده یا جایی خوانده است. جمله‌ها پشت سر هم قطار می‌شدند اما او منتظرشان نبود. به کجای خاطرش آویخته بودند که حالا پیدایشان می‌شد؟» و باز وقتی که در شوک کشته شدن همسرش است می‌خوانیم: «از هوش که می‌رفت خواب می‌دید، در بیداری هم که بود یا کسی در ذهنش حرف‌های نامربوط می‌زد، یا وقایع از پستوی خاطرش درمی‌آمدند و جلو چشم‌های بسته‌اش، آنچنان جان می‌گرفتند که انگار رویداد‌های همین الان‌اند یا رویدادهایی در نظرش مجسم می‌شد که به یاد نداشت آن‌ها را دیده باشد یا شنیده باشد» (ص ۲۵۴)

بحران درونی کلاریس هم درست قبل از حمله ملخ‌ها تشدید می‌شود و سپس همزمان با اعتراف امیل به علاقه‌اش به زنی دیگر، حمله ملخ‌ها به اوج می‌رسد. فصل ۳۴ «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» که درست قبل از حمله ملخ‌ها و رفتن امیل است و کلاریس بیش از هر وقت دیگری دچار دلخوری و کلافگی از بیهوده‌گی زندگی روزمره و بی‌توجهی اطرافیانش به خود است و حتی شک دارد که چقدر وابستگی‌اش به امیل که حتی خوب نمی‌شناسدش درست باشد با کابوس او شروع می‌شود. «در خانه‌ی خیلی بزرگی بودم، با راهرو‌ها و اتاق‌های تو در تو...» (ص۲۱۶). و بعد از بیداری مثل زری دچار هجوم خاطرات دور و نزدیک و پراکنده می‌شود.

جنون

عنصر مشابه دیگر در دو رمان «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» جنون است. زنان زیادی در هر دو رمان با خطر جنون مواجه‌اند. در سووشون شخصیت‌هایی مثل خانم فتوحی و زنان دیگر دیوانه‌خانه را می‌بینیم و خانم مسیحادم که در انتهای داستان به مرز جنون رسیده. وقتی که بعد از مرگ یوسف، زری دچار سرگشتگی ذهنی می‌شود خود را شبیه زنان دیوانه‌ای که می‌شناسد می‌بیند. حس می‌کند که حتماً صدای این زنان آنقدر خفه شده است که زیر فشار سکوت دیوانه شده‌اند. حالا که زری با آن‌ها احساس نزدیکی می‌کند فکر می‌کند قبلاً وقتی که برای آن‌ها برای نذرش خوراکی می‌برده این را نمی‌فهمیده. «... یعنی اگر آدم نتواند در برابر سیل و صاعقه و سیلی زندگی آن‌جور فریاد بزند دلش سوراخ می‌شود و آن وقت آدم‌هایی که دلشان سوراخ شده (...) به سرشان می‌زند و دیوانه می‌شوند. و یک زن ننر احمق و عزیزدردانه برای زندانی‌ها و دیوانه‌ها هر شب جمعه نان و خرما می‌برد. نذر کرده. و حالا خود آن زن، شاید در مرز جنون تقلا می‌کند، که ذهنش این‌طور مثل ساعت کار می‌کند.» (ص ۲۵۴.)

شخصیت زن دیوانه سال‌ها بعد در «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» درشهر نماگرد در کابوس کلاریس ظاهر می‌شود. کلاریس در صحنه‌ای از خوابش هنگامی که کشیشی دختران او را از او گرفته و با خود برده، خود را در حیاط بزرگ خانه‌ای می‌بیند با حوضی خالی در وسط و اتاق‌هایی دور تا دور آن. زنی با پیراهن بلند وارد حیاط می‌شود. گویی زن دیوانه است ولی کودکی در بغل دارد، نماینده مادران کودک در آغوشی که از فشار رنج و سکوت به جنون رسیده‌اند و گمنام و سرگردان در تاریخ‌‌ رها شده‌اند.

صفحه بعد:

سؤال- معما

زری و کلاریس هر دو در این جریان پرتلاطم خودآگاهی به نقطه مشترک دیگری می‌رسند. زری با «سؤال»ی مواجه می‌شود و کلاریس با «معما»یی. همانطور که صورت سؤال برای زری مشخص نیست، صورت معما هم برای کلاریس گم است. در «سووشون» زری بار‌ها خواب می‌بیند که موقع امتحان است و او جواب سؤال‌ها را نمی‌داند «هر چه به مغزش فشار می‌آورد و عرق می‌ریزد و ضربان قلبش تند می‌شود هیچ جوابی برای هیچ سؤالی پیدا نمی‌کند...» (۲۳۸). وقتی بیدار می‌شود هر چه فکر می‌کند سؤال‌ها را به یاد نمی‌آورد ولی می‌داند که سؤالی وجود دارد که باید پاسخش را بیابد.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد، ۱۳۸۰

در «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در خواب کلاریس در آن خانه بزرگ پر از آدم است که در حرکت‌اند ولی کلاریس آن‌ها را نمی‌شناسد.‌‌ همان وقت کشیشی می‌آید و دوقلوهای کلاریس را از دستش می‌رباید و می‌گوید که باید جواب معما را بگوید تا بتواند بچه‌ها را پس بگیرد: «کشیش قد بلندی جلو آمد و گفت تا جواب معما را پیدا نکنم اجازه خروج ندارم و بعد دست دوقلو‌ها را گرفت و کشید و با خودش برد. دنبال کشیش و دوقلو‌ها دویدم» (ص ۲۱۶.) برای کلاریس هم صورت معما روشن نیست ولی می‌داند که باید جواب را پیدا کند.

در همین تکاپوی ذهنی برای یافتن پاسخ به سؤال/معماست که ابتدا زری و بعد‌تر کلاریس خود را در هجوم تصاویری از خاطرات دور و نزدیک از خود و جامعه‌شان بار‌ها مرور می‌کنند. گره‌گشایی دو داستان با کنار هم چیدن این تصاویر اتفاق می‌افتد. خاطرات و مفاهیم پراکنده همچون قطعات پازل از اعماق ناخودآگاه زری و کلاریس می‌جوشد تا به سطح هشیاری آن‌ها برسد و آن‌ها بتوانند تصویر کامل شده خود را ببینند. نشان‌های نمادین موجود در این خواب و خاطرات، زری و کلاریس را به سوی آگاهی به هویت جمعیشان هدایت می‌کند.

هویت جمعی و اسطوره‌های مذهبی تاریخی در سووشون

در «سووشون» حضور دو اسطوره تاریخی و مذهبی در خواب و خاطرات زری برجسته است. خودآگاهی زری و شکل‌گیری ارتباطش با تاریخ به واسطه شناختش از سیاوش و امام حسین- دو شخصیتی که برای ایرانیان نماد راستی و پایداری و معصومیت هستند- شکل می‌گیرد. درباره اهمیت اسطوره‌های تاریخی ایران و باورهای شیعی به عنوان دو بخش عمده از هویت جمعی ایرانی زیاد بحث شده. از طرفی تحقیقات مردم‌شناسی نشان می‌دهد که تعزیه ریشه در مراسم سیاوشون (مناسک عزاداری برای سیاوش) دارد. همانطور که مراسم سیاوشون در طول تاریخ به مراسم تعزیه و عزاداری امام حسین تبدیل شده، در رمان هم این دو به هم وصل می‌شوند. زری با شناخت این دو اسطوره و برقراری ارتباط با آن‌ها می‌تواند وقایع اطرافش را معنی کند و به جواب سؤالی که او را تسخیر کرده برسد.

زری به یاد می‌آورد که روزی با یوسف به روستایی رفته بودند. مردم روستا برای انجام مراسم سووشون (سیاوشون) آماده می‌شدند. زری از زنی درباره آن می‌پرسد و او توضیح می‌دهد که آن‌ها چطور مراسم سوگ سیاوش را اجرا می‌کنند. در روایت زن روستایی از مراسم سووشون نشانه‌هایی از آمیختن روایت‌های عاشورا با سیاوشون دیده می‌شود - مثل بریده نشدن گردن «حضرت» از پشت و همچنین اسب بی‌سوار. داستان سیاوش جایی در خاطر زری ذخیره می‌شود تا زمانی که بعد از کشته شدن یوسف وقتی که خاطراتش را در خواب و بیداری مرور می‌کند از نو معنی و درک شود. او که سال‌ها قبل سیاوش را درست نمی‌شناخت و حتی تابلویی از تصویر سیاوش را که روی دیوار چادری در ایلات دیده بود با یحیای تعمیددهنده اشتباه گرفته بود، حالا در خواب با به یادآوری داستان سیاوش اشک می‌ریزد. وقتی که بیدارش می‌کنند می‌گوید «... برای سیاوش گریه می‌کردم (...) اوایل نمی‌شناختمش، از او بدم می‌آمد. اما حالا خوب می‌شناسمش و دلم برایش همچین می‌سوزد...» (ص ۲۷۴.) برادر یوسف که مخالف اهداف سیاسی یوسف است و در آرزوی منصب کشوری است فکر می‌کند که شاید زری دیوانه شده ولی ملک‌رستم – هم‌پیمان یوسف - می‌گوید کسی که برای سیاوش گریه کند دیوانه نیست. در‌‌ همان حال جنازه یوسف در حیاط خانه است و مردم با علامت تعزیه و زنجیرهای عزاداری برای تشییع جنازه او آماده می‌شوند.

سیمین دانشور

عمه خانم یوسف را امام حسین می‌بیند. او سال‌های سال در آرزوی رفتن به کربلا و مجاور شدن در حرم امام حسین بوده. در طول داستان بار‌ها می‌بینیم که مشغول دوختن سکه به کتی است که قصد دارد هنگام عزیمت به کربلا بپوشد. مادر آن‌ها هم با دلی شکسته از همسر راهی کربلا شده و دیگر برنگشته. ولی اکنون عمه خانم قصد ماندن در همین شهر و برگزاری عزاداری برای برادرش را دارد و اعلام می‌کند «حالا که کربلای من همین جاست» (ص ۲۴۹.) وقتی که برادر یوسف دارد به خسرو متن اعلامیه ختم یوسف را دیکته می‌کند می‌گوید «بنویس به مناسبت در گذشت جوان ناکام...» ولی خواهر یوسف (عمه خانم) اعتراض می‌کند که «درگذشت؟ بنویس شهادت...» (۲۶۰.) در چشم زری هم عمه خانم حالا زینبی‌ست که شجاعانه عزم عزاداری برای برادرش را دارد: «زری نگاهش کرد و یادش به حضرت زینب افتاد» (ص ۲۹۲.) برای زری یوسف به دو شخصیت اسطوره‌ای سیاوش و امام حسین پیوند می‌خورد و او به‌شناختی نو از خود و آنچه که در جامعه‌اش در حال رخ دادن است می‌رسد.

به این ترتیب رمان سووشون بر دو بخش از هویت ایرانی تأکید می‌کند: شیعی و تاریخی/اسطوره‌ای. هسته اصلی این اسطوره‌ها - که در طول تاریخ بر نمادهای مذهبی و تاریخی سوار شده‌اند - ارزش‌های جمعی هستند؛ ارزش‌هایی مثل راستی، شجاعت، عدالت‌خواهی و معصومیت. این ارزش‌ها در شخصیت‌های اسطوره‌ای مثل حسین و سیاوش تبلور می‌یابد و در موقعیت‌های خاصی به شکل وجدان عمومی فرد یا جامعه ایفای نقش می‌کنند.

صفحه بعد:

هویت جمعی و اسطوره‌های مذهبی

شباهت‌های دو رمان زمینه‌ی گفت‌وگو بین آن‌ها را می‌سازد تا تفاوت کلیدی بین آن‌ها اهمیت ویژه پیدا کند. تفاوت کلیدی رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» با «سووشون» محل اعلام موضوع این رمان نسبت به «سووشون» در مورد محدوده تعریف هویت جمعی ایرانی‌ست. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» گرچه با «سووشون» در مورد لزوم آگاهی نسبت به هویت جمعی و بیداری وجدان عمومی برای ایجاد عاملیت در فرد هم‌عقیده است ولی نماد مناسب با مذهب، قهرمان خود را معرفی می‌کند: مسیح. کلاریس به عنوان یک زن ایرانی مسیحی برای ایجاد ارتباط با جامعه به اسطوره‌های مذهبی خود مراجعه می‌کند.

زویا پیرزاد، داستان‌نویس

در رمان می‌خوانیم که کلاریس خواب می‌بیند که یک کشیش دخترانش را از او می‌گیرد و به او می‌گوید که تا جواب معما را پیدا نکند آن‌ها را پس نمی‌دهد. صبح روز بعد به کلیسا می‌رود و در مقابل مجسمه مادر مقدس و کودکش زانو می‌زند. کلاریس در کلیسا مدت‌ها به صورت کودک خیره می‌ماند تا ناگهان درمی‌یابد که صورت کودک چقدر شبیه صورت پسرش آرمن و همینطور شبیه دخترانش آرسینه و آرمینه است. بعد به مرحله‌ای می‌رسد که عیسای کودک را شبیه همه بچه‌ها می‌بیند: «فکر کردم که مسیح شبیه بچگی دوقلو‌ها هم هست. فکر کردم که مسیح شبیه بچگی همه بچه‌ها هست (ص۲۲۰.) کلاریس با ایجاد رابطه بین خود و مادر مقدس و همچنین بین عیسی با همه کودکان، تعریف خود را به فرا‌تر از مرزهای فردی گسترش می‌دهد و به مادران دیگر پیوند می‌خورد. با این پیوند رنج زنان برایش ملموس‌تر می‌شود و مسائل آن‌ها برایش مهم‌تر.

اینجا هم مثل «سووشون» سایه زنان رنج‌دیده مجنون در وجدان کلاریس ظاهر می‌شود و به فقر و بیماری و سکوت زنان گره می‌خورد. کلاریس به یاد می‌آورد که وقتی بچه بود گاهی با خانواده‌اش به شهری سفر می‌کردند به اسم نماگرد تا از آنجا روغن مورد علاقه پدرش را بخرند. نماگرد شهر فقیری بود خاک‌آلود با کودکانی بیمار. کلاریس به یاد می‌آورد که وقتی در کودکی به نماگرد رفته بود در حیاط خانه بزرگی زنان مشغول پختن نان بودند. در وسط حیاط حوضی بود و اطراف حیاط پر از اتاق. ناگهان زن دیوانه‌ای وارد حیاط شد و شروع به رقصیدن و آواز خواندن کرد. دختران جوان خندیدند و زن بزرگتری سنگریزه به او پرت کرد و شماتتش کرد که حیا کن. زن گریه کرد و خندید و گریخت. همسر مفقود امیل، مادر امیلی، هم یادآور زن دیوانه‌ی خاطره و کابوس کلاریس است. کلاریس قبلاً مشکلات جامعه و زنان و کودکان را دیده و شنیده بود ولی خود را از آن‌ها دور می‌دید. حالا با ارتباط با مادر مقدس و کودکش عیسی، کلاریس خود و جامعه‌اش را در آینه‌ی شهر نماگرد و کودکان بیمار و دختران جوانی که با روسری جلوی دهان خود را بسته بودند از نو می‌بیند.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد

آگاهی به هویت جمعی مقدمه‌ای می‌شود برای بیداری وجدان عمومی و عاملیت اجتماعی در زری و کلاریس در «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم». این عاملیت در زری مستقیم و فوری و در کلاریس غیر مستقیم‌تر و تدریجی‌تر دیده می‌شود. زری تصمیم می‌گیرد که علیرغم مخالفت برادر یوسف و تهدید‌ها مراسم تشیع جنازه یوسف را عمومی اجرا کند. او هنوز تهدید را حس می‌کند «اما چراغ‌های ذهنش روشن بود و او می‌دانست که دیگر هیچ‌کس در این دنیا نخواهد توانست آن چراغ‌ها را خاموش بکند» (ص ۲۹۳.) زری با وجود مخالفت برادر یوسف به دوستان یوسف که منتظر شنیدن نظر او هستند می‌گوید: «همه کارهایی را که می‌خواهید بکنید همین امروز بکنید (...) اگر حالا نکنید دیگر هیچ‌وقت فرصت نیست» (ص ۲۹۲.) اما چراغ‌ها را کلاریس خاموش می‌کند تا با نوری اضافی باز روشنشان کند. کلاریس صدای زن مسیحی ارمنی ایرانی است برای اضافه کردن نماد مذهبی خود – مسیح - به هویت جمعی و وجدان عمومی ایرانیان تا احساس تعلق او به همه ملت فارغ از تفاوت مذهبی شکل بگیرد. کلاریس نماد اسطوره‌ای عیسی را به نماد‌های اسطوره‌ای سیاوش و حسین به عنوان حاملان ارزش‌های جمعی راستی و ایستادگی و معصومیت اضافه می‌کند.

کلاریس با زنی مسلمان آشناست به نام خانم نوراللهی که فعال حقوق زنان است. او قبلاً از کلاریس خواسته بود تا در فعالیت‌های مربوط به انتخابات مجلس که در پیش است شرکت کند چون مسئله حق زنان در میان بود. آن زمان کلاریس حتی اطلاع نداشت که انتخاباتی در جریان است و اهمیتی نداد. او به عنوان یک زن ارمنی بین خود و زنانی مثل خانم نوراللهی احساس فاصله می‌کرد و جامعه خود را محدود به اقلیت ارمنی می‌دانست. کلاریس گرچه خانم نوراللهی را تحسین می‌کرد ولی در خود انگیزه‌ای برای فعالیت نمی‌دید: «خانم نوراللهی زن لایقی بود. می‌دانستم شوهر دارد و سه بچه. مثل خود من. با این حال هم کار می‌کرد و هم فعالیت اجتماعی داشت. من غیر از کار خانه چه می‌کردم؟» (ص ۷۸.) حالا اما کلاریس به تعریف جدیدی از هویت جمعی‌اش رسیده و به واسطه مریم و عیسی به همه مادران و بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کند. این شناخت، کلاریس را به حرکت در می‌آورد. او این‌بار خود قدم پیش می‌گذارد، نزد خانم نوراللهی می‌رود و اعلام آمادگی می‌کند که مایل به فعالیت در انجمن زنان شهر است. در ضمن او گرچه به خانه برمی‌گردد ولی به اراده و آرامشی می‌رسد که رفتارش را در خانه هم عوض می‌کند. در خانه لباسی که دوست دارد می‌پوشد، دیگر از ایرادگیری‌های مادرش نمی‌ترسد، کلافه‌ی بی‌توجهی شوهرش به او و بچه‌ها نیست و حتی متوجه می‌شود مورد توجه است. با این وجود حرکت اجتماعی کلاریس در رمان در یک رویداد خاص به نمایش درنمی‌آید، بلکه رمان فقط شروع مسیری را نشان می‌دهد که با نگرش و اراده‌ای جدید همراه است.

«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» با شباهت‌هایی که با «سووشون» در انتخاب قهرمان‌ها و درونمایه داستانی، طرح مسئله هویت‌یابی و وجدان جمعی، استفاده از ابزارهای داستانی خواب و بیداری و سؤال-معما و جنون، و نهایتاً معرفی نماد‌های اسطوره‌ای مذهبی ایجاد می‌کند با این رمان وارد گفت‌وگو می‌شود. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» همچون «سووشون» ارتباط قهرمان داستان را با اسطوره‌های مذهبی (در کنار اسطوره‌های تاریخی) به عنوان بخشی از هویت جمعی و برای به حرکت درآوردن قهرمان در امر اجتماعی مهم می‌داند، ولی آن را از انحصار شیعه خارج می‌کند. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اسطوره مسیح را به اسطوره سیاوش و حسین به عنوان نماد ارزش‌های مشترک ایرانیان اضافه می‌کند. به این ترتیب «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» سعی می‌کند که در تعریف هویت و وجدان عمومی ایرانی برای اقلیت غیر شیعه ایرانی نیز که سابقه تاریخی چشمگیری با هم دارند جا باز کند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • zari

    مسلمانان برایشان حضرت مسیح وحضرت محمد فرق ندارند در قران از عیسی بن مریم خیلی بیش از محمذ صحبت است مسیحیانمحمد رسول ال ا قبول ندارند که باید بشناسند  همانگونه که کلاریس هم در اخر با نماندن پشت سد نمادها و سمبلها به دعوت نورالهی همراه میشوند با هم با رفتن فرای این یا ان رسول میروندوبه حقیقتمشترک تمام رسل توجه میکنند خدا اصلاست نه این یا انپیامبگر چه هر دو اوالعظمندخییلی خوب اس ما توجه بیشتری به مسیح کنیم با این دقت که برداشت متفاوت مسلمان وبرخی مسیحیان سازنده تلقی شود و با احترام.این در مورد موسی کلام ال نیز صادق است در کشور ما اهل سنت هم هستند ولی خوب ما در اصل روش و ارزشها مشترک فکر میکنیم . در واقع سرکار نویسنده کار را خوب انجام دادهاند .نقد من متوجه مقاله است. زری درسو وشون به سیاسی بودن شوهر متوجه است رولی کلاریس خودش مبارز میشود این زنی است که انقلاب خود او را اینبار سیاسی میکند و بیش از شوهر او هم سیاسی است بیش از او زیرا مباززه برای زنان را بساری مردان از ان عقب مندهانددر حالیکه این یکمساله انسانی است و نه ویزه زنان که بگوییم ززنان خود برای خود مبارزه کنند مردان باید نشان دهند در این زمینه فکر عمیق دارند و برنامه . زیرا بسا مشکلات زنان از افکار یا بیفکری و خشونت مرد بیفکر و یا منحرف فکری و عملی ناشی میشود

  • شاهد

    مطالعه تطبیقی بسیار خوبی بود. دست نویسنده درد نکند.

  • maryam iravanian

    از مقالات ادبی وفرهنگی که منتشر می کنید سپاسگزاریم