ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

قصه‌ی زخم‌های شهر

«کاغذهای رنگی مچاله شده» نوشته زکریا هاشمی، روایتگر زندگی «برزو»، قمار‌بازی چیره‌دست، در سال‌های میانی دهه‌ی ۱۳۳۰ است که روزگارش را با قاپ‌بازی می‌گذراند.

«کاغذ‌رنگی‌های مچاله‌ شده» عنوان رمانی به قلم زکریا هاشمی نویسنده و فیلسماز ایرانی است که چندی پیش و به کوشش باشگاه «ادبیات و خانه‌ی هنر و ادبیات گوتنبرگ» منتشر شده. زکریا هاشمی این داستان را در اوایل سال‌های دهه ۱۳۴۰ و بر اساس یک زندگی واقعی نوشته است.

«کاغذهای رنگی مچاله شده» نوشته زکریا هاشمی

این رمان، روایتگر زندگی «برزو»، قمار‌بازی چیره‌دست، در سال‌های میانی دهه‌ی ۱۳۳۰ است که روزگارش را با قاپ‌بازی می‌گذراند. او هر روز دمدمه‌های غروب، همسر جوان همیشه منتظرش «مریم» را ترک می‌کند و به همراه دیگر حریفانش به مکان‌های متروک خارج از شهر می‌رود. آنجاست که همگی حلقه‌وار چمباتمه می‌زنند و تا صبح در میانه‌ی میدان قاپ می‌ریزند و اسکناس‌های «مچاله‌شده» را میان مشت‌هایشان فشار می‌‌دهند.

زکریا هاشمی در این کتاب از زاویه‌ی دانای کل با تشریح جزئیات این قماربازی‌ها، خواننده را با حال و هوای قاپ‌بازان تهرانی، رفتارهای اجتماعی و حتی قوانین و اصطلاحات قاپ‌بازی آشنا می‌کند و به این ترتیب گزارشی مستند از این پدیده‌ی اجتماعی به‌دست می‌دهد. نویسنده با ظرافتِ تمام، مکالمات، رجزخوانی‌ها و جدال‌های تن به تن این قمارباز‌ها را شرح می‌دهد و در بطن این گزارش دقیق و وسواس‌گونه، از عطش سیری‌ناپذیر و ولع ناگزیر انسان‌های عاصی و سردرگمی آن‌ها که در فضایی سودا‌زده و رو به زوال غوطه‌ورند سخن می‌گوید.

لیلا سامانی، نویسنده

تصاویر رمان «کاغذ‌رنگی‌های مچاله‌ شده» از صحنه‌های قماربازی چنان ریزبافت است که میدان قاپ‌بازی برای خواننده به میدان نبرد شبیه می‌شود؛ نبردی که گرچه در بستر یک ناهنجاری اجتماعی شکل می‌گیرد، اما همچنان قطب خیر و شر داستان‌های کلاسیک را در خود جای می‌دهد. در این رویارویی که یک سوی آن «برزو» و «علی تاتار» و سوی دیگرش لشگر «اسدالله میرغضب» ایستاده‌اند، برزو میدان‌دار و همیشه برنده است. از همین روست که اسدالله و همدستانش برای شکست برزو و به چنگ آوردن اسکناس‌هایش ترفندهای بسیاری را به کار می‌بندند، از همدستی با «کاسه کوزه» (ناظر بازی) و بازی با قاپ‌های تقلبی گرفته تا چاقو کشی و کتک‌کاری.

نثر زکریا هاشمی به لحاظ قدرت ادبی و روایت داستانی یکپارچه نیست: او گاهی توصیف فضا و محیط را فراموش می‌کند و به پرگویی که در فرازهایی از داستان کسالت‌آور است، اکتفا می‌کند و‌ گاه توصیف‌هایی مسلط و شیوا ارائه می‌دهد، از شرح عشقبازی‌های برزو و همسرش گرفته تا توصیف بازار شاه عبدالعظیم و «ماشین دودی»:

«این طرف و آن طرف خیابان، کاسب‌ها جلو مغازه‌هاشان را آب‌پاشی کرده بودند و کاهو‌های شسته و تمیز را روی طبق‌ها، کنار پیاده‌رو، روی چهارچرخه‌های طوافی چیده بودند و مردم دور و برشان ایستاده و یا نشسته، مشغول خوردن کاهو سکنجنبین بودند [...]
قرمزی تربچه‌های نقلی و ریشه‌های سفید و تمیز پیازچه‌ها که به شکل گُل در طبق‌ها چیده شده و نعنا و ترخون در وسطشان و کوزه‌های گِلی ماست محلی در کنارشان زوار را جلب می‌کرد» (ص ۱۱۳)

پرداخت نویسنده به زبان شخصیت و پیاده کردن دقیق لحن او، آنقدر ظریف و با آب و تاب است که خواندن متن کتاب با شنیدن دیالوگ‌های یک فیلم سینمایی پهلو می‌زند:

«اسدالله سرش پایین، با دلخوری گفت: "نِمدونم چرا امشب همه‌ش بُز می‌آرم."
حسین کله آرام گفت: «خونسرد باش»
«دیدی چه دو نقشی رو بی‌خودی مالیده کردم؟»
اقدس گفت: «خُب دیگه... قسمت نبود.»
اسدالله گفت: «خوار این قسمتو گاییدم... همه‌ش واسهِ ما؟» (ص ۲۹۹)

شیوه‌ی روایت زکریا هاشمی در این کتاب همچنان بر مدار سبکی شکل می‌گیرد که در رمان دیگرش، «طوطی» به کار بسته بود. او می‌کوشد با بسط و توصیف ریز‌ترین وقایع و گفت‌و‌گو‌ها، از جوانانی بگوید که زندگیشان را یا با پرسه‌زنی‌های جنون‌آمیز در فاحشه‌خانه‌های شهر نو (طوطی) یا با آویختن به دامان قمار (کاغذ‌رنگی‌های مچاله‌ شده) تباه می‌کنند.

«کاغذ‌رنگی‌های مچاله‌ شده» از نگاه به وضعیت زنان مطرود جامعه غافل نمانده است؛ زنانی مانند «اقدس»، «شهین» و «زهره» که اجتماع از آن‌ها اجسامی مصرفی ساخته:

«بینم... راسّی... نگفتی اسمت چیه؟»
«جنده...»
«چرا دَری وَری می‌گی؟»
«اسمم‌و خواسّی، گفتم دیگه...»
«اسم واقعی‌ت چیه؟»
«گفتم که... جنده.» (ص ۱۴۲)

دقت نگاه هاشمی به پلشتی‌ها و گنداب‌های جامعه،‌گاه یادآور «تهران مخوف» مرتضی مشفق کاظمی و‌ گاه تداعی‌کننده‌ی «تفریحات شب» نوشته محمد مسعود است، با این تفاوت که شخصیت‌های داستانی او از بطن طبقه‌ی فرودست جامعه و در میان مردم کوچه و بازار‌ زاده می‌شوند و از دغدغه‌های روشنفکری و پیشینه‌ی اشرافی مبرا هستند. آن‌ها اشخاص ستمدیده‌ای هستند که با محرومیت‌های فرهنگی و اقتصادی دست به گریبان‌اند و در ‌‌نهایت درمانده و حرمان‌زده به نیستی می‌رسند. با این همه، و با وجود پیوند ناگسستنی ناهنجاری‌های اجتماعی و مسائل اخلاقی، هاشمی توانسته است خود را از دام کلیشه، شعار و نوحه‌سرایی برهاند و بی‌هیچ قضاوت یا نصیحتی انتقاد اجتماعی خود را در زیر لایه‌های حوادث داستانی‌اش بیان کند و از مسخ‌شدگی مردمی بگوید که بی‌هیچ ریشه و اندیشه‌ای در پشت تصویر ویترینی زندگی شهری و در ژرفای حفره‌هایی عمیق به سر می‌برند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • امیرشکاری

    خانم سامانی کوتاه وُ مختصر و درعین ِحال خوب وُ کامل نوشتید. بدنیست در این فرصت یادآوری کنم از فیلم ِ سه قاپ که بر اساس همین رمان توسط نویسنده اش آقای زکریا هاشمی در سال های اولیه دهء۱۳۵۰خورشیدی کارگردانی شده است ،وجزوآثار بسیار خوب سینمای ایران است.