ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از دربار ناصری تا سلفی‌های تین ایجری

ما، فقط یک لحظه‌ایم، میان انبوه خاطره‌ها، بین خاطرات دیروز و هراس فردا. عکس‌های ما سبک‌زندگی ما را نشان می‌دهند.

عکس سیاه و سفید و ترک خورده است. درست در مرکز آن، مرد جوانی با چشم‌های روشن نشسته و مستقیم زل زده به دوربین. از شباهتش به پدرم می‌شود فهمید که پدربزرگم است. لبخند محوی روی لب دارد. سرش را کمی به چپ مایل کرده. سمت چپش زن میانسالی نشسته و روی پایش کودکی خردسال. او عمه پدرم است و کودک خردسال عمه بزرگم. بقیه بچه‌های فامیل هم هستند. همه نگاه‌شان به دوربین است. بهترین لباس‌هایشان را به تن دارند. لبخند نمی‌زنند اما اخم هم ندارند.

نگاهم می‌لغزد روی عکس رنگیِ تر و تمیزی که نوروز سه سال قبل گرفته شده است. پدربزرگ و مادر بزرگ مادری‌ام در مرکز تصویر نشسته‌اند. مادر و خاله‌ام دو طرف‌شان ایستاده‌اند. بالای سرشان دایی‌ها و زن دایی‌ها و پدرم و شوهر خاله، روی زمین به ردیف نوه‌ها. بزرگتر‌ها پیش پای پدر بزرگ و مادر بزرگ زانو زده‌اند و کوچک‌تر‌ها یک ردیف جلو‌تر نشسته‌اند. همه دارند می‌خندند جز پدر بزرگ. او درست دارد به دوربین نگاه می‌کند. سرش را کمی به چپ متمایل کرده. درست شبیه به پدربزرگ پدری‌ام در آن عکس قدیمی دهه سی شمسی. انگار رسم بوده برای مرد‌ها که در عکس‌هاشان همین ژست را بگیرند. جدی، رو به دوربین، بی‌لبخند!

عکس‌ها، آینه آینده‌اند یا شرح حال گذشته؟ نمی‌دانم. به این قاب‌های حسرت که نگاه می‌کنم و به این فکر می‌کنم کاش در دوره عکس‌های خاکستری و قهوه‌ای به دنیا می‌آمدم. واقعا این عکس‌ها، اگر نبودند چه تصویری از سال‌های پیشین برایمان می‌ماند؟

سیاه و سفید یا رنگی؟

روی دیوار یا میز فرقی نمی‌کند. بیشتر خانه‌ها در ایران جایی برای نشان دادن عکس‌های خانوادگی دارند. در خانه بزرگ‌تر‌ها معمولا دیواری پر از عکس است. عروسی بچه‌ها، عکس نوه‌های تازه به دنیا آمده، فارغ التحصیلی‌ها، دورهمی‌های شب یلدا و عید نوروز. در خانه جوان‌تر‌ها میزی گوشهٔ خانه است که عکس‌ها روی آن چیده می‌شوند. با قا‌ب‌های فانتزی و خوش رنگ و لعاب.

زمانی که مردم عادی با توسعه صنعت عکاسی  توانستند خود را در مقابل دوربین‌ها ببینند، ژست‌ها و فیگور‌هایشان، به جای آنکه به واقعیات خودشان شباهت داشته باشد، اغلب الگوبرداری از عکس‌های درباریان یا طبقه مرفه و شخصیت‌های برجسته بود

عکس‌های سیاه وسفید و قدیمی در نگاه اول به چشم نمی‌آیند اما واقعیت این است که جذاب ترند. اگر نه این فیلترهای سیاه و سفید متعدد که در نرم افزارهای مختلف روی تلفن‌های همراه و تبلت‌ها و کامپیوتر‌ها طراحی شده به چه کار می‌آیند؟ ثبت یک لحظهٔ خاص اتفاقی است که به یمن حضور دوربین‌های دیجیتال حالا کار سختی نیست. در گذشته‌ای نه چندان دور فیلم‌های ٢۴ تایی و ٣۶ تایی را می‌گذاشتند توی دوربین و بعد که تمام می‌شد گاه نگاتیوهایی را دست‌شان می‌دادند که به اصطلاح «سوخته» بود یا خروجی‌اش تنها پنج شش تصویر بود که از میانشان یکی دو تا هم تار شده بود.

خاستگاه عکاسی در ایران

اسناد و مدارک تاریخی گواهی می‌دهند اولین بار، محمد شاه قاجار، خانواده سلطنتی و گروهی از درباریان در یک روز پاییزی سال ١٢٢١ خورشیدی درگاه سلطنتی روبه‌روی دوربین یک دیپلمات روس ایستادند. اما تاریخ عکاسی در ایران با نام ناصرالدین شاه پیوند خورده است.

او در ١٣ سالگی و وقتی ولیعهد بوده سوژه دوربین ژول ریشار فرانسوی شده و علاقه به عکس گرفتن از آن زمان در او به‌وجود آمده است. پس از رسیدن به سلطنت هم در شهریور ١٢٢٧ خورشیدی دوربین عکاسی را ابتدا به دربار آورد و پس از آن نیز از گسترش این هنر حمایت کرد.

زمانی که مردم عادی با توسعه صنعت عکاسی و در دسترس قرار گرفتن بیشتر آن، توانستند خود را در مقابل دوربین‌ها ببینند، بیشتر ژست‌ها و فیگور‌هایشان، به جای آنکه به واقعیات خودشان شباهت داشته باشد، اغلب الگو برداری از عکس‌های درباریان یا طبقه مرفه و فیگور شخصیت‌های برجسته بود.
حتما به خاطر دارید در آتلیه‌های عکاسی دهه شصت، معمولا میز آرایش برای زنان وجود داشت. چند کت مردانه هم به رخت آویز بود تا فرمت عکس‌ها یکسان باشد.
اما با کمک گجت‌ها و اپلیکیشن‌ها، حالا هم اختیار ژست و فیگور و هم نوع لباس بر عهده خودمان است و کسی ما را مثل عکس‌های دوران ناصری کارگردانی نمی‌کند.

از عکاسان دربار ناصری تا سلفی‌های امروز

عکس‌های سیاه و سفیدی که از زمان ناصرالدین شاه به جا مانده ویژگی‌های مشخصی دارند. اغلب از زنان یا مردان یا کودکان دربار به‌صورت تک نفره یا گروهی گرفته شده‌اند. در دسته‌ای از عکس‌ها غلام بچه‌ها هم در کنار زنان یا کودکان ایستاده‌اند. زن‌ها تکیه زده بر مخده‌های مخمل، با لباس‌های فاخر. مرد‌ها نشسته بر صندلی‌های پایه بلند، با لباس‌های مزین به مدال‌ها و سردوشی‌ها با سبیل‌های آویخته.‌گاه زل زده به دوربین و‌گاه با نگاهی به سویی دیگر.

در بعضی از عکس‌های به جا مانده ساختار شکنی‌هایی به چشم می‌خورد که بیننده را به حیرت و‌گاه به خنده وا می‌دارد. اینکه زنان اندرونی عکاس را محرم دانسته و شلیته‌های کوتاه در برابرش می‌پوشیدند و پا‌ها و گاهی گیسوان‌شان را افشان یا بافته بر دوش‌ها‌‌ رها می‌کردند جالب توجه است.

در عکسی که مرکز مطالعات اجتماعی ایران منتشر کرده، نوه ناصرالدین شاه به همراه دوستانش در برابر دوربین چشم‌ها را چپ کرده و زبانش را بیرون آورده است. باقی زنان نیز رفتار مشابهی در آن عکس خاص دارند. با خودم فکر می‌کنم «آیا ممکن است -این عکس - توسط عکاس کارگردانی شده باشد یا یک شوخی بداهه است که از زنان دربار سرزده؟

 سیب و هلو

عنصر مفقوده در عکس‌های دهه بیست تا چهل لبخند است. عکس‌ها عموما در این دوران اگر نمایانگر چهره افراد باشند آن‌ها را در لباس رسمی و با چهره‌ای جدی در محل کار یا آتلیه عکاسی با پس‌زمینه‌های مصنوعی تصویر کرده‌اند.

از اواخر دهه چهل و گسترش عکاسی در ایران عکس‌ها از شکل و فرم اولیه خارج شدند. وقتی اعضای خانواده در برابر شا‌تر دوربین می‌ایستادند، یک نفر وظیفه داشت بگوید: «همه بگین سیب» و این به معنای آن بود که بخندید.

در دهه‌های پنجاه و شصت اغلب خانواده‌ها برای خود دوربینی تهیه کرده بودند و در مراسم‌هایی که اعضای فامیل دور هم بودند لحظه‌ها را برای آینده ذخیره می‌کردند.


امروز هم با حضور تلفن‌های همراه، ثبت لحظه‌ها همیشه و همه جا امکان پذیر است. حالا دیگر حتی لازم نیست کسی از شما عکس بگیرد. می‌شود به شیوه سلفی - و با استفاده از تکنولوژی دوربین جلو در دستگاه‌های تلفن همراه یا تبلت‌ها- لحظه‌ای را برای همیشه ماندگار کنید.

عکس‌های دختر ١٧ ساله‌ای به اسم مونس را نگاه می‌کنم. متوجه موضوع مهمی می‌شوم. همانطور که عکس‌های زمان ناصری ویژگی‌های قابل بررسی و معینی دارند، عکس‌های ثبت شده در دههٔ پنجاه و شصت و... هم همینطورند.

در عکس‌هایی که اغلب جوانان زیر بیست سال می‌گیرند دست‌ها به علامت V در برابر دوربین قرار گرفته‌اند. صورت‌شان را تمام رخ به دوربین نشان نمی‌دهند، اغلب به حالت سه رخ می‌ایستند و لب‌ها را جمع می‌کنند. همه انگار دارند می‌گویند: «هلو».
از مونس که تقریبا در همهٔ عکس‌هایی که از خودش نشانم می‌دهد به همین شکل در برابر دوربین ایستاده دلیل این فیگور را می‌پرسم. می‌خندد و در جواب می‌گوید: «دهه هفتادیا اینجوری عکس می‌گیرن.»
به عکس‌های به جا مانده از دوران انقلاب فکر می‌کنم. موهای بلند و آشفته پسران جوان، پیراهن‌های تنگ و کوتاه و شلوارهای بیتلی انگار عصیان آن روز‌ها را نشان می‌دهد.

در عکس‌های دهه شصت سر‌ها اغلب تراشیده است. لباس‌ها ساده، ریش‌ها بلند. زنان بیشتر تیره پوش و با روسری‌های کوچک یا چادرهای رنگی. بچه‌ها هم به رسم شوخی‌های مرسوم آن زمانه، در تلاش برای شاخ گذاشتن بر سر دوستان‌شان در لحظه ثبت آن لحظه‌ها.
به این نتیجه می‌رسم که گذشته هم شبیه امروز است. دلم می‌گیرد اما نه به خاطر گذشته، که از ترس امروز و آینده. ما، فقط یک لحظه‌ایم، میان انبوه خاطره‌ها، بین خاطرات دیروز و هراس فردا.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • توحید

    مو به تنم سیخ شد! "ما فقط یک لحظه ایم، میان انبوه خاطره ها، بین خاطرات دیروز و هراس فردا." یک لحظه یک خاطره یک اسم، فرقی نمی کند. تو دیگر آنکه این لحظه هستی نخواهی بود. تو "خودت" نخواهی ماند.