ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«خبرنگار ما در تهران» − تصویر ایران در گزارش یک تلویزیون هلندی

کبری قاسمی - در ایران، پشت دیوارهای خانه ها چه می گذرد؟ آیا زندگی واقعی مردم با تصویری که رسانه های غربی از مردم ایران دارند تفاوت دارد؟

تصویر رایج رسانه های غربی در مورد ایران، مردانی ریشو و خشن و زنانی در چادرسیاه است. ایران کشوری ترسناک، با جمعیت نمازگزارانی که شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سر می دهند. کشور ممنوعه ها و کشور روحانیونی است که برهمه زندگی مردم کنترل دارند. ولی آیا این واقعیت زندگی مردم ایران است؟ پشت دیوارهای خانه ها چه می گذرد؟ آیا مردم واقعا به آنچه برایشان تعیین شده پایبند هستند؟ یک خبرنگار هلندی – آمریکائی با تهیه فیلمی تلاش کرده تا تصویری واقعی تر از زندگی روزمره مردم ایران امروز نشان دهد. تصویری بسیار متفاوت با پیش فرض های رایج و کلیشه ای.

اولین بخش سریال کوتاه «خبرنگار ما در تهران» از تلویزیون فی.پی.ار.او(VPRO) هلند پخش شد. آنطور که این کانال تلویزیونی می گوید:
«پس از پنج سال تلاش توماس اردبرینک (Thomas Erdbrink)، خبرنگار و رول فان بروک هوفن (Roel Van Broekhoven) ، کارگردان، موفق به گرفتن مجوز از مقامات ایران برای ساخت یک سریال کوتاه چهار قسمتی راجع به ایران شدند. در این فیلم ایران را آنگونه می بینید که به ندرت در رسانه ها دیده شده است. نتیجه این تلاش ورود به سرزمینی است پر از پیچیدگی ها، جایی که در مقایسه با کشورهای همسایه افغانستان و عراق به واحه ای از آرامش می ماند. ایران آدم را به اشتباه می اندازد، فریب می دهد و تو را بازی می دهد. هیچ چیزی آنطور که می نماید نیست و همه چیز تو را به حیرت وا می دارد. ایران، کشوری که هیچ چیز مجاز نیست ولی همه کار می شود. در این فیلم توماس از کلیشه های رایج در باره ایران، ریشوهای خشن و زنان پوشیده در چادرسیاه فراتر می رود و نگاهی به ایرانی مدرن دارد. جایی که زنان بیشتر شلوار می پوشند و جایی که اعدام را هم می شود خرید.»

آشنایی با ایران

توماس با خبرگزاری ان.او.اس و روزنامه ان.ار.سی در هلند کار می کند و همچنین رئیس دفتر نشریه آمریکایی نیویورک تایمز و یکی از با نفوذترین روزنامه نگاران مربوط به ایران است. او از طرف مجله تایم به عنوان با نفوذترین کاربر توییتردر سطح جهان برگزیده شد.

توماس اردبرینک در سال 1999 وقتی که هنوز دانشجو بود، برای اولین بار به ایران سفر کرد تا از آخرین خورشید گرفتگی قرن عکس بگیرد. در آنجا بود که با نیوشا توکلیان، عکاس آشنا شد. این آشنائی به عشق و ازدواج انجامید. نیوشا عکاس بین المللی است و برای نشریه های معتبر جهان نشنال ژئوگرافی، تایم و نیویورک تایمز عکاسی می کند.

توماس که سالهاست ساکن ایران است و فارسی را بخوبی صحبت می کند، می گوید: «تصوری که از ایران داشت همان تصوری است که هنوز هم در غرب اکثرا دارند، ایران سرزمینی دست نیافتنی بود، کشوری تیره و تاریک که همه جا دیواربود. کلیشه های رایج در رسانه های غربی در باره ایران اعدام ها، اسلام سیاسی، مقابله با غرب و مقابله با همه چیز بود. دلم میخواست از نزدیک با مردم آشنا شوم به درون خانه ها راه پیدا کنم و ببینم در پشت دیوارها چه می گذرد. ایران بنظرم بسیار جذاب آمد، جمعیت جوان ایران و سرشار از انرژی مرا به وجد آورد. متوجه شدم که درست است که قوانین وجود دارند ولی لزوما همه آنها رعایت نمی شوند. من دیدم که چطور جوانان این قوانین را نادیده می گیرند، دختران و پسرانی که دست در دست هم در خیابان قدم می زنند در حالیکه بخصوص پانزده سال پیش سختگیری زیادتر بود. آهنگ های خوانندگان پیش از انقلاب و یا خوانندگان غربی را گوش می دهند، آنجا بود که گفتم ایران دارد تغییر می کند، ایران به سمت آینده جدیدی می رود.»

تصاویری از زندگی زنان

بخش اول فیلم به زندگی زنان در ایران می پردازد. با نگاهی به زندگی و کار توماس، با خانواده همسرش و خانواده دستیارش سمیه در دفتر نیویورک تایمز آشنا می شویم. تصورغربی از زن ایرانی، زنی پوشیده در چادرسیاه، مطیع و برده مرد است و بالاجبار ازدواج می کند. ولی زنانی که در فیلم دیده می شوند، چه در خانواده، چه در خیابان، چه در اتوبوس، زنانی قوی و با اراده و متکی به خود هستند و خودشان زندگی شان را انتخاب می کنند. می بینیم که چگونه زنان از مرزهای سنتی و حقوقی عبور می کنند. حجاب گر چه اجباری است ولی از نحوه حجاب بخوبی مشخص است که چه کسی بالاجبار آن را بر سر دارد و چه کسی آگاهانه انتخاب کرده است. در خیابان های تهران زنانی با روسری های کوچک و یا شال های کاملا باز تا نوک سر را می بینیم و زنانی که کاملا پوشیده در مقنعه و چادر هستند. توماس با زنی چادری در خیابان به گفت و گو می پردازد که فوق لیسانس روانشناسی است و به انگلیسی هم صحبت می کند. می گوید بیکار است و مدتی مجبور بوده به عنوان پرستار کودک کار کند.

خانواده نیوشا، یک خانواده مدرن تهرانی است که دخترانشان را آزاد بار آورده اند و انتخاب همسر به عهده خودشان است. نیوشا در سر میز شام به هنگام یادآوری ازدواج شان به توماس تذکر می دهد: «این من بودم که از تو تقاضای ازدواج کردم». خواهر بزرگتر نیوشا سالها پیش با اولین خواستگار ازدواج کرد. نیوشا می خواست خودش همسرش را انتخاب کند و حتی خودش تقاضای ازدواج بدهد. خواهر کوچکترش که چند سال جوانتر است و هنوز مجرد است بنظر می آید رفتاری حتی آزادانه تر از رفتار نیوشا دارد. بنظر می رسد تغییرات نه در طول نسل ها بلکه به سرعت و با فاصله چند سال اتفاق می افتند. مادر و خواهر نیوشا در خانه و جلو دوربین بی حجاب هستند ولی نیوشا به خاطر کارش خود را مقید می داند که در خانه هم در جلو دوربین روسری را بر سر داشته باشد.

رابطه بین نیوشا و توماس هم چون رابطه اکثر زن و شوهرها عاری از بگو مگو نیست. به ویژه آنجا که نیوشا با شناخت از اوضاع سیاسی جامعه توماس را به محافظه کاری می خواند و از او می خواهد که در جلو دوربین مواظب باشد چه می گوید و اصطلاح «آیت اله نادان» را به کار نبرد.

توماس به تهران بسنده نمی کند، به سراغ خانواده سمیه، یک خانواده کاملا مذهبی در شهر کوچکی نزدیک اصفهان می رود، دولت آباد. سمیه در دولت آباد چادر سر می کرد و در کلاس های قرآن شرکت می کرد ولی عاشق ادامه تحصیل بود. با پسرعمویش که 12 سال از خودش بزرگتر بود ازدواج می کند. ولی ازدواج شان خیلی زود به اختلاف و جدایی می کشد. سمیه فکر می کند که همسرش همان مشکلی را داشت که خیلی از مردهای دیگر دارند. بین سنت و مدرنیته گیر کرده اند و نمی دانند چه کنند. نمی دانند با زنی که بیرون کار می کند و با آدم های زیادی در ارتباط است چگونه برخورد کنند، اجازه بدهند یا اینکه زن فقط برود مدرسه درس بدهد و به خانه برگردد و آشپزی کند. زندگی اجتماعی زنان نمی تواند مورد قبول آنان باشد. سمیه می داند که از زندگی چه می خواهد و می خواهد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد. برداشتن چادر در تهران و جدائی از همسر، مسائلی بسیار سنگین برای پدرو مادرش هستند. هنوز هم از او انتظار دارند که چادر به سر کند و قرآن بخواند. ولی وقتی که توماس به همراه سمیه به دولت آباد، خانه پدرومادرش می روند می بینیم که حتی پدر و مادر شدیدا مذهبی سمیه ضمن ابراز نارضایتی از وقایعی که برای دخترشان پیش آمد، ولی باز مهم رضایت دخترشان است و به خواست و انتخاب او احترام می گذارند.

در جایی دیگر در اتوبوسی که آنها را از اصفهان به تهران برمیگرداند با زنی چادری روبرو می شود که برخلاف مقررات در صندلی جلو اتوبوس نشسته است. این زن، حبیبه سادات سجادی 25 سال است که راننده تریلی است. هنوز ازدواج نکرده است . می گوید اگر شوهر داشت نمی گذاشت که او به این کار ادامه دهد و به سفرهای دور برود. می خندد و می گوید دلش می خواهد با مردی خارجی ازدواج کند. می گوید که با چادر پشت تریلی می نشیند و حجاب مانع کارش نیست و مردم کیف می کنند وقتی زنی را پشت فرمان تریلی می بینند و کسی هم تا بحال مزاحمش نشده است.

دیدن فیلم شاید برای ما ایرانیان تازگی نداشته باشد ولی برای مردم کشورهای غرب با کلیشه های رایج، تصویر واقعی تری از زندگی امروز مردم ایران و به ویژه زنان ایران به دست می دهد.
دراظهارنظرهای زیر فیلم در صفحه مربوطه این عبارات تکرار شده اند «چه فیلم جالبی، جه مردم خوبی، چه زنان جالبی، بالاخره یک تصویر معمولی از ایران، عمیقا تحت تاثیر قرار گرفتم، …»
این فیلم محصول مشترک تلویزیون فی.پی.ار.او هلند و نشریه نیویورک تایمز آمریکاست.

لینک فیلم:

لینک مطلب در تریبون زمانه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.