ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جاده‌های فروپاشی

در پی نشانی از گئورگ تراکل شاعر

از میان شاعران بسیاری که در جنگ جهانی اول کشته شدند، کم‌تر شاعری مانند گئورگ تراکل اتریشی نسبتی تا این حد تنگاتنگ با آن رویداد تاریخی داشته است.

در شعرهای گئورگ تراکل (۱۸۸۷-۱۹۱۴) زیبایی بیمارگونه و یأسی عمیق به چشم می‌‌خورد که در ژرفای روان انسان حک می‌شود. در میان صدها هزار تن از مردان جوانی که در روزهای اوت سال نحس ۱۹۱۴ در اروپا به میدان‌های جنگ اعزام شدند، بسیاری به نامه‌های‌شان از جبهه شعری نیز ضمیمه می‌کردند.

گئورگ تراکل (۱۸۸۷-۱۹۱۴)

به همین ترتیب، مردم پشت جبهه نیز میهن‌پرستی‌شان را برای سربازان در قالب شعر بیان می‌کردند و به این ترتیب احتمالاً تنها در آلمان، در سال نخست جنگ جهانی اول حدود سه میلیون شعر نوشته‌اند. از میان همه آن سطرهای گاه‌به‌گاه که امروز شاید کارکردشان یادآور پیام‌های توییری باشد، چیز زیادی جز تعداد بالای آن‌‌ها باقی و در یاد نمانده باشد.

اما وضع در مورد معدود‌ سطرهای باقی‌مانده از گئورگ تراکل، مسئول داروسازی ۲۷ ساله در بخش درمانی از امپراتوری اتریش-مجارستان آن زمان، متفاوت است. سطرهایی که او در سپتامبر ۱۹۱۴ بعد از «نبرد گرودک» در شرق گالیسیا (اوکراین امروزی) یادداشت کرد:

شباهنگام جنگل‌های پاییزی طنین‌افکن‌اند

از سلاح‌های مرگبار...

همه جاده‌ها به تعفن سیاه می‌رسند

سایه خواهر میان بیشه خاموش می‌لغزد

این سطرها از «گرودک»، آخرین شعر تراکل، نه تنها در گزیده‌های ادبی به چشم می‌خورند، بلکه در یاد می‌مانند و کسی که یک بار آن‌ها را خوانده باشد، آسان آن‌ها را از یاد نمی‌برد.

شوخی رفیقان

تراکل در ۲۴ اوت ۱۹۱۴ با یک گروه فوریت‌های پزشکی شهر اینسبروک به جبهه آمده بود. دوست و مشاور او لودویگ فون فیکر که در دوهفته‌نامه فرهنگی «برِنِر» از سال ۱۹۱۲ مرتب کارهای جدید تراکل را چاپ می‌‌کرد، به یاد دارد که شاعر آن روز وقتی سوار واگن بزرگ دام‌‌کش راهی جبهه می‌شده، شاداب بوده و گل میخک سرخ‌رنگی هم به کلاه‌اش زده بوده که هنگام وداع مدام تکان می‌خورده است.

گئورگ تراکل و شادابی؟ چنین حالتی مسلماً بی‌علت نبوده است. گرفتگی همیشه در حالت عادی هم در چهره او مشخص بود، به‌ویژه که در کارش به عنوان داروساز حتا خود او نیز داروهای مخدر در دسترس‌اش را مصرف می‌کرد. تصویرهایی از او نیز گواهی این ویژگی هستند، برای نمونه عکسی که تراکل را مهمانی سرگردان، ایستاده در تفریحگاه ساحلی ونیز نشان می‌دهد، آن‌ هم یک سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول: ساعتی در آفتاب ساحلی با آدولف لوس، کارشناس معماری و دیگر دوستان وینی او هم نتوانسته بود تیرگی طبع‌اش را تغییر بدهد.

به همان نسبت که شادابی تراکل در روز اعزام به جبهه با سُرور سربازان آنجا کم‌ربط بود، به همان نسبت کار سرایش شعرهایش هم کم‌تر متوجه این هدف بود که اراده‌ پیروزی ملت خود را در جنگ تقویت کند یا برای خانه‌نشینان منتظر پشت جبهه درودی سرخوش بفرستد. البته برای او در این واقعیت که در مسیر زوال قرار گرفته، هرگز شکی وجود نداشت:

اِلیس، هنگامی که توکا در جنگل سیاه فریاد می‌زند

هنگامه زوال توست

این سرآغاز یکی از شعرهای او با نام «به پسرک الیس» است. شعر دیگری با نام «زوال» نیز نوشته که این‌گونه آغاز می‌شود:‌

بر فراز تالاب سپید

پرندگان وحشی پرکشیدند

شباهنگام از ستارگان، بادی سرمابار می‌وزد

از «باد سرما-باری که شباهنگام از ستاره‌ها می‌وزد»، تا «جنگل‌های پاییزی‌ای که شباهنگام از سلاح‌های مرگبار طنین‌افکن‌اند»، در فرایند کار شاعر گام بلندی نمی‌بینیم و این دو مورد تنها چرخشی در ساختمان سطرهایی از اوست، که هر جا می‌رفته یا متوقف می‌شده، بی‌توجه به فعالیت شغلی‌اش، در هر موقعیتی روی آن‌ها کار می‌کرده، همین‌طور هنگام خدمت نظامی. پدر فرانتس فومان، نویسنده اتریشی، اتفاقی با تراکل در یگانی مشترک خدمت می‌کرده و هر دو داروساز بوده‌اند. او در ماه مه سال ۱۹۴۵ از تراکل که او را با لهجه‌ و خودمانی «شُرشل» (گئورگ)‌ هم می‌خوانده‌اند، تعریف کرده که شاعر را «به‌خاطر شعرهایش دست می‌انداختند، با جسدهای شناورش روی آب، با پرنده‌های بازیگوش‌اش، او هم گاهی سر میز واقعاً از جا می‌پرید، نمی‌توانست حرف بزند و فقط هیجان‌زده مشت‌هایش را تکان می‌داد و بعد هم از اتاق بیرون می‌دوید، طوری که آدم فکر می‌کرد می‌خواهد بلایی سر خودش بیاورد».

البته در مورد تراکل همیشه بیم چنین کاری‌ می‌رفت و بعید نبود، آن هم از زمانی که نخستین بار در سن هفده سالگی داروی بیهوشی ورونال مصرف کرده بود تا افسردگی چیره‌شده بر خود را تسکین دهد. بعدها کوکائین و مرتب الکل هم مصرف می‌کرد، هر چند آن‌طور که فیکر تعریف کرده، هرگز او را در حالت مستی ندیده بود.

زوالی که تراکل در شعرهای خود با تصویرهای جنون‌آمیز-تکراری، شورانگیزی بیمارگونه، صحنه‌های کوچ و پرکشیدن پرنده‌ها، دریاچه‌های آبی، برگ‌های سرخ تاک و مرمرهای سفید، بند به بند با جزءپردازی استعاری به نمایش می‌گذارد، به بیان دیگر، همان زوال اِلیسِ پسربچه در یکی از شعرهایش، مدت‌ها پیش از رفتن به جهبه جنگ در وجود خود او بوده است. به این ترتیب، شور موکد شعر «گرودک» نه در خدمت بزرگداشت جنگ است، نه محکومیت آن. این شور، تنها ادامه نگارش اثری تا پایان همه نیروی نگارنده است.

اگر هدف شاعر صرفاً ثبت اصیل قساوت بود، می‌توانست به تصویرهای بی‌رحمانه‌تری متوسل شود. این موضوع را که سطرهای هومر-گونه‌ای مانند «[۱] فرامی‌گیرد شب، [۲] جنگاوران نیمه‌جان را، [۳] با ضجه‌‌های عصیانگرِ [۴] دهان‌های خردشده‌‌شان» چه منظوری دارند، بیشتر می‌توان با کمک زندگی‌نامه‌‌های آن زمان دریافت: تراکل باید بعد از نبرد، شب‌‌هایی طولانی بدون کمک پزشکی از صدها زخمی مراقبت می‌کرد. او یک بار شاهد بود که یکی از زخمیان که مثانه‌اش تیر خورده بود، پیش چشمان او با شلیک گلوله‌ای به سر، خود را از درد خلاص کرد. با شلیک گلوله تکه‌های مغز آن نظامی به دیوار می‌پاشند.

از دیدن چنین صحنه‌هایی تراکل دست به خودکشی می‌زند و شاعر را به مراقبت پزشکی می‌سپارند. هنگامی که فیکر، مشاورش، او را در بیمارستان ملاقات می‌کند، شاعر هر دو شعر آخرش «ضجه» و «گرودسک» را با گفتن این جمله‌ها به او نشان می‌دهد:‌ «می‌خواهید شعرهایی را بشنوید که در جبهه نوشته‌ام؟ کوتاه است!» تراکل در نوامبر سال ۱۹۱۴ به دلیل مصرف بیش از حد کوکائین درگذشت. آیا با قصد پایان دادن به زندگی‌اش این کار را کرد؟ شاید، اما پاسخ این پرسش قطعی نیست.

هر چند پایان چنین زندگی‌ای مخاطب را بسیار به اندیشیدن دعوت می‌‌کند، اما موضوع نخست زمانی روشن می‌شود که آغاز داستان را جست‌وجو کنیم. گئورگ تراکل در روز سوم فوریه ۱۸۸۷ به عنوان فرزند چهارم آهن‌فروشی به نام توبیاس تراکل و همسرش ماریا، در خانه‌‌‌ای نزدیک کلیسای جامع در بخش قدیمی شهر زالتسبورگ با چشم‌اندازی رو به رود زالتساخ به دنیا آمد. در آن خانه پژوهشگاه و یادگاهی وجود دارد که هانس وایکسلباوم، مدیر آن، مرجعی قابل اعتماد است.

پیش از ورود به خانه در نزدیکی میدانی با نام «واگ‌پلاتس» و سر خم کردن برای بازدید از محفظه‌های شیشه‌ای مربوط به زندگی و آثار تراکل در آن، همین مکان پیشاپیش به حد کافی گویاست، آن هم با صدای سم اسب‌های درشکه در میدان کلیسای جامع، سکوت خاصی که همین هیاهوی متعلق به دوران قدیم آن را برجسته می‌کند و فریاد مرغان دریایی بر فراز رودخانه.

تراکل زمانی گفته بود که تا سن دوازده‌سالگی چیزی جز آب رودخانه ندیده است. چشم‌انداز ایوان خانه‌ پدری او به کوه کاپوتسینر در آن سوی رود زالتساخ تا امروز نیز برانگیزنده است.

همین‌جا در منظره دیوارهای صومعه کاپوتسینر واقع در دامنه کوه شاید بتوان تصویر اولیه سطری از سروده‌های تراکل را بازشناخت که مطلع بلندترین و شاید زیباترین شعر او یعنی «هلیان» است:

در ساعت‌های تنهای روح

زیباست، گام زدن در آفتاب

در امتداد دیوارهای زرد تابستان...

بنا بر توضیح هانس وایکسلباوم، تراکل اغلب در امتداد همان دیوار از دامنه کوه بالا می‌رفته و بعضی اوقات که مواد مخدر همراه خود می‌برده، دوستان مدرسه‌ای‌‌اش او را از آنجا پایین می‌آورده‌اند. در «اشتاین‌گاسه»، کوچه‌ای با سنفگرش قدیمی، پشت ردیف خانه‌های کنار هم، روسپی‌خانه‌ای بوده که تراکل با هم‌مدرسه‌ای‌‌هایش به آنجا می‌رفته، اما در آنجا فقط با روسپی مسنی هم‌صحبت می‌شده یا شراب می‌نوشیده است.

در مورد تراکل داستان‌‌های غیرواقعی بسیاری نیز وجود دارد. ماجرایی که بیش از همه تخیل خواننده را به خود مشغول می‌‌کند، رابطه‌ او با خواهرش گِرِته است که در سال ۱۸۹۲ متولد شده بود. چند قدم دورتر از خانه محل تولد، باغی وجود داشت با دیواری دورش که پدر آهن‌فروش تراکل آن را خرید تا فرزندانش با مواظبت معلم سرخانه‌ فرانسوی‌شان در آن بازی کنند. در این باغ، نشیمن‌جای کوچکی وجود داشته، آلاچیقی که تراکل ظاهراً در آن شعرهای دوران جوانی‌اش را می‌نوشت. در شعرهای نثرگونه و آزاد متأخر او، این باغ به جایی مملو از گناهی اسطوره‌ای تبدیل می‌شود و سطرهایی مانند این مناسبت تفسیرهای ناخوشایندی را به دست می‌دهند: «نفرت قلبش را می‌سوزاند، شهوت، هنگامی که در باغ سرسبز تابستانی به کودک خاموشی خشونت روا داشت که در روی تابان‌اش، چهره شب‌گرفته‌اش را بازمی‌شناخت.»

نزدیکی عمیق تراکل و خواهرش که پنج سال از او جوا‌ن‌تر و در نواختن پیانو مستعد بود، انکارناپذیر است، همچنین این موضوع که خواهرش را به مصرف مواد مخدر ترغیب می‌کرده است. اما در مورد رابطه جنسی این دو یا حتا سقط جنین گرته در سال ۱۹۱۳ در برلین در پیوند با چنین رابطه‌ای، هیچ مدرک قابل اعتمادی وجود ندارد. در تفسیر ابتدایی و بسیار مذهبی شعرهای تراکل که پس از مرگ او در محفل نزدیک به نشریه «برنر» به میان آمد، پرسش آن رابطه کاملاً به تابو تبدیل شده بود.

رد پای زندگی شخصی؟

به‌کارگیری اشعار تراکل از سوی مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، چشمه تفسیر مسیحی آن‌ها را خشکاند. هایدگر اشاره کرده بود که اگر تراکل مسیحی مومن بود، چرا بعدها در «گرودسک» آخرین شعرش، نه مسیح، بلکه خواهر محبوبش را صدا زد؟ با وجود این، تعبیر فیلسوف، زمینه خوانش زندگی‌نامه‌‌محور از شعر تراکل را هم نمی‌دهد. هایدگر در نوشته‌ای در باره زبان شعر او این‌‌گونه حکم داده است: «[این] زبان همچون ناقوس خاموشی سخن می‌گوید.»[1] با تک‌نگاری‌ای که اتو بازیل، نویسنده و روزنامه‌نگار اتریشی، در سال ۱۹۶۵ در مورد تراکل منتشر کرد، رویکردی محوریت یافت که زندگی و آثار تراکل را بسیار نزدیک به هم می‌‌دید. از آن زمان، دیگر تقریباً بدیهی می‌گیرند که گئورگ و گرته تراکل واقعاً‌ زوجی عاشقِ هم، هم بوده‌اند.

فیلم «تابو»، زندگی‌نامه تصویری‌ تراکل، ساخته کریسف اشتارک، کارگردان آلمانی که در سال ۲۰۱۲ روی پرده سینماها رفت، تا حد زیادی به کلیشه‌های رایج در مورد تراکل دامن زد، وضعی که وایکسلباوم آن را به چالش می‌کشد. مدیر پژوهشگاه تراکل می‌گوید فیلم تابو موضوع آن رابطه را «فقط به افتضاح می‌کشد» و مقصر آن، تفسیر یک‌طرفه اتو بازیل از منابع شعر و زندگی شاعر است. وایکسلباوم که زندگی‌نامه تراکل، نوشته او، تازه به چاپ جدید رسیده، در این باره توضیح می‌دهد: «بازیل در تفسیرهایش تصویرهای شعری را با تجربه‌های واقعی زندگی شاعر یکسان گرفته و بعضی از شواهد را به آسانی کنار گذاشته است. برای نمونه یکی از شواهدی را که بوشبک، دوست سال‌های طولانی تراکل، به دست داده است. بوشبک نامه‌ای صریح در موضوع خیالات او نوشته است». البته در موزه یادگاه تراکل آثاری نیز وجود دارند که توضیح می‌دهند خاستگاه صور خیال غنی شعر او کجاست. تراکل در تقدیم‌نامه نسخه‌ای از کتاب «مادام بوواری» از گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی، برای خواهرش نوشته است: «تقدیم به دیوـکوچولوی عزیزم که از شیرین‌ترین و عمیق‌ترین افسانه هزار و یک شب درآمده، یادگاری از گئورگ، زالتسبورگ، تابستان سال ۱۹۰۸.»

در زالتسبورگ همچنین می‌توان به داروخانه «فرشته سپید» سر زد که گئورگ تراکل پس از ترک تحصیل در مدرسه با نتیجه مردود، دوره سه ساله کارآموزی خود را در آن گذراند. همچنین می‌توان از باغ «میرابل» گذشت، یکی از جاهایی که لوح‌های شعرش در آن قرار گرفته‌اند و به بازدیدکنندگان شهر یادآوری می‌کنند که تنها ولفگانگ آمادئوس موتسارت، آهنگساز اتریشی، در آنجا متولد نشده است. می‌توان دور حوض‌های قصر «هلبرون» گشت زد که تراکل در باره‌شان شعر سروده یا در کرانه رود زالتساخ در کنار یک تأسیسات گرمایش منطقه‌ای گشت بزند و از خود بپرسد تراکل چطور می‌توانسته در آن مکان، آن‌گونه که در آثارش می‌خوانیم، «مسجدهای گلگون» ببیند. در واقع با چنین روشی نمی‌توان تصویرهایی از این دست را رمزگشایی کرد که همیشه از زیستَجربه‌های درونی سرچشمه می‌گیرند. اما برعکس روش کاملاً مکانیکی‌ای که تراکل طبق آن در بعضی شعرهایش سطرهای منفرد را به‌صورتِ بندی پیوسته، سرهم‌بندی کرده، قابل تجزیه‌ و تحلیل است. تراکل «شیوه‌ سخت به‌دست‌آمده‌» خود، یعنی پیوند دادن هر بار چهار تصویر جداگانه در یک بند از شعر[2] را با تصویری تازه در انتهای‌شان، در نامه‌ای به دوست خود بوشبک آشکار کرد، البته هنگامی که حس می‌کرد یکی از معاصران مرتکب سرقت ادبی از کار او شده است.

این‌ روند را که او چگونه صفت‌ها را هنگام کار پراکنده روی شعرهایش عوض می‌کرده، واژگان اصلی‌اش را تغییر می‌داده و طیف رنگ‌ها و سایه‌روشن شعر خود را به بالاترین حد می‌رسانده، می‌توان با بررسی نسخه‌های متن اصلی پی گرفت که فرایند کار او را قابل رویت می‌کنند.

تأثیرگذاری ماندگار

بوشبک به شیوه‌ تأثیربرانگیزی پیگیر انتشار شعرهای دوست منفعل خود در آن زمینه بود که رنج افسردگی‌اش مدام بیشتر می‌شد. در سال ۱۹۱۳ جلد نخست شعرهای او در انتشارات «کورت وُلف» منتشر شد و جلد دوم، «سباستین در رویا»، نیز هنگام درگرفتن جنگ جهانی اول در مرحله آماده‌سازی انتشار بود. این امر پدیده‌ای خاص می‌ماند که چرا سطرهای منفردی از این شاعر که نخست از آرتور رمبو، شاعر فرانسوی، و سپس از شعرهای متأخر فریدریش هولدرلین، شاعر آلمانی، متأثر بود، تا همین امروز بر شماری از خوانندگان طوری تأثیری می‌گذارد که کار دیگری جز روی آوردن به شعر از آن‌ها برنمی‌آید.

با یک بار خواندن شعر «زوال»‌، لحن بسیار نافذ تا نشئه‌کننده شعر تراکل، فرانتس فومان، نویسنده آلمانی را دیگر رها نمی‌کرده و توماس برنهارت، نویسنده اتریشی، زمانی در جوانی اذعان کرد:‌‌ «اگر هرگز با تراکل آشنا نشده بودم، امروز پیش‌تر و آسوده‌تر بودم.» در دوران اخیر میرکو بونه، نویسنده و مترجم آلمانی، با مجموعه‌شعر «پارک تراکل» تندیسی شاعرانه برای او بر جا گذاشته است.

پارک تراکل نام محوطه سبز کوچکی در شهر اینسبروک نیز هست. هنگامی که گئورگ تراکل در ایستگاه راه‌‌آهن آن محل برای اعزام به جبهه جنگ با دیگران وداع می‌کرد، احتمالاً چشم‌انداز رهایی از کدورت درون با خشونت بیرون در اصل علت کافی برای شادابی کوتاه او بوده است. در حال حاضر بقایای جسد او، از زمان انتقال‌ از کراکائو در سال ۱۹۲۵، در قبرستان مجمع کلیسایی مولائو در شهر اینسبروک مدفون است.

شعرهای مورد اشاره در متن بالا از گئورگ تراکل به فارسی ترجمه شده‌اند:

    [1] گفتاوردی از کتاب «در راه زبان»، نوشته مارتین هایدگر:

    Martin Heidegger, Unterwegs zur Sprache, Gesamtausgabe, Bd. 12, Frankfurt am Main, 1985.

    [2] نمونه: شعر شماره‌گذاری‌شده‌ ابتدای متن م.

    این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

    آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

    .در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

    توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

    نظر بدهید

    در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

    نظرها

    نظری وجود ندارد.