ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

خیابان کدام شهر امن است؟

نسیم روشنایی - از سه چهار سالگی متلک شنیده‌ام اما هرچه بزرگ‌تر شده‌ام متلک‌ها چندش‌آورتر و سکیستی‌تر شده‌اند. اما از متلک‌ها بدتر، تجربه تماس‌های فیزیکی مردان و پسران است.

از مطب دکتر به خانه بر می‌گشتم، خسته و کم‌جان. مردی، در چشم به هم زدنی از جمعی مردانه جدا شد و به سوی من آمد و شروع کرد به گفتن اینکه: «اوه، چه موهای فر زیبایی، چه چشم‌های زیبایی، چه زن زیبایی و ... » طبق عادت همیشگی که در اینگونه مواقع با این مردان وارد گفت‌وگو نمی‌شوم، سعی کردم بدون نگاه کردن به او سرعتم را بیشتر کنم به این امید که بی‌میلی مرا متوجه شود و دست از سرم بردارد. ولی او نه تنها بی‌خیال نشد، بلکه فاصله‌اش را با من نزدیک‌تر و نزدیک‌تر کرد. نفس‌هایش را در گونه‌ام حس می‌کردم. خشکم زده بود و هر لحظه عصبانی‌تر می‌شدم. مرد همچنان به مزخرف‌گویی ادامه می‌داد که به ظن خودش توجه مرا جلب کند. هرچه بیشتر به من نزدیک می‌شد و حرف می‌زد، بیشتر دست و پایم را گم می‌کردم که الان باید چه‌کار کنم. پس از چند ثانیه، ناگهان به چشم‌هایش نگاه کردم و گفتم« فاک یو». مرد باز هم به حرف زدن ادامه داد و گفت چرا و چند جمله دیگر هم گفت، اما درنهایت منصرف شد و دیگر تعقیبم نکرد.

پسری در یکی از خیابان‌ها در ایران دختر را تعقیب می‌کند.

در این چند سال زندگی در هلند چندین بار متلک شنیده‌ام، نه از هلندی‌ها بلکه از مردهای مهاجر. به نظر می‌رسد در فرهنگ مهاجران مراکشی، ترک، آنتیلی و سورینامی هلند، متلک گفتن به زنان بسیار عادی است، در حالی که مردان هلندی به دلیل آموزش و آگاهی از عواقب قانونی این کار، به زنان متلک نمی‌گویند.

نخستین بار، سال اول زندگی‌ام در هلند، وقتی از مردی متلک شنیدم خیلی عصبانی شدم. خیال می‌کردم ترک ایران، ترک این خشونت‌های کلامی خیابانی هم خواهد بود. اما عجیب‌ترین متلک‌هایی که در هلند شنیدم از دو مرد ایرانی بود. هر دو دفعه، آنچنان از شنیدن متلک به زبان فارسی در آمستردام شوکه شدم که زبانم بند آمد. با این‌حال، فکر می‌کنم به‌عنوان زنی که تا ۲۷ سالگی‌اش در ایران زندگی کرده است، نازپروده شده‌ام و توقع ندارم مردی در خیابان به من متلک بگوید و شانه به شانه با من قدم بزند تا به این طریق مردانگی‌اش را اثبات و شانسش را امتحان کند.

جنگ تن به تن در شهر

یادم می‌آید وقتی سه-چهار ساله بودم، هنگام بازی از پسرهای فامیل و همبازی‌های پسر  شنیدم که به ما دخترها می‌گفتند: موش و سرخوشانه و فاتحانه این شعر را می‌خواندند: «پسرا شیرن، مثل شمشیرن، دخترا موشن، مثل خرگوشن.» حسی که از شنیدنش در خاطرم مانده حس تحقیر است و تعجبی که چطور می‌شود دخترها موش و پسرها شیر باشند، وقتی همه آدم هستیم. شش سالگی گذشت و به مدرسه رفتم. متلک‌ها به طور جدی شروع شدند. موهای بلندی داشتم و مادر می‌بافت‌شان. موها آنقدر بلند بودند که از مقنعه دراز زشتم بیرون می‌زد. اولین متلک‌هایی که شنیدم از پسرهای همسایه در وصف موهایم بود که می‌گفتند: «چه موهایی خوشگلی» یا «وای موهایش مثل طناب درازه».

در دوران دبستان، چند بار با مردانی مواجه شدم که وقتی وارد کوچه خلوتی می‌شدم شلوارشان را پایین می‌کشیدند و آلت تناسلی‌شان را نشان می‌دادند. اولین بار که این صحنه را دیدم، از ترس قالب تهی کرده بودم. حتی جرأت نداشتم ماجرا را برای مادرم تعریف کنم. اما درنهایت، قضیه را به دو سه تا از همکلاسی‌هایم گفتم. آنها هم این تجربه را داشتند. همان موقع فهمیدم که دیدن آلت تناسلی مردان در خیابان امری عادی است و من تنها دختربچه‌ ای نیستم که با این صحنه‌های چندش‌آور و ترسناک در خیابان روبه‌رو می‌شود.

رفته‌رفته، متلک‌ها و تعقیب کردن‌های پسرها به امری عادی ولی ناخوشایند در زندگی روزمره‌ام تبدیل شدند و هرچه بزرگ‌تر می‌شدم، تعداد متلک‌ها و تعقیب‌کنندگان بیشتر می‌شد. در ۱۳سالگی، تذهیب را شروع کردم و کیف نقاشی سیاه بزرگی داشتم. یکی از متلک‌هایی که به خاطر حمل آن کیف می‌شنیدم این بود: «لئوناردو داوینچی». اعتراف می‌کنم تنها متلکی بود که شنیدنش آزارم نمی‌داد، بلکه از آن خنده‌ام می‌گرفت.

از همان کودکی، برای مقابله با متلک‌ها استراتژی سکوت را پیشه کردم، چون خیلی زود فهمیدم که اگر پسرها جوابی از ما بشنوند به هدفشان رسیده اند. ولی گاهی اوقات هم استراتژی سکوت و بی‌محلی جواب نمی‌داد و مجبور بودم عربده بکشم تا دست از سرم بردارند.

هرچه بزرگ‌تر می‌شدم متلک‌ها چندش‌آورتر و سکسیستی‌تر می‌شدند. اما از شنیدن متلک‌ها بدتر، تجربه تماس‌های فیزیکی مردان و پسران بود. وقتی برای اولین بار با مادرم به بازار بزرگ تهران رفته بودیم، مردی باسنم را لمس کرد و در رفت. ۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشتم.

لمس بدنم توسط پسرها و مردهای غریبه بارها اتفاق ‌افتاد و هیچ‌وقت عادی نشد. تجربه لمس شدن توسط مردی غربیه مثل متلک شنیدن نبود که با بی‌تفاوتی و سکوت از آن بگذری. هر بار که اتفاق‌ می‌افتاد مثل دفعه اول چندش‌آور و عصبانی‌کننده بود. به تدریج یادگرفتم اگر دستم به مرد مهاجم رسید، او را بزنم. گاهی اوقات موفق می‌شدم. یک‌بار مجبور شدم پیرمردی هفتاد- هشتاد ساله را در میدان آزادی تهران بزنم. اما بعد از اینکه او را زدم به خاطر پیر بودنش عذاب وجدان گرفتم. او همسن پدربزرگ مهربانم بود که تازه مرده بود. با خودم فکر کردم که آن پیرمرد هم ممکن است پدربزرگ مهربان دختری ۲۰ ساله باشد.

تلخ‌ترین خاطره‌ای که از تماس جسمی به یاد دارم، در پارک ساعی تهران اتفاق افتاد. ۱۸ سالم بود. حدود ساعت سه بعد ازظهر با دوست صمیمی‌ام در پارک ساعی روی نیمکتی نشسته بودیم. قرار بود بعد از یکی دو ساعت به خانه سینما برویم و فیلم «رقصنده در تاریکی» را ببینیم. گرم گفت‌وگو بودیم که پسری درشت و سبزه رو بین حرف زدن ما شروع کرد به صحبت با من. به عادت همیشگی‌ام هیچ جوابی ندادم و به شنیدن و حرف زدن با دوستم ادامه دادم. پسر وقتی هیچ واکنشی از من ندید، انگار عصبانی شد و ناگهان روی پایم نشست. از جا پریدم و او را هل دادم. او مشتی به صورتم زد و دماغ دوستم را هم شکست و فرار کرد. من مانده بودم با چشمی کبود و ورم کرده و دوستم که خون از دماغش جاری بود.

آخرین باری را که در ایران از مردی متلک شنیدم یا بدنم توسط مرد غریبه‌ای لمس شد، به یاد نمی‌آورم. انگار حافظه انسان برای حفظ سلامت روانی، گاهی بعضی خاطرات را محو می‌کند. از این کارکرد حافظه‌ام بسیار ممنونم چون باعث می‌شود زندگی آرام‌تر به‌نظر برسد. اما چند ماه پیش، وقتی در ایستگاه مرکزی آمستردام از مترو پیاده شدم، مردی میانسال از روبه‌رو به سویم آمد. مرد لحظه‌ای کمر مرا لمس کرد و بعد با آرامش به راهش ادامه داد و سوار مترو شد. این بار، نه توانستم او را بزنم و نه به او ناسزا بگویم. لحظه‌ای که دستش کمرم را لمس کرده بود، فقط در چشم‌هایش نگاه کردم و گفتم: چرا؟

آن مرد میانسال هم‌سن پدرم بود.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • مجتبی

    چقدر دردناک بود

  • مینا

    زمانی دختر و پسر از امادگی تا دبیرستان جدا می کنند همین میشه زمانی که در سریال و فیلم رژیم فرهنگ اخوندی زن را پست و مطیع مرد نشان می دهد همین میشه دیالوگ مشهور فیلم و سریال رژیم برای پست کردن زن 1کجا بودی 2چشم اقا 3شوهرشه صاحب اخیارشه 4مردی گفتن زنی گفتن 5جواب مردم چی بدیم 6دختر ندادن 7نه چک زدیم نه چونه دختر بردیم به خانه 8خوب مردش دیگه گاهی عصبانی میشه 9اقا خیلی وقت سرم داد نزده بودی 10عاقل باش زن و در پایان زن ها در فیلم و سریال رژیم بیگانه اسلامی بیش از اندازه به گریه و زاری می پردازند و نمی توانند خود و زندگی کنترل کنند نیازمند مردها هستند

  • Hossein

    نگران دخترم شدم؛اگر بخواهد این همه عذاب رو تحمل کنه تا بزرگ بشه؛من دق میکنم

  • مهرداد

    واقعاً نمی دونی چرا؟ واسه این نمی دونی که خیلی از تفاوتای زن و مرد رو پای سکسیسم میذارید و با واقعیت کنار نمیاین. مثل روز واسم روشنه که چند صد سال دیگه جوامع پیشرفته هم این تفاوتا رو قبول می کنن و از اون جاست که راه حل بهتری پیدا می کنن. نه این که مرد هلندی از قانون بترسه و مرد غیرهلندی از قانون نترسه و در نهایت ذات هر دو همون باشه.

  • Ali hakimi

    عجب داستان دل خراشی ایست این داستان های کوچه خیابان های کشورم

  • ستاره

    دست گذاشتی روی دل ما... خارج از ایران فقط از تر کها و ایرانی ها و کلا خاورمیانه ای متلک شنیدم