ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جستاری فلسفی بر آرای بولتزمن (1)

<p>علی افتخاری ـ بد نیست در ابتدا نگاهی به آرای انتقادیِ بولتزمن درباره&zwnj;ی نظریات دیگر فلاسفه&zwnj;ی معاصر و پیش از خودش داشته باشیم. این نقادی&zwnj;ها، به&zwnj;روشنی نشانگر نگرانی ِ وی از قبول بی&zwnj;قید و شرط افکار فلاسفه&zwnj;ی مشهور، توسط عموم مردم است. در اینجا صرفاً به دو نمونه از این انتقادات اشاره کرده&zwnj;ایم. از آنجاکه غالباً نقد بولتزمن بر فلاسفه&zwnj;ی سنتی را به&zwnj;دلیل ِ بی&zwnj;علاقگی ِ شخصی ِ او به آنان می&zwnj;دانند؛ نمونه&zwnj;ای از عقاید وی در باب فلسفه&zwnj;ی علم ِ مدرن را هم آورده&zwnj;ایم.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>نقد آرای شوپنهاور</strong></p> <p><br /> بولتزمن، طی سخنرانی&zwnj;ای که به تاریخ ۲۱ ژانویه&zwnj;ی ۱۹۰۵، در انجمن فلسفه&zwnj;ی وین ایراد نمود، کلیه&zwnj;ی افکار فلسفی ِ آرتور شوپنهاور را به باد انتقاد گرفت و نشان داد &laquo;او فردی نادان و یاوه&zwnj;گوست که اساساً ذهن مردم را تا ابد با مهملاتِ غیرضرورش پوسیده می&zwnj;&zwnj;سازد&raquo;. البته بولتزمن هرگز این واژگان را در توصیف شوپنهاور به کار نبرد؛ بلکه این&zwnj;ها دقیقاً&zwnj;&zwnj; همان توصیفاتی&zwnj;ست که شوپنهاور از هگل (فیلسوف آلمانی ِ معاصرش) ارائه داده بود و بولتزمن علی&zwnj;رغم نقد شدیدی که به همین ادبیات شوپنهاور وارد نمود، عنوان رساله&zwnj;ی خود را &laquo;درباره&zwnj;ی تز شوپنهاور&raquo; نامید. او هدف&zwnj; خود از نگارش این متن را چنین توصیف نمود: <br /> &laquo;... من نه&zwnj;تن&zwnj;ها قصد بحث در خصوص تز شوپنهاور؛ که کل سیستم فکریِ او را دارم. از این&zwnj;رو [سخنانم] نقد کاملی نبوده و صرفاً برخی افکار ِ سطحی در این&zwnj;باره است&raquo;. در واقع او می&zwnj;خواست نشان دهد که ضعف فلسفه&zwnj;ی شوپنهاور، از بابت سستی ِ نظریاتش نیست؛ بلکه اساس ِ مابعدالطبیعی ِ افکار اوست که وی را در کلیه&zwnj;ی اعتقاداتش به بیراهه برده است. همانگونه که از زبان بولتزمن در ادامه خواهیم خواند؛ برخی موارد از این کاستی&zwnj;های کورکورانه، ریشه در فقدان یک نگاه واقع&zwnj;بینانه به پیرامونمان دارد.</p> <p><br /> بولتزمن، نخست از تناقض تعریف شوپنهاور از مفاهیم &laquo;فضا&raquo; و &laquo;زمان&raquo;، با دیدگاه&zwnj;های مدرنِ نظری در رابطه با این دو مفهوم (البته در عصر خودش) سخن رانده و در ادامه، بر بی&zwnj;مبالاتی ِ او در استعمال مفهوم &laquo;استقراء&raquo;، تأکید می&zwnj;ورزد. بولتزمن، ادعای شوپنهاور مبنی بر استقرایی بودنِ فضای سه&zwnj;بعدی را با ذکر این نکته که وجود فضای چهاربعدی و چندبعدی هم امکان&zwnj;پذیر است و حتی با اصول هندسه&zwnj;ی اقلیدسی هم مغایرت دارد، اساساً رد می&zwnj;کند. او همچنین از روشی مشابه، استنباط شوپنهاور از استقرایی بودنِ قانون بقای ماده را هم به بوته&zwnj;ی نقد کشیده و می&zwnj;گوید:</p> <p><br /> &laquo;لندولت (اشاره به &laquo;ادموند لندولت&raquo;؛ چشم&zwnj;پزشک سوئیسی ِ سده&zwnj;ی ۱۹ و ۲۰)، آزمایشات دقیقی را در خصوص این قانون به &zwnj;ثمر رسانده است و یافته&zwnj;هایش ابتدا در تناقض با این قانون ظاهر شدند. امروزه قانون بقای ماده، آسیب&zwnj;ناپذیر&zwnj;تر از گذشته است؛ اما در اینجا آنچه که بیشتر از نتایج آزمایشاتِ وی حائز اهمیت است؛ امکان یا عدم امکان رد این قانون از طریق این آزمایشات؛ و یا به&zwnj;عبارت بهتر، این است که آیا منطق و استدلال تعیین می&zwnj;کند که نتایج آزمایشات لندولت چه باشد؛ یا که خیر. با کشف خواص عنصر رادیوم، مجدداً شبهه&zwnj;ها در خصوص این قانون بالا گرفته. من یقین دارم که آزمایشاتِ آینده هم این قانون را تأیید می&zwnj;&zwnj;کنند؛ اما همین [واپاشی ِ ناخواسته&zwnj;ی عنصر رادیوم] هم نشان می&zwnj;دهد که چنین قانونی، فرا&zwnj;تر از استقراست: چراکه وقتی چیزی را نشود کنترل کرد، از نقطه&zwnj;نظر ِ منطق هیچ نتیجه&zwnj;ای را هم بر آن نمی&zwnj;توان مترتب شد&raquo;.</p> <p><br /> امروزه درک عقیده&zwnj;ی بولتزمن آسان&zwnj;تر است؛ چراکه قانون بقای ماده، جای خود را به قانون جامع&zwnj;تری موسوم به &laquo;قانون بقای ماده و انرژی&raquo; داده است. ضمناً از نقطه&zwnj;نظر فلسفه&zwnj;ی بولتزمن، می&zwnj;توان فهمید که قانون بقای ماده (آنگونه که شوپنهاور با تکیه بر فرضیات متافیزیکی&zwnj;اش گفت) یک اصل استقرایی نیست؛ بلکه نظریه&zwnj;ای&zwnj;ست که زائیده&zwnj;ی ذهن انسان است و می&zwnj;تواند جای خود را به نظریه&zwnj;ی بهتر ِ دیگری هم بدهد؛ کمااینکه همین اتفاق هم افتاد.</p> <p><br /> بولتزمن، سپس اعتراضاتی را متوجه تعریف شوپنهاور از مفهوم &laquo;اراده&raquo; کرده و در خصوص اراده&zwnj;ی مثلاً یک سنگ، می&zwnj;گوید: &laquo;[فرضیات او] ملاحضات کاملاً هوشمندانه&zwnj;ای&zwnj; است، اما اگر شوپنهاور عمیقاً اعتقاد دارد که با کاربستِ یکسانِ مفهوم اراده هم برای نیروهای بی&zwnj;جانِ طبیعت و هم برای فرآیندهای روان&zwnj;شناختی ِ خاصی که ما در درون&zwnj; خود حسشان می&zwnj;کنیم، گام ِ بزرگی در راه اعتلای دانسته&zwnj;هایمان از طبیعت برداشته؛ در واقع اشتباه ساده&zwnj;لوحانه&zwnj;ای مرتکب شده است&raquo;.</p> <p><br /> او توجه&zwnj;اش را معطوف به آرای شوپنهاور در باب اختیار هم می&zwnj;کند. از دید شوپنهاور، &laquo;اراده&raquo; به&zwnj;عنوان یک فاعل و مفهومی خودبنیاد، لزوماً آزاد است؛ چراکه علیت، در توصیف مفاهیم خودبنیاد، هیچ اعتباری ندارد و یک فاعل، تحت شرایط مختلفِ بیرونی، عکس&zwnj;العمل&zwnj;های کاملاً غیرپیش&zwnj;بینی&zwnj;اش دارد؛ اما کنش&zwnj;های ارادی و بازخورد&zwnj;ها و مظاهر عینی&zwnj;ای که در شرایط مختلف از خود بروز می&zwnj;دهد، تماماً از طریق اراده قابل پیش&zwnj;بینی بوده و لذا کاملاً جبری&zwnj;ست. از این&zwnj;رو با وقوف بر آزادیِ اراده&zwnj;ی یک فاعل، می&zwnj;توان خام بودنِ خیالِ ما مبنی بر اینکه &laquo;ما کاملاً آزادیم&raquo; را توجیه نمود. اما بولتزمن از طریق همین اظهاراتِ شوپنهاور، اشاره به وجود تناقضی در آن&zwnj;ها کرده و می&zwnj;گوید: &laquo;اگر اراده، دائماً معطوف به تخریب خود است؛ پس عملاً وابسته به چیز دیگری هم نخواهد بود (یعنی&zwnj;که هیچ عاملی بر سیر جبریِ اراده مؤثر نمی&zwnj;افتد) و از همین&zwnj;جاست که آن لحظه&zwnj;ی &laquo;اختیار&raquo; [و آزادی]، سربرمی&zwnj;زند [چراکه پیوستگی ِ علیتی از دست&zwnj;رفته تلقی می&zwnj;شود]&raquo;.</p> <p><br /> بولتزمن همچنین تلاش شوپنهاور در راه تعمیم فرضیاتش به قلمرو رشته&zwnj;های مختلف هنری را هم از طریق ملاحظات دقیق&zwnj;اش، بیهوده نشان می&zwnj;دهد. طبق توصیفات بولتزمن، حتی دسته&zwnj;بندی&zwnj;های شوپنهاور از انواع هنر&zwnj;ها هم مشمول همگیشان نمی&zwnj;شود و ضمناً تمایزی که او مابین موسیقی و دیگر اقسام هنر قائل شده (از این قرار که موسیقی، تجلی ِ بی&zwnj;واسطه&zwnj;ی اراده&zwnj;ی عینی&zwnj; - یا به&zwnj;عبارت دیگر، فاقد بستر جسمانی &ndash; است؛ حال&zwnj;آنکه هرچند کلیه&zwnj;ی دیگر هنر&zwnj;ها هم مظاهر اراده هستند، اما با واسطه&zwnj;ی مفعولی چنین می&zwnj;کنند)؛ عاری از هرگونه نگاه واقع&zwnj;بینانه بوده و به نتایج مضحک و تناقضات بارزی ختم می&zwnj;شود. اگر خواسته باشیم که موسیقی را به&zwnj;عنوان تجلی ِ مستقیم اراده بپنداریم، آنگاه &laquo;اگر &laquo;گراند باس&raquo; (آهنگ بم مختصری که میان آهنگ ملودی و هارمونی تکرار می&zwnj;شود) را تجلی ِ جسمانی ِ جهان جمادات (اجسام) بدانیم، صداهای زیر&zwnj;تر و بم&zwnj;تر از آن، به ترتیب اشاره به قلمروی سیارات و جانوران داشته، و آواز خواننده نیز حاکی از اراده&zwnj;ی انسان است&raquo;. به اعتقاد شوپنهاور، موسیقی، بازتابی از دنیاست. دنیایی&zwnj;ست که نیمی از آن را اراده&zwnj;ی کیهانی و آهنگ ناشی از آن شکل داده، و نیم دیگر را هم ابزارآلات جسمانی ِ گوناگونی که ارتباطی با نیمه&zwnj;ی نخستین ندارند. از این&zwnj;رو موسیقی [با توجه به تبصره&zwnj;های بولتزمن] حتی در نبود جهانِ جسمانی هم امکان وجود دارد؛ یعنی آنگاه که هیچ ویولون و هوای واسط و گوش ِ شنونده و ذهن ملاحظه&zwnj;گری در کار نباشد.</p> <p><br /> بولتزمن حتی مخالفت سطحی ِ شوپنهاور با ریش مردان را هم به باد انتقاد گرفته و علی&zwnj;رغم وقوف بر دلایل پوچی که در پشت این اعتقاد نهفته، نشان می&zwnj;دهد که چنین اظهاراتی در شأن یک فیلسوف برجسته نیست. بولتزمن می&zwnj;نویسد: &laquo;در اینجا ما می&zwnj;بینیم که چگونه فیلسوفی که زیبایی&zwnj;شناسی را فقط از بعد نظری&zwnj;اش بررسی کرده، عملاً به بیراهه می&zwnj;رود. از این&zwnj;رو اگر بخواهم از ادبیات خودِ شوپنهاور استفاده کرده باشم، این کار: &laquo;حماقت، ساده&zwnj;لوحی و سبک&zwnj;مغزیِ بارزی&zwnj;ست که صدایش گوش آسمان را کر کرده&raquo;. امیدوارم همین تعداد از مهماتِ منفجره، بس باشد!&raquo;.</p> <p><br /> بولتزمن، نهایتاً انتقاداتش را به&zwnj;سوی کاستی ِ اصلی ِ آرای شوپنهاور که آن را در سرفصل سخنرانی&zwnj; خود، تحت عنوان تز&zwnj; ِ او معرفی کرده و در حقیقت،&zwnj;&zwnj; همان نظریات شوپنهاور در باب &laquo;اخلاقیات&raquo; می&zwnj;باشد؛ نشانه می&zwnj;رود. دستاورد خطرناکِ فلسفه&zwnj;ی شوپنهاور، استنباطی&zwnj;ست که وی از علم اخلاق صورت داده است. به دیگر کلام، نظریه&zwnj;ی او در باب اراده، تنها یکی از ده&zwnj;ها نظریه&zwnj;ای&zwnj;ست که در تاریخ فلسفه وجود داشته. اما آنچه که چنین نظریه&zwnj;ای را خطرناک&zwnj;تر از همگیشان کرده و آن را به زیرشاخه&zwnj;ی &laquo;فلسفه&zwnj;ی نومیدانه&raquo; می&zwnj;راند، این است که وی در نتیجه&zwnj;گیریِ نظریه&zwnj;اش، اساساً زندگی را بدبختی ِ محض خوانده و بالا&zwnj;تر از همه&zwnj;ی این&zwnj;ها معتقد است که تنها راه کسب شادمانی، انکار اراده و آمادگی برای گذار به پوچی و نیست&zwnj;انگاری است. شوپنهاور تأکید می&zwnj;کند که این، صحیح&zwnj;ترین معنی از علم اخلاق است.</p> <p><br /> بولتزمن اما می&zwnj;گوید که چنین اظهاراتی را نمی&zwnj;توان ایده&zwnj;ی اصیل و ریشه&zwnj;داری پنداشت که شایسته&zwnj;ی افکار یک فیلسوف مدرنِ غربی&zwnj;ست؛ بلکه بیشتر، آن را بایستی به اعتقادات کهن شرقی نسبت داد. ضمناً او با استناد به برخی فرضیات نشان می&zwnj;دهد که تلاش برای کسب این نیست&zwnj;انگاری، تلاشی بیهوده است و صحبت از وجودِ &laquo;نیستی&raquo; هم اساساً نوعی تفکر پوچ است و برای درک این واقعیات، حتی به کاربست فیزیکِ مدرن هم نیازی نیست.</p> <p><img width="180" height="284" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/bltzmn2-2.jpg" /><br /> بولتزمن، پس از این مباحثات، نتیجه&zwnj;ی سخنرانی&zwnj;اش را چنین اعلام می&zwnj;کند: &laquo;نسبت دادنِ وظیفه&zwnj;ی قضاوت در این&zwnj;باره که زندگی، تماماً حادثه&zwnj;ای شاد و یا ناراحت&zwnj;کننده است، به دایره&zwnj;ی وظایف علم اخلاق؛ آن&zwnj;هم از طریق دعاویِ متافیزیکی، کاری مطلقاً اشتباه است. علم اخلاق، بایستی بپرسد که یک انسان، کِی مجاز به پافشاری بر اراده&zwnj;ی خود است و کِی آن را بایستی تابع اراده&zwnj;ی دیگران؛ فارغ از خانواده، قبیله و حتی جامعه&zwnj;ی بشری سازد و اینگونه بهترین راه پیشرفت را بپوید&raquo;.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>نقد بولتزمن بر &laquo;انرژیسم&raquo;</strong></p> <p><br /> در اواخر قرن نوزده میلادی، نوعی عقیده، به&zwnj;پشتوانه&zwnj;ی اظهارات ارنست ماخ، خصوصاً در آلمان رواج پیدا کرد که طبق آن، تمامی ِ رخدادهای طبیعی، در حقیقت از انرژی (و نه اتم) سرچشمه می&zwnj;گیرند. بولتزمن از همین دریچه، این دیدگاه فلسفی که توسط دانشمندان برجسته&zwnj;ای نظیر ویلهلم استوالد، توسعه پیدا کرده بود را قویاً مورد حمله قرار داد. در ادامه، برخی از اعتقادات وی علیه انرژیسم، مطرح می&zwnj;شود. جالب اینجاست که از همین نقادی&zwnj;ها می&zwnj;توان متوجه شد که بولتزمن نه&zwnj;تن&zwnj;ها نشان داده که استحصال این آرای فلسفی، همگی به&zwnj;پشتوانه&zwnj;ی فرضیاتِ صرفاً متافیزیکی صورت پذیرفته؛ بلکه وی حتی نظریات علمی ِ فاقد یک نگاه واقع&zwnj;بینانه را هم از حملات انتقادیِ خود مصون نمی&zwnj;دارد.</p> <p><br /> نظریات فلسفی ِ اینچنینی، ریشه در کژفهمی ِ نظریات علمی&zwnj; دارند؛ چراکه نظریات علمی، غالباً به&zwnj;عنوان وقایع طبیعی ِ بدیهی فرض می&zwnj;شوند. نمی&zwnj;توان با تآکید بر استعمال تنها جنبه&zwnj;ای خاص از یک نظریه&zwnj;ی علمی، آن را به تمامی ِ مرزهای مکانی و زمانی تعمیم داد؛ چراکه به&zwnj;گفته&zwnj;ی بولتزمن، اِشکال اصلی&zwnj; چنین کاری در این است که تلاش می&zwnj;شود از طریق یقین ِ ریاضیاتی، به فرمول&zwnj;بندیِ مسائل فلسفی پرداخته شود. این عقیده&zwnj;ی بولتزمن را در نقد نظریه&zwnj;ی انرژیسم که در ادامه خواهد آمد؛ به&zwnj;روشنی می&zwnj;توان دریافت. <br /> به عقیده&zwnj;ی بولتزمن، نبایستی انرژیِ فیزیکی و انرژی ذهنی را مفاهیم مشابهی پنداشت؛ هرچند که واژه&zwnj;ی یکسانی در توصیف هر دویشان به کار می&zwnj;رود. او می&zwnj;گوید: &laquo;در علوم طبیعی، انرژی به&zwnj;معنای مقدار توانی&zwnj;ست که می&zwnj;توان همیشه آن را با واحد مشخصی محاسبه کرد و همیشه هم حالت کمّی دارد، بطوریکه اگر انرژی در جایی از دست برود، همیشه مقدار مشابهی از انرژی در جایی دیگر احیا می&zwnj;شود. انرژی را تنها در صورتی می&zwnj;توان از میان بُرد که ثابت شود مقدار انرژیِ ذهنی، همیشه متناسب با انرژی فیزیکی است. یعنی اگر انرژی ذهنی را بتوان همانند انرژی فیزیکی محاسبه نمود و مقدار انرژی ذهنی ِ تولیدی را متناسب با مقدار مشابهی از انرژی از دست&zwnj;رفته&zwnj;ی فیزیکی پنداشت؛ آن&zwnj;وقت می&zwnj;توان اسم این کار را &laquo;مکانیک ذهنی&raquo; نامید. اما چنین چیزی هرگز به اثبات نرسیده است و کلیه&zwnj;ی مشاهداتِ موجود هم از امکان&zwnj;ناپذیریِ این اثبات حکایت می&zwnj;کنند؛ چراکه این فرضیه&zwnj; اساساً اشتباه است: اگر پدیده&zwnj;های ذهنی و فرآیندهای فیزیکی ِ مغز انسان عیناً مشابه و یا دست&zwnj;کم متناسب با هم باشند، این ناگزیر بدین&zwnj;معنی&zwnj;ست که تمامی ِ انرژیِ نهفته در ذهن، دائماً به&zwnj;شکل فیزیکی&zwnj;اش در مغز انسان محبوس گشته و فرآیندهای ذهنی هم صرفاً پدیده&zwnj;های ثانویه&zwnj;ی فاقد انرژی هستند؛ یعنی تصاویر ذهنی ِ ثانویه&zwnj;ای از پدیده&zwnj;های فیزیکی، که از زاویه&zwnj;ی دیگری بدان&zwnj;ها نگریسته شود و لذا از حیث فیزیکی، دیگر حامل هیچ انرژیِ جدیدی نباشند&raquo;. <br /> بولتزمن، دلیل جالبی را برای پشت پا زدن به رابطه&zwnj;ی ظاهریِ انرژی فیزیکی و انرژی ذهنی ارائه می&zwnj;دهد. ما امروزه پس از کشفیات فراوانِ صورت&zwnj;پذیرفته در حوزه&zwnj;ی فیزیکِ مدرن، که طی آن موفق به ارائه&zwnj;ی تعریفی کامل از مفهوم انرژی گشته، و ضمناً پیشرفت&zwnj;های چشمگیری هم در درک فرآیندهای مغزیِ دخیل در وقوع پدیده&zwnj;های ذهنی داشته&zwnj;ایم؛ می&zwnj;دانیم که برقراریِ چنین ارتباطی مابین انرژی فیزیکی و ذهنی، غیرممکن است. بولتزمن، از طریق سؤالی ساده نشان می&zwnj;دهد که حتی درصورت حل کامل ِ معمای ارتباط مابین جسم و ذهن، مشکل ِ اصلی هنوز در اختلاف مابین انرژیِ ارادیِ انسان و انرژی رایج در زبان علوم طبیعی&zwnj;ست. او می&zwnj;گوید:</p> <p><br /> &laquo;مرد قدرتمندی را فرض کنید که در اتاقش قدم می&zwnj;زند و مشغول تصمیم&zwnj;گیری&zwnj;ست. او تصمیمات&zwnj;اش را به&zwnj;شکلی واضح و شمرده، برای اعضای خانواده، دوستان و یا زیردستان&zwnj;اش مطرح می&zwnj;کند؛ به&zwnj;طوریکه&zwnj; آن&zwnj;ها همه می&zwnj;فه&zwnj;مند او در پی چیست. شکی نیست که کلیه&zwnj;ی این فرآیند&zwnj;ها توسط مغز انجام می&zwnj;شود. حال بیایید این مرد را با فرد روان&zwnj;پریشی مقایسه کنیم که دیوانه&zwnj;وار اتاقش را گز می&zwnj;کند، هوار می&zwnj;کشد و به اطرافیانش دشنام می&zwnj;دهد و همه&zwnj;ی این&zwnj;ها تنها برای این است که آیا هوا برای پیاده&zwnj;رویِ امروز مناسب است یا نه و او نمی&zwnj;داند که باید هم&zwnj;اکنون در خانه بماند و یا اتاقش را ترک کند. همه&zwnj;چیز حاکی از این است که انرژیِ فیزیکی ِ نهفته در تحرکِ او، اگر از آن مردِ قوی و مصمم بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ حال&zwnj;آنکه مرد اول انرژی ذهنی بیشتری دارد و دومی ندارد&raquo;.</p> <p><br /> بولتزمن، با احساس مسئولیتی ستودنی، بر این نکته تأکید می&zwnj;کند که نبایستی چنین نظریاتی را در کسوت علم، برای عامه&zwnj;ی مردم مطرح نمود. او می&zwnj;گوید: &laquo;اگر انرژیِ فیزیکی و آنچه که من انرژیِ ذهنی نامیده&zwnj;ام، دو چیز کاملاً متفاوت، اما با نام واحدی به&zwnj;واسطه&zwnj;ی شباهت ظاهریشان باشند؛ من عقیده دارم که این تقسیم&zwnj;بندی اساساً اشتباه است؛ چراکه وقتی مردم، خودشان &zwnj;بی&zwnj;توجه به تفاوت نظریاتِ جذاب حوزه&zwnj;ی مکانیک، شیمی و همچنین نظریات مرتبط با پدیده&zwnj;های ذهنی نظیر شادی و... صحبت می&zwnj;کنند؛ چنین تمایزی هم موجب ایجاد انگاره&zwnj;های دروغین گشته و ره به اشتباه می&zwnj;برَد&raquo;.</p> <p><br /> بولتزمن، با وجود اینکه می&zwnj;دانست هیچ فرضیه&zwnj;ی مناسبی که بتوان از طریق&zwnj;اش صحت &laquo;انرژیسم&raquo; را ثابت کرد، وجود ندارد؛ این تصور را ناشی از درک ناقص ِ استوالد از فلسفه&zwnj;ی ماخ دانست و نوشت: &laquo;با این&zwnj;حال، تا آنجایی که به نظریات استوالد مربوط می&zwnj;شود، گمان می&zwnj;کنم که همگیشان ریشه در درک ناقصی از افکار ماخ دوانده&zwnj;اند. به&zwnj;عقیده&zwnj;ی ماخ، آنچه که ما [از جهان پیرامونمان] کسب می&zwnj;کنیم، آموزه&zwnj;های قانون&zwnj;وار ِ ناشی از احساسات و تفکرات شخصی ِ ماست؛ حال&zwnj;آنکه کلیه&zwnj;ی مفاهیم فیزیکی از قبیل اتم&zwnj;ها، مولکول&zwnj;ها، نیرو&zwnj;ها، انرژی&zwnj;ها و غیره، صرفاً مفاهیمی برای بازنمودِ بهینه، &zwnj; و ترسیم ِ به&zwnj;صرفه&zwnj;ی این ارتباطات قانون&zwnj;وار ِ موجود مابین احساسات و افکار ما به&zwnj;شمار می&zwnj;روند. از این&zwnj;رو مفاهیمی که ذکرشان رفت، صرفاً اضافاتی بر افکار درونی ِ ما محسوب می&zwnj;شوند. استوالد، تنها پی به نیمی از این فرضیه برد و گفت که اتم&zwnj;ها وجود خارجی ندارند و در پاسخ به اینکه &laquo;پس چه چیزی جایگزینشان است؟&raquo;، گفت که تنها &laquo;انرژی&raquo; وجود دارد. از دید من، این ادعا کاملاً برخلاف نظریه&zwnj;ی ماخ است؛ چراکه انرژی هم مثل ماده بایستی به&zwnj;عنوان توصیفی سمبولیک از روابط خاصی مابین ادراکات ما و فرمول&zwnj;های حاکم بر آن پدیده&zwnj;ها معرفی شود&raquo;.</p> <p><br /> اعتراض اصلی ِ بولتزمن به انرژیسم ِ استوالد، مربوط به اظهارات او مبنی بر امکان محاسبه&zwnj;ی &laquo;مقدار شادی&raquo;، از طریق این فرمولِ جبری بود: E^۲-W^۲= (E+W) (E-W). در این فرمول، E بیانگر انرژیِ خودخواسته&zwnj;ی مصرف&zwnj;شده در حین شادی و W هم بیانگر انرژی ناخواسته&zwnj;ی تلف&zwnj;شده طی این فرآیند است. بولتزمن، نخست بر نواقص ِ ریاضیاتی ِ این فرمول دست گذاشت و نوشت: &laquo;باید بگویم که یک ریاضیدانِ باهوش، تنها در صورتی دست به ارائه&zwnj;ی یک فرمول قطعی می&zwnj;زند که آن را با محاسبات دقیقش به تأیید رسانده و دیگر هیچ شکی را در تطابق ِ این فرضیه با تجربیات خود باقی نگذارد. آیا استوالد ثابت کرده که چرا مثلاً E^۴-W^۴ یا E^n-W^n و یا هر فرمول دیگری را نمی&zwnj;توان به&zwnj;جای آنچه که او گفته، به&zwnj;کار بست؟&raquo;. سپس او خاطرنشان می&zwnj;کند که این تعریف از شادی، تنها مبیّن رفتارهای یکی از اهالی ِ اروپای غربی&zwnj;ست؛ نه یک تعریف جامع از مفهوم شادی برای همه&zwnj;ی انسان&zwnj;ها. مثلاً این فرمول برای بودایی&zwnj;هایی که به ریاضتِ خودخواسته معروف&zwnj;اند، به&zwnj;شکل (E-W) / (E-W) نوشته خواهد شد. بولتزمن اظهار می&zwnj;کند که عملگرهای این فرمول نیز صرفاً عملکردی نمادین داشته و کوچک&zwnj;ترین تطابقی با قوانین علم حساب ندارند و لذا با فرمول&zwnj;های متعارف ریاضی هم متفاوت&zwnj;اند. وی همچنین اضافه می&zwnj;کند که: &laquo;این فرمول، هیچگونه کاربرد عملی در زندگی نداشته و هیچ نقشی هم در ایجاد شادی ایفا نمی&zwnj;کند و تنها حکم می&zwnj;کند که: &laquo;پرانرژی باش و همه&zwnj;چیز را در توافق با خواسته&zwnj;های خودت ببین&raquo; و این، درست&zwnj;&zwnj; همان چیزی&zwnj;ست که هرکسی بی&zwnj;نیاز به این فرمولِ ریاضی هم آن را می&zwnj;داند&raquo;.</p> <p><br /> بولتزمن، انتقادات خود را با ذکر چندین مثالِ گوناگون و متناقض با تعریف استوالد از شادی، ادامه می&zwnj;دهد. تمامی ِ اظهاراتی که در این مقاله مطرح نشده را می&zwnj;توان در مقاله&zwnj;ی اصلی ِ بولتزمن در این&zwnj;باره، با عنوان &laquo;پاسخ به سخنرانی ِ پروفسور استوالد درباره&zwnj;ی شادی&raquo; (Reply to a Lecture on Happiness by Prof. Ostwald)، مطالعه کرد. به&zwnj;طور کلی، تأکید بولتزمن بر این است که پدیده&zwnj;های پیچیده&zwnj;ی طبیعی نظیر احساسات انسانی و شور و حال ناشی از شادی را نمی&zwnj;توان صرفاً با نظریات علمی فرمول&zwnj;بندی نمود. او در نتیجه&zwnj;گیریِ این اظهاراتش می&zwnj;نویسد:</p> <p><br /> &laquo;چرا مقالاتِ ظاهراً بی&zwnj;خطری نظیر مقاله&zwnj;ی استوالد، از دید بنده فوق&zwnj;العاده برای علم خطرناک&zwnj;اند؟ چراکه نشان از عقب&zwnj;گردی رسمی به&zwnj;سوی رضایتمندیِ دانشمندان از بازگشت به روش ِ شبه&zwnj;فیلسوفانی می&zwnj;دهند که آفتِ پیشرفتِ دانش محسوب می&zwnj;شده&zwnj;اند. پسرفتی به&zwnj;سوی ارائه&zwnj;ی نظریاتی که از مُشتی واژگان دلفریب تشکیل شده&zwnj;اند و ارزش&zwnj;گذاری بر لفاظی&zwnj;های ادبیشان که رویکردی کاملاً استدلالی و حتی استقرایی [به حل مسائل] دارند؛ حال&zwnj;آنکه نمی&zwnj;بینند آیا چنین قوانینی اصلاً ارتباطی با واقعیات جهان پیدا کرده و ریشه در حقایق عینی می&zwnj;دوانند یا نه. پسرفتی به&zwnj;سوی پیرویِ کورکورانه از کسی که عقاید مشخصی دارد و انعطاف دادن هر چیزی با هدف انطباق یافتن بر&zwnj;&zwnj; همان دسته&zwnj;بندی&zwnj;ها و خلاصه نمودنِ ریاضیاتِ راستین، به نفع فرمول&zwnj;های جبری؛ تنزل دادن مقام منطق ِ راستین، به نفع قیاس&zwnj;های بچه&zwnj;گانه و سطحی؛ تنزل فلسفه&zwnj;ی راستین، به مهملاتِ زیبایی که فقط ظاهر فلسفی دارند و تنزل دادن جنگل، به نفع درختان...&raquo;.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در بخش بعدیِ این سلسله&zwnj;مقالات، به شرح آرای فلسفی ِ شخص بولتزمن و افکاری که به ظهور انقلاب کوانتومی و عموماً فیزیکِ جدید انجامید، خواهیم پرداخت.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ادامه دارد....</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>توضیحات تصاویر:</strong></p> <p><br /> - آرتور شوپنهاور<br /> - ویلهلم استوالد</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>منابع:</strong></p> <p><br /> Blackmore، John T: Ludwig Boltzmann: His Later Life and Philosophy، ۱۹۰۰-۱۹۰۶. (Boston Studies in Philosophy of Science vol. ۱۶۸) Dordrecht، Kluwer AcademicPublishers، ۱۹۹۵.</p> <p>Bogolyubov، N. N. &amp; Sanochkin، Y. V.: Ludwig Boltzmann. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) ۷; Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۷. <br /> Broda، E.: Philosophical Biography of Ludwig Boltzmann. The Boltzmann Equation &ndash;Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳. <br /> ۲۴</p> <p>Broda، Engelbert: Ludwig Boltzmann: Man، Physicist، Philosopher. Trans. Larry Gay. Woodbridge، CT، Ox Bow Press، ۱۹۸۳. <br /> Brush، S. G.: Boltzmann، Ludwig. Dictionary of Scientific Biography II (۱۹۷۰) ۲۶۰. <br /> Brush، S. G.: Foundations of Statistical Mechanics. Archieve for History of Exact Science ۴ (۱۹۶۷) ۱۴۵. <br /> Bryan، G. H: Obituary of L. Boltzmann. Nature ۷۴ (۱۹۰۶) ۵۶۹. <br /> Cercignani، Carlo: Ludwig Boltzmann، The Man Who Trusted Atoms، Oxford University Press، ۱۹۹۸<br /> Davydov، B. I.: A Great Physicist. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) ۳; Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۳. <br /> Ehrenfest، P.: Ludwig Boltzmann. Math. -Nw. Blatter ۹ (۱۹۰۹; Collected Scientific Papers (۱۹۵۹) ۱۲. <br /> Flamm، D.: Life and Personality of Ludwig Boltzmann. The Boltzmann Equation &ndash;Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳. <br /> Flamm، D: Ludwig Boltzmann and His Influence on Science، Studies in History and Philosophy of Science ۱۴ (۱۹۸۳)، ۲۵۵-۲۷۸. <br /> Flamm، L.: Die Personalichjeit Boltzmanns. Wiener Chem. -Zeitung ۴۷ (۱۹۴۴) ۲۸. <br /> Flamm، L.: In Memory of Ludwig Boltzmann. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۳. <br /> Jaegar، G: Ludwig Boltzmann. Neue osterreichische Biographie II (۱۹۲۵) ۱۱۷. <br /> Jungnickel، C &amp; McCormmach، R: Intellectual Mastery of Nature، ۲ Volumes، Chicago، ۱۹۸۶. <br /> Klein، M. J.: The Development of Boltzmann&raquo; s Statistical Ideas. The Boltzmann Equation &ndash; Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳. <br /> Lindley، David: Boltzmann &laquo;s Atom: The Great Debate That Launched a Revolution in Physics، Free Press، New York، ۲۰۰۱. <br /> Meyer، Stephan: Festschrift Ludwig Boltzmann gewidmet zum sechzigsten Geburtstag ۰۲. Februar ۱۹۰۴. J. A. Barth، Leipzig. (This contains constributions by P. Duhem، <br /> M. Planck، E. Mach، J. Larmor، G. Frege، S. Arrhenius، and W. Nernst، among others. <br /> Schrodinger، Erwin: The Statistical Law in Nature. Nature ۱۵۳ (۱۹۴۴) ۷۰۴. <br /> Sommerfeld، Arnold: Boltzmann، Ludwig. Neue deutsche Biographie ۲ (۱۹۵۵) ۴۳۶. <br /> Sommerfeld، Arnold: Das Werk Boltzmanns. Wiener Chem. -Zeitung ۴۷ (۱۹۴۴) ۲۵. <br /> Thirring، H.: Ludwig Boltzmann in seiner Zeit. Naturwiss. Rundsch. ۱۰ (۱۹۵۷) ۴۱۱.</p>

علی افتخاری ـ بد نیست در ابتدا نگاهی به آرای انتقادیِ بولتزمن درباره‌ی نظریات دیگر فلاسفه‌ی معاصر و پیش از خودش داشته باشیم. این نقادی‌ها، به‌روشنی نشانگر نگرانی ِ وی از قبول بی‌قید و شرط افکار فلاسفه‌ی مشهور، توسط عموم مردم است. در اینجا صرفاً به دو نمونه از این انتقادات اشاره کرده‌ایم. از آنجاکه غالباً نقد بولتزمن بر فلاسفه‌ی سنتی را به‌دلیل ِ بی‌علاقگی ِ شخصی ِ او به آنان می‌دانند؛ نمونه‌ای از عقاید وی در باب فلسفه‌ی علم ِ مدرن را هم آورده‌ایم.

نقد آرای شوپنهاور

بولتزمن، طی سخنرانی‌ای که به تاریخ ۲۱ ژانویه‌ی ۱۹۰۵، در انجمن فلسفه‌ی وین ایراد نمود، کلیه‌ی افکار فلسفی ِ آرتور شوپنهاور را به باد انتقاد گرفت و نشان داد «او فردی نادان و یاوه‌گوست که اساساً ذهن مردم را تا ابد با مهملاتِ غیرضرورش پوسیده می‌‌سازد». البته بولتزمن هرگز این واژگان را در توصیف شوپنهاور به کار نبرد؛ بلکه این‌ها دقیقاً‌‌ همان توصیفاتی‌ست که شوپنهاور از هگل (فیلسوف آلمانی ِ معاصرش) ارائه داده بود و بولتزمن علی‌رغم نقد شدیدی که به همین ادبیات شوپنهاور وارد نمود، عنوان رساله‌ی خود را «درباره‌ی تز شوپنهاور» نامید. او هدف‌ خود از نگارش این متن را چنین توصیف نمود:
«... من نه‌تن‌ها قصد بحث در خصوص تز شوپنهاور؛ که کل سیستم فکریِ او را دارم. از این‌رو [سخنانم] نقد کاملی نبوده و صرفاً برخی افکار ِ سطحی در این‌باره است». در واقع او می‌خواست نشان دهد که ضعف فلسفه‌ی شوپنهاور، از بابت سستی ِ نظریاتش نیست؛ بلکه اساس ِ مابعدالطبیعی ِ افکار اوست که وی را در کلیه‌ی اعتقاداتش به بیراهه برده است. همانگونه که از زبان بولتزمن در ادامه خواهیم خواند؛ برخی موارد از این کاستی‌های کورکورانه، ریشه در فقدان یک نگاه واقع‌بینانه به پیرامونمان دارد.

بولتزمن، نخست از تناقض تعریف شوپنهاور از مفاهیم «فضا» و «زمان»، با دیدگاه‌های مدرنِ نظری در رابطه با این دو مفهوم (البته در عصر خودش) سخن رانده و در ادامه، بر بی‌مبالاتی ِ او در استعمال مفهوم «استقراء»، تأکید می‌ورزد. بولتزمن، ادعای شوپنهاور مبنی بر استقرایی بودنِ فضای سه‌بعدی را با ذکر این نکته که وجود فضای چهاربعدی و چندبعدی هم امکان‌پذیر است و حتی با اصول هندسه‌ی اقلیدسی هم مغایرت دارد، اساساً رد می‌کند. او همچنین از روشی مشابه، استنباط شوپنهاور از استقرایی بودنِ قانون بقای ماده را هم به بوته‌ی نقد کشیده و می‌گوید:

«لندولت (اشاره به «ادموند لندولت»؛ چشم‌پزشک سوئیسی ِ سده‌ی ۱۹ و ۲۰)، آزمایشات دقیقی را در خصوص این قانون به ‌ثمر رسانده است و یافته‌هایش ابتدا در تناقض با این قانون ظاهر شدند. امروزه قانون بقای ماده، آسیب‌ناپذیر‌تر از گذشته است؛ اما در اینجا آنچه که بیشتر از نتایج آزمایشاتِ وی حائز اهمیت است؛ امکان یا عدم امکان رد این قانون از طریق این آزمایشات؛ و یا به‌عبارت بهتر، این است که آیا منطق و استدلال تعیین می‌کند که نتایج آزمایشات لندولت چه باشد؛ یا که خیر. با کشف خواص عنصر رادیوم، مجدداً شبهه‌ها در خصوص این قانون بالا گرفته. من یقین دارم که آزمایشاتِ آینده هم این قانون را تأیید می‌‌کنند؛ اما همین [واپاشی ِ ناخواسته‌ی عنصر رادیوم] هم نشان می‌دهد که چنین قانونی، فرا‌تر از استقراست: چراکه وقتی چیزی را نشود کنترل کرد، از نقطه‌نظر ِ منطق هیچ نتیجه‌ای را هم بر آن نمی‌توان مترتب شد».

امروزه درک عقیده‌ی بولتزمن آسان‌تر است؛ چراکه قانون بقای ماده، جای خود را به قانون جامع‌تری موسوم به «قانون بقای ماده و انرژی» داده است. ضمناً از نقطه‌نظر فلسفه‌ی بولتزمن، می‌توان فهمید که قانون بقای ماده (آنگونه که شوپنهاور با تکیه بر فرضیات متافیزیکی‌اش گفت) یک اصل استقرایی نیست؛ بلکه نظریه‌ای‌ست که زائیده‌ی ذهن انسان است و می‌تواند جای خود را به نظریه‌ی بهتر ِ دیگری هم بدهد؛ کمااینکه همین اتفاق هم افتاد.

بولتزمن، سپس اعتراضاتی را متوجه تعریف شوپنهاور از مفهوم «اراده» کرده و در خصوص اراده‌ی مثلاً یک سنگ، می‌گوید: «[فرضیات او] ملاحضات کاملاً هوشمندانه‌ای‌ است، اما اگر شوپنهاور عمیقاً اعتقاد دارد که با کاربستِ یکسانِ مفهوم اراده هم برای نیروهای بی‌جانِ طبیعت و هم برای فرآیندهای روان‌شناختی ِ خاصی که ما در درون‌ خود حسشان می‌کنیم، گام ِ بزرگی در راه اعتلای دانسته‌هایمان از طبیعت برداشته؛ در واقع اشتباه ساده‌لوحانه‌ای مرتکب شده است».

او توجه‌اش را معطوف به آرای شوپنهاور در باب اختیار هم می‌کند. از دید شوپنهاور، «اراده» به‌عنوان یک فاعل و مفهومی خودبنیاد، لزوماً آزاد است؛ چراکه علیت، در توصیف مفاهیم خودبنیاد، هیچ اعتباری ندارد و یک فاعل، تحت شرایط مختلفِ بیرونی، عکس‌العمل‌های کاملاً غیرپیش‌بینی‌اش دارد؛ اما کنش‌های ارادی و بازخورد‌ها و مظاهر عینی‌ای که در شرایط مختلف از خود بروز می‌دهد، تماماً از طریق اراده قابل پیش‌بینی بوده و لذا کاملاً جبری‌ست. از این‌رو با وقوف بر آزادیِ اراده‌ی یک فاعل، می‌توان خام بودنِ خیالِ ما مبنی بر اینکه «ما کاملاً آزادیم» را توجیه نمود. اما بولتزمن از طریق همین اظهاراتِ شوپنهاور، اشاره به وجود تناقضی در آن‌ها کرده و می‌گوید: «اگر اراده، دائماً معطوف به تخریب خود است؛ پس عملاً وابسته به چیز دیگری هم نخواهد بود (یعنی‌که هیچ عاملی بر سیر جبریِ اراده مؤثر نمی‌افتد) و از همین‌جاست که آن لحظه‌ی «اختیار» [و آزادی]، سربرمی‌زند [چراکه پیوستگی ِ علیتی از دست‌رفته تلقی می‌شود]».

بولتزمن همچنین تلاش شوپنهاور در راه تعمیم فرضیاتش به قلمرو رشته‌های مختلف هنری را هم از طریق ملاحظات دقیق‌اش، بیهوده نشان می‌دهد. طبق توصیفات بولتزمن، حتی دسته‌بندی‌های شوپنهاور از انواع هنر‌ها هم مشمول همگیشان نمی‌شود و ضمناً تمایزی که او مابین موسیقی و دیگر اقسام هنر قائل شده (از این قرار که موسیقی، تجلی ِ بی‌واسطه‌ی اراده‌ی عینی‌ - یا به‌عبارت دیگر، فاقد بستر جسمانی – است؛ حال‌آنکه هرچند کلیه‌ی دیگر هنر‌ها هم مظاهر اراده هستند، اما با واسطه‌ی مفعولی چنین می‌کنند)؛ عاری از هرگونه نگاه واقع‌بینانه بوده و به نتایج مضحک و تناقضات بارزی ختم می‌شود. اگر خواسته باشیم که موسیقی را به‌عنوان تجلی ِ مستقیم اراده بپنداریم، آنگاه «اگر «گراند باس» (آهنگ بم مختصری که میان آهنگ ملودی و هارمونی تکرار می‌شود) را تجلی ِ جسمانی ِ جهان جمادات (اجسام) بدانیم، صداهای زیر‌تر و بم‌تر از آن، به ترتیب اشاره به قلمروی سیارات و جانوران داشته، و آواز خواننده نیز حاکی از اراده‌ی انسان است». به اعتقاد شوپنهاور، موسیقی، بازتابی از دنیاست. دنیایی‌ست که نیمی از آن را اراده‌ی کیهانی و آهنگ ناشی از آن شکل داده، و نیم دیگر را هم ابزارآلات جسمانی ِ گوناگونی که ارتباطی با نیمه‌ی نخستین ندارند. از این‌رو موسیقی [با توجه به تبصره‌های بولتزمن] حتی در نبود جهانِ جسمانی هم امکان وجود دارد؛ یعنی آنگاه که هیچ ویولون و هوای واسط و گوش ِ شنونده و ذهن ملاحظه‌گری در کار نباشد.

بولتزمن حتی مخالفت سطحی ِ شوپنهاور با ریش مردان را هم به باد انتقاد گرفته و علی‌رغم وقوف بر دلایل پوچی که در پشت این اعتقاد نهفته، نشان می‌دهد که چنین اظهاراتی در شأن یک فیلسوف برجسته نیست. بولتزمن می‌نویسد: «در اینجا ما می‌بینیم که چگونه فیلسوفی که زیبایی‌شناسی را فقط از بعد نظری‌اش بررسی کرده، عملاً به بیراهه می‌رود. از این‌رو اگر بخواهم از ادبیات خودِ شوپنهاور استفاده کرده باشم، این کار: «حماقت، ساده‌لوحی و سبک‌مغزیِ بارزی‌ست که صدایش گوش آسمان را کر کرده». امیدوارم همین تعداد از مهماتِ منفجره، بس باشد!».

بولتزمن، نهایتاً انتقاداتش را به‌سوی کاستی ِ اصلی ِ آرای شوپنهاور که آن را در سرفصل سخنرانی‌ خود، تحت عنوان تز‌ ِ او معرفی کرده و در حقیقت،‌‌ همان نظریات شوپنهاور در باب «اخلاقیات» می‌باشد؛ نشانه می‌رود. دستاورد خطرناکِ فلسفه‌ی شوپنهاور، استنباطی‌ست که وی از علم اخلاق صورت داده است. به دیگر کلام، نظریه‌ی او در باب اراده، تنها یکی از ده‌ها نظریه‌ای‌ست که در تاریخ فلسفه وجود داشته. اما آنچه که چنین نظریه‌ای را خطرناک‌تر از همگیشان کرده و آن را به زیرشاخه‌ی «فلسفه‌ی نومیدانه» می‌راند، این است که وی در نتیجه‌گیریِ نظریه‌اش، اساساً زندگی را بدبختی ِ محض خوانده و بالا‌تر از همه‌ی این‌ها معتقد است که تنها راه کسب شادمانی، انکار اراده و آمادگی برای گذار به پوچی و نیست‌انگاری است. شوپنهاور تأکید می‌کند که این، صحیح‌ترین معنی از علم اخلاق است.

بولتزمن اما می‌گوید که چنین اظهاراتی را نمی‌توان ایده‌ی اصیل و ریشه‌داری پنداشت که شایسته‌ی افکار یک فیلسوف مدرنِ غربی‌ست؛ بلکه بیشتر، آن را بایستی به اعتقادات کهن شرقی نسبت داد. ضمناً او با استناد به برخی فرضیات نشان می‌دهد که تلاش برای کسب این نیست‌انگاری، تلاشی بیهوده است و صحبت از وجودِ «نیستی» هم اساساً نوعی تفکر پوچ است و برای درک این واقعیات، حتی به کاربست فیزیکِ مدرن هم نیازی نیست.


بولتزمن، پس از این مباحثات، نتیجه‌ی سخنرانی‌اش را چنین اعلام می‌کند: «نسبت دادنِ وظیفه‌ی قضاوت در این‌باره که زندگی، تماماً حادثه‌ای شاد و یا ناراحت‌کننده است، به دایره‌ی وظایف علم اخلاق؛ آن‌هم از طریق دعاویِ متافیزیکی، کاری مطلقاً اشتباه است. علم اخلاق، بایستی بپرسد که یک انسان، کِی مجاز به پافشاری بر اراده‌ی خود است و کِی آن را بایستی تابع اراده‌ی دیگران؛ فارغ از خانواده، قبیله و حتی جامعه‌ی بشری سازد و اینگونه بهترین راه پیشرفت را بپوید».

نقد بولتزمن بر «انرژیسم»

در اواخر قرن نوزده میلادی، نوعی عقیده، به‌پشتوانه‌ی اظهارات ارنست ماخ، خصوصاً در آلمان رواج پیدا کرد که طبق آن، تمامی ِ رخدادهای طبیعی، در حقیقت از انرژی (و نه اتم) سرچشمه می‌گیرند. بولتزمن از همین دریچه، این دیدگاه فلسفی که توسط دانشمندان برجسته‌ای نظیر ویلهلم استوالد، توسعه پیدا کرده بود را قویاً مورد حمله قرار داد. در ادامه، برخی از اعتقادات وی علیه انرژیسم، مطرح می‌شود. جالب اینجاست که از همین نقادی‌ها می‌توان متوجه شد که بولتزمن نه‌تن‌ها نشان داده که استحصال این آرای فلسفی، همگی به‌پشتوانه‌ی فرضیاتِ صرفاً متافیزیکی صورت پذیرفته؛ بلکه وی حتی نظریات علمی ِ فاقد یک نگاه واقع‌بینانه را هم از حملات انتقادیِ خود مصون نمی‌دارد.

نظریات فلسفی ِ اینچنینی، ریشه در کژفهمی ِ نظریات علمی‌ دارند؛ چراکه نظریات علمی، غالباً به‌عنوان وقایع طبیعی ِ بدیهی فرض می‌شوند. نمی‌توان با تآکید بر استعمال تنها جنبه‌ای خاص از یک نظریه‌ی علمی، آن را به تمامی ِ مرزهای مکانی و زمانی تعمیم داد؛ چراکه به‌گفته‌ی بولتزمن، اِشکال اصلی‌ چنین کاری در این است که تلاش می‌شود از طریق یقین ِ ریاضیاتی، به فرمول‌بندیِ مسائل فلسفی پرداخته شود. این عقیده‌ی بولتزمن را در نقد نظریه‌ی انرژیسم که در ادامه خواهد آمد؛ به‌روشنی می‌توان دریافت.
به عقیده‌ی بولتزمن، نبایستی انرژیِ فیزیکی و انرژی ذهنی را مفاهیم مشابهی پنداشت؛ هرچند که واژه‌ی یکسانی در توصیف هر دویشان به کار می‌رود. او می‌گوید: «در علوم طبیعی، انرژی به‌معنای مقدار توانی‌ست که می‌توان همیشه آن را با واحد مشخصی محاسبه کرد و همیشه هم حالت کمّی دارد، بطوریکه اگر انرژی در جایی از دست برود، همیشه مقدار مشابهی از انرژی در جایی دیگر احیا می‌شود. انرژی را تنها در صورتی می‌توان از میان بُرد که ثابت شود مقدار انرژیِ ذهنی، همیشه متناسب با انرژی فیزیکی است. یعنی اگر انرژی ذهنی را بتوان همانند انرژی فیزیکی محاسبه نمود و مقدار انرژی ذهنی ِ تولیدی را متناسب با مقدار مشابهی از انرژی از دست‌رفته‌ی فیزیکی پنداشت؛ آن‌وقت می‌توان اسم این کار را «مکانیک ذهنی» نامید. اما چنین چیزی هرگز به اثبات نرسیده است و کلیه‌ی مشاهداتِ موجود هم از امکان‌ناپذیریِ این اثبات حکایت می‌کنند؛ چراکه این فرضیه‌ اساساً اشتباه است: اگر پدیده‌های ذهنی و فرآیندهای فیزیکی ِ مغز انسان عیناً مشابه و یا دست‌کم متناسب با هم باشند، این ناگزیر بدین‌معنی‌ست که تمامی ِ انرژیِ نهفته در ذهن، دائماً به‌شکل فیزیکی‌اش در مغز انسان محبوس گشته و فرآیندهای ذهنی هم صرفاً پدیده‌های ثانویه‌ی فاقد انرژی هستند؛ یعنی تصاویر ذهنی ِ ثانویه‌ای از پدیده‌های فیزیکی، که از زاویه‌ی دیگری بدان‌ها نگریسته شود و لذا از حیث فیزیکی، دیگر حامل هیچ انرژیِ جدیدی نباشند».
بولتزمن، دلیل جالبی را برای پشت پا زدن به رابطه‌ی ظاهریِ انرژی فیزیکی و انرژی ذهنی ارائه می‌دهد. ما امروزه پس از کشفیات فراوانِ صورت‌پذیرفته در حوزه‌ی فیزیکِ مدرن، که طی آن موفق به ارائه‌ی تعریفی کامل از مفهوم انرژی گشته، و ضمناً پیشرفت‌های چشمگیری هم در درک فرآیندهای مغزیِ دخیل در وقوع پدیده‌های ذهنی داشته‌ایم؛ می‌دانیم که برقراریِ چنین ارتباطی مابین انرژی فیزیکی و ذهنی، غیرممکن است. بولتزمن، از طریق سؤالی ساده نشان می‌دهد که حتی درصورت حل کامل ِ معمای ارتباط مابین جسم و ذهن، مشکل ِ اصلی هنوز در اختلاف مابین انرژیِ ارادیِ انسان و انرژی رایج در زبان علوم طبیعی‌ست. او می‌گوید:

«مرد قدرتمندی را فرض کنید که در اتاقش قدم می‌زند و مشغول تصمیم‌گیری‌ست. او تصمیمات‌اش را به‌شکلی واضح و شمرده، برای اعضای خانواده، دوستان و یا زیردستان‌اش مطرح می‌کند؛ به‌طوریکه‌ آن‌ها همه می‌فه‌مند او در پی چیست. شکی نیست که کلیه‌ی این فرآیند‌ها توسط مغز انجام می‌شود. حال بیایید این مرد را با فرد روان‌پریشی مقایسه کنیم که دیوانه‌وار اتاقش را گز می‌کند، هوار می‌کشد و به اطرافیانش دشنام می‌دهد و همه‌ی این‌ها تنها برای این است که آیا هوا برای پیاده‌رویِ امروز مناسب است یا نه و او نمی‌داند که باید هم‌اکنون در خانه بماند و یا اتاقش را ترک کند. همه‌چیز حاکی از این است که انرژیِ فیزیکی ِ نهفته در تحرکِ او، اگر از آن مردِ قوی و مصمم بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ حال‌آنکه مرد اول انرژی ذهنی بیشتری دارد و دومی ندارد».

بولتزمن، با احساس مسئولیتی ستودنی، بر این نکته تأکید می‌کند که نبایستی چنین نظریاتی را در کسوت علم، برای عامه‌ی مردم مطرح نمود. او می‌گوید: «اگر انرژیِ فیزیکی و آنچه که من انرژیِ ذهنی نامیده‌ام، دو چیز کاملاً متفاوت، اما با نام واحدی به‌واسطه‌ی شباهت ظاهریشان باشند؛ من عقیده دارم که این تقسیم‌بندی اساساً اشتباه است؛ چراکه وقتی مردم، خودشان ‌بی‌توجه به تفاوت نظریاتِ جذاب حوزه‌ی مکانیک، شیمی و همچنین نظریات مرتبط با پدیده‌های ذهنی نظیر شادی و... صحبت می‌کنند؛ چنین تمایزی هم موجب ایجاد انگاره‌های دروغین گشته و ره به اشتباه می‌برَد».

بولتزمن، با وجود اینکه می‌دانست هیچ فرضیه‌ی مناسبی که بتوان از طریق‌اش صحت «انرژیسم» را ثابت کرد، وجود ندارد؛ این تصور را ناشی از درک ناقص ِ استوالد از فلسفه‌ی ماخ دانست و نوشت: «با این‌حال، تا آنجایی که به نظریات استوالد مربوط می‌شود، گمان می‌کنم که همگیشان ریشه در درک ناقصی از افکار ماخ دوانده‌اند. به‌عقیده‌ی ماخ، آنچه که ما [از جهان پیرامونمان] کسب می‌کنیم، آموزه‌های قانون‌وار ِ ناشی از احساسات و تفکرات شخصی ِ ماست؛ حال‌آنکه کلیه‌ی مفاهیم فیزیکی از قبیل اتم‌ها، مولکول‌ها، نیرو‌ها، انرژی‌ها و غیره، صرفاً مفاهیمی برای بازنمودِ بهینه، ‌ و ترسیم ِ به‌صرفه‌ی این ارتباطات قانون‌وار ِ موجود مابین احساسات و افکار ما به‌شمار می‌روند. از این‌رو مفاهیمی که ذکرشان رفت، صرفاً اضافاتی بر افکار درونی ِ ما محسوب می‌شوند. استوالد، تنها پی به نیمی از این فرضیه برد و گفت که اتم‌ها وجود خارجی ندارند و در پاسخ به اینکه «پس چه چیزی جایگزینشان است؟»، گفت که تنها «انرژی» وجود دارد. از دید من، این ادعا کاملاً برخلاف نظریه‌ی ماخ است؛ چراکه انرژی هم مثل ماده بایستی به‌عنوان توصیفی سمبولیک از روابط خاصی مابین ادراکات ما و فرمول‌های حاکم بر آن پدیده‌ها معرفی شود».

اعتراض اصلی ِ بولتزمن به انرژیسم ِ استوالد، مربوط به اظهارات او مبنی بر امکان محاسبه‌ی «مقدار شادی»، از طریق این فرمولِ جبری بود: E^۲-W^۲= (E+W) (E-W). در این فرمول، E بیانگر انرژیِ خودخواسته‌ی مصرف‌شده در حین شادی و W هم بیانگر انرژی ناخواسته‌ی تلف‌شده طی این فرآیند است. بولتزمن، نخست بر نواقص ِ ریاضیاتی ِ این فرمول دست گذاشت و نوشت: «باید بگویم که یک ریاضیدانِ باهوش، تنها در صورتی دست به ارائه‌ی یک فرمول قطعی می‌زند که آن را با محاسبات دقیقش به تأیید رسانده و دیگر هیچ شکی را در تطابق ِ این فرضیه با تجربیات خود باقی نگذارد. آیا استوالد ثابت کرده که چرا مثلاً E^۴-W^۴ یا E^n-W^n و یا هر فرمول دیگری را نمی‌توان به‌جای آنچه که او گفته، به‌کار بست؟». سپس او خاطرنشان می‌کند که این تعریف از شادی، تنها مبیّن رفتارهای یکی از اهالی ِ اروپای غربی‌ست؛ نه یک تعریف جامع از مفهوم شادی برای همه‌ی انسان‌ها. مثلاً این فرمول برای بودایی‌هایی که به ریاضتِ خودخواسته معروف‌اند، به‌شکل (E-W) / (E-W) نوشته خواهد شد. بولتزمن اظهار می‌کند که عملگرهای این فرمول نیز صرفاً عملکردی نمادین داشته و کوچک‌ترین تطابقی با قوانین علم حساب ندارند و لذا با فرمول‌های متعارف ریاضی هم متفاوت‌اند. وی همچنین اضافه می‌کند که: «این فرمول، هیچگونه کاربرد عملی در زندگی نداشته و هیچ نقشی هم در ایجاد شادی ایفا نمی‌کند و تنها حکم می‌کند که: «پرانرژی باش و همه‌چیز را در توافق با خواسته‌های خودت ببین» و این، درست‌‌ همان چیزی‌ست که هرکسی بی‌نیاز به این فرمولِ ریاضی هم آن را می‌داند».

بولتزمن، انتقادات خود را با ذکر چندین مثالِ گوناگون و متناقض با تعریف استوالد از شادی، ادامه می‌دهد. تمامی ِ اظهاراتی که در این مقاله مطرح نشده را می‌توان در مقاله‌ی اصلی ِ بولتزمن در این‌باره، با عنوان «پاسخ به سخنرانی ِ پروفسور استوالد درباره‌ی شادی» (Reply to a Lecture on Happiness by Prof. Ostwald)، مطالعه کرد. به‌طور کلی، تأکید بولتزمن بر این است که پدیده‌های پیچیده‌ی طبیعی نظیر احساسات انسانی و شور و حال ناشی از شادی را نمی‌توان صرفاً با نظریات علمی فرمول‌بندی نمود. او در نتیجه‌گیریِ این اظهاراتش می‌نویسد:

«چرا مقالاتِ ظاهراً بی‌خطری نظیر مقاله‌ی استوالد، از دید بنده فوق‌العاده برای علم خطرناک‌اند؟ چراکه نشان از عقب‌گردی رسمی به‌سوی رضایتمندیِ دانشمندان از بازگشت به روش ِ شبه‌فیلسوفانی می‌دهند که آفتِ پیشرفتِ دانش محسوب می‌شده‌اند. پسرفتی به‌سوی ارائه‌ی نظریاتی که از مُشتی واژگان دلفریب تشکیل شده‌اند و ارزش‌گذاری بر لفاظی‌های ادبیشان که رویکردی کاملاً استدلالی و حتی استقرایی [به حل مسائل] دارند؛ حال‌آنکه نمی‌بینند آیا چنین قوانینی اصلاً ارتباطی با واقعیات جهان پیدا کرده و ریشه در حقایق عینی می‌دوانند یا نه. پسرفتی به‌سوی پیرویِ کورکورانه از کسی که عقاید مشخصی دارد و انعطاف دادن هر چیزی با هدف انطباق یافتن بر‌‌ همان دسته‌بندی‌ها و خلاصه نمودنِ ریاضیاتِ راستین، به نفع فرمول‌های جبری؛ تنزل دادن مقام منطق ِ راستین، به نفع قیاس‌های بچه‌گانه و سطحی؛ تنزل فلسفه‌ی راستین، به مهملاتِ زیبایی که فقط ظاهر فلسفی دارند و تنزل دادن جنگل، به نفع درختان...».

در بخش بعدیِ این سلسله‌مقالات، به شرح آرای فلسفی ِ شخص بولتزمن و افکاری که به ظهور انقلاب کوانتومی و عموماً فیزیکِ جدید انجامید، خواهیم پرداخت.

ادامه دارد....

توضیحات تصاویر:

- آرتور شوپنهاور
- ویلهلم استوالد

منابع:

Blackmore، John T: Ludwig Boltzmann: His Later Life and Philosophy، ۱۹۰۰-۱۹۰۶. (Boston Studies in Philosophy of Science vol. ۱۶۸) Dordrecht، Kluwer AcademicPublishers، ۱۹۹۵.

Bogolyubov، N. N. & Sanochkin، Y. V.: Ludwig Boltzmann. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) ۷; Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۷.
Broda، E.: Philosophical Biography of Ludwig Boltzmann. The Boltzmann Equation –Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳.
۲۴

Broda، Engelbert: Ludwig Boltzmann: Man، Physicist، Philosopher. Trans. Larry Gay. Woodbridge، CT، Ox Bow Press، ۱۹۸۳.
Brush، S. G.: Boltzmann، Ludwig. Dictionary of Scientific Biography II (۱۹۷۰) ۲۶۰.
Brush، S. G.: Foundations of Statistical Mechanics. Archieve for History of Exact Science ۴ (۱۹۶۷) ۱۴۵.
Bryan، G. H: Obituary of L. Boltzmann. Nature ۷۴ (۱۹۰۶) ۵۶۹.
Cercignani، Carlo: Ludwig Boltzmann، The Man Who Trusted Atoms، Oxford University Press، ۱۹۹۸
Davydov، B. I.: A Great Physicist. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) ۳; Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۳.
Ehrenfest، P.: Ludwig Boltzmann. Math. -Nw. Blatter ۹ (۱۹۰۹; Collected Scientific Papers (۱۹۵۹) ۱۲.
Flamm، D.: Life and Personality of Ludwig Boltzmann. The Boltzmann Equation –Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳.
Flamm، D: Ludwig Boltzmann and His Influence on Science، Studies in History and Philosophy of Science ۱۴ (۱۹۸۳)، ۲۵۵-۲۷۸.
Flamm، L.: Die Personalichjeit Boltzmanns. Wiener Chem. -Zeitung ۴۷ (۱۹۴۴) ۲۸.
Flamm، L.: In Memory of Ludwig Boltzmann. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۳.
Jaegar، G: Ludwig Boltzmann. Neue osterreichische Biographie II (۱۹۲۵) ۱۱۷.
Jungnickel، C & McCormmach، R: Intellectual Mastery of Nature، ۲ Volumes، Chicago، ۱۹۸۶.
Klein، M. J.: The Development of Boltzmann» s Statistical Ideas. The Boltzmann Equation – Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳.
Lindley، David: Boltzmann «s Atom: The Great Debate That Launched a Revolution in Physics، Free Press، New York، ۲۰۰۱.
Meyer، Stephan: Festschrift Ludwig Boltzmann gewidmet zum sechzigsten Geburtstag ۰۲. Februar ۱۹۰۴. J. A. Barth، Leipzig. (This contains constributions by P. Duhem،
M. Planck، E. Mach، J. Larmor، G. Frege، S. Arrhenius، and W. Nernst، among others.
Schrodinger، Erwin: The Statistical Law in Nature. Nature ۱۵۳ (۱۹۴۴) ۷۰۴.
Sommerfeld، Arnold: Boltzmann، Ludwig. Neue deutsche Biographie ۲ (۱۹۵۵) ۴۳۶.
Sommerfeld، Arnold: Das Werk Boltzmanns. Wiener Chem. -Zeitung ۴۷ (۱۹۴۴) ۲۵.
Thirring، H.: Ludwig Boltzmann in seiner Zeit. Naturwiss. Rundsch. ۱۰ (۱۹۵۷) ۴۱۱.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • پیروز

    <p> آقای سنایی، پیشنهاد میکنم به جای مطالعه ی نقد های بولتزمن کتاب در باب اراده در طبیعت شوپنهاور رو مطالعه کنید تا مفهوم یگانگی علوم تجربی و فلسفه و متافیزیک برایتان روشن شود. فکر میکنم نقد یک فیزیکدان گمنام بر فیلسوفی که صد سال پیش از انیشتین صرفاً با تکیه به روش شناسی محض سخن از تبدیل ماده و انرژی به میان آورده، به هیچ رو دارای اعتبار نیست. </p> <p>شوپنهاور کاملاً درست میگوید: «در کار و بار علم هر کس که مایل است خود را ممتاز و برجسته نشان دهد چیزی نو به بازار می آورد. این امر عمدتاً معنایی بیش از این ندارد که وی یک سری نظریه هایی را که تا کنون صحیح پنداشته می شدند مورد حمله قرار می دهد تا جایی برای عَلَم کردن موهومات خود باز کند . پاره ای اوقات تقلای او برای مدتی کوتاه قرین با موفقیت است، یعنی آن زمان که تغییری در آموزه ی پیشین حادث می شود. این بدعت گذاران هیچ چیزی را در این جهان جدی نمی گیرند مگر مقام بی ارزش خود را و این تنها چیزی است که به عنوان هدف پیش روی قرار می دهند و نزدیک ترین راهی که برای تحقق آن به ذهنشان خطور میکند، مخالف خوانی است. تهی مغزیشان به به ایشان فرمان می دهد تا راه انکار در پیش بگیرند و تکذیب حقایقی که مدتی مدید مقبول بوده اند پیشه کنند. برا ی مثال، تکذیب نیروی حیاتی، وجود سلسله ی اعصاب همکار، فرآیند زاد و ولد، تقاوت گذاری بیشا بین عملکرد عقل و احساسات و یا تحویل این امور به اتم گرایی زمخت و چه و چه، بنابراین بارها اتفاق می افتد که علم مسیر قهقرایی طی کند.» </p>

  • احسان سنایی

    <p>دوست گرامی، جناب اردلان؛<br /> از نکته‌سنجی‌تان در این‌باره سپاسگزارم؛ اما نخست، به‌موازات پاسخ‌ام به جناب «بهمن»، خاطرنشان می‌کنم که مواجهه با جهان‌بینی ِ علمی، در عصری که ناگزیر این مسائل از همه‌سو در جهت‌دهی ِ افکارمان نقش ایفا می‌کنند، نیازمند آشنایی ِ بس اساسی‌تری نسبت به انتشار صِرفِ اخبار علمی‌ در رسانه‌های جمعی‌ می‌باشد. اینکه «چنین مقاله‌ای حتی در یک ژورنال تخصصی هم خواننده‌ای نخواهد داشت چه برسد به مخاطب عام»، ریشه در عدم آشنایی ِ مخاطبین ِ عام گرامی با حدود دقیق ِ دایره‌ی معنایی ِ عبارات غلط‌اندازی نظیر «اطلاعات عمومی» و ... دارد. امروزه بر هیچکس پوشیده نیست که عوام، کشفیات دوران‌ساز علم را بی‌واسطه به «نبوغ» دانشمندان نسبت می‌دهند؛ نه به «تهور» و روحیه‌ی خط‌شکنی‌ ِ آن‌ها در برخورد با محافظه‌کاری‌های علمی-فلسفی ِ معمولِ متفکرین ِ زمان‌شان. دوست عزیزم جناب اردلان، لطفاً علاوه بر تاریخ فلسفه، نگاهی دقیق‌تر به به تاریخ علم هم داشته باشید و امکان پیدایش «عصر فضا» و «عصر اطلاعات» و ... را هم در بود و نبود چنین افکاری بسنجید و درنظر داشته باشید که زیربنای فکریِ جهانی که هم‌اکنون ما را بی‌آنکه به چهره‌ی هم بنگریم و صدای هم را بشنویم به‌‌هم مرتبط کرده، از چه آبشخوری سرچشمه گرفته است. چرا امروزه نام‌هایی نظیر بولتزمن، دست‌کم از حیث تاریخی هم در هیچ کتاب درسی و غیردرسی‌ای دیده نمی‌شود؛ حال‌آنکه نام اینشتین و ادیسون و ... اینگونه به‌پشتوانه‌ی «نبوغ‌»شان مطرح است؟<br /> پاسخ چنین سؤالی در این حقیقت نهفته که بولتزمن، قربانی ِ تناقضات همیشه‌برقرار ِ آرای فلاسفه و دانشمندانی‌ست که برداشت‌های متفاوت و گاهاً متناقضی از جهانِ واحدِ ما را به استناد سیر حرکت تاریخ ِ علم و فلسفه، ارائه می‌کرده‌اند؛ حال‌آنکه تنها کسانی چون بولتزمن، جرأت شوریدن بر این تکرار را در خود نشان داده و به زبانی یگانه و در عین حال بیگانه با اصحابِ محافظه‌کار دنیای علم و فلسفه، زیربنای تفکراتی را پی ریختند که آوازه‌‌شان از نام‌ خودشان نیز حتی پیشی جست و به زایش ِ فردایی انجامید که اشتباهاً «نبوغ» را سرسلسله‌ی هر جریانِ تعیین‌کننده‌ای در علم و فلسفه دانست.<br /> جناب اردلان گرامی، بنده نه نویسنده‌ی این مقاله هستم و نه قصد درانداختن طرحی نو را در اذهان دیگران دارم؛ بلکه درصدد بازگویی برخی حقایقی هستم که احساس می‌کنم آفت جهان‌بینی ِ علمی شده‌اند و به مرزبندی‌های ناصوابی در افکار عوام انجامیده‌اند. مثال‌تان در باب تفاوت فیلسوف و غیرفیلسوف، به‌جاست؛ اما بنده قصد طرح تفاوت‌های مابین دانشمند/فیلسوفِ «واقع‌بین» با دانشمند/فیلسوفِ «غیرواقع‌بین» را دارم. کسی نیست که نام ارسطو را نشنیده باشد؛ اما چه کسی‌ست که نام «آریستارخوس» یا «بوریدان» را به پشتوانه‌ی اصلاح آرای علمی ِ ارسطو بشناسد؟ شما مثالی از متن ِ بالا را در رد موضع ِ بولتزمن در قبال «عدم» ذکر کرده‌اید (که تأکید می‌کنم این «نیستی»، متوجه «نیست‌انگاری» و نیهیلیسم‌ می‌باشد؛ نه نفس عدم و این نکته در متن ِ اصلی روشن است)؛ اما بنده نیز دو عبارت از زبان فلاسفه‌ای را ذکر می‌کنم که آوازه‌ی نام‌شان همیشه همچون سایه‌ای بر فراز رقبای دانشمندان‌شان سنگینی می‌کرده و نهایتاً اندیشه‌های فلسفی‌شان، چنان افکار و تلاش‌های این دانشمندان را به محاق فراموشی کشانده‌ که امروزه یا نام‌شان را صرفاً در فلان فرمولی می‌توان یافت؛ یا در دایره‌المعارف‌ها و کتاب‌ها یا نوشتارهایی که به‌قول جناب بهمن، «حتی در یک ژورنال تخصصی هم خواننده‌ای نخواهد داشت؛ چه رسد به سایتی با مخاطب عام». هگل، در رساله‌ی «افلاک‌نمای مدارات»، می‌نویسد:<br /> «... تلاش مجدّانه‌ی فیثاغوریان در خصوص روابط مابین ِ اعداد فلسفی، بر هیچکس پوشیده نیست؛ از این‌رو من هم‌اکنون توجه‌ام را معطوف به دو سری از اعداد سنتی ِ ارائه‌گشته در دو نسخه از تیمائوس می‌کنم. هرچند که در تیمائوس اشاره‌ای به سیارات نشده، اما [افلاطون] بر این عقیده است که خالق هستی، جهان را طبق همین سری [اعداد] آفریده است. این سری، مشتمل است بر: 1، 2، 3، 4، 9، 16، 27 که البته من 16 را به جای 8 در که در متن اصلی ِ تیمائوس آمده، جایگزین کرده‌ام. اگر این سری، واقعاً همچون اعداد حسابی، حاکی از سرشت راستین ِ طبیعت باشد؛ آنگاه فضای خالی ِ گسترده‌ای مابین سیارات چهارم و پنجم وجود دارد که هیچ سیاره‌ای در آن دیده نخواهد شد».<br /> منظور هگل از سیارات چهارم و پنجم، مریخ و مشتری می‌باشد. این اظهارات، در زمان ارسطو (که هنوز اظهار نظر در خصوص وقایع علمی، جنبه‌ی فلسفی داشته) نوشته نشده است؛ بلکه این متن مربوط به همان زمانی می‌شود که «ویلیام هرشل»، سیاره‌ی اورانوس را با تلسکوپ بزرگش کشف کرده بود و چندی هم از انتشار این متن ِ هگل، نگذشت که «جوزپه پیاتزی» (که نام هیچ‌کدام‌شان به پای شهرت هگل نمی‌رسد)، دقیقاً در همین فضای خالی ِ مابین مریخ و مشتری، موفق به کشف سیارک «سرس» شد؛ که دست ردی بر سینه‌ی استدلالاتِ فلسفی ِ هگل بود. در جای دیگری، به قلم لودویگ وینگنشتاین (در رساله‌ی «درباره‌ی اطمینان»)، می‌خوانیم:<br /> «... اینکه کسی به ماه برود، می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر در چارچوب سیستم خودمان بیندیشیم، شکی نیست که تاکنون کسی روی ماه نبوده. نه صرفاً از این بابت که هیچ گزارشی تاکنون توسط افراد معتمد، از این واقعیت ارائه نشده؛ بلکه از این بابت که کل سیستم ِ فیزیک، مانع از قبول چنین چیزی می‌شود ...».<br /> این متن، محصول سال 1951 است. دو دهه پیش از او، یک معلم روسی به نام «کنستانتین تسیلوفسکی» (که هم‌اکنون به‌عنوان پدر علوم موشکی ِ جهان شناخته می‌شود) گفته بود: «زمین، گهواره‌ی بشر است و هیچ کودکی تا ابد در گهواره نخواهد ماند». بنده کوچکترین قصدی برای نقد آرای فلسفی ِ هگل و یا وینگنشتاین نداشته و توان‌اش را هم در خودم نمی‌بینم؛ اما زمانی‌که به‌قول شما «فلسفه به یک معنا می‌شود تاریخ فلسفه»، بنده چگونه می‌توانم از بریده‌‌ی هرچند کوچکی از نوشته‌های یک فیلسوفِ پرآوازه‌، به‌سادگی بگذرم؛ حال‌آنکه چندین دانشمند، عمرشان را به بهای رد کردنِ موضع‌گیریِ دگماتیکِ وی در همین چند جمله گذرانده‌اند و متأسفانه به کوچکترین شهرتی هم نرسیده‌اند. البته منظور من هرگز این نیست که نیت تسیلوفسکی و دیگران، رد آرای علمی ِ فلاسفه بوده؛ بلکه منظور من این است وقتی که شما می‌نویسید: «اظهار نظر فلسفی ِ غیر فیلسوفان و دانشمندان که انیشتین و نیوتن بارزترین آنها هستند، به دلیل اشراف نداشتن آنها به بسیاری از تجارب و باریک‌بینی‌ها همیشه؛ تاکید می کنم «همیشه» دلسردکننده و نهایتاً کم‌اهمیت بوده است»؛ چرا نشان‌دهنده‌ی این نکته‌ی هرچند عوام‌پسندانه و سطحی نمی‌تواند باشد که: هرگز اظهار نظرهای علمی ِ برخی فلاسفه در مظان اتهام عموم قرار نگرفته است و شهرت راستین ِ کسانی چون بولتزمن، در مذبح چنین تناقضاتِ عریانی بوده که قربانی شده است.<br /> در کجای تاریخ ِ فلسفه خوانده‌اید که کلیسا، یک فیلسوفِ محض را در میدان مرکزیِ شهر و در برابر چشمان مردمان به آتش بکشد؟ و چرا عامه نمی‌دانند که «جیوردانو برونو»، فیلسوف و متأله ایتالیایی؛ تحت تأثیر آرای علمی ِ کوپرنیک، دست به اصلاح و ارتقای دستگاه فلسفی ِ خود زد و اینگونه خود را به کشتن داد؟<br /> بنده با شرح چنین تناقضاتی، هرگز قصد ورود به حیطه‌ی فلسفه را نداشته و نخواهم داشت، بلکه همانگونه که در کامنت پیشین‌ام اشاره کردم، دست بر وجوه نادیده‌ی ارتباطات متقابل، اما متناوب علم و فلسفه نهاده‌ام و البته چنین تأکیدی صرفاً در حد ترجمه‌ی آرای دیگر بزرگواران است. سؤال بنده اینجاست که چرا به‌محض طرح ایده‌ی تلفیق علم و فلسفه، نام مکاتبی نظیر پوزیتیویسم به ذهن عامه خطور می‌کند؛ حال‌آنکه ماتریالیسم ِ خاص بولتزمن (که با ماتریالیسم متعارف کاملاً متفاوت است)، هرگز به گوش کسی نخورده است؛ هرچند هم که نادرست و شایسته‌ی تعدیل باشد؟<br /> مجدداً تأکید می‌کنم این مقالات همچنان در زمره‌ی بخش «دانش و فناوری» طبقه‌بندی گشته و هیچ هدفی برای فلسفی بودن و نقد آرای فلاسفه ندارند؛ بلکه صرفاً این کار تلاشی‌ست در مسیر فهم بهتر حد و مرز آرای علمی و فلسفی و تجهیز ِ فکریِ مخاطبین ِ اخبار علمی، به‌منظور فرار از انفعال در برابر قضاوت‌های فلسفی و پراشکالِ برخی دانشمندان مدرن. لذا بنده هم با شما کاملاً موافقم که دانشمندان هرگز حق اظهار نظر فلسفی ندارند؛ اما اکیداً همچون بولتزمن بر این عقیده‌ام که نباید آرای فلسفی، هرگز از زبان و در کسوت بیانات هرکسی (چه فیلسوف و چه دانشمند) ره به دایره‌ی دانسته‌های علمی برده و همچون گذشته به بازآفرینی ِ رنج‌های فراموش‌شده‌ی دانشمندان بیانجامد. البته مهم شناخت حدود این مرز است و شکی نیست که منصفانه نخواهد بود اگر توان تعیین ِ این مرز را صرفاً به دست فلاسفه بسپاریم و از نقش پیش‌بینی‌های دانشمندان در این زمینه غافل بمانیم. اینکه رسانه‌های جمعی، تمایلی به برجسته‌سازیِ نقش دانشمندان در این زمینه نداشته‌اند، کاستی ِ مهمی‌ست که اثراتِ سوءاش بر جهان‌بینی ِ علمی ِ متزلزل عوام را در بلندمدت بایستی جست.<br /> امروزه آرای شبه‌فلسفی ِ دانشمندی نظیر استیون هاوکینگ، چنان در رسانه‌های جمعی مطرح‌گشته که هرچند انگیزه‌ی یک فیلسوف برجسته را برای نقدشان برنیانگیخته، اما متأسفانه در افکار عمومی تحت عنوان «علم» طبقه‌بندی می‌شود و رسانه‌ها هم یا به انتشار بی‌واسطه‌ و گسترده‌ی همین گفته‌ها دست می‌زنند و یا به آگاه‌سازیِ گسترده‌تر عوام از نقش دانشمندان فراموش‌شده‌ای که تعاریف تأثیرگذاری از علم و مرز مابین علم و فلسفه را ارائه کردند، می‌پردازند؛ که ما راه دوم را برگزیدیم.<br /> اینکه عدم آشنایی ِ مخاطبین ِ ما با مقالاتی از این دست، بی‌واسطه‌ رَه به همان مرزبندی‌های «تاریخی» ِ علم و فلسفه می‌برد و جایی را برای نقد «تحلیلی» ِ چنین مباحثی در فضایی که تحت‌اشعاع هیچ هیجان و احساساتی واقع نشده باشد، نمی‌گذارد؛ از کاستی‌های تأمل‌برانگیزی‌ست که ریشه در عدم درک صحیح سیر تاریخ دانش دوانده است و نمود بارز آن، همان تکرار چندین‌باره‌ی نام‌هایی نظیر اینشتین و نیوتن در فرهنگ عامه، به تأسی از شهرت تاریخی‌شان، و نسبت دادن موفقیت‌هایشان به «نبوغ» و برجسته‌سازی نقش ِ «تصادف» در ظهور این دانشمندان است؛ حال‌آنکه حلقه‌های گمشده‌ای نظیر بولتزمن، که صادقانه راه «واقع‌بینی» را در پیش گرفتند و راه ظهور جهان‌بینی ِ علمی ِ نوین را گشودند، صرفاً به استناد اینکه در تاریخ از آن‌ها یادی نشده و مثلاً توجه فلان دانشمندِ پرآوازه‌ای را برنیانگیخته‌اند، پایمال می‌گردد و نام‌شان بی‌واسطه‌ به محاق فراموشی رانده می‌شود.<br /> امیدوارم دست‌کم این مقالات، نقشی هرچند کوچک در برانگیزش ِ حس کنجکاویِ مخاطبین داشته و جوانه‌ی تفکر واقع‌بینانه و عدم تمکین به بایسته‌های تاریخی را در اذهان‌شان شکوفا سازد. </p> <p>با سپاس مجدد<br /> احسان</p>

  • بهمن

    <p>واقعاً دلیل منتشر کردن این متن های نصفه نیمه و بی و سرو ته خارج از موضوع در سایت زمانه چیست؟ اینچنین مقاله ای حتی در یک ژورنال تخصصی هم خواننده ای نخواهد داشت چه رسد به سایتی با مخاطب عام. </p>

  • اردلان

    <p>جناب آقاي احسان سنايي . تشکر مي کنم از توجه شما به يادداشتم. </p> <p>1- فلسفه به يک معنا يعني تاريخ فلسفه ، تاريخ سوالاتي که فلاسفه به آن جواب دادند و فلاسفه اي که بر آن جواب ها چالش ايجاد کردند تا اينکه مجموعه اي به نام فلسفه با مختصات و نسبت هايي که از آن سراغ داريم شکل گرفت . منظور از فيلسوف و غير فيلسوف دقيقا همين جاست . نظر غير فيلسوف - مثلا يک فيزيکدان - تا آنجا که خود دانشجوي فلسفه بوديم و تاريخ فلسفه هاي مختلف را مرور کرديم در کجاي تاريخ فلسفه براي فلاسفه و در فلسفه اهميت پيدا کرده و به آن اعتنا شده است؟ لطف کرديد و نام چند اثر در ارتباط با ايشان را ارائه کرديد اما سوال من اينجاست که نقد بولتزمن بر شوپنهاور در اوايل قرن 20 که ايشان آن را ارائه کرد بر فلسفه و نقد فلسفی چه تاثيري گذاشت به اين معنا که فلاسفه مهم قرن بيست کدام موضع را در برابر آن گرفتند و چه نقدي در برابر آن انتقاد نوشتند؟ يا مثلا نظرات فلسفي هايزنبرگ و انيشتين و پلانک و ديگر فيزيکدانان قرن 20 چه تاثيري بر فلسفه قرن 20 گذاشت جز آنکه همگي در موضع فلسفه فيزيک ماندند و جا خوش کردند. </p> <p>2-مثالي درباره درک تفاوت بين فيلسوف و غير فيلسوف مي زنم : هر فلسفه خوانده اي مي داند مسئله و مفهوم عدم در فلسفه يکي از پربار ترين چالش هاي معرفتي را هميشه به همراه داشته و اصلا عدم در در ذهنيت نحله هاي مختلف فلسفي از افلاطون تا نيچه و هايدگر و سارتر به وجود آورنده يک جريان عظيم معرفتي تا به امروز درباره هستي و نيستي بوده است اما ببينيد يک فيزيکدان يعني کسي که عميقا با فلسفه درگير نبوده و از ذهنيت فيزيک به فلسفه نگريسته درباره عدم چه نظري دارد : صحبت از وجودِ «نيستي» هم اساساً نوعي تفکر پوچ است.<br /> هيچ فيلسوفي هرگز چنين صريح و ساده انگارانه و بي مبالات درباره عدم نظر داده و نتيجه گيري کرده است؟</p>

  • کاربر مهمان فرهاد - فریاد

    <p> دوستان بهتر است به موضوع مقاله و سئوالاتی که در متن بدان پاسخ گفته بپردازند زیرا هر موضوعی فلسفی خود زمینه ی گسترده ای از بحث است آیا دوستان درمورد انتقادهای بولتزمن نظری دارند ؟ آیا بولتزمن در نقد شوپنهاور اشتباه کرده ؟ دلائل خودتان را بیان کنید . اگر هم تصور می کنید که مسائلی مطرح شده که بی ارتباط با درک فلسفی شماست آنرا نقد کنید . هدف فلسفه از قرن نوزدهم تنها تفسیر ذهنی واژه ها نبوده بلکه تغییر جهان برآن استوار است . اینکه تعریف نیستی خودش مکاتب فلسفی ایجاد کرده تنها دلیلش آنست که این فلسفه ی علمی و حاصل دستآوردهای علمی که منشاء ماده و مادی هستند نیست . اینکه فیلسوفی فضای نیستی را با مدل بازی ذهنی خودش مدلل کند چه مشکلی از زمینیان حل کرده است ؟ </p>

  • احسان سنایی

    <p>اردلان گرامی،<br /> ابتدا بر خود لازم می‌بینم که به نکاتی ضروری پیرامون سلسله‌مقالاتی که به‌تازگی اقدام به انتشارشان کرده‌ و خواهم کرد، اشاره کرده و حدود توقعات‌ شخصی‌ام از نحوه‌ی برخورد و برداشت مخاطبین ِ گرامی‌ام‌ را در مواجهه با موارد مطرح‌شده در این مقالات ارائه کنم.<br /> شرط محوریِ مواجهه با آرای متفکرین، در هر سطح و تراز و از هر قشر و مسلکی، رعایت احترام و پرهیز از افراط است. افکار مطرح‌شده در این مقالات را نبایستی با عیار «شهرت» و «مقبولیت عام»، حتی در بین دیگر متفکرین سنجید. آرای مخاطبین ِ مقاله هم نبایستی تحت‌الشعاع عناوین قراردادیِ «فیلسوف» و «دانشمند» و ... قرار گیرد. در این مقاله، بخشی کوچک از آرای متفکر والامقامی به نام لودویگ بولتزمن مطرح شده است و رویکرد نویسنده‌ی محترم ِ آن هم رعایت انصاف بوده، به‌طوریکه اگر عنایت داشتید، متوجه می‌شدید که این مقاله، خود نقدی توسط بولتزمن بر آرای دیگران است؛ نه طرح دستگاه فکریِ شخص ِ بولتزمن (که این مربوط به مقاله‌ی آتی می‌شود).<br /> به‌علاوه، بولتزمن درصدد تعیین مرز مابین علم و فلسفه است؛ اما نه مرزی مشخص و متقن، که اگر صبر پیشه کرده و مقالات آتی را هم مطالعه فرمایید، متوجه خواهید شد که به گواه تاریخ، تعیین هرگونه حد و مرزی میان علم و فلسفه با زبان علم، نهایتاً ره به تناقض برده و نیازمند بازبینی خواهد بود. از این‌رو بولتزمن از زبان فلسفه در دسته‌بندیِ مفاهیم ِ علمی بهره جسته است و جز این راهی هم نداشته. لذا از دوستان عزیزم خواهشمندم که پس از مطالعه‌ی دقیق مقاله و بی‌آنکه عقایدشان را تحت‌الشعاع عناوین ِ قراردادیِ شخصیت وصف‌ناپذیری نظیر بولتزمن و یا هر کسی که به عروج فکری انسان مدد رسانده، کنند؛ با رعایت کمال انصاف و احترام (آنگونه که شایسته‌ی یک خواننده‌ی متفکر است)، به نقد «مطالب مطرح‌شده در متن ِ اصلی» اکتفا کرده و از پیوستن به موج فریبنده‌ی شهرت‌زدگی برحذر بمانند. جهت اطلاع‌ شما دوست گرامی هم صرفاً به پانزده نمونه از نقد و بررسی‌های رسمی ِ صورت‌پذیرفته در مجامع جهانی، بر آرای فلسفی ِ بولتزمن اشاره می‌کنم: </p> <p>1- Hertz, Boltzmann and Wittgenstein Reconsidered - AD Wilson - Studies In History and Philosophy of Science Part A, 1989 – Elsevier </p> <p>2- Boltzmann's Conception of Theory Construction: The Promotion of Pluralism, Provisionalism, and Pragmatic Realism' - EN Hiebert - Proceedings of the 1978 Pisa Conference on the …, 1981 </p> <p>3- Ludwig Boltzmann: his later life and philosophy, 1900-1906. The philosopher - ISBN: 0792334647, 9780792334644 </p> <p>4- Boltzmann and Hertz on the Bild-conception of Physical Theory - S D'Agostino - History of science, 1990 - adsabs.harvard.edu </p> <p>5- The Origin of Scientific Realism: Boltzmann, Planck, Einstein - E Scheibe - The reality of the unobservable: observability, …, 2000 </p> <p>6- Ludwig Boltzmann als Mensch und als Philosoph - A Höfler - Süddeutsche Monatshefte, 1906 </p> <p>7- Boltzmann's Philosophical Education and its Bearing on His Mature Scientific Epistemology' - AD Wilson - Proceedings of the International Symposium on Ludwig …, 1993 </p> <p>8- Causality, realism and the two strands of Boltzmann's legacy (1896-1936) - M Stöltzner - 2003 - deposit.ddb.de </p> <p>9- Ludwig Boltzmann's Bildtheorie and Scientific Understanding - HW De Regt - Synthese, 1999 – Springer </p> <p>10- LUDWIG BOLTZMANN AS A MAJOR SOURCE OF 20TH CENTURY PHILOSOPHY - J BLACKMORE - … in epistemology and philosophy …, 1987 - Vienne, Hôlder-Pichler-Tempsky </p> <p>11- Boltzmann's concessions to Mach's philosophy of science - JT Blackmore - Sexl and J. Blackmore (eds.), Ludwig Boltzmann …, 1982 </p> <p>12- Boltzmann and Wittgenstein or How Pictures Became Linguistic - H Visser - Synthese, 1999 – Springer </p> <p>13- Ludwig Boltzmann's philosophy of science: theories, pictures and analogies - MV Curd - 1978 - Univ. Microfilms International </p> <p>14- Mental Representation and Scientific Knowledge: Boltzmann's Bild Theory of Knowledge in Historical Context - AD Wilson - Physis, 1991 - LS Olschki. </p> <p>15- Wittgenstein's Conception of Philosophy in Connection with the Work of Ernst Mach and Ludwig Boltzmann' - A Gargani - Proceedings of the 4th International Wittgenstein- …, 1980 </p> <p>با سپاس </p>

  • اردلان

    <p>اظهار نظر فلسفی غیر فیلسوفان و دانشمندان که انیشتین و نیوتن بارز ترین آنها هستند به دلیل اشراف نداشتن آنها به بسیاری از تجارب و باریک بینی ها همیشه . تاکید می کنم همیشه دلسرد کننده و نهایتا کم اهمیت بوده است. در سراسر تاریخ نقد فلسفی شما نقد یک غیر فیلسوف و دانشمند را نمی بینید که نزد فلاسفه مهم و حیاتی بوده باشد. همین که نقدی تلاش مند بر آرا بولتزمن تا به حال نوشته نشده به این معنا که نظر ایشان نادیده انگاشته شده دال بر همین مطلب است.</p>

  • فیزیک پیشه

    <p>پیروز خان شما فکر می کنید اگر کسی دست آورد بولتزمن را به شما شرح به دهد توان فهمیدن ان را دارید؟ </p> <p> از طرز استدلال شما حدس می زنم پاسخ منفی است. شما با گذاشتن نام هیچ کسی مانند حسابی در کنار حتا هالیدی ( بولتزمن پیش کش شما) نشان دادید که نمی دانید که صحبت ما در باره چیست. بهتر است با شوپنهایمر خوش باشید. </p>

  • فیزک پیشه

    <p>من در حیرتم که چه گونه می توان بولتزمن را یک فیزیکدان گمنام نامید. به هر کتاب فیزیک آمار نگاه بکنید ( و در هر سطحی!) نام بولتزمن را در ان خواهید دید. و یکی از بنیان گذران فیزک مدرن است و ان چنان شیفته درستی نگره های خود بود که به خاطر بد فهمی های دیگران در دهکده اودینه درشمال ایتالیا خود کشی کرد. هیچ فیزیکدانی در درستی نگره های او تردیدی ندارد. </p>

  • پیروز

    <p> از نظر من گمنام یعنی کسی که دستاوردهایش تأثیری در علوم، فلسفه، هنر و غیره نداشته باشد. اگر ملاک شهرت، ذکر شدن نام اشخاص در کتب باشد، پس دکتر حسابی و دیوید هالیدی هم جز برترین ها هستند! گیرم آقای بولتزمن مشهورترین فیزیکدان قرن باشد (که البته هرگز نیست) تأثیر دقیق و مؤثر او در کجاست؟ یعنی از انیشتین و نیلزبور و دیگران تأثیرگذار تر بوده است؟ اینکه من انیشتین یا نیلزبور را بی آنکه به کتب خاصی مراجعه کرده باشم، می شناسم و بی تردید آنان را بزرک خطاب می کنم نشانه ی عظمت دستاوردهای ایشان است نه چیز دیگر. </p> <p>شخصاً علاقه مندم بدانم که بولتزمن بر پایه ی این آرای مخالف چه تحول و دستاورد شگرفی پدید آورده که در حال حاضر علوم مختلف بر آن ابتدا می کنند؟ </p> <p>کسی که این چنین به آرای فیلسوف بزرگی چون شوپنهاور که برای اولین بار در تاریخ، یگانگی فیزیک و متافیزیک را ممکن کرد حمله میکند، اصولاً باید دستاورد خیره کننده ای برای ارائه کردن داشته باشد، و اگر ندارد پس آرای مخالف او چیزی جز غرض ورزی و کسب شهرت با حمله به شهرت دیگران نیست. این اعتقاد شخصی من است! مثلاٌ در اینجا گفت است که «[فرضیات او] ملاحضات کاملاً هوشمندانه‌ای‌ است، اما اگر شوپنهاور عمیقاً اعتقاد دارد که با کاربستِ یکسانِ مفهوم اراده هم برای نیروهای بی‌جانِ طبیعت و هم برای فرآیندهای روان‌شناختی ِ خاصی که ما در درون‌ خود حسشان می‌کنیم، گام ِ بزرگی در راه اعتلای دانسته‌هایمان از طبیعت برداشته؛ در واقع اشتباه ساده‌لوحانه‌ای مرتکب شده است». خب هر خواننده ی با تجربه ای فوراً در می یابد که این گفته چیزی جز یک کلی گویی نیست! اگر شوپنهاور اشتباه بزرگی مرتکب شده، پس توضیحات بولتزمن کجاست؟ صرف انکار و ارائه نکردن دلایل و براهین مستدل و قاطع که سبب از میان رفتن خطا شود، پشیزی هم ارزش ندارد. و اگر دلایلی هست چرا مطرح نمیشود؟ شاید کسی که صرفاً با علوم کاربردی و تجربه ی محض سر و کار دارد، معنای سخن یک فلیسوف را به درستی درک نکرده باشد. من شخصاً با الفاظ و بازی با کلمات هرگز قانع نمی شوم! سر و کار ما باید با مفاهیم واقعی باشد نه با الفاظ و انکار محض. </p> <p>برای من بسیار جالب است که او حتی به حوزه ای از فلسفه ی شوپنهاور حمله میکند که کوچکترین سررشته ای از آن ندارد و آن را بی اساس میداند!!!!! مقصودم فلسفه ی موسیقی است، شاید بولتزمن در آن زمان فراموش کرده بود که فلسفه شوپنهاور فلسفه ممتاز هنرمندان و از جمله موسیقیدانان بوده و هست. شاید لازم بود تا کمی با ریشارد واگنر، یوهانس برامس، آنتونین وشاک، ریمسکی کورساکف، آرنولد شونبرگ و دیگران موسیقیدانانی که همگی تحت تأثیر فلسفه ی شوپنهاور بوده اند، تبادل نظر میکرد و بعد از در مخالف وارد می شد!!! </p>

  • اردلان

    <p>دوست عزیز. سایت رادیو زمانه به خاطر همین مطالب رادبو زمانه شده است. بی سرو ته و نصفه نیمه دیدید چون حوصله خواندن ندارید.</p>