دوستی در نگاه ارسطو
امیر گنجوی – "دوستی"، نه فقط مفهومی در حوزه اخلاق فردی، بلکه همچنین مفهومی سیاسی است. ارسطو آموزگار کلاسیک تفکر سیاسی در باره دوستی است.
تئوریسینهای سیاسیِ کلاسیک به نحو گستردهای دربارهی مفهومِ دوستی صحبت کردهاند؛ برای مثال افلاطون در «مکالمهی لوسیوس»، سیسرو در «دربارهی دوستی» و کانت در «متافیزیک اخلاقیات». این مفهوم در سالهای اخیر هم در تئوریهای سیاسی فلاسفهای مانند ژاک دریدا (سیاستِ دوستی)، جورجو آگامبن (دوستی) و مایکل هارت/ آنتونیو نگری (Multitude) بررسی شده است. برای مثال، هارت و نگری دو فصل کتاب Multitude خود را به موضوع عشق و دوستی اختصاص دادهاند (هارت و نگری، 2004).
همراستایِ تاکید بر مفهوم دوستی در اندیشههای تئوریسینهای معاصر و کلاسیک، در این مقاله دوستی از نگاه ارسطو دنبال خواهد شد. مفهوم دوستی در یونان باستان گسترده بود، و همین امر به ارسطو اجازه میداد تا انواع روابط دوستی و یا احساسات دوستانه را بررسی کند. هم چنین نگارنده بر این ادعاست که در ادراک ارسطو، بایستی عدالت و دوستی از یکدیگر حمایت کنند. در پایان، چگونگی مفهوم دوستی به نحوی که توسط ارسطو توسعه داده شده توضیح داده خواهد شد، و نزدیکی ارتباط بین عشق و خویشتن و عشق به دیگری نشان داده میشود ؛ چرا که ارسطو دوست را چون خودِ دیگر میبیند.
در نظریات اخلاقی نیکوماخوس، به دوستی بیشتر از هر مبحث دیگری پرداخته شده است. لازم به ذکر است ارسطو اولین فیلسوف یونانی بود که دربارهی دوستی به طور مفصل پرداخته است (کوپر، 1997). افلاطون مکالمهی کوتاهی در «لیسیس»[1] به موضوع دوستی و عشق اختصاص داده و گزنفون و سقراط هم اگرچه هر دو دربارهی این موضوع بحث کردهاند اما، به اندازهی ارسطو به آن اهمییت ندادهاند. افلاطون در بخشهای زیادی از «لیسیس» و «سمپوزیوم» به موضوع عشق پرداخته است، آن قدر که متخصص این موضوع شناخته میشود (افلاطون، 2006). در این موارد، هر مکالمه سقراط را به عنوان عاشق فلسفه (sofia) و منطق (logos) نشان میدهد که دربارهی طبیعتِ تخریبکنندهی عشق اروتیک صحبت میکند. برخلاف افلاطون، ارسطو چندان دربارهی اروس ننوشت. او نه با لذت عشقِ دیوانهوار، بلکه با لذت والای دوستی درگیر بود.
آنچه ما آن را "دوستی" مینامیم، در یونانی باستان philia خوانده میشود. بار معنای این واژه به مراتب از درک امروزی ما از دوستی گستردهتر است (Cooper, 1997). معنای آن در زبان یونانی در بردارندهی مفاهیم بیشتری است و استفادههایی متعدد دارد:
«واژههایی که برای ترجمهی این کلمه در زبانهای مدرن به کار میرود محدود به روابطِ ـ کم و بیش ـ صمیمانهی بین آن دسته از افراد است که توسط پیوندهای خانوادگی به یکدیگر متصل نشدهاند، اما این واژه در زبان یونانی غیر از این روابط، همهی روابط خانوادگی (به خصوص روابط والدین با فرزندان و بر عکس، خواهر و برادر با یکدیگر، و روابط زناشویی) را در بر میگیرد، همچنین به طور طبیعی و روزمره برای شخصیت دادن به آنچه که از آن در زبان انگلیسی تحت عنوان دوستیهای مدنی یاد میشود کاربرد دارد». (Cooper, 1997, p. 620)
همانطور که این نقل قول روشن میسازد، philia اصطلاحی گسترده بود که این امکان را برای ارسطو فراهم میآورد تا انواع گوناگون روابط دوستی و احساسات دوستانه را بررسی کند؛ برای مثال روابط بین مادر و فرزند یا برادر و برادر یا حتی بین شهروند و شهروند. همچنین بایستی philia را از مفاهیمی مثل اروس و عشق رمانتیک متمایز کرد. برای یونانیها، زن و شوهر میتوانستند دوست باشند و در عین حال عاشق یکدیگر نیز باشند، نوعی از محبت که کاملا از دوستی متمایز بود. قابل ذکر است philadephia به عشق دوستانهی برادرها تلقی میشد و philosophia به معنای عشق به فلسفه بود. متاسفانه در زبان فارسی کلمهای که بیانگر احساسات دوستانه مشابهی باشد وجود ندارد و تنها بایستی به واژهی مبهم «عشق» اکتفا کنیم. همچنین بر خلاف زبان یونانی، در فارسی، به جز فرمولبندیهای خامدستانهای مثل «دوستداشتنی»، واژگان دیگری که فرد مورد محبت را نشانه رود موجود نمیباشد. در این شرایط هر کس ارسطو را ترجمه میکند ناگزیراست از اصطلاحاتی چون «عشق دوستانه» و یا «دوست داشتنی» استفاده کند. همچنین لازم به ذکر است ارسطو در این دو کتاب هرگز از عشق اروتیک و رمانتیک بحثی نمیکند.
دراین مقاله سعی بر این است تا بر روی سه مسئله تمرکز شود. اولین موضوع، بحث درمورد انواع دوستی بر اساس دیدگاه ارسطو است و آنچه به نظر او بهترین دوستی را ایجاد میکند. دومین موضوع، تلاشی است درراستای درک این موضوع که چرا جستار ارسطو دربارهی دوستی در دو کتاب مرتبطش با این موضوع به طور ناگهانی به سمت مسایل سیاسی گرایش پیدا میکند. در پایان، براساس مفهوم دوستی در نگاه ارسطو و دسته بندی ویژه اش در این زمینه، سوالاتی طرح خواهد شد.
انواع دوستی بر اساس دیدگاه ارسطو
ارسطو کتاب هشتم خود را به جهتِ گونهشناسیِ دوستی، اینگونه آغاز میکند که دوستی یا فضیلت است، و یا با فضیلت توأمان است (ارسطو، 1999). اگر دوستی فضیلت است، چه نوع فضیلتی است؟ ارسطو در کتابهای سابق خود دربارهی یک فضیلتِ پیشپاافتادهی اجتماعی به نام friendliness (P. 62) صحبت میکند. آیا اشارات او در کتاب هشتم و نهم نیز به همین فضیلت است؟ برای پاسخ به این سوال باید گفت فضیلتی که در کتاب چهارم تحت عنوان friendliness بحث میگردد، ظرفیت افراد برای معاشرت با دیگران را مورد مداقه قرار میدهد. از آن جهت که ارسطو نتوانست اسم بهتری برای آن پیدا کند، آن را چنین نامید. اما این فضیلت، فضیلتِ دوستی در معنای دقیق کلمه نیست. بیشتر به معنای ظرفیت فرد برای انسانِ خوب بودن باید تلقی گردد. ارسطو در پی بحث دربارهی فضیلتهای اخلاقی است که توجه خود را به موضوع دوستی اختصاص میدهد. در این مرحله از کتاب، خواننده متوجه میشود ارسطو اصطلاح فضیلت را برای ارجاع به فضیلتهای اخلاقی و عقلانی به کار برده است. و با لحاظ این مسئله، متوجه میشود فضیلتِ دوستی که پس از سایرین حاصلی میشود، نه تنها، فضیلتی والا و شریف است، که نیازمند تفکر و عمل هم زمان میباشد. پس با این استدلال که دوستی فضیلت است و با پرداختن به آن پس از سایر فضیلتها، تفکر درست و عمل متناسب به طور همزمان، در این ایده وارد گشتهاند. این مسئله چرایی اعتقاد ارسطو بر ای که رفتار شریف دوستی هم عمل و هم فکر را پرورش میدهد توضیح خواهد داد.
با توجه به گسترهی اصطلاحِ دوستی، ارسطو در فصل دوم کتاب هشتم سعی در تحدید موضوع دارد. او در این فصل، از انواع دوستداشتنیهایی که برانگیزانندهی محبت دوستانه هستند و نیز کارهایی که ما با آنها احساس دوستی میکنیم بحث میکند. آنطور که او اشاره میکند، ما به چیزهایی که خوب، مطبوع و مفید هستند احساس دوستی میکنیم.
ارسطو هدف دوستی را دو چیز میداند: خوبی و مطبوع بودن. این نکته قابل توجه است که ارسطو در این جا اشارهای به سومین هدف دوستی ندارد، هدفی که بعدها مورد نظر قرار میدهد: جستجوی دوستی برای دلایل فضیلتمند و شریف. درست بر خلاف این امر، او دربارهی دوستی که فقط برای شخص خوب است، دوستی خودخواهانه، به پرسشگری میپردازد. ارسطو مینویسد:
«آیا مردم به خودی خود به "خوبی" عشق میورزند یا به خاطر اکتساب چیزی به "خوبی" عشق میورزند؟ در واقع به نظر میرسد هر کس خوبی را برای خودش میخواهد، و در حالیکه خوبی بی هر قیدی قابل دوست داشتن است، این خوبی برای هر کسی است که دوستداشتنی میباشد.» (Aristotle, 1999, p. 120)
به بیان دیگر، به نظر میرسد ارسطو قصد دارد برنهد که امر نیکی که ما بدان عشق میورزیم و به دنبالش میگردیم، بایستی امر نیکی باشد که برای ما و نیازهای ما خوب باشد، نه آن نیکی که ارتباطی با نیازهای ما ندارد. این فرمولبندیِ غریب در پایان دو کتاب او دربارهی دوستی روشن میشود.
در ادامه ارسطو به طبقهبندی دوستی میپردازد. او استدلال میکند سه نوع دوستی وجود دارد. اولینِ این دوستیها مبتنی بر فایده است، جاییکه هر دو فرد در جستجوی منفعت شخصی هستند. دومین نوع دوستی مبتنی بر لذت است، جاییکه هر دو فرد متوجه هوش، خوش چهره بودن، یا دیگر کیفیتهای مطبوع هستند. سومین گونه، دوستی مبتنی بر خوبی و شرافت است که هر دو فرد، خوبی دیگری را تحسین میکنند و کمک میکنند تا دیگری در راه خوبی تلاش کند.
به طور بدیهی این سه گونهی دوستی به خاطر اهدافشان از یکدیگر متفاوت هستند، و به همین دلیل است که جایگاههای متفاوتی را برای ارسطو در نظر میآورند. او اشاره میکند که در دوستیِ لذت، هر جزء رابطه تنها به دنبال خشنودی خود است، به همین دلیل درشت وقتی که دو طرف دیگر لذتی در محبت خود نمییابند، این گونهی دوستی به راحتی پایان مییابد. اما دوستی بر پایهی «فایده» بر این اساس میباشد که دو طرف دوستی چه کارهایی برای طرف مقابل میتوانند انجام دهند. ارسطو در اینجا اشاره میکند افرادِ پیر متمایل به این دوستی هستند، احتمالا به این دلیل که با کهولت سن نیاز بیشتری به حمایت دارند یا شاید به این دلیل که دیگر کمتر پاسخگوی لذتها هستند. از آنجا که در طول زمان نیازها تغییر میکند، این نوعِ دوستی هم تغییر میکند، به این معنا که میتواند در هر مرحلهای منحل گردد. با توجه به این استدلال، دوستیهایی که مبتنی بر ابزار و لذت باشد معیوب است و بایستی بیشتر آنها را به عنوان «پیوند» در نظر بگیریم و نه دوستیهای واقعی. این ادراک ارسطو را بر آن میدارد تااز متعالیترین گونهی دوستی بحث کند: گونهای دوستی، که مبتنی بر فضیلت و شرافت است.
برای معرفی مفهوم دوستی بر مبنای فضیلت، ارسطو اظهار میدارد:
«دوستیِ کامل دوستی افرادِ خوبی است که در فضیلت با یکدیگر برابرند، برای اینکه آنها خوبی را برای یکدیگر به همان طریق آرزو میکنند که خود خوب هستند، و آنها به خودی خود «خوب» هستند. آنها که خوبی را برای دوستانشان به جهت خودِ دوست آرزو میکنند، بیش از همه دوست هستند چرا که آنها این تمایل را برای خاطرِ خود دوست دارند نه به صورت اتفاقی. به همین جهت دوستیِ این مردمان تا آنجا که خوب هستند ادامه پیدا میکند و فضیلت همیشه ماندگار است». (Aristotle, 1999, p. 122).
در نتیجه، قلهی دوستی بر اساس دوستیهای آن دو نفری شکل میگیرد که در بالاترین مرتبهی فضیلت قرار دارند. این نوع دوستی برای هر یک از اجزای آن خوب و مطبوع است و هر دوی آنها هدفشان فضیلتی میباشد که دیگری مالک آن است. ارسطو حتی تا آنجا ادامه میدهد که بگوید این نوع دوستی بیشترین ماندگاری را داراست و ممکن است حداقل از نظر طول مدت، بر روابط عاشقانه نیز مراتب والاتری یابد. ضابطهی نهایی که ارسطو اضافه میکند در مورد لزوم حداقلی برابری تقریبی میباشد، وی در نتیجه به وضوح بیان میدارد که انسانها نمیتوانند با خدایان دوست باشند؛ چرا که خدایان بسیار بالاتر هستند.
اگر چه توصیف ارسطو از این نوعِ والاتر دوستی بسیار جذاب و گیراست، خصوصیات آن در نوشتههای او چندان روشن نیست. نوع والامقامی و فضیلتی که بایستی هر یک از طرفینِ رابطه دارا باشند روشن نیست. همچنین از آنجا که هر دو طرف ازاین رابطه سود ولذت میبرند، سخت است که متوجه شویم چگونه این دوستی از گونههای پایینتر متمایز است (Salkever, 2008). به واقع، حتی وقتی که فردی میخواهد کاری کند تا دوستانش خیر یا شرافت به دست بیاورند، این برای خیر یا شرافت است که او این کار را انجام میدهد، نه دوستانش. در نتیجه، حداقل برای یک ذهن مدرن، دشوار است متوجه شود چه چیزی انگیزهی دوستی مبتنی بر خیر را فراهم میآورد و چگونه این انگیزهها از محرکات شخصی و خودخواهانه متفاوت است. ارسطو در یک نظر جالب در آغاز فصل دوم کتاب هشت، استدلال میکند یک فرد نمیتواند شراب را دوست داشته باشد، چرا که شراب نمیتواند در پاسخ او را دوست داشته باشد (Cooper, 1997). در جایی دیگر، او میگوید ما بایستی چیزهای خوب را برای خاطر دوست بخواهیم و نه به هیچ دلیل دیگری ولی در ادامه در همین بخش استدلال میآورد وقتی دو فردِ خوب با هم دوست میشوند «بایستی خوبی را برای خاطر خودش آرزو کنند. اگر چیزهای خوب را به این روش آرزو نکنند، و طرف دیگر در پاسخ آرزوی مشابه نداشته باشد، میگویند که تنها یک طرف برای دیگری خوشنیت است. چرا که دوستی بده و بستانِ "خوشنیتی" است». در نتیجه ارسطو به وضوح معتقد است کسی نمیتواند با دیگری تنها به خاطر «دوست بودن» دوست باشد. به بیان دیگر، قلهی دوستی همزمان خودخواهانه و غیرخودخواهانه است؛ این بدان معنی است که آرزوی خوبی کردن برای دوست مانند آرزوی خوبی برای خود فرد نیست، بلکه آرزوی خوبی برای خود فرد، همزمان آرزوی خوبی برای دوست است. حال سوال قابل ذکر میتواند این باشد که چگونه ارسطو سعی کرده است این دو گونهی رابطه را که بر مسیرهای مختلفی قدم بر میدارند در مفهوم دوستیِ مبتنی بر خیر به هم مرتبط کند؟ به نظر میرسد نوع دوستی که او توصیف میکند، نزدیکترین پیوندی است که میتوان بین دو نفر تصور کرد و به همین دلیل جملهی معروفش را بیان میکند: «دوست، نَفْسِ دوم است». هر چند نمیتوان نسبت به این خوانش مطمئن بود. این مسئله در ادامه بیشتر تشریح میشود.
دوستی و سیاست
در فصل هشتم که ارسطو به مفهوم دوستی در جامعه میپردازد، ابهام کلام وی به اوج خود میرسد. در این بخش، ارسطو در عملی غیر متعارف موضوع جامعهی سیاسی را به میان میکشد و با معرفی انواع مختلف رژیمهای سیاسی، آنها را به ساختار خانواده مرتبط میسازد. وی بیان میدارد شش گونه رژیم سیاسی وجود دارد که با شش نوعِ دوستی در ساختار خانواده تطابق دارند. بر اساس طبقهبندیِ ارسطو، اولین و بهترین رژیم سیاسی پادشاهی است؛ دومین رژیم آریستوکراسی و سومین رژیم تیموکراسی است. این سه شکل، به این دلیل رژیمهای خوب سیاسی تلقی میشوندکه در همهی انها، منفعت بر اساس شایستگی فردی اعطا شده است. در گونهی پادشاهی، پادشاه از رعایای خود برتریِ در شرافت دارد، در آریستوکراسی گروهِ محدودِ نخبهی حاکم، شریفترین هستند و در تیموکراسی، شرافتِ هر فرد جهت انتخاب حاکم استفاده میشود. استبداد، فساد رژیم پادشاهی است. مستبد بهجای آنکه بهدنبال سعادتمندی رعایای خود باشد در جستجوی منفعت خویشتن است، الیگارشی انحراف از آریستوکراسی است، در این مورد طبقهی حاکم خودخواهانه عمل میکند، و دموکراسی شکل بدنام تیموکراسی است، که در آن هیچکس به آن میزان قدرت در دست ندارد که حکومت کند؛ و به همین خاطر همهی افراد در حال حکمرانی هستند. در این بخش ارسطو نوعی موازات بین انواع رژیم و انواع دوستی در خانواده نشان میدهد. برای مثال، وی توضیح میدهد ارتباط شاه با رعایای خود موازیِ با ارتباط پدر با فرزندانش است. در ادراک او از آریستوکراسی، دوستی آریستوکراتیک بیشتر شبیه رابطهی بین زن و شوهر است. در نهایت او شهروندان تیموکراسی را به برادرها تشبیه میکند.
با خواندن این استدلال این سوال به ذهن میرسد که چرا ارسطو در میانهی بحثی پیرامون دوستی به بحث دربارهی سیاست و رابطهی سیاست و دوستی میپردازد. این پرشِ موضوعی وقتی قابل درک است که دوستی را به عنوان یک گردهمایی حاصل از دو نفر در نظر بگیریم که در نتیجه شباهتی با گردهمایی سیاسی وسیعتر پیدا میکند که در آن، همهی این دوستیها قابل رخ دادن هستند. غیر از این شباهت باید گفت که این پرش خواننده را برای درک این مسئله آماده میکند که دوستی و سیاست نمیتوانند به طور جداگانه عمل کنند و هر یک از آنها برای کامل شدن به دیگری نیازمند است. (Pangle, 2003) در ذe, 2003(برای کامل شدن نیازمند است. (ین مساله آماده می کند که دوستی و سیاست نمی توانند به طور جداگانه عمل کنند و هر یک از آن
رابطهی دوستی با سیاست چیست؟
ارسطو در آغاز کتاب هشتم استدلال میکند گرچه دوستان ما نیازی به عدالت ندارند، کسانیکه «عادل» هستند غیر از عمل عادلانه، بایستی دوست باشند. منظور ارسطو در اینجا چیست؟ به نظر میرسد ارسطو میخواهد بگوید اگر بر فرض کسی لپتاپ غریبهای را در یک اتاقِ جلسه بیابد، برای پس دادن آن بایستی عادل باشد. اما، اگر او لپتاپ دوستش را بیابد، با شادی و بهخاطر خودِ دوستی آن را پس میدهد، نه به خاطر نفی عمل بیعدالتی به دوست؛ حتی اگر او خودش منبع این بیعدالتی باشد. این نظر ممکن است به این معنا باشد که ارسطو، دوستی را والاتر از فضیلت اخلاقی میبیند؛ که خوانشِ ما را به اینجا میرساند تا باور کنیم ارسطو دوستی را عملی طبیعی میبیند، در حالیکه اخلاق به نهادهای انسانی و حقوق برای تشویق و اعمال خود نیازمند است.
مثالهای دیگری نیز از این متن وجود دارد که چنین تفسیری را از متن پررنگتر میکند. مهمترینِ آنها این ایدهی ارسطو است که انسانها به طور طبیعی حیوانات زوجی هستند و ارسطو اشاره میکند دوستی نه فقط بین انسانها، که بین پرندگان و بسیاری حیوانات دیگر نیز دیده میشود. فرضیهی چنین ایدهای این است که دوستی هم در جامعه و هم در خانواده قبل از سیاست رخ میدهد و از آن طبیعیتر است. با این استدلال آیا میتوان پنداشت ارسطو دوستی را ارزشمندتر از سیاست و عدالت قرار داده و آن را والاترین فضیلت اخلاقی میداند؟
پذیرش این ادعا چندان راحت نیست؛ در واقع بخشهای دیگری وجود دارند که ما را به سمت مخالف سوق میدهند. ارسطو در ابتدای بحث در مورد دوستی اشاره میکند: «پس به نظر میرسد همانطور که در ابتدا گفتیم، دوستی و عدالت دربارهی چیز مشترکی هستند و در افراد مشابه قابل یافتن هستند (Aristotle, 1999, p. 129). گرچه این قطعه مبهم است، ممکن است به ما بفهماند دوستیِ موفق بایستی عدالت را هم شامل شود، و یا برعکس. استدلالهای دیگری نیز در این راستا میتوان دید، برای مثال در آنجایی که ارسطو استدلال میکند «به همان میزان که حس تعلق به جامعه وجود دارد، دوستی نیز وجود دارد و به همین شکل عدالت هم». (Aristotle, 1999, p. 129). او در جایی دیگر استدلال میآورد فریفتن یک همدم و گرفتن پول وی، از فریفتن فردی دیگر و گرفتن داراییاش «غیرعادلانهتر» و «وحشتناکتر» است. وبه همین شکل کمک نکردن به برادر یا ضربه زدن به پدر، غیرعادلانهتر است نسبت به کمک نکردن به یک غریبه یا هرکس دیگر. پس به نظر میرسد طبیعی بودنِ دوستی به جهت تضمین این مسئله که عدالت به طور خودکار بر همهی موارد دوستی اعمال میشود کافی نیست (Pangle, 2003). هم راستا با نظر پنگل باید گفت با مطالعهی ارسطو چنین به نظر میرسد که « به همان میزانِ لزومِ عدالت در دوستی، مراتبی از دوستی هم ملازم یا پیش شرط عدالت است» (p. 80). در واقع حتی احتمالات زیادی برای تنش در وضعیت دوستی در خانواده - طبیعیترین وضعیت دوستی - وجود دارد. ارسطو خانواده را به عنوان بهترین و طبیعیترین شکل نهاد انسانی در نظر میگیرد، چرا که انسانها به طور طبیعی حیوانات مزدوج هستند و میل به پاداشِ عادلانه در آنها مشهود است. با این وجود، خود ارسطو نیز قطعههای متعددی به قصد یادآوری وظایف فرزندان نسبت به پدران و مادرانشان دارد. اگر به واقع ارسطو بر طبیعیبودن این روابط معتقد است، چرا مسئولیتهای آنها را در این روابط به یاد خوانندهاش میاندازد؟ آیا میتوان استدلال کرد برای ارسطو، یک منفعتِ مشترک شناخته شده و روابط دوستانه بایستی در ملازمت عدالت و حقوق قرار گیرند و هر دو نیازمندِ عملکردی همزمان هستند؟
ادراک ارسطویی از دوستی و رابطهاش با عدالت به شدت نسبت به نگاههای مدرن به این موضوع متفاوت است. این دیدگاهها به لزوم حس تعلق در جامعه برای اعمال عدالت اعتقادی ندارند (Pangle, 2003). در دنیای مدرن، افراد احساس میکنند بایستی به حقوقی که روابط آنها را با افرادی ناشناس تنظیم میکند، احترام بگذارند. برای ارسطو اما، دلیلی برای احساس عدالت در مورد این افراد وجود ندارد. طبیعت سیاسی و ابعاد کوچک شهرهای یونان باستان او را به آن نظر رسانده بود که بایستی رابطهای نزدیک بین حس تعلق به جامعه و عدالت وجود داشته باشد. این درک بهخصوص از رابطهی بین این دو مفهوم به ارسطو کمک میکند که در کتاب سیاست استدلال کند «انسانها حیواناتی هستند سیاسی (Aristotle, 1986). با ایجاد این منطق در زمینهی ارتباط دوستی و سیاست وی ما را آماده میسازد متوجه شویم ممکن نیست در جامعهای زندگی کنیم که تنها در آن دوستی وجود دارد، بلکه به مکانیزمهای سیاسی و حقوق نیز برای کارایی جامعه نیاز داریم.
این ادراک از ارتباط بین سیاست و دوستی به ما در درک این مسئله کمک میکند که چرا تناسبی بین قیاس دوستی و زندگی سیاسی در نوشتههای ارسطو وجود دارد؟ اگر کسی این ادعا را بپذیرد که دوستی والاتر از عدالت است، ممکن است گمان برد یک دولتِ ایدهآلِ ارسطویی توسط دوستانِ سیاسی نگه داشته میشود و نه حقوق؛ چرا که درک و محبت دو طرفهی شهروندان تنها زمانی رخ میدهد که شهروندان دوست یکدیگر باشند. این خوانش مانع درک کامل ارسطو و تیزبینی نوشتههای اوست. مثالهای واضح فراوانی در این دو کتاب وجود دارد که این خوانش را زیر سوال میبرد. یک مثال مناسب در بخشی است که ارسطو از انواع مختلف رژیم سیاسی صحبت میکند. در معیارهایی که ارسطو بیان میدارد نشان میدهد دوستی تیموکراتیک، که براساس برابری بین اجزای رابطه رقم میخورد، بایستی به عنوان بهترین نوع رژیم سیاسی تلقی گردد. این نوع از دوستی متفاوت از رابطهی بین خدا و مخلوقش است، رابطهای که ارسطو معتقد است امکانپذیر نیست (Cooper, 1997). ارسطو فکر میکرد انسانها نمیتوانند با خدایان دوست باشند چرا که خدایان بسیار والاتر از میرندگان هستند. در فلسفهی ارسطو، ارتباط بین افرادِ برابر است که اساس دوستی را میسازد. با این دید، اگر چه به نظر میرسد دوستی تیموکراتیک بایستی بهترین نوع دوستی باشد، ارسطو استدلال میکند تیموکراسی بدترین نوع از بینِ رژیمهایِ خوب است. با توجه به این مسئله، بین قیاس دوستی با زندگی سیاسی قطع ارتباط به چشم میخورد، و این قیاس با عنایت به ارزشگذاری دوستی بر فراز عدالت در نگاه ارسطو معنی نمیدهد. میتوان نتیجه گرفت برای ارسطو قیاس دوستی با سیاست عملی کارآ نیست.
چرا برای ارسطو قیاس دوستی با دنیای واقعیِ سیاستِ عملی کارآ نیست؟ اولین دلیل این است که تعداد افراد الحاقی به یک جامعهی سیاسی بسیار زیاد است و تنها از طریق زور میتوان از انجام عمل غیر عادلانه جلوگیری کرد؛ چرا که هیچ چیزی بین این همه شهروند مشترک نیست. (Pangle, 2003). دومین دلیل این است که در واقعیت، دوستی عمیق بین حاکم و رعایایش برای ادارهی جامعه کافی نیست. برای مثال به دوستیِ بین سزار و بروتوس، دوستی معروف بین هنری دوم و توماس بکت، و هنر چهارم و توماس مور نگاه کنید؛ در همگی آنها معلوم میشود حتی در دوستی عمیق بین یک پادشاه و رعایایش، همیشه امکان تنش وجود دارد؛ چرا که ممکن است محبت دو طرفهی آنها به آنجا منجر شود که یکی از اجزای این رابطه درخواستهای نابهجا از دیگری بکند. ادعای مشابه ارسطو وقتی است که استدلال میکند افراد در رأس قدرت، گروههای دوستیِ جداگانهای برای موارد مختلف دارند و نمیتوانند همیشه به وعدههای دوستی خود عمل کنند. از آنجا که حکومت توانمندیهای متفاوتی میطلبد، و به ندرت در یک نفر جمع هستند، هیچ دوستی کافی نیست تا حاکم را حمایت کند، یا به طور کامل مورد اعتماد حاکم قرار گیرد. بنا به نظر ارسطو در «سیاست» اگر چنین فردِ پراستعدادی در جامعه پیدا شود، تنها دو گزینه وجود دارد: «یا بایستی پادشاه گردد یا به تبعید فرستاده شود» (Aristotle, 1986). در هردو مورد، هیچ احتمال دوستی وجود ندارد. با توجه به این ناامکان، جامعهای که در آن حقوق و دوستی دست در دست هم پیش میروند قابل دوام است.
اکنون به مسئلهای میپردازیم که میتوان آن را پازل دوستی دانست: تنش بین آنچه که برای خویشتن «خوب» است و آنچه که برای دوست «نیکو» است. ارسطو بارها به خواننده یادآوری میکند که بالاترین شکلِ دوستی متوجه خوبی برای یک دوست، تنها به خاطر آن دوست است، چیزی که میتوان آن را از خودگذشتگی برای دوست دانست. همزمان، ارسطو استدلال میکند در عوض مردم انتظاراتی از دوستانشان دارند که به امیدهایی برای خوبی و تندرستی خودشان منجر میشود. ارسطو در این زمینه با ذکر مثالی بحث میکند که به نظر خوانندهی معاصر عجیب میآید. او این سوال را در کتاب هشتم مطرح میکند: آیا یک نفر میتواند برای دوست خود بالاترین خوبی مفروض را بخواهد؟ یعنی بخواهد که او یکی از خدایان شود؟ آیا میتواند بخواهد که دوستش نامیرا شود؟ برای ارسطو چنین خواستی ناممکن است چرا که برابری دو دوست را به خطر میاندازد، کیفیتی که برای هر نوع دوستی لازم است. با توجه به این مسئله مردم برای خوشنیتی خود برای دوستانشان محدودیت قائل میشوند.
ارسطو استدلال میکند دوستان بایستی چیزی که هستند، یعنی دوست، باقی بمانند و نمیتوانند چیز دیگری بشوند. منظور ارسطو در اینجا چیست؟ بسیاری از مردم همنظر هستند که در دوستی نه فقط برای دوستشان خوبی میخواهند بلکه نمیخواهند دوستانشان را از دست دهند. افراد میخواهند دوستانشان را برای خودشان نگه دارند؛ مالک دوستیشان باشند. در نتیجه حتی در دلِ بالاترین شکل دوستیها این امید هست که مزایایی وعده داده شده توسط دوستی را به دست آورند. در واقع ما خوبی را تنها برای دوستانمان به جهتِ خودشان نمیخواهیم، بلکه همچنین آرزوی آن را برای خودمان نیز داریم؛ یا همان طور که ارسطو در نتیجهگیری مثال عجیبِ خودش میگوید: «هر انسانی آرزوی چیزهای خوب دارد، بیش از همه برای خودش.»
دوستی و عشق به خود
با توجه به ملاحظات ارسطو روشن است که چرا او بحث دوستی خودش را با پرسش از عشق به خویشتن به پایان میرساند. ارسطو نظری قابل توجه دربارهی مسئلهی عشق به خویشتن عرضه میکند. نظری که هم زیبا و هم دقیق است. آنچه به مقصود ما در اینجا ربط پیدا میکند نظر او در این مورد است که آنچه مردم بیش از همه در دوستی جستجو میکنند هویت خودشان است. به همین جهت او پیش میگذارد که نه تنها افراد برای دوستان خودشان این آرزو را نمیکنند، که آنها خدا شوند، بلکه برای خودشان هم این آرزو را نمیکنند. در واقع، خدا شدنِ انسان به معنای رها کردن آن چیزی است که او هست و فراموشی کامل هویت پیشین. این اتفاق میتواند سوژههایی را به وجود بیاورد که نمیتوانند نقش خود را در جهان بشناسند یا سر در بیاورند که در حال انجام چه عملی هستند. با توجه به نظر لکان، اگر انسانها نتوانند رابطهی بین دال و مدلول را بفهمند، نمیتوانند درک کنند چه کسی هستند، چه برنامهای بریزند و چگونه رفتار کنند. در نتیجه هر کسی در این وضعیت، متلاشی شدن شیزوفرنیک را تجربه میکند (Lacan & Miller, 1998).
به طور خلاصه انسانها نمیخواهند دوستشان یکی از خدایان شود، چرا که این به معنای قربانی کردن دوستیشان است؛ و نمیخواهند خودشان هم جزو خدایان شوند، چرا که با این اتفاق «ما» و«من» دیگر وجود نخواهند داشت. در واقع در میان لذتهای اصلیِ دوستی انسانی این است که دوست یا دوستی شغل ماست، محصولِ ما، چیزی که به هستیِ ما شهادت میدهد و خوبیِ آن هستی است. ارسطو استدلال میکند این نتایج مثل هر محصولِ دیگری، باعث غرور مردم میشود. برای مثال، اگر کسی مقالهی خوبی در مورد دوستی بنویسد، این مقاله علو مقام و منزلت وی راتایید میکند، مفهومی که همچنین در ساختن دوستی هم صادق است. با توجه این موارد، مردم به دوستانشان – محصولاتشان- احساس وابستگی میکنند و میل ندارند از دستشان دهند.
با در نظر گرفتن استدلالهای پیشین، جای تعجب نیست وقتی که در انتهای کتاب نهم میخوانیم که ارسطو چه دفاع جانانهای از دوستی با خود، یا همان عشق به خویشتن میکند. در فصل هشتم کتاب نهم او مثالی کلاسیک از روش دیالکتیکی استدلال خود فراهم میآورد و این پرسش را پیش میکشد که آیا یک فرد بایستی بیشترین عشق را نسبت به خودش داشته باشد یا به دوستش. او استدلالهایی برای دو طرف مسئله میآورد و اشاره میکند هر دو شایستگیهایی منحصربهخود دارند. از طرفی ارسطو استدلال میکند افرادی هستند که دربارهی عشق به خویشتن اغراق میکنند؛ طوری که شکلِ حرص به پول یا لذتهای بدنی را به خود میگیرد. این افراد بایستی مورد انتقاد قرار گیرند، چرا که به دنبال آن چه به راستی شریف است نمیروند. اگر انسانها به راستی عاشق خودشان باشند، عشقی که لازم است داشته باشند، آنها به دنبال بهترین و شریفترین چیز در میان آرزوهایشان میروند. ارسطو به این آرزوی شریف اعتراضی ندارد. در نتیجه ارسطو به طبیعتِ حرص انتقاد نمیکند، بلکه مشکل را در این میبیند که مردم به اندازهی کافی خودخواه نیستند؛ چون آنها متوجه نمیشوند چه چیزی واقعا برایشان خوب است.
ارسطو چه میخواهد بگوید؟ با یک مثال میتوان افراد علاقه مند به تجربهی این گونهی دوستی را روانشناسی کرد. فرض کنید دو دوست تصمیم میگیرند برای ناهار به رستورانی بروند و هر دو میخواهند وقتی صورت حساب آورده میشود آن را پرداخت کنند. هر دو امیدوارند با این عمل خلوصشان در دوستی را به دیگری نشان دهند. کسی که دوستی شریف است نرم میشود و اجازه میدهد دیگری حساب کند. چراکه انجام این عمل نشان میدهد او آماده است تا مناسبترین فرصت برای ابراز سخاوتش در این فضیلت بزرگ را قربانی کند فرصت را به دوستش بدهد تا سخاوت خود را به نمایش بگذارد. ارسطو استدلال میکند با قربانی کردن این فرصت، فرد در واقع شرافت بالاترِ خود را نشان میدهد؛ چرا که فرصتی برای درخشیدن دوستش فراهم میآورد، او صحنه را در اختیار او میگذارد و در نتیجه حس شرافت او برجسته میشود. برای ارسطو، این خوبیِ بزرگتری به نظر میرسد و این امکان را به او میدهد تا عشقِ به خویش را راضی سازد؛ این چیزی است که برای ذهن مدرن عجیب به نظر میرسد. به طور خلاصه، ارسطو خودخواهی روزمره را محکوم میکند و بهجای آن مالکیت چیزهای واقعا خوب یا بهترین چیزها را میخواهد، گونهای از دوستی که او عرضه میکند با تصاحب بهترین خوبیها سازگار است.
منابع:
Aristotle. (1986). The politics. Buffalo, N.Y.: Promet Books
Aristotle. (1999). Nicomachean ethics (2nd ed.). Indianapolis, Ind.: Hackett Pub. Co
Cooper, J. (1997). Aristotle on the form of friendship. The review of metaphysics, 30 (4), 619-648
Hardt, M., & Negri, A. (2004). Multitude: war and democracy in the Age of Empire. New York: Penguin Press
Lacan, J., & Miller, J.-A. (1988). The seminar of Jacques Lacan. Cambridge: Cambridge University Press
Pangle, L. S. (2003). Aristotle and the philosophy of friendship. Cambridge: Cambridge University Press
Plato. (2006). Plato on love: Lysis, Symposium, Phaedrus, Alcibiades, with selections from Republic and Laws. Indianapolis, IN: Hackett Publishing Company
Salkever, S. (2008). Taking friendship seriously: Aristotle on the place of philia in human life. In J. v. Heyking & R. Avramenko (Eds.), Friendship & politics : essays in political thought (pp. vii, 358 p.). Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press
نظرها
امیر گنجوی
سلام اقای جعفرملالتی ممنون از نظر لطلفتون. ببخشید از جواب دیر ، من تازه پیغام شما رو دیدم. من مایلم به چاپ اکه شرایط فراهم باشه. هر چند که باید از مدیران زمانه اول سوال کنم و ببینم که ایا می شه که مقاله ای که د راینجا چاپ شده رو در جای دیگه هم چاپ گنم. اگه همه چیز منظم باشه ، به چه شکل می تونم در تماس باشما باشم؟ ایا ادرس وب سایتی ، ایمیلی چیزی دارید برای تماس؟ قربانتان
Mohammad Jafar mahallati
Salam aqaye ganjavi. Man yek ketaab raje be doosti keh talife kaare chand mohaqqeq ast dar daste entershar daaram. Ayaa maayelid maqaaleye shomaa raa ham chaap konam. Lofan tamaas begirid Moteshakkeram Jm
امیرگنجوی
متشکر دوست عزیز از کامننتون. اگبری جان عزیز ،سعی می کنم توصیه های شما رو برای نوشته های بعدی در نظر بگیرم. بسیار متشکر و ممنون ازوقتی که برای مطالعه کردن گذاشتید.
اکبری
امیر گنجوی عزیز...زحمت زیادی بابت نوشتن مقاله کشیده شده که باید تشکر کرد.نکته ای که به نظر من می رسد اینست که بهتر بود مقاله از حالت توصیف صرف و بازگو کردن نظرات دیگران کمی هم تحلیلی میشد به این معنی که نظر ارسطو در یک فضای چالشی مورد بررسی قرار می گرفت مثلا تعریف دوستی یا روند تکامل دوستی از ارسطو تا یک مقطع زمانی خاص..پیروز باشی
امیر گنجوی
ممنون دوست عزیز از کامنتتان. در واقع یکی از اهداف اصلی من در نوشتن این سری مقاله ها که ادامه خواهند داشت، بیان مفاهیم فلسفی به زبانی کاملا ساده و با توضیح آنها با مثال های روزمره است. من کاملا با مشکل نویسی فعلی در فلسفه مخالفم و این مشکل نویسی را مضر برای فلسفه می دانم.
یک کاربر ساده
در این مقاله، برداشتهای نویسنده از ارسطو را میتوان در بعضی زمینهها موافق یا مخالف بود ولی روش نوشتاری نویسنده در تحلیل و توصیف یک اندیشه فلسفی، بسیار روان و قابل درک است و امید است که این اسلوب و سبک نوشتن در تفهیم مسائل غامض فلسفی به خوانندگان معمولی ادامه پیدا کرده و جا بیفتد. موفق باشید.