ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

نظام سیاسی و اخلاقی کاست آخوندها

شاهپور شهبازی ــ کلیت نظام سیاسی و اخلاقی نظام جمهوری اسلامی به رهبری کاست آخوندها را می‌توان در دو اصل خلاصه کرد: ۱) «شعار بده، عمل نکن»؛ ۲) «عمل بکن، آشکار نکن».

دیدگاه

کلیت نظام سیاسی و اخلاقی نظام جمهوری اسلامی به رهبری کاست (caste) آخوندها را می‌توان در دو گزاره خلاصه کرد: یکم، «شعار بده، عمل نکن»؛ دوم «عمل بکن، آشکار نکن». این دو گزاره بنیاد مادی و معنوی ساختار جمهوری اسلامی را در طول چهار دهه به بیان درمی‌آورد. گزاره‌ی اول، دروغ‌گویی و گزاره‌ی دوم، ریاکاری را به عنوان اساس و بنیاد این نظام برجسته می‌کند.

 تمام وعده‌ها و شعارهائی که جمهوری اسلامی به رهبری کاست آخوندها در رابطه با آزادی، برابری، برادری، سازندگی، قانونمداری، شایسته‌سالاری، پرهیزگاری، رستگاری و...می‌دهند، مبتنی بر اصل اول، «شعار بده، عمل نکن»، یعنی دروغ‌گوئی است. تمام کنش‌ها و عملکردهایی که جمهوری اسلامی بدان عمل کرده است اما هرگز به آن اعتراف نکرده است مانند شکنجه، تبعیض، سرکوب، جنایت، ثروت‌اندوزی، قدرت‌پرستی، شهوت‌پرستی، فساد، رانت، تجاوز، تعرض، غارت‌گری...مبتنی بر اصل دوم یعنی ریاکاری است. 

این دو گزاره دوری یک سکه هستند. دروغ شکل بیرونی ریاکاری و ریا شکل درونی دروغ‌گوئی است. در دروغ، تناقض آشکار و انکار و در ریا، تناقض پنهان و انکار می‌شود. این دو شکل‌یابی بیرونی و درونی از آغاز تاسیس جمهوری اسلامی به طرز کاملا نظام‌مند و از بالا در فرایند پاداش‌ به «خودی‌ها» و مجازات «غیر‌خودی‌ها» تبلیغ ترویج و نهادینه شد. هنرِ تظاهر به نقش خودی‌ها راه را برای رشد غیراخلاقی‌ترین خصلت‌ها و ترقی چاپلوس‌ترین و سفله‌ترین رجاله‌ها فراهم کرد و غارت و فساد و تبعیض و سرکوب… را تبدیل به ویژگی‌های ماندگار نظام کرد. این دو ویژگی با خصلت تاریخی آخوندها به عنوان یک کاست انطباق دارد. 

موقعیت تاریخی پارادوکسیکال آخوند‌ها

از منظر جامعه‌شناسی، آخوندها در طول تاریخ موقعیت پارادوکسیکالی [متناقضی] داشته‌اند. از یک‌سو، در نظام‌های پادشاهی مبتنی بر تثلیث زر و زور و تزویر، آخوندها از پستان حکومت تغذیه می‌کردند و بخش فوقانی و ارشد آن‌ها دارای امتیازات ویژه‌ی اجتماعی  بودند و همچون ابزار ایدئولوژیک حاکمیت برای تحمیق توده‌ها عمل می‌کردند و در یک کلام مدافع و حافظ نظم موجود به حساب می‌آمدند؛ اما از سوی‌دیگر بدنه‌ی اصلی اخوند‌ها به عنوان خرده بورژوازی فقیر از پستان ملت به‌واسطه خمس، زکات، روضه، حق منبر و انواع و اقسام وجوهات شرعی تغذیه می‌شدند.

 این وابستگی مالی مستقیم همزمان به حکومت و ملت، پیوستگی و گسستگی سیاسی، اخلاقی و روانی ویژه‌ای میان آخوندها و حکومت و ملت ایجاد کرده‌است. از یک‌سو، دین فقط اخلاق ایجابی و انحصاری ویژه‌ی خودش را به رسمیت می‌شناسد، و بنابراین آخوندها (به عنوان نماد مجسم دین) می‌بایست بیان این نظام ارزشی سیاسی، اخلاقی و روانی بودند و از سوی‌دیگر به لحاظ اقتصادی آن‌ها مجبور بودند برای تامین معاش چشم به کرم قدرت و صدقه‌ی ملت باشند؛ و این وابستگی اقتصادی و مالی آنان را در موقعیت تحقیرشدگی و دریوزگی قرار می‌داد؛ بنابراین همزمان نسبت به این دو منبع متضاد تغذیه دارای حسِ عشق و نفرت توامان بودند. از این منظر، همذات پنداری تجریدی و اغراق آمیز با آموزه‌های به‌اصلاح متعالی و توسل به فضائل دین تمهید آنها برای سرپوش گذاردن بر این عقده‌ی حقارت و خود‌کم‌بینی بود.

این موقعیت پارادوکسیکال را باید در بستر تاریخی طولانی‌تر فهم کرد. 

نظام صلب شاه، ارباب، کشیش 

از منظر فلسفی، ادیان ابراهیمی، یهودیت، مسیحیت و اسلام، با تمام تفاوت‌هایشان، در قرون وسطی آمیزه‌ای از فلسفه‌ی افلاطون و ارسطو و فلوطین را تئوریزه کردند. وجه مشترک این ادیان، اندیشه‌ی خدابنیاد آنان است. در این ادیان، خدا خالق همه چیز است. انسان اگرچه مخلوق خداست و خدا نیست اما برعکس سایر مخلوقات از خدا جدا نیست. او به عنوان اشرف مخلوقات آینه‌ی عظمت خدا و با او یگانه است اما درعین حال به دلیل سرپیچی از دستور خدا فرآیند بیگانگی‌اش با خدا آغاز و از بهشت به زمین تبعید شده است. عامل بیگانگی انسان از خدا، پیروی از شیطان است. شیطان نیز نماد میل معطوف به شهوت، ثروت، قدرت، شهرت، عقلانیت و...به حساب می‌آید که آنتی‌تز یگانگی با خداست، به همین دلیل سنتز در قالب بازگشت به سوی خدا و وحدت و یگانگی با او از کانال غلبه بر تمام وسوسه‌های شیطانی محقق می‌شود.

 این فلسفه‌ی خدابیناد  در دوران قرون وسطی در نظام سلسله‌مراتبی شاه، ارباب، کشیش (آخوند) تئوریزه شده‌بود. شاه سایه‌ی خدا در زمین و نمایندگان شاه در زمین، اربابان و کشیشان، وظیفه حفظ و پاسداری هر چه را که متعلق به نماینده‌ی خدا در زمین بود به عهده داشتند. هرچه که متعلق به خدا و نمایندگان آنان بود، نمی‌شد به فرد دیگری واگذار کرد. حتی فروش برده در دوران فئودالیته به فرد دیگر ممنوع شده بود. ارباب اختیار واگذاری یا فروش املاک خودش را به فرد دیگری نداشت. در این ساختار طبقاتی مناسبات و روابط اجتماعی ساده و شفاف بودند. جایگاه افراد تعریف و تعیین شده بود. مقدار کار رعیت برای خودش و سهم شاه و ارباب و کلیسا جدا و مشخص بود. جهان دو بنی بود و مرز میان خیر و شر، نیکی و بدی و...  به صراحت تعریف شده بود. منزلت و جایگاه فردی و اجتماعی براساس اصالت خون و میراث خانواده از پیش مشخص، تعریف‌شده و غیرقابل تغییر بود. کدخدا، ارباب، رعیت، ملا، امنیه، سرباز، زن و...هر کدام دارای جایگاه، تعریف و وظایف مشخص بودند. بازنمود این جایگاه‌های مشخص در فرهنگ فئودالی در جدایی مفاهیم از هم بارز می‌شد. این تعاریف در کیهان‌شناسی بطلمیوسی برحسب ثبات زمین و گردش اجرام آسمانی و سلسله مراتب اجرام آسمانی نیز تأیید می‌شد. 

تبعید کشیشان از اتاق نشیمن به حیاط خلوت جامعه 

با آغاز دوران مدرن دگرگونی بنیادی در همه‌ی حوزه‌ها اتفاق افتاد. فلسفه خدابنیاد به ذهن‌بنیاد (سوبژکتیوته) انسانی تغییر ماهیت داد. اوج این ذهن‌بنیادی در فلسفه‌ی سوژه‌محور هگل تجلی یافت. 

سرمایه‌داری و بورژوازی در انقلاب ۱۷۸۹ کبیر فرانسه با پرچم سه رنگ آزادی و برابری و برادری سیادت پیدا کرد. با اقتصاد سرمایه‌داری روابط صلب، تعریف‌شده و سنگواره در دوران فئودالیته درهم ریخته شد. مناسبات اجتماعی انسان‌ها و جایگاه آنها مانند کالا به گردش درآمد. همه چیز قابل خرید و فروش شد و ثبات جامعه فئودالیته متزلزل و جامعه و جایگاه‌ها انسان‌ها محرک و پویا شدند. فرایند پرشتاب دگرگونی‌ها مصادف با تغییر مداوم نظام ارزش‌ها بود. اصول ثابت و صلب اصالت خون و خانواده و خاندان به قرارداد‌های اجتماعی براساس منافع متقابل تغییر یافت. بنابراین، قوانین غیرقابل تغییر از کانال اصل حقوقی قرارداد زمینی و دنیوی شد. در عرصه سیاسی، لیبرالیسم و جمهوری غلبه پیدا کرد و سلسله مراتب تغییرناپذیر نمایندگان خدا روی زمین جای خود را به نظامی مبتنی بر چرخش قدرت داد. کشیشان از اتاق نشیمن به حیاط خلوت جامعه تبعید شدند و تاثیر نقش سیاسی، اخلاقی و روانی آن‌ها در حد حواریان دین تقلیل یافت. 

آخوندها :‌ از مشروطه تا ۵۷

در ایران نیز، این تحولات با چند قرن تاخیر همزمان با انقلاب مشروطه و در هیئت صف‌بندی و تقابل مشروعه و مشروطه در مقابل بارز شد. روشنفکران مدرن با طبقات فرودست همدست شدند و گردن مشروعه را با دشنام کبوددار آونگ کردند. مشروطه اما شکست خورد و استبداد شاهان در قالب تجدد سرکوبگر تا انقلاب ۵۷ به حیاتش ادامه داد.

 اگرچه پایگاه اجتماعی انقلاب ۵۷ را طبقات فرودست، اقشار مختلف خرده بورژوازی مدرن و بورژوازی ملی تشکیل می‌داد اما رهبری انقلاب را خرده بورژوازی دینی، عقب‌مانده‌ و بازمانده از دوران قرون وسطی در دست داشت.

 بر اساس این اصل ساده‌ی سیاسی که هر فرد و طبقه‌ای انقلاب را رهبری کند، بعد از پیروزی همان فرد و طبقه قدرت سیاسی را به شکل اجتناب‌ناپذیری به دست می‌آورد، خمینی به عنوان رهبر انقلاب ۵۷ برخلاف وعده‌هایش کاست آخوندها را به قدرت رساند. خمینی بر فراز سه قوه‌ی قضائیه، مقننه و مجریه قرار گرفت و توانست در پناه قدرتِ نامحدود کاست آخوندها را حول محور منافع مشخص سیاسی و اقتصادی متشکل کند. با تصویب اصل ولایت فقیه این قدرت برتر کاست آخوندها شکل قانونی گرفت و تثبیت شد. بنابراین نه تنها به لحاظ سیاسی تبدیل به قدرت حاکم برتر شدند بلکه به واسطه‌ی این قدرت سیاسی فضای اصلی اقتصاد را به نفع خویش مصادره کردند.

آخوندها و روشنفکران

در رهبری سیاسی و اخلاقی، در سطحی اعتقادی و در امور به مربوط سبک زندگی، بزرگترین، خطرناک‌ترین و جد‌ترین دشمن و رقیب کاست آخوندها از انقلاب مشروطه به این‌سو روشنفکران مدرن بودند که آخوندها را به سبب سنت‌گرایی، خرافه‌پرستی، عقب‌ماندگی تاریخی، ریاکاری، عوام‌فریبی و... نقد و تحقیر می‌کردند. این روشنفکران در سازمان‌ها و احزاب ملی، مدرن و چپ متشکل شده بودند و پایگاه و بدنه‌ی مدافع این جریان‌های سیاسی غالبا از اقشار متفاوت خرده بورژوازی مدرن تشکیل شده بود. 

کاست آخوندها، بعد از تصاحب انحصاری قدرت سیاسی، به دلیل موقعیت مادی (نیروهای نظامی و توان سرکوب) و جایگاه معنوی ( شخصیت کاریزماتیک خمینی) توانستند به طور بنیادی با روشنفکران و گفتمان روشنفکری در ایران تصفیه حساب تاریخی کنند. پروژه‌ی انهدام و فروپاشی تمام احزاب ملی و چپ و مدرن که پایگاه سیاسی روشنفکران محسوب می‌شدند، آن‌هم تنها مدت کوتاهی پس از کسب و انحصار قدرت سیاسی توسط «کاست آخوندها» این امید عظیم را عبث کرد که انقلاب ۵۷ مکمل انقلاب مشروطه باشد. علاوه بر این سرکوب سیستماتیک مصادره‌ی فرهنگ لغات، ادبیات، آرمان‌ها و ارزش‌های گفتمان روشنفکری و تنزل و دستمالی‌کردن آن‌ها در حد شعارهای سطحی و توخالی، ریشه‌ی اعتقاد به این آرمان‌ها را سست کرد. هیچ آرمان و ارزشی باقی نماند که از تصاحب و تعرض کاست آخوندها در امان بماند. تمام آرمان‌ها و ارزش‌هایی که به واسطه آنها روشنفکران مدرن، مستقل و چپ می‌توانستند توده‌های فرودست را جلب، تشویق و برای اعتراض بسیج کنند، توسط کاست آخوندها، مصادره، استعمال، دستمالی و لوث شد.

 گفتمان «ضد روشنفکری» یکی از ویژگی‌های ذاتی نظام جدید را تشکیل می‌داد. آخوندها به دلیل موقعیت سیاسی برتر توانستند توان تاثیرگذاری و بسیج‌کنندگی روشنفکران را به حداقل کاهش دهند. آن‌ها هم به شکل عینی و با کشتار نظام‌مند و هم به شکل ذهنی و با مصادره‌ی گفتمان روشنفکری، انتقام عقده‌ی حقارت و خودکم‌بینی تاریخی و فرهنگی‌شان را از انقلاب مشروطه، روشنفکران و طبقات و اقشار مدرن گرفتند و شکل جدیدی از کشور‌داری را مستقر کردند که مبتنی بر کثیف‌ترین و مافیایی‌ترین نوع سرمایه‌داری دولتی بود و با ابزار مدرن دولت، فرهنگ و اخلاق عقب‎مانده‌ی فئودالی را نمایندگی می‌کرد. تغییر موقعیت اجتماعی آخوندها عملا نشان داد برخلاف شعارهای غلاظ و شداد در نفی مقام و قدرت و ادعاهای عارفانه دینی مبنی بر زهد و ساده‌زیستی و ترجیح زندگی معنوی و پرهیزگاری، به شدت اهل مقام، قدرت، مادیت و دنیا پرستی هستند و فقط فرصت تاریخی تحقق آن را نداشته اند. به لحاظ روانی نیز، میل جنون‌آمیز و انحصاری به ثروت و قدرت بازتاب عقده‌ی روانی و تاریخی آن‌ها به سروری مردمان و روشنفکران بود. 

با وجود این، کاست آخوندها برخلاف دیگر گروه‌ها و طبقه‌های اجتماعی نمی‌توانست از مواهب مادی قدرت برخوردار باشد بدون اینکه با آموزه‌های و اصول اخلاقی خود دچار تناقض شود. از یک‌سو آموزهای دینی مبتنی بر قناعت و ساده‌زیستی و پرهیزگاری اخلاقی استوار بود؛ اما از سوی دیگر، موقعیت سیاسی جدید آنها وفاداری به زهد ایجابی و پرهیزگاری شرعی را دشوار می‌ساخت. زندگی واقعی آنها در تناقض با اندیشه‌ها و اعتقادات آن‌ها درآمده بود و از آنجا که به قول مارکس «این آگاهی انسان‌ها نیست که هستی‌شان را تعیین می‌کند بلکه برعکس، هستی اجتماعی آنان تعیین‌کننده‌ی آگاهی‌شان است. »، حل این تناقض برای کاست آخوندها فقط به دو صورت ممکن بود: «شعار بده، عمل نکن» و «عمل بکن، آشکار نکن».

مارکس و انگلس در «خانواده مقدس» می‌نویسند:

کسی که مجاز نیست در منزل عرق بنوشد ولی نیاز به عرق‌خوردن دارد به دنبال محمل عرق‌خوردن در خارج از خانه بر‌می‌آید و بدین ترتیب با اسرار عرق‌خوری مانوس می‌گردد. در واقع او وادار می‌شود رازداری را به مثابه‌ی جزء ترکیبی عرق‌خوری ارج نهد.

 همچون عرق‌خور مورد اشاره، موقعیت متناقض آخوندها باعث شد که اصول «شعار بده، عمل نکن» و «عمل بکن، آشکار نکن» به جزئی برسازنده از بنیاد مادی و معنوی جمهوری اسلامی بدل شود. آخوندها  برای آنکه موقعیتشان  با آموزه‌های دینی در تناقض در نیایند، دروغ‌گوئی و ریاکاری را مبدل به «دین» کردند.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.