با خانم نویسنده، شماره ۷۲: نگاهی به رمان «خواستم بگویم خون را ببین»، نوشته رویا شکیبایی
داستان «خواستم بگویم خون را ببین» در افغانستان اتفاق می افتد. سیما، راوی داستان زنیست که از سوی یک سازمان بینالمللی به افغانستان اعزام میشود و بهشکلی ناخواسته وارد جمع افغانهای خشمگین و اروپایی و آمریکاییهای دور از وطن قرار میگیرد. چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۹۲ توسط نشر چشمه منتشر شده است
«خواستم بگویم خون را ببين» داستانى است كه در افغانستان اتفاق میافتد. راوى، سيما، يك ايرانى متخصص مسائل ادارى است كه كارمند سازمانى بين المللی است و مامور كار در افغانستان میشود. او ناگهان به ميان افغانهاى خشمگين از اشغال كشورشان و مجموعهاى از شخصيتهاى تبعه كشورهاى مختلف اروپا و آمريكا پرتاب مىشود. سیما در مهمانخانه زندگى مىكند و شام و ناهارش را در كنار زنان و مردانى مىخورد كه براى تربيت افغانها به آن كشور آمدهاند. روشن است كه افغانها، كه اينك در كشور خود احساس غريبى مىكنند، اين وضعيت را برنمىتابند. امتياز راوى نسبت به كسانى كه اروپايى و آمريكايى هستند اين است كه زبان افغانها را مىفهمد، در نتيجه وارد سلسله روابطى مىشود كه درگير شدن در آنها از دست خارجىهاى ديگر برنمىآيد. آشپز مهمانخانه که افغان است پيش از اين در ايران كار كرده و آشپزى را در اين كشور آموخته. او رابطه خوبى با سيما دارد. از سوى ديگر سيما، بى آن كه دست خودش باشد در هر ماجرايى هيجان زده مىشود. او متوجه است كه همه چيز افغانستان به ايران شباهت دارد، منتهى دو كشور داراى يك بعد زمانى متفاوت هستند. او درگير كمك به دختر جوانى مىشود كه گناهش عاشقى است. معشوق اما اينك از دختر باجگيرى مىكند. كل اين رابطه از رد و بدل كردن دو سه اى-ميل تجاوز نكرده است، اما مرد جوان حق خود مىداند كه دختر را هر ماهه تلکه کند. اينك اما پول بيشترى مىخواهد، چرا که قصد كرده ماشين بخرد. روى دختر هم دست بلند مىكند. در اين ميان سيما وارد ميدان مىشود و شر جوان مزاحم را کم میكند. اما دختر بايد از كشور خارج شود چون جانش در خطر است.
[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20131017_Ba_Khanome_Navisande_72_Parsipur.mp3[/podcast]
//
نظرها
نظری وجود ندارد.