شاهنامه به روایت شهرنوش پارسیپور: قسمت ۱۳۰، مداراى كاووس با رستم
سرداران كاووس شاه كه از رفتن رستم دچار نگرانى بودند، به گودرز گفتند تا برود و با كاووس گفتار درميان آورد. چرا كه بدون رستم هيچ كارى به كرده نمىآيد
سرداران كاووس شاه كه از رفتن رستم دچار نگرانى بودند، به گودرز گفتند تا برود و با كاووس گفتار درميان آورد. چرا كه بدون رستم هيچ كارى به كرده نمىآيد:
سپهدار گودرز كشواد رفت / به نزديك خسرو خراميد تفت
به كاوس گفت رستم چه كرد / كز ايران برآوردى امروز گرد
فراموش كردى ز هاماوران / وزان كار ديوان مازندران
كه گويى ورا زنده بردار كن / ز شاهان نبايد گزافه سخن
چو او رفت و آمد سپاهى بزرگ / يكى پهلوانى به كردار گرگ
كه دارى كه با او به دشت نبرد / شود برفشاند برو تيره گرد
يلان ترا سر به سر گژدهم / شنيدست و ديدست از بيش و كم
همى گويد آن روز هرگز مباد / كه با او سوارى كند رزم ياد
كسى را كه جنگى چو رستم بود / بيازارد او را خرد كم بود
كاووس سخنان گودرز را كه شنيد باور كرد بسيار بيجا تندخويى كرده است. از گفتههاى خود پشيمان شد. گفت كه بيهوده خشمگین بوده است. گودرز را سپاس گفت كه او را به رسم و آئين دعوت مى كند. گفت به سراغ رستم برويد و دل او را نرم كنيد. كارى كنيد كه رنجيدگى خاطر او از من فراموش شود.
نظرها
نظری وجود ندارد.