ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

• دیدگاه

میهن‌پرستان از میهن‌‌ گریخته

محمود صباحی- ملی‌گرایی چنگ‌‌یازیدن به گذشته، تاریخ و ارزش‌هایی است که بی‌بنیاد و بی‌اساس‌اند؛ البته چه بسیار ملی‌گرایانی که در دنیای ما تلاش می‌کنند با دستکاری کلمات، به زعم خود، ملت و ملیت گرایی را جایگزین ملی‌گرایی و میهن‌پرستی کنند.

آن گاه که آدمی میل پرستش می‌کند هنوز نابالغ است: توتم، بت، میهن، خدا، خدایان، سلبریتی‌ها و چه بسا هستی و طبیعت؛ آن که می‌پرستد، خود را، همه چیز را از ریخت می‌اندازد.

میل به پرستش یک یا چند چهره ندارد، به هزاران چهره ذهن پرستنده را به تسخیر خود در می‌‌آورد و آن را در راستای مطامع و منافع فرد، گروه و طبقه‌ای خاص به کار می‌گیرد.

نماز مسلمانان

روزی به کسی که سعدی را می‌پرستید، گفتم از نظر ساختار ذهنی و منش فرهنگی تفاوتی در میان آقای خامنه‌ای و سعدی نیست. اما چرا این یکی با همان اندیشه‌های هم‌سان برای شما پرستیدنی است و آن دیگری نفرین‌کردنی؟

او پاسخی در چنته نداشت. تنها خشمگنانه گفت که سعدی یک متن و یک زمینه فرهنگی است، اما آقای رهبر یک شخص است. این بدیهی است که رهبر یک جامعه نمی‌تواند شخص باشد زیرا هر رهبر سیاسی‌ای انعکاسی از منش و روش زندگی جامعه‌ای است که بر آن حکومت می‌کند یعنی این آقای رهبر به همان شدت آقای سعدی نه تنها شخص نیست بلکه سبک است.

این سوا کردن رهبران و نظام‌های سیاسی از دنیای ادبیات و تقدس بخشیدن به شاعران و نویسندگان کهن، این ملی‌گرایی ادبی، چیزی نیست مگر همان احساس پرستش دیرین که در هر زمانه بنابر مقتضیات‌ چهره خود را نونوار می‌کند اما دست از پرستش برنمی‌دارد. به نظر می‌رسد که در جامعه ما برساختن پرستشگاه از نابود کردن نمودهای پرستش نه تنها آسان‌تر که پذیرفتنی‌تر است چرا که از همان روز ازل این جامعه خانه ضریح‌سازان و پرستندگان بوده است.

مقبره روح‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی

زمانی شاهنامه‌پرستی و ایران‌پرستی رایج بود و سپس اسلام شیعی پرستی رایج شد و حالا این جامعه خسته و مأیوس از خدایان کنونی‌اش می‌رود که دیگر باره به پرستش خدایگان و خدایان دیرین‌اش روی بیاورد؛ شاعر پرستی ایرانیان اما هرگز فرو نکاهیده است؛ مقصودم پرستش همین بت‌های ازلی جامعه ایرانی است: حافظ، سعدی، خیام و مولوی!

جامعه‌ای که به پرستش خوی کرده و نه به سنجش و نقد و باز اندیشی در تاریخ، در گذشته، در ادبیات، در موسیقی، سرنوشتی جز این نخواهد داشت که زمانی دل به حافظ و سعدی ببندد و  زمانی هم سر سپرده ابیات شاهنامه شود و اصولاً بدین وسیله از اندیشیدن و دگر ساختن سرنوشت خود بگریزد، چنان که در زمانه ما نیز از شاملوی شاعر، شاملوی مقدس‌ را برآورده‌اند.

پرستش میهن اما‌ در جامعه ایرانی پدیده‌ای است وارداتی و نو و سابقه آن از قرن بیستم فراتر نمی‌رود زیرا ملی‌گرایی و خاک و خون‌پرستی برای جامعه ایرانی که بیش‌ترینه درگیر دولت‌های فرا ملی و امپریالیستی و نیز گرایش‌های مذهبی و دینی بوده است، چندان نمی‌توانسته جایگاهی داشته باشد.

مفاهیم ملی، ملیت و ملت شاکله و اندیشه‌ای اروپایی است که از قرن هجدهم میلادی به اندیشه سیاسی برتر آنان بدل شد و سپس، تازه در قرن بیستم، شبحی از آن جامعه ایرانی را هم در بر گرفت اما این اتفاق بیش از آن که برآیند بیداری اجتماعی و سیاسی باشد، تنها انعکاسی از آشوب و هرج و مرج سیاسی در جامعه ایرانی بود زیرا هیچ پشتوانه عقلی و اندیش‌گرانه‌ای در پس پشت این ملی‌گرایی و میهن‌‌پرستی کذایی وجود نداشت و بیش‌ترینه لمحه‌ای عاطفی و زیاده هیجانی بود که از گونه‌ای احساس عمیق حقارت سرچشمه می‌گرفت.

آن‌چه که از مطالعه تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی جوامع بر می‌آید، این است که احساسات ناسیونالیستی و گرایش‌های میهن‌‌پرستانه در زمانه‌های عسرت سر برآورده‌اند یعنی بیش از آن که نشانه برتری یک ملت و یک فرهنگ و یک جامعه باشند، درست نشانه مرض (سمپتوم)، گسیختگی و فروشد روانی و اجتماعی آن‌ها بوده‌اند.

هر جامعه و هر انسانی تنها زمانی در چاله ملی‌گرایی و در قعر دوزخ میهن‌پرستی فرو می‌افتد که از درون و برون خود به شدت دچار خوار‌داشت و تحقیر شده باشد.

به زبان دیگر، در هر زمینه و زمانه‌ای که ملی‌گرایی و احساسات قوم‌/ ملت‌گرایانه در جامعه‌ای نضج و اوج می‌‌گیرد، بی‌تردید محرومیت و تحقیر اجتماعی و سیاسی رانه بنیادی و چه بسا ناخودآگاه آن بوده است. حقارت‌ها و گرسنگی‌های روانی و جسمانی عقل جامعه و مردم را از کار می‌اندازد و آنان را به نظامیان و به اراذل و اوباش، به هوچی‌ها و به بزهکاران نزدیک می‌کند به این امید واهی که به وسیله نیروی شرارت  و زور‌توزی آنان وضع خود را از دور فلاکت برون آورند. از این رو، این درماندگی و خوارشدگی بهترین لمحه برای برآمدن امیدهای واهی‌ای است که مردم را به نارواترین، ناسزامندترین، قلدرترین و عربده‌جوترین افراد می‌گرایاند، به بی‌سر و پایانی که سپس، سبب فلاکت و شرم‌ساری‌ آنان خواهند شد.

در برابر این رفتار واکنشی خاک و خون‌پرستانه، رفتار کنشگرانه نیز در کار است؛ یعنی هر چه دانش و توان اندیش‌ورزی انسان افزوده شود، به همان تراز، میل پرستش و گرایش‌های انتزاعی‌ در آن فرو می‌کاهد؛ مقصودم از میل پرستش و گرایش‌های انتزاعی همان عواطف و احساساتی‌اند که به تصورات ملی‌گرایانه دامن می‌زنند و از عشق به یک کلیت انتزاعی همچون خدا، تاریخ، میهن، ملت و سرزمین اجدادی سخن می‌گویند.

آن که می‌پرستد، نیروی حیاتی و عاشقانه خود را صرف چیزها و کسانی می‌کند که نه درکی از این عشق دارند و نه حتی نیازی به آن؛ پرستندگان حتی وقتی به زن یا مردی عشق می‌ورزند از طریق ساز و کار از‌ خود‌بیگانگی (Alienation) او را به چیزی بدل می‌کنند که هرگز نه آن است و بدین‌سان از آن زن یا مرد سایه‌ای در ذهن خود می‌انبارند که هیچ ربطی به او به مثابه انسانی از گوشت و پوست و استخوان ندارد و از مدار یک دلبستگی و پیوستگی راستین انسانی برون است. در همان حالی که عشق چیزی به شدت شخصی است، یعنی معطوف به یک شخص معین و مشخص است، شخصی که نه تصویر بر‌ساخته پرستندگان که تصویر یکتای خویش است.

محمود صباحی

بنابر‌این، عشق و دوست داشتن به معنای انتزاعی آن که بیش‌ترینه بهره اشباح تاریخی، میهن و سرزمین می‌شود، نه تنها ناممکن که بیش از همه، ابزورد و پوچ است. در ادبیات فارسی نیز که آکنده از عشق‌های کلی و وحدت‌گرایانه است، ناگزیر بوده‌اند که آن را به گونه‌ای شخصی و فردی تجسم کنند، یعنی خدا و هستی را به شخص فروکاهند: عاشقم بر «همه» عالم که همه عالم از «او» ست.

ملی‌گرایی چنگ‌‌یازیدن به گذشته، تاریخ و ارزش‌هایی است که بی‌بنیاد و بی‌اساس‌اند؛ البته چه بسیار ملی‌گرایانی که در دنیای ما تلاش می‌کنند با دستکاری کلمات، به زعم خود، ملت و ملیت گرایی را جایگزین ملی‌گرایی و میهن‌پرستی کنند تا از بدنامی ملی‌گرایی و بنیاد نژاد‌پرستانه آن، خود را دور کرده باشند اما باز هم دُم خروس احساس حقارت‌ را در درون آنان می‌توان دید که تلاش می‌کند خود را نهان کند. انسان و جامعه‌ای که از درون خود را تحقیر شده احساس نکند، بی‌تردید، نیازی به گرایش‌های ملی‌گرایانه و ملت ‌و ملیت‌پرستانه نخواهد داشت.

آدمی هر چه دلش فراخ‌تر و ذهنش گشوده‌تر باشد، از قوم‌، ملت و ملیت‌پرستی بیش‌تر فاصله می‌گیرد و با گذشته تاریخی خود نیز، نه همچون چیزی عاشقانه یا همچون چیزی مقدس، که همچون یک ضرورت عقلانی، نقادانه و اندیش‌ورزانه رو‌به‌رو می‌شود؛ ضرورتی که زمینه گفت‌و‌گو و مسیر حرکت اجتماعی و سیاسی او را تعیین خواهد کرد چرا که نجات گذشته و گذشتگان نه در پرستش آن‌ها و در پیوستن به آن‌ها، که در گسستن از آن‌ها امکان‌پذیر می‌شود.

قاطبه ایرانیان نیز هنگامی که به دنیای غرب وارد می‌شوند، نخست از دیدن فاصله و مغاک برنیامدنی میان جامعه خود و جامعه میزبان تا چند‌ گاهی دچار شگفتی و وادادگی می‌شوند، چندان که تا مدت‌ها به تلواسه و تلوتلو می‌افتند. آنان هاج و واج می‌نگرند که در جامعه‌ای که گام گذاشته‌اند، حرمت‌شان به عنوان یک شهروند معمولی از حرمت یک پادشاه در ایران هم افزون‌تر است.

در این لمحه مقایسه اما اتفاقی در درون آن‌ها می‌افتد، اتفاقی که برآیند گونه‌ای چالش درونی در نزد آن‌هاست؛ آنان یا باید تن به گونه‌ای احساس تحقیر و خوار‌داشت بدهند (یعنی به فروتر بودگی فرهنگی خود اعتراف کنند) یا آن که دوباره به همان چیزها و ارزش‌هایی باز گردند که از آن‌ها گریخته‌‌اند. اما تن دادن به احساس حقارت قابل تحمل نیست، پس راه دوم را برمی‌گزینند و در باد ارزش‌ها و افسانه‌های ایرانی چنان می‌دمند که گویا کل عالم و آدم را ایرانیان خلق کرده‌اند. از این رو، آنان با آن که از شرایط اجتماعی ناهموار خود در ایران گریخته‌اند، ناگهان در این جا از جامعه ایرانی جامعه‌ای آرمانی بر می‌آورند و تمام معایب و ناپختگی‌ها و توسعه‌نیافتگی‌هایش را به حساب برتری‌اش می‌گذارند.

آنان مدام ناله می‌کنند که اروپایی‌ها مردمان سردی‌اند و گرمایی از دوستی به آن‌ها نمی‌بخشند. در حالی که اگر اندکی به خود زحمت اندیشیدن می‌دادند، در می‌یافتند که این جامعه، اگر جامعه امن و برتری است، از این روست که فردیت انسان‌ها در آن به رسمیت شناخته می‌شود و چنان که در جامعه ایرانی مرسوم است، به راحتی کسی مرزهای این فردیت و حریم خصوصی را لگد‌مال نمی‌کند. اما ایرانیان و بسیاری از مهاجران که هنوز به گرمای مهمانی‌های فله‌ای و شب‌نشینی‌ها و تخمه‌چری‌های بی‌معنا وابسته‌ مانده‌اند، گمان می‌کنند که مردم اروپا سرد‌مزاج و از عواطف بی‌بهره‌اند چرا که مثل آنان به گونه‌ای قبیله‌ای و گروهی زندگی نمی‌کنند و از فراز دیوار حریم‌های خصوصی نمی‌جهند.

این از میهن‌گریختگان میهن‌پرست نمی‌دانند که در جوامع توسعه‌یافته، پیش از هر چیز، خود‌بنیادی و فردیت افراد چنان رشد یافته است که آن‌ها می‌توانند از بودن با خود هم لذت ببرند و از این رو، از بودن با خود، چنان که ما ایرانیان دچار بحران می‌شویم، دچار بحران نمی‌شوند و در دوستی نیز، درست بر خلاف ما ایرانیان، بسیار دیرجوش اما بسیار عمیق و پایدارند. بدیهی است که از راه نرسیده با دیگران طرح دوستی خوشباشانه نمی‌ریزند بلکه به درخت دوستی این امکان را می‌دهند که به آرامی رشد کند و استوار گردد اگر که زمینه‌ای برای این رشد داشته باشد.

ملی‌گرایی این از میهن‌گریختگان میهن‌پرست، بی‌تردید، از هر گونه ارزش تهی است چرا که از بنیاد موهوم است و حتی ربطی به جامعه کنونی ایران هم ندارد؛ نه در مقام مخالف و نه در مقام موافق؛ گونه‌ای فانتزی و هویت‌بخشی خیالین شخصی است. در حالی که راه سوم و برتری هم در این میان می‌توانست جسته و یافته شود؛ یعنی آنان می‌توانستند بیندیشند و با فرهنگ خود و با فرهنگ جامعه جدید مکالمه کنند، نه آن که به جوف فرهنگ اروپایی پناه آورند یا در لفاف افسانه‌های کهن شاهان و شعر شاعران به تیمار سرخوردگی و حس حقارت خود بپردازند.

گروهی دیگر از ایرانیان مهاجر باهوش‌تر گمان می‌کنند که الا و لابد باید وطنی برای خود دست و پا کنند و از این رو، از سر ناچاری، به آغوش زبان فارسی می‌گریزند  و می‌گویند که زبان فارسی موطن من است و بدین‌ طریق، خود را در یک انتزاع دگر، کلیت دگر، خطر دگر، دام دگر می‌افکنند.

این که من با زبان فارسی می‌توانم فکر کنم و بنویسم و اندیشه‌ها و احساساتم را بیان کنم، بدین معنا نیست که این زبان سرزمین و موطن من است. رابطه ما با زبان اگر شیفتگانی باشد، درست همچون رابطه‌ ملی‌گرایان و میهن‌پرستان با خاک و خون و نژاد، رابطه‌ای خواهد بود که ما را از سویدای جان به بردگی می‌کشاند، بی آن که خود از این بردگی آگاهی داشته باشیم.

باری! تا آن هنگام که به زبان و به دستور و قواعد زبان باور داشته باشیم و آن را مدام بازآموزی کنیم، هرگز از چنبره نارواگری نسبت به دیگری نادیده ـ رانده ـ تحقیر و تمسخر شده در این زبان، رهــا نخواهیم شد. این زبان فارسی با این نظام دستوری ارعاب‌گر، سخره‌گر و طاعت‌خواهش می‌تواند جهالت و روان‌‌گسیختگی ما را جاودانه بازگرداند حتی اگر تمام مذاهب، مکاتب و نظام‌های سرکوبگر  و مبلغ جهالت روانه فراموش‌خانه ذهن و زباله‌دان تاریخ شوند. این زبان، این زبان فارسی، نارواگری را از همان کودکی در ما  می‌دروند و بدین طریق، آن را به آینده می‌سپارد و از ‌ این رو و بنا بر این رویّه، این بازیِ از بُن ناروا بی‌نهایت‌ بار از سر گرفته می‌شود.

با کلمات بازی خواهی کرد و گرنه کلمات‌ تو را به بازی خواهند گرفت: آن‌جا که زبان به مثابه موطن بر ذهن آدمی چیره شود، جزم‌ترین، عبوس‌ترین و غمناک‌ترین چهره‌‌ها نمایان خواهند شد، اما آن‌جا که کلمات اندیش‌ورزانه به بازی گرفته می‌شوند، نه تنها زبان که چیزها نیز رو به گشایش و سبک‌بالی می‌گذارند و از مرز‌های قومیت، ملیت، گذشته و تاریخ فرا می‌گذرند و ما را از جزم‌ها، ساخت‌ها و تقدیرهایی که زبان به مثابه خدا، وطن و دستور تعیین کرده است، رها می‌‌سازند.

• محمود صباحی، جامعه‌شناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک است

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • Mohammad

    این زبان فارسی با این نظام دستوری ارعاب‌گر، سخره‌گر و طاعت‌خواهش می‌تواند جهالت و روان‌‌گسیختگی ما را جاودانه بازگرداند حتی اگر تمام مذاهب، مکاتب و نظام‌های سرکوبگر و مبلغ جهالت روانه فراموش‌خانه ذهن و زباله‌دان تاریخ شوند. این زبان، این زبان فارسی، نارواگری را از همان کودکی در ما می‌دروند و بدین طریق، آن را به آینده می‌سپارد و از ‌ این رو و بنا بر این رویّه، این بازیِ از بُن ناروا بی‌نهایت‌ بار از سر گرفته می‌شود. ***

  • سارا

    ای کاش کسی این پدیده مهاجرت ایرانیان را صمیمانه به بحث می گذاشت.

  • علی

    گاهی یک فرد پشت یک عنوان علمی تحلیل های فردی و بعضا بی دقت خود را پنهان می کند. آیا سردی روابط (که در بعضی کشورهای اروپایی وجود دارد)نشی از فردیت گرایی آنهاست؟ علل دیگری در میان نیست؟ آیا تعلق خاطر به جایگاه بعضی شعرای مهم ایرانی و تعلق خاطر به یک زبان و فرهنگ به معنای پذیرش همه عناصر آن فرهنگ است؟ آیا اصولا این گونه تعلق خاطر فاقد مزایایی انسانی است؟ و اگر مزایایی دارد بر معایب آن نمی چربد؟ آیا این آقایان می توانند امثال این مطالب را در نشریات تخصصی چاپ کنند؟ بی توجه به گستره شواهد، بی تحلیل دقیق عوامل، تنها ارائه نظراتی که بی شباهت به عقده گشایی نیست.

  • سعید

    مقاله شما را خواندنی یافتم اما نتوانستم درک کنم که این جمله را بر چه اساسی گفته اید که" از نظر ساختار ذهنی و منش فرهنگی تفاوتی در میان آقای خامنه‌ای و سعدی نیست بهتر بود در مورد تشابه این دو نفر توضیح می داید و به بیان یک نتیجه بسنده نمی کردید. نتیجه گیری شما امری بدیهی و اشکار نیست که خواننده با توجه با دانش قبلی خود فورا انرا درک کند و پذیرای ان باشد دیگر انکه این دو در دو دوره مختلف زمانی زندگی میکرده اند. منشی که امروز عقب افتاده است نمی تواند لزوما چند صد سال پیش نیز منفی بوده باشد. بخوبی به تقدس بخشیدن به شاعران و نویسندگان کهن، و ملی‌گرایی ادبی اشاره کرده اید اما باید از خودمان بپرسیم این خصوصیت چرا در بین ایرانیان تا این اندازه شایع است؟ چه عاملی باعث شکل گیری این خصوصیت شده و چه کارکردی داشته است؟ تصور میکنم مردمی فلات ایران که بارها و در طول قرن ها توسط اقوام جنگجوی دیگر که دارای سطح فرهنگی پایین تری بوده اند مغولها ترک های سلجوقی و....مورد تهاجم قرار گرفته اند برای نگاه داشتن هویت خود و برای اثبات برتری فرهنگی خود پناه به زبان فارسی برده اند و بدین وسیله تلاش برای نگاه داشتن هویت خود در زیر سلطه حاکمان بیگانه داشته اند. پس از ساسانیان کمتر حاکمانی از فلات ایران به عنوان پادشاه در ایران حاکم بوده اند. نگاهی به نام سلسله های مختلف به خوبی گواهی بر این مسله است. ( غزنویان , سلجوقیان, صفویه قاجار )زبان فارسی شاید پناهگاهی برای این مغلوبان جنگ واقعی بوده است. و می‌توانم تصور کنم به همین دلیل زبان فارسی و به طبع آن شعر فارسی اینچنین جایگاه مهمی در میان ساکنان فلات ایران داشته است. بخصوص به واسطه اهنگین بودن شعر در جامعه ای که با همه برتری نسبی فرهنگی غالباً از افراد بی‌سواد تشکیل می‌شده فراگیری اشعار راهی ساده‌تر برای پیوند با زبان فارسی و نگاه داری آن در ذهن عوام بوده است. متأسفانه قرنهاست که دنیای پیرامون ایران تغییر کرده است و دیگر اثری از آن برتری نسبی فرهنگی وجود ندارد اما ساکنان فلات ایران هنوز با پرداختن به شعر و گرایش بیمارگونه قصد اثبات برتری خود به این روش را دارند و نتوانسته اند به دنیایی که علم و عقل بر آن حاکم است وارد شوند و به رقابت بپردازند. دنیای امروز دنیای دیگری است اما پاسخ‌ بسیاری از ایرانیان به شرایط هنوز همانند قرن‌های گذشته است پناه گرفتن در پشت زبان فارسی و شعر. شعر که روزگاری پناهگاهی برای ایرانی بود اینک زندانی برای ذهن او شده است قبل از هر تحول فرهنگی ضروری است به سلطه شعر بر فرهنگ در ایران خاتمه داد. کمتر خانه‌ای را در ایران می‌توان یافت که در آن کتاب شعری از حافظ, سعدی مولوی نباشد. حتی مخالفان فرهنگ حاکم نیز به شعرهای خیام پناه می برند. شعر در ذات خود رازگونه, خیالی و دو پهلو است قالب شعر برای دنیای عاقلانه امروز که به دنبال استدلال تحقیق و تفکر است قالب بسیار تنگ و مبهمی است . . موسیقی در ایران بدون شعر کمتر خریدار دارد و حتی فیلسوفان و واعظان نیز سعی بر آن دارند به کمک شعر پیام خود را به این جامعه شعر زده انتقال دهند. . کافی است نگاهی به تعدادن شاعران ایران در مقابل نقاشان, آهنگ سازان, فیلسوفان و یامحققان بیاندازیم آنگاه عمق تک بعدی بودن فرهنگ ایرانی آشکار می شود. در آخر باید تأکید کنم که من با شعر مخالفتی ندارم و شعر ایرانی را شکر می‌دانم اما در استفاده از شکر نیز با همه شیرینی آن نباید زیاده روی کرد فرهنگ غالب ایرانیان سالهاست که از بیماری قند (شاعرانه) رنج می‌برند و براین بیماری کمتر کسی آگاهی دارد.

  • فرد اعلی

    ضمن اینکه بخشی از مطلب به درستی گفته شده , باید خاطر نشان کنم , که این درستی تنها از ذهن یک شخص ثالث درست میباشد , نه در فضای زندگی (فکری , فرهنگی ,..) بطور مثل کسی که در یک روستا نسل اندر نسل زندگی کردن , و برای هر سنگ , واژه,..که متعلق بخودش و نیاکانش میدونه ,احترام قایل هست ,و حتی خودش رو بخشی از اون میدونه نه مجزا یا مالک اون . البته از دید یک مهاجر (خود خواسته)که از راه دور نگاه میکنه , احمقانه یا خرافات یا پرستش ,قبیله ای بودن و ... معنی میده . اگه نویسنده *** یه بعد اظهر ***بره تو یه پاب با چهار تا آدم معمولی بشینه , و شرورهای مردم رو که حتی جاشوای بندر هم جلوشون کم میارن بشنوه , توهم فرد اعلی گرایی آلمانیش رو کیسه میکنه

  • مهرداد

    سلام و درود بر شما عقاید شما را کاملا مقرضانه و نادرست یافتم. آیا واقعا از نظر شما فرقی بین سعدی و خامنه ای نیست؟؟؟ به نظر می آید خیلی مقرضانه از احترام بر حق و درستی که ملت ایران به شعرا و بزرگان ادبی خود دارند تحت عنوان تقدس یاد کرده اید. امکان ندارد که شما فرق بین تقدس و احترام را ندانید. در مورد ملی گرایی نیز بسیار ساده لوحانه نگاه کرده اید. آقای محترم هر حریمی نیاز به شناخت و حفظ و نگهداری دارد. تمدن بر اساس شکل گیری حریم های کوچک مانند خانواده و حریم های بزرگتر مانند قبیله که به همین ترتیب هر کدام زیر مجموعه حریم بزرگتر از خود هستند ساخته شده است. تمدن بر اساس شناخت و پاسداری از حریم ها بنا نهاده شده است و هر گاه اختلاف و جنگی سر گرفته است به دلیل تجاوز به این حریم ها بوده است. آیا شخص خود شما که اینچنین شعار جهان وطنی می دهید و حریم ها را ارج نمی نهید اگر دزدی وارد منزل شما بشود از حریم خود دفاع نمی کنید؟؟؟ کسانی که شاملو ... سعدی ... فردوسی و حافظ و صدها سخنور با ارزش کشورمان را به درستی می شناسند برای آنان تقدس قائل نیستند بلکه احترام بی حد و حصری است که برای آنها قائل هستیم و باید هم باشیم. هر یک از این افراد بخشی را به فهم و درک بشر اضافه کرده اند و این ادراک را به زبان زیبای شعر برای بشریت باقی گذاشته اند و اصولا هر کسی دست به قلم ببرد می خواهد چیزی را که درک کرده (درست یا نادرست) برای دیگران به ارث بگذارد. خود شما به چه دلیلی اندیشه تان را در اینجا نگاشته اید؟؟؟ اندیشه های درست همیشه در تاریخ ماندگار خواند بود و نویسندگانشان را جاودانه خواهند کرد و اندیشه های سخیف در فاضلاب تاریخ جای خواهند گرفت. فردوسی بزرگ از قبل پیش بینی چنین روزهایی را کرده بوده و پاسخ شما را از قبل برایتان نوشته است: پی افکندم از نظم کاخی بلند ...... که از باد و باران نیابد گزند دوست من اندیشه شما با توجه به متنی که ارایه کرده اید و روش نوشتاریتان از نسیم ملایمی که یک نوزادی که شیرخوار بعد از شیر خوردن ایجاد می کند هم کمتر است. باد و باران پیشکشتان. (احترام به انسانهای دیگر واجب است ولی گاهی احترام به عقایدشان نه)

  • مهرداد

    در ضمن لازم می دانم اضافه کنم که اگر گروهی از هموطنان مان ناچار به ترک میهن و زندگی در کشورهای دیگر شده اند از صدقه سری روشنفکر نماها و خودفروختگانی است که هر یک به سهم خود در تخریب فرهنگی و نادان نگاه داشتن مردم کشورمان فعالیت کرده اند. اگر اکنون به زعم شما کسانی که به کشورهای دیگر سفر میکنند احساس می نمایند که به لحاظ فرهنگی در مرتبه پایین تری قرار دارند به لطف فعالیت کسانی مانند شما است که سعدی (استاد سخن) را با خامنه ای (جلاد) یکی می دانید.

  • هستی

    جالب بود! و کاملن با شما موافقم

  • ata

     مقاله جز بازی با کلمات و سردرگمی نویسنده که صرفا در صدد نفی فرهنگ وارزش های فردی و گروهی یک جامعه است و با طبل زدن بر برتری فرهنگ غرب که آرمان بشری می داند. صرفا نه در صدد نقد بلکه در صدد نفی است، آیا اینکه امروزه فرهنگ غرب فرهنگ مسلط هست به معنای برتر بودن آن است؛ نمیدانم تا کی روشنفکران ناروشنفکر صرفا در صدد نفی ونه نقد فرهنگ خود هستند. نویسنده محترم باید دقت داشته باشند که گفتمانهای فرهنگی متفاوت را نمی توان نفی کرد. این درست است که در جامعه ما تفکر و اندیشیدن کمتر از تخیل و احساس هنوز هست؛ اما آیا ذائقه شعرس و شاعری چیزی است که زمانش گذشته است. درست است تقدس گرایی در هر امری باید کمرنگ شود. اما شما خود فرهنگ غرب را استعلاو تقدس بخشدی و  نسبت به ان فیتیش دارید. جامعه ما در بحران هست، اما این دلیل نمی شود که بجای اینکه راه حل بحران را در سنت و فرهنگ خود بجوییم سعی کنیم  فرهنگ وارداتی و همرنگ جماعت به مانند جامعه غرب به وجود آوریم. مطمئن باشید برای بحرانهای جامعه ما راهی جز باز اندیشی در همان سنت نیست. سنت فکری و فرهنگی و اجتماعی. باید بدانیم که آرمانشهر بشری فرهنگ اتمیزه و انزواگرای غربی نیست. و برای من البته زیاد جای سوال نیست که شما هم از دید همان شرق شناسان غربی که از دید کسی که هیچ درک و فهمی از درون جامعه شرقی نداره حرف می زنید و صرفا در یک جامعه غربی نشستید و مثلانقد می کنید. بدون اینکه شناخت کاملی از جامعه و فرهنگ جامعه ای که نقد می کنید داشته باشید. شما که نقادی خوب بلدین بشینید همون جامعه ای که توش زندگی می کنید نقادی کنید؛ جامعه ایران به شما چه، که اونور دنیا نشستید و میدوزید و میبافید.

  • آرش از تورنتو

    تکلیف اروپا و اروپایی پرستی نویسنده چه می شود؟ به علاوه که آنکه نویسنده مشخص نیست از کدام اروپا صحبت میکند، گویی تمامی اروپا فرهنگی یکپارچه و مشابه دارد. بسیاری از مهاجران با رسیدن کشور مقصد، شرایط و فرهنگ آن کشور مقصد را به عنوان استاندار فرهنگ و تمدن غرب میشمارند و ازانجا که پیشاپیش "ایمان" و "باور" به درماندگی در برابر کلیتی به نام "غرب" دارند، بلاواسطه ترین ادراک خود از مشخصات جامعه میزبان را به عنوان نمایانگر و استاندارد کلیت غرب عامل پیشرفتگی غرب میدانند و ملامتگر فرهنگی هستند که از آن میخواهند خارج شوند. حال آنکه در گستره غرب فرهنگها و مشخصات اجتماعی بسیار گوناگون و حتی متضادی حاکم است. فرهنگ مردم اسکاندیناوی با فرهنگ مردم آلمان، با فرهنگ کشورها جنوب اروپا، با مردم بریتانیا با فرهنگ مردم آمریکای شمالی تفاوتهای اساسی دارند. برای مثال مردم آمریکای شمالی و یا مهاجرین ساکن در آمریکای شمالی عموما در تجربه حضور درکشور های اروپای با شدت و گستردگی و عیانی نژادپرستی و قوم گرایی در اروپا شگت زده میشوند. به علاوه نویسنده گویی همین دیروز وارد این جهان شده است و هیچ خبراز وجود انواع و اقسام ایدئولوژیهایی که دهها میلیون انسان را در اروپا و خارج از اروپا قربانی خود کرده است خبر ندارد، از جمله نازیسم، فاشیسم، کمونیسم و غیره. همچنان با کوچکترین رکود و اقتصادی این ایدئولوژیها از زیر خاکستر سر بیرون میکنند و همچنان تهدیدی برای همه جهان هستند. در ضمن نویسنده حتما فراموش کرده که در هر گوشه ای از جهان که پناه گرفته برای داشتن حق شهروندی به وفاداری به پرچم و خاک کشور میزبان سوگند خورده و در پناه سوگند خود امکان زندگی پیدا کرده. برای مبارزه با مفهومی گنگی به عنوان "پرستش" که نویسنده هیچ جای متن مشخص نیست دقیقا به چه چیزی در ذهن نویسنده راجع است، راحتتر نیست نویسنده به نقد آنچه به خود او نزدیکتر است و احتیاج به خیالپردازی در ذهن خوانی و انگیزه خانی نامشخص ندارد، یعنی شخص خود، بپردازد؟

  • علی غلامی

    نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طره یاری گیرند خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حصاری به سواری گیرند یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست زین میان گر بتوان به که کناری گیرند

  • Navaa

    اوه ! کامنت‌ها رو ببین. هموطنان از هر طرف مثل شیر خشمگین غرش کردن بر نویسنده متن و به صد جاشون برخورده که چرا طرز فکر مفاخر فرهنگی‌ ما به چالش کشیده شده و همطراز بعضی‌ از ملایان گذشته شده !!! بعد هم شروع کردن به متهم کردنِ نویسنده به اروپایی‌ پرستی‌ !!! حقا که ملت متعصب، جوگیر، قضاوتگر و بی‌ ظرفیتی هستیم ! به این فکر نمی‌کنیم که فرهنگی‌ که آخرین مفاخر بزرگش سعدی، حافظ و تک و توکی شعرای معاصر هستن و مفاخر بعدیش هم باید اول مرده باشن و مدتی‌ خاک قبر بخورن تا تبدیل بشن به مفاخر، فرهنگی‌ که به یک نقته دور و کور و مبهم در تاریخ مینازه و هر رشد و توسعه‌ای رو به اون دوران طلایی نسبت میده و قدرت زایش برای تعامل با دنیای در حال تغییر رو نداره فرهنگ نیست ! موزه هست ! یک فرهنگ در حال انقراضه ! درخت پرثمر به میوه هاش مینازه و درخت پوسیده به ریشه اش! اینو بفهمیم !چرا از شاعر یا هر کدام از چهره‌های مشهور سرزمینی باید بت ساخت و تصور کرد او هرگز اشتباهی‌ در کارش نبوده؟؟ مگر نه اینکه انسان ماهیتش خطا کردن هست؟ خوب خونه‌هاتون آباد ، بر آیندِ کشمکش‌ها بینِ اون همه عقایدِ مختلف زندگی‌، اون همه تنش فرهنگی‌ بینِ قومیت‌های مختلف الان شده حکومت ملایان ! ولی‌ ملا هم سرشتِ همون ایرانیِ ادیب، کاسب، صنعت گر یا دوره گردِ چند هزارسال پیش رو داره !