ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

پدیده‌شناسیِ «دزدی»

ر. رمضانی – دزدی دقیقاً چیست؟ بخاطر همه‌ی شکل‌های جوراجوری که این کنش می‌تواند به خود بگیرد، تعریفِ آن کارِ چندان آسانی نیست.

دزدی اشکال گوناگونی دارد. این مقاله تلاشی است برای پدیده‌شناسی [1] آن.

دزد پرنده‌ها، اثر پیتر بروخل، نقاش هلندی قرن شانزده (Pieter Bruegel d. Ae. 1525-1569)
دزد پرنده‌ها، اثر پیتر بروخل، نقاش هلندی قرن شانزده (Pieter Bruegel d. Ae. 1525-1569)

۱. دزدی دقیقاً چیست؟ بخاطر همه‌ی شکل‌های جوراجوری که این کنش می‌تواند به خود بگیرد، تعریفِ آن کارِ چندان آسانی نیست. شاید بخاطرِ همین دشوارتعریفی‌اش باشد که در بسیاری موردها ما جا می‌خوریم که چگونه از ما دزدیده‌اند و نفهمیده‌ایم. و می‌شود که عمری را در نقشِ دزدزده بگذرانیم بی‌آنکه بدانیم. یا شاید زمانی که به زرنگی و زیرکیِ خود می‌بالیم در حالی که از درآمدهای بالا لذت می‌بریم، متوجه نباشیم که درواقع کاروبارِ ما چیزی جز دزدی نیست. نکته این است که شاید بتوان حتا به تعریف‌ها هم به چشمِ دارایی نگاه کرد، دارایی‌‌هایی که شاید از ما دزدیده‌ باشند، یا به آنها به چشمِ ابزار‌هایی نگاه کرد که ممکن است در دستِ خودِ دزدان باشد. آیا آنچه امروزه «مالکیتِ معنوی» می‌خوانندش تعریف‌ها را هم شامل می‌شود؟! به‌راستی چه کسی باید «دزدی» را برای ما تعریف کند؟ چگونه می‌توان دل‌آسوده بود که دزدان آن را به ‌سودِ خویش تعریف نمی‌کنند؟!

۲. می‌توان توافق کرد که دزدی صرفاً به جیبِ کسی دست‌برد زدن نیست. با این روی، جالب است که بسیاری از شکل‌های دزدی را می‌توان درنهایت به این شکلِ بنیادین واکاست. برای نمونه، تصور کنید من و شما هردو برای شغلی درخواست داده‌ایم و در حالی که شما از جهتِ حرفه‌ای از من برتر و شایسته‌تر اید − یعنی از مهارت‌ها و توانایی‌های مرتبط برخوردار اید، تجربه‌ی کاریِ بیش‌تری دارید، و... − من بخاطرِ نسبتی که با کارفرما دارم، یا بخاطرِ هر چیزِ غیرحرفه‌ایِ دیگر، شغل را گرفته‌ام و از مزایای آن بهره‌مند اَم. اکنون، درآمدی که من کسب می‌کنم درواقع باید به شما داده می‌شد. پس پولی که باید در جیبِ شما می‌بود اکنون به جیبِ من آمده است. بدین‌سان، دزدی ممکن است سرراست و روشن یا بامیانجی و دیریاب باشد. وقتی در ازدحامِ جمعیت در اتوبوس‌های درون‌شهری کسی به شما دست‌برد می‌زند، این یک دزدیِ سرراست است و شما پساتر درمی‌یابید که کسی از شما دزدیده است. اما گاهی، همچون نمونه‌ی شغل، وجودِ واسطه‌ها نمی‌گذارد که دزدی حتا بازشناخته شود و، چنانچه بازشناخته شود، وجودِ سازوکارهایی قانونی و حقوقی نمی‌گذارد که دزد دستگیر شود. در این موردها ما با شکل‌هایی از دزدی روبه‌رو ایم که می‌توان آنها را «دزدیِ قانونی» نام داد.

۳. دزدی کنشی جدا از دیگر کردوکارهای جامعه نیست، بلکه با همه‌ی سویه‌های زندگی درهم‌تنیده است − نه‌تنها سویه‌ی‌ اقتصادی بلکه حتا سویه‌های فرهنگی، مذهبی، و جز اینها. ما ممکن است در دزدی شناور باشیم و دزدی شاید پی‌آوردهای خوبی هم داشته باشد! مالِ دزدی ممکن است سر از هر جایی در بیاورد! برای مثال، تصور کنید من آن درآمدی که به‌ناحق دریافت کرده‌ام را صَرفِ کارهای مذهبی کنم و، برای مثال، مسجدی پاکیزه و امروزین بسازم. اکنون مسجدی هست که از راه دزدی ساخته شده است و مردم هر روز در آن خدا را عبادت می‌کنند. شما که شغل را به‌ناحق به من باخته‌اید هم ممکن است به آن مسجد بیایید و عبادت کنید و، ضمنِ دعا به بانیِ مسجد، از خدا بخواهید که شما را از گرفتاری‌های مادی نجات دهد، بی‌خبر از آنکه بنای آن مسجد درحقیقت با پولِ دزدیده از شما بوده است! در مثالی دیگر، من و یا فرزندانِ من ممکن است آن پولِ بدست‌آمده از دزدی را صَرفِ هنر و ادبیات کنیم و در این میان داستانی نوشته شود و شما آن را خریده و از خواندن‌اش لذت ببرید. به‌راستی آیا ممکن نیست با پولِ دزدی یک اثرِ هنری خلق شود؟ یا شاید فرزندِ من بخاطرِ فراقتی که از آن درآمد نصیب‌اش شده به مطالعه‌ی مذهبی روی آورَد و پس از چندی یک مبلغِ مذهبی شود، در حالی که فرزندِ شما به‌خاطرِ وضعِ بدِ اقتصادیِ پدرش از یک کارگرِ ساده بالاتر نرود. اکنون ممکن است فرزندِ شما بی‌خبر از همه‌چیز به همان مسجد بیاید و پای منبرِ فرزندِ من بنشیند که در مزمتِ حرام‌خواری سخن می‌گوید! فزون بر اینها، جالب است بدانید که دزدی حتا ممکن است به «عدالت» و «عدالت‌خواهی» منجر شود! برای نمونه، فرزندِ من ممکن است با وقتِ آزادی که بخاطرِ درآمدِ من کسب کرده به مطالعه در زمینه‌های مختلف بپردازد و چیزی شود که به آن «روشنفکر» می‌گویند. او ممکن است برای «عدالت» و علیهِ «بی‌عدالتی» نظریه‌پردازی کند، مکتبی فکری دست‌وپا کرده و هواخواهانی کسب کند! او ممکن است یک مبارزِ عدالت‌خواه شود. پس دزدی حتا ممکن است سرچشمه‌ی عدالت شود! به ‌همین ‌سان، آیا ممکن نیست کسی با پولِ دزدی فیلسوف شود؟ شاید ناباورانه بپرسید: حتا مبلِغِ مذهبی؟ حتا روشنفکر؟ حتا فیلسوف؟ پاسخ به‌سادگی «آری» است. اما بگذارید بنا به ملاحظاتی دیگر از این اندازه فراتر نرویم و پای کسِ دیگری را به میان نکشیم!

۴. دزدی انواع و اقسامی بسیار پرشمار دارد، چنان پرشمار که در اینجا ما فقط می‌توانیم دسته‌بندهایی بسیار کلی ذکر کنیم. نمونه‌های بارزِ دزدی، مانند جیب‌بری یا شب به خانه‌ی کسی زدن، معمولاً نهانی و بی‌سروصدا انجام می‌شوند. با این حال، شاید شما هم شنیده باشید که فلانی «دزدِ روز» است. در اینجا این سروده‌ی سعدی بس گویا است:

شنیدم که دزدی درآمد ز دشت

به دروازه‌ی سیستان برگذشت

بدزدید بقال از او نیم دانگ

برآورد دزدِ سیه‌کار بانگ:

خدایا تو شب‌رو[2] به آتش مسوز

که ره می‌زند سیستانی به روز

به شب هستم از فعلِ خود خوفناک
به روز او ندارد ز کس ترس و باک[3]

گرچه دزدی‌هایی هم هست که کاملاً بی‌شرمانه در عیان صورت می‌گیرد، دزدی عموماً نیاز به پوشیدگی دارد. این واقعیت که دزدی‌ها معمولاً در شب رخ می‌دهد دلیلی بر حرفِ ماست. دزدی به‌هرحال نیاز به مخفی‌کاری دارد. بی‌جهت نیست که امروزه در رابطه با مبارزه با فساد این اندازه بر «شفافیت» تأکید می‌شود.

۵. می‌توانیم شکل‌هایی از دزدی را تحت عنوان «دزدیِ خوب» سوا کنیم. پیش از هر چیز، برای آنکه تقسیمِ‌کار کرده باشیم، فقیهان باید به ما بگویند حکمِ «دزدیدن از دزد» چیست. افزون بر این، حتا اگر خیلی اخلاقی باشید، باز مثلِ من تفاوتی میان «دزدی از دارا» و «دزدی از ندار» خواهید گذاشت. روشن است که دزدی از ندار ناپسندتر از دزدی از دارا است و به همان اندازه دزدی از دارا بخشودنی‌تر از دزدی از ندار. حال اگر دارای موردنظر ازقضا خود دزد باشد آنگاه دزدی از او دیگر آنچنان بد نمی‌نماید! و اگر قرار باشد از دارای دزد بدزدیم و به ندارِ دزدزده بدهیم آن‌وقت دیگر شاید خیلی‌ها کار ما را حتا اخلاقی دانسته بستایند!! این همان کاری ست که در تاریخ کسانی به عیاران و جوانمردان نسبت داده‌اند. نکته در اینجا این است که دزدی لزوماً به معنای بی‌عدالتی نیست بلکه کسانی ممکن است آن را به نامِ برقراریِ عدالت انجام دهند.

۶. از یک نگاه، می‌توان دزدی را یک بیماری شمرد که می‌تواند مزمن شده، واگیردار باشد، یا حتا بطور ژنتیکی به فرزندان منتقل شود. این البته صرفاً یک حرف غیرعلمیِ نسنجیده از سوی یک غیرمتخصص نیست. «جنون دزدی»[4] یک بیماریِ روانیِ ثبت‌شده است. از نگاهی دیگر، می‌توان دزدی را یک خوی ناپسند دانست که تشدیدشونده است. بر این پایه است که گفته‌اند «عاقبت تخم‌مرغ‌دزد شتر‌دزد می‌شود». با این روی، البته که دزدی‌ها همه به یک اندازه خوب یا بد نیستند. برخی دزد‌ها روی برخی دیگر را سفید می‌کنند. اگر درباره‌ی ضرب‌المثل «صد رحمت به کفن‌دزدِ اولی» نمی‌دانید حتما در این باره در اینترنت جستجو کنید؛ شرط می‌بندم برایتان جالب باشد.

۷. می‌توان دو رویکردِ مهم به «دزد» و «دزدی» را از هم سوا کرد:‌ «پیش از لُو رفتن» و «پس از لُو رفتن». پیش از لو رفتن، دزد سرش را بالا می‌گیرد و راست‌راست راه می‌رود، دیگران به او احترام می‌گذارند و توان‌مندی‌هایش در درآمدزایی را می‌ستایند. نه اینکه بدبین شوید، ولی مراقب باشید که مبادا به کسانی احترام بگذارید که دزدهای پیش از لورفتن اَند! پس، پیش از آنکه مچ‌اش را بگیرند، دزد برای خودش کسی است − آن سروده‌ی ایرج میرزا را به‌ یاد بیاورید که «... دزدِ نگرفته پادشاه است». یعنی دزد تا دست‌اش رو نشده پیشِ همه محترم است.

برخی دزدها بسیار زود، به‌اصطلاح سه‌سوته، دست‌شان رو می‌شود، برخی دیگر دیرگاهی کار خود را پیش می‌برند تا سرانجام مچ‌شان را می‌گیرند، و گروهی از دزدان، بخاطر جایگاه‌شان، شاید هیچ‌گاه دست‌گیر نشوند. باز اینجا هم ایرج‌ میرزا را به یاد بیاورید که می‌گوید «... دزدِ نگرفته «پادشاه» است!»:

هرکس ز خزانه برد چیزی

گفتند مبَر که این گناه است.

تعقیب نموده و گرفتند

دزدِ نگرفته «پادشاه» است. [5]

۸. همه‌ی دزدی‌ها چهره‌ی یکسانی ندارند. برخی دزدی‌ها شیرین‌تر‌اند و برخی تلخ‌تر. کفن‌دزدی را پیش‌تر مثال زدیم. حتا تصورش هم برای خیلی از امروزی‌ها دشوار است که در قدیم کسانی گورها را کنده و کفنِ مردگان را می‌دزدیدند. دزدی‌هایی مانند کفن‌دزدی بسیار چندش‌‌آور‌اند. ولی، درمقابلِ دزدی‌های چندش‌آور، دزدی‌های قشنگ و بخشودنی و شیرین هم هست. آیا شده که در بچگی از کتابفروشی کتابِ داستانِ موردعلاقه‌تان را بدزدید؟ شاید گاهی شده باشد که کتاب‌فروش مچ‌تان را بگیرد. خب اگر کتاب‌فروش خودش اهلِ کتاب‌خواندن باشد با یک نگاه به قیافه‌ی شما فهمیده است که به آن داستان علاقه دارید و نمی‌خواهید کتاب را جای دیگر آب کنید. ممکن است حتا آن کتاب را رایگان به شما بدهد. بعد شما ممکن است با یک نگاه دریابید که فروشنده خودش در بچگی از این کارها کرده است!

۹. دزدی می‌تواند چنان فراگیر شود که کمابیش همه‌ی کسان در جامعه‌ را در بر گرفته و همه‌ی کردوکارها و سازوکارهای جامعه را بیالاید. داستان‌نویسِ ایتالیایی ایتالو کالوینو در داستانِ کوتاهی[6] جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که مردمان‌اش همه بی‌استثنا دزد اَند؛ شب که می‌شود هرکس به خانه‌ی دیگری می‌رود که چیزی بدزدد درحالی‌که صاحبِ آن خانه خود برای دزدی به خانه‌ای دیگر رفته است. ظاهراً تا جایی که همه به‌یکسان دزد‌اند همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود. اما همین‌که یک نادزد به جامعه وارد می‌شود همه چیز به هم می‌خورد. البته تا جایی که همه به‌یکسان دزد باشند گویا عدالت برقرار است و فاصله‌ی طبقاتی وجود ندارد. اما فردِ نادزد سازوکار را به هم می‌ریزد. کالوینو در این داستان نشان می‌دهد که چگونه دزدی شکل عوض می‌کند و در پشتِ کسب‌وکارها پنهان می‌شود. سرانجام در شهری که کالوینو به تصویر می‌کشد زمانی می‌رسد که دیگر حرفی از «دزدی» نیست و فقط حرف از «دارا» و «ندار» است اما در واقع هنوز همه دزد‌اند.

۱۰. برخی شکل‌های دزدی، با همه‌ی درشتی و سترگی‌شان، بسیار پوشیده و دیریاب‌اند. بسیاری از ما وقتی در شهرهای بزرگ گام می‌زنیم و سنگینیِ سایه‌ی آسمان‌خراش‌ها را بر وجودِ خویش احساس می‌کنیم، متوجه نیستیم که درحقیقت آفتابِ تابان از ما دزدیده شده است. یا، وقتی هیاهوی ماشین‌های جوراجور ‌ذهن‌مان را و دودِ اگزوزشان گلویمان را می‌آزارد، نمی‌دانیم که آرامش و هوای پاک از ما دزدیده‌ شده است. در جامعه‌ای که بنا بر عدالت است، از مالکانِ آسمان‌خراش‌ها و صاحبانِ خودروها مالیاتی متناسب گرفته شده و صرفِ ساختنِ فضاهای سبز و گردش‌گاه‌ها می‌شود تا دزدیِ آفتاب و هوا و آرامش جبران شود. اما در جامعه‌ای که دزدان دستِ‌ بالا را دارند یا اساساً از این قبیل دزدان مالیاتی گرفته نمی‌شود یا اگر گرفته می‌شود، بجای آنکه صَرفِ جبران شود، در جیبِ دیگر دزدان می‌رود.

۱۱. گاهی وقتی یک دزدیِ بزرگ لو می‌رود ستایشِ خیلی‌ها را برمی‌انگیزد. در برخی جامعه‌ها، اگر جوانکی بتواند، حال از هر راهی که شده ازجمله رشوه و زیرمیزی و...، در مدتی کوتاه سرمایه‌ا‌ی کلان به جیب بزند، وقتی دست‌اش رو می‌شود برخی حتا او را ستایش می‌کنند. چنین دزدی‌هایی به‌اصطلاح دزدی‌های باکلاس است و آقای دزد در این موردها ممکن است سرِ خود را بالا گرفته به کار خود ببالد. گویا دزدی‌های افتخارآمیز بیش‌تر در جامعه‌هایی رخ می‌دهد که ساختاری ناعادلانه دارند؛ شاید عامه‌ی مردم خوشحال‌اند که آقای دزد انتقامِ آنها را گرفته یا دستِ‌کم آقای دزد حقِ خودش را گرفته است. اگر در چنین جامعه‌هایی زندگی می‌کنید حتماً تاکنون شنیده‌اید که پسرِ فلانی خیلی زرنگ است و در عرضِ چند سال بارِ خود را بسته و چند خانه و ماشینِ آنچنانی و فلان و بهمان.... خب همه می‌دانیم که پسرِ فلانی به احتمالِ زیاد نمی‌تواند کاری جز دزدی کرده باشد. پرسش اینجا ست که چرا او را با وصف‌هایی ستایش‌آمیز همچون «زرنگ» می‌ستاییم. درمقابل، در چنان جامعه‌هایی اگر آدمی به‌اصصلاح «حلال‌خور» باشید و نخواهید میان‌بُر بزنید و از هر شیوه‌ای برای پول‌دارشدن استفاده کنید، شاید شما را بی‌عرضه خطاب کنند. می‌بینید که چگونه پدیده‌ی دزدی می‌تواند حتا بر ارزش‌گذاری‌های ما هم تأثیر بگذارد.

۱۲. برخلافِ برخی دزدی‌های بسیار بزرگ که دیرگاهی از دیده‌ها پنهان می‌مانند، برخی شکل‌های دزدی، گرچه کوچک و کم‌اهمیت‌ اَند، بسیار به چشم می‌آیند و پی‌آمدهای بدی برای دزد دارند. همچنین، برخلافِ برخی دزدی‌های بزرگ که باعثِ افتخارِ اطرافیانِ آقای دزد است، برخی دزدی‌های کوچک دزدِ بی‌چاره و همه‌ی کس‌وکارش را بی‌آبرو می‌کند. داستان‌نویسِ نام‌دارِ ایرانی صادق چوبک در داستانِ «دزدِ قالپاق» لحظه‌هایی از زندگی‌ کسی را به تصویر می‌کشد که هنگامِ دزدیدنِ چیزی به بی‌ارزشیِ قالپاقِ خودرو گیر می‌افتد و برای این دزدیِ کوچک بی‌اندازه تحقیر شده و تا پای مرگ کتک می‌خورد. این داستان خواننده را در بهت و شگفتی قرار می‌دهد چنانکه از خود می‌پرسد به‌راستی دزد کیست: کسی که قالپاق می‌دزدد یا مردمانی که او را تا پای مرگ آزار می‌دهند؟

۱۳. گرچه جامعه‌ها از نظرِ میزانِ دزدی متفاوت اَند، نمی‌توان گفت مردمانِ یک جامعه در ذات و سرشت‌شان بیش‌تر از مردمانِ جاهای دیگر به دزدی گرایش دارند، اگر اصلاً به چیزی به نامِ ذات برای انسان قائل باشیم. گویا قضیه بسیار پیچیده‌تر از یک مسئله‌ی صرفاً اخلاقی است. مردمان هر جامعه‌ای می‌کوشند آسان‌ترین راه را برای پیش بردنِ زندگی‌شان برگزینند و این آسان‌ترین راه ممکن است در یک جامعه راهِ کار و زحمتِ صادقانه باشد در حالی که در جامعه‌ی دیگر چیزی جز توسل به دزدی نباشد. خب چنان تفاوتی به‌نحوی همه چیز را متأثر می‌کند: فرهنگ را، روابط میان‌ انسان‌ها را، و حتا منشِ آدم‌ها را. این روزها واژه‌ی «ساختار» را زیاد می‌شنویم؛ گفته می‌شود باید ساختارِ جامعه را اصلاح کرد. اما منظور از ساختارِ جامعه دقیقاً چیست؟ آیا ساختارِ جامعه چیزی جز خودِ مردم است؟ و چه کسی قرار است آنچه ساختارِ جامعه می‌نامیم را اصلاح کند؟ کسی جز خودِ مردم؟

پانویس‌ها

[1] پدیده‌شناسی یک ترم فلسفی ست. اما در این نوشتار چندان در بند معنای دقیق فلسفی‌اش نباشید.

[2] به معنای دزد

[3] بوستان سعدی، باب هفتم، در عالم تربیت

[4] Kleptomania

[5] قطعه‌ی «دزدِ نگرفته». برگرفته از: ایرج میرزا. ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ در اح‍وال‌ و آث‍ار و اف‍ک‍ار و اش‍ع‍ار ای‍رج‌‌م‍ی‍رزا و خ‍ان‍دان‌ و ن‍ی‍اک‍ان‌ او‏‫. به اهتمام محمدجعفر محجوب. تهران، گلشن‏‫، ۱۳۵۶. ص۱۶۹. برای من روشن نیست که آیا شاعر هر دو معنای «پادشاه» را در نظر داشته است یا نه.

[6] داستانِ «گوسفندِ سیاه» اثرِ ایتالو کالوینو.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • فرزان

    طنز جالبی در این نوشته هست.

  • حسن

    فوق العاده مقاله زیبایی بود.تشکر.