وقایعنگاری یک خیابان: آه شانزهلیزه!
امیر کیانپور − شانزه لیزه، درمقام سنجهای برای «های کلاس»، «آلا مد» و اعیان بودن به عمق زبان و فرهنگ و ناخودآگاه جمعی ما ایرانیها نیز رسوخ کرده است.
«شانزهلیزه محور اصلی پاریسِ همکاری [با آلمان نازی] است، والبته همکاری در این خیابان یک سنت است. به قول لوئیز میشل در ۱۸۷۰، شانزه لیزه تنها جایی در پاریس بود که صندلیها و پیشخوانهای کافهها شکسته شد تا راه برای پیشروی سربازان پروس باز شود.» (Louise Michel, La Commune, histoire et souvenirs)
این جملات متعلق است به اریک ازان، برگرفته از کتاب «ابداع پاریس» در مورد بلواری که به چشم جهانیان عروس خیابانهاست. (Éric Hazan, l'invention de paris, 2002, Seuil, p.303) بلواری به طول یک کیلومتر و نهصد و هفتاد متر در حد فاصل میدان کنکورد و میدان شارل دو گل.
وقتی والتر بنیامین، فیلسوف آلمانی، پاریس را همچون یک شاهکار ادبی ورق میزند، شانزهلیزه را «زیباترین خیابان در تمام اروپا» میخواند. پاریس بختیار است که چنین خیابانی را برای «ماشینهایش» دارد (ن. ک. به Paysages urbains, dans Sens unique, les Lettres nouvelles p. 287) [بنا به تصمیم شورای شهر پاریس، از ماه می ۲۰۱۶ اما، نخستین یکشنبهی هرماه ورود ماشین به بلوار ممنوع و خیابان در اختیار پیادهها خواهد بود.]
خیابانی زیبا، آری؛ اما محور همکاری با فاشیسم! بلواری سنتاً متعلق به کاگولارها [اعضای کمیتهی مخفی کنش انقلابی، در واقع فاشیستهای فرانسوی درسالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۷]، همانجایی که «جماعت خوشپوش با خرید بلیت بیست فرانکی در سینما از جناب هیتلر استقبال کردند». در دوران اشغال، سینمای نورماندی در همین بلوار به سربازان آلمانی اختصاص مییابد. تنها سینمای اختصاصی برای اشغالگران، در شانزهلیزه که قلب پاریس ویشی است.
شرمآورترین خاطرهی این خیابان اما به سال ۱۹۳۸ برمیگردد، وقتی که بانوان زیباروی خوشپوش توافق وحشتناک ادوارد دلادیه با هیتلر را جشن گرفتند و با هیجان جیغ کشیدند: «کمونیستها، کولهها روی دوش! یهودیها، بروید به اورشلیم!»؛ دلادیه در خاطراتش مینویسد: «انتظار دریافت گوجه داشتم اما گل دریافت کردم.»( سنت-ژان پرس واکنش دلادیه به این استقبال غافلگیرکننده را البته طوری دیگر روایت میکند: «آه، احمقها! اگر میدانستند!»)
رژههای ابدی
فدر فون بک و سربازانش ۱۴ ژوئن وارد شانزهلیزه میشوند؛ رژهی ارتش آلمان نازی در بلوار در ۱۹۴۰ یکی از تاریخیترین رژههای نظامی تاریخ بشری است. فیلمی از این رژه:
بلوار مورد علاقهی اشغالگران، خیابانی ذاتاً نظامی و جنگی است؛ بخشی از محور تاریخی پیروزی، از سالها قبل شانزهلیزه عرصهی نمایش نیروی نظامی بودهاست. سالهاست، هر سال ۱۴ ژوئیه، به مناسبت فتح باستیل، حدود چهار هزار نفر در صفهای منظم دراین بلوار رژه میروند.
طاق نصرت که در قلب و بر فراز شانزهلیزه قرار دارد، بنایی است ملهم از طاق نصرت تیتوس که به افتخار پیروزیهای ناپلئون ساخته شده؛ به یاد ناپلئون و به احترام سربازانی که جان خود را برای فرانسه فدا کردهاند. بر دیوارهای داخلی و بر فراز آن نام فرماندهان جنگ حک شده و در زیر آن مقبرهی سربازی گمنام در جنگ جهانی اول است. در ضلع شرقی، به یاد سربازان جنگ، آتشی هماره شعلهور است.
آنجا سرزمین مردگان جاوید است، آنچنان که نام خیابان نوید میدهد. شانزهلیزه، میدان الیزه مشتق از Elysium، در اساطیر یونانی، به معنای سرای باقی قهرمانان.
در حد فاصل رژهی سربازان آلمانی و آمریکایی در شانزهلیزه، آقایان و خانمهای فرانسوی دوست و همکار فاشیستها، علیرغم اشتیاقی که برای باز پس گرفتن این شانزهلیزه داشتند، «از ادب و نزاکت این آریاییهای بلوند و بلندقامت به شور و وجد آمده بودند.» (Éric Hazan, p.303) از آن پس، به مدت چهار سال، رأس ساعت دوازده ظهر، بلوار شانزهلیزه محل تعویض گشتهای ارتش آلمان نازی بود.
از هفتهی خونین تا شاه شهید: در چهارراه تاریخ
پس از چهار قرن، شانزهلیزه به راستی خیابانی جهانی است. هر ملتی شانزهلیزه خودش را ساخته است.
بلواری که دفتر «ایران ایر» در آن واقع است، درمقام سنجهای برای «های کلاس»، «آلا مد» و اعیان بودن به عمق زبان و فرهنگ و ناخودآگاه جمعی ما ایرانیها نیز رسوخ کرده تا آن اندازه که در« شانزهلیزه قدم زدن» کنایهای آشنا در فرهنگ عامهی ماست. شانزهلیزه همچون معیاری برای شیک بودن و اسم رمزی برای مصرف. هنوز که هنوز است، محال است ساعتی در شانزهلیزه قدم بزنی و به هموطنی ایرانی با دستی پر از ساکهای خرید برخورد نکنی!
ماجرا به دوران قاجار برمیگردد، وقتی ناصرالدین شاه ۷ ژوئیهی ۱۸۷۳ با قطار وارد پاریس میشود (دو سال و دو ماه پس از سرکوب خونین کمون پاریس و قتل عام سی هزار نفر در هفتهی خونین)؛ شاه شهید مستقیماً به طاق نصرت در شانزهلیزه هدایت میشود؛ علیرغم «ویرانیها»، او چنان مجذوب بلوار میشود که دستور میدهد خیابانی مشابه آن در تهران احداث کنند. داستان لاله زار ازهمینجا آغاز میشود.
شانزهلیزهای که ناصرالدین از آن بازدید میکند، دو سال قبل، آماج اصلی آتش توپخانهی ورسای از فراز کوه ولرین و کوربوآ بود؛ آنهم در شرایطی که اهالی بلوار اغلب با کمونارها همدل نبودند و چشم به ورسای داشتند.
تقسیم سیاسی پاریس از دیروز شروع نمیشود. حدود ۲۰ می ۱۸۷۱ اندکی پیش از ورود سربازان ورسای، لیسا گاری، روزنامهنگار جمهوریخواه انقلابی و تاریخنگار کمون پاریس، با دوستی خیالی در شهر گردش میکند و چنین میگوید:
«در محلههای مردمی، همچون باستیل، علیرغم (به دلیل؟) قریبالوقوع بودن فاجعه، ضیافت انقلابی شاد و زندهای ادامه دارد. محلههای شیک همچون شانزهلیزه اما، غوطهور در تاریکی، در سکوت به سر میبرند.» سکوتی قبل از فاجعه!
بازیابیهای عاشقانه
محل سکونت سارا برنارد، بازیگر مشهور تئاتر و توماس جفرسون، سومین رئیس جمهور آمریکا، بلواری که از ۱۹۷۵، خط پایان تور دُ فرانس، معتبرترین مسابقهی دوچرخهسواری جاده در دنیا است. شبها از درختهایش نور میبارد و شب سال نو مردم را گرد هم میآورد.
...مارسل اما تاب رفتن به آنجا را ندارد. برخلاف نمایش فدر مادام لابرما، «در پارک شانزهلیزه، هیچچیز با خیال من [مارسل] جفت نمیشد.» (مارسل پروست، طرف خانهی سوان، در جستجوی زمان از دسترفته، ترجمهی مهدی سحابی، نشر مرکز، ص ۵۱۴) برای مارسل، شانزهلیزه خیالانگیز بود اگر برگوت پیشتر از آن نوشته بود و او خوانده بود و آن را تخیل کرده بود. برگوت یا همان آناتول فرانس. حالا به جای برگوت، پروست از آن نوشته است. پارک شانزهلیزه که پروست از آن نوشته چگونه جایی هست؟ پارکی که پروست در نوجوانی در آن با ماری دو بنارداکی، (الگوی واقعی شخصیت ژیلبرت) بازی میکرد...
در کافهها و سینماها، نمایشگاهها و فروشگاههایش، شانزهلیزه مکان موعود برخورد، ملاقات و بازیابی آدمهاست... همین جاست که مارسل ژیلبرت را باز مییابد. (از ۱۹۶۹ یکی از کوچههای شانزهلیزه مزین به نام نویسندی «درجستجوی زمان از دست رفته» است).
و البته در «از نفس افتاده»ی گدار؛ در همین بلوار است که میشل (ژان پال بلموندو)، پاتریشیا (ژان سبرگ) را در حالی که روزنامه میفروشد، دوباره پیدا می کند.
ده سال پس از فیلمبرداری «از نفس افتاده» ژو دسن داستان بازیابی عاشقانهاش را به نام همین بلوار میخواند: «در شانزهلیزه/ در شانزهلیزه/ در آفتاب، زیر باران/ در نیمروز یا نیمهشب/ هر چه بخواهی هست/ در شانزهلیزه...»
وقایعنگاری این بلور بدون گذر از میدانهای جاذبه و دافعهی غلیظش در حافظهی جمعی ممکن نیست. بیش از اندازه زیبا و زیادی نفرتانگیز؛ چیزی حاد و افراطی درنسبت با شانزهلیزه درکار است. «پاریس و عشق» کلیشهای است که از شانزهلیزه تا مونمارت راه هر متنی را سد میکند.
زندگی مخفی یک بلوار
ویترین ششضلعی و رویای باقی جهان. [ششضلعی استعارهای است برای خاک فرانسه که شکلی هندسی چون یک ششضلعی دارد با سه ضلع بری و سه ضلع بحری] معبد لوکس و خیابان خرید.
سالانه صد میلیون نفر پا به شانزهلیزه میگذارند. هر توریست در شانزهلیزه به طور متوسط ۱۳۰۰ یورو خرح میکند. یکی از زیباترین خیابانهای جهان، شاید؛ اما یکی از گرانترین آنها، حتماً!
قطعیت اقتصادی بر تردید زیباییشناسی مرجح است. آدیداس، بنتون، دیزنی استور، نایک، زارا، گپ، صفورا، در کنار برندهای گرانتر لویی ویتون، هوگو بوس، لانسل، لاکوست، تویوتا. هر چه بخواهی در شانزهلیزه یافت میشود، به خصوص برای طبع بهاری آقازادگان سرزمینهای نفت و امیرزادگان حاشیهی خلیج فارس که نمیدانند چگونه از شر پولهایشان خلاص شوند.
رویهی دیگر این بلوار شیک و لوکس اما، سکس، مواد مخدر و خشونت است. نگاه کنید به کتاب فلورین آنسلم: «زندگی پنهان شانزهلیزه».
(Florian Anselme, La vie cachée des Champs-Elysées, Du Moment, 2013)
شانزهلیره بلوار کلوبهاست: پلانش، مادام (یکی از پاتوقهای فرانک ریبری)، کریستال (پاتوق پاتریس اورا)، و ازهمه مشهورتر آرک. همچنین کابارهی شرقی «جت ست» که گویا مالکی ایرانی دارد.
بلوار کلوبها و البته «دیلرها»؛ به نقل از آنسلم، بسیاری از خردهفروشان مواد مخدر، جوانان تازهبالغ دبیرستانی هستند که کارآموزیشان در مدیریت و تجارت را در خیابان میگذارنند.
«خیابان پونتیو [به موازات شانزهلیزه و در صد متری آن] را میتوان خیابان سکس نامید.» خیابانی که در آن انواع مختلف روسپگیری و ارائهی خدمات جنسی به هم پیوند میخورند.
«همچون هر تابستان، شیخ ثروتمند سعودی سوئیتی به قیمت شبی پنج هزار یورو را در هتل بریستول رزرو میکند، برای یک هفته، برخی اوقات دو هفته، و گاهی یک ماه» شاهزادگان عربی و فرزندانشان یکی از محورهای «زندگی پنهان شانزهلیزه» اند.
در پنج سال گذشته، سرمایهداران قطری در حال بلعیدن شانزهلیزه اند. آنها فقط پاریسنژرمن را نخریدهاند! در سال ۲۰۱۱، سازمان سرمایهگذاری قطر ساختمان ۲۷ هزار مترمربعی ویرژین/ مونوپری (Virgine/ Monoprix) را به قیمت بیش از ۵۰۰ میلیون یورو خرید. مضاف بر آن، امروزه قطریها مالک ساختمانهای Lido، بانک HSBC (با متراژی حدود ۳۵ هزار مترمربع) در شانزه لیزه، و هتل رویال منسو در همان نزدیکی هستند. خاندان سلطنتی عربستان سعودی نیز در این مدت بیکار نبودهاند و رقابتی نرم در خرید املاک شانزهلیزه میان شیخهای ثروتمند عرب در جریان است. (ن. ک. به گزارش فیگارو)
ازهمکاری سیاسی با فاشیسم تا مشارکت اقتصادی با شیخهای عرب، حالا حتی در گشت و گذاری اتفاقی در یک بعدازظهر هم میتوان سنگینی چیزی آزاردهنده را در شانزهلیزه حس کرد؛ چیزی که هیچ ربطی به کلیشههای فرهنگی ضدعرب ندارد.
در ماه نوامبر سال گذشته، پس از کشتارهای تروریستی در پاریس، مطابق معمول، عملیات پلیسی برای یافتن مظنونان به سن-دنی ختم شد؛ محلهای در حومهی پاریس که بیشتر ساکنان آن را مهاجران فقیر خاورمیانهای و آفریقایی تشکیل میدهند. در جستجوی متهمان خاورمیانهای تروریسم، لیکن، شاید منطقیتر بود اگر پلیس فرانسه منطقهی عملیاتش را از سن-دنی به شانزهلیزه منتقل میکرد!
نظرها
dadgar
مطلبی بسیار یک سویه, یک بعدی و معطوف به مقطع زمانی معین. وقایع نگاری یک مکان که انقلاب کبیر فرانسه را از سر گذرانیده و یکی از درخشان ترین مبارزات پارتیزانی علیه فاشیسم را تجربه کرده است٬فراتر از بیان یک واقعه منفرد است. به قول دوستی" همان وقت که فاشیست ها در شانزه لیزه رژه می رفتند, پارتیزانهای جنبش مقاومت در کوچه کنارها شانزه لیزه به کمین شان نشسته بودند.