سرزمین فرصتها
<p>سمانه خلیلی-لارس فون تریر در سال ۲۰۰۳ فیلم «داگویل» را به نمایش عمومی درآور که نخستین فیلم از سه‌گانه‌ی (تریلوژی) «آمریکا- سرزمین فرصت‌ها» است. در این فیلم نیکل کیدمن نقش گریس را بازی می‌کند؛ دختری که ظاهراً از زندگی شهری و روابط و هنجارهای آن گریخته و به روستا یا شهرک دورافتاده‌ای به نام داگویل پناه آورده است. تمام فیلم در استودیویی در دانمارک با دوربین HDW-F۹۰۰ Sony فیلمبرداری شده و جای دیوار خانه‌ها و درختان با خطوط سفیدی روی صحنه مشخص شده است. به همین دلیل هم تماشاگر در لانگ‌شاتهایی که از شهر می‌بیند، عملاً بر تمام شخصیت‌های فیلم احاطه دارد. داگویل در جشنواره‌ی فیلم کن در سال ۲۰۰۳ نامزد بهترین کارگردانی شد.</p> <p> </p> <p><strong>دیوار‌ها که برداشته شوند تخیل آدمی هم آزاد می‌شود</strong></p> <p> </p> <p>فون تریر در گفت‌وگو با روزنامه‌ی فرانکفور‌ترآلگماینه، چاپ آلمان درباره‌ی این نوع طراحی صحنه می‌گوید: «فکر می‌کنم تماشاگر پس از دقایقی از شروع فیلم فراموش می‌کند که هیچ خانه و درخت سیبی وجود ندارد و از آن لحظه به بعد تمام توجه‌اش بر روی بازیگران متمرکز می‌شود. به این شکل تماشاگر آزادی بی‌حد و حصری را تجربه می‌کند، چون به یک‌باره دری به‌ تخیل شخصی‌اش باز می‌شود و می‌تواند هر طور که خواست فضا‌ها و خانه‌ها را تصور کند.»</p> <p><img height="119" width="180" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_dogville01.jpg" /></p> <p>فون تریر در ادامه به ایده‌ی فیلم اشاره می‌کند و به اینکه چگونه این ایده‌ به ذهنش آمد. او می‌گوید: «یک‌بار که داشتم با یکی از دوستانم به ماهیگیری می‌رفتم از رادیو روایت دانمارکی جنی- دزد دریا از اپرای سه پولی برشت را شنیدم. هر دو ما جذب آن انگیزه‌ی انتقامی که در ترجیع بند شعر تکرار می‌شد، شده بودیم. ناگهان به فکرم رسید که فیلمی درباره‌ی انتقام بسازم و در عرض یک هفته فیلم‌نامه‌ی آن را نوشتم.»</p> <p> </p> <p><strong>گناهکار اولیه کیست</strong></p> <p> </p> <p>گریس که خیال می‌کند به جامعه‌ای ابتدایی با مردمی ساده و صمیمی پناه آورده، به‌تدریج خشونتی را که در پشت چهره‌های این مردمان ساده نهفته است می‌بیند. پس از آنکه تصمیم به فرار می‌گیرد او را به زنجیر می‌کشند و مجبورش می‌کنند با‌ زنجیری بر دست و پا برای‌شان کار کند. سرانجام گریس اما از تک تک آنها انتقام می‌گیرد.</p> <p> </p> <p>فون تریر رابطه‌ی گریس و اهالی داگویل را به این شکل تفسیر می‌کند که گریس خودش را مثل یک سیب رسیده نشان اهالی داگویل می‌دهد، اما نگران است که چیده شود.فون تریر می‌گوید: «از خودتان بپرسید چه کسی گناهکار اولیه است؛ خدا به خاطر اینکه درخت سیب را در باغ عدن کاشته بود یا هوا که سیب را کنده بود. گریس یک روز ناگهان در داگویل ظاهر می‌شود و به همه قول می‌دهد که هر کاری از او خواستند انجام دهد. طبیعی ست که آن احمق‌های دهاتی دنبال حداکثر استفاده از او باشند و از هیچ چیز نگذرند.»<br /> <br /> <strong>مندرلی همچون یک قفس</strong></p> <p> </p> <p>«مندرلی» دومین فیلم این سه‌گانه در سال ۲۰۰۵ اکران شد. قرار براین بود که نیکل کیدمن در این قسمت هم نقش گریس را بازی کند، اما با فون تریر کنار نیامد و قراردادش با او را فسخ کرد. فون تریر هم مجبور شد برایس دالاس هوارد را جایگزین نیکل کیدمن کند. این فیلم هم همچون داگویل دراستودیو فیلم‌برداری شده و چیدمان صحنه‌ها کاملاً تئاتری‌ست.<br /> <img height="127" width="180" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_dogville03.jpg" /><br /> فون تریر در گفت‌وگو با هفته‌نامه‌ی آلمانی‌زبان دی سایت به تفاوت‌هایی که در فضاسازی و طراحی صحنه‌ی این دو فیلم وجود دارد، اشاره می‌کند و می‌گوید: «در داگویل ما با این تصور کار کردیم که منطقه‌ای‌ست با درختان سیب و کوه‌هایی که با هم فضای نسبتاً رمانتیکی را ایجاد می‌کنند. صداهایی وجود دارد که از خارج و از دشت به گوش می‌رسند. اما در مندرلی هیچ دشت و دمنی وجود ندارد. همه‌ی صدا‌ها مربوط به فضای داخل هستند. هیچ لحظه‌ای این احساس پدید نمی‌آید که دنیای خارجی وجود دارد. می‌خواستم این حس را الغا کنم که مندرلی در واقع یک زندان است.»</p> <p> </p> <p><strong>در معنا و مفهوم آزادی</strong></p> <p> </p> <p>گریس از داگویل خارج می‌شود و همراه کاروان پدرش به مزرعه‌ای در آلاباما به نام مندرلی می‌رسند که هنوز در آن سیاهان به‌عنوان برده کار می‌کنند. گریس تصمیم می‌گیرد به این گروه از سیاهان آموزش دمکراسی و آزادی بدهد، اما ناکام می‌ماند.فون تریر در ادامه‌ی گفت‌وگو با هفته‌نامه‌ی دی سایت درتوصیف شخصیت گریس می‌گوید: «گرفتاری از اینجا شروع می‌شود که گریس تصور بسیار دقیقی از دمکراسی و زندگی دمکراتیک دارد. او حتی تلاش نمی‌کند از نگاه برده‌ها تصویری از آزادی داشته باشد. در حالی‌که این نوع زندگی دمکراتیک که گریس در پی آن است، به تربیت اخلاقی و سیاسی نیاز دارد که اهالی داگویل فاقدش هستند. شما نمی‌توانید به سادگی قوانین قدیمی را ملغی کنید و جای آن قوانین و باورهای تازه‌ای وضع کنید و انتظار داشته باشید که به‌درستی هم اجرا شوند.»</p> <p><img height="180" width="121" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_dogville04.jpg" /></p> <p>فن تریر در ادامه‌ی این گفت‌وگو درباره‌ی آزادی می‌گوید: «فرض کنید آزادی را از دایره‌ی واژگانی‌مان حذف کنیم، در این‌صورت دیگر نمی‌توانیم تعریف دقیقی از آزادی به‌دست دهیم. شاید برده‌ای که از اربابش شلاق می‌خورد، عزت و کرامت بیشتری داشته باشد تا برده‌ای که نمی‌گذارند زیر فشار اقتصادی نفس بکشد. در چنین دنیایی این مشکل خودتان است که سیاه و فقیر هستید، چون شما آزاد هستید. شاید داستان مندرلی به نظرتان دیوانگی بیاید، اما فیلم من هم چگونگی تخیل و هم نحوه‌ی استدلال‌ام را نشان می‌دهد.»</p> <p>قرار بود قسمت سوم این سه‌گانه به نام واشنگتن تا سال ۲۰۰۷ به نمایش درآید، اما هنوز از این فیلم خبری نیست. اگر «واشنگتن» ساخته شود، سه‌گانه‌ی فون تریر از شهرکی کوچک در آمریکا شروع می‌شود و از مزرعه‌ای در آلاباما می‌گذرد تا اینکه سرانجام به واشنگتن، پایتخت آمریکا می‌رسد و داستان دختری آرامانگرا را حکایت می‌کند که باور‌هایش در برخورد با جهان واقعی پیرامونش ترک می‌خورد.</p> <p> </p> <p><strong>منابع: </strong></p> <p> </p> <p><a href="http://www.faz.net/s/Rub117C535CDF414415BB243B181B8B60AE/Doc~EF88C5B4AA26F47B08091FAFBF80CAB22~ATpl~Ecommon~Scontent.html">اینجا کلیک کنید</a><a href="http://www.zeit.de/2005/46/Trier-Interview"><br /> </a></p> <p><a href="http://www.zeit.de/2005/46/Trier-Interview">اینجا کلیک کنید</a></p>
سمانه خلیلی-لارس فون تریر در سال ۲۰۰۳ فیلم «داگویل» را به نمایش عمومی درآور که نخستین فیلم از سهگانهی (تریلوژی) «آمریکا- سرزمین فرصتها» است. در این فیلم نیکل کیدمن نقش گریس را بازی میکند؛ دختری که ظاهراً از زندگی شهری و روابط و هنجارهای آن گریخته و به روستا یا شهرک دورافتادهای به نام داگویل پناه آورده است. تمام فیلم در استودیویی در دانمارک با دوربین HDW-F۹۰۰ Sony فیلمبرداری شده و جای دیوار خانهها و درختان با خطوط سفیدی روی صحنه مشخص شده است. به همین دلیل هم تماشاگر در لانگشاتهایی که از شهر میبیند، عملاً بر تمام شخصیتهای فیلم احاطه دارد. داگویل در جشنوارهی فیلم کن در سال ۲۰۰۳ نامزد بهترین کارگردانی شد.
دیوارها که برداشته شوند تخیل آدمی هم آزاد میشود
فون تریر در گفتوگو با روزنامهی فرانکفورترآلگماینه، چاپ آلمان دربارهی این نوع طراحی صحنه میگوید: «فکر میکنم تماشاگر پس از دقایقی از شروع فیلم فراموش میکند که هیچ خانه و درخت سیبی وجود ندارد و از آن لحظه به بعد تمام توجهاش بر روی بازیگران متمرکز میشود. به این شکل تماشاگر آزادی بیحد و حصری را تجربه میکند، چون به یکباره دری به تخیل شخصیاش باز میشود و میتواند هر طور که خواست فضاها و خانهها را تصور کند.»
فون تریر در ادامه به ایدهی فیلم اشاره میکند و به اینکه چگونه این ایده به ذهنش آمد. او میگوید: «یکبار که داشتم با یکی از دوستانم به ماهیگیری میرفتم از رادیو روایت دانمارکی جنی- دزد دریا از اپرای سه پولی برشت را شنیدم. هر دو ما جذب آن انگیزهی انتقامی که در ترجیع بند شعر تکرار میشد، شده بودیم. ناگهان به فکرم رسید که فیلمی دربارهی انتقام بسازم و در عرض یک هفته فیلمنامهی آن را نوشتم.»
گناهکار اولیه کیست
گریس که خیال میکند به جامعهای ابتدایی با مردمی ساده و صمیمی پناه آورده، بهتدریج خشونتی را که در پشت چهرههای این مردمان ساده نهفته است میبیند. پس از آنکه تصمیم به فرار میگیرد او را به زنجیر میکشند و مجبورش میکنند با زنجیری بر دست و پا برایشان کار کند. سرانجام گریس اما از تک تک آنها انتقام میگیرد.
فون تریر رابطهی گریس و اهالی داگویل را به این شکل تفسیر میکند که گریس خودش را مثل یک سیب رسیده نشان اهالی داگویل میدهد، اما نگران است که چیده شود.فون تریر میگوید: «از خودتان بپرسید چه کسی گناهکار اولیه است؛ خدا به خاطر اینکه درخت سیب را در باغ عدن کاشته بود یا هوا که سیب را کنده بود. گریس یک روز ناگهان در داگویل ظاهر میشود و به همه قول میدهد که هر کاری از او خواستند انجام دهد. طبیعی ست که آن احمقهای دهاتی دنبال حداکثر استفاده از او باشند و از هیچ چیز نگذرند.»
مندرلی همچون یک قفس
«مندرلی» دومین فیلم این سهگانه در سال ۲۰۰۵ اکران شد. قرار براین بود که نیکل کیدمن در این قسمت هم نقش گریس را بازی کند، اما با فون تریر کنار نیامد و قراردادش با او را فسخ کرد. فون تریر هم مجبور شد برایس دالاس هوارد را جایگزین نیکل کیدمن کند. این فیلم هم همچون داگویل دراستودیو فیلمبرداری شده و چیدمان صحنهها کاملاً تئاتریست.
فون تریر در گفتوگو با هفتهنامهی آلمانیزبان دی سایت به تفاوتهایی که در فضاسازی و طراحی صحنهی این دو فیلم وجود دارد، اشاره میکند و میگوید: «در داگویل ما با این تصور کار کردیم که منطقهایست با درختان سیب و کوههایی که با هم فضای نسبتاً رمانتیکی را ایجاد میکنند. صداهایی وجود دارد که از خارج و از دشت به گوش میرسند. اما در مندرلی هیچ دشت و دمنی وجود ندارد. همهی صداها مربوط به فضای داخل هستند. هیچ لحظهای این احساس پدید نمیآید که دنیای خارجی وجود دارد. میخواستم این حس را الغا کنم که مندرلی در واقع یک زندان است.»
در معنا و مفهوم آزادی
گریس از داگویل خارج میشود و همراه کاروان پدرش به مزرعهای در آلاباما به نام مندرلی میرسند که هنوز در آن سیاهان بهعنوان برده کار میکنند. گریس تصمیم میگیرد به این گروه از سیاهان آموزش دمکراسی و آزادی بدهد، اما ناکام میماند.فون تریر در ادامهی گفتوگو با هفتهنامهی دی سایت درتوصیف شخصیت گریس میگوید: «گرفتاری از اینجا شروع میشود که گریس تصور بسیار دقیقی از دمکراسی و زندگی دمکراتیک دارد. او حتی تلاش نمیکند از نگاه بردهها تصویری از آزادی داشته باشد. در حالیکه این نوع زندگی دمکراتیک که گریس در پی آن است، به تربیت اخلاقی و سیاسی نیاز دارد که اهالی داگویل فاقدش هستند. شما نمیتوانید به سادگی قوانین قدیمی را ملغی کنید و جای آن قوانین و باورهای تازهای وضع کنید و انتظار داشته باشید که بهدرستی هم اجرا شوند.»
فن تریر در ادامهی این گفتوگو دربارهی آزادی میگوید: «فرض کنید آزادی را از دایرهی واژگانیمان حذف کنیم، در اینصورت دیگر نمیتوانیم تعریف دقیقی از آزادی بهدست دهیم. شاید بردهای که از اربابش شلاق میخورد، عزت و کرامت بیشتری داشته باشد تا بردهای که نمیگذارند زیر فشار اقتصادی نفس بکشد. در چنین دنیایی این مشکل خودتان است که سیاه و فقیر هستید، چون شما آزاد هستید. شاید داستان مندرلی به نظرتان دیوانگی بیاید، اما فیلم من هم چگونگی تخیل و هم نحوهی استدلالام را نشان میدهد.»
قرار بود قسمت سوم این سهگانه به نام واشنگتن تا سال ۲۰۰۷ به نمایش درآید، اما هنوز از این فیلم خبری نیست. اگر «واشنگتن» ساخته شود، سهگانهی فون تریر از شهرکی کوچک در آمریکا شروع میشود و از مزرعهای در آلاباما میگذرد تا اینکه سرانجام به واشنگتن، پایتخت آمریکا میرسد و داستان دختری آرامانگرا را حکایت میکند که باورهایش در برخورد با جهان واقعی پیرامونش ترک میخورد.
منابع:
نظرها
سارا دوست سمانه
<p>سلام. خیلی خوب بود دوستم. خیلی روان و عالی برگردونده شده :)</p>