ادبیات گلخانهای و قهقرای ادبی
<p>محبوبه موسوی: وقتی می‌گوییم داستان آیینه‌ی تمام نمای جامعه است داریم از نویسنده‌ای حرف می‌زنیم که در همان جامعه بالیده، با دردها و شادی‌های جمعی زیسته، در همان فضا نفس کشیده و با خنده‌ی همگانی خندیده و در گریه‌ی همگانی اشک ریخته. وقتی می‌گوییم ادبیات هر دوره و به خصوص داستان - که نیم‌رخی از زندگی واقعی است – تاریخ گویایی از زندگی یک نسل است پر بیراه نگفته‌ایم. به دوره‌های تاریخ کلاسیک ادبی هم که نگاه می‌کنیم می‌توانیم بهراحتی رشد و قهقرای ادبیات یک دوره را در آن بخوانیم . اما در تاریخ معاصر ادبی، موضوع به این سادگی‌ها نیست.</p> <p> </p> <p>پیچیدگی‌های روابط انسانی، رویدادهای گوناگون اجتماعی، تنوع اندیشه‌ها و افکار گوناگون به اضافه‌ی ورود اندیشه‌ها و افکار دیگری از سرزمین‌هایی که در زمان‌های پیش بسیار دوردست و ناشناخته می‌نمود، فزونی تعداد متفکران از زن و مرد و از همه مهم‌تر بالا رفتن سطح سواد و تحصیل عمومی در ابتدای دوره‌ی معاصر و پس از آن دسترسی بیشتر به مخاطب، همه و همه دست به دست هم دادند تا شرایط خلاقیت ادبی را وارد عرصه‌ی پیچیده‌تری از تنوع آثار و افکار بنمایند. وجود سبک‌های گوناگون- چه تقلیدی و چه سبک‌هایی که نویسنده با قدرت ذهنی خود به آنها دست یافته- و از همه مهم‌تر تأثیر پذیرفتن از جهان حاکم بر سیطره‌ی ادبی که غول‌های بزرگ قرن آن را در دست داشتند، باعث می‌شود که وقتی می‌خواهیم از ادبیات داستانی یک دوره به چگونگی زیستن در جامعه‌ی کنونی خود نقبی بزنیم، ناچاریم عوامل گوناگونی را از هم تفکیک کنیم.</p> <p><br /> اما صرف‌نظر از این تحقیق پیچیده، اگر بخواهیم نگاهی گذرا و حسی به وضعیت داستان در مقطع فعلی داشته باشیم می‌توان چند نکته‌ی تاثیرگذار را یافت. این روزها تقریبا ًبه هر سایت ادبی که وارد می‌شوی صحبت بر سر قهقهرایی ادبیات داستانی است و به خصوص وضعیت اسفناک رمان. بعضی، موضوعات چالش‌برانگیزی را چون باندهای ادبی یا شبکه‌ها پیش کشیده‌اند که تاثیری تحمیلی‌ بر وضع ادبیات کنونی دارد. بعضی از تعدد و بی‌سروسامانی جوایر ادبی می‌نالند و از عدم تسلط داوران بر داستان و قرار گرفتن آنها در دایره‌ی باند و باندبازی. گروهی دلایل دیگری را مطرح می‌کنند، اما آن‌چه همه بر آن به طور مشترک تأکید دارند، وضعیت بد ادبی است که حتی گردانندگان و بازاریابان اصلی ادبیات روشنفکری – یعنی همان کسانی که ادعا می‌شود در باندهای مافیایی فرورفته‌اند- از آن گله‌مندند. اما خارج از دعواهای معمول هر دوره و زمانه‌ای که اغلب بر محور شهرت اتفاق می‌افتد، می‌پرسیم واقعیت چیست؟</p> <p><br /> هر نویسنده به اندازه‌ای که زندگی می‌کند توان نوشتن دارد. درست مانند هر انسان که به اندازه‌ی تجربه‌هایش در زندگی می‌تواند زندگی کاملی داشته‌ باشد یا برعکس وقتی به سراشیب عمر افتاد و به دفتر خاطرات ذهنش نگاه کند، می‌بیند چندان کاری برای زندگی نکرده ‌است، جز همان اجبارهای معمول زیستن. حالا وضعیتی را در نطر بگیریم که نویسنده در خانه حبس شده. جالب اینکه رواج داستان‌های خانگی در چند سال اخیر به شکلی تورمی افزایش یافته. ابتدا نویسندگان زن و بعد نویسندگان مرد از تجربه‌های ذهنی خود در خانه نوشتند. فضای ذهنی نویسندگان این‌گونه داستان‌ها در چهاردیواری خانه‌ها که اغلب آپارتمانی است می‌گذرد و شخصیت داستانی اگر از خانه خارج می‌شود، یا یا کاری در خیابان دارد فقط برای سر و سامان دادن به امور منزل است و در یک گوشه‌ی ذهنش مدام با درگیرهای عاطفی خود سر و کله می‌زند. این پدیده گرچه پدیده‌ای طبیعی است و مثل هر پدیده‌ی طبیعی دیگری بخشی از زندگی معاصر است که به داستان‌نویسی معاصر هم راه یافته ‌است، اما افزایش بیمارگونه‌ی آن حکایت از حبس خانگی به خصوص زنان در جامعه‌ی ما دارد.</p> <p><br /> نویسنده‌ی ما به دلایل گوناگون اجتماعی حتی اگر همسری روشنفکر داشته باشد و حتی اگر مسئولیت کاری خارج از خانه داشته ‌باشد، باز هم آزادی عمل برای تجربه‌های تازه‌ی زندگی را ندارد و اصلاً ممکن این موضوع به فکرش هم نرسد. چون تربیت سی ساله‌ی‌ اجتماعی او راه را بر بخش طغیانگر ذهنش بسته‌ است. زیستن او، عبارت از تجربه‌های تلخ و شیرین و خطر کردن در عرصه‌ی زندگی نیست. این موضوع در مورد نویسنده‌ی مرد هم صادق است، اما در زنان به‌دلیل محدویت اجتماعی بیشتر، نمود بیشتری دارد. نویسنده به جغرافیا اهمیت نمی‌دهد و داستان‌ها اغلب بدون مکان هستند و یا اگر خیلی این موضوع دارای اهمیت باشد در محدوده‌ی شهرش می‌گذرد (این روزها داستان‌هایی درباره‌ی اقلیمی به نام تهران رواج گسترده‌ای یافته است).</p> <p><br /> سخن بر سر این است که وقتی انسان از زیستن کامل محروم می‌شود، نمی‌تواند در را به روی خلاقیت ذهنی خود ببندد. برای همین از خانه‌اش می‌نویسد، از همان زندگی که داشته و سال‌ها با آن بوده. نویسنده‌ی این دوره و زمانه به‌خاطر ممیزی کتاب، حتی برای مطالعه به منابع گوناگون هم دسترسی نداشته ‌است تا با زندگی‌های گوناگون آشنا شود. علت آن گرچه ممکن است به چشم نیاید اما در گذر این همه سال، وقتی در نظر بگیریم که مدام کتاب‌هایی به دلیل اعمال سانسور از چرخه‌ی نشر باز می‌مانند، به معنای این است که بخشی از دانایی برای جامعه‌ی اهل مطالعه مفقود است، حلقه‌ی مفقوده‌‌ی بزرگی که نویسنده‌ی نیازمند به مطالعه حتی از آن خبر هم ندارد.</p> <p> </p> <p>وقتی در جامعه‌ای هر کتابی اجازه‌ی انتشار پیدا نکند، به معنای این‌است که نویسنده‌ی نیازمند به مطالعه برای درک بهتر فضای زندگی، با بخش کوچکی از خودش، جامعه‌اش و رویدادهای واقعی و تأثیرگذار در زندگی آشنا می‌شود. در نطر بگیرید نویسنده‌ای را که بخواهد مثل یوسا به جریان‌های احتماعی در جامعه بپردازد. او به دو دلیل واضح نمی‌تواند این کار را انجام دهد؛ اولاً خودش هرگز شرایطی را غیر از آن‌چه عرف و اجتماع برایش تعیین کرده، نزیسته‌است (اغلب نویسندگان ما، زنان و مردان فرهیخته‌ی مبادی آدابی هستند که زندگی‌هایی اتو کشیده را پشت سر گذاشته‌اند و می‌گذارند تا مطرود شرایط اجتماعی خانوادگی خود نشنوند) و بنابراین اصلاً به ذهنش زیستنی خارج از فضای گلخانه‌ای خطور نکرده است و دوم اینکه اگر هم بخواهد از طریق مطالعه به دید جامعی از آن چه بر مردمانش رفته‌ است برسد، به ندرت می‌تواند به آن‌چه که می‌خواهد دست یابد. چون مطالعات او یا کتاب‌های رد شده از ممیزی است که چیز تازه‌ای طبیعتاً خارج از تجربه‌ها و دانسته‌های عمومی‌اش ندارد و اگر نه سراغ کتاب‌های ممنوعه‌ای می‌رود که به‌خاطر ممنوعه بودن دارای شهرت و نام شده‌اند که باز به نتیجه‌ی تاثیر ممیزی در انتخاب می‌‌رسیم، نوعی جبر که اگر نگوییم مطلق است، اما حداقل می‌توانیم بگوییم عمیق و ریشه‌ای است، به این معنا که جلوی قدرت دید نویسنده را می‌گیرد.</p> <p><br /> در این میان می‌پرسیم نویسنده پس درباره‌ی چه بنویسد؟ آیا واقعاً چیزی خارج از فضای گلخانه‌ای آپارتمانش و مرور خاطرات زندگی روزانه‌‌اش باقی می‌ماند؟ چرا نویسندگان ما راه خطر کردن را از دست داده‌‌اند، سؤالی است که پاسخ چندان سختی ندارد. ما در این سال‌ها فقط نگاه کرده‌ایم. به نظاره‌ی تلخی از خود نشسته‌ایم و بعد باورمان شده که زندگی همین است و همان را نوشته‌ایم. ما با سر به سوی قهقرای زندگی اجتماعی خود در شرایط تلخ دست و پا بستگی پیش رفته‌ایم و بعد همان را باور کرده‌ایم و برای رسیدن به قله‌اش چه تلاش‌ها و رقابت‌ها که نداشته‌ایم. برای همین وقتی‌ که رمان «نیمه‌ی غایب» نوشته حسین سناپور منتشر شد، و نویسنده در این کتاب از فضای شیک آپارتمانی فاصله گرفته بود، ناگهان انگار نفس حبس شده‌ی همه‌ی ما را بیرون داد و آینه‌ای هر چند شکسته را جلوی رویمان گرفت. برای همین هم این کتاب دست به دست گشت.</p> <p><br /> این ا‌ست وضعیت زندگی این دوره، زیستن درحصار خانه‌ها، ترس از زندگی و رفتن به ناکجاآبادها حتی در خیال (داستان‌های تخیلی هم یک دفعه درشان بسته‌ شد و داستان‌های کودک هم حتی به بی‌رمق‌ترین شکل ممکن به بازگویی داستان‌هایی عاری از تخیل اکتفا کردند.) این ادبیات یادگار زمانه‌ای است که زیستن به معنای خطر کردن در آن و جسارت تجربه‌های تازه، گناهی بزرگ بود و نویسندگان این دوره با سر به سوی قاف قهقرایی که در آن گرفتار بودند می‌دویدند شاید با رسیدن به آن قله‌ی بزرگ از ترس زیستن رهایی یابند. نویسندگانی که کتاب‌هایشان را دوستانشان می‌خوانند چون مردم رغبتی به آن آینه‌ی حقیقت‌گوی ناقص ندارند در عوض سراغ داستان‌هایی می‌روند از نویسندگان خارجی که قدرت زیستن و فضای پردلهره و محکم خیال را برایشان تصویر می‌کند. نویسندگان این دوره بعدها در کتاب‌های تاریخ ادبیات، دست و ذهن بسته‌ترین و مظلوم‌ترین نویسندگان تمام دوره‌ها لقب خواهند گرفت چون قدرت زیستن را در شرایط پر از اما و اگر و باید و نباید اجتماعی،سیاسی، مذهبی و هزاران باید دیگر از دست داده‌اند.</p>
محبوبه موسوی: وقتی میگوییم داستان آیینهی تمام نمای جامعه است داریم از نویسندهای حرف میزنیم که در همان جامعه بالیده، با دردها و شادیهای جمعی زیسته، در همان فضا نفس کشیده و با خندهی همگانی خندیده و در گریهی همگانی اشک ریخته. وقتی میگوییم ادبیات هر دوره و به خصوص داستان - که نیمرخی از زندگی واقعی است – تاریخ گویایی از زندگی یک نسل است پر بیراه نگفتهایم. به دورههای تاریخ کلاسیک ادبی هم که نگاه میکنیم میتوانیم بهراحتی رشد و قهقرای ادبیات یک دوره را در آن بخوانیم . اما در تاریخ معاصر ادبی، موضوع به این سادگیها نیست.
پیچیدگیهای روابط انسانی، رویدادهای گوناگون اجتماعی، تنوع اندیشهها و افکار گوناگون به اضافهی ورود اندیشهها و افکار دیگری از سرزمینهایی که در زمانهای پیش بسیار دوردست و ناشناخته مینمود، فزونی تعداد متفکران از زن و مرد و از همه مهمتر بالا رفتن سطح سواد و تحصیل عمومی در ابتدای دورهی معاصر و پس از آن دسترسی بیشتر به مخاطب، همه و همه دست به دست هم دادند تا شرایط خلاقیت ادبی را وارد عرصهی پیچیدهتری از تنوع آثار و افکار بنمایند. وجود سبکهای گوناگون- چه تقلیدی و چه سبکهایی که نویسنده با قدرت ذهنی خود به آنها دست یافته- و از همه مهمتر تأثیر پذیرفتن از جهان حاکم بر سیطرهی ادبی که غولهای بزرگ قرن آن را در دست داشتند، باعث میشود که وقتی میخواهیم از ادبیات داستانی یک دوره به چگونگی زیستن در جامعهی کنونی خود نقبی بزنیم، ناچاریم عوامل گوناگونی را از هم تفکیک کنیم.
اما صرفنظر از این تحقیق پیچیده، اگر بخواهیم نگاهی گذرا و حسی به وضعیت داستان در مقطع فعلی داشته باشیم میتوان چند نکتهی تاثیرگذار را یافت. این روزها تقریبا ًبه هر سایت ادبی که وارد میشوی صحبت بر سر قهقهرایی ادبیات داستانی است و به خصوص وضعیت اسفناک رمان. بعضی، موضوعات چالشبرانگیزی را چون باندهای ادبی یا شبکهها پیش کشیدهاند که تاثیری تحمیلی بر وضع ادبیات کنونی دارد. بعضی از تعدد و بیسروسامانی جوایر ادبی مینالند و از عدم تسلط داوران بر داستان و قرار گرفتن آنها در دایرهی باند و باندبازی. گروهی دلایل دیگری را مطرح میکنند، اما آنچه همه بر آن به طور مشترک تأکید دارند، وضعیت بد ادبی است که حتی گردانندگان و بازاریابان اصلی ادبیات روشنفکری – یعنی همان کسانی که ادعا میشود در باندهای مافیایی فرورفتهاند- از آن گلهمندند. اما خارج از دعواهای معمول هر دوره و زمانهای که اغلب بر محور شهرت اتفاق میافتد، میپرسیم واقعیت چیست؟
هر نویسنده به اندازهای که زندگی میکند توان نوشتن دارد. درست مانند هر انسان که به اندازهی تجربههایش در زندگی میتواند زندگی کاملی داشته باشد یا برعکس وقتی به سراشیب عمر افتاد و به دفتر خاطرات ذهنش نگاه کند، میبیند چندان کاری برای زندگی نکرده است، جز همان اجبارهای معمول زیستن. حالا وضعیتی را در نطر بگیریم که نویسنده در خانه حبس شده. جالب اینکه رواج داستانهای خانگی در چند سال اخیر به شکلی تورمی افزایش یافته. ابتدا نویسندگان زن و بعد نویسندگان مرد از تجربههای ذهنی خود در خانه نوشتند. فضای ذهنی نویسندگان اینگونه داستانها در چهاردیواری خانهها که اغلب آپارتمانی است میگذرد و شخصیت داستانی اگر از خانه خارج میشود، یا یا کاری در خیابان دارد فقط برای سر و سامان دادن به امور منزل است و در یک گوشهی ذهنش مدام با درگیرهای عاطفی خود سر و کله میزند. این پدیده گرچه پدیدهای طبیعی است و مثل هر پدیدهی طبیعی دیگری بخشی از زندگی معاصر است که به داستاننویسی معاصر هم راه یافته است، اما افزایش بیمارگونهی آن حکایت از حبس خانگی به خصوص زنان در جامعهی ما دارد.
نویسندهی ما به دلایل گوناگون اجتماعی حتی اگر همسری روشنفکر داشته باشد و حتی اگر مسئولیت کاری خارج از خانه داشته باشد، باز هم آزادی عمل برای تجربههای تازهی زندگی را ندارد و اصلاً ممکن این موضوع به فکرش هم نرسد. چون تربیت سی سالهی اجتماعی او راه را بر بخش طغیانگر ذهنش بسته است. زیستن او، عبارت از تجربههای تلخ و شیرین و خطر کردن در عرصهی زندگی نیست. این موضوع در مورد نویسندهی مرد هم صادق است، اما در زنان بهدلیل محدویت اجتماعی بیشتر، نمود بیشتری دارد. نویسنده به جغرافیا اهمیت نمیدهد و داستانها اغلب بدون مکان هستند و یا اگر خیلی این موضوع دارای اهمیت باشد در محدودهی شهرش میگذرد (این روزها داستانهایی دربارهی اقلیمی به نام تهران رواج گستردهای یافته است).
سخن بر سر این است که وقتی انسان از زیستن کامل محروم میشود، نمیتواند در را به روی خلاقیت ذهنی خود ببندد. برای همین از خانهاش مینویسد، از همان زندگی که داشته و سالها با آن بوده. نویسندهی این دوره و زمانه بهخاطر ممیزی کتاب، حتی برای مطالعه به منابع گوناگون هم دسترسی نداشته است تا با زندگیهای گوناگون آشنا شود. علت آن گرچه ممکن است به چشم نیاید اما در گذر این همه سال، وقتی در نظر بگیریم که مدام کتابهایی به دلیل اعمال سانسور از چرخهی نشر باز میمانند، به معنای این است که بخشی از دانایی برای جامعهی اهل مطالعه مفقود است، حلقهی مفقودهی بزرگی که نویسندهی نیازمند به مطالعه حتی از آن خبر هم ندارد.
وقتی در جامعهای هر کتابی اجازهی انتشار پیدا نکند، به معنای ایناست که نویسندهی نیازمند به مطالعه برای درک بهتر فضای زندگی، با بخش کوچکی از خودش، جامعهاش و رویدادهای واقعی و تأثیرگذار در زندگی آشنا میشود. در نطر بگیرید نویسندهای را که بخواهد مثل یوسا به جریانهای احتماعی در جامعه بپردازد. او به دو دلیل واضح نمیتواند این کار را انجام دهد؛ اولاً خودش هرگز شرایطی را غیر از آنچه عرف و اجتماع برایش تعیین کرده، نزیستهاست (اغلب نویسندگان ما، زنان و مردان فرهیختهی مبادی آدابی هستند که زندگیهایی اتو کشیده را پشت سر گذاشتهاند و میگذارند تا مطرود شرایط اجتماعی خانوادگی خود نشنوند) و بنابراین اصلاً به ذهنش زیستنی خارج از فضای گلخانهای خطور نکرده است و دوم اینکه اگر هم بخواهد از طریق مطالعه به دید جامعی از آن چه بر مردمانش رفته است برسد، به ندرت میتواند به آنچه که میخواهد دست یابد. چون مطالعات او یا کتابهای رد شده از ممیزی است که چیز تازهای طبیعتاً خارج از تجربهها و دانستههای عمومیاش ندارد و اگر نه سراغ کتابهای ممنوعهای میرود که بهخاطر ممنوعه بودن دارای شهرت و نام شدهاند که باز به نتیجهی تاثیر ممیزی در انتخاب میرسیم، نوعی جبر که اگر نگوییم مطلق است، اما حداقل میتوانیم بگوییم عمیق و ریشهای است، به این معنا که جلوی قدرت دید نویسنده را میگیرد.
در این میان میپرسیم نویسنده پس دربارهی چه بنویسد؟ آیا واقعاً چیزی خارج از فضای گلخانهای آپارتمانش و مرور خاطرات زندگی روزانهاش باقی میماند؟ چرا نویسندگان ما راه خطر کردن را از دست دادهاند، سؤالی است که پاسخ چندان سختی ندارد. ما در این سالها فقط نگاه کردهایم. به نظارهی تلخی از خود نشستهایم و بعد باورمان شده که زندگی همین است و همان را نوشتهایم. ما با سر به سوی قهقرای زندگی اجتماعی خود در شرایط تلخ دست و پا بستگی پیش رفتهایم و بعد همان را باور کردهایم و برای رسیدن به قلهاش چه تلاشها و رقابتها که نداشتهایم. برای همین وقتی که رمان «نیمهی غایب» نوشته حسین سناپور منتشر شد، و نویسنده در این کتاب از فضای شیک آپارتمانی فاصله گرفته بود، ناگهان انگار نفس حبس شدهی همهی ما را بیرون داد و آینهای هر چند شکسته را جلوی رویمان گرفت. برای همین هم این کتاب دست به دست گشت.
این است وضعیت زندگی این دوره، زیستن درحصار خانهها، ترس از زندگی و رفتن به ناکجاآبادها حتی در خیال (داستانهای تخیلی هم یک دفعه درشان بسته شد و داستانهای کودک هم حتی به بیرمقترین شکل ممکن به بازگویی داستانهایی عاری از تخیل اکتفا کردند.) این ادبیات یادگار زمانهای است که زیستن به معنای خطر کردن در آن و جسارت تجربههای تازه، گناهی بزرگ بود و نویسندگان این دوره با سر به سوی قاف قهقرایی که در آن گرفتار بودند میدویدند شاید با رسیدن به آن قلهی بزرگ از ترس زیستن رهایی یابند. نویسندگانی که کتابهایشان را دوستانشان میخوانند چون مردم رغبتی به آن آینهی حقیقتگوی ناقص ندارند در عوض سراغ داستانهایی میروند از نویسندگان خارجی که قدرت زیستن و فضای پردلهره و محکم خیال را برایشان تصویر میکند. نویسندگان این دوره بعدها در کتابهای تاریخ ادبیات، دست و ذهن بستهترین و مظلومترین نویسندگان تمام دورهها لقب خواهند گرفت چون قدرت زیستن را در شرایط پر از اما و اگر و باید و نباید اجتماعی،سیاسی، مذهبی و هزاران باید دیگر از دست دادهاند.
نظرها
نادر
<p>سلام. مطلب خيلي خوبي بود. واقعا لذت بردم.</p>
لنگرگاه
<p>مقاله بسیار پر محتوایی بود، مثل همیشه لذت بردم ...</p>