ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

خودکشی کار ساده‌ای نیست

<p>عباس معروفی: دریا خندید در دوردست،<br /> دندانهایش کف و <br /> لبهایش آسمان.</p> <p>- تو چه می&zwnj;فروشی <br /> دختر غمگین سینه عریان؟</p> <p>- من آب دریاها را <br /> می&zwnj;فروشم آقا.</p> <p>- پسر سیاه <br /> قاطی خونت چی داری؟</p> <p>- آب دریاها را <br /> دارم آقا.</p> <p><a target="_blank" href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110107_Adabiaat_e_Moghaavemat_maroufi.mp3" rel="noopener"><img height="31" align="absMiddle" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a></p> <p>&nbsp;این اشک&zwnj;های شور <br /> از کجا می&zwnj;آید مادر؟</p> <p>-آب دریاها را <br /> من گریه می&zwnj;کنم آقا.</p> <p>- دل من و این تلخی بی&zwnj;نهایت،<br /> سرچشمه&zwnj;اش کجاست؟</p> <p>- آب دریاها <br /> سخت تلخ است آقا؟</p> <p>دریا خندید در دوردست،<br /> دنداهایش کف و<br /> لبهایش آسمان.<br /> (لورکا، ترجمه احمد شاملو)</p> <p>&nbsp;</p> <p>جوان تحصیل&zwnj;کرده&zwnj;ای از وطنم، پس از سال&zwnj;ها زندگی در غربت و انزوا، خودش را کشته است. و من برای این که اندوه یادش را در خودم بکاهم می&zwnj;نویسم. می&zwnj;نویسم تا در ذهن مخاطبانم پرسش ایجاد کنم. می&zwnj;نویسم تا بپرسم مسئول این مرگ ایرانشناس ایرانی کیست؟ می&zwnj;نویسم تا باری را از شانه&zwnj;&zwnj;ام بر شانه&zwnj;های شما بسُرانم تا همراهی&zwnj;ام کنید. می&zwnj;نویسم تا بیش&zwnj;تر رنج نبرم.</p> <p><br /> می&zwnj;دانم، می&zwnj;بینم، می&zwnj;خوانم و می&zwnj;خوانم هر روز که چگونه فوج فوج گروه گروه جوانان&zwnj;های مملکتم را به بهانه&zwnj;های واهی به جوخه&zwnj;ی اعدام می&zwnj;سپارند. و برای این کار مردم را هم سهیم می&zwnj;کنند و از مردم می&zwnj;خواهند که گوشه&zwnj;ی کار را بچسبند، سر طناب را نگه دارند، گلوله را لمس کنند، چهارپایه را بکشند، و گاه کسی را که به صلیب تدریجی مرگ بسته&zwnj;اند، در حضور دیگران از دیگران می&zwnj;خواهند که تعداد شلاق&zwnj;ها را بشمارند، نفس بگیرند، بلند و شمرده بشمارند. یک، دو، سه...</p> <p>&nbsp;</p> <p>در سوگ آن&zwnj;ها نیز غمگین&zwnj;ام.</p> <p>و حالا در غربت جوان ارجمندی خودش را کشته است و من می&zwnj;نویسم نه برای این که پسر شاه بود و در خانواده&zwnj;ی سلطنتی متولد شده، با تربیتی شاهانه بزرگ شده بود، فقط برای تنهایی&zwnj;ها و انزوا و علامت&zwnj;های ممنوعی که یک انسان را به مسلخ برد می&zwnj;نویسم.</p> <p><br /> پروا ندارم، هراس ندارم، بیم ندارم که دیگران چه می&zwnj;گویند و روزنامه&zwnj;های هنگ خوجه&zwnj;ی اعدام چه می&zwnj;نویسند. من غمگینم و برای تنهایی و انزوای این آدم می&zwnj;نویسم.به گوهر انسانی&zwnj;اش فکر می&zwnj;کنم، به کودک درونش، به شادی&zwnj;هایش، به آرزوهایش، به زمانی که در کودکی آواره شد و هرگز ندانست چرا مِهر پدری و عاطفه&zwnj;ی مادری، آن هیاهوها، آن تکریم&zwnj;ها، چرا یکباره به نکبت و ذلت بدل شد.</p> <p><br /> برای کودک درون این انسان می&zwnj;نویسم. به من چه که مادرش کیست، پدرش چکاره بود. و اگر از من بپرسند یا چیزی بگویند که در سوگ شاهزاده&zwnj;ای گریسته&zwnj;ام، تنها می&zwnj;توانم بگویم بله! من در اندوه زن بازجویی که زندگی را بر من حرام کرد و وطنم را از من گرفت، شبی را تا صبح گریسته&zwnj;ام. این تیره&zwnj;بختی من و امثال من است که اینجا در غربت برای زن بازجوی&zwnj;مان هم باید زار بزنیم و فریاد بکشیم که سوزن زیر ناخن فلان عرب تروریست فرو نکنید، شقاوت نکنید، جنایت نکنید، این همه جوان&zwnj;های وطن را به گورستان هدایت نکنید. رها کنید، بگذارید زندگی نفس بکشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>و اگر قرار باشد که کودکان را به جُرم پدران و مادران&zwnj;شان به مجازات بسپارند، لابد کار این جهان تا به امروز غلط بوده و لابد رسم براین شده است که آدم&zwnj;ها تفنگ بردارند، کودکان و خان و مان همدیگر را برچینند تا نسلی از هیچ انسانی نماند.</p> <p><br /> از خودم می&zwnj;پرسم این جوان تحصیلکرده&zwnj;ی ایرانی که از دانشگاه هاروارد دکترای ایران&zwnj;شناسی گرفته، چرا تاکنون کسی به سراغش نرفته تا از او بپرسد که چی در چنته دارد، از ایران چه می&zwnj;داند، چه امیدها و راهکارهایی دارد، چقدر از آنچه خوانده و نوشته و آموخته به کار دیگران می&zwnj;آید. پایان&zwnj;نامه&zwnj;اش درباره&zwnj;ی چیست و چرا تاکنون کسی، رسانه&zwnj;ای از او نپرسیده نظرش درباره&zwnj;ی ایران چه بوده است؟</p> <p><br /> چرا وب&zwnj;سایت و وبلاگ ندارد؟ چرا صفحه&zwnj;ی فیس&zwnj; بوک ندارد؟ چه کسی او را از داشتن این پنجره&zwnj;های ارتباطی و اجتماعی محروم کرده است؟ و چرا به دروغ می&zwnj;گویند که او در غم خواهرش خودکشی کرده است؟ مگر کسی را سراغ دارید که در غم خواهر یا برادر یا مادرش دست به خودکشی بزند؟ چرا این پیله&zwnj;ی دورغین را از دور پیکر جوان برومندی که دیگر نفس نمی&zwnj;کشد برنمی&zwnj;دارند؟</p> <p>&nbsp;</p> <p>نه گاو نرت بازمی&zwnj;شناسد، نه انجیربُن.<br /> نه اسبان، نه مورچگان خانه&zwnj;ات.<br /> نه کودک بازت می&zwnj;شناسد، نه شب.<br /> چرا که تو دیگر مرده&zwnj;ای.<br /> (لورکا، ترجمه احمد شاملو)</p> <p>&nbsp;</p> <p>خودکشی کار ساده&zwnj;ای نیست. آدم کشتن تنها برای جلادان و آمران جنایت ساده و پیش&zwnj;پاافتاده است. کشتن به&zwnj;ویژه خود را کشتن، کاری&zwnj;ست بس هولناک و هراس&zwnj;انگیز. ثانیه&zwnj;ها در تمام ساعت&zwnj;ها و تاریخ ضرب می&zwnj;شود. گذشته و آینده با حالت تهوع در برابر چشم&zwnj;ها عبور می&zwnj;کند. آدمی باید هزاران بار از خودش زاده شود، در خودش بمیرد تا یکبار پلک بزند و به این فکر کند که دقایقی بعد دیگر نیست و دیگر هیچ چیزی وجود ندارد و آدمی باید هزاران بار از زندگی برگذشته باشد که به این نقطه&zwnj;ی غم&zwnj;انگیز و دهشتناک برسد و آنگاه لوله&zwnj;ی تفنگ شکاری را در دهانش بگذارد، برای آخرین بار از پنجره عبور زندگی را ببیند و ماشه را با وحشت بچکاند، تا مغزش از پشت به دیوار بپاشد، همچون اثری سرخ.</p> <p>&nbsp;</p> <p>آیا اتهام و جُرم پسر شاه بودن آنقدر سنگین است که آدمی با این سطح تربیت و تحصیلات، هیچ راهی جز مرگ در انزوا و گورستان پیش روی خود نیابد و نبیند؟ برای پسری که در زمان انقلاب ۱۲ ساله بود، آیا این جرم همچون جای مُهر نماز بر پیشانی بی&zwnj;ریایش بایستی حک می&zwnj;شد که همچون آدم&zwnj;های دیگر نتواند زندگی کند، عشق بورزد، غذا بخورد، چای بنوشد، از طبیعت لذت ببرد، به آسمان نگاه کند، دارای فرزند و خانواده&zwnj; شود، آلبوم عکس&zwnj;هایش را ورق بزند، فیلم ببیند، موزیک بشنود و دست&zwnj;کم به&zwnj;عنوان استاد دانشگاه شاگرد تربیت کند و یا قلم بر کاغذ بگذارد و حاصل دریافت&zwnj;ها و تحقیقاتش را بنویسد؟</p> <p>&nbsp;</p> <p>آیا این پسر شاه بودن جنایتی بوده است که کسی تاکنون از او برای تدریس یا مصاحبه یا تحقیق دعوت به کار و همکاری نکرده؟ آیا خانواده&zwnj;اش او را پنهان کرده&zwnj;اند؟ آیا این هراس وجود داشته که او در کنار برادر بزرگش به مقایسه کشیده می&zwnj;شود و بلندتر به نظر می&zwnj;آید؟ آیا در این ۳۰ سال خانواده&zwnj;ی پهلوی همه&zwnj;ی چراغ&zwnj;ها را خاموش کرده&zwnj;اند تا خورشید تابان نظام ولایتعهدی اُفول نکند؟ و آیا فتیله&zwnj;ی همه&zwnj;ی گردسوزهای سفره&zwnj;ی خانوادگی را پایین کشیده&zwnj;اند تا آن که می&zwnj;خواهد شاه شود، کمرنگ&zwnj;تر و کوتاه&zwnj;تر و بی&zwnj;خون&zwnj;تر به نظر نیاید؟ وگرنه چرا این آدم تحصیل&zwnj;کرده&zwnj;ی ساکن آمریکا، این دکتر ایرانشناسی سایت و وبلاگ و صفحه&zwnj;ی فیس&zwnj; بوک ندارد؟ چه کسی او را در پستوی تنهایی به انزوا و افسردگی و پژمردگی هدایت کرده است؟ <br /> چه کسی حضور اجتماعی این انسان تربیت شده را سرکوب کرده است؟ با چه ملاحظه&zwnj;ای، با چه مصلحتی، برای چی؟</p> <p>&nbsp;</p> <p>خانواده&zwnj;ی پهلوی آنقدر پول و ثروت دارد که بتواند، و آنقدر قدرت و توان دارد که یک یا چند دانشگاه هنر و ایرانشناسی برای جوانان دربه&zwnj;در&zwnj;شده&zwnj;ی مملکت تأسیس کند. می&zwnj;توانسته و قصور کرده است. می&zwnj;توانسته همین جوان برومندش را و صدها جوان لایق همچون او را در مصدر مدیریت این مؤسسه یا لااقل به کار شریف معلمی بگمارد.</p> <p><br /> اما به نظر می&zwnj;آید همه&zwnj;ی قدرت و ثروت و دیگ و دیگ&zwnj;بر و اسب و زن و فرزند و خان و مانش را مثل فنر زیر تن مقام ولایتعهدی جمع کرده که بر اورنگ بازش گرداند. همچون فنیقی&zwnj;های پیش از میلاد که همه&zwnj;ی آدم&zwnj;ها و دارایی&zwnj;های شاه را با او به گور می&zwnj;سپردند. به همین خاطر است که خانواده&zwnj;ی پهلوی به جای دست&zwnj;گیری از جوانان وطن، جوانان خودش را یکی یکی در مسلخ تنهایی قربانی و نابود می&zwnj;کند.</p> <p><br /> این بخشی از کوه یخی&zwnj;ست که از این آب و آبرو در منظر تماشای ما ملت رنج&zwnj;&zwnj;کشیده هویداست. آیا دو سوم این کوه یخ در نامه&zwnj;ها و گفت&zwnj;وشنودها، با شاه ناکام به گور خواهد رفت؟</p> <p>شرح این قصه مگر شمع برآرد به &zwnj;زبان،<br /> ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی. (حافظ)</p>

عباس معروفی: دریا خندید در دوردست،
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.

- تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟

- من آب دریاها را
می‌فروشم آقا.

- پسر سیاه
قاطی خونت چی داری؟

- آب دریاها را
دارم آقا.

 این اشک‌های شور
از کجا می‌آید مادر؟

-آب دریاها را
من گریه می‌کنم آقا.

- دل من و این تلخی بی‌نهایت،
سرچشمه‌اش کجاست؟

- آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟

دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان.
(لورکا، ترجمه احمد شاملو)

جوان تحصیل‌کرده‌ای از وطنم، پس از سال‌ها زندگی در غربت و انزوا، خودش را کشته است. و من برای این که اندوه یادش را در خودم بکاهم می‌نویسم. می‌نویسم تا در ذهن مخاطبانم پرسش ایجاد کنم. می‌نویسم تا بپرسم مسئول این مرگ ایرانشناس ایرانی کیست؟ می‌نویسم تا باری را از شانه‌‌ام بر شانه‌های شما بسُرانم تا همراهی‌ام کنید. می‌نویسم تا بیش‌تر رنج نبرم.

می‌دانم، می‌بینم، می‌خوانم و می‌خوانم هر روز که چگونه فوج فوج گروه گروه جوانان‌های مملکتم را به بهانه‌های واهی به جوخه‌ی اعدام می‌سپارند. و برای این کار مردم را هم سهیم می‌کنند و از مردم می‌خواهند که گوشه‌ی کار را بچسبند، سر طناب را نگه دارند، گلوله را لمس کنند، چهارپایه را بکشند، و گاه کسی را که به صلیب تدریجی مرگ بسته‌اند، در حضور دیگران از دیگران می‌خواهند که تعداد شلاق‌ها را بشمارند، نفس بگیرند، بلند و شمرده بشمارند. یک، دو، سه...

در سوگ آن‌ها نیز غمگین‌ام.

و حالا در غربت جوان ارجمندی خودش را کشته است و من می‌نویسم نه برای این که پسر شاه بود و در خانواده‌ی سلطنتی متولد شده، با تربیتی شاهانه بزرگ شده بود، فقط برای تنهایی‌ها و انزوا و علامت‌های ممنوعی که یک انسان را به مسلخ برد می‌نویسم.

پروا ندارم، هراس ندارم، بیم ندارم که دیگران چه می‌گویند و روزنامه‌های هنگ خوجه‌ی اعدام چه می‌نویسند. من غمگینم و برای تنهایی و انزوای این آدم می‌نویسم.به گوهر انسانی‌اش فکر می‌کنم، به کودک درونش، به شادی‌هایش، به آرزوهایش، به زمانی که در کودکی آواره شد و هرگز ندانست چرا مِهر پدری و عاطفه‌ی مادری، آن هیاهوها، آن تکریم‌ها، چرا یکباره به نکبت و ذلت بدل شد.

برای کودک درون این انسان می‌نویسم. به من چه که مادرش کیست، پدرش چکاره بود. و اگر از من بپرسند یا چیزی بگویند که در سوگ شاهزاده‌ای گریسته‌ام، تنها می‌توانم بگویم بله! من در اندوه زن بازجویی که زندگی را بر من حرام کرد و وطنم را از من گرفت، شبی را تا صبح گریسته‌ام. این تیره‌بختی من و امثال من است که اینجا در غربت برای زن بازجوی‌مان هم باید زار بزنیم و فریاد بکشیم که سوزن زیر ناخن فلان عرب تروریست فرو نکنید، شقاوت نکنید، جنایت نکنید، این همه جوان‌های وطن را به گورستان هدایت نکنید. رها کنید، بگذارید زندگی نفس بکشد.

و اگر قرار باشد که کودکان را به جُرم پدران و مادران‌شان به مجازات بسپارند، لابد کار این جهان تا به امروز غلط بوده و لابد رسم براین شده است که آدم‌ها تفنگ بردارند، کودکان و خان و مان همدیگر را برچینند تا نسلی از هیچ انسانی نماند.

از خودم می‌پرسم این جوان تحصیلکرده‌ی ایرانی که از دانشگاه هاروارد دکترای ایران‌شناسی گرفته، چرا تاکنون کسی به سراغش نرفته تا از او بپرسد که چی در چنته دارد، از ایران چه می‌داند، چه امیدها و راهکارهایی دارد، چقدر از آنچه خوانده و نوشته و آموخته به کار دیگران می‌آید. پایان‌نامه‌اش درباره‌ی چیست و چرا تاکنون کسی، رسانه‌ای از او نپرسیده نظرش درباره‌ی ایران چه بوده است؟

چرا وب‌سایت و وبلاگ ندارد؟ چرا صفحه‌ی فیس‌ بوک ندارد؟ چه کسی او را از داشتن این پنجره‌های ارتباطی و اجتماعی محروم کرده است؟ و چرا به دروغ می‌گویند که او در غم خواهرش خودکشی کرده است؟ مگر کسی را سراغ دارید که در غم خواهر یا برادر یا مادرش دست به خودکشی بزند؟ چرا این پیله‌ی دورغین را از دور پیکر جوان برومندی که دیگر نفس نمی‌کشد برنمی‌دارند؟

نه گاو نرت بازمی‌شناسد، نه انجیربُن.
نه اسبان، نه مورچگان خانه‌ات.
نه کودک بازت می‌شناسد، نه شب.
چرا که تو دیگر مرده‌ای.
(لورکا، ترجمه احمد شاملو)

خودکشی کار ساده‌ای نیست. آدم کشتن تنها برای جلادان و آمران جنایت ساده و پیش‌پاافتاده است. کشتن به‌ویژه خود را کشتن، کاری‌ست بس هولناک و هراس‌انگیز. ثانیه‌ها در تمام ساعت‌ها و تاریخ ضرب می‌شود. گذشته و آینده با حالت تهوع در برابر چشم‌ها عبور می‌کند. آدمی باید هزاران بار از خودش زاده شود، در خودش بمیرد تا یکبار پلک بزند و به این فکر کند که دقایقی بعد دیگر نیست و دیگر هیچ چیزی وجود ندارد و آدمی باید هزاران بار از زندگی برگذشته باشد که به این نقطه‌ی غم‌انگیز و دهشتناک برسد و آنگاه لوله‌ی تفنگ شکاری را در دهانش بگذارد، برای آخرین بار از پنجره عبور زندگی را ببیند و ماشه را با وحشت بچکاند، تا مغزش از پشت به دیوار بپاشد، همچون اثری سرخ.

آیا اتهام و جُرم پسر شاه بودن آنقدر سنگین است که آدمی با این سطح تربیت و تحصیلات، هیچ راهی جز مرگ در انزوا و گورستان پیش روی خود نیابد و نبیند؟ برای پسری که در زمان انقلاب ۱۲ ساله بود، آیا این جرم همچون جای مُهر نماز بر پیشانی بی‌ریایش بایستی حک می‌شد که همچون آدم‌های دیگر نتواند زندگی کند، عشق بورزد، غذا بخورد، چای بنوشد، از طبیعت لذت ببرد، به آسمان نگاه کند، دارای فرزند و خانواده‌ شود، آلبوم عکس‌هایش را ورق بزند، فیلم ببیند، موزیک بشنود و دست‌کم به‌عنوان استاد دانشگاه شاگرد تربیت کند و یا قلم بر کاغذ بگذارد و حاصل دریافت‌ها و تحقیقاتش را بنویسد؟

آیا این پسر شاه بودن جنایتی بوده است که کسی تاکنون از او برای تدریس یا مصاحبه یا تحقیق دعوت به کار و همکاری نکرده؟ آیا خانواده‌اش او را پنهان کرده‌اند؟ آیا این هراس وجود داشته که او در کنار برادر بزرگش به مقایسه کشیده می‌شود و بلندتر به نظر می‌آید؟ آیا در این ۳۰ سال خانواده‌ی پهلوی همه‌ی چراغ‌ها را خاموش کرده‌اند تا خورشید تابان نظام ولایتعهدی اُفول نکند؟ و آیا فتیله‌ی همه‌ی گردسوزهای سفره‌ی خانوادگی را پایین کشیده‌اند تا آن که می‌خواهد شاه شود، کمرنگ‌تر و کوتاه‌تر و بی‌خون‌تر به نظر نیاید؟ وگرنه چرا این آدم تحصیل‌کرده‌ی ساکن آمریکا، این دکتر ایرانشناسی سایت و وبلاگ و صفحه‌ی فیس‌ بوک ندارد؟ چه کسی او را در پستوی تنهایی به انزوا و افسردگی و پژمردگی هدایت کرده است؟
چه کسی حضور اجتماعی این انسان تربیت شده را سرکوب کرده است؟ با چه ملاحظه‌ای، با چه مصلحتی، برای چی؟

خانواده‌ی پهلوی آنقدر پول و ثروت دارد که بتواند، و آنقدر قدرت و توان دارد که یک یا چند دانشگاه هنر و ایرانشناسی برای جوانان دربه‌در‌شده‌ی مملکت تأسیس کند. می‌توانسته و قصور کرده است. می‌توانسته همین جوان برومندش را و صدها جوان لایق همچون او را در مصدر مدیریت این مؤسسه یا لااقل به کار شریف معلمی بگمارد.

اما به نظر می‌آید همه‌ی قدرت و ثروت و دیگ و دیگ‌بر و اسب و زن و فرزند و خان و مانش را مثل فنر زیر تن مقام ولایتعهدی جمع کرده که بر اورنگ بازش گرداند. همچون فنیقی‌های پیش از میلاد که همه‌ی آدم‌ها و دارایی‌های شاه را با او به گور می‌سپردند. به همین خاطر است که خانواده‌ی پهلوی به جای دست‌گیری از جوانان وطن، جوانان خودش را یکی یکی در مسلخ تنهایی قربانی و نابود می‌کند.

این بخشی از کوه یخی‌ست که از این آب و آبرو در منظر تماشای ما ملت رنج‌‌کشیده هویداست. آیا دو سوم این کوه یخ در نامه‌ها و گفت‌وشنودها، با شاه ناکام به گور خواهد رفت؟

شرح این قصه مگر شمع برآرد به ‌زبان،
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی. (حافظ)

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    من خیلی متاسفم که این همه خواننده اصل مطلب را گم می کنند و به فرع می پردازند. نباید فراموش کرد که این همه جواب های بی ربط نتیجه کلی بینی به مسائل و مشکلات جوانان ایران چه در داخل و چه در خارج است. بنابراین از این مسائل جزیی که کی چه بود و چه نبود. باید به این موضوع فکر کرد که چرا درجه خودکشی در میان جوانان ایران داخل و خارج از همه کشور ها بیشتر است و چطوری می توان با آن مبارزه کرد نه اینکه این نویسنده درست می گوید، از کسی طرفداری می کند یا نه و یا ..... فکر اساسی باید کرد و آنهم باز کردن اذهان عمومی نسبت به مسائل خود، کشوری و بعد هم بین المللی است. برای اینکه ارتباط بین کشور ها در حال حاضر فوری و مسائل همه گیر شده است. بیاید دیگر مشت نمونه خروار نباشیم و بهتر بیندیشیم. متشکرم مهین از تورنتو

  • کاربر مهمان

    <p>اولا که انسان موجود پیچیده ایست همین که خیلی ها از او خبر نداشتد نشان می دهد شخصیت پیچیده و درون گرا و فلسفی داشته و نداشتن وبلاگ و فیس بوک هم دلیلی عادی برای غیرعادی نشاندادن خودکشی نیست و این صرفا یک علاقه شخصی است خیلی ها را در همین وضعیت می شناسم که هیچ یک از این ها را علی رغم شهرت ندارد خیلی هم موفق اند چه کسی می داند او که دلش از چه خون بوده ؟ افسرده ازمرگ ناگهانی دوست دخترش از خودکشی خواهرش از اشتباهات پدرش از بلندپروازی های برادرش از غرور کاذب مادرش از دوری از زیبایی های دوران کودکی اش از طرد شدن نسبی از خانواده اش از ثروت کمتر نسبت به برادر و مادرش از ظلم بر جوانان وطنش یا اصلا چیز های دیگری در وجود او بوده و ما نمی دانیم و نخواهیم دانست و فقط اون بالایی می داند ثانیا این خصوصیت همه ما ایرانیان است جماعت زنده کش مرده پرست اول گوییم پسر دیکتاتور پهلوی بوده ننگ بر اوباد با پولهای خاندانش سیر و خوشی می کند بعد مرگ می گوییم آخه چه پسر پاک و معصومی چقدر سر به زیر و خاضع بوده ثالثا تهمت به مرده نمی زنم ولی همین که هیچ ارتباطی با دنیای مجازی و رسانه ای و ارتباط صمیمی با اعضای خانواده اش در سالیان اخیر نداشته علی رغم شهرتش نشان از احتمال هر چند کمرنگ وجود اختلالات روانی در ایشان را می دهد رابعا مگر رضا پهلوی و فرح دیبا قدرت اجرایی دارند که دهان علیرضای مرحوم را بسته باشند فوقش اختلافی خانوادگی بوده بحثی سیاسی بوده بایکوتش که نمی توانستند بکنند تهدید فیزیکی که نمی توانستند بکنند در یک مملکت آزاد مثل آمریکا زندگی می کرده دور از خانواده صبح پا می شده راحت می توانسته با حداقل یک سایت ایرانی مصاحبه کند غیر منطقی حرف نزنید مشیری یک حرفی زد دیگه شما ادامه ندید</p>

  • راز

    <p>یک سوال که ممکن است برای خیلی هامطرح باشد این است که چطور ممکن است شاهزاده یک مملکت در طول 20 30 سال هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد ؟همه می دانند که چنین چیزی امکان ندارد پس چرا هیچگاه حرفی ،نظری، سخنی از او شنیده نشد حتی در زمان کشتن وزندانی شدن جوانان مملکتی که او شاهزاده آن است .مگرمیشود پذیرفت که او حتی نمی خواسته ابرازناخشنودی خود را از این وضعیت اعلام کند اون وقایع هرانسان افسرده ای رو به جنبش وا می داشت<br /> کی باور می کنه که اون دوست داشته در انزوا زندگی کنه و خودش دوست نداشته با جندتا هموطن در یک جایی مثل فیس بوک ارتباط برقرار کند اونم این روزها که حتی افراد خیلی معمولی توی اینترنت این همه فعال هستن.این سوال ها به معنای بی توجهی به اندوه خانواده داغدار این عزیز نیست بلکه نشانه اهمیت مسایل و اتفاقاتی است که برای این خانواده رخ می دهد وبدون شک شهبانو پهلوی قادر به درک درست و عمیق اینگونه سوال ها هستن.</p>

  • بهرام

    <p>در جواب نویسنده محترم این مقاله دو نکته را یادآور میشوم؛ اول اینکه زمانی یک فرد تصمیم به خودکشی میگیرد که دیگر امید و انگیزه ای برای ادامه زندگی نداشته باشد. فقدان امید و انگیزه در طولانی مدت تبدیل به افسردگی میشود و اگر علاج نگردد میتواند فرد را تا خودکشی برساند.<br /> حال سؤال اینست که چگونه ممکن است یک شاهزاده ایرانی که به عقیده نویسنده عاشق وطن خویش است و آرزوی آزادی آنرا دارد آنقدر بی انگیزه و ناامید باشد که دست به خودکشی بزند. اگر همانطور که در این مقاله آمده دلیل ایشان برای خودکشی در اختیار نداشتن فضای کافی برای فعالیت در جهت آزادی وطن بوده (به دلیل ولیعهدی برادر بزرگتر) پس باید بپذیزیم که ایشان آزادی وطن را همردیف با برتخت نشستن خود میدانسته اند وگر نه امید به آزادی ایران به تنهائی برای یک شاهزاده جوان میتواند منشأ امیدها و انگیزه های فراوانی باشد صرفنظر از اینکه خانواده پهلوی در این آینده چه نقشی خواهد داشت. همانطور که امروز هزاران جوان ایرانی از جان خود میگذرند تا این رژیم جنایتکار را به زیر بکشند.</p> <p>دوماً، خانواده پهلوی در طی 50 سال حکومتشان به اندازه کافی در ایران دانشگاه ساخته اند که دیگر نیازی به ساخت آن در تبعید نداشته باشند. بدیهی است اگر ایشان هنوز امکانات مالی در اختیار دارند صرف بازگشت به حکومت از دست رفته کنند.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>به نظر من که کشتنش چون میخواست برگرده ایران</p>

  • کاربر مهمان

    <p>افسوس استاد<br /> افسوس<br /> ...</p>

  • سار

    <p>باز یکی از ایرانی ها مرد و عزیز شد.اقا چرا به این خانواده هی التماس میکنید برای ما دانشگاه بسازد .ایا خودشان نمیدانند میتوانند اینکارها را بکنند.اینها را که میبنیم میفهمیم همه چیز هم زیر سر اینگلیس ها نبوده!!<br /> نمیدانند اگر هم, در افرادی شبیه خودشان که میتوانسته اند ببینند.<br /> لااقل برای عزت خودشان هم که شده میتوانسته اند خیلی کارها بکنند ولی اینها حتی توان نگهداشتن خانواده خودشان را هم ندارند!مگر میشود اینهمه ثروت داشت و باز هیچ اثری برای هم میهنان نگذاشت!بابا شما به بقیه نگاه کنید حتی یه کتاب درست حسابی این خانم فرح ندارد.یه نفر هم که گویا ادمی بوده را هم توی خودشان نتوانسته اند ببینند.راستش من نسل جدید بعد از انقلاب هستم وهمیشه با خودم میگفتم چرا این شاه بینوا را مردم نمیخواستند.حالا میبینم چراودر هر صورت که این پسر(قهرمان ایران شناسی حالا)از ین دنیا رفته چه کشته شده باشد چه بخاطر هر موردی خود کشی کرده باشد خیلی چیزها را روشن میکند.اول اگر قتل باشد که خیلی مسخره است توی خانواده ای که هیچ قدرتی دیگر ندارد قتل بر اثر رقابت بین برادری و این حرفهای خیلی جک میشود(حالا همان ولیعهد را کی دیگر قبول دارد که حالا بترسند که اعتبارش کم شود ووای به روزی که اینها قدرت داشته اند)واگر هم خود کشی کرده باشد بخاطر هر چیزی باز هم نشان از بی مهری خانواده دارد به او.البته من برای فرح که به هر حال مادری بوده متاسفم که اینهمه عذاب میکشد وو اقعا هم سخت ترین زندگی را داشته حالا هر چقدر هم که بگویند اهل بریز بپاش است واقعا در برابر این مصائبی که بر اورفته این حرفها خنده دار است ولی به هر حال میتوانست خیلی کارها بکند و خوب نکرده و اینها همه در امتداد همان سیاست هاست که داشته اند.واقعا میتوانستند بعد از انقلاب قهرمان مردم بشوند که نشدند.چرا ما ادمها اینقدر خنگیم؟!!!! </p>

  • yekta

    <p>خیلی عالی بود<br /> صحت و صراحت در این مطلب انسان را تحت تاثیر قرار می دهد<br /> درود بر عباس معروفی </p>

  • م.ه

    <p>واقعا برای شما آقای میلانی و روشنفکرانی که امروز همانند آن سالها شدید پرچمدار آزادی خواهی ما متاسفم.برای ملتی متاسفم که چشم به لبان شماها دوخته اند که کلاهی که 32 سال پیش سرشان گذاشتید پایینتر بیاورید.امروزه امثال شما در ماهواره و اینترنت پرشده اید تا مردم ساده ما بازهم میوه های این سالهای خفقان را با طعمی جدید بخورند.<br /> اگر واقعا این ثروتهای نجومی را خاندان پهلوی داشتند، نمی توانستند با این جو سالهای اخیر در ایران با اندکی هزینه کردن بر مسند قدرت برگردند و عیش و نوش خود را تکمیل کنند.در حالی که اکثریت مردم حسرت آزادی آن روزها را می خورند و برای آن پدر و پسر خدابیامرزی می خواهند.</p>

  • فرامرز

    <p>مملکتی روشنفکر و نویسنده‌اش امثال آقای معروفی‌ باشد معلوم است که سرنوشتش هم باید به انقلاب ۵۷ و جمهوری اسلامی ختم شود! </p> <p>اول که دم از ثروت افسانه یی!! این خانواده میزند. معلوم نیست آقای معروفی‌ از قوانین مالیاتی آمریکا چیزی شنیده است یا نه که اگر شنیده بود یا درکش را داشت میفهمید که نمی‌توان یک ثروت افسانه یی!!! به آن مملکت برد و ۳۲ سال از آن خورد و هیچوقت هم تمام نشود! باعث تأسف است که یک به اصطلاح نویسنده به تکرار حرفهای بی‌ پایه و اساس انقلابیون چپ زده ۵۷ روی آورده که نهایت دستپختشان جمهوری اسلامی بود! کاخ‌های سلطنتی در تهران موزه شده اند، بروید ببینید که از فلان ویلای فلان آقازاده رده چندم سپاه هم کمتر هستند. جواهرات سلطنتی هم که همه در موزه ملی‌ ایران در تهران نگهداری میشوند. </p> <p>واقعا باعث تأسف است! این حضرات اوایل انقلاب میگفتند که اگر ثروت شاه را سکه طلا کنید و روی هم بچینید تا کرهٔ ماه می‌رسد!!! حرفهای آقای معروفی‌ هم ادامه همان حرفهای نغز است. </p> <p>دوم اینکه، شما که از تمام این خانواده و هفت جدّ و هفت نسل بعدشان متنفرید، شاهزاده بودنشان را هم حاضر نیستید اذعان کنید، خیلی‌ که می‌خواهید ژست روشنفکری و دمکرات بودن بگیرید میگویید اینها یک خانواده معمولی‌ و شهروندان معمولی‌ هستند. خوب! یک شهروند معمولی‌ از یک خانواده معمولی‌ ایرانی‌ در خارج خودکشی‌ کرده است. اصلا به شما چه ربطی‌ دارد؟! یک مساله خصوصی این خانواده معمولی‌! است. چکار به حریم خصوصی یک خانواده دارید؟ برادر دوست من هم ۲ سال قبل در دانشگاه میشیگان خودکشی‌ کرد، آقای معروفی‌ چرا برای او چیزی ننوشت و اظهار فضلی نفرمود؟! جز این است که امثال شما‌ها به درجه یی از دنائت رسیده اید که می‌خواهید از تراژدی یک خانواده و داغدار بودن آنها هم برای خالی‌ کردن عقده‌های کور ایدئولوژیک خودتان استفاده کنید؟!حتا جمهوری اسلامی این رفتار زشتی را که شما پیشه کردید پیشه نکرد، فقط یک خط خبر را خواند و رد شد اما شما روشنفکران پنجاه و هفتی...! </p> <p>چه خوشتان بیاید چه نیاید مردم ایران (حداقل در داخل که خودم از نزدیک شاهدم) احترام خاصی‌ برای رضا شاه، شاه فقید و خانواده‌اش قائلند. چون بعد از ۳۲ سال حداقل نسل جدید میداند که ارزشهایش چیست و چه کسانی‌ بیشتر شبیه این ارزشها هستند. شما جناب روشنفکر اما میتوانید کماکان به بزرگترین شاهکار قرن بیستمتان یعنی‌ انقلاب اسلامی و روی کار اوردن جمهوری اسلامی افتخار کنید. </p>

  • شادی

    <p>ضمن احترام به شما آقای معروفی ..اما<br /> یک نویسنده خوب لزوما یک تحلیل گر سیاسی خوب یا یک روانکاو خوب نیست.</p>

  • بهرام روشن ضمیر

    <p>سرشار است از تناقض<br /> تردیدی نیست که خودکشی به دلیل دوری و دلتنگی برای خواهر، بی معنی است. در آنصورت خودکشی لیلا را چه بگوییم؟<br /> افسردگی ایرانیان تبعیدی و غربت نشین پدیده ای است رایج و کاملا واضح. کسی نمیتواند آنرا انکار کند<br /> قبول نداریم، سری به رمان های همین عباس معروفی بزنیم. مگر همو در فریدون سه پسر داشت، آخر و عاقبت جوانان برومند و بااستعدادمان در غربت را توصیف نمیکند. مگر در رمان تماما مخصوص، او داستان خودکشی ها را یک به یک شرح نمیدهد؟ در رمان های او یا رضا قاسمی، یک ایرانی در تبعید نیست که از نظر روانی سالم باشد.<br /> هیچ اغراقی مبنی بر اینکه لیلا پهلوی یا علیرضا پهلوی خیلی خیلی ناسیونالیست بوده اند و از دوری وطن یا درد جوانان وطن به خودکشی روی آوردند نیست<br /> اصلا فرض کنیم اینها هم انسانهایی هستند کاملا نرمال و همچون استاندارد یک ایرانی<br /> خودمان را بگذاریم جای آنها اصلا<br /> من یکی که تردید ندارم اگر جای آنها بودم به خودکشی فکر میکردم. شما را نمیدانم<br /> اما این ایمیل یک نکته عجیب دارد که گویا کم کم دارد گسترش پیدا میکند. اینکه چرا علیرضا پهلوی حتا یک وبلاگ یا وبسایت یا فیسبوک نداشته است و این را ربط میدهد به اینکه مافیای خاندان پهلوی برای آماده کردن فضا برای پادشاهی رضا پهلوی این کار را کرده است<br /> حقیقتش این من را به خنده انداخت. اگر در ایران بودیم و ممکلت هم دست پهلوی ها، من بر منکر این قضیه لعنت میفرستادم. همچنانکه احتمالا در آن 12 سالی که علیرضا در ایران بوده بیگمان زیر سایه برادر بزرگ ولیعهدش در انزوایی نسبی به سر برده یا احتمالا همین حالت را برادر شاه فقید هم داشته<br /> ولی در آمریکا؟<br /> حتما شوخی میکنید؟ خاندان پهلوی یا هر خاندان دیگری چه قدرتی در آمریکا دارد تا بتواند کسی را از داشتن آزادی محروم کند؟<br /> حتما میگویند او را تهدید کرده اند که اگر خود را مطرح کند، ترورش میکنند!!! فرضا که این خاندان اینقدر ابله است که چنین تهدیدی کند، باز هم آیا اگر علیرضا میخواسته نمیتوانسته جلوی آنها قد علم کند؟<br /> اصلا چه ربطی دارد؟ این علیرضای بیچاره ما اگر دکترای ایرانشناسی داشته، چه کار به کار سیاست داشته؟ گامی بر میداشت در راه فرهنگ سازی و آموزش جوانان کشور. ما در کل کمبود ایرانشناس داریم. چه بهتر که یک شخصیت اسم و رسم دار ما ایرانشناس باشد و کار فرهنگی کند. چرا خاندان پهلوی میبایست جلوی کار فرهنگی او را بگیرد؟ مگر مرض دارد؟ علیرضا هم میتوانست علنا اعلام کند که سیاسی نیست و میخواهد کار ایرانشناسی خودش را بکند<br /> چرا چنین نبوده؟<br /> تنها گزینه ای که باقی میماند این است که او خودش انتخاب کرده که مثلا بهتر است در انزوا باشد و این به صلاح خاندانش است که به گمان من یکی اگر چنین برداشتی داشته اشتباه میکرده است<br /> یک زمانی کسی را داریم مثل صادق هدایت که یک عمر فعالیت فرهنگی میکند و بعد خودکشی میکند. در این صورت میتوانیم موشکافی کنیم که بر او چه گذشته که تصمیم گرفته به کارهای خود برای همیشه پایان دهد. ولی درباره کسی که در جامعه آزاد آمریکا هیچ کنشی نداشته و خودکشی اش یک شبه او را معروف میکند چطور میتوان استوره سازی کرد؟<br /> اگر ایرانیان را من میشناسم از همین امروز استوره سازی را آغاز میکنند. ما عاشق دیکته نانوشته هستیم. و خواهیم گفت اگر او بود بهتر میبود و حیف شد و او چنین بود و چنان بود<br /> ماجرای خودکشی علیرضا پهلوی آنقدر تلخ و غمگین است که هر انسانی را به سوی احساسات کنترل نشده میبرد. از این نظر هیچ بعید نبود چنین یادداشتی از نویسنده ای کاملا احساساتی به نام عباس معروفی.<br /> شاد باشید</p>

  • لیدا

    <p>دوست عزیزم سلام<br /> حق مطلب را بیان فرموده ائید. به حق چنین است , انسانهائی در غربت به خاک تبدیل میگردند , انسانهائی در تنهائی غربت برای رسیدن به وطن , خود را به مرگ میسپارند , مرگ پایان زندگی مادیست , من اعتقاد دارم زمانی کسی به مرگ خویش راضی میگردد ,که احساس کند زندگی بهتری در روبروی اوست. هیچکس اسرار مرگ را نمی داند .شاید مرگ خارج شدن از کالبد فیزیک است .آیا باخود فکر کردید که چرا بعداز هر مرگی بعد از هر کشته شدن و اعدامی تعداد کسانی که بر میخیزند بیشتر و بیشتر میگردد. شاید این زندگی بعد از مرگ آنهاست .تقسیم شدن در روح دیگران.<br /> شاهزاده عیلرضا پهلوی , همیشه برای ما شاهزاده خواهد ماند, مادر ایشان آخرین ملکه ایران نامش در تاریخ خواهد ماند همانطور که نام پدر بزرگوارشان در تاریخ ماندگار است حتی تاریخی که این رژیم مجبور به آموزش آن میباشد.<br /> اگر زندگی شخصی نشانی از او را در ذهن دیگران زنده نمی کند شاید مرگش رعشه بر تن و اندام خیلی ها بیندازد.<br /> من با خودکشی موافق نیستم هر کس, در هر شرایطی ,تنهائی, انزوا, و,و,و,و<br /> ولی با این موافقم که مرگ گذشتن از زندگی فیزیکیست و شاید اگر جسم در حیات, آزادی گشتن را ندارد بعد از آن بتواند به هر سو که میخواهد پرواز کند<br /> شاید شاهزاده ما هم اکنون در کنار جوانان ایران در برابر ظلم میجنگد.<br /> غم را به خدا بسپاریم, ولی اندیشه کنیم </p>

  • کاربر مهمان

    <p>فرصت شناخت شما را هرگز نداشتم اما درود بر آن مادری که تو را از آن شیر پاک سیراب کرد و درود بر تو</p>

  • چرچيلف

    <p>گدشته ازينکه مرگ هرکس غم انگيزه ولي دليلي وجود نداره که اين همه مانور روي مرگ ايشون داد، واقعا در زمان زنده بودن چقد براي ما موثر بودن؟؟واقعا خانواده پهلوي هنوز همنفهميدن دردمردم ايران چيه و چي ميخوان؟؟<br /> خدا بيامرزدشون</p>

  • کاربر مهمان سیما

    <p>در مورد خودکشی علیرضا با نقطه نظر های مختلف و از زوایای مختلف بحث زیاد میشود. موضع گیری خاص در این بحثها نه میتواند چرایی این قضیه را روشن کند و نه راه حلی برای جلوگیری از آن. چرا که علیرضا تنها قربانی نیست که تصادفا نامش برای همه آشنا است. این اپیدمی خودکشی که گریبانگیر بسیاری از جوانان این زمان شده و هر روز مطبوعات غرب از جنبه های مختلف چه از نظر روانکاوی شرایط خاص قربانی شرایط و تحولات عصری که در آن زندگی میکنیم و هزاران هزار جنبه دیگر آن را بررسی میکنند.<br /> چه خوب بود ما هم این خودکشی را نه با موضع گیری یا غرض ورزی بلکه بعنوان یک پدیده وحشتناک این زمان که بعنوان آخرین راه حل از جانب قربانی انتخاب میشود بررسی میکردیم. بنظر من نقطه نظر جناب معروفی نه تنها اشکالی نداشت بلکه سئوالاتی را مطرح میکند که خیلی ساده به ذهن یک آدم بی طرف میآید. و اگر کسانی در آن فکر ها یا شایعات ساخته شده را پیدا میکنند تقصیر مقاله جناب معروفی نیست. اتفاقا آقای معروفی موضوع خودکشی علیرضا را در سطح وسیعی به بحث میگذارد.</p>

  • عباس ميرزا

    <p>عباس عزيز<br /> دوست داشتم که اين مطلب را از شما نخوانده بودم<br /> شما را به خوبي مي‌شناسم به شرافت و روشن‌فکري<br /> پا به پايتان از روزي که گردون را منتشر مي‌کرديد و آن گزارش ماندگار "معلم بر پاهاي شرافتش ايستاده است" و با نوشته‌هايتان از "سمفوني مردگان" و "دلي باي و آهو" تا "فریدون سه پسر داشت" و تا همين حالا بوده‌ام<br /> اين مطلب مال شما نيست، جنسش به شما نمي‌خورد و بزرگ نيست اندازه‌ي خودتان<br /> کامنت‌ها را دوباره بخوانيد و جو غالب‌شان را ببینید<br /> خوشحال هم هستم که دوستاني که مثل من پيگير شما هستند چه روشن و چه زيبا و با احترام گوشزدتان کرده‌اند که اينجا را اشتباه نوشته‌ايد<br /> خوشحالم که همراي‌ عزيزانی اینچنین هستم و گمانم این است که شما هم حتمن لذت برده‌اید از دید روشن کسانی که خیلی‌هایشان روشن دیدن را با شما تمرین کرده‌اند<br /> خواستم بگويم که مگر داشتن سايت و وبلاگ و صفحه‌ي فيس بوک برای خود شما مثلن چقدر هزينه ‌بر بوده که پاي دارايي خاندان پهلوي را وسط کشيده‌ايد، خواستم بگويم اين که از عليرضاي پهلوي خواسته‌شده ساکت و کم‌فروغ باشد و او هم چه ساده و چه ساکت گوش گرفته باشد به اين آساني‌ها پذيرفتنی نیست<br /> ديدم حق مطلب ادا شده ولي خيلي دوستتان دارم اينقدر که نمي‌شود فرصت نوشتن براي شما را و اين حظ را از خودم بگيرم </p>

  • amir

    <p>هنوز هم از شنیدن این خبر شوکه هستیم....تاریخ ایران خانوادهٔ شما و زحمات شما را فراموش نخواهد کرد...</p>

  • کاربر مهمان

    <p>خطاب به بعضی از دوستان کامنت گذار</p> <p>فردا كه برمن و تو وزد باد مهرگان --- آنگه شود پديد كه نامرد و مرد كيست؟</p>

  • کاربر مهمان سمانه

    <p>علیرضا پهلوی در رشته ایرانشناسی تحصیلات مرتبی نداشت. این واقعیت را دانشگاه هاروارد هم گواهی میکند و آقای عباس میلانی هم میدانند.<br /> علیرضا پهلوی برخلاف گفته آقای معروفی دکترا نگرفته بود. البته مرگ وی غم انگیز است و جای تسلیت دارد. باید رنج مادر و خویشان وی را درک کرد.</p> <p>آنچه این وسط تأسف بار و توهین به مردم ایران محسوب میشود این است که آقای رضا پهلوی از مرگ برادرش نردبانی ساخته تا برای خانواده سلطنتی مظلومیت و حقانیت بتراشد،<br /> ======</p> <p>مقاله همنشين بهار</p> <p>خودکشی دردی را دوا نمی&zwnj;کند. ( علیرضا پهلوی از کاخ سعدآباد تا بوستون)</p> <p>http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=23949</p>

  • کاربر مهمان

    <p>توهم هم اندازه ای داره! تا پریروز نمی دونستن که اصلا علیرضایی وجود داره، حالا شده جوان لایق! ایشون مشغول تحصیل بود در هاروارد، ضمن اینکه هاروارد هم تاکید کرده که در زمان مرگش دانشجو نبوده! حالا کی آقای معروفی متوجه شد که ایشون مدرک گرفته، الله اعلم. در ضمن اگر آقای معروفی انقدر از شایستگی علیرضا آگاه بوده، چرا خودش زودتر و قبل از اینکه به واسطه مرگش از وجود ایشون آگاه بشه، چیزی ننوشته بود تا خلاء صفحه فیس بوک و این حرفها پر بشه؟! جو زدگی هم حدی داره.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>زیبا نوشتید آنقدر زیبا که تلخی این حادثه چندین برابر شد.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>خیلی تند رفتید آقای معروفی. نگاهی بسیار افراطی و یک طرفه است. من هیچ دل خوشی از خاندان پهلوی ندارم اما از نوشته ی شما بر می آید که هیچ دانشی حتی اندک از مقوله ی خودکشی و روانشناسی آدمهای افسرده ندارید. یعنی می فرمایید که اگر علیرضا پهلوی صفحه ی فیس بوک داشت و مثل شما اینور و آنور مقاله می نوشت و می گذاشت و چند صد یا هزار دوست مجازی می داشت خودکشی نمی کرد؟ همین چند روز اخیر یک خانم انگلیسی با داشتن ۱۰۰۰ رفیق فیس بوکی قصد به خودکشی اش را در فیس بوک اعلام می کند و سپس با خوردن تعداد زیادی قرص می میرد. در ضمن پرسشی که طرح کرده اید از ابتدا اشتباه است "چه کسی مسئول این خودکشی بوده است؟". نویسنده ی گرامی شما دنبال تقصیرکارانید و دنبال دلایل این اتفاق نیستید. برای تحقیق در مورد دلایلی که یک انسان را به خودکشی سوق می دهد باید خیلی بیشتر از اینها در مورد محرک ها و زمینه سازهای فکری و اجتماعی و خانوادگی مطالعه کرد و کوشید که بدون قضاوتهای یک سویه و بی پایه و عجولانه به یک درک منطقی از این هنجار برسیم. چه بسا اگر خود آقای علیرضا پهلوی، زنده یاد، صدها مرکز فرهنگی بنیان می کرد باز هم خودش را به نحوی تخریب می کرد یا از بین می برد. خودکشی معضلی ست که در تمامی سطوح جامعه دیده می شود و فقیر و پولدار و شاه و گدا نمی شناسد.<br /> موفق باشید<br /> یک روانکاو</p>

  • کاربر مهمان tomas

    <p>زنده باد معروفی بزرگ.<br /> آقای اردشیر زاهدی شما هم عمرت لب بوم است.<br /> شما می توانید از نوشته معروفی درس گرفته و اموال انباشت شده خانواده سلطنتی را برای سر و سامان دادن جوانان و هنرمندان در غربت استفاده کنید تا آنها نگهبانان خوبی برای ایران فردا باشند.<br /> روح سوسن خواننده شاد باد.<br /> این بنده خدا تاز نده بود مدح اعلیحضرت و شهبانو را می گفت ولی سرپناهی نداشت تا در غربت زندگی کند و دستش شکسته بود پول نداشت گچ بگیرد و در یک گاراژ زندگی می کرد ولی حتی در آخرین گفتگوی تلویزیوتی اش همواره از خانواده سلطنتی با القاب شاهانه استفاده می کرد.<br /> همه این تعریفها و مدحها چه عاید این هنرمندشد یک دسته گل در روز تشیع جنازه اش تا مردم بدانند که ولیعهد و شهبانو حاضرند. </p>

  • aida

    <p>جناب معروفی بسیار گرامی، درود فراوان بر شما<br /> با سپاس بیکران از دلنوشته زیبایتان و به قلم در آوردن احساس من و بسیارانی دیگر در مورد این اندوه روح آزار، آرزو میکنم که این نوشته آرامش بخش روح و روان این ایرانی برومند باشد.<br /> پیروزیتان را آرزومندم.<br /> با احترام فراوان<br /> آیدا</p>

  • Arash

    <p>جناب معروفی مشخص نکردند، که آیا این داستان دفن کردن دارایی ها، فقط مربوط به "فنیقی‌های پیش از میلاد" می‌‌شده، یا "فنیقی‌های بعد از میلاد" هم این کار رو میکردند؟</p>

  • نادر

    <p>دوست دانشجویی در لس آنجلس دارم که در دیزنی لند ولیعهد را دیده بود و با او عکس گرفته بود. ولیعهد ساده تر از خیلی از ما با شلوار جین و پیراهن ساده بدون تکلف با یک دانشجوی ایرانی در عکس بود. در دانشگاه دوست من استادی هست که پس از ثبت یک اختراع و میلیونر شدن مجبور است با محافظ شخصی به دانشگاه بیاید. من فکر نمی کنم خانواده شاه آنقدر پول داشته باشند که بتوانند دانشگاهی در آمریکا تاسیس کنند. بودجه سالیانه یک دانشگاه خوب در آمریکا به میلیاردها دلار می رسد و اگر هم بتوانند مجاز نخواهند بود دانشجوی ایرانی بگیرند که اگر هم بگیرند هیچ دانشجویی در ایران جرات رفتن به چنین دانشگاهی را نخواهد داشت که اگر داشته باشد و برود جرات برگشتن به وطن را نخواهد داشت. آقای عباس معروفی عزیز، ما دانشجویی داشتیم در رشته برق دانشگاه صنعتی شریف که یک سال بزرگتر از ما بود و شاگرد اول کل دانشگاه بود. بسیار مذهبی که روی همان اکانت شبکه اجتماعی اش (اون وقتها فیس بوک نبود اورکات بود) عکس خودش و جوادی عاملی را گذاشته بود. یک ماه پیش ایشان از زندان آزاد شده بود پس از پنج ماه حبس و مدتی انفرادی. علت بازداشت: نامعلوم! من خودم روزی مذهبی بودم. مدتهاست دچار بحران هستم. مذهبی که با عقل من تعارض داشته و دارد.<br /> آقای معروفی! حرفهایت برای ما جوانان نامفهوم است! نمی خواهم عکس حرفت را بزنم چون می ترسم این فاجعه تکرار شود. منتهی خوب است به جای اینکه یک خانواده داغدار را متهم کنی سعی کنی در موردی که اطلاعی در آن نداری نظر ندهی. حکایت ما چون تیم شکست خورده ایست که به جای اعتراض به داور نا عادل یکدیگر را متهم می کنیم.</p>

  • تفکر

    <p>علیرضا پهلوی مرحوم ، زندانی سیاسی مصلحتی خانواده پهلوی در خارج از ایران بود.</p>

  • تفکر

    <p>قطار زمان </p> <p>.. </p> <p>قطار ِ زمان به آرامی در گذر است ، در یک جائی ما را سوار بر این قطار می کنند </p> <p>و در یک جائی دیگر ما را از قطار به بیرون می اندازند. </p> <p>. </p> <p>دائم در جلوی چشمهای ما خیلی های دیگر را از ین قطار به بیرون انداختند ، و </p> <p>یا به آن سوار کردند که در طول سالها شاهد آن بودیم. </p> <p>برای ِ آنهائی که نمی شناختیم یا احترامی برایشان قائل نبودیم ، احساس تأثری </p> <p>از رفتن و یا شادی از آمدنشان نداشتیم. </p> <p>در مورد آنها که می رفتند ، خیلی راحت ، پیاده کردن آنها را از قطار پذیرا بودیم </p> <p>و آنرا طبیعی می دانستیم. ولی برای آنهائی که برایمان ارزش داشتند و عزیز </p> <p>بودند یا همدم یا مصاحب ما بودند ، احساس تأسف و تأثر می کردیم و قسمتی از </p> <p>این راه را در فکر کردن به آنها و اندوه ِ از دست دادنشان می گذراندیم. </p> <p>ولی هر کار که بکنیم ، هر چقدر که متأثر باشیم ، </p> <p>باز هم نه سودی به حال ِ ما دارد و نه به حال آن که از قطار پیاده اش کرده اند. </p> <p>. </p> <p>شاید دردناکترین ِ این جدا شدن ها ، جداشدن مادر از فرزند باشد. </p> <p>اگر فرزندان بزرگسال باشند و مادر را از دست بدهند ، خیلی خیلی تأسف و تأثر در </p> <p>فرزندان دیده نمی شود. </p> <p>ولی وقتی مادر و پدری ، فرزند بزرگسال را از دست می دهند ، درد و اندوه ِ فراوان </p> <p>و تأثر بسیار از پدر و بخصوص مادر او دیده می شود. </p> <p>بینندگان این اندوه ِ مادر هم ناخودآگاه اندوهگین می شوند ، ولی گردش چرخ ِ قطار </p> <p>ادامه دارد و اعمال و وظایف ِ اجباری ِ روزانه را هم باید انجام داد. </p> <p>کاری از دست ما بر نمی آید. </p> <p>شاید مشغول شدن به همدردی با دیگران ، باعث کم شدن ِ فشار ِ اندوه خود ِ ما باشد. </p> <p>برای ِ کمک و یاری به مشکلات دیگران ، فکر و ذهن مشغول به دیگران می شود ، </p> <p>و شاید اطلاع از درد و ناراحتی های دیگران ، آن چنان ما را حیرت زده کند که این درد </p> <p>و ناراحتی ِ ما را در مقابل ناراحتی و اندوه ِ آن دیگری کوچک جلوه دهد. </p> <p>. </p> <p>شاید بهترین کاری که می شود کرد ، در این حالت ِ مسافر اجباری بودن در قطار زمان ، </p> <p>با کارهای تکراری و یکنواخت و روزانه که باید در آن انجام داد ، </p> <p>مشغول شدن به تماشای زیبائی ها و سعی در درک زیبائی ها و خود را درون آن حس </p> <p>کردن است. </p> <p>مشغول شدن در کمک به دیگری است ، که او هم با مشگل کمتری این مسیر را به پیماید . </p> <p>به شکرانه یه داشتن چیزی یا امکاناتی ، به آن هائی که ندارند ، از آن چیز دادن و </p> <p>از آن امکانات بهره مند ساختن است. </p> <p>دستی دراز کردن و از سیبی که در مسیر قرار دارد ، چیدن و به آنهائی که توانائی ِ </p> <p>چیدن آنرا ندارند ، هدیه دادن است. </p> <p>.. </p> <p>سوز</p>

  • سامان

    <p>مرگ این جوان ناشناس و منزوی را به نویسنده ی سمفونی مردگان، آقای معروفی عزیز تسلیت عرض می کنم. صرفنظر از جوانب احساسی این اتفاق، راستش نمی دانم چطور می توان کسی را «ایرانشناس» معرفی کرد وقتی که هنوز هیچکسی کتابی یا مقاله ای در باب ایرانشناسی ، از ایشان سراغ ندارد.<br /> گاهی برای ایرانی های غربت نشین سرنوشت اندوهباری رقم می خورد. سال پیش جوان شایسته و خوبی اینجا در انگلستان به مرگ ناگهانی در گذشت. این مرگ تنها مدت کوتاهی پس از فارغ التحصیل شدنش در رشته حقوق اتفاق افتاد. مسائل خیلی غم انگیزی برای بازماندگانش پیش آمده که هنوز ادامه دارد. اما دوستانش آن زنده یاد را حقوق دان خطاب نمی کنند. او تنها یک جوان ناکام بود که سرنوشت تلخی برای خانواده اش رقم خورد.<br /> ما هنوز سوگوار فرزادها و سهراب ها و نداها هستیم. در برابر خون این شهیدان خود را مسئول می دانیم.لطفا بار سوگواری شهیدان ساختگی را بر دوشمان نگذارید ! مسئولیت خودکشی این جوان تنها برعهده خانواده و نزدیکانش است. وانگهی افسردگی هم یک نوع بیماری است مانند بسیاری از بیماری های خطرناک دیگر و شاید هیچکس را نتوان به طور قطعی مقصر نامید.<br /> من اما دروغ خواهد بود اگر ادعا کنم مرگ انسان های دور و برم به یک اندازه ناراحتم می کند، چون یک انسان معمولی هستم به طور طبیعی در مورد مرگ بعضی ها به یک تاسف ساده بسنده می کنم. شما را نمی دانم آقای معروفی !</p>

  • نسرین

    <p>آقای معروفی بسیار عزیز (که چقدر به خودم می بالم که یک بار حضورن شما را دیدم و کتاب هایی با امضایی ارزشمندتان خریدم) اینقدر افسرده و دلزده و ناامید شدم وقتی همه این سوال هایی که مطرح کردید در ذهنم بود و دیدم توسط هیچ کس و هیچ کجا مطرح نشد هیچ مطلب خوبی درباره مرگ علیرضا نخواندم . انگار همه فاصله می گیرند از نوشتن درباره یک شاهزاده در حالی که من هم مثل شما او را فقط یک جوان لایق ایرانی میبینم . یک جوان که همه آرزوهایش با دیوار عظیمی از موانعی مواجه بوده که کوچکترین قدرتی در برطرف کردنشان نداشته. به جبر "پهلوی" بوده، ایرانی بوده، مهاجر بوده، بی هیچ گناهی و جرمی و تقصیری حق بازگشت به وطن نداشته. وقتی در کاخ نیاوران اتاقش را نگاه می کردم حالتی از انزجار بهم دست داد. من دارم متجاوزانه به اتاق شخصی کسی که هزاران کیلومتر آن طرف تر است و به زور از خانه اش رانده شده سرک می کشم. برنامه هفتگی کلاس های علیرضا روی دیوار بود. ماکت هواپیما، میز تحریر... حرف برای گفتن زیاد است. کاش یک نفر همدل دور و برم پیدا می کردم که با او گریه کنم ولی همچنان در تنهایی خودم گریه می کنم به بیچارگی و سرگشتگی نسل خودم<br /> بی نهایت ممنون که این مطلب خوب را نوشتید. کمی تسلایم داد</p>

  • حامد

    <p>شما آقای معروفی، عدد و رقم میزان دارایی های خانواده ی پهلوی را می دانید؟ دیگر این که هرکس در این دنیا وبلاگ و فیس بوک و سایت نداشته باشد، به این معنی ست که کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشد؟ شما یا رابطه ی نزدیک خانوادگی با شاهزاده داشته اید یا فکر نمی کنید ممکن است کسی هم پیدا شود در این دنیا که علاقه ای به مصاحبه ی تلویزیونی کردن نداشته باشد. و بعد آن که کمی بیشتر فکر کنید، شاید به این نتیجه برسید که احتمال بیشتری دارد که آدم در غم از دست دادن پدر و خواهرش افسرده شود و خودکشی کند، تا از دست دادن پست شاهزادگی یا نمی دانم هر پست دیگری که لابد شما می دانید و ما نمی دانیم. </p>

  • کاربر مهمان

    <p>مشخصا اغلب نوشته های مخالف از یک قلمند. به نظر شما آقایان تاسیس یک موسسه علمی جقدر هزینه دارد؟ میلیونها دلار؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه اینطور نیست، موسساتی که در زمینه های تخصصی می توانند کار کنند و از دولت یا مردم هم کمک بگیرند کم نیستند. لطفا بحث را سیاسی نکنید اگر شاه دوستید الان هم یکی از فرزندان شاه کشته شده پس نباید برای شما فرقی داشته باشد که رضا مواخذه شود. اگر کسی او را بقتل میرساند اینطور میخواستید قضیه ماستمالی شود؟ اگر هم انسانید یکی از ماها کشته شده پس یاز هم بیخود قضیه را توجیه نکنید. رضا پهلوی به قول خودش سخنگو نمی خواهد و خودش می تواند از خودش دفاع کند.</p>

  • neoeblis

    <p>جناب آقای معروفی<br /> با تمام احترامی که برای شما قائلم فکر میکنم آنجا که که می گویید:<br /> "آیا اتهام و جُرم پسر شاه بودن آنقدر سنگین است که آدمی با این سطح تربیت و تحصیلات، هیچ راهی جز مرگ در انزوا و گورستان پیش روی خود نیابد و نبیند؟ برای پسری که در زمان انقلاب ۱۲ ساله بود، آیا این جرم همچون جای مُهر نماز بر پیشانی بی‌ریایش بایستی حک می‌شد که همچون آدم‌های دیگر نتواند زندگی کند، عشق بورزد، غذا بخورد، چای بنوشد، از طبیعت لذت ببرد، به آسمان نگاه کند، دارای فرزند و خانواده‌ شود، آلبوم عکس‌هایش را ورق بزند، فیلم ببیند، موزیک بشنود و دست‌کم به‌عنوان استاد دانشگاه شاگرد تربیت کند و یا قلم بر کاغذ بگذارد و حاصل دریافت‌ها و تحقیقاتش را بنویسد؟:"<br /> کمی یکجانبه به موضوع نگریسته اید. شما بر اصاس چه اطلاعات و مستنداتی به این نتیجه رسیده اید که "پسر شاه" بودن باعث انزوا و افسردگی این شخص و در نهایت خودکشی ایشان شده است؟!<br /> شاید بهتر می بود و یا شاید انتظار از شما این بود که احتمالات دیگر را نیز در نظر میگرفتید. احتمالاتی از این دست که: ایران دوستی و غم دوری از وطن و مشاهده ی هر روزه ی ویران شده آن ، قلبی را از حرکت باز دارد و نه احساس گناهکار بودن پدر! </p> <p>با احترام دوستی قدیمی.</p>

  • سیامک آریان

    <p>کی می خواهید دست از این توهم توطئه بردارید آقای دایی جان ناپلئون به اصطلاح روشنفکر. چه می خواهید از این خانواده رنج کشیده در غربت که هیچ گناهی در سرزمین مادریشان مرتکب نشده اند و باید در سرزمین های غریب مدام با ناسزا و زخم زبان شنیدن عمر سپری کنند. آیا چون همسر و فرزند شاه هستند باید دچار عقوبت شوند؟ و آیا روزگار، کم آنها را عقوبت کرده که باید از هموطنان خویش نیز نامهربانی ببینند؟ فراموش نکنید که آن ها نیز غریبانه می زیند بی هیچ امیدی. حتا امید دیدن دوباره وطن. شما شاید بتوانید روزی به ایران برگردید اما آن ها این را هم مطمئن نیستند.<br /> حتا عراقی ها نیز با خانواده صدام این گونه رفتار نکرده اند که بعضی از ما ایرانی های خودشیفته که اعراب را با دیده تحقیر می نگریم. </p>

  • سعيد

    <p>جناب معروفي<br /> اول اينكه اين اشكال به خود شما هم وارد است كه " چرا تاکنون کسی به سراغش نرفته تا از او بپرسد که چی در چنته دارد، از ایران چه می‌داند، چه امیدها و راهکارهایی دارد، چقدر از آنچه خوانده و نوشته و آموخته به کار دیگران می‌آید. پایان‌نامه‌اش درباره‌ی چیست و چرا تاکنون کسی، رسانه‌ای از او نپرسیده نظرش درباره‌ی ایران چه بوده است؟" مگر اينكه كاري كرده باشيد و ما بي خبريم.<br /> دوم اينكه شما از كجا مي دانيد كه ايشان خودشان مي خواسته اند فيس بوك داشته باشند، مي خواسته اند مصاحبه كنند و ...؟ از شما انتظار نداريم در خصوص موضوعي كه نمي دانيد از سر خود و تخيلي حرف بزنيد.<br /> سوم اينكه حق انتخاب شخصي چه مي شود؟ شايد ايشان خودشان اين طريق زندگي را انتخاب كرده بودند به من و شما چه مربوط است؟<br /> چهارم اينكه آيا تاكنون نديده ايد انسان هاي برجسته اي را كه مبتلا به بيماري افسردگي باشند؟ و نمي دانيد كه يك بيمار افسرده ممكن است دست بكاري بزند چون خودكشي بدون اينكه خود بداند چه مي كند؟ چرا سعي داريد خودكشي يك بيمار افسرده را به آسمان و ريسمان ربط دهيد؟<br /> از شما انتظار دقت و موشكافي بيشتري مي رود قبل از اينكه قلم را در دست بگيرييد مگر آنكه شما را هم جو سياست و گازهاي عفن و بوي مرداب گنديده سياست زدگي گرفته باشد.<br /> پيروز باشيد </p>

  • کاربر مهمان

    <p>من خیلی شبیه شما فکر نمیکنم .انتظار شما از خانواده پهلوی ویا دیگران براساس استراتژی نوشته شده شما شکل گرفته است .فکر میکنم اگر تحلیل شما درست باشد به سادگی میتوان گفت که این خانواده مصلحت خویش ونه وظیفه خویش را تشخیص نمیدهند.واین دور از تمام منطق حاکم بر زندگی است.شما اشتباه میکنید..................</p>

  • صادق رحیمی

    <p>من از جزئیات خودکشی آقای علیرضا پهلوی خبر ندارم، و بنابراین نمیتوانم اظهار نظر خاصی در آن مورد کنم، اما میتوانم بگویم که آقای عباس معروفی در این متن خودشان، پس از آنهمه مقدمه شاعرانه و رمانتیک در مورد مهرورزی و دوری از خشونت و گریه های شبانه برای بازجوی خود، دست آخر مرتکب خشونتی بزرگ و بیرحمانه نسبت به خانواده و اطرافیان علیرضا پهلوی شده اند و رفتارهای آنان را مسئول خودکشی ایشان قلمداد کرده اند، که جدا رفتار غیر معقول و ظالمانه ای است نسبت به خانواده ای که چند روزی بیشتر نیست که جوان رعنای خودشان را به این شکل از دست داده اند و هنوز اشکشان هم در این غم جانکاه خشک نشده. کاش آقای معروفی به جای این دو صد گفتار نیمی کردار آورده بود.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>متاسفانه این تکرار تاریخ است. شاپور علیرضا پهلوی برادر ناتنی شاه نیز بر اساس تحلیل و گفته کارشناسان فدای همین نگاه شد. او که شاه را فرد بی لیلقتی می دانست که توان اداره مملکت را ندارد و حتی یک بار برای این بی عرضگی به او کشیده ای زده بود، ظاهرا در سال 1333 در اثر سقوط هواپیمایش کشته شد. به گمان بسیاری از اهل فن، این سقوط عمدی بود. اینک علیرضا نیز چنین سرنوشتی پیدا کرد. سانسور خاندان پهلوی به قدری بود که تا زمان مرگ علیرضا تعداد اندکی می دانستند وی دارای تحصیلات عالیه آن هم در رشته ایرانشناسی و موسیقی است. این خاندان باید جوابگوی حادثه مرگ علیرضا باشند</p>

  • کاربر مهمان

    <p>درود به شرف تو که دلیرانه راستی‌ را بر زبان آوردی.</p>

  • سعید

    <p>این پرسش را باید از من و شما نیز کرد و همه آنهایی که مینویسند و کار مطبوعاتی میکنند. چرا نرفتیم و از او نپرسیدیم؟ چرا با او مصاحبه نکردیم؟ چرا امکان چاپ آثارش را فراهم نکردیم. او که رفت اما دیگرانی هم هستند مانند او، گرچه نه پسر شاه، که در گوشه ای از این حباب خاک کار میکنند، مینویسند و پژوهش میکنند و ما بی اعتنا به کارهایشان منتظر خودکشی یک ثانیه ای یا تدریجی آنها هستیم که بعد مرثیه ای برای آخرین گامهایشان بر روی این خاک بنویسیم. آنانی که میروند و آنانی که امروز جایشان سبز میشوند تا فردا زرد بر خاک بیفتند همه برگهای درخت تناور فرهنگی هستند که دیگر از شاخه هایش خبر چندانی ندارد و هر شاخه و برگش برای خود سازی میزند. خود را دریابیم پیش از آنکه در مرثیه ای پایان خود را رقم زنیم.</p>

  • یک ایرانی

    <p>...<br /> خودکشی کار ساده&zwnj;ای نیست. آدم کشتن تنها برای جلادان و آمران جنایت ساده و پیش&zwnj;پاافتاده است. کشتن به&zwnj;ویژه خود را کشتن، کاری&zwnj;ست بس هولناک و هراس&zwnj;انگیز.<br /> ...<br /> وقتی یک نویسنده مثل آقای معروفی به این اتفاق دردناک می پردازد با قلم زیبای خویش ،تلخی آن را بیشتر احساس میکنی .<br /> با تسلیت به تمام ایرانیان به این مناسبت کافی است که تمام جوانانی را درنظربگیریم که در سی سال گذشته در سطح وسیع دست به اینکارزده اندویا به آن فکر میکنند.شاید فکرکردن به احساس مادرانی که فرزندان خودراازدست داده اندبدون اینکه کوچکترین بازتاب اجتماعی داشته باشد مارا در پذیرفتن این فاجعه ملی یاری دهد.<br /> طبیعی است اختلاف نظرهایی دراین رابطه داشته باشیم .<br /> ولی در نفی استبداد وفقرکه که پدیدآورنده این فاجعه ملی وهمگانی است می توانیم همنظر باشیم</p>