نسبت میان کتاب و فنا
<p>وحید ولی‌زاده ـ یکی از دوستانم روزی به من گفت: «خیلی کوچک بودم که دیدم پدرم دارد کتاب‌هاش را توی کولر جاسازی می‌کند. به مادرم محل کتاب‌های پدرم را لو دادم. مادرم به کمک دایی همه‌ی کتاب‌ها را از کانال کولر بیرون آورد، بعد در حیاط آتشی درست کردند و همه‌ی کتاب‌ها را آتش زدند. می‌ترسیدند کمیته‌چی‌ها دوباره بریزند به خانه‌مان و این‌بار کتاب‌ها را پیدا کنند. نمی‌بایست مدرک جرم به دست‌شان می‌افتاد.»</p> <p><br /> دوست من خاطرات سال‌های کودکی‌اش و زندانی شدن پدرش در ابتدای سال‌های دهه‌ی شصت را برایم تعریف می‌کرد. کتاب‌های پدرش را سوزانده بودند، اما باز پدرش شناسایی و دستگیر و زندانی شده بود. در سال‌های دهه‌ی شصت کتاب‌ها را می‌سوزاندند یا میان زباله‌ها می‌ریختند دور.</p> <p><br /> دوست دیگری که آن سال‌ها را خوب به یاد داشت، می‌گفت: «کانال‌های آب را باید می‌دیدی. شهر ما در شمال کشور واقع شده بود؛ می‌دانی که در شمال گروه‌های چپ بسیار نفوذ داشتند. قصابی‌های جمهوری اسلامی که شروع شد، کانال‌های آب هر شب چندین تن کتاب می‌بلعیدند. بسیاری نیمه‌های شب کتابخانه‌هاشان را به حاشیه‌ی رودها و کانال‌ها می‌آوردند که از شر آنها خلاص شوند. تنها یک کتاب کافی بود که مدرکی شود برای اعدام‌ تو. بعضی‌ها فقط به‌خاطر اینکه روزنامه‌ی یک سازمان سیاسی را در خانه‌شان پیدا کردند، تیرباران شدند.»</p> <p><br /> سوزاندن کتاب‌ها یا به جوی و رود ریختن کتاب حتماً بسیار سخت بوده است. شبیه صحنه‌ای در سینما که مردی که دارد از گرسنگی می‌میرد، اسبقش را که سال‌ها با او بوده می‌کشد تا با خوردن گوشت اسب از مرگ نجات پیدا کند. اشک در چشمان مرد و اسب حلقه می‌زند، اما گریزی نیست.</p> <p><img height="175" align="left" width="250" src="http://radiozamaneh2.vps.redbee.nl/sites/default/files/valizadeh04.jpg" alt="" /><br /> در دهه‌ی شصت کتاب‌ها نه بر پرده‌ی سینما بلکه در جا به جای شهر قربانی شدند. حتی یک کتاب هم می‌توانست سند جرمی سنگین باشد. تمام جوان‌های کتابخوان محله‌ها یا در زندان بودند، یا فراری، یا نام‌شان در فهرست صبحگاهی اعدامیان از رادیو اعلام می‌شد. همه می‌دانستند که باید مخفی شوند و رد گم کنند. برای اینکه کمیته‌ها و سپاه را فریب دهی بایستی در جلد عوام فرومی‌رفتی. دریای مردم اینجا استعاره‌ی ناب خود را معنا کرد. هر چه از نمای یک کتابخوان بیشتر فاصله می‌گرفتی شانس نجات تو بیشتر بود. نظاره‌کنندگان صحنه‌های تعقیب و گریز به‌خوبی می دانستند که «کتاب» این آتش را به جان شهر انداخته است. هر کس که اعدام شد یا به زندان افتاد و مورد شکنجه قرار گرفت، کتاب می‌خواند. از رمان گرفته تا کتاب‌های جلد سفید، تا روزنامه، تا ترجمه‌های اقتصادی و سیاسی. پس نسبتی میان کتاب و فنا وجود داشت. این جمع‌بندیِ عمومی مردم بود. خانواده‌های تهی‌دست مشاهده کردند که بهترین و کتابخوان‌ترین جوانان‌شان را از دست دادند. این شوک شدید اجتماعی در ضمیر خانواده‌های تهی‌دست و بی‌چیز ثبت شد و در ایران پیامدهای خود را بر جامعه‌شناسی ادبیات و کتاب بر جای نهاد.</p> <p><br /> در بخش فرهنگ رادیو زمانه در برنامه‌ی رادیویی خاک، نویسنده به‌درستی به رابطه‌ی میان ادبیاتی که این سال‌ها منتشر می شود و لایه‌ی اجتماعی خوانندگان این کتاب ها انگشت می‌گذارد. نویسنده در این گفتار رادیویی می‌گوید: « الان در دهه‌ی هشتاد قشر کتابخوان تغییر کرده. امروزه کسی که رفاه دارد، کتاب می‌خواند. باقی مردم نه وقت دارند و نه حوصله‌ی کتاب خواندن.»</p> <p><br /> اما تنها مسأله این نیست که مردمان زحمتکش و تهی‌دست در میان دوندگی برای زنده ماندن در یکی از مهیب‌ترین جوامع طبقاتی در جهان، یعنی در ایران اسلامی و در زمان حکومت دولت دهم فرصتی برای مطالعه و کتاب خواندن ندارند. در بعضی از دوره‌های تاریخی ایران، پیش آمده است که تحت‌ستم‌ترین و محروم‌ترین مردمان از اندک زمان خواب خود نیز زده‌اند تا در نور چراغ‌های کم سو، زندگی‌ها و رنج‌ها و امیدهای انسانی را بخوانند و بدین‌گونه تهی بودن زندگی روزانه‌شان را با غنای ادبیات متعادل کنند و یا در لابه لای صفحات کتاب‌ها به جست‌وجوی راهی برآیند برای نجات خودشان از فلاکت زندگی روزانه. پس جا دارد بپرسیم که چرا الگوی کتابخوانی در ایران امروز به شرحی است که در گفتار ادبی خاک به آن اشاره شد؟ چگونه است که ادبیات امروز برای طبقه‌‌ی مرفه خاص نوشته می‌شود که در فضای محصور آپارتمانی تنها به مصرف لوکس می‌اندیشد؟</p> <p><img height="175" align="right" width="250" src="http://radiozamaneh2.vps.redbee.nl/sites/default/files/valizadeh02.jpg" alt="" /><br /> اگر ادبیات آپارتمانی دهه‌ی هشتاد با اقشار کتابخوان بخشی از بورژوازی ایران مرتبط است، فقدان ادبیات خیابانی در معنای ادبیات سرکش و تکان‌دهنده و تحول‌آفرین را می‌توان با دگرگونی در فرهنگ کتابخوانی مردم تهی‌دست توضیح داد. عدم گسترش کتابخوانان در میان مردمان بی‌چیز و ندار اگرچه با کمبود زمان فراغت این مردم بی‌نسبت نیست اما به نظر من یکی از مهم‌ترین عوامل توضیح دهنده‌ی این وضعیت، تأثیر تجربه‌ی تاریخی در سال‌های دهه‌ی شصت در ذهنیت خانواده‌های محروم است. در ذهنیت خانواده‌های محروم زحتمکشی که سال‌های دهه‌ی شصت را از سر گذراندند، کتابخوانی به‌عنوان فعالیتی بسیار خطرناک ثبت شد. آنها به چشم دیدند که فرزند کتابخوان با چه عواقبی روبرو می‌شود. تحکیم جمهوری اسلامی به معنای از بین رفتن همه‌ی امیدهای آن نسل بود. درنتیجه آنان که نمی‌خواستند فرزندانشان را که با هزار مرارت بزرگ کرده‌اند به‌راحتی از دست بدهند، ترجیح می‌دادند فرزندان‌شان به هر فعالیتی مشغول باشد غیر از کتاب خواندن. آن وحشت تاریخی که در ناخودآگاه محرومان ثبت شد، در اشکال تربیتی نسل بعد این لایه‌ی اجتماعی تأثیر گذاشت. تمایل پرشوری از جانب خانواده‌ها برای سوق دادن فرزندان‌شان به سوی کتاب و ادبیات نبود. کسی از هراس اینکه فرزندش به‌راحتی توسط حکومت از بین نرود، نویسندگان و آثار خوب را معرفی نمی‌کرد. یک‌هزارم آن هزینه‌ای که مردمان ندار و محروم برای کلاس کنکور‌ها و کلاس‌های تقویتی فرزندانش هزینه کرد، برای کتاب‌های غیر درسی هزینه نکرد. در عوض چهارچوب درسی مدرسه‌ای و فعالیت‌های ورزشی مورد تشویق قرار گرفت. چنین تحولی در مقیاسی اجتماعی، به از بین رفتن زمینه‌های اجتماعی رشد ادبیات اجتماعی کمک کرده است.</p> <p><br /> یک فاجعه‌ی احتماعی وقتی می‌آید و می‌گذرد، تأثیرات عمیقی در ناخودآگاه اجتماعی به جای می‌گذارد. آنچه در تاریخ روی می‌دهد، همواره باقی می‌ماند. نقادی ادبیات امروز ایران، نقادی اجتماعی تاریخی جامعه‌ای به شدت طبقاتی است. ادبیات نوین با قشر نوینی از کتابخوانان پیوند دارد، و برآمد طبقه‌ی نوین کتابخوانان، به منتقدانی نیاز دارد که چون روانکاو، امر سرکوب شده را دوباره از اعماق ناخودآگاه اجتماعی بیرون کشند و جامعه را با دلایل و ریشه‌های الگوهای رفتاری و فکری آن روبرو کنند.</p>
وحید ولیزاده ـ یکی از دوستانم روزی به من گفت: «خیلی کوچک بودم که دیدم پدرم دارد کتابهاش را توی کولر جاسازی میکند. به مادرم محل کتابهای پدرم را لو دادم. مادرم به کمک دایی همهی کتابها را از کانال کولر بیرون آورد، بعد در حیاط آتشی درست کردند و همهی کتابها را آتش زدند. میترسیدند کمیتهچیها دوباره بریزند به خانهمان و اینبار کتابها را پیدا کنند. نمیبایست مدرک جرم به دستشان میافتاد.»
دوست من خاطرات سالهای کودکیاش و زندانی شدن پدرش در ابتدای سالهای دههی شصت را برایم تعریف میکرد. کتابهای پدرش را سوزانده بودند، اما باز پدرش شناسایی و دستگیر و زندانی شده بود. در سالهای دههی شصت کتابها را میسوزاندند یا میان زبالهها میریختند دور.
دوست دیگری که آن سالها را خوب به یاد داشت، میگفت: «کانالهای آب را باید میدیدی. شهر ما در شمال کشور واقع شده بود؛ میدانی که در شمال گروههای چپ بسیار نفوذ داشتند. قصابیهای جمهوری اسلامی که شروع شد، کانالهای آب هر شب چندین تن کتاب میبلعیدند. بسیاری نیمههای شب کتابخانههاشان را به حاشیهی رودها و کانالها میآوردند که از شر آنها خلاص شوند. تنها یک کتاب کافی بود که مدرکی شود برای اعدام تو. بعضیها فقط بهخاطر اینکه روزنامهی یک سازمان سیاسی را در خانهشان پیدا کردند، تیرباران شدند.»
سوزاندن کتابها یا به جوی و رود ریختن کتاب حتماً بسیار سخت بوده است. شبیه صحنهای در سینما که مردی که دارد از گرسنگی میمیرد، اسبقش را که سالها با او بوده میکشد تا با خوردن گوشت اسب از مرگ نجات پیدا کند. اشک در چشمان مرد و اسب حلقه میزند، اما گریزی نیست.
در دههی شصت کتابها نه بر پردهی سینما بلکه در جا به جای شهر قربانی شدند. حتی یک کتاب هم میتوانست سند جرمی سنگین باشد. تمام جوانهای کتابخوان محلهها یا در زندان بودند، یا فراری، یا نامشان در فهرست صبحگاهی اعدامیان از رادیو اعلام میشد. همه میدانستند که باید مخفی شوند و رد گم کنند. برای اینکه کمیتهها و سپاه را فریب دهی بایستی در جلد عوام فرومیرفتی. دریای مردم اینجا استعارهی ناب خود را معنا کرد. هر چه از نمای یک کتابخوان بیشتر فاصله میگرفتی شانس نجات تو بیشتر بود. نظارهکنندگان صحنههای تعقیب و گریز بهخوبی می دانستند که «کتاب» این آتش را به جان شهر انداخته است. هر کس که اعدام شد یا به زندان افتاد و مورد شکنجه قرار گرفت، کتاب میخواند. از رمان گرفته تا کتابهای جلد سفید، تا روزنامه، تا ترجمههای اقتصادی و سیاسی. پس نسبتی میان کتاب و فنا وجود داشت. این جمعبندیِ عمومی مردم بود. خانوادههای تهیدست مشاهده کردند که بهترین و کتابخوانترین جوانانشان را از دست دادند. این شوک شدید اجتماعی در ضمیر خانوادههای تهیدست و بیچیز ثبت شد و در ایران پیامدهای خود را بر جامعهشناسی ادبیات و کتاب بر جای نهاد.
در بخش فرهنگ رادیو زمانه در برنامهی رادیویی خاک، نویسنده بهدرستی به رابطهی میان ادبیاتی که این سالها منتشر می شود و لایهی اجتماعی خوانندگان این کتاب ها انگشت میگذارد. نویسنده در این گفتار رادیویی میگوید: « الان در دههی هشتاد قشر کتابخوان تغییر کرده. امروزه کسی که رفاه دارد، کتاب میخواند. باقی مردم نه وقت دارند و نه حوصلهی کتاب خواندن.»
اما تنها مسأله این نیست که مردمان زحمتکش و تهیدست در میان دوندگی برای زنده ماندن در یکی از مهیبترین جوامع طبقاتی در جهان، یعنی در ایران اسلامی و در زمان حکومت دولت دهم فرصتی برای مطالعه و کتاب خواندن ندارند. در بعضی از دورههای تاریخی ایران، پیش آمده است که تحتستمترین و محرومترین مردمان از اندک زمان خواب خود نیز زدهاند تا در نور چراغهای کم سو، زندگیها و رنجها و امیدهای انسانی را بخوانند و بدینگونه تهی بودن زندگی روزانهشان را با غنای ادبیات متعادل کنند و یا در لابه لای صفحات کتابها به جستوجوی راهی برآیند برای نجات خودشان از فلاکت زندگی روزانه. پس جا دارد بپرسیم که چرا الگوی کتابخوانی در ایران امروز به شرحی است که در گفتار ادبی خاک به آن اشاره شد؟ چگونه است که ادبیات امروز برای طبقهی مرفه خاص نوشته میشود که در فضای محصور آپارتمانی تنها به مصرف لوکس میاندیشد؟
اگر ادبیات آپارتمانی دههی هشتاد با اقشار کتابخوان بخشی از بورژوازی ایران مرتبط است، فقدان ادبیات خیابانی در معنای ادبیات سرکش و تکاندهنده و تحولآفرین را میتوان با دگرگونی در فرهنگ کتابخوانی مردم تهیدست توضیح داد. عدم گسترش کتابخوانان در میان مردمان بیچیز و ندار اگرچه با کمبود زمان فراغت این مردم بینسبت نیست اما به نظر من یکی از مهمترین عوامل توضیح دهندهی این وضعیت، تأثیر تجربهی تاریخی در سالهای دههی شصت در ذهنیت خانوادههای محروم است. در ذهنیت خانوادههای محروم زحتمکشی که سالهای دههی شصت را از سر گذراندند، کتابخوانی بهعنوان فعالیتی بسیار خطرناک ثبت شد. آنها به چشم دیدند که فرزند کتابخوان با چه عواقبی روبرو میشود. تحکیم جمهوری اسلامی به معنای از بین رفتن همهی امیدهای آن نسل بود. درنتیجه آنان که نمیخواستند فرزندانشان را که با هزار مرارت بزرگ کردهاند بهراحتی از دست بدهند، ترجیح میدادند فرزندانشان به هر فعالیتی مشغول باشد غیر از کتاب خواندن. آن وحشت تاریخی که در ناخودآگاه محرومان ثبت شد، در اشکال تربیتی نسل بعد این لایهی اجتماعی تأثیر گذاشت. تمایل پرشوری از جانب خانوادهها برای سوق دادن فرزندانشان به سوی کتاب و ادبیات نبود. کسی از هراس اینکه فرزندش بهراحتی توسط حکومت از بین نرود، نویسندگان و آثار خوب را معرفی نمیکرد. یکهزارم آن هزینهای که مردمان ندار و محروم برای کلاس کنکورها و کلاسهای تقویتی فرزندانش هزینه کرد، برای کتابهای غیر درسی هزینه نکرد. در عوض چهارچوب درسی مدرسهای و فعالیتهای ورزشی مورد تشویق قرار گرفت. چنین تحولی در مقیاسی اجتماعی، به از بین رفتن زمینههای اجتماعی رشد ادبیات اجتماعی کمک کرده است.
یک فاجعهی احتماعی وقتی میآید و میگذرد، تأثیرات عمیقی در ناخودآگاه اجتماعی به جای میگذارد. آنچه در تاریخ روی میدهد، همواره باقی میماند. نقادی ادبیات امروز ایران، نقادی اجتماعی تاریخی جامعهای به شدت طبقاتی است. ادبیات نوین با قشر نوینی از کتابخوانان پیوند دارد، و برآمد طبقهی نوین کتابخوانان، به منتقدانی نیاز دارد که چون روانکاو، امر سرکوب شده را دوباره از اعماق ناخودآگاه اجتماعی بیرون کشند و جامعه را با دلایل و ریشههای الگوهای رفتاری و فکری آن روبرو کنند.
نظرها
نظری وجود ندارد.