بالغ شدن در روابط ناسالم اجتماعی
داستان غلامحسین ساعدی یک عکس فوری از موقعیت تهیدستان شهری نیست. او صرفاً تصویری دوبعدی از تقابل گرسنگی در جنوب و وفور و اسراف در شمال شهر را به دست نمیدهد. آشغالدونی تصویری سه بعدی و اعماق و زوایای تاریک را میشکافد.
آشغالدونی، داستان بالغ شدن در روابط ناسالم اجتماعی
آشغالدونی عنوان تحریک کنندهی داستانی کوتاه – بلند از غلامحسین ساعدی است که در مجموعه داستان گور و گهواره منتشر شد. در سالهای سلطهی نمادگرایی اجتماعی بر ادبیات ایران، نام اثر بخشی مهمی از معنای فروپوشیدهی اثر را با خود حمل میکند و جهان داستانی را به جهان واقعی پیوند میزند. یک دهه پیش از این اثر، فروغ فرخزاد فیلم کوتاه «خانه سیاه است» را دربارهی جذامیان ساخت. فیلم در محیط جذامخانه میگذشت و واقعیتهای یک خرده فضای معین اجتماعی را، جذامخانهای منفصل از بقیهی جامعه را به تصویر میکشید. اما نام فیلم ناگهان کیفیتی دیگرگونه به اثر میافزود. حالا این فیلم میتوانست تصویری نمادین از جامعه ایران باشد. بعدی اضافی. دههی بعد اما توهمی دربارهی «خانه» وجود نداشت. اینک «آشغالدونی» نامی بود که از داستانی کوچک به جامعهای بزرگ قابل گسترش بود.
آشغالدونی داستان پسر جوانی است که به همراه پدر پیر و بیمار خود در خیابانهای شهر شب را به صبح میرساند. آنها با دار و دستهای آشنا میشوند که خون تهیدستان را در ازای چند تومان میکشند و به بیمارستانهای دولتی میفروشند. مریضاحوالی پدر، پای آنها را به مریضخانه میکشد. پس پشت نمای تمیز و بهداشتی بیمارستان، که به ظاهر نهادی برای بهبودی بیماران است، شبکهای از روابط کثیف درهم تنیده است. نظافتچی بیمارستان تلاش میکند تا پسرجوان را برای کامجویی جنسی به سمت خود بکشد. پای پسر به روابط زیرین بیمارستان باز میشود و از خود چابکی و کارآمدی نشان میدهد. در حاشیهی تمدن بزرگ شاهنشاهی، مسیرهایی برای پول درآوردن همواره وجود دارد و پسر جوان به شتاب مسیرها را میپیماید. از فروش غذای ماندهی بیمارستان به قیمت ارزان در میادین فقیرنشین، تا جاکشی پرستارهای روسپی، تا دلالی خون، و آدمفروشی. آشغالدونی داستان بالغ شدن در روابط ناسالم اجتماعی است. پسر جوان تهیدست که برای رفع گرسنگی خود مجبور به فروش خون خود است، به سرعت مدارج ترقی را میپیماید و به یک جانور خونخوار تبدیل میشود.
ساعدی و تصویری دیگرگون از تهیدستان شهری
داستان غلامحسین ساعدی یک عکس فوری از موقعیت تهیدستان شهری نیست. او صرفاً تصویری دوبعدی از تقابل گرسنگی در جنوب و وفور و اسراف در شمال شهر را به دست نمیدهد. آشغالدونی تصویری سه بعدی و اعماق و زوایای تاریک را میشکافد. اگرچه عکاسی فوری صمد بهرنگی از وضعیت حاشیهنشینان و تهیدستان شهری، از یکطرف برای نخستین بار به این بخش از جامعه چهره میدهد و بر حذف هدفمند آنها از بازنمائی اجتماعی میشورد، و از طرف دیگر شکاف عظیم اجتماعی و تمرکز ثروت و قدرت در هرم جامعه به بهای فقر و محرومیت قاعدهٔ جامعه را ترسیم میکند، اما با توقف در این سطح، مانع پرورش نگاه انتقادی اجتماعی به این بخش از جامعه میشود و خوشبینانه آنان را در سویهی انقلابیون قرار میدهد. داستان ساعدی اما بر این ضعف چیره میشود. او نشان میدهد که چگونه اعضای این شبهطبقه در معدهی روابط فاسد هضم میشوند و در مسیر ترقی فردیشان، به راحتی جامهی دشمنان دیروز خود را به تن میکنند. تغییر نگاه پسر نسبت به آقای گیلانی بهخوبی نشانگر این دگردیسی است. گیلانی کاراکتری است که داستان با برخورد پدر و پسر با او آغاز میشود و بعداً خواننده درمییابد که او رئیس باند خرید و فروش خون است. نخستین توصیف او در داستان چنین است:
«مرد تا سرشو برگردوند طرف ما، من یههو خشکم زد. یارو صورت دراز و چانهی تیزی داشت و دو چشم از حدقه درآمده، و دو ردیف دندان درشت و لخت که همه بیرون بود، انگار که لبی نداشت، و چوب سیگار بلندی که سیگار نداشت گرفته بود لای دندانها، نگاهی به بابام کرد و بعد زل زد به من».
آقای گیلانی که در شب نخست کابوس پسر میشود، در ادامه به الگوی او بدل میشود. در پایان داستان اگر چه ما تنها با تحول رفتاری پسر را شاهدیم، اما تصور ذهنی خواننده از تصویر پسر، به همان هولناکی چهرهی آقای گیلانی در ابتدای داستان است.
تهیدستان شهری، لمپن پرولتاریا یا زیرطبقه
اصطلاح لمپن پرولتاریا را نخستین بار مارکس در کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه به کار برد. منظور او از این اصطلاح، اشاره به لایهای اجتماعی بود که همزمان با جامعهی صنعتی سرمایهداری پدیدار شدند. آنها مردمانی بودند که فاقد ابزار تولید بودند و به کار تولیدی نیز اشتغال نداشتند. این گروه بیشتر به شبهکار یا مشاغل کاذب اشتغال دارد و فاقد هویت طبقاتی است و بهراحتی توسط طبقات دیگر مورد استخدام و بهره برداری قرار میگیرد. مارکس در کتاب خود نشان میدهد که چگونه این شبهطبقه در خدمت سرکوب خیابانی طبقه کارگر قرار میگیرد. تهیدستان شهری، لمپن پرولتاریا، یا آنگونه که در ادبیات جدیدتر جامعهشناسی زیرطبقه (under class ) نامیده میشود، در ایران نیز در سالهای دههی چهل به لایهی گستردهای در جامعه بدل شدند. آنها که از شیوهی کهن تولیدی کنده شده بودند و در شیوهی نوین تولید جایی نیافته بودند در حاشیهی شهر و جامعه زندگی خود را روز به روز سپری میکردند. این طبقه بنا به ماهیت خود قادر به کسب خودآگاهی و کنش جمعی برای دگرگون کردن محیط زندگی خود نیست. بر خلاف پرولتاریا که بهدلیل نقش خود در تولید، قادر به کسب سازمانیافتگی، دانش، و تصویری از آینده است و جایگاه مشترک آنها در روابط تولیدی به ایجاد آگاهی طبقاتی و همبستگی جمعی منجر میشود، تهیدستان شهری قادر به سازمان دادن و آفرینش جنبشی اجتماعی نیستند. درنتیجه آنان دنبالهروی دیگر طبقات جامعه میشوند و گرایش عمومی آنان به سمت قدرت مسلط است. آن نوجوانان تهیدست شهری دهه چهل در اواخر دهه پنجاه برخلاف انتظار بسیاری نه در سازمانها و احزاب چپ و کارگری جامعه، بلکه در کمیتههای خمینی گرد آمدند و نقش مهمی در سرکوب خیابانی نیروهایی ایفا کردند که خواستار نابودی جامعه طبقاتی بودند.
درکی که صمد بهرنگی در داستان خود از تهیدستان شهری بهدست داد به درک مسلط در میان نیروهای پیشرو تبدیل شد. درکی که داستان ساعدی حامل آن بود مهجور ماند و نگاهی غیرانتقادی به تهیدستان شهری کنشگران چپگرا را به عرصهای نامنتظر کشاند. خمینی و روحانیت توانستند با بسیج این شبهطبقه، یعنی لمپنها شکستی سخت را به آرمانهای انقلاب ۵۷ تحمیل کنند.
قدرت داستان ساعدی در این نکته است که نشان میدهد چگونه ساختار اجتماعی ناسالم، انسانهایی ناسالم را تولید میکند. نظامی اجتماعی که بخشهای گستردهای از لایههای تحتانی خود را در گرسنگی و فقر فرهنگی رها کرده است، در حقیقت مانع رشد هرگونه گرایش جامعهگرا در این لایههاست. آن تهدیست شهری که سالهای نوجوانی خود را نه در مدارس و مراکز فرهنگی، بلکه در لابهلای زبالهدانیها در جستوجوی لقمهای غذا گذرانده، و در جوانی خود به جای نقش فعالانه در تولید اجتماعی، به ارتزاق از طریق دلالی و کارچاقکنی پرداخته است، در تحولات اجتماعی یقیناً در مقابل جنبشهای ترقیخواه اجتماعی خواهد ایستاد.
پایان بندی آشغالدونی و خوانشی دیگر از بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری
فصل پایانی آشغالدونی اما ما را به بازخوانی دوبارهی بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری میکشاند. فصل پایانی آشغالدونی نقطهی اوج انحطاط شخصیت اصلی داستان است. او پیشاپیش به مأموران ساواک قول داده است که هر زمان که پزشک مبارز در بیمارستان آفتابی شود، بلافاصله با تلفنی که در اختیار او قرار داده شده است تماس بگیرد و مسئله را به اطلاع مأموران امنیتی برساند. اما او دچار مشکلی میشود. اسماعیل آقا، رانندهی آمبولانس بیمارستان که زیر بال و پر او را گرفته است متوجه نیت پسر میشود و در برابر او میایستد. اسماعیل آقا او را تعقیب میکند و هنگامی که پسر شمارهی ساواک را میگیرد، او را بیرون کشیده و با مشتی او را نقش بر زمین میکند. «تو که نمیفهمی چی به چیه، واسه چی این کار رو میکنی؟»
اسماعیل آقا در جبههی پزشک جوان قرار دارد و تلاش میکند جلو خبرچینی پسر را بگیرد. پسر اما از چنگ او میگریزد و به ساواک نه تنها خبر پزشک جوان را لو میدهد، بلکه اسماعیل آقا را نیز لو میدهد. اسماعیل آقا و پسر تقریباً به یک قشر تعلق دارند و در محیطی مشترک زندگی میکنند. اما اسماعیل آقا به لحاظ سیاسی در تقابل با پسر قرار میگیرد، اگر چه شکست میخورد. این دو رویکرد متفاوت نشاندهندهی ظرفیتهای سیاسی مختلف تهیدستان شهری است. تهیدستان شهری بنا به موقعیت سیال و حاشیهای خود قادر به شکل دادن به آگاهی طبقاتی نیستند. آنها ما بین طبقات اصلی جامعه نوسان میکنند. در صورتی که قدرت سازمان یافتهی طبقهی کارگر وجود نداشته باشد، آنان به راحتی به استخدام قدرت مسلط در میآیند. اما وجود و مبارزهی قدرت سازمان یافتهی طبقهٔ کارگر قادر است بخشهایی از این قشر را متأثر کرده و آنان را به سوی مبارزهای رهاییبخش سوق دهد. اینجاست که پرسشی تحریککننده مطرح میشود. آیا داستان صمد بهرنگی معنایی پنهانتر را در لایههای خود حمل نمیکند؟ آیا بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری، چیزی غیر از توصیف رئالیستی تهیدستان شهری تهران نیست؟ به ویژه اینکه نام داستان نیز به جهانی مابین واقعیت و خیال اشارت دارد.
داستان بهرنگی با این مقدمه آغاز میشود: «خواننده عزیز، قصهٔ خواب و بیداری را به خاطر این ننوشتهام که برای تو سرمشقی باشد. قصدم این است که بچههای هموطن خود را بهتر بشناسی و فکر کنی که چارهی درد آنها چیست؟». او میگوید که قصد ارائه دادن سرمشق ندارد، بلکه تنها میخواهد واقعیتها را نشان بدهد. اما آیا او این جمله را ننوشته تا ما را متوجه نکتهای بکند؟ اینکه در این داستان یک سرمشق ارائه میشود. آیا تحریر اینگونهی این جمله تنها برای سانسورشکنی ادارهی ممیزی نیست؟ انتقال یک پیام از طریق رد ظاهری آن؟ وگرنه چه نیازی به این زائدهی زمخت بر داستان؟
نسلی از جوانان مارکسیست که در پایان دهه چهل و ابتدای دههی پنجاه به مبارزه علیه بیعدالتی اجتماعی روی آوردند، بیش از بسیاری از مراکز تحقیقات اجتماعی و نویسندگان و کارشناسان، تحولات زیرین اجتماعی را مطالعه و بررسی میکردند. همچنانکه مهمترین کندوکاوهای منتشره دربارهی تهیدستان شهری را در دو داستانی مییابیم که در این نوشتار مورد بررسی قرار گرفتند. صمد بهرنگی به نگرشی متعلق بود که سازمانیابی مسلحانهی پیشگام پرولتری را تنها راه صحیح مبارزه برای نابودی این نظام ناعادلانه میدانست. داستان او را نیز میتوان به دو سطح معنایی تجزیه کرد. اگر در سطحی او تلاش دارد گزارشس رئالیستی از وضعیت تهیدستان شهری در زمانهی خود بهدست دهد، در سطح دوم تلاش داشت سرمشقی مبارزاتی را برای خوانندگان خود تصویر کند. در این سطح داستان او یک کنش مداخلهگرایانه است. قدرت سازمان یافتهی مسلح طبقه کارگر میتوانست لطیف و همسرنوشتان او را نیز سازماندهی کند و جامعهای عادلانه برقرار کند. دههی پنجاه دههی مبارزه برای آینده بود. زمانی که در سال ۱۳۵۵ حمید اشرف و مهمترین سازماندهان چریکهای فدایی خلق توسط رژیم شاه کشته شدند، قدرت سازمان یافتهی طبقه کارگر به میزان قابل ملاحظهای از هم پاشید. دو سال بعد، در انقلاب ۵۷ قدرت عمده خمینی بود که تمام نیروهایی میانی و در نوسان را در مدار خود جذب کرد. انقلاب ضدسلطنتی به انقلابی برای رفع ستم طبقاتی و بازسازماندهی عادلانه جامعه منتهی نشد. جامعه که از خواب و بیداری درآمد، دوباره یک آشغالدونی شده بود.
در همین زمینه:
نظرها
Forough
<p>آن نسل از اکتیویست ها و نه روشنفکران، درکی واقعی از وضعیت جامعه ایرانی نداشتند.کارگر زدگی و دشمنی با طبقه متوسط ما را به این روز انداخت. چرا شما هم هنوز با تحلیلی مارکسیستی و اعتقاد به سیاست های انقلابی پرولتری آن شرایط را تحلیل می کنید. آیا هنوز در رویای انقلاب کمونیستی در ایران هستید؟</p> <p>ممنون</p>