ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

پرویز ثابتی در سایه‌روشن تاریخ معاصر

ساواک یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور، مهم‌ترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی بود که آمریکا آن را در سال ۱۳۳۵ تأسیس کرد.

احسان مرادی - بعد از ماجرای ۲۸ مرداد ۱۳۲۰ خورشیدی محمدرضاشاه، یک دوره‌ی جدید ۲۵ ساله را با حمایت آمریکا بر تمامی امور کشور آغاز کرد و با وجود همکاری ارتش و شهربانی برای ایجاد امنیت و حفظ ثبات، هنوز رابطه‌ای منسجم و سازمان‌یافته بین تمام ارگان‌ها به وجود نیامده بود. از این‌رو وجود تشکیلاتی منسجم، ضروری به‌نظر می‌رسید که این امر در ۲۳ اسفند سال ۱۳۳۵ با تصویب قانون تشکیل ساواک، تحقق یافت.[۱]

ساواک یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور، مهم‌ترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی بود که آمریکا آن را در سال ۱۳۳۵ تأسیس کرد[۲] و پس از تصویب قانون آن در مجلس سنا و مجلس شورای ملی، کار خود را به‌طور رسمی از سال ۱۳۳۶ آغاز کرد. علاوه بر ساواک، واحدهایِ پلیسی شهربانی، گارد شاهنشاهی، ژاندارمری و نیز واحدهای اطلاعاتی و سری رکن دوم ارتش، بازرسی شاهنشاهی و دفتر ویژه‌ی اطلاعات، وظیفه‌ی حفظ امنیت در قلمرو حکومت شاهنشاهی ایرانی را عهده‌دار شدند.[۳]

ساواک - سازمان امنیت و اطلاعات کشور - از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷، سازمان اصلی پلیس امنیتی و اطلاعاتی ایران در زمان سلطنت محمدرضاشاه پهلوی بود که افرادی مانند تیمور بختیار، حسن پاکروان، نعمت‌الله نصیری و ناصر مقدم به ترتیب ریاست آن را بر عهده داشتند و یکی از مهم‌ترین اداره‌های این سازمان امنیتی، اداره‌ی سوم یا امنیت داخلی بود که شاید با پرحادثه‌ترین دوران تاریخ معاصر ایران، همگام بوده است.[۴]

در سال‌های آغاز دهه‌ی ۱۳۵۰، نام پرویز ثابتی در رسانه‌های کشور، تحت نام مقام امنیتی مطرح شد و او را فرد مقتدر ساواک می‌دانستند و شاید به علت معروفیت او بود که هر شایعه‌ای را می‌ساختند و حتی در اوایل انقلاب ۱۳۵۷ نوشتند: پرویز ثابتی از کشور گریخت. پرویز ثابتی مرد نیرومند ساواک، با یک هواپیمای مسافری به مقصد رم،‌ ژنو، لندن در روز اول آبان ۱۳۵۷ با نام مستعار عالیخانی از کشور گریخته است.[۵]

پرویز ثابتی اما کیست؟ شاید هنوز نوشته‌ی معتبری درباره او انتشار نیافته است. ثابتی درباره‌ی خود می‌گوید: «از بدو تولد تا تاریخ مهرماه ۱۳۲۸ در سنگسر از بخش‌های سمنان در محله‌ای به نام تپه‌سر در خانواده‌ای بهایی به دنیا آمدم. دوران ابتدایی را از ۱۳۳۲ الی ۱۳۲۸ در سنگسر و دوران دبیرستان را از ۱۳۲۸ الی ۱۳۳۴ در تهران گذراندم. سال ۱۳۳۴ در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران به ادامه‌ی تحصیل مشغول شدم و در خرداد سال ۱۳۳۷ موفق به اخذ لیسانس در رشته‌ی قضایی گردیدم و از تاریخ مهر ۱۳۲۸ برای گذراندن تحصیلات متوسطه به تهران آمدم و مدت سه سال در منزل شوهر خواهرم آقای محمدحسین رحمانیان سکونت داشته‌ام و از مهر ۱۳۳۱ خانواده‌ام نیز به تهران آمدند و در همان منزل سکونت گزیدند تا اسفندماه ۱۳۳۴ که منزل تهیه نمودیم و به آنجا عزیمت نمودیم. از ۱۳۳۶ در تهران به شغل آموزگاری اشتغال داشته‌ام.»[۶]

ثابتی در بهمن‌ماه ۱۳۳۷ با معرفی ضرابی، مدیر کل نهم ساواک به استخدام ساواک در آمد. او به زبان انگلیسی مسلط بود و تحصیلاتی نیز در امور اقتصادی و سیاسی داشت.

وی خیلی زود در تشکیلات ساواک ترقی کرد. ابتدا با حمایت فردوست، قائم مقام ساواک و ناصر مقدم، مدیرکل اداره‌ی سوم در سال ۱۳۴۵ رئیس اداره‌ی یکم اداره‌ی کل سوم شد. در همین سال ناگهان به اعتبار یک برنامه‌ی تلویزیونی به شخصیتی سرشناس بدل شد و به تدریج ابعاد قدرتش فزونی گرفت.

ماجرا اما فقط به این جا ختم نشد. درباره‌ی او سخنان شایعه، دروغ و اغراق‌آمیزی، در کتاب‌های تاریخ معاصر نوشته‌اند: «به راحتی می‌توان ادعا کرد تا سال ۱۳۴۹ که وی معاون اداره کل سوم ساواک شد، سایه اقتدارش بر همه عرصه‌های زندگی ایرانیان سنگینی می‌کرد. مخالفان رژیم او را خصم اصلی خود می‌دانستند. در عین حال، احراز همه مشاغل مهم از پست وزارت گرفته تا استادی دانشگاه و معلمی و حتی کارمندی دولت، در گرو دریافت اجازه اداره‌ای بود که ریاستش را او برعهده داشت... او که در اوایل دهه ۱۳۵۰ به عنوان "سخنگوی ساواک" و "مقام امنیتی" شهرت یافت، گرداننده‌ اصلی سازمان ساواک به شمار می‌آمد و با ارتباطاتی که با "موساد" و عوامل این سازمان در ایران داشت حتی در امور مربوط به نمایندگی‌های ساواک در خارج از کشور نیز، که خارج از حدود اختیارات او بود مداخله می‌کرد. اطلاعات وی به ویژه در مورد فعالیت گروه‌های مبارز خارج از کشور، ساواک را در مبارزه با کنفدراسیون و سایر گروه‌های مخالف رژیم یاری داد... وی که دوره جنگ‌ها و عملیات ضد پارتیزانی و ضد چریکی دیده بود، با تجهیزات و امکانات گسترده، گروهی را که در اسرائیل و دیکتاتوری‌های نظامی آمریکای لاتین دوره دیده بودند برای مبارزه با سیاهکل به محاصره جنگل فرستاد... ثابتی، رئیس امنیت داخلی ساواک، بنا به خصوصیات شغلی‌اش صاحب چندین پاسپورت به اسامی مختلف بود. در اواخر حکومت ازهاری، ده روز قبل از انقلاب اسلامی به ژنو گریخت و از آنجا به اتفاق همسرش به اسرائیل رفت. او که به "شکنجه‌گر مخوف ساواک" شهرت داشت در شهر سانفرانسیسکو در خانه‌ای مجلل مسکن گزید و تنها وابسته رژیم سابق بود که یک‌ماه پیش از فرار خود، خانه‌اش را به سفیر یکی از کشورهای عربی فروخت».[۷]
 

به تورق چند نمونه‌ی دیگر می‌پردازیم:
۱. مسعود بهنود درباره‌ی او چنین می‌نویسد: «ثابتی یکی از ناسیونالیست‌های طرفدار نهضت ملی‌کردن نفت بود و برای پیشبرد اهداف رژیم به ویژه در ساواک نقش زیادی داشت. او سال‌ها مدارج ترقی را در ساواک پیمود. کمیته ضد خرابکاری به پیشنهاد ثابتی و به ریاست خود او و با اختیارات کامل به منصه ظهور رسید. وی بعدها به ریاست ساواک رسید. پرویز ثابتی که دوره جنگ‌های چریکی و پارتیزانی دیده بود، در سرکوب رسته‌های چریکی جنگل‌های شمال، نقش مؤثری داشت. قدرت پرویز ثابتی پس از برقراری نظمی‌های همانند نظمیه رضا شاه، باعث شده بود که همه از او بترسند؛ حتی نخست‌وزیرِ شاه. شاه به هر مناسبت، به ثابتی مراجعه می‌کرد و امور مهم را به او محول می‌کرد. وی با سرویس‌های خارجی به ویژه آمریکا و اسرائیل، ارتباط داشت و باعث استحکام این روابط و پیوند هر چه بیشتر این روابط با خارج از کشور بود.»[۸]

۲. روزنامه‌ی کیهان چنین می‌نویسد : «او بهایی است و پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ شمسی از کشور گریخت و همراه با همسرش به اسرائیل پناهنده شد. و مامور موساد است. ثابتی از جمله کسانی بود که در رأس یک گروه از مأموران ساواک به اسرائیل اعزام شد و به احتمال قوی در همان مأموریت به استخدام موساد درآمد.»

۳. ارتشبد حسین فردوست می‌‌گوید: «ثابتی از بدو جوانی وارد ساواک شد و در این سازمان ترقی کرد و در حالی که کمتر از ۳۰ سال داشت رییس بخش مربوط به احزاب پنهانی بود. او فردی بسیار پرکار و مقام‌پرست بود. همیشه سعی می‌کرد خود را بیش از آن چیزی که هست نشان دهد. دروغ و راست را به هم می‌بافت تا میزان فعالیت و موفقیت خود را دو سه برابر جلوه دهد. پس از چندی رئیس اداره یکم کل سوم شد. در سال ۱۳۵۰ مدیر کل سوم شد ولی درحقیقت همه‌کاره ساواک او بود. قتل بختیار با برنامه‌ریزی او انجام شد. پس از آن با جلب موافقت نصیری و محمدرضا یک سری مصاحبه‌های تلویزیونی تحت عنوان "مقام امنیتی" انجام داد. در این نمایش‌های تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت می‌کرد و همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. عنوان مقام امنیتی تا پیروزی انقلاب اسلامی روی او بود و همه‌جا به پذیرایی از او افتخار می‌کردند.»[۹]

۴. سایت خبری پیک نت درباره‌ی او نوشت: «سایه سازمان اطلاعات پرویزثابتی- مقام امنیتی شاه که سعید امامی از او تقلید می‌کرد - بر رسانه‌های تبلیغاتی برون مرزی: به پیک خبر رسیده است که پرویز ثابتی علاوه بر فعالیت‌های اطلاعاتی- امنیتی ماه‌های اخیر خود، ستادی برای تمرکز امور تبلیغاتی بوجود آورده است. این ستاد منطبق با سیاست‌های کاخ سفید در ارتباط با ایران عمل می‌کند و عمده‌ترین فعالیت کنونی آن فشار به تمام رسانه‌های فارسی زبان تصویری و صوتی برای دوری گزیدن از هرگونه تائید افرادی است که در حاکمیت جمهوری اسلامی تحت عنوان اصلاح‌طلب مطرح هستند... پرویز ثابتی معاون سیاسی ساواک شاهنشاهی و از مبتکران ترور مخالفان در خارج از کشور در زمان شاه بود. او با ترور تیمور بختیار (فرماندار نظامی تهران در کودتای ۲۸ مرداد و سپس بنیانگذار ساواک) در بغداد مورد توجه شاه قرار گرفت و برای تصدی پست‌های مهم امنیتی به اسرائیل اعزام شد. ثابتی پس از بازگشت از اسرائیل، آنچه را در آنجا آموخته بود در ساواک و در جریان مقابله با تیم‌های چریک شهری (مجاهدین خلق و سازمان چریک‌های فدائی خلق و دیگر گروه‌های کوچک‌تر مسلح) به‌کار گرفت. اعدام دسته‌جمعی و شبانه‌ ۱۰ چهره سرشناس زندان‌های سیاسی شاه در تپه‌های اوین (از جمله بیژن جزنی، ضیاء ظریفی و...) و قتل "پرویز حکمت‌جو" از اعضای زندانی کمیته مرکزی حزب توده ایران در زندان از طرح‌های او بود... ثابتی مبتکر شکنجه و اعتراف‌گیری در زندان و سپس برپائی شوهای تلویزیونی در دوران شاه بود و خود وی در نقش اداره‌کننده این مصاحبه‌های تلویزیونی ظاهر می‌شد. اسدالله لاجوردی طرح‌های ثابتی را در جمهوری اسلامی پیگیری کرد و بعدها سعید امامی که خود را مقلد پرویز ثابتی می‌دانست و مانند وی معاون سیاسی وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی نیز شده بود این طرح‌ها را گسترش داد. پرویز ثابتی پیش از انقلاب و به توصیه رابطین اسرائیلی خود از کشور خارج شد و تا ۸ ماه پیش در اسرائیل زندگی می‌کرد. در ماه‌های گذشته وی برای جمع آوری اطلاعات ماموران فراری وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی، گفت‌وگو با آنها و تمرکز آنها در یک تشکیلات واحد و برقراری ارتباط با منابع امنیتی- اطلاعاتی در جمهوری اسلامی ابتدا به یک دوره سفرهای امنیتی در شیخ‌نشین‌های خلیج فارس اقدام کرد و سپس در امریکا مستقر شد.»[۱۰]
 

۵. عبدالله شهبازی- مورخ - نوشت: «فراتر از آن، ترور سرتیپ زندی‌پور بهانه‌ای شد تا پرویز ثابتی، بدون مجوز قانونی و حکم قضایی، به اقدامی خودسرانه دست زند و برجسته‌ترین زندانیان سیاسی ایران را، که دوران محکومیت خود را می‌گذرانیدند، قتل عام کند. در روز پنجشنبه ۲۸ فروردین۱۳۵۴/ ۱۷ آوریل ۱۹۷۵ گروهی به ریاست رضا عطارپور (دکتر حسین‌زاده)، و با شرکت پرویز فرنژاد (دکتر جوان)، محمدحسن ناصری (دکتر عضدی)، ناصر نوذری (رسولی)، حسین شعبانی (حسینی)، بهمن نادری‌پور (تهرانی)، سرگرد سعدی جلیل اصفهانی (بابک) و سرهنگ وزیری، رئیس زندان اوین، به دستور پرویز ثابتی، ۹ تن از زندانیان سیاسی را به تپه‌های داخل محوطه زندان اوین بردند.»[۱۱]
 

***
ناصر مقدم، پرویز ثابتی را در سوم آبان ۱۳۵۷ از ساواک کنار نهاد و ثابتی، نهم آبان ۱۳۵۷ از ایران خارج شد و از راه فرانسه، به‌طور مستقیم به آمریکا رفت و چه بسیار افرادی که- به کذا- نوشتند او به اسرائیل رفت و با موساد همکاری کرد. در کتاب‌هایی که نهادهای رسمی جمهوری اسلامی علیه حکومت خاندان پهلوی منتشر کرده‌اند، پرویز ثابتی، بهایی و مامور اسرائیل و همکار موساد معرفی شده است. ثابتی ، پس از برکناری‌اش از ساواک، از ایران خارج شد و در آمریکا گوشه‌گیر و ساکت ماند و با محققی – غیر از عباس میلانی و عرفان قانعی‌فرد - یا رسانه‌ای گفت‌وگو نکرد و خود نیز یادداشت‌هایش را منتشر نکرد.

حسن علوی‌کیا، معاون اسبق حسن پاکروان ، درباره‌ی پرویز ثابتی می‌گوید: «آقای ثابتی جزو جوانانی بود که وقتی استخدام شد من می‌دیدمشان، ایشان یک کارمند عادی و معمولی بود، بعد رئیس بخش شد و بعد رئیس اداره و زمان مقدم هم به عنوان معاون معرفی شد. مقدم یکی از روسای اداره سوم بود. اولین رئیس اداره سوم، ماهوتیان بود و بعد صمدیان‌پور و بعد امجدی و بعد مقدم و آخر سر ثابتی به این ترتیب شد مدیرکل. سویل [غیرنظامی] بود، لیسانسیه حقوق. یک بار خانه پاکروان، ثابتی را دیدم، میهمان بودیم، به ثابتی گفتم که آقا همینطور گرفتید و نشسته‌اید – هنوز ثابتی را کنار نگذاشته بودند، این چندماه قبلش بود – همین‌طور نشستید، آخر این آخوندها را یک فکری بکنید، گفتی که اعلی‌حضرت اجازه نمی‌دهند و اگر اجازه بدهند ما ظرف دو روز، کلک همه‌شان را می‌کنیم، گفتم با کلک کنده شدن آخوند که نمی‌شود، باید به ترتیب دیگری عمل کرد، کلک آخوند را نمی‌شود کند، بایستی طرحی و برنامه‌ای داشت، گفت: نه اعلی‌حضرت به هیچ وجه اجازه نداده، اگر اجازه می‌داد من ظرف ۴۸ ساعت به تمام این غائله، خاتمه می‌دادم. این مثلا توی حکومت شریف امامی بود که بعد پاکروان آمد و گفت: راست می‌گوید، درست می‌گوید.»[۱۲]

داریوش همایون می‌گوید: «پرویز ثابتی فهمیده‌ترین مقام ساواکی بود که می‌شناختم و رفت و آمد داشتم اما ناصر مقدم از ثابتی خوشش نمی‌آمد و به محض اینکه در حکومت شریف امامی، دست گشاده‌ای یافت، او را با جمع دیگری از مقامات ساواک که لابد میانه‌شان با آنها خوب نبود، بازنشسته کرد و نام‌های آنان را در روزنامه انتشار داد. انتشار آن خبر در حکم دادن چراغ سبز به چریک‌های گوناگونی بود که سخت‌ترین ضربات را از ثابتی – به عنوان رئیس موفق کمیته‌ی مشترک – خورده بودند و معنایش آن بود که چریک‌ها می‌توانند حساب‌شان را با کسانی که دیگر نگهبانی نداشتند، پاک کنند و ثابتی البته باهوش سرشارش، زود این معنی را دریافت و از ایران خارج شد.»[۱۳]

به هر حال، تحقیق درباره‌ی عملکرد و شخصیت ثابتی، هنوز در پرده‌هایی از ابهام قرار دارد، اما آیا مناظره و یا نوشته‌ای از او، منتشر می‌شود؟ به هر حال در ایران پس ازانقلاب اسلامی افراد زیادی به نوشتن کتاب‌های تاریخ معاصر پرداختند که یا وابسته به حزبی مشخص- مانند توده، جبهه ملی، نهضت آزادی و ...- بودند و یا قبلاً با ساواک و شخصیت‌هایی مانند مقدم و سرهنگ اعصار و ... همکاری و رابطه داشته‌اند و خود را مورخ شهر نامیده‌اند و چه بسیار کتاب‌ها درباره‌ی تاریخ پهلوی نوشته‌اند؛ و چه بسا نوشتن و روایت وقایع تاریخ معاصر ایران، توسط چهره‌های مستقل و بدون سوء سابقه‌ی سیاسی، حزبی و تشکیلاتی و به شیوه‌ی آکادمیک جزو ضروریات باشد نه آن که روزنامه‌ها و مجلات دوران پهلوی را چسب و قیچی کرد و یا مانند روزنامه‌ی کیهان، برای هرکسی داستان‌سرایی کرد.

پایان دوران پهلوی و آغاز دوره‌ی انقلاب در ایران، اگرچه سرنوشتی دیگرگونه برای خاطره‌نویسی پس از انقلاب رقم زد. به یکباره بازار خاطرات رونق گرفت و این‌بار دو گروه بازمانده از دوران پهلوی و مبارزان انقلابی، نگارش خاطرات خود را از دو دوره‌ی متفاوت ابتدا در فضایی ناآرام و بعدها در محیطی امن آغاز کردند، اما آن‌گونه که فریدون آدمیت در مقاله‌ی «تفکر تاریخی و روش تحقیق» به آن اشاره می‌کند، «تاریخ جریانی از توالی حوادث است که نه در خلاء وقوع می‌یابند و نه اسرارآمیزند بلکه قانون منطقی ترتب معلول؛ حاکم بر سلسه حوادث است.»[ ۱۴]

یکی از مورخان تاریخ سیاسی ایران درباره‌ی ثابتی می‌گوید: «او یکی از انسان‌های باهوش و فهمیم و وطن‌پرست است. برنامه‌های خاص او موجب کنترل جبهه ملی و نهضت آزادی شد و نیز عدم اجازه به توسعه عملیات سازمان انقلابی حزب توده، مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق و عوامل تجزیه‌طلب کُرد و نیز در اهواز... ثابتی توانست که عملیات مخرب و ویرانگرانه بسیاری از گروه‌ها و سازمان‌ها را کنترل و از بین ببرد... اما افسوس که شاه فقید ایران، او را به ریاست ساواک برنگزید و نعمت‌الله نصیری باهوش و معلومات بسیار پایین سکاندار ساواک بود... و در سال ۱۳۵۷ هم مقدم که با مخالفان شاه، ساخت و پاخت کرده بود و به همین دلیل ثابتی را از ساواک بیرون راند...ثابتی بعدها در آمریکا می‌خواست به آزادسازی ایران کمک کند اما متاسفانه گرد و خاک افرادی مانند اویسی و آریانا و بختیار، موجب شد تا او کنج خلوت برود... ولی به هر حال دین بزرگی بر امنیت ایران زمین دارد که مهار کنترل امنیت داخلی را خوب در دستش داشت اما شاه چون مذهبی بود نخواست که او مذهبیون را هم کنترل کند... به هر حال در سال ۱۳۵۰ در تلویزیون گفت که سازمان مجاهدین خلق از شکم نهضت آزادی ایران، بیرون آمده و این برخلاف فضای امنیت ایرانی است.»
 

شاید اگر کسی حرف‌های او را پس از ۴۰ سال دوباره بشنود، دریابد که به راستی فهم درستی از اوضاع ایران داشت.

منابع:

۱. افراسیابی، بهرام؛ ایران و تاریخ، تهران، انتشارات زرین، ۱۳۶۴ش، ص۴۵.
۲. گازیوروسکی، ج مارک؛ دیپلماسی آمریکا و ایران، جمشید زنگنه، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، ۱۳۷۱ش، ص۲۰۰.
۳. نجاریراد، تقی؛ ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه، چاپ اول، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸ش، ص۲۷.
۴. پژمان، عیسی، اثر انگشت ساواک، فرانسه ، پاریس ، ۱۹۸۱
۵. موضوع: مسافرت آقای ثابتی به خارج از کشوردر ساعت ۱۳:۴۰ روز فوق در هیئت تحریریه روزنامه کیهان گفته شد.
۶. سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
۷. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ۲، ص ۴۵۰-۴۵۱ ؛ بهرام افراسیابی، وقتی پرده ها بالا می روند، ص ۳۴۱-۳۴۲ ؛ عباس میلانی، معمای هویدا، ص۲۰۸ . ص۳۹۰ ؛ مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، ص ۵۵۵ . ؛ محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی: از فروغی تا فردوست، ج ۲، ص۹۹۲- ۹۹۷ ، ۱۰۰۱ . ؛ چپ در ایران به روایت اسناد ساواک: چریکهای فدایی خلق، ج ۸، ص ۳۰۹ .
۸. بهنورد، مسعود؛ از سیدضیا تا بختیار چاپ هفتم، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۷۷ش، ص۵۲۱‌ ـ ‌۸۲۵.
۹. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، جستاری از تاریخ معاصر ایران»، صص ۴۵۱ – ۴۵۰
۱۰. اینجا
۱۱. پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین - داستان تقی شهرام، کودتای سرخ و تیرباران در سحرگاه
۱۲. در گفتگویش با تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد
۱۳. در کتاب مناظره اش، تحت عنوان من و روزگارم
۱۴. اینجا

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • همنشین بهار

    آقای پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه، با نفی و نقد دوران دکتر مصدق و نیز اوضاع زار کنونی که استبداد زیر پرده دین، بیداد می‌کند، نظم و نظام پیشین (پیش از انقلاب) را به رُخ کشیده‌است. اگرچه او دستش به جنایات ساواک آلوده است و برخورد با این کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در میان انبوه خاطرات دیگر، درست نیست، اگرچه به علت سوابقی که در دستگاه امنیتی رژیم شاه داشته، از نظر حقوقی و قضائی زیر سئوال است و تا زمانی که یک کمسیون حقیقت یاب مردمی به چنین اتهامی رسیدگی نکرده، بقیه حرف‌ها اهمیت زیادی ندارد. اگرچه در سخنان ایشان، گفتمان و گزاره‌های میرای سلطنت (شرف عرض، شرفیابی، پیشگاه، استدعا، معظم، معظم له...) موج می‌زند، و اگرچه مسئوّلیت ایشان در اداره کّل سّوم ساواک که کمیته مشترک ضد خرابکاری زیرمجموعه آن بود، تردید برنمی‌دارد، امّا بر شماری از حلقه‌های مفقوده تاریخ معاصر انگشت گذاشته‌اند و این، بسیار نیکو است. --------------------------------------------- پرویز ثابتی و «ابراز تاسف» در گیومه http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=372 … همنشین بهار http://www.hamneshinbahar.net

  • رضا خلخالی

    فرجام نكات مهمي كه در كتاب خاطرات آقاي ثابتي به چشم مي‌خورد وي ابتدا به ساكن سعي در تطهير و قباحت‌زدايي از عملكردهاي خود و يار شفيقش جناب هويدا دارد كه بوضوح مي‌توان آن را مشاهده نمود و همچنين اظهار بي‌اطلاعي از شكنجه‌هاي كميته مشترك و امنيت داخلي ساواك كه شخص آقاي ثابتي سكّان‌دار آن بوده است. آقاي ثابتي در قسمتي از كتاب خاطراتش اعلام مي‌دارد كه در بحث مديريت با نخست‌وزير وقت به جناب آموزگار توصيه نمودم كه يك مدير كارآمد بايد بطور مدام با افراد تحت مديريتش در تماس بوده و از عملكردهاي آنان مطلع باشد، ولي چگونه خود با نيروهاي تحت امرش در كميته مشترك ضدخرابكاري اعم از عضدي، رسولي، حسيني، و ديگران در تماس نبوده و از نحوه‌هاي اخذ اعتراف از متهمين سوالي نمي‌نموده و از راههای اخذ اعتراف از متهمين اظهار بي‌اطلاعي مي‌نمايد يعني صدها نفر از افرادي كه در همان كميته مذكور بطرز وحشيانه‌اي شكنجه شده‌اند و هم اكنون هم در قيد حيات مي‌باشند و حاضر به اداي شهادت در هر محكمه‌اي آن هم با وجود آثار باقي مانده از شكنجه بعد از سالیان سال می باشند همگي دروغ می گویند و يكتا راستگو در اين ميان آقاي ثابتي و همكارانشان مي‌باشند، آقای ثابتی در ص 266 و267 کتاب خاطرات خود در رابطه با فرار ساختگی سیروس نهاوندی می فرماید به پیشنهاد خودش (سیروس نهاوندی) برای بهتر جا افتادن مسئله نفوذش ابتدا او را با کابل شکنجه کردیم تا آثار آن در بدنش باقی بماند سپس او را به بهانه درمان به بیمارستان منتقل کرده ودر حضور پزشک برای آنکه به عصب های دستش آسیب جدی نرسد تیری بدستش زدیم و او را فراری دادیم .خوب ،اگر شکنجه ( شلاق زدن با سیم کابل) به قول خود تان در ساواک یا کمیته مشترک وجود نداشته چگونه این موضوع پیشنهادی از طرف آقای نهاوندی را قبول کرده و بر آن مهر تایید زده اید، پس حتما صدها بار قبل از آن متهمین دیگری راهم با کابل تا سر حد مرگ شکنجه کرده و برای درمان جزیی به بیمارستان روانه نموده اید،که اطمینان دارید، چون انجام این عمل امری است رایج، پس قبولش هم برای خاص و عام امری معقول است چرا برای نفوذ هر چه بهتر جناب نهاوندی، انگشتان وی را قطع نکردید زیرا عمل فوق شکنجه ای مرسوم نبوده است جناب آقاي ثابتي چگونه مي‌شود كه از نيروهاي نفوذي خود در كيس‌‌هاي مختلف با افتخار منظومه‌ها مي‌سراييد و بوضوح از خائنينی همانند عباسعلي شهرياري در رابطه با ترور تيمور بختيار، شاه‌مراد دلفاني که با نفوذ خود در سازمان مجاهدين موجبات انهدام 80 درصد از پيكره سازمان مجاهدين در سال1350 را فراهم آورد و سيروس نهاوندي در رابطه با نفوذ به حزب توده، به وضوح نام می برید ولي نامي از ستوان احمديان كه استارت انهدام نيروهاي ماركسيست مجاهدين وچريكهاي فدايي را زده است سخني به ميان نمي‌آوريد گويا بعد از حدود چهل سال هنوز هم از به زبان آوردن نام اميرحسين احمديان در كتاب خاطراتتان هراس داريد، باري پيروزي هاي آقاي ثابتي در اين نفوذ، ناخواسته موجبات مرگ سه مستشار آمريكايي در ايران را رقم زده است و با اذعان به آن در دادگاههاي فدرال محل اقامتش تحت تعقيب واقع می گردد زيرا افراد فوق با سلاحهايي كه آقاي ثابتي آنان را در اختيار تقي شهرام قرار داده به قتل رسيده‌اند. چگونه مي‌شود آقاي ثابتي نام يكايك افراد وابسته به سلطنت و معاندين را با ذكر سوابقشان مورد به مورد به ياد مي‌آورد، ولي در ذكر نام حسين عزتي كه با محمدتقي شهرام با طرحي از پيش‌تعيين شده توسط آقاي احمديان مي‌گريزد نه يك بار بلكه سه بار دچار اشتباه مي‌شود و سعي وافري دارد كه محمدرضا سعادتي را به جاي حسين عزتي بگنجاند تا جايي كه عموم اذهان و آگاهان به امور واقفند سعادتي حتي دقيقه‌اي در زندان ساري بازداشت نبوده كه آقاي ثابتي بخواهد ادعا نمايد به سهو عزتي را سعادتي اعلام نموده گوئيا آقاي ثابتي از علامت سوالي در اذهان وحشت دارد كه حسين عزتي بعلت نقشي كه در عمليات فريب آقاي ثابتي نداشته 24 ساعت بعد از فرار در يكي از ايستگاه‌هاي راه‌آهن جنوب به ناگاه مورد حمله همكاران آقاي ثابتي قرار گرفته و كشته مي‌شود به جای آنکه دستگیر شده ودر رابطه با آقای شهرام و ستوان احمدیان، اطلاعاتی از او اخذ گردد ویا اجازه دهند با یکی از سمپاتها یا اعضای چپ تماس بگیرد سپس دستگیر شود ، باری چون نیازی بدین کار نبوده و اگر عزتی می خواست با اعضائ گروهش یا سمپاتهایش تماس برقرار کند در همان تهران که مرکزیتشان بود تماس میگرفت. عزتی پی به ساختگی بودن فرار برده بود وهدفش از رفتن به جنوب شانس حداقل یک درصد فرار به عراق و اعلام فرار ساختگی از طریق عوامل به داخل کشور بوده وثابتی این موضوع را آن گاه در می یابد که عزتی بدون تامل در تهران و تماس با گروهش رهسپار جنوب می گردد، باری به قول معروف آقای ثابتی و تنی چند از محرمانش هم سوال را می دانسته اند هم جواب را. و اين در حاليست كه ستوان احمديان پس از به انجام رساندن ماموريت محوله در داخل كشور به سلامت بعد از مدتها راهي خارج از كشور مي‌شود آن هم اين بار براي ارسال اطلاعات دست اول خارج از كشور، جناب آقاي ثابتي چگونه ترور تيمسار تيمور بختيار را آن هم در عراق با حفاظت كاملي كه استخبارات از او مي نمود با موفقيت به مرحله انجام مي‌رسانيد و آن را با افتخار در تلويزيون به نمايش مي‌گذاريد، ولي از حذف آقاي احمديان كه در خارج از كشور بدون داشتن محافظ می گردد عاجز مي‌گرديد وي كه موجب فرار شهرام و عزتي و ربودن تسليحات زندان گرديد و با آن برادران امريكايي شما را به قتل رسانده است، نكند حقوق بشري كه توسط برادران آمريكايي شما اداره مي‌شده از اين امر ملول مي‌گشته، اگر اين گونه بود كه بايد در رابطه با تيمور بختيار از شما بيشتر دلخور مي‌شدند. جناب آقاي ثابتي چرا از معشوقه اعليحضرت خود خانم گيلدا آزاد به وضوح و كامل صحبت نمي‌فرمائيد و ارتباط شاه معدوم با خانم گيلدا را حاصل شايعه پراكني او و اقوامش بيان مي‌داريد و اعلام مي‌كنيد از مراسم نامزدي خانم گيلدا آزاد با نامزدش در يكي از كاباره‌ها عكس گرفته و در مجله‌ها چاپ كرديم و شايعه فروكش کرد. چرا ادامه آن را نمي گوئيد در ديدار هفتگي كه با خانم شهبانو داشتيد براي مقبولیت در نزد شهبانو حكم قتل هوويش را از او دريافت و توسط عوامل خود او را بقتل می رسانید. جناب آقاي ثابتي خوب است مقداري هم انتقاد از خود كنيد حتي شده يك خط مثلاً سرقت بودجه سري ساواك كه صدها ميليون تومان بوده که آن را در بحبوحه انقلاب به سرعت تا مسئولين امر متوجه شوند آن را از كشور خارج کردید نكند شما هم همانند مهره دست‌نشانده‌تان آقاي شهرام تنها عيبتان پيچيدگي جهان مادي و سادگي ذهن شماست. که جناب شهرام به در خواست شهید شریف واقفی در انتقاد از خود بیان کرده بود، ضمنا چگونه می شود جناب محمد تقی شهرام به علت همدست بودنش با شیطان ویا اقبال شامخش یکه تاز ماركسيست‌هاي مجاهدین می گردد و به هيچ عنوان ، درهيچ يك از حملات ساواك و كميته مشترك مورد هدف قرار نمي‌گيرد و این در حالیست که زبده‌ترين نيروهاي مبارز با رژيم اعم از شهيدسيدعلي اندرزگو بعد از آن همه تعقيب و گريز بدست نيروهاي ساواك و كميته مشترك به شهادت مي‌رسد ، حميد اشرف از نيروهاي سرآمد چريكهاي فدايي كه جناب ثابتي در كتاب خاطراتش ،خود به تهوّر و جسارت وي در برخورد با نيروهاي زبده عمليات كميته مشترك معترف می باشد دست آخر در يكي از خانه‌هاي تيمي چريكهاي فدايي در درگيري كشته مي‌شود و نمونه‌هاي بسياري همانند احمد زيبرم، بهرام آرام و ... كه هم از لحاظ تاكتيكهاي عملياتي و هم از لحاظ رعايت اصول و موازين حفاظتي سرآمدتر از تقي شهرام و ستوان احمديان بوده‌اند و حتي قابل قياس هم نمي‌باشند، يكي پس از ديگري در درگيريها كشته مي‌شوند ،ولي هنرپيشه اين ماجرا و سردسته سياهي لشكر جان بدرمي‌برند باري تنها پاسخ آقاي ثابتي در محكمه‌اي بنام وجدان موجود می باشد كه آن هم دراووهم پالكي‌‌هايش هيچگاه تشکیل نشده و نمی گردد ، چرا آقاي ثابتي نامي از جناب احمديان به ميان نمي‌آورد زيرا با كشيدن نخ ماجرا قرقره نیز پیدا می شود ، واما چرا آقاي احمديان كه همانند شهرام نه فرمان قتل كسي را صادر نموده و نه بقول مدعیان بزه‌اي مرتكب شده است و اگر حساب به پذیرش تغيير ايدئولوژي باشد هستند كساني از همان طيف همانند لطف‌الله ميثمي، كه در داخل كشور به سر مي‌برد و كسي هم كاري به كارشان ندارد ولي جناب احمديان بعد از انقلاب هم‌گمنام در خارج از كشور به سر مي‌برد، و اما جناب ثابتي در كتاب خاطرات خود تلاش بسيار وافري به خرج داده تا با وارد نمودن اتهامات سخيف به شهداي انقلاب و مسئولين نظام و حتي معاندين با رژيم طاغوت در هر طيف و گروهي، خود و هم‌مرامانش را مورد استحاله قرار دهد ابتدائاً بايد خدمت آقاي ثابتي عرض نمايم در مصاحبه‌اي كه با بخش فارسی صدای آمریکا انجام داده و در كتاب خاطراتش هم بدان اشاره نموده، دستگيري آقاي اميرهوشنگ دولّو در كشور سوئيس بجرم قاچاق مواد مخدر می باشد، ولي آقاي ثابتي از نحوه آزادي شخص فوق سخني به ميان نمي‌آورد كه با استفاده از مصونيت سياسي به توسط اعلي‌حضرتش در كمال بهت و حيرت دولت سوئيس شفاعت میشود و به ايران باز میگردد و روز نامه های اروپایی هم در آن مقطع در این باره حکایت ها می سرایند زيرا بقول آقاي ثابتي و خاص و عام منزل آقاي دولّو يكي از اماكني بوده كه در آنجا پُستهاي مملكتي به مراجعين تحت شرايطي اعطا مي‌گرديده و جناب دولّوهم اين پُستهاي مملكتي را از خزانه پدرش به اشخاص حواله نمي‌كرده بلكه با درخواست از اعلي‌حضرت جناب آقای ثابتي و اجابت شخص اوبه ملتمسین حواله می نموده و درمقابل آقاي دولّو هم با مخدّرات همايوني و قوّادي به همراه ديگر هم‌رزمانش اعم از اسدالله اعلم و سپهبد ايادي، خدمت اعلیحضرت جناب آقای ثابتی عرض ارادت می نموده والاّ بقول حافظ شيرازي( با كافران چه كارت گر بت نمي‌پرستي) و در مقابل این حقیت محض جناب آقای ثابتی دکتر علی شریعتی را معتاد به مواد مخدر معرفی می نماید ، جناب آقاي ثابتي كمي هم از هنرمندي‌هاي خود كه با دستور رياست كل شهرباني وقت سپهبد جعفر قلي صدري هنگامي كه تلفن آقاي ثابتي به توسط مخابرات شهرباني کنترل می شود ودر آن آقاي ثابتي از افراد متمول كه داراي ضعف‌هايي بوده‌اند فرش‌هاي گرانبها و ملك و املاك طلب مي‌نموده و عين نوار بتوسط شخص رياست شهرباني به سمع و نظر اعلي‌حضرتش مي‌رسد و او نيز از سرلشكر فردوست مي‌خواهد كه جناب ثابتي را كمي تفهيم نمايد، صحبتی نمی کند ، آقاي ثابتي در كتاب خود سعی نموده که هر آن كس را كه برخلاف نظراتش نظري داده خواه موافق رژيم سلطنت خواه معاند، با انواع تهمت ها در ذهن خواننده تخريب نمايد اساسا در مظان اتهامات ناروا قرار دادن مخالفين سلطنت مرام مورثي اينان مي‌باشد ولي علّت اتهامات به موافقين سلطنت، ابتدا به ساكن چون مخالف نظرات و عملكردهاي وي بوده‌اند، و در ثاني اين تفكر را در ذهن خواننده عوام ايجاد کند كه جناب آقای ثابتی نه تنها از مخالفين بلكه از موافقين سلطنت نيز انتقاد كرده و همه را نقد نموده در حاليكه تنها موضوعي كه در اين كتاب يافت نمي‌شود کفه انصاف است و آن هم در انتقاد از خود و خودی هاي مخالف ،آقاي ثابتي براي قبولاندن اتهامات ناروا به مخالفان سلطنت در اذهان عوام متبحر مي‌باشد و ساليان سال دوره‌هاي مختلفي در اين باب را در اسرائيل، انگليس و آمريكا گذرانده است. جناب آقاي ثابتي در ص173 براي تخريب شخصيت عده‌اي از مذهبيون، مجاهدين و كمونيستها در اوج وقاحت و بي‌شرمي اعلام مي‌كند كه عده‌اي از زنان بدكاره و روسپي را استخدام مي‌كرديم و به سراغ سوژه‌ها مي‌فرستاديم بعد از آنها عكس و فيلم تهيه مي‌كرديم جناب آقاي ثابتي ابتدائاً خدمت شريفتان عرض می کنم كه اگر حتی نقطه ای خاكستري در رابطه با اين موضوعات حداقل از مسئولين كشورما موجود بود مطمئنا به همراه همان بودجه سري ساواك كه به در برديد يا بهتر بگويم دزديديد آن اسناد را هم برده و تاكنون صدها بار از رسانه‌هاي برادران آمريكايي، اسرائيلي، انگليسي و صدها رسانه ديگر به نمايش مي‌گذاشتيد ثانياً اقرار العقلاء علي انفسهم نافذٌ، ثالثاً بقول خودتان كه ليسانس حقوق مي‌باشيد اقرار در رابطه با شخص مُقر نافذ است نه غير، آقاياني كه به آنها اين اتهامات سخيف را وارد كرده‌ايد هيچ كدام اعتراف به اين امر نكرده اند و شما هم نتوانسته اید مدرکی در این رابطه ارايه بدهيد که اتهامات وارده را اثبات کند ولي شما به شغل شريف خود و انصار سلطنت اعم از اعلم، ايّادي، دولّو و ... اعتراف نموده‌ايد. بنده از همين جا شغل شريف قوّادي را به شما و خانواده مکرمتان تبريك و تهنيت عرض مي‌نمايم كه غير از قتل، شكنجه، ترور،...... نان قوّادي را هم بر سر سفره‌ بهايي‌زاده‌هاي عزيز خود مي‌نهادید و ملت عزیز ایران خود ببیند رژیم سلطنتی که یکی از ارکان بقای آن قوادی باشد و مسئول امنیت داخلی آن مفتخر به آن ، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل،و اما جناب آقای ثابتی شما هر اتهامی که دلتان خواست می توانید به بنده حواله کنید حتی تا جایی که بگویید وی اسماعیل رایین( نویسنده ساواک) سازمانهای امنیتی ایران است ولی تنها دلیل محکمه پسندی که نه برای شما بلکه برای خوانندگان گرامی می توانم ارائه بدهم این است که اگر بنده رایین ثانی بودم هیچگاه از حمید اشرف که نه از اقوام بنده می باشد، ونه از آشنایان بنده ،ونه در طول عمر خود حتی یکبار او را دیده ام و هیچ مراوده ای هم با هیچ یک از اعضای خانواده او نداشته ام و با عنایت به اینکه او یک کمونیست بود و بنده یک بچه مسلمان دیگر در مقابل شما نمی ایستادم، و در رابطه با قتل دو کودک شایگان با استناد به براهین موجود از او دفاع نمی کردم،و برائت او را به عهده هم فکرانش واگذار می نمودم واما جناب آقای ثابتی با کمال تعجب هنگامي كه به انتهاي كتاب رسيدم نكته‌اي توجه‌ام را جلب کرد و آن تعداد صفحات كتاب خاطرات آقاي ثابتي بود 666 صفحه كه منطبق با اصل ژنتيكي صاحب خاطرات است ضمنا آقای ثابتی چه نکو می شد نامی برای کتاب خاطرات خود انتخاب می نمودید که با مضمون آن وصاحبش هم همخوانی داشته باشد مثلا ( در دامگه شیطان) حال جناب آقاي ثابتي اين شما و آن هم خانواده‌هاي سه مستشار آمريكايي آقايان (هاوكينز، ترنر و شفر) و آن هم دادگاههاي فدرال كشوری که شما را پذیرفته است و درخواستي كه از جنابعالي و افرادي نظير شما دارم اين است كه شما و ديگر هم‌فكرانتان كه در خارج از ايران به سر مي‌بريد و تابعيت كشور ديگري را يدك مي‌كشيد، لطفاً در رابطه با كشور مردم ايران اظهار نظر نفرمائيد ،زيرا امورات هر كشور مربوط به مردم آن كشورمي‌باشد نه افراد اجنبي كه فقط به زبان فارسي تكلم مي‌نمايند، به اميد موفقيت ايران عزيزمان والسلام ((فريب اطلاعاتي راستين مبتني بر دروغ نيست بلكه شالوده آن واقعيت هاي دست‌چين شده مي‌باشد)) با احترام خلخالی منابع ماخذ 1 کتاب تاریخچه مجاهدین خلق از پیدایش تا فرجام 2 کتاب تاریخچه چریکهای فدایی از سال41 تا 57 3 کتاب در دامگه حادثه 4 اغلب کتب مربوط به سازمانهای چریکی ، خاطرات مبارزین، و مقالات مستند 5فایل های صوتی حمید اشرف و تقی شهرام 6 خاطرات لطف الله میثمی 7خاطرات حسین فردوست(مسئول سازمان بازرسی شاهنشاهی)

  • رضا خلخالی

    وهمین جناب شهرام که به حمید اشرف میگوید ما در سازمان مجاهدین ماندیم تا حقانیت مارکسیست را اثبات نماییم(آن هم با حذف 50 در صد از اعضای سازمان) بعد از انقلاب هنگامی که کفه را سنگین تر احساس میکند نام سازمان خود را به( پیکار) تغییر میدهد و از سازمان مجاهدین در عین خفت وداع می نماید، دراین ميان که آقاي شهرام براي تحميل اهداف خود بر سازمان وآقاي ثابتي و يارانش هم درصدد شناسايي و تعقيب و مراقبت نيروهاي سازمان ماركسيستي مجاهدين و چريكهاي فدايي بود،بعد از شناسایی دقیق وقت نواختن ضربه نهایی مي‌رسد ، در اين بین ستوان احمديان مطابق عرف سازمان مطبوع آقاي ثابتي يا بايد گرفتار تير غيب شود و يا در حمله به يكي از خانه‌هاي تيمي كشته می گردید و بخت با آقاي احمديان يار بود كه ثابتي اين بار او را براي اهداف سازمان در خارج از كشور انتخاب نمود و با انتقال مسئله فوق‌الذكر از طريق عواملش، احمديان بانک خروج خود و تعداد ديگري از افراد سازمان را به جهت تسلط بر نيروهاي سازمان در خارج كشور را در مخيله آقاي شهرام به صدا درآورد و او هم كه تشنه قدرت و سلطه بيشتر و دفع كساني كه امكان رقابت با خود را در آنان احساس مي کرد بود طرح خروج آقاي احمديان و تني چند از نيروهاي سازمان را به بهانه های واهی ریخت باري در كتاب تاريخچه سازمان مجاهدين صفحه 613 علل خروج ستوان احمديان را تقي شهرام اينگونه بيان مي‌دارد كه چون رژيم به وي حساسيت دارد و عده‌اي از همدوره‌هايش در گشت‌هاي كميته مشترك حضور دارند و اين عمل امكان دستگيري يا كشته شدن وي را در پي خواهد داشت و اين باعث خوشحالي رژيم مي‌شود صلاح در اين است كه وي به همراه تني چند از نيروهاي سازمان،از كشور خارج شود. ابتدا با استناد به براهين و مستندات موجود، رژيم به تمامي عناصر مخالف خصوصاً با مشي مسلحانه حساسيت شديدي داشت و اين حساسيت تنها شامل آقاي احمديان نمي‌گردید. ثانياً بنده هرچه در كتب و مقالات و خاطرات آقاي شهرام و هم‌رزمانش مطالعه نمودم نام آقاي احمديان را در آن مشاهده نكردم كه در عمليات يا حتي در امورات اطلاعاتي اعم از تعقيب و مراقبت يا شناسايي سوژه حضور داشته باشد و اين شخص از اول ورود الي خروج و حتي بعد از خروج همانند فرستنده‌اي در خدمت آقاي ثابتي بوده و مهمتر از همه با حضور آقاي احمديان در داخل کشور و ضربات ناگهاني پي در پي نيروهاي ساواك به سازمان، احتمال لو رفتن و حداقل ضريب مشكوكيت به آقاي احمديان در ميان نيروهاي سازمان قريب به يقين مي‌گشت ضمناً در صورت وقوع حمله نهايي سه حالت بوجود مي‌آمد يا سازمان خود به وي مشكوك شده و در زير فشار وي را وادار به اعتراف مي‌نمود كه احتمال درصدي راه گريز براي نيروها بوجود مي‌آمد يا در صورت حمله آقاي احمديان دستگير مي‌شد كه آقاي ثابتي راهي بجز آزاد نمودن وي نداشت و اين هم امكان‌پذير نبود، زيرا با سلاحهاي مسروقه آقاي احمديان شهيد رضا رضايي هاوكينز مستشار آمريكايي را به قتل رسانده بود و اين خود بايكوت شدن آقاي ثابتي را در پي داشت و سومين راه كشته شدن آقاي احمديان در عمليات بود كه با انجام اين عمل كيس خارج از كشور نيمه‌تمام مي‌ماند پس بهترين انتخاب خروج آقاي احمديان بود كه خيال آقاي ثابتي آسوده می گردید و هم اطلاعات جامع‌تري از نيروهاي خارج از كشور بدون واسطه و احتياط به طور روزمره خدمت آقاي ثابتي ارسال می شد و هم آقاي ثابتي رد خود را پاک می نمود و جالب اينجا است كه اكثريت قريب به اتفاق نيروها از مرز عراق خارج مي شوند و آقاي احمديان از مرز افغانستان، و اين هم ناشي از تجربيات آقاي ثابتي بود زيرا دولت عراق يكبار بر سر مسئله عدم رعايت موازين حفاظتي استخبارات در ترور تيمسار بختيار شكست خورده بود تا جايي كه در سال 49 كه تعدادي از مجاهدين در دوبي دستگير مي‌شوند . در مسير تحويل به ايران هواپيماي حامل را با همدستي تني چند از يارانشان ربوده و به عراق مي‌برند. اين بار دولت عراق براي ايجاد حصول اطمينان كه اين هم طرح نفوذ ديگري از سوي ساواك نباشد مجاهدين هواپيماربا را به شدت هر چه تمام مورد استنطاق قرارمی دهد كه بعد از مدت كوتاهي با وساطت نماينده سازمان الفتح از استخبارات عراق جان به در مي‌‌برند و بعد از رفع سوء تفاهم به علت شدت شكنجه‌هاي وارده به جهت مداوا در بيمارستان بستري و بعد از بازيابي نسبي همگي برای گذراندن دوره‌هاي چريكي به سازمان فتح مي پیوندند، جناب آقاي ثابتي و هم‌فكرانش از آن جهت كه مبادا آقاي احمديان در عراق به دست نيروهاي امنيتي آن كشور دچار گشته و لب به سخن بگشايد و اسرار نهفته را بازگو نمايد افغانستان را امن‌ترين مسيربرای خروج جناب احمديان در نظر مي‌گيرند و نكته قابل تامل در اين جاست كه در تاريخچه سازمان مجاهدين در رابطه با خاطرات افسر تابع آقاي ثابتي مرقوم گرديده كه آقاي احمديان آن ، با تغيير قيافه( گريم ) و با در درست داشتن پاسپورت جعلي وارد گمرك مرزي شده وناگهان مشاهده كرده كه يكي از هم دوره‌هايش مشغول خدمت است درجا سيانور را در دهان مباركش جا داده كه در صورت لو رفتن آن را ببلعد ولي خوشبختانه آن همكار محترم او را نتوانسته شناسايي كند و آقاي احمديان به سلامتي از مرز گمركي خارج شده و از خاك افغانستان خود را به اروپا رسانده است دقت به چند نكته در اين جا ضروري است که چگونه آقاي ستوان احمديان و یا سازمان مطبوعش احتمال حضور همدوره‌هاي آقاي احمديان را در كميته مشترك ضدخرابكاري می دهند. ولي در گمرك خروج از كشور اين احتمال را در نظر نمي‌گيرند و تا آنجا مي‌توان پيش رفت كه ساواك بر حسب احتياط هم شده چند تن از همدوره‌هاي نزديك آقاي احمديان را در مبادي ورود و خروج مرزی جهت شناسايي آقاي احمديان قرار مي‌دهد، و آقاي احمديان كه خود در دانشكده پليس دوره ديده اين احتمال را در نظر نمي‌گيرد، مطلب بعدي ،آقاي احمديان حداكثر 5 الي 6 سال بود كه از دانشكده فارغ التحصيل شده و قيافه او تغيير چنداني نكرده بود كه مرور زمان يكي از علل ناشناخته شدن وي باشد و ضمناً آقاي احمديان چند درصد مي‌توانسته خود را گريم كند، گيريم 70 درصد آيا عكس او مطابق عرف امنيتي در تمامي ورودي و خروجي‌هاي گمرك وجود نداشته آيا با حساسيتي كه مامورين رژيم به وي داشته‌اند اين امر نمي‌توانسته حتي شخص ديگري را كه ولو اندكي به وي شباهت داشته را مورد سوء ظن و مواخذه قرار دهد. ضمناً آقاي احمديان تن صداي خود را چگونه گريم کرده كه همدوره‌ وي توان شناخت او را نداشته، نكته بعدي آيا يك چريك فراري قبل از قدم نهادن به مكاني كه امكان لورفتنش وجود دارد سيانور را در دهانش جاي مي‌دهد و يا بعد از ظن به شناسايي مطلبي را كه نه از ديد يك نيروي امنيتي بلكه بعنوان يك فرد متواری باید توجه کرد اولاً آقاي احمديان داراي پاسپورت جعلي بوده كه احتمال اول را در لو رفتن وي محتمل مي‌نمود در ثاني شناسايي وي از طريق يكي از همدوره‌هايش كه امكان حضوروی در آنجا بوده ثالثاً شناسايي وي از طريق يكي از آشنايانش كه قصد خروج از مرز گمركي را داشته، رابعا شناسایی جعلی بودن پاسپورت، و با عنايت به موارد معروض آيا خروج قاچاق آن هم با پرداخت مبلغ اندكي شرط عقل است یا احتمال روبرو شدن با مامورين مرزباني وجود دارد ، البته آقاي احمديان از مرز افغانستان خارج گرديد ولي نه با تفاسير فوق‌الذكر بلكه با هماهنگي ياران آقاي ثابتي در بخش امنيتي گمرك همانند سيروس نهاوندي قهرمانه خارج شد، بعد از خروج ستوان احمديان و جاگيري در اروپا ساواك و كميته مشترك كه در اين مدت تمام توان خود را در شناسايي و تعقيب مارکسیستهای مجاهدین وتماسهایشان با نيروهاي چريك فدايي به کار می برند و وارد فاز عملياتي می شوند در اين هنگام تیمسار زندي‌پور با حمايت حسين فردوست( مسئول بازرسي شاهنشاهي كه از نفوذ خاصي در رژيم برخورداربوده) به رياست كميته مشترك ضدخرابكاري منصوب مي‌گردد سرتیپ زندي‌پور چون از روحيه تقریبا معتدل‌تري نسبت به سايرين برخوردارو خصوصاً در رابطه با مجرمين زن قايل به ارفاق بود، رياست كميته مشترك را به عهده مي‌گيرد يكي از زنان ماركسيست مجاهدين به نام خانم سيمين جريري كه با جرم سبکی دستگير شده بود با پادرمياني وي آزاد مي‌گردد هنگام آزادي تيمسار زندي‌پور مطابق تاريخچه مجاهدين آدرس محل سكونت و شماره تلفن منزل خود را در اختيار خانم فوق كه معلم و دانشجو هم بوده قرار مي‌دهد تا اگر زمانی مشگلی برایش پیش آمد به جهت رفع مشگل با او تماس بگیرد و از مساعدتش برخوردار گردد و خانم فوق هم پس از آزادي آن را در اختيار سازمان مي‌گذارد به اذعان بسياري از زندانيان كميته مشترك از بدو حاكميت زندي‌پور در زندان كميته مشترك از ميزان شكنجه‌هاي شديد و بدرفتاري ها به طور چشم‌گيري كاسته می شود و جناب آقاي ثابتي و يارانش از این مسئله ناخشنود بودند، سازمان مجاهدين مارکسیست كه تازه پاگرفته است براي خودي نشان دادن با در اختيار داشتن آدرس منزل تیمسار زندي‌پور و مثلا ايجاد انگيزه وروحیه در ميان نيروهاي سازمان، ترور زندي‌پور را در دستور كار خود قرار مي‌دهد که در صفحه 630 تاريخچه مجاهدين بدان اشاره شده و تیمسار زندي‌پور را هنگام خروج از منزل خود مورد هدف قرار داده و ترور مي‌نمايند و اين درست همان چيزي بوده كه ثابتي و يارانش انتظار آن را مي‌كشيدند. نيروهاي كميته مشترك ضدخرابكاري كه تلفيقي از نيروهاي اطلاعات شهرباني و ساواك بودند به گفته اغلب افرادي كه در كميته مشترک به سر برده‌اند نيروهاي شهرباني قبل از ترور زندی پور نسبت به نيروهاي ساواك تا حدي متعادل‌تر بوده اند اما پس از آن برخورد سخت‌تر نسبت به نیروهای ساواك در رابطه با زندانيان كميته مشترك اتخاذ می نمایند، و قتل عام مجاهدين مارکسیست و چريكهاي فدايي و هيات موتلفه و همه گروه‌هايي كه مشي مسلحانه با رژيم را در پيش گرفته بودند، رقم مي‌خورد اين بار ثابتي سوار بر توسن مرگ اولين گام را برمي‌دارد کشتار هفت‌تن از نيروهاي چريكهاي فدايي من جمله تئورسين آنها بيژن جزني و تني چند و در جوار آنها مصطفي جوان خوشدل و كاظم ذوالانوار از سازمان مجاهدين در تپه‌هاي اوين بدست تعدادي از نيروهاي كميته مشترك و رئيس زندان اوين سرهنگ عباس وزيري به مرحله اجرا گذاشته در می آید، اما جناب آقاي ثابتي در رابطه با ترور سرتیپ زندي پور كه به دستور غير مستقيم خودتان انجام شد، ابتدا به ساكن هدف حذف رقيبتان بوده و بطور كامل در اختيار گرفتن كميته مشتركثانيا عصبی کردن نيروهاي اطلاعات شهرباني كه در كميته مشترك خدمت می نموده اند .ثالثاحذف مسئولين رده بالاي چريكهاي فدايي( بيژن جزني) و دو تن از سران مجاهدين خلق رابعا تفهیم حمله متقابل به گروه های معاند رژیم معاندین ، ( میگویید چگونه ، میگویم همانگونه که غیر مستقیم تیمسار بختیار را بتوسط عوامل خود به بهانه شکار به حوالی مرز ایران کشانده و او را مورد هدف قرار میدهید،میگویید چگونه میگویم همانگونه که غیر مستقیم ستوان احمدیان وشهرام وعزتی را از زندان ساری فراری داده وصحیح و سالم به تهران میرسانید بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود همانگونه که غیر مستقیم مطلع میشوید عزتی به جنوب آن هم با قطار میرود و در ایستگاه راه آهن جنوب انتظارش را کشیده و به محض پیاده شدن از قطار او را به رگبار بسته و به قتل می رسانید همانگونه که غیرمستقیم برای اولین بار سازمانی را با اساسنامه مذهبی مارکسیست نموده وغیرمستقیم بدست مارکسیستها، مسلمانان سازمان را قتل عام می کنید و آن را به نمایش می گذارید، همانگونه که مجاهدین خلق را غیر مستقیم مارکسیست نموده و بطرف چریکهای فدایی سوق می دهید تا آنان را هم رد زنی کرده و قتل عام نمایید، همانگونه که غیرمستقیم ستوان احمدیان را بعد از اتمام ماموریتش درایران صحیح و سالم آن هم از مرز گمرکی خارج نموده و به اروپا می فرستید، همانگونه که جزنی و 8 تن دیگر از همراهانش را غیر مستقیم قتل عام کرده و به خاک و خون میکشید ) ولي در اين ميان سوالي در اذهان متبلور مي‌شود كه چرا به جاي ذوالانوار و خوشدل كه از نيروهاي جذب شده به سازمان مجاهدين در وهله ثانوي بوده‌اند جناب مسعود رجوي كه تنها بازمانده گروه اول سازمان بود و حذف او حداقل از لحاظ روحي ضربات بيشتري مي‌توانست بر پيكره مجاهدين وارد كند انتخاب نمی شود، اين را بايد از آقاي ثابتي پرسيد و بعد متوجه خدمات بيكران برادر آقاي رجوي گشت كه با مقرري ماهي 1000 فرانك سوئيس منبع ارزنده آقاي ثابتي شد بود آقاي ثابتي بعلت شخصيت والايشان نام مستعار( ميرزا) را براي او انتخاب نموده بودند وهمچنين خدماتي كه جناب مسعود رجوي در كميته مشترك ضدخرابكاري و اندرون زندان به آقاي ثابتي و يارانش اعطا می کرده است و مهم‌تر از همه نقش‌هايي كه جناب رجوي در آينده بايد براي سازمان امنيت بازي مي‌كرد و صدها دليل محرز ديگر كه بقول معروف عاقل را اشارتي بس، باري جناب شهرام براي رهايي از اذهان مکدر چريكهاي فدايي كه موجبات حذف بيژن جزني و ديگر فدائيان را رقم رده بودو بیم آنکه مبادا به سربهاي آتشين حميد اشرف و ديگر يارانش گرفتار شود با ناديده گرفتن اخطارهای آقاي ثابتي تنها يك ماه بعد از كشتار 7 تن از نيروهاي چريك فدايي و دو تن از نيروهاي مجاهدين، در تاريخ 31 / 2/1354 دو تن از مستشاران آمريكايي به نام‌هاي سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر را توسط نيروهاي تحت امر خود به قتل مي‌رساند تا مرهمي بر دل چريكهاي فدايي ومجاهد ین نهد و هم خود را از تيغ‌ های انتقاد كه امكان انتقام هم در آن مي‌توانست موجود باشد برهاند . واما آقاي ثابتي نحوه اطلاع از موضوع را در كتاب خاطرات خود حاصل تماسي از جانب سرهنگ وزيري اعلام می کند و اين در حاليست که يكي از بازجويان كميته مشترك آقاي بهمن فرنژاد معروف به تهراني در اوايل انقلاب پس از دستگيري طي اعترافات صريح و یکی از عوامل شركت كننده در آن ماجرا پرده از راز اين ماجراي مخوف برمی دارد و در ادامه آقاي ثابتي آن را اين گونه توجيه می کند كه وي به اميد آزادي يا عفو آن را بيان داشته واین در حالیست که او با داشتن سوابق متعدد آن هم قتل مخالفین سلطنت وشکنجه مبارزین آن هم با اعترافات صریح خود حتی بدون اعتراف بدین موضوع هم اعدام می شد شايان ذكر است آقاي فرنژاد در دادگاه انقلاب به همراه يكي ديگر از بازجويان مفسدالارض شناخته شده و بعلت جرائم و جنايات عديده اعدام گردید، ولي جا دارد در اين جا دقتي هم به فرمايشات جناب آقاي ثابتي بنمائيم، ابتدا زندانيان را با آن درجه حساسيتي كه رژيم نسبت به آنان داشته است چرا هنگام شب آنان را از زندان اوين به كميته مشترك انتقال مي‌دهند زيرا در شب احتمال حمله ولو يك درصد از جانب سازمانهايشان به منظور رهائيشان وجود داشت ثانياً زندانيان با دستبند و چشم‌بند و پابند و دمپايي منتقل مي‌شوند ضمن اينكه چند ماشين با تعداد قابل توجهي نيرو براي انتقال سران سازمانها مامور می شوند ثالثاً سرعت ماشين حداقل به60 كيلومتر در ساعت بالطبع مي‌رسد به غير از اينكه حداقل دو محافظ در ماشين حامل زندانيان به جهت محافظت بيشتر قرار مي‌گيرد و ماشين هاي محافظ با اندكي فاصله از ماشين حامل زندانيان در حركت میباشد البته بغير از ساير اسكورتها كه در پس و پيش ماشين حامل زندانيان در حركت می باشند آقاي ثابتي ادعا مي‌كند زندانيان در بزرگراه شاهنشاهي از ماشين بيرون پريده و قصد فرار داشته اند كه مورد هدف واقع مي‌گردند و هر 9 تن كشته مي‌شوند شايان ذكر است كه بزرگراه شاهنشاهي كه اكنون بلوار آيت‌الله مدرس ناميده مي‌شود حدود چهل سال قبل بياباني بيش نبوده و هيچ مأمني براي اختفا در آن وجود نداشته و فاصله آن با زندان اوين حداكثر 10 دقيقه مي‌باشد ولي آقاي ثابتي به اين مورد التفات ننموده كه در آن موقع از شب اين 9 تن براي چه امري به كميته مشترك منتقل مي‌شده‌اند و هم‌چنين عده‌اي از اين زندانيان که چند ماهي به آزاديشان بيشتر نمانده است به چه دلیل دست به فرار بزنند و در صورت دستگيري بعد از شكنجه‌هاي معمول مجدداً براي خود زندان مازادي بتراشند چگونه می شود كه اين 9 تن در عرض حداكثر 10 دقيقه همگي تصميم به فرار مي‌گيرند گيريم حداقل شش تني از آنها مطيع اوامر رهبر سازمان چريكهاي فدايي بيژن جزني بوده‌اند آن دو تن آقايان خوشدل و ذوالانوار كه از سازمان مجاهدين بودند و هيچ سنخيتي با آقاي جزني نداشته‌اند آنان چه، و چگونه مي‌شود كه اين 9 تن در عرض 10 دقيقه متفق‌القول مهياي فرار مي‌شوند و در عرض همين 10 دقيقه دستبند، پابند و چشم‌بندهايشان را مي‌گشايند و از ماشين با سرعت حداقل 60 كيلومتر در ساعت با دمپايي به بيرون مي‌پرند وچگونه در برخورد با زمين زخمی نمی شوند و يا با ماشين اسكورت برخورد نمي‌نمايند و از همه اينها مهم‌تر زنداني هنگامي كه طريق فرار را در پيش مي‌گيرد آن هم با آن همه سابقه زندان و تجربيات فراوان حداقل بايد ابتدا نقشه فرار را طراحي و بعد به معرض اجرا بگذارد و اين در حاليست كه حداقل بعنوان ريسك هم شده 10 درصد اميد فرار را داشته باشد كه آن هم با آن سيستم فوق‌العاده امنيتي كه براي سران سازمانها در نظر گرفته مي‌شدغيرقابل انجام بود تازه با دست‌بند، چشم‌بند، پابند و زيده‌ترين اسكورتها حال از اينها كه بگذريم حداقل فقط يك درصد اميد فرار وجود داشته باشد گيريم تمام ناشدني‌ها به گفته آقاي ثابتي شدني در نيمه شب زخمي با پاي برهنه در آن بيابان با آن همه اسكورت، زندانيان بدنبال چه بوده‌اند چرا مامورين برای دستگيري زندانيان وارد عمل نمي‌شوند آن هم زندانياني كه از اهميت فوق‌العاده برخوردار بوده‌اند و براحتي با نواختن چراغ‌هاي ماشين بطور نور بالا قابل رويت بوده‌اند مامورين اسكورت يك ساعت بعد از فرار كه وارد معركه نمي‌شوند و عجب تر كه گلوله‌ها تماماً زندانيان را از پاي در مي‌آورد و حتي دست بر قضا به پاي يكي از آنان هم اصابت نمي‌كند و جالب‌تر از همه زندانيان هنگام فرار از نيروهاي محافظ خود با كمال احترامات خداحافظي هم مي‌كنند و در حين خداحافظي گلوله‌ها از طرف نيروهاي محافظ به سر و سينه آنان اصابت مي‌كند زيرا مطابق نظريه پزشكي قانوني همه گلوله‌ها از روبرو به زندانيان اصابت نموده است و متاسفانه در آن بيابان، كوه يا صخره‌اي هم وجود نداشته كه آقاي ثابتي يا سرهنگ وزيري بتوانند مدعي شوند گلوله‌ها كمانه کرده اند آن هم تمامي گلوله‌ها. ضمناً آقاي ثابتي براي تبرئه خود در ص256 اعلام مي دارد كه متهم تا زمانيكه به دادگاه نرفته مربوط به بخش ما مي‌شد هنگاميكه به دادگاه مي رفت و محكوم مي‌گرديد از عهده ما خارج گشته و به زندان منتقل می شد و آن هم زير نظر بخش چهارم ساواك بود و سرهنگ عباس وزيري مسئولش بود اگر اين گونه باشد كه مي‌فرمائيد پس چگونه در ادامه فرمايشات خود اعلام مي داريد سرهنگ وزيري موضوع فرار زندانيان و كشته شدن آنها را به من اطلاع داد و صبح مطابق سلسله مراتب موضوع فوق به سمع و نظر بنده رسيد اگر موضوع فوق به شما ارتباطی نداشته چه لزومي داشته كه سرهنگ وزيري موضوع فوق‌الذكر را در نيمه‌شب به اطلاع شما برساند مگر شما مافوق او بوده‌ايد اگر مي‌گوئيد همكار هم بوده‌ايم چرا اين مطلب را در نيمه‌شب به ساير مسئولين ساواك خبر نمي‌دهد شما از اينكه مي گوئيد سرهنگ وزيري نيمه‌شب موضوع كشتار را به من اطلاع داد دروغ نمي گوئيد اطلاع داده ولي براي اطمينان خاطر كه آقاي ثابتي از طريق جناب نصيري به محضر اعليحضرت برسانيد كه اوامر انجام شد، و مطلب بسيار مضحك اينجاست كه آقاي ثابتي اعلام مي‌كند در همين صفحه كه يكي از سربازان هم تير خورده و زخمي میشود گويي زندانيان در عرض آن دقيقه براي خود اسلحه هم ساخته بودند و در ادامه جناب آقاي ثابتي در صفحه 259 بر تطهیر خود اعلام میدارد كه قرار بود پنجاه و چند نفر اعدام شوند كه من از طريق هويدا اقدام كردم و گفتم همه آنها شايسته مرگ نيستند. كميسيوني بدستور شاه تشکیل شد كه پرونده‌ها را بازبيني کنند در اين تجديد نظر بيست و چند نفر با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شدند الاّ زني بيست و چند ساله كه تنها در عملياتی علامت دهنده خروج سوژه بوده و هيچ كس را نه كشته نه در بمبگذاري ها شركت كرده كه موجب مرگ كسي شود و ضمناً اعدام زني جوان با داشتن فرزند در اذهان عمومي اثر سويي مي‌گذارد و شاه فرمودند خير ما گفتيم مابين زن و مرد نبايد فرقی قايل شويم حكم اجرا شود و خانم فوق( منيژه اشرف‌زاده كرماني) با داشتن فرزند براي آن كه شاهنشاه آقاي ثابتي اعلام كند مابين زن و مرد فرقي قايل نيستيم او را در سن بیست و چند سالکی به جوخه مرگ می سپارد، باری احترام و تکریم به حقوق زن آن هم با سربهای آتشین و بی مادر گذاشتن کودکی خرد سال، سپس جناب آقاي ثابتي در ص640 اعلام مي‌‌دارد شاه بسيار عاطفي و بخشنده بود و مسئولين كشور ما قصي‌القلب مي‌باشند .انسان در فرمایشات آقای ثابتی متحیر می ماند که دم خروس را قبول کند یا قسم حضرت عباس را، ضمنا جناب آقاي ثابتي لطفاً از افرادي همچون حنيف‌نژاد و سعيد محسن وبدیع زادگان وامثالهم داد سخن سر ندهید زیرا آنان در جايگاهي نیستند كه پاسخ اتهامات نارواي شما را بدهند و اموات را آلوده اتهامات بي اساس خود نفرمائيد مثلاً در ص274 اعلام می دارید كه اينان در سال 1350 مي‌خواستند آب آشاميدني مردم را آلوده كنند كه اين امر موجب مرگ هزاران نفر شود آخر چگونه مي‌شود اينهایی که با تحصيلات عاليه از بهترين دانشگاهها فارغ التحصیل شده و در حالیکه میتوانستند براي خود زندگي كاملاً مرفه‌اي آماده كنند سلاح بدست گرفته و براي دفاع از حقوق اين ملت بيچاره از جان خويش مي گذرند بعد سم در آب آشاميدني مردم ميريزند كه موجب مرگ هزاران تن از آنان گردند كه چه بشود با كشتار هموطنانشان ساواك را بدنام كنند آيا ساواك در نزد مردم ستمديده ايران آبرويي هم داشته كه اينان در صدد بي آبرويي آن برآیند آن هم با كشتار مردمي كه بخاطر آنان دست از جان خويش شسته اند . جناب آقاي ثابتي چرا مرگ كودكان خردسال شايگان را به گردن حميد اشرف مي‌اندازيد. در ص 250 اعلام كرده‌ايد كه از هر 6 خانه‌اي كه شناسايي مي‌كرديم به 5 خانه حمله كرده و يك خانه را براي ردزدني و شناسايي بيشتر نگه مي‌داشتيم چگونه مي‌شود شما خانه تيمي چريكهاي فدايي در تهران نو را حداقل يك ماه تحت نظر داشته باشيد ولي اين دو كودك معصوم را نديده باشيد. خير به يقين ديده‌ايد ، ولي با دوستان خود محاسبه نموده‌ايد حمله مي‌كنيم كشته شدند مي‌گوييم چريكها كشته‌اند اگر هم زنده ماندند حداكثر سوء استفاده تبليغاتي را از آنها مي‌نماییم و بعد از حمله هنگاميكه حميد اشرف با تهور و جسارت خطوط محاصرتان را به خاك و خون كشيده و مي‌گريزد و از داغی كه بر دلتان می نهد براي تسكينش ،حميد اشرف را قاتل كودكان معصوم معرفي مي كنيد حمید اشرف مطابق اظهار همرزمان خود حتي بر سر قرارهاي لو رفته حاضر مي‌شده و جان خود را به سربهاي آتشين مي‌سپرده كه ديگر هم‌رزمانش را نجات دهد بعد خود دو كودك خردسال را كه اصلاً نمي‌دانند تشكيلات چيست و به هر جا كه مي‌خواستند بروند با چشمان بسته به جهت حفاظت كامل منتقل مي‌شدند را به قتل مي‌رساند، حميد اشرف چون پدر اين كودكان آنان را رها نموده بود و مادرشان ( خانم سعیدی ) هم‌رزم وي بوده در زندان به سر مي‌برده، از دلش نمي‌آيد آنان را به پرورشگاه بسپارد، وبا آن همه مشقت و مسئولیت هم برايشان پدر مي‌شود و هم مادر بعد شما مدعي مي‌شويد حمید اشرف آنان را كشته است.و در مقابل اين دد منشي و جنايت فراموش نا شدنی شما، در تاریخ19 /11 /1360 مركزيت سازمان منافقين در منطقه زعفرانيه تهران هنگاميكه مورد شناسايي نيروهاي امنيتي كشورمان قرار مي گيرد مطابق عرف امنيتي مدتي تحت كنترل قرار می گیرد و بعد از بررسي هاي بعمل آمده ابتدا خانه مورد نظر كاملا محاصره سپس به ساكنين آن اعلام مي گردد كه بدون در گيري خود را تسليم نمايند ودر اين حين تير اندازي از سوي ساكنين خانه بسوي مامورين آغاز مي گردد و نيروهاي امنيتي كشورمان هم به آتش آنها پاسخ متقابل مي دهند بعد از مدتي درگيري مامورين امنيتي به جهت تصرف خانه وارد عمل مي شوند در اين حين يكي از نيروهاي امنيتي براي خارج نمودن كودكي كه درمیان تبادل آتش مانده بود، بوسیله يكي از نیروهای منافقين مورد هدف قرار گرفته و به شهادت مي رسد و يكي دیگر از نيروها امنيتي كشورمان موفق ميشود كودك را از صحنه در گيري صحیح و سالم خارج نمايد، و مسئولین کشورمان آن كودك را از طرف سازمان صليب سرخ صحيح و سالم به پدرش تحويل مي دهند،و اما پدراین كودك كيست مسعود رجوي اسوه خيانت و وطن فروشي، كه به اعتراف خود همانگونه كه بارها در رسانه ها مشاهده كرده ايد و فيلم فوق هم توسط استخبارات بعثي ها بطور كاملا غير محسوس فيلم برداري شده بعد از سر نگوني حكومت بعث بدست عوامل امنيتي ما میافتد ،در قطعه اي از فيلم خيانتش به صراحت اعلام مي دارد كه ديروز تعداد 200 بمب در مناطق مختلف كشور منفجر نموده ایم كه باعث نا امني شديدي شده است، و در همين ترورها و بمب گذاريها هزاران نفر از مردم بي گناه کشورمان كشته و مجروح گردیده اند كه از اقوام و آشنايان و يا حتي از خانواده هاي مامورين امنيتي كشورمان بوده اند حال بفر ماييد شجاعت ،عطو فت ، و جوانمردي در نيروهاي امنيتي ماست يا در نيروهاي ساواك و كميته مشترك شما که از آن با افتخار منظومه ها می سرایید ولي چرا شهرام در فاصله خروج ستوان احمديان تا سرانجام عمليات فوق كشته نمي‌شود چون جناب آقاي ثابتي نياز مبرم به ماركسيست کردن اعضاي سازمان و گستردن فسادهاي اخلاقي نيروهاي سازمان به جهت بی اعتبار نمودن آن و ايجاد درگيري درون گروهي و اخذ انگيزه مقاومت و مهمتر از همه شناسايي كليه خانه‌هاي تيمي كه به توسط رد زنی تقي شهرام تهیه می شده داشته و هم‌چنين شناسايي نيروهاي چريك فدايي كه در ليست حذف ساواك قرار داشته‌اند، و آقاي ثابتي با زيركي خاص مي‌خواهد با شنود تلفني به سمع و نظر خواننده برساند در این میان تقی شهرام برای سیطره کامل بر سازمان مارکسیست شده مجاهدین در کمال سبعیت دست به ترور تعدادی از اعضای سازمان می زند که به اساس نامه اولیه آن سازمان یعنی تعهد به اسلام مقید می مانند و به هیچ عنوان حاضر به پذیرش مارکسیست نمی شوندمن جمله سید مجید شريف واقفي و صمديه لباف و محمد یقینی و...... درست در همین هنگام آقای ثابتی و یارانش بی صبرانه در انتظار آخرین حرکت شهرام که آن هم حذف درون گروهی بود نشسته بودند آستین ها را بالا زده و با شناسایی های کاملی که از سازمان بدست آورده بودند وارد عمل می شوند دستگیری خلیل فقیه دزفولی و خصوصا یار دل نشین و محرم اسرار آقای شهرام وحید افراخته ، باری جناب افراخته در همان ساعات اولیه دستگیری اعترافات هولناکی می کند آن هم از ابتدا تا انتهای دانسته هایش را ، وتا آنجا پا را از مرز خیانت فراتر می نهد که نه تنها عده کثیری از همرزمان دیروز را به دم تیغ ثابتی می سپارد ،بلکه در بازجویی های یاران دیروزش هم با باز جویان کمیته مشترک شرکت می کند ودر تلویزیون هم به عنوان نیروی سرآمد جناب محمد تقی شهرام نمایشنامه مارکسیست های مجاهدین را به تصویر می کشد و بعد از سبب سازی کشتار کثیری از همرزمانش ، چون در ترور مستشاران آمریکایی یکی از ضاربین بوده خود نیز در عین خیانت و خود فروختگی تیرباران می شود گر چه آقای ثابتی و یارانش بسیار تلاش می نمایند که وی را حداقل با یک درجه تخفیف از مجازات مرگ برهانندآن هم نه از روی دلسوزی بلکه برای همکاری بیشتر،ولی نظر روسای آمریکایی آنان چیزی جز مرگ نبود باری خانه های تیمی یکی پس از دیگری اعم از مجاهدین و چریکهای فدایی ضربه می خورد نیروها گاه در خیابان به بهنه مشکوکیت کشته می شوند گاه در خانه های تیمی تا آنجا که وزیر مقتدر جناب شهرام آقای بهرام آرام نیز در درگیری خیابانی کشته می شود و رباط کشتار تقی شهرام در آبان 55 معدوم می گردد و از همین جاست به قول معروف علی می ماند و حوضش ودر همین اثنا یعنی سال 55 نسخه چریکهای فدایی که در تماس های مکرر با سازمان مارکسیستی مجادین شناسایی شده بودند هم یکسره پیچیده می گردد و رهبر بلا منازع آنان حمید اشرف نیز در یکی از خانه های تیمی واقع در مهر آباد جنوبی به همراه تنی چند از مسئولین سازمان بعد ازچند ساعت در گیری مسلحانه به همراه دیگر همرزمانش کشته می شود و سال 1355 مصادف می شود با کشتار و دستگیری دو گروه مذکور آن هم با طراحی آقای ثابتی و نقش آفرینی جناب سیروس نهاوندی ،امیر حسین احمدیان ، و حمال الحطبی همانند تقی شهرام .شایان ذکر است تقی شهرام با ترور های درون گروهی دست آقای ثابتی ویارانش را تا بدان حد می گشاید که هر مخالفی را که وجودش برای ساواک مضر بوده از سر راه خود بر می دارند و آن را حاصل تسویه حساب درون گروهی اعلام می نمایند آن هم با عنایت به اعترافات وحید افراخته و اجساد مقتولین که با دستور مستقیم تقی شهرام به علت عدم تغییر ایدئولوژی به شهادت رسیده بودند در رابطه با شهادت شهدایی همچون شریف واقفی و صمدیه لباف نبايد تيغ اتهام را تنها به سوي شهرام نشانه رفت، بلكه تمامي كساني كه وي را با شناخت قبلي از روحياتش به رهبري سازمان برمي‌گزينند و بجاي ايستادگي در مقابل تغيير مواضع او، با سكوت يا همراهي، وي را ياري می نمایند، در انجام کلیه اين جرائم و خيانتها شريك مي‌باشند زيرا اگر اعضاي سازمان مجاهدين در مقابل نظرات وي برخوردهاي قاطعي از خود ارائه مي‌نمودند وي با اتكا به افرادي همچون بهرام آرام يا وحيد افراخته نمي‌توانست مرام‌ ماركسيستي را در سازمان مجاهدين ابقاء نمايد و به اهداف جناب ثابتي و يارانش را جامه عمل بپوشاند هر چند هم هواداران آقاي شهرام وي را مخالف رژيم سلطنت معرفي نمايند ولی اگر به تاريخچه سازمان مجاهدين در زمان حكمراني آقاي شهرام نظري بي فكنيم خواهيم ديد كه تمامي عملكردهاي او و متابعت‌هاي هم فكرانش آب در آسياب دشمن ريختن بوده الا ترور دو مستشار آمريكايي (ترنر و شفر) كه آن هم براي رهايي از اتهام نفوذي بودن و در امان ماندن از تيغ نيروهاي چريك فدايي صورت گرفت

  • رضا خلخالی

    بسمه تعالي نقدي بر كتاب در دامگه حادثه خاطرات پرويز ثابتي با عرض سلام و تهنيت خدمت آقا امام زمان عج‌الله تعالي فرجه‌الشريف و نایب بر حقش ولی امر مسلمین جهان و مردم فهيم ايران چندي پيش پرويز ثابتي، مسئول بخش امنيت داخلي ویکی از دژخیمان سابق ساواک كه نقش اول را در به خاك و خون كشيدن جوانان ايران اسلامي به عهده داشت بعد از 33 سال همچون ماري سر از لانه برآورد و در شبكه ضد ایران صدای آمریکا (برنامه افق ( ظاهر گشت آنهم بعد از معدوم شدن اغلب همكارانش در دادگاه‌هاي انقلاب اسلامي وي بعد از اظهار اراجيف و بي‌گناه جلوه دادن خود و دوستانش كتابي را كه شامل خاطراتش بود و توسط احسان قانعي‌فر نوشته شده است، به نام «در دامگه حادثه» معرفی نمود، وي به صراحت در این كتاب صفحه اول را با دستخط خودش مهر نهاده است ،ومعلوم است که متن كتاب را كاملاً خوانده و قبول نموده و بدینسان راه انكاررا بسته است . وي يادآور مي‌شود كه بعضی پاورقي‌هاي را كه از منابع مختلف اخذ شده ،قبول یا رد مي‌نمايد. نگارنده با مطالعه تاريخچه و خاطرات اغلب مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي و گروه‌هاي اسلامي بر آن شدم كه كتاب آقای ثابتی را نیز به دقت بخواند. بعد از مطالعه جزء به جزء آن و مقايسه‌اش با ساير كتب خصوصاً تاريخچه سازمان مجاهدين از سال 1345 تا 1357 و تاريخچه چريكهاي فدايي از سال 41 تا 57 به مطالب بسياری برخوردم ودریاقتم كه آقاي ثابتي همانند روسها، با بیان 10 درصد ازحقایق ، 90 درصد اكاذيب را بر آن افزوده اند این گفتار قصد دارد که کثری های این اثر را بیان کند.آقای ثابتی در مرزهای ذهنی خود از هيچگونه تهمت و ناسزايي به علما، شهدا، مراجع و مخالفان رژيم طاغوت كوتاهي ننموده است ، و جا دارد اكنون با پاسخ بر پایه اسناد معتبر بررسی کنیم بنده تنها به چند مورد از عرايض وي و اشخاص مورد نظر او اشاره خواهم نمود و برداشت ديگر مباحث را به عهده خوانندگان گرامي خواهم نهاد، مورد فوق مربوط به صفحه (266تا 270 ) کتاب در دامگه حادثه و تاريخچه مجاهدين و صفحات (552 تا 664)بر میگردد و شامل فرار محمدتقي شهرام و حسين عزتي كوه‌كمره‌اي و ستوان يكم اميرحسين احمديان چاشمي می شود که با سناریوی از پیش تعیین شده آقای ثابتی این افراد ، از زندان مي‌گريزند و بدترين ضربات را بر پيكره ،نه مجاهدين بلكه اكثريت معاندين با نظام طاغوت خصوصا چريكهاي فدايي وارد مي‌نمايند سوابق افراد مذكور: : 1) محمدتقي شهرام در شهريور 1350 دستگير و به زندان محكوم مي‌گردد و در رديف نيروهاي رده دوم مجاهدين خلق قرار مي‌گيرد وي را به علت حرّافي و ابتلا به عقده‌هاي حقارت كه غالباً با برون ا‌فكني‌هاي لفظي و فيزيكي همراه بوده و هميشه سعي در مطرح نمودن خويش بالاتر از حد توان بوده ولو با گرويدن به سفسطه و درگيري با مامورين زندان و غيره تقي قمپوز مي نامند وي در يكي از دفاعياتي كه براي دادگاه يكي از مجاهدين نوشته بود، نسخه داده که ما خواهان جامعه توحيدي بي‌طبقه مي‌باشيم گويي جوامع توحيدي دوطبقه هم تاكنون وجود داشته، در صورتیکه جوامع توحيدي تنها براي زدودن طبقات و بنا نهادن اصل وحدت پا به عرصه وجود نهاده اندو بس، همين نكته مضحك و نامفهوم براي تقي شهرام و دوستانش لفظ برجسته ای مي‌شود كه بلي آقاي شهرام نظريه‌پردازي نموده است ، و در اين ميان آقاي ثابتي توسط عوامل خويش در زندان متوجه عدم آگاهي آقاي شهرام از مفاهیم اسلام و گرايشش به گروه‌هاي چپ مي‌شود. و او را با برنامه‌ و شخصي به نام حسين عزتي کوه کمره ای به زندان تازه تاسيس شهرستان ساري در استان مازندران تبعيد مي‌نمايند. 2) حسين عزتي کوه کمره ای، با گرایش به گروههای چپ و اخراجي دانشگاه، به علت عضويت در گروه ستاره سرخ دستگير گردیده است، و دوران زندان خود را سپري مي‌نمايد وی اطلاعات جامعي از افكار چپ دارد. 3) ستوان يكم اميرحسين احمديان چاشمي اهل قائمشهر( شاهی سابق ) افسر شهرباني، مدت زماني در كلانتري مشغول خدمت می شود، سپس به زندان منتقل مي گردد و در زندان جديدالتاسيس ساري شروع به کار می کند 4) محمدرضا سعادتي عضو سازمان مجاهدين خلق كه در اوايل انقلاب به عنوان نفوذي در دادستاني مشغول به كارگردید چون روسها بعد از به دام افتادن مهره بسيار ارزشمندشان تيمسار مقرّبي که در دوران طاغوت دستگير و اعدام گرديد به دنبال سرنخي بودند كه منبع نفوذي در ساز و کار خود را شناسايي کنند و به علت ارتباطشان با سازمان مجاهدين خواستار پرونده آقاي مقربي می شوند بنا به دستور سازمان ، سعادتي پرونده را از دادستاني خارج می کند و به هنگام تحويل آن به جاسوسان روس دستگير مي‌شود كه با پادرمياني نهضت آزادي و سازمان مجاهدين و با توجه به رأفت اسلامي به چند سال زندان محكوم مي شود وي از اين بخشايش نه تنها درس عبرت نمی گیرد بلكه جری تر مي‌شود و با تحريك يكي از توابين به نام( كاظم افجه ای ) موجبات شهادت شهيد حسن كچويي را فراهم می کند و موفق به انجام اين عمل خائنانه مي شود و در نتيجه اين بار به اعدام محكوم مي‌گردد. واما اصل ماجرا هنگامي كه مصاحبه كننده از آقای ثابتی ماجرای تقي شهرام را مي‌پرسد (صفحه 268) ثابتی می گوید عين عبارت، وي به همراه آقاي سعادتي از زندان ساري گريخت و در اوايل انقلاب سعادتی به علت جاسوسي براي( KGB ) سازمان جاسوسي شوروي دستگير و اعدام شد. مصاحبه كننده دگر بارمی پرسد كه اين يك فرار ساختگي بود البته به گفته آقاي شهبازي در سايت خبر آنلاين، شما با قراردادن اسلحه موجبات مرگ مستشار ( جاسوس ) آمريكايي آقاي هاوكينز را فراهم آوردید در اينجا آقاي ثابتي از كوره در مي‌رود و اعلام مي‌دارد كه من با كشتن مردم مي‌خواستم امنيت را به كشور بازگردانم اين كه مي‌شود عدم امنيت. البته مطمئنم که شما نمي‌خواستيد كه اين كار انجام شود رضا رضايي که يكي از شهداي خانواده رضايي‌ها بود ،به دست شما این حنا را مالید و شما را در عمل انجام شده قرار داد براي آگاهي بيشتر تنها چند نمونه از سناريوهاي آقاي ثابتي كه خود نيز در كتابش به آنها اشاره نموده است یاد آور می شوم 1. عباسعلي شهرياري عضو حزب توده به کنترل ساواک و آقاي ثابتي در مي‌آيد. و ثابتي با چند تن از ياران معدودش طرح نفوذ وي را براي ترور تيمسار بخيتار طراحي مي‌کند. تيمسار بختيار، اولين رئيس ساواك بود كه مورد سوء ظنّ شاه معدوم قرار گرفت و به عراق گریخت عراق آن زمان از دشمنان معروف ايران بود ، و به اعتراف آقاي ثابتي عباسعلی شهرياري تيمسار بختيار را كه به شكار علاقه خاصي داشت با همکاری تنی از اطرافيانش به مرز ايران کشاند و تك تيرانداز آقاي ثابتي هم او را مورد هدف قرار داد و معدوم کرد بعدها عباس شهرياري در 40/ 7بامداد روز14/12/ 53 جنب درب منزلش واقع در تهران خيابان پرچم توسط چريكهاي فدايي، شناسايي و به درک واصل گردید. 2.سيروس نهاوندي، كه به اقرارآقاي ثابتي اعلام همكاري با ساواک کرده بود بعد از اينكه به درخواست خود، براي طبیعی جلوه دادن نقشش، با شلاق مورد شكنجه قرار مي گيرد و به بيمارستان ارتش منتقل مي‌شود ودر حضور پزشك تيري به دست وي شليك مي‌شود به گونه ای که به عصبهاي دستش آسيبی نرسد سپس او را از بيمارستان فراري می دهند و او نيز با لودادن همرزمان خود ضربات جبران‌ناپذيري را بر حزب توده وارد مي‌كند. جالب اينجاست كه ایشان تشكيلاتي به نام ( سازمان رهايي‌بخش خلق ايران) را ً بنياد‌گذاري مي‌كند و با رهنمود های آقاي ثابتي جوانان ناآگاهی را به آن تشكيلات می کشاند ساخته و اطلاعات را هم عيناً در اختيار آقاي ثابتي قرار میدهد شایان ذکر است فرار ساختگي سیروس نهاوندي يك ماه قبل از فرارمحمد تقی شهرام بوده است. 3.شاه مراد دلفاني متولد1307 اهل کرمانشاه عضو حزب توده، وي در زندان با يكي از نيروهاي سازمان مجاهدين دوست مي‌شود بعد از آزادي شخص فوق به دلفاني كه در كار ساخت ديناميت بوده مراجعه می کند و خواهان خريد مقدار قابل توجهي سلاح مي‌شود غافل از اينكه دلفاني دست در دست ساواك دارد. دلفاني مراتب را به ساواك گزارش مي‌دهد و ساواك براي جا انداختن نفوذی خود تعدادي سلاح تهیه می کندوتوسط دلفاني در اختيار مجاهدين قرار مي‌دهد و آن سال هم مصادف بوده با ايام تاجگذاري، و ساواك كه تبحر بسيار ويژه‌اي در تعقيب و مراقبت داشته بعد از شناسايي كامل خانه‌هاي تيمي، در شهريور 1350 به خانه هاي تيمي مجاهدين حمله برده و به اذعان خود مجاهدين 80 %از بدنه و سران آن را كه شامل بنيان‌گذاران آن از جمله حنيف‌نژاد، سعيد محسن، بديع‌زادگان و..... را دستگير و( به غير از مسعود رجوي تمامي نيروهاي رده اول آن اعدام مي‌شوند(البته بنا به اظهار آقاي ثابتي و تاريخچه سازمان مجاهدين خلق . شایان ذکر است مطابق اظهارات عده ای از زندانیان ،شاه مراد دلفانی گرایش به مسائل شنیع هم جنس بازی داشته ودر زندان نو جوانان را اغفال می نموده است 4 . مسعود رجوي فرزند حسین اهل طبس عضو سازمان مجاهدين خلق، ثابتي با برادر وی کاظم رجوی در زماني كه خواهان استخدام در آموزش و پرورش بود چند ماهي دوست بوده است و این عجب آن كه شخصي از آن خانواده، با يك بهايي‌زاده دوست می شود سپس وي به ساواك و كاظم رجوي هم به سوئيس مهاجرت مي‌نمايند . بعد از چند سال از آقاي ثابتي براي انجام امور اداري به سوئيس می رود و با عنايت به اينكه از سوابق برادرش مطلع بوده به سراغ وی که عضو یکی ازنهاد های دانشجویی ضد رژيم می باشد می رود وقصدش هم از رفتن، به قول معروف سلام گرگ بي‌طمع نيست ،جذب وي بوده و بعد از يادآوري خاطرات گذشته كاظم رجوي محل كار ثابتي را از او جويا مي‌شود و آقاي ثابتي هم آنرا نخست‌وزيري اعلام مي‌نمايد و كاظم رجوي می گوید منظور از نخست‌وزيري ساواك مي‌باشد و آقاي ثابتي هم آن را تاييد مي‌کند. آقاي ثابتي در ادامه خاطراتش اعلام مي‌دارد كه ميان صحبت ها در یافتم که دَم آقاي كاظم رجوي سست است او را با قرار ماهي 1000 فرانك سوئيس به عنوان منبع به استخدام ساواك درآوردم( صفحه 282) . ثابتی از خبرچيني او هم در سوئيس اظهار رضايت مي‌نمايد پس از ضربه به پيكره مجاهدين در 1350 طي برگه‌هاي بازجويي موجود در كميته مشترك آقاي مسعود رجوي از لو دادن دوستان خود به ساواك خودداری نمی نماید، و تا آنجا وقاحت را به پیش میبرد كه حتي كروكي منزل شخص اول و بنيانگذار سازمان مجاهدين آقاي حنيف‌نژاد را هم در اختيار كميته مشترك قرار مي‌دهد ، تا چندي پيش دارودسته آقاي مسعود رجوي منكر اين واقعيت بودند تا آقاي ثابتي بر اين مورد مهر تایید نهاد و اعلام داشت كه بدلیل همکاری مسعود خان رجوي در شناسايي و دستگيري مجاهدين، با درخواست برادر وي آقاي كاظم رجوی و درخواستهاي شخص ثابتي و تيمسار نصيري از عفو ملوكانه برخوردار گردید وآقای مسعود رجوی از مرگ رهیده و به زندان محكوم شد، و به اذعان صريح آقاي ثابتي آقاي رجوي در زندان نيز به عنوان منبع مورد استفاده قرار مي‌گرفته و اطلاعات زندان را در اختيار آنان قرار مي‌داده است. اين سخن يكي از صدها ادله مامورين امنيتي و آقای ثابتي ونیز اوراق بازجويي بجا مانده او را كه دال بر معرفي و لو دادن اعضای بسيار از افراد سازمان دارد، مورد تاييد می کند و عجب نخواهد بود که شناسايي تقی شهرام هم توسط جناب مسعودخان رجوي انجام و در اختيار آقاي ثابتي قرارگرفته باشد چون اين شخص درست هم فكر شهرام بوده و همچنان که او در سال 54 آن انقلاب به اصطلاح ايدئولوژي خود را به راه انداخت . آقاي رجوي هم ده سال بعد ازاو در سال 64 خالص‌تر آنرا در عراق راه‌اندازي نمود، اما بقيه ماجرا. در كتاب تاريخچه سازمان مجاهدين چنين آمده در طي دو ماه كه آقايان شهرام و عزتي در زندان ساري بوده‌اند با ستوان احمديان طرح دوستي مي‌ريزند و هر شب براي درس دادن نزد وي مي‌روند و بعد از آماده سازي در شب در تاريخ 15 /2 / 1352 در ساعت 15/ 1 مامورين را خلع سلاح نموده و به طرف قائمشهر (شاهي سابق) منزل پدري ستوان احمديان به راه مي افتند احمدیان بعد از خداحافظي از پدرش ماشين فرار را معاوضه کرده و با شهرام وعزتي به سوي تهران رهسپار مي شود بعد از رسيدن به تهران احمديان، شهرام را در خانه اي كه از يكماه قبل كرايه کرده بود گذاشته و ماشين را دریکی از خیابانهای تهران رها کرد عزتي هم با اخذ يك قبضه اسلحه از آنها جدا شد و احمدیان هم پس از رها کردن ماشین در چند خیابان بالاتر به خانه امن باز گشت اما سوالات مطروحه تا اينجا در رابطه با آقای احمدیان: الف:آيا آقاي احمديان نمي‌توانست ماشين تعويض براي فرار را هنگام آمدن به زندان با خود بياورد و در يكي از خيابان هاي ساري پارك كند تا بعد از مثلا فرار مستقيماً راهي تهران شوند ب: بعد از رسیدن به تهران عزتی با اخذ یک قبضه کلت رولور از آنها جدا می شود وراهی جنوب می گرددو آقای احمدیان شهرام را درخانه ای حوالی میدان امام حسین که از قبل کرایه نموده بود قرار داده و خود ماشین را مثلا برای رد گم کردن به چند خیابان آن طرف تر بردو مجددا نزد تقی شهرام بازگشت آیا احمدیان نمی توانست ماشین را به عزتی که در حال جدا شدن و رفتن بود بسپارد تا چند خیابان آن طرف تر رها کند وبه راه خویش ادامه دهد ج: با توجه به اینکه سازمان مجاهدین یکی از متمول ترین سازمانها بودمگر جناب شهرام قادر نبود بعد از رهایی از زندان ساری با یکی از سمپاتهای سازمان از طریق باجه های مخابراتی تماس گیرد و اعلام داردکه از زندان فرار کرده و در حال حرکت به سوی تهران است و بخواهد یک تیم از نیروها در فلان ساعت در فلان خیابان حضور یافته وآنها را به یکی از خانه های امن انتقال دهند د: به نظر شما خواننده گرامي ، آن روز احتمال لو رفتن احمديان بيشتر بود يا شهرام. زيرا شهرام را فقط مامورين امنيتي مي‌شناختند ولي چهره جناب احمديان به جز افراد مسئول پرونده فوق،برای همدوره‌هايش در كلانتريها، آگاهيها و حتي در بخش‌هاي مختلف راهنمايي و رانندگي آشنا و به همین سبب احتمال لو رفتن ستوان احمديان از شهرام بيشتر بود، باري خانه فوق نه توسط احمديان بلكه به توسط ساواك اجاره شده و توسط قسمت فني ساواک به شنود، دوربين مدار بسته، و ساير لوازم موجود مجهز گرديد،که بدست آوردن نه تنها شماره تلفن هایی که شهرام و افراد دیگرسازمان گرفته می شد ملکه ذهن آقای احمدیان می گردید، و شناسايي افراد سازمان وحتی سمپاتها كه به آن خانه رفت و آمد مي كرده اند، و هم چنين آگاهي كامل از برنامه‌هاي آقاي شهرام در ماههاي آينده،مقدور می شد و علت بردن ماشين فرار چند خيابان آن طرف تر هم ، نه از براي ايثار بلكه آگاهي كامل آقاي ثابتي از گفتگو هاي آقايان در مسير تهران و دادن تزهای متعدد به جناب احمديان مطابق گفتگو هاي انجام شده و طرح مسايلي بود كه آقاي ثابتي و يارانش را هر چه سریع تر به اهداف از پيش تعيين شده نزدیک می کرد.و جالب اینجاست که احمدیان ماشین را در همان خیابانی رها می کند که چند روز پیش برادر رضا رضایی مسئول سازمان مجاهدین در آن خیابان در درگیری با ساواک به شهادت رسیده وانجام این کار هم بدستور ساواک وبتوسط احمدیان برای دلخوش نمودن و انحراف ذهنی رضا رضایی از اصل ماجرا انجام می گیرد همچنان كه در كتاب تاريخچه سازمان مجاهدين آمده مطابق عرف زندان پرونده هر زنداني قبل از تبعيد، يا به همراه زندانی براي نظارت مسئولين زندان فرستاده مي‌شود در حالي كه در پرونده شهرام مسايلي همانند تحريك زندانيان به اعتصاب غذا و درگيري با مامورين، اغتشاش‌گری و امثالهم به چشم مي‌خورد و گذشته از اين وي يك زنداني سياسي و كوچكترين مراوده وي با افراد عادي زیر نظر بود تا چه رسد به افسر زندان آن هم شبها از طريق منابع وسيع ساواك، كميته مشترك ضدخرابكاري، اطلاعات شهرباني، ضد اطلاعات شهرباني و از همه مهمتر اطلاعات زندان، ً پيگيري نگشته و به مسئولين ارجاع نشده است يعني در اين دو ماه كسي نبوده كه اين مطلب را به سمع و نظر آقايان برساند. آنهم با بودن اشخاصي همانند دلفاني، عباس شهرياري، سيروس نهاوندي، مسعود رجوي و غيره ، آيا ذهن شما به عنوان يك فرد آگاه با عنايت به موارد معروض مي‌تواند قبول کند، در ثاني تقي شهرام از مجاهدين خلق و حسين عزتي از نيروهاي سازمان ستاره سرخ با افكار كمونيستي بودند اين دو چه وجه مشتركي با هم داشتند كه آن را به ستوان احمديان بازگو نمايند. زيرا دروس ايدئولوژي اينان متضاد هم بوده و اين تنها در صورتي قابل پذيرش است كه بگوییم یا افكار عزتي تاثير خود را بر روي شهرام نهاده یا افکار شهرام بر روی عزتی تاثیر گذار بوده، كه در آينده نمود تاثیر گذاری ایده های عزتی را بر افکار شهرام را مشاهده مي نمايیم . هنگاميكه آقاي ثابتي توسط بلبل دست آموزش ستوان احمديان پي به اين امر مي‌برد مقدمات فرار را آماده مي‌نمايد و حيرت‌آور اينجاست كه اينها چگونه تمامي لايه‌هاي حفاظتي زندان را خلع سلاح نموده‌اند آن هم حتي بدون شليك يك گلوله، و بعد از خالي نمودن اسلحه خانه راهي قائمشهر به جهت خداحافظي از پدر ستوان احمدیان و از آنجا با تعويض ماشين راهي تهران شده‌اند به همين راحتي، و ارگانهاي امنيتي و انتظامي هم تا حضرات به تهران برسند از ماجراي فرارشان بی اطلاع بوده اند يعني آن شب هيچ كس به درب زندان مراجعه ننموده ثانياً پستهاي برجكهاي زندان تعويض نگشته و هيچ كدام از موضوع مطلع نگشته و آن را به ساواك يا ضداطلاعات گزارش نكرده‌اند. همچنين آقاي احمديان در خاطرات خود مي‌نويسد قبل از فرار ناخودآگاه به پشت ميز كار خود رفتم و نوشتم من اين لباس ننگين را از تن به در مي‌آورم .اين راهي كه مي‌روم مي‌دانم كه برگشتي ندارد و مي‌روم تا ديگر گرسنگان گرسنه نخوابند و در اين نگارش تقي شهرام و حسين عزتي هم او را ياري می داده اند، آخر چه لزومي دارد هنگامي كه من همكاران خود را در عين آزادي خلع سلاح كرده‌ام درآن ضيق وقت نامه‌نگاري هم بنمايم زيرا هنگاميكه ساواك يا ضداطلاعات به سراغ آنان بيايد همگي به صراحت اعلام خواهند کرد كه ستوان احمديان به همراه دو زنداني تبعيدي آنان را خلع سلاح نموده و فرار كرده و آقاي شهرام در عين جهالت اعلام مي دارد كه ستوان احمديان اين نامه را براي آن نوشت كه ديگر رژيم نتواند مدعي شود که وي را به گروگان گرفته‌اند. اين ادعا هنگامي درست از آب درمي آيد كه اسلحه‌اي به طرف وي نشانه رفته باشد نه خود به سوي مامورين در عين آزادي و همدستي با متواريان اسلحه‌اي نشانه گرفته و آنها را خلع سلاح كرده و به قول معروف( تنها كساني كه چيزي براي پنهان كردن دارند كلّيه اعمال خود را منطبق با توجيحات از پيش تعيين شده ارائه مي‌نمايند) و مطابق هر عقل سليم، نامه فوق‌الذكر هيچ گونه اثري نمي‌توانسته بر روي كسي بگذارد الاّ تقي ( قمپوز) كه وصول اطمينان او را نسبت به ستوان احمديان به حد اعلاي خود برساند و در ادامه، کسی كه خود را درگير عملي مرگبار نموده‌ چه لزومي دارد كه به سراغ پدرش برود و آن هم در آن تنگنا، ساواك به سراغ اولين شخصي كه می رود پدر و مادرش خواهد بود و با اندكي فشار آنان لب به سخن گفتن خواهند گشود و حداقل اينكه بعلت عدم گزارش فرار به ساواك يا شهرباني به روزگار غريبي مبتلا خواهند شد آخر چه لزومي دارد كه به سراغ آنان برود چه لزومي دارد كه ماشين فرار را از آنان گرفته و تا مقصد كه تهران باشد با آن رهسپار گردد. به فرض اگر اين ماجرا لورفت با اندكي تحميل فشار نوع ماشين و شماره آن را به دست مي‌آورند و به مقصد نرسيده به همراه آن دو آماج حملات گلوله‌هاي خود قرار خواهند داد چگونه اين احتمال را نمي‌دهد كه اگر ماشين را در يكي از خيابانها رها كند آن را مي‌يابند و محل اقامتش را براحتي شناسايي مي‌كنند و هم‌چنان هم مي‌شود و ساواك چهار روز بعد ماشين فوق‌الذكر را در يكي از خيابانهاي تهران مي‌يابد آيا اگر سازمانهاي امنيتی، كلّ ايران را براي شناسايي بنده زیر و رو کنندآقای احمدیان تامين بيشتري خواهد داشت يا يك شهر آن هم ولو كلان شهررا، با این همه حسين عزتي كوه كمره‌اي 24 ساعت بعد از جداشدن از آقایان شهرام و احمديان در يكي از ايستگاه‌هاي راه‌آهن جنوب به جاي آنكه دستگير شده و حتي‌المقدور اطلاعاتي در رابطه با آقایان شهرام و احمديان از او اخذ گردد کشته میشود زیرا نيازي بدين كار نبوده چون افراد فوق از لحظه فرار الي آخر تحت مراقبت كامل ساواک بوده اند ،واین در حالی بود که عزتی نه فشنگ کثیری در اختیار داشت نه فرصت دست یابی به سیانور،و دستگیری او هم برای نیروهای ورزیده وتا به دندان مسلح کمیته مشترک بسیار آسان بود، همانند ماجرای دستگیری وحید افراخته که درتاریخچه مجاهدین بدان اشاره شده که چگونه قبل از هر گونه عکس العملی بتوسط نیروهای عملیاتی کمیته مشترک دستگیر می شود ابتدا بايد خدمت شريفتان عرض نمايم كه آقاي ثابتي از نقطه شروع فرار تا جا گرفتن مامور دست آموزش ستوان احمديان با تقي شهرام لحظه به لحظه توسط گروه‌هاي تعقيب و گريز كميته مشترك در جريان امر بوده است در ثاني عزتي اگر در همان تهران بعد از جداشدن از شهرام و احمديان كشته مي‌شد درصد ترديد فرار ساختگی را حداقل از عقل و شعور تقي شهرام و امثالهم به 90% مي‌رساند، ولي صلاح را در آن مي‌بينند كه اولاً اجازه دهند او از تهران خارج شود ثانياً يا امروز بميرد يا فردا براي ثابتي چه فرقي مي‌كند زيرا او 24 ساعته تحت نظر مي‌باشد ثالثاً اين بار هم مي‌تواند همانند هميشه براي اينكه منبع خود را نسوزاند بگويد در حين گشت‌زني يا مورد شک قرار گرفتن درگير و كشته شد . كشته شدن عزتي در تهران آن هم بعد از چند دقيقه جدا شدن از احمدیان و شهرام براي بلبل دست آموزش كاملاً مضر بوده ولي 24 ساعت بعد در ايستگاه يكي از شهرهاي جنوب حاشيه امنيتي خوبي در برابر عقل امثال تقي شهرام به وجود می آورد و نكته بسيار جالب اينجاست كه آقاي ثابتي بعد از 33 سال تعقل و تفكر در اين رابطه محمدرضا سعادتي را به جاي حسين عزتي قرارمی دهد لطفاً دقت كامل شود(سعادتي به جاي عزتي) بنابر (در دامگه حادثه صفحه 284 و 283) هنگامي كه مي‌پرسند سفير روسيه هم درصدد آزادي مسعود رجوي بود آقاي ثابتي مي‌گويد كاسكين هر از چند گاه با آقاي ميرفندرسكي تخت‌نرد بازي مي‌كرد وي خواهان آزادي حكمت‌جو يكي از اعضاي حزب توده بوده است كه چون در فاميلي (رجوي و حكمت‌جو) واژه «جو» مي‌باشد شاهپور بختيار در ذكر اين خاطره در كتاب خاطرات خود اشتباه كرده است. آقاي ثابتي، شاهپور بختيار يكبار اين واژه را اشتباه کرده است اما شما سه بار،كه در خاطرات خود از آن عمدا براي گمراه كردن ذهن خواننده نام برده اید، و سعي وافر داريد كه سعادتي را به جاي عزتي به ذهن خواننده تحميل نماييد و اين حاصل اشتباه نيست آقاي رجوي و حكمت‌جو هيچگونه مناسبتي با هم ندارند اما عزتي داراي افكار چپ بوده و گرايش به روسها داشته و سعادتي هم در حين تحويل اسناد سرلشكر مقربي به روسها دستگير شده است و غير از تشابه در حروف هر دو آنها به روسها متصل میشوند. و اين مي‌تواند مثلاً براي شما گر به در رویی ایجاد کند،اما متاسفانه شما نه يك بار بلكه سه بار نام آقاي سعادتي را به جاي آقاي عزتي آن هم همانند همه افراد نام برده در کتاب خاطراتتان با ذکر سوابق گفته اید هر چند كه سعادتی تنها به علت رد اطلاعات به روس‌ها اعدام نگرديد، چگونه مي‌شود كه شما به عنوان يك مقام امنيتي سوابق تمامي افراد را درست بيان مي‌داريد الاّ سعادتي را به جاي عزتي می نهید آن هم نه يك بار، سه بار. من می گویم که چگونه میشود آقاي عزتي ميان آن همه آدم چپي كه مستحق‌تر ازاو در تبعيد بوده اند و يا آن همه از مجاهدين كه هر نوعي محاسبه کنیم از شهرام چه در راه‌اندازي اغتشاش چه در ارج و قرب و چه رهبري مطرح‌تر بوده‌اند اين دو را برای آن در جوار بلبل خویش قرار مي‌دهيد چون مي‌دانيد عزتي از شهرام نسبتاً زيرك‌تر بود از طرحي كه پيشاپيش تعیین نموده اید او را در تهران ازآنها جدا مي‌نماييد تا بهتر و راحت‌تر بتوانيد به اهداف خود جامه عمل بپوشانيد. و چگونه مي‌شود كه حتي 24 ماه بعد از فرار تقي شهرام و احمديان به دام هيچ یک از نهادهاي امنيتي جنابعالي گرفتار نمي‌آيند، ولي حسين عزتي كوه‌كمره‌اي تنها بعد از 24 ساعت كه از شهرام و ستوان احمديان جدا مي‌شود مورد تهاجم ساواك و كميته مشترك ضد خرابكاري قرار می گیرد و كشته مي‌شود چرا شما اين قدر اصرار در قالب كردن نام سعادتي به جاي عزتي داريد؟ چرا حضرت مستطابي كه يكايك نام گروه‌هاي مسلح را به همراه اعضاي آن و حتي سوابق خانوادگي شان و در کنارشتمامی جزئیات خدمتی مسئولان رژيم پهلوي را بيان مي‌داريد ولي درون کتاب خود از اول تا آخر خاطره فرار ستوان احمديان كه با سناريوي جنابعالي اسلحه‌هاي زندان را در اختيار تقي شهرام قرار داده و خواسته یا نا خواسته موجبات مرگ مستشاران آمريكايي اعم از هاوكينز، ترنر و شفر گردید را زنده نمي‌نماييد چرا چون خجالت مي‌كشيد و در آمريكا با خانواده‌هاي هاوكينز، ترنز، و شفر همسايه اید يا هول از اين داريد كه با شكايت خانواده‌هاي فوق به دادگاه‌هاي فدرال احضار گرديد به قول تیمسار مقدم آخرين رئيس ساواك رژيم منحوس پهلوي جنابعالي و تيمسار نصيري ( خود به دست مردم اسلحه مي‌دادید خود موجبات مرگ عده‌اي را فراهم مي‌كردید و بعد هم خود حمله كرده و آنها را مي‌كُشتید و بعد مي‌گويید خرابكاران را كشتيم) آيا بیم دارید که بلبل دسن آموزتان لب به ناگفته‌ها بگشايد و برگ‌هايتان رو شود، آری در ادامه عزتي كشته مي شود، زيرا هيچ نقشي در طرح نفوذ ندارد و تقي شهرام و ستوان احمديان در يكي از خانه‌هاي تيمي كه كاملاً تحت نظر ساواك مي‌باشد مستقر مي‌گردند بعد از موج دستگيري‌ها رضا رضايي به بهانه همكاري با كميته مشترك و شناسايي مجاهدين در يك فرصت مناسب از دست نيروهاي آقاي ثابتي گريخت و این سخن آقاي ثابتي که با گزافه‌گويي در كتاب خود مدعي می شود كه او چند را روز بعد از فرار معدوم گردید، اراجیفی بیش نیست که در ادامه مستندات خدمتتان مرقوم می گردد، رضا رضايي به سراغ تقي شهرام و ستوان احمديان مي‌رود و اي كاش هرگز به آنجا نرفته بود زيرا بعد از آن است كه ساواك ردّ او را مي‌يابد رضا رضايي به عنوان رهبر بلامنازع سازمان و شخصي داراي هوش و ذكاوت و جسارت مثال زدني همانند برادرانش يكه‌تاز ميدان است. در مصاحبه‌اي كه با اين دو تن انجام مي‌دهد از كارهايي كه بعد از گفتگو به انجام مي‌رساند به وضوح مي‌توان دريافت كه پي به نقشه ساواك می برد ولي رضا رضايي شخصي نيست كه بدين آساني تن به تسليم دهد و در اولین قدم به نزدیکان خود در سازمان اعلام می نماید که شدیدا مراقب رفتار و عملکردهای شهرام باشند ودر ادامه ناگهان فكري به ذهنش می رسد مجاهدين خلق در هر تروري كه انجام مي‌داده‌اند در حين ترور فردي مسئول پخش اعلاميه مي‌گرديد تا در آن مسئوليت، انگيزه و ايدئولوژي سازمان تا حدي به اطلاع عموم برسد، ولي رضا رضايي پس از اخذ اسلحه‌هاي ضبط شده از زندان براي خود و هم تيمي‌هايش، اين بار به بهانه اين كه نام سوژه را كه بايد حذف شود را دقيقاً نمي‌داند ومطمئن است كه يكي از مهره‌هاي مهم مي‌باشد، وحيد افراخته يكي از اعضاي سازمان را با عليرضا سپاسي آشتياني به محل ترور مي‌فرستد و حتي محل و نام ترور شونده را برای آن که مبادا به بیسیم آقای ثابتی یعنی احمدیان برسد،و اطلاعات لو برود به تقي شهرام و دیگران نمی گوید( رجوع شود به كتاب تاريخچه مجاهدين صفحه 559) ساعت 7:30 صبح. جاسوس آمريكايي كه با نام مستشار ( لوئیس هاوكينز ) در ايران حضور داشته به هلاكت مي‌رسد و فردا صبح روزنامه‌ها نام و مشخصات وي را دقيقاً به همراه عمليات ترور چاپ مي‌نمايند و چند روز بعد اعلاميه ای از طريق مجاهدين در محل پخش مي‌شود، شايان ذكر است احمديان مطالب تشكيلات را به صورت تلفني و يا فرستنده نمي‌توانسته به سمع و نظر آقاي ثابتي و دوستانش برساند و قطعاً عاملي در سازمان وجود داشته كه به عنوان سرپل از آن استفاده دوجانبه مي‌شده يعني هم اطلاعات مأخذ آقاي احمديان را به آقاي ثابتي مي‌رسانده و هم دستورات و سناريوهاي آقاي ثابتي و يارانش را به احمديان ابلاغ مي‌نموده كه آنها را به تقي شهرام از باب مصلحت ابلاغ نمايد. پس از گذشت چند روز كه افكار آقاي ثابتي و يارانش كلاً متشنج گرديده و اربابان آمريكايي‌شان خواستار دستگيري و مجازات آمران و عاملان آن مي‌شوند و ‌آقاي ثابتي هم كه خود متهم رديف اول است زیرا اسلحه را در اختيار تقي شهرام قرار داده از طريق رابط آقاي احمديان مطلع مي‌گردد كه اين ترور بدون ذكر نام ترورشونده بوسیله رضا رضايي رهبر بلامنازع سازمان انجام پذيرفته و حتي پخش اعلاميه‌ها هم اين بار، بعد از چند روز برعكس روش های قبل انجام شده است ثابتي متوجه مي‌شود رضا رضايي پي به موضوع نفوذ برده است و بنا به مصلحت سازمان آن را براي زمان مقتضي نگه داشته است. وهمين عمل باعث مي گردد كه ثابتي در صدد حذف زود تر از موعود او برآيد درست دو هفته بعد از ترور هاوكينز آقاي ثابتي كه مدعي بود رضا رضايي سه روز بعد از فرار كشته شده به منزل مهدي تقوايي يكي از سمپات‌هاي سازمان که با رضا رضایی در حال خوردن شام است حمله می کند ثابتي ترتيب كار را آن چنان مي‌دهد كه براي يك بازرسي عادي به آنجا آمده‌اند و الاّ مطابق معمول مي‌توانسته‌اند از در و ديوار وارد خانه شوند اما نمی خواهد نظر کسی را به تحت نظر بودن رضا رضايي جلب کند آن هم چندي بعد از ملاقات با شهرام و ترور جاسوس آمريكايي،و علامات سوال عديده‌اي براي تقي شهرام خصوصاً ستوان احمديان بوجود آید، همسر مهدي تقوايي به دم در مي‌رود تقوايي از او سوال مي‌كند كيست و او براي آن كه بفهماند ساواكي‌ها هستند غافل از آنكه آنان خود مي‌دانند رضا رضايي در اين خانه است مي‌گويد هيچي ساواكي‌ها هستند براي بازرسي آمده‌اند رضا رضايي كه خود را در خط پايان مي‌بيند و هر لحظه انتظار برخورد را داشته خود را به پشت‌بام مي‌رساند و در اين حين مورد تهاجم مسلحانه مأمورين ساواك قرار می گیرد و در تبادل آتش كشته مي‌شود. و به همين موضوع است كه آقاي ثابتي در صفحه یاد شده اعلام مي‌کند که رضا رضايي چند روز بعد از فرار كشته شد. زيرا گفتن هفته‌ها يا ماهها نشانه ای می شد بر بي‌لياقتي نيروهاي كميته مشترك كه زير نظر آقاي ثابتي بودند ثانياً مي‌خواهد به برادران آمريكايي خود تفهيم كند كه رضا رضايي طراح ترور مستشار آمريكايي لوئيس هاوكينز نبوده در حاليكه شهادت رضا رضايي به طور دقیق دو هفته بعد از ترور لوییس هاوكينز بوده است زيرا سلاحي كه مستشار آمريكايي با آن كشته شد يكي از همان سلاحهاي به سرقت رفته از زندان ساری توسط ستوان احمدیان و طراحی آقای ثابتی بوده است و برای همین ثابتي خواهان مرده او بوده است زیرا زنده‌اش ايجاد اشكالات عديده‌اي براي ثابتي و يارانش مي‌كرد. تاریخچه مجاهدین( صفحه 268) مجاهدين دل‌شكسته و ضربه خورده از دست ساواك و كميته مشترك، و ثابتي خوشحال از كشتن رهبر بلامنازع سازمان و از او خوشحال‌تر نیز تقي شهرام بود در حالي كه همه سران سازمان در زندان به سر می بردند با فرارساختگی اخير كه به فكر خود و هم‌پالکی‌هايش فراري قهرمانانه و از دید ثابتی با سناریویی از پیش تعیین شده ، خود را رهبر بلامنازع تلقي مي‌كند و با القاي آقاي احمديان كه با فرامين آقاي ثابتي انجام مي‌شده بايد رهبري خود را ابتدا به درجه اثبات برساند و بعد به عنوان رهبر سازمان بر آن حكومت نمايد قدم اول آقاي ثابتي را بر مي‌دارد و آن انتشار نشريه‌اي بوده به قلم خودش به نام( پرچم )كه در كاغذهاي سبزرنگ چاپ مي‌شده و به( نشريه سبز) نيز مشهورشده و چرا نام پرچم را انتخاب مي‌كند( زیرا كه ساليان پيش احمد كسروي روزنامه‌اي به نام پرچم را منتشر مي‌كرد كه بعد از امر به معروف و نهي از منكر به ارتداد خويش اصرار مي‌ورزید و با قلم مسموم خويش موجبات تشكيك و گاهي ارتداد عوامرا فراهم می آورد در آخر نیز به دست فدائيان اسلام معدوم گردید ) و آقاي ثابتي و يارانش هم به دنبال تخريب موقعيت اجتماعي مجاهدين خلق مي‌بودند و بعد از جارو کردن پاي آقايان برای رفتن به سوی چريك‌هاي فدايي خلق اين نام را انتخاب مي‌نمايند و تقي شهرام هم مانند حما ل‌ الحطبی بدون آنكه خودش بداند كه دست به چه خيانتي مي‌زند براي تخليه عقده‌هايش و فقط براي استيلا و خودكامگي راهي را مي‌پيمايد كه قلم از بيان آن شرم دارد. وي پس از نشر نشريه پرچم و در دست داشتن رباط‌‌هايي همانند بهرام آرام و وحيد افراخته صريحاً اعلام مي‌نمايد كه سازمان مجاهدين من‌بعد رويه و مشي‌ ماركسيستي براي خود انتخاب نموده است زيرا در بررسي‌هاي اجمالي كه به عمل آمده دين را بازدارنده پيشرفت در مبارزه مي‌داند وهمچنین جذب نيروهاي زن آن هم از خانواده‌هاي زندانيان مجاهد يا اعدامي، براستی اهداف ساواك و در رأس آن جناب آقاي ثابتي و ياران معدودش از اين دو كيس چه بوده است؟ خدمت شريف شما ملت شهید پرور ايران اسلامی عرض مي‌نمايم: .1 با ماركسيست شدن نيروهاي مسلمان، انگيزه مبارزه و استقامت به مرور زمان از ميان نيروها زدوده می شد و اين براي ساواك و كميته مشترك يعني پيروزي 2. جوانان دانشجو و غيردانشجو مسلمان از پيوستن بدين گروه ابا نموده و خانواده‌ها نيز نه تنها با پيوستن فرزندانشان به سازمان غيراسلامي مخالفت مي‌نمودند سمپاتها هم به مرور و با آگاهي از ايدئولوژي ماركسيستي ازآن دوری می جویند 3. جذب زنان مسلمان در سازماني ماركسيستي با توجه به تحت تعقيب بودنشان از سوي ساواك ودارا نبودن امکانات لازم به جهت قطع ارتباط با سازمان و با داشتن رهبري افسار گريخته بالطبع مورد سوء استفاده قرار خواهند گرفت، و در اين اثنا يا خودكشي خواهند نمود ، و يا بعد از دستگيري با اعترافات ناهنجار خويش هويت تشكيلات را به زير سوال خواهند برد و انزجار حاد در جامعه نسبت به سازمان در اذهان بوجود خواهد آمد،( به عنوان مثال اعترافات منيژه اشرف‌زاده كرماني در دادگاه بعلت سوء استفاده‌هاي جنسي و ايدئولوژيكي وتخریب محیط گرم خانواده اش با نیرنگ های مختلف سازمان)، ونمونه دیگرآن سيمين صالحي كه از بهرام آرام بدون جاري شدن مراسم شرعي باردار شده بود و در هنگام دستگيري شش ماه از بارداریش می گذشت و كودكي دختر هم در زندان بدنيا آورد و نام آن را از خجلت سپيده سحرنهاد، وساواک هم با مطرح نمودن این گونه موضوعات در جراید و رسانه ها حد اکثر بهره برداری را به نفع خویش نمود 4 . سازمان با قطع امكانات اقشار مختلف مسلمان روبرو خواهد شد و به ناچار رو به سوي سازمانهاي غيراسلامي خواهد آورد و اين عمل ساواك را در شناسايي خانه‌هاي امن سازمان چريكهاي فدايي و شخص حميد اشرف ياري خواهد نمود كه به گفته بسياري از همرزمان وي، كه عمر يك چريك شش ماه است حميد اشرف ركورد را شكسته و حتي چندين بار از حلقه‌هاي محاصره بسيار در هم فشرده كميته مشترك و ساواك توانسته بود بگريزد و به گفته آقاي ثابتي( صفحه 248 )هرگاه به خانه‌هاي نيروهاي چريكهاي فدايي حمله مي‌کردیم شاه سوال مي كرد آيا حميد اشرف هم دستگير يا كشته شد او كه با عمليات هاي متهورانه خود و يارانش خواب و خور را ديدگان شاه نموده بود خود و همرزمانش را ناخواسته به كام مرگ کشاند به طوري كه سخت‌ترين ضربات را در طي این مدت به عنوان رهبر تشكيلاتي متحمل می گردد و بعد از جنگ و ستيزهاي بسيار در 8 تيرماه 55 در يكي از خانه‌هاي امن سازمان كه مدتها بعد از مراقبت هاي غيرمحسوس تحت نظر بوده براي يافتن راههاي چاره به جهت گريز از تنگناي شديد بوجود آمده در راه مبارزه با رژيم به همراه 10 تن از نيروهاي ارشد سازمان در خانه مهرآباد جنوبي مورد محاصره قرار گرفته و بعد از تبادل آتش چندين ساعته دست آخر در نبردي كاملاً نابرابر به دست مزدوران آقاي ثابتي با اعضای گروه کشته می شود( البته حمید اشرف را نباید به عنوان مسئول سازمان مقصر دانست زیرا او مطابق فایلهای موجود که شامل مباحثات حمید اشرف و بهروز ارمغانی از چریکهای فدایی ومحمد جواد قائدی و تقی شهرام از مارکسیست های مجاهدین میباشد و به تازگی بتوسط گروه پیکار منتشر گردیده، شهرام با گلایه بارها به حمید اشرف میگوید که شما ناگهان ارتباطاتت خود را به یکباره 6 ماه با ما قطع می کردید، در حالیکه متوجه این امر نمی شود او برای آنکه در یابد آیا آقایان تحت نظر ساواک هستند یا نفوذی ساواک ارتباط خود را با آنها به تاخیرمی انداخته تا متوجه شود سازمان مطبوعش به علت ارتباط با این افراد مورد حمله ساواک قرار میگیرد یا خیر،واین مدت 6 ماه هم برای حمید اشرف بسیار زیادتر از حد معمول بوده زیرا ابتدا حمید اشرف باید از موقعیت بدست آمده نهایت استفاده را می نموده و با تغذیه فکری و شرکت دادن آنها در عملیاتهایشان روحیه آنها را مضاعف می کرده، با نظر به اینکه احتمال کودتای درون سازمانی هم بر علیه مارکسیست های مجاهد در درون سازمان محتمل بوده، ولی غافل از اینکه ثابتی یکبار این اشتباه رادر سال 50 در رابطه با مجاهدین انجام داد و با انهدام 80 درصد ازبدنه مجاهدین 20 درصد باقیمانده دو باره رشد کرد واین بار او در فکرخشکاندن ریشه 100 معاندین میباشند ولو 6 سال هم طول بکشد همچنان که بعد از سه سال تعقیب و مراقبت شبانه روزی به توسط ساواک در سال 55 مارکسیست های مجاهدین و چریکهای فدایی را قتل عام میکند) به طوري كه آقاي ثابتي با افتخار آن را يكي از دستاوردهاي بزرگ امنيتي خود درآن سالها بشمار مي‌آورد و براي خروج ذهن خواننده از واقعيت، كشف آن را حاصل ردزني‌هاي تلفني برمي‌شمارد كه اين تنها براي حفظ هويت مهره بوده مامور نفوذيش جناب آقاي احمديان میباشد شايان ذكر است که چندين نفر در برابر اعلام مواضع نيروهاي مركزيت سازمان سر طاعت فرود نمي‌آورند در حاليكه مطابق آمار منتشره 84 تن از اعضاي سازمان مجاهدين( از جمله نرگس قجر عضدانلو خواهر گرامي رياست جمهور پادگان اشرف و خانم مريم رجوي نيز در آن آمار به چشم مي‌خورد) دست ماركسيستها را می فشارند و در ادامه در اين ميان سه تن از مخالفين آقاي شهرام كه اين عمل را محكوم و درصدد تشكيل سازماني با ايده‌هاي اسلامي برآمده بودند با دستور مستقيم آقاي شهرام و رابط مرگش بهرام آرام ، وحید افراخته،و.... به كام مرگ فرستاده مي‌شوند البته آمار از اين ميزان بالاتر است منتها مستندات در اين باره محدود مي‌باشد. 1) سيدمجيد شريف واقفي كه بعد از كشته شدن به اطراف تهران منتقل و در بيابانهاي مسگر آباد توسط همرزمان ديروز به جهت عدم شناسايي مثله سپس با کلرات و بنزین سوزانده مي‌شود كه بعد از دستگيري وحيد افراخته و اعتراف بدين موضوع ، ، ساواك با اعلام آن در رسانه‌ها به طور اكمل از اين سازمان هتك حيثيت نموده و انزجار عمومي را نسبت به آنان بر انگیخت. 2) مرتضي صمديه لباف، مورد سوء قصد واقع مي‌گردد وی با زيركي از آن جان سالم به در مي‌برد، ولي به علت جراحات وارده به ناچار جهت پانسمان به بيمارستان سينا مراجعه و بتوسط كميته مشترك دستگير مي‌شود، و در كمال شجاعت و ايمان لب به اعتراف نمي‌گشايد و هيچ يك از ياران ديروز و دشمنان امروز را زير بدترين شكنجه‌ها معرفي نمي‌كند، ولي با دستگيري وحيد افراخته كه تنها با اندكي فشار لب به اعتراف گشود آن را مشروح به سمع آقاي ثابتي و يارانش مي‌رساند از قضا معرف صمدیه لباف می گردد كه بعد از محكوميت در زندان به سر مي‌برداکنون با اعتراف اين فرد خود فروش به عنوان تروریست زبر دست از زندان مجدداً به كميته مشترك منتقل و زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار مي‌گيرد و سرانجام نيز با حكم دادگاه تيرباران مي‌شود. لازم به ذكر است تا چه حد یک فرد می تواند حقیر باشد چنان كه جناب تقي قمپوز بود، وي در يكي از نشريه‌هاي داخلي اعلام مي‌دارد كه صمديه در مسجد خيابان هاشمي هنگامي كه استواري قصد بازرسي وي را داشته درگير شده و آن استوار را كشته و گريخته است. صمديه تنها به خاطر همين جرمش هم شده يقيناً اعدام خواهد شد يعني تقي شهرام نمي‌دانست خلاصه يكي از خانه‌هاي تيمي ضربه خواهد خورد و يا يكي از نيروهايش بالطبع دستگير خواهد شد و هر كدام از اين اتفاقات يعني تيرباران صمديه لباف و اين در حاليست كه اودر زير سخت‌ترين شكنجه‌ها ياران ديروز و دشمنان ماركسيست امروز خود را به ساواک معرفي نمي‌كند و بعد از تحمل شكنجه‌هاي طاقت‌فرسا بعلت عدم اعتراف تنها به سه سال زندان محكوم می گردد و در حال گذران مدت زندان است كه آقاي افراخته سردار جناب تقی شهرام به غير از صمديه دهها نفر ديگر را هم به جوخه آتش مي‌سپارد و دست آخر خود نیز در عین خود فروشی به امید شفاعت ساواک به جوخه مرگ سپرده می شود شايان ذكر است آقاي شهرام كه در سال 55چريكهاي فدايي و ماركسيست هاي مجاهدين را با كارگرداني آقاي ثابتي به تيغ ساواك می سپارد خصوصا در آبان 55 که شاه مهره کشتارش بهرام آرام هم معدوم میگردد، در سال 55 بعلت وقوع ایام منحوس و تکدر خاطر، گروه مارکسیستی خود را تعطیل، و اعضای آن را راهی تعطیلات تابستانی می کند و خود نیز بعلت گرفتاری های اخلاقی و هول جان رهسپار اروپا می گردد، واين در حالي است كه فرزندان اين مرز و بوم همانند شهيد اندرزگو با استمرار مبارزه بي امان تنها دو ماه مانده به پيروزي انقلاب در 19 ماه مبارك رمضان در در گيري با نيروهاي كميته مشترك پس از سالهامبارزه به شهادت مي رسيدند و بعد از به شهادت رسيدن هزاران مبارز جان بر كف انقلاب ملت ايران به پيروزي مي رسد و مجدد در سال 58 سر وكله آقاي شهرام در حوالي دانشگاه ها جهت ترور فكري جوانان پيدا مي شود ولي اين بار به فرموده حضرت امير مومنان علي ع (ستمگر را از سر پنجه منتقم و مقتدر عدل الهي راه گريزي نيست ولو چند صباحي هم به مصلحت حق مجال جولانش باشد) باری این گونه می شود که در سال 58 جناب شهرام توسط نیروهای انقلابي دستگير و بعلت ارتكاب جنايات عديده اعم از قتل،تعرض به نواميس مجاهدين، و مرتد نمودن مسلمانان مجاهد به زور اسلحه، وصدها جنايت ديگر در سال 59 به حكم دادگاه انقلاب اعدام مي گردد جالب اينجاست تمامي سازمان هاي معاند با رژيم خواه مذهبي خواه غير مذهبي، در اكثر عملياتهاي سازمان خود شركت مستقيم داشته اند الا جناب شهرام و رهرو صادقش مسعود رجوي، ضمنا آقاي رجوي در تعرض به نواميس همرزمانش از شهرام نيز پیشی گرفت و جمال جناب شهرام را نیز در تجدید فراش زوجین آن هم به شیوه مارکسیستی منورساخت، و اين دو مورد هم گويا از اركان اوليه تغيير ايدئولوژي ميباشند 1 عدم حضور مسئول سازمان در عمليات از هول جان .2 تصاحب نواميس اعضا توسط مسئول سازمان،و اگر نيك بنگريم شهرام در طول حيات خودتنها يك جمله را بدون سفسطه بيان نمود و آن اين بود كه با صداقت اعلام کرد( من بصراحت مي گويم يك ماركسيست هستم ولي رجوي به دروغ ادعاي مسلمانيت مي نمايد)3 . طلبه‌اي بنام محمدجواد پورسعيدي كه در قم بطور مخفيانه زندگي جديدي مجزا از سازمان ماركسيستي آقاي شهرام در پيش گرفته بود که با نيرنگ و تزوير به بهانه گفتگو به يكي از خانه‌هاي امن منتقل و پس از كشته شدن او را هم مثله نموده و در ابتداي جاده آبعلي مدفون مي‌نمايند. جالب اینجاست در مباحثاتی که مابین حمید اشرف از چریکهای فدایی و تقی شهرام از گروه مارکسیستی سازمان مجاهدین انجام می شود در فایل 1 a حمید اشرف اعلام می کند که شما چگونه مارکسیست را در سازمان مجاهدین جا انداخته اید که بخاطر آن مجبور شده اید حداقل نیمی از اعضای سازمان را تصفیه کنید( یعنی حذف فیزیکی مستقیم، همانند شریف واقفی،صمدیه لباف، محمد یقینی ،..... و غیر مستقیم، یعنی بدون ذره ای امکانات آنها را در خیابان رها نمودن و به تیغ گشت های کمیته مشترک سپردن )،و جناب شهرام با رذالت تمام این عمل را در عین وقاحت می پذیرد و اعلام می دارد که آنها بریده ومنحرف بوده اند، چگونه می شود نیمی از اعضای یک سازمان انقلابی با مشی مسلحانه که جان بر کف نهاده اند به یکباره همگی بریده و خائن گردند آن هم درست هنگامیکه تغییر ایدئولوژی مطرح می شود ودر خاتمه ماجرا میبینیم بریده،خائن ، وخود فروش همان سرداران جناب شهرام، مارکسیست هایی همانند وحید افراخته و خلیل دزفولی ها بوده اند که آقای شهرام آن اتهامات را به مذهبی ها نسبت می داده است، وهمین جناب شهرام که به حمید اشرف میگوید ما

  • کاربر مهمان

    <p>ظاهرا با قدرت گیری احزاب دست راستی در هلند جامعه هلند روز به روز بیشتر به عقب بر می گردد. فکر کنم چند وقت دیگر رادیو زمانه به انتشار مقالات در مدح آشوویتس و آیشمن هم شروع کند.<br /> کیهان هم از این مطالب در مدح سعید امامی منتشر نمی کند. آن تاریخ دان به نام و نشانی هم که در آخر مقاله اظهار نظرش بدون ذکر مطلب ذکر شده احتمالا شخض شخیص نویسنده است که در نهایت نتوانسته خود شیفتگی اش نسبت به شکنجه گر و کسی که باید تحت عنوان "جنایت علیه بشریت" تحت محاکمه قرار بگیرد پنهان کند.<br /> تنها می توانم بگویم متاسفم!!!</p>

  • کاربر مهمان

    <p>فرض را بر این بگذاریم همه ی گروه ها و افراد اشتباه و حتی خیانت میکردند و کودتائی هم نشده بوده. آقای ثابتی و همکارانشان و دیگران بفرمایند چه گذشته و چه اتفاقاتی روی داده! نمیشود که مطلقا سکوت کنید و خود را مقدس بدانید و همه را در اشتباه! اگر دلتان برای میهنتان میسوزد یا با هر انگیزه ی دیگری پاسخ و توضیح دهید.</p>

  • علیخانی - آلمان

    <p>آخه کجای ثابتی شکنجه گر بوده ؟ ؟ ؟ که گفتی &raquo;:</p> <p>شکنجه گرهای سابق رونق گرفته.</p> <p>خوب به تروریست ها اجازه دادند که شد 1357</p>

  • علیخانی - آلمان

    <p>قابل توجه مخالفان و معترضان</p> <p>که همه شده اید روزنامه نگار و این ها</p> <p>1. آقای صارمی در عین باهوشی انگشت گذاشت روی چند منبع که همگی گفته اید بی سر و ته است :</p> <p>حسین فردوست، ؛ بهرام افراسیابی؛ مسعود بهنود ؛ محمود طلوعی،عبداله شهبازی، روزنامه کیهان</p> <p>2. منبع نهایی که جدای از داریوش همایون و علوی کیا حرف زده، کیست ؟</p> <p>3. از رادیو زمانه خواهش می کنیم که بخش 2 این نوشته را بیاورد</p> <p>فکر کنم همه ناراحت هستند که بگویند همه ما بر حق بودیم و ساواک ناحق بود</p>

  • علی رضوانی - آمریکا

    <p>هنوز از اسم بردن ثابتی وحشت دارید !!!! شما ها<br /> می ترسید پته همه شما ها را بگوید</p> <p>اما نسل جوان ایران مغلوبب فحاشی شما ها را نمی خورد<br /> باید از دکتر مرادی هم تشکر کرد که با ان شخص - ناشناخته برای ما - گفتگو کرده و او هم صراحتا نظرش را درباره ثابتی گفته</p> <p>برنامه&zwnj;های خاص او موجب کنترل جبهه ملی و نهضت آزادی شد و نیز عدم اجازه به توسعه عملیات سازمان انقلابی حزب توده، مجاهدین خلق و چریک&zwnj;های فدایی خلق و عوامل تجزیه&zwnj;طلب کُرد و نیز در اهواز... ثابتی توانست که عملیات مخرب و ویرانگرانه بسیاری از گروه&zwnj;ها و سازمان&zwnj;ها را کنترل و از بین ببرد...</p> <p>من هم هم عقیده ام و ثابتی انسان بزرگی است</p> <p>&nbsp;</p>

  • همنشین بهار

    <p>راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است. </p> <p>شایعه هایی چون آقای پرویز ثابتی مشاور خانواده پهلوی هستند...، واقعی نیست.<br /> آقای ثابتی (Mr Peter Sabeti) ، در «اورلاندو»، شرکت معاملاتی بزرگی را اداره می‌کنند. </p> <p> ( president of Paris Enterprises in Orlando, which develops residential properties in central Florida.) </p> <p>***<br /> آیا در این واقعیت تردیدی هست که آقای ثابتی از «شاه ـ مُهره» های ساواک بودند؟<br /> آیا در کمیته مشترک به اصطلاح ضد خرابکاری که امثال او هدایت می کردند، پاک ترین جوانان ایران زمین قربانی شکنجه های هولناک ساواک نشدند؟<br /> آیا آن شکنجه های هولناک از جمله عوامل فروپاشی رژیم پیشین نبود؟ </p> <p>آنچه را گفتم شاید داماد ایشان آقای Ted Zaga یا دختران ایشان (پریسا و پردیس) ندانند اما بر مردم ایران پوشیده نیست و بیداد حکومت شیخ ، ستم ساواک را توجیه و کمرنگ نمی کند.<br /> امیدوارم دختر دانشمند آقای ثابتی (خانم دکتر پردیس ثابتی استاد بزرگ ژنتیک و خواننده ترانه Thousand Days ) پدرشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی دعوت نمایند و خواهش کنند راست ها را هم بنویسند.<br /> راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است. </p> <p>آن ۲۰۰۰ صفحه ای که گفته می شود آقای پرویز ثابتی نوشته اند، چنانچه به حقیقت وفادار باشد از جمله اسناد ارزشمند تاریخ معاصر خواهد بود و در غیر اینصورت باد فنا است. </p> <p>هیچکس نمیداند کی و کجا خواهد افتاد.<br /> بعد از ۷۵ سال، آفتاب عمر آقای ثابتی بر لب بام رسیده است و برترین صالحات و باقیات، بیان حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران است. </p> <p>***<br /> در مقاله ای که در مورد دکتر علی جوان نوشتم:<br /> لیزر گازی، می‌توانست سال ۱۹۳۰ اختراع شده باشد<br /> http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=21966 </p> <p>از خانم دکتر پردیس ثابتی یاد کرده ام.<br /> «در لیست صد نابغه برتر جهان، دو ایرانی هم هستند. نفر دوازدهم دکتر علی جوان و نفر چهل و نهم خانم پردیس ثابتی که با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی به دنبال ارایه شیوه ای کاربردی برای مصون ساختن افراد در برابر انواع بیماریهای کشنده‌است.» </p> <p>با کمال احترام: همنشین بهار </p>

  • کاربر مهمان

    <p>هم نشین بهار از ثابتی درخواست کرده است تا خاطرات خود را برای ثبت درتاریخ بنویسد. عدۀ دیگری نیز براین عقیده اند که حال که ایشان بازنشسته و پیرشده، آستینها رابالا بزند وبه خاطره نویسی بپردازد. ولی واقعیت قضیه چیست؟ اولاً- ثابتی هنوز بازنشسته نشده است. ثانیاً- اینها ازوجود یک سازمان سری بنام "ت.ک.ج" خبر ندارند. آقای ثابتی هم اکنون درهمین سازمان مشغول فعالیت است وبهمین دلیل هم نمیتواند برای هم نشین بهاری ها خاطره نویسی کند.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>ممنون . بازهم به تاريخ معاصر ايران بپردازيد، بخصوص دورۀ انقلاب و وقايع و افراد و اقداماتي که زمينه ساز انقلاب شدند. </p>

  • همنشین بهار

    <p>سلام بر شما. در مورد آقای پرویز ثابتی نگاه کنید به مقاله زیر</p> <p>پرویز ثابتی، مقام امنیتی ابرو کمانی</p> <p>http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=24153</p> <p>***<br /> در مقاله مزبور علاوه بر عکسهایی از آقای پرویز ثابتی و دخترشان (دکتر پردیس ثابتی) که از استادان بزرگ ژنتیک در جهان است، تصویر شکنجه گران و بازجویان &laquo;کمیته مشترک ضدخرابکاری&raquo;، که عملاً جناب ثابتی همه کاره اش بود، دیده می&zwnj;شود.<br /> همچنین سندی از &laquo;عباس وثوق&raquo; پسر وثوق ادوله که نام خودش را عباس ساسانفر گذاشته است.</p> <p>عباس وثوق که هرمویش یک ساز می&zwnj;زند و جز به پول و پله، به هیچ پرنسیبی وفادار نیست، از شرکای آقای ثابتی است.</p> <p>با کمال احترام: همنشین بهار</p>

  • کاربر مهمان

    <p>این اقای همنشین بهار<br /> که اسم واقعی اش هم نیست<br /> امده اینجا منحرف کنه موضوع رو </p> <p>به ما چه مربوط دامادش کیه ؟ </p> <p>برای مقاله ات تبلیغ می کنی ؟ </p> <p>کاش رادیو زمانه بر می داشت </p> <p>این ها باقی مانده همان تفکرهایی است که ساواک با رشدشان مبارزه کرده </p> <p>جایی هم ندارند در میان جامعه و اصلا هیچی نیستند<br /> متوهم اند</p>

  • سید خلیل خزاعی -پردیس

    <p>مقاله جالبی بود در زیر نشانی دو کتاب درباره آقای عباس وثوق یا ساسانفر چند سال پیش نوشته شده و مدارک مستندی در آن وجود دارد که جالب است من این آقا را بخوبی میشناسم و با ایشان همکار و شریک بودم من هم این اطلاعات را تاًیید میکنم از جایی شنیدم که نام واقعی و اول ایشان عقبائی بوده و دوبار نام خود را تغییر داده است. </p> <p>http://www.ketabfarsi.org//ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3501/ketab3501.pdf </p> <p>http://www.ketabfarsi.org//ketabkhaneh/ketabkhani_1/ketab1905/ketab1905.pdf </p>

  • کاربر مهمان

    مقاله ای ضعیف با نتیجه گیری شرم آور

  • کاربر مهمان

    <p>28 مرداد 1332 درسته نه 1320 که شما در سطر اول نوشتید. ضمنا از سرتا ته مقاله شما یک چیز روشن هم نمیشه اتخاذ کرد و فهمید.*****</p>

  • ایرانی

    بسیار خوب بود. سپاس

  • همنشین بهار

    <p>قابل توجه آقای پرویز ثابتی<br /> فردا یا پس فردا همه می‌افتیم و خاک می‌شویم... </p> <p>***<br /> شب سمور گذشت و لب تنور گذشت...<br /> بیش از سه دهه است که ساواک شاه کلّه پا شده و آقایان پرویز ثابتی، رضا عطّارپور (حسین‌زاده)، پرویز فرنژاد (دکتر جوان)، محمد حسن ناصری (عضدی)، ناصر نوذری (رسولی) و فریدون توانگری (سرهنگ وزیری) و... شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نیز می‌نشیند... </p> <p>افسوس که جز کتاب «سال ۵۷ مصیبتی بزرگ بر ملتی بزرگ» ـــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری) که البته به کار پژوهشگران نمی‌آید (چون بیشتر بد و بیراه به امثال مجاهدین است، نه شرح آن ظلمت شبانه) ــ شلاق به دستان (یا به قول خودشان خدمتگزاران) دیروز دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران سیاه (یا به نظر خودشان سپید)، همچنان سر به مهر مانده‌است<br /> .<br /> آیا یک اتحاد نانوشته، بین سران ساواک مانع از انتشار یادمان ها می‌شود؟<br /> آیا واقعاً گذشت سی سال کافی نیست تا بیان شّمه ای از آن روزهای سراسر وحشت (یا به قول خودشان خدمت) مجاز باشد؟ </p> <p>***<br /> امیدوارم برای ثبت در سینه تاریخ اسرار مگو ها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمی‌خواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم. </p> <p>لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند. فردا یا پس فردا همه می‌افتیم و خاک می‌شویم...<br /> اسرار بسیاری در سینه آن‌ها است و بویژه از پرونده بسیاری از آدمکشان کنونی، و زبونی توبه فرمایان در زیر فشارهای زندان، داستان‌ها دارند. </p> <p>با کمال احترام: همنشین بهار </p>

  • علی از کانادا

    <p>متاسفانه هیچگونه اظلاع موثق و ناگفته ای در مقاله دیده نمیشود .صرفنظر از پریشانی در مقاله ، اطلاعات ارائه شده بسیار سطحی و غیر علمی بنظر میرسد. بهرحال نفس تلاش انجام شده قابل تقدیر است ولی ایکاش به مسئله مهم تری پرداخته میشد. مهره ها در بازی نقشی ندارند باید بازی را شناخت. </p>

  • علیرضا

    <p>باید به نویسنده برای بافتن آسمان و ریسمانی که به معرفت تاریخی هیچ نمی افزاید، هیچ اطلاع تازه تاریخی ارائه نمی دهد و درعین حال به زبانی امروزی و بی طرف-نما به تطهیر کسی که به اعتراف دوست و دشمن، تمامی زندگی اش را وقف لگدمال کردنِ اصولِ بدیهیِ حقوقِ بشر ، سرکوب روشنفکران و دگراندیشان و شکنجه و کشتار آزادی خواهان کرده است، تبریک فراوان گفت! </p>

  • کاربر مهمان

    <p>امنیتی که با شکنجه و اقرار گیری تعریف شود کاردانش هم میشود ثابتی! این آقایان هنوز پس از سی و چند سال جرات یک سخنرانی در امریکا و اروپا ندارند یعنی دسته گلی بباد داده اند که من بعید میدانم نواده گان میهن دوست و با هوششان هم احساس امنیت کنند. امنیت ایران را آنانی تامین کرده اند که عشق به فرهنگ و انساندوستی را در دل مردم کاشتند و آبیاری کردند نه چکمه پوشان وطن در جیب!</p>

  • کاربر مهمان

    <p>لطفا به آن مورخ تاریخ سیاسی ایران که نامش را هم نمیاورید و ایشان میقرمایند &quot;او یکی از انسان&zwnj;های باهوش و فهمیم و وطن&zwnj;پرست است. و ....&quot; بفرماید که ایشان چگونه میهن پرستی بودند که بسیاری از روشنفکران و هم میهن نانشان که نه چپ بودند و نه راست و فقط دلشان برای مملکت می تپید با دیدن ایشان بر صفحه تلویزیون رنگ رخسارشان می پرید؟ البته ایشان میهنی را میپرستیند که بر ویرانه های حکومت ملی و قانونی و ستونهای کودتای 28 مرداد بنا شده بود و در آن امثال دکتر مصدق ها و فاطمی ها و صدیقی ها وطن فروش بودند و نصیری ها و زاهدی ها و شعبان بی مخ ها ناجی کشور. عملکرد این مهین پرستان با هوش هم به حزب رستاخیز ختم شد و سپس به غلط کردن و چاره جویی از همان وطن فروشانی مثل دکتر صدیقی و نهایتا فرار. یک دستگاه عریض و طویل که موفقیتش را در انهدام خانه های تیمی تعریف میکرد و کنترل هر کس که بله قربان گو نبود. پیدا کردن کاندوم در خانه های تیمی و اعدام زندانیان هم کار ساز نبود و حضرات ملاحظه فرمودند که تشریف نبرده اگر نگوئیم میلیون ها حداقل صدها هزار نفر به طرفداری از همان گروه ها به خیابان ها آمدند. راستی چه گروه هائی تجزیه طلب بودند؟ حداقل نام و قدرتشان را ذکر میکردید. راستی بحرین را این گروه ها از ایران جدا کردند یا اعلیحضرت به یاری و کمک همین تیزهوشان میهن پرست؟ و اگر کسی اعتراض میکرد سر و کارش با همین آقایان نبود؟ آنها که میگفتند با داغ و درفش حکومت نکنید میهن پرست بودند نه آنان که قدرتشان را در نمایش بدنهای سوراخ شده با گلوله و شکنجه و وادار نمودن به قول خودشان خرابکاران به مصاحبه های تلویزیونی برای کسب مشروعیت از آنان. هوش و میهن پرستی این آقایان در راستای منافع ملی ایران نبود و این را تاریخ نشان داد. اینان میهنی دیگر داشتند و زیرکیشان به زیرکی میهن دوستان نمیماند. در ضمن بر خلاف نظر نویسنده مقاله آقای دکتر عباس میلانی در باره ی آقای ثابتی در کتابشان مقاله ای نوشته اند.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>این کمال بی انصافی است که پرویز ثابتی<br /> انطور معرفی می کند او یک بهایی متدین<br /> است. در دیانت بهایت جایی برای خشونت نیست</p>

  • بهمن

    <p>می بینم که بساط تطهیر شکنجه گرهای سابق رونق گرفته.<br /> واقعا جای شرمساری نداره که یک روزنامه نگار در یک رسانه آزاد در مورد مسئول یک سازمان سرکوبگر مخوف بنویسه:<br /> &laquo;شاید اگر کسی حرف&zwnj;های او را پس از ۴۰ سال دوباره بشنود، دریابد که به راستی فهم درستی از اوضاع ایران داشت.&raquo;<br /> متاسفانه جمهوری اسلامی بلایی به سر ما آورده که فکر می کنیم چنین جنایتکارانی آدم حسابی بودند... افسوس...</p>

  • کاربر مهمان

    <p>مقاله ای بسیار ضعیف با نتیجه گیری شرم آور</p>

  • کاربر مهمان

    <p>تقریبا سرو ته نداشت </p>

  • کاربر مهمان sansorchi

    <p>شما که سانسور میکنید ا ین مطالب را ، ولی بدون تعصب اگر بنویسید باید از فدایی و مجاهد سوال کنید شما ها که هنوز قدرت نداشتید با همکاران و هم رزمان خودتان به دلیل امنیتی چه کردید ؟ مگر رفیق مبارزتان را چون به اشتباه به او شک کردید ترور نکردید ؟ مگر رفیق دگر اندیش تان را ترور نکردید و جنازه اش را نسوزاندید؟ مگر مجاهدین اعضای بریده را شکنجه نمیکنند ؟<br /> ثابتی و لاجوردی جنایتکار هیچ وقت رفقای خودشان را شکنجه نکردند و نکشتند و جسد آنها را نسوزاندند .<br /> آنها به اختناق خدمت کردند و سانسور .<br /> خوب الان چرا شما به ملیحه محمدی و فرخ نگهدار چماق دارانه حمله میبرید و آنها را تکفیر میکنید چون فقط با شما زاویه فکری دارند ؟ این اقدام شما با اقدام خامنه ای چه تفاوتی دارد ؟ خوب خامنه ای هم فکر میکند خاتمی و موسوی و کروبی در نزدیکی به دشمن او یعنی امریکا اشتباه مهلک مرتکب شده اند . شما فکر میکنید فرخ نگه دار و ملیحه محمدی در نزدیک شدن به دشمن زیادی جلو رفته اند . غیراز اینکه شما مثل خامنه ای و شاه فکر میکنید فقط شما بر حق هستید و همه خائن آیا استدلال دیگری وجود دارد که ثابت کند کار شما درست است و کار فرخ و ملیحه یا دگر اندیشان دیگر یک سر خطا ؟</p>

  • کاربر مهمان

    <p>در مقاله دیگر به خدمات آقایان رضا عطارپور (دکتر حسین&zwnj;زاده)، و پرویز فرنژاد (دکتر جوان)، محمدحسن ناصری (دکتر عضدی)، ناصر نوذری (رسولی)، حسین شعبانی (حسینی)، بهمن نادری&zwnj;پور (تهرانی)، سرگرد سعدی جلیل اصفهانی (بابک) و سرهنگ وزیری بپردازید شاید این افراد هنرمند بوده اند و ما فکر میکرده ایم شکنجه گربوده اند</p>

  • مینا

    <p>"شاید هنوز نوشته‌ی معتبری درباره او انتشار نیافته است" لازم است کسانیکه با وی گفتگو کرده اند، اجازه دهند که دیگران را شریک گفته ها و شنیده هایشان کنند و این مردم هستند که تصمیم میگیرند آیا ثابتی وطن پرست بوده یا خیر </p>

  • امینی

    <p>مطلبی خواندنی بود</p> <p>عالی و از زمانه تشکر</p>

  • pouyan

    <p>در سرتاسر مقاله منابعتان مشخص بود. فقط این کسی که در پاراگراف آخر نوشته بودید "یکی از مورخان تاریخ سیاسی ایران" که بود که چنین شکری خورده بود؟</p>

  • جادوگر

    <p> این مقاله منابعی دارد که اصلا وابدا معتبر نیستند حزب توده این خاینترین ارگان سیاسی به میهن ما سرلشکر مقربی را بیاد بیاوریم با 30 سال خیانت وجنایتش در رابطه با کا گ ب خوشبختانه او به سزای اعمالش رسید کیهان نیز جای حرف ندارد نامعتبر ترین وانگ زن ترین روزنامه ای که روزگاری کعبه آمال طیف چپ وروشنفکر نمایان بود مسعود بهنود مردی که در جوانی موهایش را سپید میکند تا جامع را بفریبد که او آدم عاقل وبالغی است اگر قلم میزند وهم اوست که بلافاصله بعد از انقلاب بسیاری از بیگناهان را به پای میز محاکمه میخواهد چرا که نتوانسته است چون داریوش همایون به جایگاهی برسد که در واقع مایه اش را نداشته است اکنون که آن نظام رفته است تصفیه حسابهای شخصی جای منافع مردم را در رابطه با رسانه ها میگیرد وهم اوست که برنامه ساز رادیو است وتلویزیون پس هم میخورد هم میبرد وهم آزاد است تا بسازد وبنماید واما اکنون که در زیر سایه پیر استعمار جاخوش کرده است بدلیل اینکه اکتریت جامعه ایران را جوانان شکل میدهند باز رنگ مو برای فریب وجوان شدن جادوگری میکند کا هین نام جادوگر را نیز بنده از همینان به عاریت گرفته ام زیرا هرروز به شکلی بت عیار درآید عبداله شهبازی توده ای که هم فرزند خان وریس قبیله است هم خواهان شورایی شدن ویکی از جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی است که چون به دام برادران سربازان گمنام میافتد وبقول یکی از زندانیان بعد از 22 خرداد به انفرادی که خرس را ببرند میاید ومیگوید آبا واجدادم خرگوش بوده اند من نیز خرگوشم او نیز توبه میکند ونامه ای را منتسب به پدر اعدامی اش که از هواداران خمینی بوده است وبرای همین اعدامش کرده اند اما این حیله وطرفندی با ساز وکارهای خاص توده ایها است که نهایتا او را به سازمان اسناد انقلاب ورژیم پیشین میرساند دشمنی که پدرش را کشته اند وتخم کین در دلش اکنون جوانه زده است چه میکند جز آنکه باید بکند که کرده ست او درست مانند بعضی گروههای سیاسی برای هر کسی سند میسازد مهر میزند منتشر میکند تا رسوا نماید وپایه حکومت توبه ای اسلامی اش را به رهبری روحانیت بر پای نگه دارد در عمق وجود اما هنوز توده ای است باور به ویران کردن اسلام توسط روحانیون را دارد باید این نظام بماند تا میوه بی دینی چنان برسد که دیگر اسلامی در کار نباشد این سی وچند سال نیز نشان داده شده است که ملایان خود دین ستیز ترین ایرانیان هستند حسن فردوست نمکخواری که به عقیده من نمکدان شکنترین ایرانی است ویکی از مزدوران انگلیس که نقشی بس روشن در همگامی با اربابش برای به قدرت رساندن ملایان داشته است واز همین روست که نمیگریزد زیرا خارش جمع است که کاری با اوندارند اما اشتباه میکند وملایان را هنوز خوب نشناخته است بناچار به هرچیزی میخواهند اعتراف میکند وزمین وزمان را بهم گره میزند تا خاندان خدمتگزا ومیهن پرست پهلوی را رسوا وزمینه بازگشت احتمالی آنان را ضعیف کند وقتی مصرفش تمام میشود سکته زده میشود وبه آرامش روحی میرسد قطا در آن روزگار بارها فکر اینرا میکرده است که خاین است واحتمالا راهی وسیله ای برای خودکشی نداشته است گرچه در بی غیرتان این قدرت ضعیف است اما میشود گمان کرد.بنابراین این مقاله فاقد هرگونه وجاهت منطقی است اینکه پرویز تابتی وطن پرست بوده است شکی در آن نیست احتمالا با تاریخه کهن ایران آشنایی کافی داشته است در واقع او در آنزمان کاری میکرده است که امروز اکتر جوانان آرزویش ر ا دارند مبارزه با واپسگرایانی که امروز جنتی سمبل آن است مبارزه با وطن فروشانی که یا اسلحه میکشدند یا 30 سال برای روسیه جاسوسی میکردند یا خاین هایی که دیروز وامروز سر در آخور اعراب داشتند وتعلیمات چریکی میدیدند ومنابع مالی را میگرفتند ودر میهن به کشتن ژاندارمهای بینوای سیاهکل یا پاسبانهای نگهبان بانکها وعابرین خیابانها میپرداختند </p>

  • جادوگر

    <p>بخش دوم<br /> آنانی که از همین قوم باقیمانده اند امروز اغلب به اشتباه وگناه خود اقرار میکنند واکترا در رسانه های امپریالیست های دشمن دیروز به چیره خواری به نام مفسر وروزنامه نگار مشغولند اگر همینان نیز میرفتند امروز روند مبارزه مردم به نتیجه بهتری دست میافت زیرا با آنکه در صد کوچکی از مردم را شامل میشوند اما بزرگترین سهم را میخواهند چرا که به خیال خود تافته جدا بافته اند واینان انقلاب کرده اند وملایان دزدیده اند اما حقیقت آن است که ملایان اگر انقلاب نکرده اند واز صد ملا شاید یکی نقشی داشته است اینرا بخاطر اینکه خود در طیف مذهبی ساسی های پیش از انقلاب بودم میگویم اما بجهت حمایت کارتر وانگلیس وفرانسه قرعه بخت بنامشان افتاد ودر سازماندهی وحرکت های بعدی انقلابی در واقع حرف اول را میزدند زیرا گروههای سیاسی به آن معنا که امروز متشکلند وجود خارجی نداشتند اما امروز همین باقیمانده ها اگر مدرک وسوادی دارند به استادی در دانشگاهای امپریالیستی بقول دیروزشان مشغولند که در حقیقت جایشان یا باید لیبی باشد یا کوبا نه کشورهای غربی وآنانی که مدرک پایینتری دارند در رابطه با سنگسار وحقوق بشر نعره میزنند که خوب نقشی است اینان دیگر نه جربزه دیروز نه توانایی دیروز ونه خاصیت دیروز را دارند واگرنه رژیم پیشین اصلا قابل غیاس با نظام کنونی نیست تا جایی که باید آنرا دموکرات نامید و علت یا همان استبداد باقی است ورشدی تصاعدی وهندسی کرده است اما اینان گویا هوش وذکاوت دیروز را ندارند آنچه را امپریالسیت ها نشخوار میکنند اینان نیز همان را میگویند اما اگر اتحاد جماهیر روسیه بود قطعا اینان هنوز مرگ بر امپریالستشان گوشمان را کر میکرد اما ما ملت با ریاکاری ملایان تنها بوبرو نیستیم زیرا این طیف چپ ومذهبیان به اصطلاح مترق وضد امپریالیست نیز همانند دو رو ودورنگ وفاقد احساس میهن پرستی پرویز تابتی ها که گناهی جز به زندان انداختن واحیانا اعدام کسانیکه اسلحه بدست یا بانک زدند یا پاسبان وژانداارم کشتند این کارها در همان کعبه آمالشان لیبی ویا روسیه دیروز وکوبا وکره شمالی جزایی کمتر از این نداشت بنابراین جای هیچگونه اعتراضی منطقی نیست چه خاصه که آن نظام فرصت میداد ومیگفت بیایید جای خراب کردن بسازید ودر کشورهای دموکراتیک غرب نیز سزای همان است که در نظام پیشین کردند نمونه بسیار است به انگلیس وایرلندی ها به اسپانیا نگاهی بیندازید بنابر این ساواک اگر چه ترس بر اندام میانداخت که خود نیز روزگاری به جرم توهین به مقامات نظام پیشین ترسش را چشیده ام اما منافع ملی ایران را تامین میکرد وهرکس در هر حد حتا علی پهلوی وپسر تیکمسار حجت ودکتر شاه نیز تافته جدا بافته نبودند که خاین به میهن را شاه بر نمیتافت اما کسانیکه به او شلیلیک میکردند میبخشید تعداد کل پرسنل ساواک سه هزار واندی بود ودر شهرستانها حداکتر تا چند خبر چین اما امروز شهرستانهای کوچک اداره اطلاعات با پرسنل زیاد دارد وآزادی های داخل خانه ملت نیز همه محدود رختخواب زن وشوهران نیز ممکن است با دوربین برای تواب تحت نظر باشد همه آزادی های زمان تابتی که سعی میکرد پایدارش کند بر باد رفته است وآن گروههای سیاسی که همه چیز یا هیچ را میخواهند هنوز نمیپذیرند که خود این مصیبت رابر سر ملت آورده اند اما ملت اینرا میداند تنها عده معدودی به گذشته سراسر ننگین خود وحرکت اشتباه خویش اقرار کرده اند من نیز بنام یک نفر که حداقل نقشی در این ویراین داشته ام شرمسارم مصیبت امروز ملتم وبه تابتی ها میگویم شما گناهی ندارید این ما بودیم که راه درست وغلط را نشناختیم وبازی خوردیم </p>

  • کاربر مهمان

    <p>اصول اولیه مقاله نویسی، چه مطبوعاتی یا علمی، در اینجا دیده نمیشود. منابع بسیار غیر قابل اعتماد هستند و جمعبندی و نتیجه‏گیریهای نویسنده نیز نامعین است. لازم است رادیو زمانه در انتخاب و انتشار مطالب دقت کند. به گمان من، اعتبار یک یک روزنامه یا وبسایت خبری به میزان توجه و کاردانی سردبیر و ویراستار آن است. </p>

  • کاربر مهمان

    <p>یک مقاله هم در مدح سعید امامی بنویس!! او هم کنترل! خوب میکرد,کم باهوش هم نبود!!! </p> <p>"دین بزرگی بر امنیت ایران زمین دارد که مهار کنترل امنیت داخلی را خوب در دستش داشت!!" </p> <p>"اگر اجازه بدهند ما ظرف دو روز، کلک همه‌شان را می‌کنیم!!!" </p> <p>"شاید اگر کسی حرف‌های او را پس از ۴۰ سال دوباره بشنود، دریابد که به راستی فهم درستی از اوضاع ایران داشت."!! </p> <p>حداقل از "زمانه" انتظار نمیرفت! </p>

  • سعید سلطانپور

    <p>با سلام<br /> این مورخ تاریخ نویش شرمنده چه کسی است که از نام برده شدنش هم ، واهمه دارد .<br /> وی یکی از جنایتکاران و ناقضان حقوق بشر در ایران بود و زمینه سقوط شاه را با خشونت بیش ا زحد ساواک فراهم کرد.<br /> روزنامه نگار - تورنتو کانادا</p>

  • کاربر مهمان

    <p>شاید اگر کسی حرف‌های او را پس از ۴۰ سال دوباره بشنود، دریابد که به راستی فهم درستی از اوضاع ایران داشت واقعا نهایت بی شرمی است و تهوع آور است که یک قاتل و شکنجه گر را اینطور به عنوان تئوریسین به مردم معرفی کنند. شرم کنید.</p>

  • parviz

    <p>مقاله نتونسته در مورد این شخص یک اطلاعات درست را بده و بیشتر به منابع و کسانی اشاره شده که قابل اعتماد نیستند.<br /> در پایان این نوشته که خواننده انتظار دارد با شخصیت ثابتی آشنا شود اما بر عکس بر سوالاتش افزوده میشود.</p> <p>منابعی مثل پیک نت، عبدالله شهبازی، کیهان ووو به اعتقاد من قابل اعتماد نیستند.<br /> البته در مجموع خوب بود و کسی که هیج آشنایی با این شخص ندارد یکی سری اطلاعات اولیه را دریافت میکند.</p>