ادبیات کودک و اسلامینویسی
<p>کورش آریا-انقلاب ایران با همه‌ی فراز و فرودهایش، پس‌لرزه‌هایی که در همه ارکان‌های جامعه به‌وجود آورد؛ پس‌لرزه‌هایی که جامعه، ذهنیت، اسطوره‌ها و کهن الگوهای تاریخی ایران را به کلی زیر و زبر کرد. ایران پیش از انقلاب ۵۷ پارچه‌ای نخی بود با رنگی و بافتی، اما پس از ۵۷ و به‌تدریج نخ‌های این پارچه یکی یکی کشیده شد، در خم رنگرزی اسلامی وارد شد و سپس با رنگی دیگرگون بیرون کشیده شد و با طرحی و نقشی دیگر و لزوماً با چهارچوب به شدت اسلامیزه بافته شد. یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای در همه ارکان و ابعاد. در این وضعیت اگر نقطه‌ای تمایل به این چرخش نشان نمی‌داد یا حتی اگر قادر به این نبود، زیر پا گذاشته می‌شد، له می‌شد یا گاهی آنقدر به آن نیش‌تر زده می‌شد که یا از درون می‌پوسید و محو می‌شد یا مجبور به تغییر می‌شد.</p> <p><br /> ادبیات کودک نیز جدا از این فرآیند نبود و با مرور زمان و با نیش‌تر مداوم اسلامیزاسیون، تغییر رنگ و لعاب داد. آنچه امروزه در مجلات کودکان چون «کیهان بچه‌ها»، «سروش کودکان» و... می‌توان دید، قصه‌هایی است با درونمایه‌ها و چهارچوب دینی و اسلامی.</p> <p> </p> <p><strong>چگونگی تأثیرگذاری قصه در کودک</strong></p> <p> </p> <p>قصه‌ها یا متل‌ها، نقش آشکاری در شکل‌گیری و قوام یافتن ذهن کودک ایفا می‌کنند. در اغلب فرهنگ‌ها کودک از پدر و مادر می‌خواهد که استمرار حمایت‌شان از او را اعلام کنند. تأثیرگذاری قصه در ذهن کودک در چند مرحله روی می‌دهد: این امر بیشتر در زمان جدایی یا پیش از خواب رخ می‌دهد. والدین با گفتن قصه‌ای اعلام می‌کنند که با کودک هستند. اینجا قصه به نوعی جایگزین پدر و مادر می‌شود. به عبارتی قصه کودک را برای خواب آماده می‌کند و نسبت جنبه شنیداری به بینایی را در کودک تقویت می‌کند، در روند به خواب رفتن اول چشم‌ها بسته می‌شوند و بعد جنبه شنیداری به دنیای خواب وارد می‌شود.</p> <p> </p> <p>در وهله‌ی دوم اغلب کودکان در دنیای بازی روزمره انرژی فیزیکی خود را به روش‌های مختلف تخلیه می‌کنند. اما تخلیه‌ی ذهنی به صورت کامل صورت نمی‌گیرد و قصه این کارکرد برون‌ریزی ذهنی را بر عهده می‌گیرد. در وهله‌ی سوم: ذهن و مغز کودک در سکون و سکوت رختخواب قبل از وارد شدن به عالم خواب، چرخه‌هایی را طی می‌کند که به چرخه‌های رویا‌ـ ‌بیداری مشهور است. یعنی، یک تصویر کوژ در ذهن‌زاده می‌شود و بعد دوباره یورش خودآگاه و این چرخه تکرار می‌شود تا انسان به خواب عمیق فرو برود. در بزرگسالی، این تصاویر محو و رویاگونه‌ی تصویری در ذهن خودبه‌خود ساخته می‌شود. اما، در ذهن کودک چنین نیست. قصه‌های کودکان اغلب حاوی تصاویری هستند که جایگزین این چرخه‌های یورش ناخودآگاه می‌شوند. در وهله‌ی چهارم: هر انسان پیش از خواب به آرامش ذهنی و روانی احتیاج دارد، قصه با خاصیت آرامش بخشی‌اش نقش کاتالیزور را برای کودکی که می‌خواهد به خواب برود مهیا می‌کند.</p> <p><br /> اما مهم‌ترین و عظیم‌ترین کارکرد قصه سرگرم نمودن کودک است و از سویی با ایجاد نوعی همزاد پنداری و یکسان سازی کودک را به خود‌شناسی و پیرامون‌شناسی وا می‌دارد. قصه نوعی آینه‌ی تمام‌نماست که کودک همزمان، هم خود را در آن می‌بیند و هم جدا از آن به قضاوت درباره‌ی خود می‌اندیشد و این مسأله قوه‌ی تخیل و ادراک را در کودک بارور می‌کند.</p> <p><strong><br /> </strong></p> <p><strong>چرخش ادبیات به سوی دین‌باوری</strong></p> <p> </p> <p>آنچه در ادبیات کودک امروز ایران قابل بررسی است چرخش ادبیات به سمت دین باوری و اسلام محوری است. یعنی اغلب قصه‌ها به نوعی رنگ و جلای دینی می‌گیرند. در این نوع از ادبیات کودک، هر چند کودک و موضوع کودک محوریت دارد اما آنچه قصه را بارور می‌کند نوعی ایده‌ی مذهبی است و رهبران مذهبی یا روحانیون در آن نقشی پررنگ دارند. مجلات کودکان که در ایران منتشر می‌شوند بهای فراوانی به قصه‌های دینی و آسمانی می‌دهند.</p> <p> </p> <p><strong>هنسل و گرتل به‌عنوان یک قصه‌ی مطلوب برای کودکان</strong><br /> <br /> یک قصه‌ی مطلوب برای کودک از منظر روان‌شناسی و کارکرد ذهنی قصه‌ای است که استعداد‌ها و تخیل کودک را پرورش دهد و رخصتی دهد تا قوه ادراک و تحلیل کودک پله به پله رشد کند و از دیگر سو، هیجانات و انرژی‌های کودک به نوعی تخلیه شده و یا تصعید و غنی شود. این برجسته‌ترین کارکرد قصه‌ی پریان کودکانه است؛ در این باره می‌توان به قصه هنسل و گرتل اشاره کرد:</p> <p><br /> دو کودک (خواهر و برادر) که از دست نامادری ظالم و پدری که با سکوتش به ظلم نامادری صحه می‌گذارد، به جنگل می‌زنند. خرده‌نان‌ها که به نوعی راهنما‌ها هستند و در طی مسیر ریخته می‌شوند تا راه برگشت را مشخص کنند، خوراک پرنده‌ها و حیوانات می‌شوند (در بعضی نقل‌ها به جای خرده‌نان از دکمه استفاده شده است). بعد دو کودک به خانه‌ای سرتاسر ساخته شده از شیرینی و شکلات می‌رسند و به خوردن مشغول می‌شوند که پیرزنی جادوگر آنها را با مهربانی می‌فریبد و زندانی می‌کند تا یکی را خادم خویش کند و دیگری را بخورد اما یکی از کودکان با نبوغ و تیزدستی‌ در می‌یابد که جادوگر نقطه ضعفی دارد، بله.</p> <p> </p> <p>چشم‌های او به‌رغم قدرت جادوگری‌اش به‌شدت ضعیف است. هر زمان که جادوگر می‌آید تا کودکِ در قفس را بخورد، کودک با نشان دادن یک تکه استخوان به نشانه‌ی انگشتش به او می‌فهماند که هنوز آن قدر‌ها فربه نشده که بشود او را خورد. با این اوج دلنشینِ زیرکانه قصه به پایان خود نزدیک می‌شود. یکی دیگر از کودکان که مأمور بارگذاشتن دیگی پر از آب جوش است تا غذای جادوگر (برادرش) در آن پخته شود، توانایی مبارزه‌اش را با قدرت سیاه باز می‌یابد و زمانی که جادوگر بر روی دیگ خم می‌شود تا ببیند آب جوش آمده، کودک او را به درون دیگ هل می‌دهد و بعد برادرش را از قفس آزاد می‌کند و هر دو با انبانی پر از تجربه به خانه باز می‌گردند و با آغوش باز پدر مواجه می‌شوند. اکنون این قصه که اکثر کودکان با آن آشنا هستند مختصر بررسی می‌شود و ویژگی‌ها و مفاهیم بارز آن ترتیب بندی می‌شود:</p> <p><br /> ۱- برای هر دو جنس دختر و پسر همزادی در قصه وجود دارد. <br /> ۲- بازسازی عقده‌های ادیپ و الکترا به صورتی کاملاً غیر مستقیم و درمان‌نگر<br /> ۳- تکیه نکردن و عدم اعتماد بر راهنماهای پوچ و بی‌اساس و اعتقاد بر اصول ناپایدار یا لذت بخش (خرده نان‌ها) <br /> ۴- دنیای بیرون با وجود جذابیت فراوان چه بسا پر خطر و جنجالی است: وجود جنگل پر هراس. <br /> ۵- هر چیز که ظاهر و جلوه‌‌ای لذت‌بخش و زیبا دارد حتماً نمی‌‌بایست جالب باشد: خانه؛ شکلات و شیرینی. <br /> ۶- به هر کس که مهربان و پرعطوفت باشد، نمی‌توان حسن نیت داشت یا جایگزین پدر و مادر با همه ترشرویی گاهگاهی‌اشان شود: جادوگر در دنیای بیرون. <br /> ۷- در دشمن نقطه ضعفی هست که او را در اوج قدرت سرنگون می‌سازد: نابینایی یا کم بینایی جادوگر. <br /> ۸- خودت را دست کم نگیر. <br /> ۹- قدرت‌ها و توانایی‌های خودت را بشناس. <br /> ۱۰- با تیزهوشی می‌توان بر مشکلات عظیم غلبه کرد: کاردانی کودک در قفس و حیله‌اش بر جادوگر.</p> <p><br /> اینها تنها چند نمونه از معانی و ایده‌هایی بود که با قصه‌ی «هنسل و گرتل» به‌گونه‌ای کاملاً غیر مستقیم اما دلنشین به کودک تزریق می‌شود. اما آیا این روند در قصه‌های دینی به شکل مطلوب اجرا می‌شود؟</p> <p> </p> <p><strong>«خنده‌ی غلام ترک» و «دلاوری امام علی»، نمونه‌ها‌یی از قصه‌‌های دینی</strong></p> <p> </p> <p>امام حسین غلامی داشت که ترک بود. او را با نام اسلم صدا می‌زدند. یکی از ویژگی‌های او این بود که قاری قران بود و آیات قران را با صدای دلنشین می‌خواند، اسلم آماده جنگ شد و پس از اجازه گرفتن از امام به سوی میدان رفت و آنچنان با دشمن جنگید که به گفته‌ی بعضی هفتاد نفر را کشت تا آنکه بر اثر ضربات دشمن از پای درآمد. امام حسین به بالین او آمد و صورت خود را روی صورت خون‌آلود غلامش نهاد و گریه کرد. در این هنگام اسلم چشم خود را گشود و یک لحظه سیمای نورانی امام حسین را دید و از خوشحالی خندید و همان‌دم به شهادت رسید.</p> <p><br /> نمونه‌ی دوم قصه‌ی مشهور «نبرد امام علی با عمربن عبدود» است که اغلب برای کودکان نقل می‌شود و حتی در کتاب‌های دبستانی نیز هست:</p> <p><br /> دلاوری علی (ع) در جنگ خندق و کشتن عمرو بن عبدود، پهلوان نامی عرب، بسیار مشهور است. در آن جنگ مردمانی از همه‌ی قبیله‌های عرب برای نابودی اسلام و از بین بردن مسلمانان شرکت کرده بودند و پیامبر به سفارش سلمان فارسی فرمان دادند تا مسلمانان به گرد شهر مدینه خندق بکنند. با این همه، عمرو بن عبدود از خندق گذر کرد و هماورد می‌طلبید: «ای مسلمانان ترسو، آن بهشتی که شما می‌پندارید که کشته‌شدگان شما به آنجا می‌ورند، کجاست؟ آیا مردی پیدا نمی‌شود که با من پیکار کند و به بهشت برود؟» در اینجا بود که علی (ع) از جا برخاست و از پیامبر اجازه خواست تا به میدان برود و با او نبرد کند. اما پیامبر از او خواست که بنشیند تا شاید دیگری آمادگی خود را اعلام کند. عمر بن عبدود بار دیگر هماورد طلبید تا سرانجام پیامبر به علی (ع) گفت: «به میدان برو و به رجزخوانی‌های او پایان بده.»</p> <p><br /> علی (ع) به میدان رفت و نخست عمربن عبودود را به اسلام دعوت کرد که او نپذیرفت. آن‌گاه نبردی آغاز شد که پیامبر آن را این گونه توصیف کرده‌اند: «امروز همه‌ی ایمان در برابر همه‌ی شرک قرار گرفته است.» در آن نبرد نخست عمروبن عبدود ضربه‌ای بر سر علی (ع) فرود آورد که اندکی سرشان را خراشید، اما در ضربه‌های دیگر با ایستادگی آن حضرت رو‌به‌رو شد. سرانجام علی (ع) ضربه‌ی سهمگینی بر عمروبن عبدود وارد کردند و او را از پای درآوردند. <br /> <strong>ادامه دارد</strong></p>
کورش آریا-انقلاب ایران با همهی فراز و فرودهایش، پسلرزههایی که در همه ارکانهای جامعه بهوجود آورد؛ پسلرزههایی که جامعه، ذهنیت، اسطورهها و کهن الگوهای تاریخی ایران را به کلی زیر و زبر کرد. ایران پیش از انقلاب ۵۷ پارچهای نخی بود با رنگی و بافتی، اما پس از ۵۷ و بهتدریج نخهای این پارچه یکی یکی کشیده شد، در خم رنگرزی اسلامی وارد شد و سپس با رنگی دیگرگون بیرون کشیده شد و با طرحی و نقشی دیگر و لزوماً با چهارچوب به شدت اسلامیزه بافته شد. یک چرخش ۱۸۰ درجهای در همه ارکان و ابعاد. در این وضعیت اگر نقطهای تمایل به این چرخش نشان نمیداد یا حتی اگر قادر به این نبود، زیر پا گذاشته میشد، له میشد یا گاهی آنقدر به آن نیشتر زده میشد که یا از درون میپوسید و محو میشد یا مجبور به تغییر میشد.
ادبیات کودک نیز جدا از این فرآیند نبود و با مرور زمان و با نیشتر مداوم اسلامیزاسیون، تغییر رنگ و لعاب داد. آنچه امروزه در مجلات کودکان چون «کیهان بچهها»، «سروش کودکان» و... میتوان دید، قصههایی است با درونمایهها و چهارچوب دینی و اسلامی.
چگونگی تأثیرگذاری قصه در کودک
قصهها یا متلها، نقش آشکاری در شکلگیری و قوام یافتن ذهن کودک ایفا میکنند. در اغلب فرهنگها کودک از پدر و مادر میخواهد که استمرار حمایتشان از او را اعلام کنند. تأثیرگذاری قصه در ذهن کودک در چند مرحله روی میدهد: این امر بیشتر در زمان جدایی یا پیش از خواب رخ میدهد. والدین با گفتن قصهای اعلام میکنند که با کودک هستند. اینجا قصه به نوعی جایگزین پدر و مادر میشود. به عبارتی قصه کودک را برای خواب آماده میکند و نسبت جنبه شنیداری به بینایی را در کودک تقویت میکند، در روند به خواب رفتن اول چشمها بسته میشوند و بعد جنبه شنیداری به دنیای خواب وارد میشود.
در وهلهی دوم اغلب کودکان در دنیای بازی روزمره انرژی فیزیکی خود را به روشهای مختلف تخلیه میکنند. اما تخلیهی ذهنی به صورت کامل صورت نمیگیرد و قصه این کارکرد برونریزی ذهنی را بر عهده میگیرد. در وهلهی سوم: ذهن و مغز کودک در سکون و سکوت رختخواب قبل از وارد شدن به عالم خواب، چرخههایی را طی میکند که به چرخههای رویاـ بیداری مشهور است. یعنی، یک تصویر کوژ در ذهنزاده میشود و بعد دوباره یورش خودآگاه و این چرخه تکرار میشود تا انسان به خواب عمیق فرو برود. در بزرگسالی، این تصاویر محو و رویاگونهی تصویری در ذهن خودبهخود ساخته میشود. اما، در ذهن کودک چنین نیست. قصههای کودکان اغلب حاوی تصاویری هستند که جایگزین این چرخههای یورش ناخودآگاه میشوند. در وهلهی چهارم: هر انسان پیش از خواب به آرامش ذهنی و روانی احتیاج دارد، قصه با خاصیت آرامش بخشیاش نقش کاتالیزور را برای کودکی که میخواهد به خواب برود مهیا میکند.
اما مهمترین و عظیمترین کارکرد قصه سرگرم نمودن کودک است و از سویی با ایجاد نوعی همزاد پنداری و یکسان سازی کودک را به خودشناسی و پیرامونشناسی وا میدارد. قصه نوعی آینهی تمامنماست که کودک همزمان، هم خود را در آن میبیند و هم جدا از آن به قضاوت دربارهی خود میاندیشد و این مسأله قوهی تخیل و ادراک را در کودک بارور میکند.
چرخش ادبیات به سوی دینباوری
آنچه در ادبیات کودک امروز ایران قابل بررسی است چرخش ادبیات به سمت دین باوری و اسلام محوری است. یعنی اغلب قصهها به نوعی رنگ و جلای دینی میگیرند. در این نوع از ادبیات کودک، هر چند کودک و موضوع کودک محوریت دارد اما آنچه قصه را بارور میکند نوعی ایدهی مذهبی است و رهبران مذهبی یا روحانیون در آن نقشی پررنگ دارند. مجلات کودکان که در ایران منتشر میشوند بهای فراوانی به قصههای دینی و آسمانی میدهند.
هنسل و گرتل بهعنوان یک قصهی مطلوب برای کودکان
یک قصهی مطلوب برای کودک از منظر روانشناسی و کارکرد ذهنی قصهای است که استعدادها و تخیل کودک را پرورش دهد و رخصتی دهد تا قوه ادراک و تحلیل کودک پله به پله رشد کند و از دیگر سو، هیجانات و انرژیهای کودک به نوعی تخلیه شده و یا تصعید و غنی شود. این برجستهترین کارکرد قصهی پریان کودکانه است؛ در این باره میتوان به قصه هنسل و گرتل اشاره کرد:
دو کودک (خواهر و برادر) که از دست نامادری ظالم و پدری که با سکوتش به ظلم نامادری صحه میگذارد، به جنگل میزنند. خردهنانها که به نوعی راهنماها هستند و در طی مسیر ریخته میشوند تا راه برگشت را مشخص کنند، خوراک پرندهها و حیوانات میشوند (در بعضی نقلها به جای خردهنان از دکمه استفاده شده است). بعد دو کودک به خانهای سرتاسر ساخته شده از شیرینی و شکلات میرسند و به خوردن مشغول میشوند که پیرزنی جادوگر آنها را با مهربانی میفریبد و زندانی میکند تا یکی را خادم خویش کند و دیگری را بخورد اما یکی از کودکان با نبوغ و تیزدستی در مییابد که جادوگر نقطه ضعفی دارد، بله.
چشمهای او بهرغم قدرت جادوگریاش بهشدت ضعیف است. هر زمان که جادوگر میآید تا کودکِ در قفس را بخورد، کودک با نشان دادن یک تکه استخوان به نشانهی انگشتش به او میفهماند که هنوز آن قدرها فربه نشده که بشود او را خورد. با این اوج دلنشینِ زیرکانه قصه به پایان خود نزدیک میشود. یکی دیگر از کودکان که مأمور بارگذاشتن دیگی پر از آب جوش است تا غذای جادوگر (برادرش) در آن پخته شود، توانایی مبارزهاش را با قدرت سیاه باز مییابد و زمانی که جادوگر بر روی دیگ خم میشود تا ببیند آب جوش آمده، کودک او را به درون دیگ هل میدهد و بعد برادرش را از قفس آزاد میکند و هر دو با انبانی پر از تجربه به خانه باز میگردند و با آغوش باز پدر مواجه میشوند. اکنون این قصه که اکثر کودکان با آن آشنا هستند مختصر بررسی میشود و ویژگیها و مفاهیم بارز آن ترتیب بندی میشود:
۱- برای هر دو جنس دختر و پسر همزادی در قصه وجود دارد.
۲- بازسازی عقدههای ادیپ و الکترا به صورتی کاملاً غیر مستقیم و درماننگر
۳- تکیه نکردن و عدم اعتماد بر راهنماهای پوچ و بیاساس و اعتقاد بر اصول ناپایدار یا لذت بخش (خرده نانها)
۴- دنیای بیرون با وجود جذابیت فراوان چه بسا پر خطر و جنجالی است: وجود جنگل پر هراس.
۵- هر چیز که ظاهر و جلوهای لذتبخش و زیبا دارد حتماً نمیبایست جالب باشد: خانه؛ شکلات و شیرینی.
۶- به هر کس که مهربان و پرعطوفت باشد، نمیتوان حسن نیت داشت یا جایگزین پدر و مادر با همه ترشرویی گاهگاهیاشان شود: جادوگر در دنیای بیرون.
۷- در دشمن نقطه ضعفی هست که او را در اوج قدرت سرنگون میسازد: نابینایی یا کم بینایی جادوگر.
۸- خودت را دست کم نگیر.
۹- قدرتها و تواناییهای خودت را بشناس.
۱۰- با تیزهوشی میتوان بر مشکلات عظیم غلبه کرد: کاردانی کودک در قفس و حیلهاش بر جادوگر.
اینها تنها چند نمونه از معانی و ایدههایی بود که با قصهی «هنسل و گرتل» بهگونهای کاملاً غیر مستقیم اما دلنشین به کودک تزریق میشود. اما آیا این روند در قصههای دینی به شکل مطلوب اجرا میشود؟
«خندهی غلام ترک» و «دلاوری امام علی»، نمونههایی از قصههای دینی
امام حسین غلامی داشت که ترک بود. او را با نام اسلم صدا میزدند. یکی از ویژگیهای او این بود که قاری قران بود و آیات قران را با صدای دلنشین میخواند، اسلم آماده جنگ شد و پس از اجازه گرفتن از امام به سوی میدان رفت و آنچنان با دشمن جنگید که به گفتهی بعضی هفتاد نفر را کشت تا آنکه بر اثر ضربات دشمن از پای درآمد. امام حسین به بالین او آمد و صورت خود را روی صورت خونآلود غلامش نهاد و گریه کرد. در این هنگام اسلم چشم خود را گشود و یک لحظه سیمای نورانی امام حسین را دید و از خوشحالی خندید و هماندم به شهادت رسید.
نمونهی دوم قصهی مشهور «نبرد امام علی با عمربن عبدود» است که اغلب برای کودکان نقل میشود و حتی در کتابهای دبستانی نیز هست:
دلاوری علی (ع) در جنگ خندق و کشتن عمرو بن عبدود، پهلوان نامی عرب، بسیار مشهور است. در آن جنگ مردمانی از همهی قبیلههای عرب برای نابودی اسلام و از بین بردن مسلمانان شرکت کرده بودند و پیامبر به سفارش سلمان فارسی فرمان دادند تا مسلمانان به گرد شهر مدینه خندق بکنند. با این همه، عمرو بن عبدود از خندق گذر کرد و هماورد میطلبید: «ای مسلمانان ترسو، آن بهشتی که شما میپندارید که کشتهشدگان شما به آنجا میورند، کجاست؟ آیا مردی پیدا نمیشود که با من پیکار کند و به بهشت برود؟» در اینجا بود که علی (ع) از جا برخاست و از پیامبر اجازه خواست تا به میدان برود و با او نبرد کند. اما پیامبر از او خواست که بنشیند تا شاید دیگری آمادگی خود را اعلام کند. عمر بن عبدود بار دیگر هماورد طلبید تا سرانجام پیامبر به علی (ع) گفت: «به میدان برو و به رجزخوانیهای او پایان بده.»
علی (ع) به میدان رفت و نخست عمربن عبودود را به اسلام دعوت کرد که او نپذیرفت. آنگاه نبردی آغاز شد که پیامبر آن را این گونه توصیف کردهاند: «امروز همهی ایمان در برابر همهی شرک قرار گرفته است.» در آن نبرد نخست عمروبن عبدود ضربهای بر سر علی (ع) فرود آورد که اندکی سرشان را خراشید، اما در ضربههای دیگر با ایستادگی آن حضرت روبهرو شد. سرانجام علی (ع) ضربهی سهمگینی بر عمروبن عبدود وارد کردند و او را از پای درآوردند.
ادامه دارد
نظرها
نظری وجود ندارد.