پدیدارشناسی چیست؟
<p>حمید پرنیان − رویکردهای مختلفی زیر عنوان پدیدارشناسی معرفی شده‌اند، تا حدی که از پدیدارشناسی گاه به عنوان یک جنبش نام می‌برند. پدیدارشناسی، به‌طور کلی هیچ‌گاه زیر یک سیستم یا دست‌گاه فلسفی درنیامد، اما همیشه ادعا شده است که این رویکرد یک شیوه‌ی رادیکال فلسفیدن است، و به جای آن‌که سیستم و دستگاه فلسفی باشد، کنش فلسفی است.</p> <!--break--> <p> <a target="_blank" href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110125_Phenomenology_Hamidparnian.mp3" rel="noopener noreferrer"><img height="31" width="273" alt="" src="http://radiozamaneh2.vps.redbee.nl/sites/default/files/musicicon.jpg" /></a></p> <p>پدیدارشناسی سبک رادیکال و بنابر ادعای خود ضدسنتی فلسفیدن است، سبکی است که تلاش می‌کند تا به حقیقت چیزها دست یابد، به این صورت که پدیدارها را در پدیداری‌شان توصیف کند. پدیدار همان چیزی است که رخ نموده و خود را بر ذهن دریافت‌کننده‌ی آن برنمایانده است. برای همین، نخستین گام پدیدارشناس آن است که پیش‌داوری‌ها را بشناسد و نگذارد سنت‌های فرهنگی و دینی و علم و باورهای مردمی در طول تجربه بر پدیده‌ها چیزی را تحمیل کنند. رادیکالیسم پدیدارشناسی در این است که حتّا وجود طبیعی پدیدار را ممکن است پیشداوری قلمداد کند.</p> <p> </p> <p>رهاشدن از پیش‌داوری‌ها یعنی غلبه‌کردن بر تحمیلی که سنت‌ها اعمال می‌کنند و هم‌چنین نپذیرفتن سلطه‌ی روش‌های تحقیق. بسیاری از پدیدارشناسان معروف تاکید کرده‌اند که فلسفه نیاز دارد تحقیق رادیکالی باشد، یعنی وابسته به هیچ سنت تاریخی‌ای نباشد. هیچ دگم و عقیده‌ی جزمی‌ای قابل قبول نیست و به همه‌ی فرض‌های متافیزیکی و ماهیت دانش باید شک کرد. باید مستقیما به خود چیزها توجه کرد.</p> <p> </p> <p>پدیدارشناسی مدعی احیای پیوند ما با واقعیت است، همان واقعیتی که تصور می‌شد در بحث‌های دانشگاهی و فلسفی سده‌ی نوزدهم، و به‌خصوص در سنت نو-کانتی جایگاهی ندارد.</p> <p> </p> <p>پدیدارشناسی با این ادعا حضور یافت، که با بازگرداندن فلسفه به زندگی و موضوع زیسته‌ی آدمی، به فلسفه نیرویی دوباره دهد. برای همین، "پژوهش‌های منطقی" هوسرل می‌خواهد مسایل منطقی و معرفت‌شناختی را با روی‌کردی تازه بررسی کند. به همین نحو، شاگردان هایدگر – نظیر آرنت و گادامر - هم در دهه‌ی ۱۹۲۰ معتقد بودند که در کلاس‌های درس تجربه‌ی اندیشیدن را وارد زندگی کرده‌اند.</p> <p> </p> <p>پدیدارشناسی، از این منظر، ادعای نوسازی فلسفه است؛ می‌خواهد فلسفه را به تجربیات زیسته‌ی انسانی و غنایی که این تجربیات دارند بازگرداند. در دهه‌ی ۱۹۳۰، هم سارتر و هم مرلوپونتی پدیدارشناسی را ابزاری می‌دیدند که فراتر از پیش‌انگاشت‌های تنگ تجربه‌گرایی و روان‌شناختی می‌رود، میدانِ دید فلسفه را گشاد می‌کند و زندگی را همان‌طور که زیسته می‌شود به ثبت می‌رساند.</p> <p> </p> <p>برای همین، سارتر وقتی با پدیدارشناسی مواجه می‌شود تصور می‌کند که پدیدارشناسی به فرد اجازه می‌دهد حتی در مورد جام شراب نیز بفلسفد. سارتر می‌گفت پدیدارشناسی به فرد اجازه می‌دهد تا زندگی کارآمد و عاطفی و خلاقانه‌ی خودش را ترسیم کند، نه این‌که به یک‌سری یافته‌های عینی و آماری روان‌شناسی اکتفا کند.</p> <p> </p> <p>برای همین سارتر تجربه‌ی شرم و تجربه‌ی فریب‌خوردن را از منظر پدیدارشناسی بررسی می‌کند. به همین نحو، ایمانوئل لویناس نیز از پدیدارشناسی استفاده می‌کند و به «دیگری» می‌پردازد؛ انسانِ دیگری که در افق تجربه‌ی من قرار گرفته و خودش را به‌عنوان یک مطالبه و نیاز عرضه می‌کند، و از من می‌خواهد از خودشیفتگی‌های‌ام بیرون بیایم و صرفن به دنبال رضایت و خشنودی خویشتن نباشم.</p> <p> </p> <p>پدیدارشناسی مدعی است بر بن‌بست‌ها و بغرنج‌هایی غلبه یافته است که بسیاری از سنت‌های فلسفی نتوانسته‌اند برطرف‌شان کنند. برای همین، هم هوسرل و هم هایدگر معتقد بودند که جریانات فلسفی در سنت شک‌گرایی – که به هستی و دنیای بیرون توجه دارند – نیازی نمی‌بینند که برای باورهای طبیعی‌شان استدلالات و برهان‌های عقلانی بیاورند، بل می‌خواهند توضیح دهند که توجه‌شان به هستی و دنیای بیرون چرا و چگونه پدیدار می‌شود.</p> <p> </p> <p>هم هوسرل و هم هایدگر، برداشت بازنمایی‌گرایانه‌ی سنتی از دانش را نمی‌پذیرند؛ برداشتی که لکان داشت و دانش را بازنمایی یا رونوشتی از چیزهای بیرونی می‌دانست که در ذهن نقش می‌بندد. پدیدارشناسی کلیت این برداشت را رد می‌کند و آن را یاوه می‌داند. تجربه‌ی ما به نحو شایسته‌ای دانش را توصیف می‌کند؛ دانش همان‌چیزی است که در تجربیات مستقیم ما با جهان حضور دارد.</p> <p> </p> <p>هر برداشت فلسفی‌ای که از دانش می‌شود باید به شواهد عمیق تجربی وفادار باشد. فراتر از همه‌ی این‌ها، پدیدارشناسی توجه‌ی عمیقی به ماهیت خودآگاهی دارد؛ پدیدارشناسی، خودآگاهی را نه برحسب سنت فلسفی و نه بر اساس عقل سلیم می‌فهمد.</p> <p> </p> <p>برای همین، تجربیاتی که در زمینه‌ی خودآگاهی صورت می‌گیرند مانند اشیایی نیستند که درون یک جعبه هستند؛ همان‌طور که هوسرل می‌گوید تجربه دویدن در جهانی نیست که پیش‌تر از همه‌ی تجربه‌ها قرار گرفته باشد؛ تجربه این نیست که چیزی بیگانه و نامعلوم برای خودآگاه آشنا و معلوم شود. تجربه، نمایشی است که منِ تجربه‌گر «آن‌جا»بودن را درش تجربه می‌کنم.</p> <p> </p> <p>پدیدارشناسی باید چیزها را همان‌طور که برای خودآگاه پدیدار می‌شوند با دقت توصیف کند. یعنی حالتی که پدیده‌ها و چیزها و مسایل و رخ‌دادها به خودآگاه و به منِ تجربه‌گر نزدیک می‌شوند باید لحاظ شود.</p>
حمید پرنیان − رویکردهای مختلفی زیر عنوان پدیدارشناسی معرفی شدهاند، تا حدی که از پدیدارشناسی گاه به عنوان یک جنبش نام میبرند. پدیدارشناسی، بهطور کلی هیچگاه زیر یک سیستم یا دستگاه فلسفی درنیامد، اما همیشه ادعا شده است که این رویکرد یک شیوهی رادیکال فلسفیدن است، و به جای آنکه سیستم و دستگاه فلسفی باشد، کنش فلسفی است.
پدیدارشناسی سبک رادیکال و بنابر ادعای خود ضدسنتی فلسفیدن است، سبکی است که تلاش میکند تا به حقیقت چیزها دست یابد، به این صورت که پدیدارها را در پدیداریشان توصیف کند. پدیدار همان چیزی است که رخ نموده و خود را بر ذهن دریافتکنندهی آن برنمایانده است. برای همین، نخستین گام پدیدارشناس آن است که پیشداوریها را بشناسد و نگذارد سنتهای فرهنگی و دینی و علم و باورهای مردمی در طول تجربه بر پدیدهها چیزی را تحمیل کنند. رادیکالیسم پدیدارشناسی در این است که حتّا وجود طبیعی پدیدار را ممکن است پیشداوری قلمداد کند.
رهاشدن از پیشداوریها یعنی غلبهکردن بر تحمیلی که سنتها اعمال میکنند و همچنین نپذیرفتن سلطهی روشهای تحقیق. بسیاری از پدیدارشناسان معروف تاکید کردهاند که فلسفه نیاز دارد تحقیق رادیکالی باشد، یعنی وابسته به هیچ سنت تاریخیای نباشد. هیچ دگم و عقیدهی جزمیای قابل قبول نیست و به همهی فرضهای متافیزیکی و ماهیت دانش باید شک کرد. باید مستقیما به خود چیزها توجه کرد.
پدیدارشناسی مدعی احیای پیوند ما با واقعیت است، همان واقعیتی که تصور میشد در بحثهای دانشگاهی و فلسفی سدهی نوزدهم، و بهخصوص در سنت نو-کانتی جایگاهی ندارد.
پدیدارشناسی با این ادعا حضور یافت، که با بازگرداندن فلسفه به زندگی و موضوع زیستهی آدمی، به فلسفه نیرویی دوباره دهد. برای همین، "پژوهشهای منطقی" هوسرل میخواهد مسایل منطقی و معرفتشناختی را با رویکردی تازه بررسی کند. به همین نحو، شاگردان هایدگر – نظیر آرنت و گادامر - هم در دههی ۱۹۲۰ معتقد بودند که در کلاسهای درس تجربهی اندیشیدن را وارد زندگی کردهاند.
پدیدارشناسی، از این منظر، ادعای نوسازی فلسفه است؛ میخواهد فلسفه را به تجربیات زیستهی انسانی و غنایی که این تجربیات دارند بازگرداند. در دههی ۱۹۳۰، هم سارتر و هم مرلوپونتی پدیدارشناسی را ابزاری میدیدند که فراتر از پیشانگاشتهای تنگ تجربهگرایی و روانشناختی میرود، میدانِ دید فلسفه را گشاد میکند و زندگی را همانطور که زیسته میشود به ثبت میرساند.
برای همین، سارتر وقتی با پدیدارشناسی مواجه میشود تصور میکند که پدیدارشناسی به فرد اجازه میدهد حتی در مورد جام شراب نیز بفلسفد. سارتر میگفت پدیدارشناسی به فرد اجازه میدهد تا زندگی کارآمد و عاطفی و خلاقانهی خودش را ترسیم کند، نه اینکه به یکسری یافتههای عینی و آماری روانشناسی اکتفا کند.
برای همین سارتر تجربهی شرم و تجربهی فریبخوردن را از منظر پدیدارشناسی بررسی میکند. به همین نحو، ایمانوئل لویناس نیز از پدیدارشناسی استفاده میکند و به «دیگری» میپردازد؛ انسانِ دیگری که در افق تجربهی من قرار گرفته و خودش را بهعنوان یک مطالبه و نیاز عرضه میکند، و از من میخواهد از خودشیفتگیهایام بیرون بیایم و صرفن به دنبال رضایت و خشنودی خویشتن نباشم.
پدیدارشناسی مدعی است بر بنبستها و بغرنجهایی غلبه یافته است که بسیاری از سنتهای فلسفی نتوانستهاند برطرفشان کنند. برای همین، هم هوسرل و هم هایدگر معتقد بودند که جریانات فلسفی در سنت شکگرایی – که به هستی و دنیای بیرون توجه دارند – نیازی نمیبینند که برای باورهای طبیعیشان استدلالات و برهانهای عقلانی بیاورند، بل میخواهند توضیح دهند که توجهشان به هستی و دنیای بیرون چرا و چگونه پدیدار میشود.
هم هوسرل و هم هایدگر، برداشت بازنماییگرایانهی سنتی از دانش را نمیپذیرند؛ برداشتی که لکان داشت و دانش را بازنمایی یا رونوشتی از چیزهای بیرونی میدانست که در ذهن نقش میبندد. پدیدارشناسی کلیت این برداشت را رد میکند و آن را یاوه میداند. تجربهی ما به نحو شایستهای دانش را توصیف میکند؛ دانش همانچیزی است که در تجربیات مستقیم ما با جهان حضور دارد.
هر برداشت فلسفیای که از دانش میشود باید به شواهد عمیق تجربی وفادار باشد. فراتر از همهی اینها، پدیدارشناسی توجهی عمیقی به ماهیت خودآگاهی دارد؛ پدیدارشناسی، خودآگاهی را نه برحسب سنت فلسفی و نه بر اساس عقل سلیم میفهمد.
برای همین، تجربیاتی که در زمینهی خودآگاهی صورت میگیرند مانند اشیایی نیستند که درون یک جعبه هستند؛ همانطور که هوسرل میگوید تجربه دویدن در جهانی نیست که پیشتر از همهی تجربهها قرار گرفته باشد؛ تجربه این نیست که چیزی بیگانه و نامعلوم برای خودآگاه آشنا و معلوم شود. تجربه، نمایشی است که منِ تجربهگر «آنجا»بودن را درش تجربه میکنم.
پدیدارشناسی باید چیزها را همانطور که برای خودآگاه پدیدار میشوند با دقت توصیف کند. یعنی حالتی که پدیدهها و چیزها و مسایل و رخدادها به خودآگاه و به منِ تجربهگر نزدیک میشوند باید لحاظ شود.
نظرها
آرش
<p>سپاس از این گفتار. من فکر میکنم پدیدار شناسی جای بسیار بیشتری برای بحث دارد. امید که این گفتار ادامه داشته باشد. مترجمانی که روی پدیدارشناسی کار کردند، از جمله مترجمان انگلیسی که از آلمانی آثار هایدگر را ترجمه کرده اند، عموما Dasein را ترجمه نمی کنند و آن را واژه غیر قابل ترجمه در زبان پدیدارشناسان آلمانی می دانند که باید بلاواسطه درک شود و عموما به جای ترجمه، به توضیح این واژه در ابتدای ترجمه می پردازند و در ادامه متن از همان "دازاین" استفاده میکنند. تا جایی که من فهمیدم "دازاین" به معنی "آنجا بودن" نیست ، هر چند که در تجزیه این واژه "دا Da" به معنی آنجا و "زاین Sein" مصدر بودن است. با رجوع به ترجمه آقای سیاوش جمالی از "هستی و زمان" هایدگر دازاین به مرتبه از وجود اطلاق می شود که البته احتیاج به توضیح بیشتر دارد.</p>
کاربر مهمان
<p>فایل شنیداریش خیلی خوب بود. هم موسیقی پس زمینه ، هم آرامش گوینده .<br /> خوب بود :)</p>
کاربر مهمان
<p>با تشکر، امیدوارم این بحث بیشتر عمیق شود. در ضمن از رادیو زمانه امید آن می‌‌رود که نام‌های بزرگی‌ چون ادموند هوسرل و مارتین هایدگر را با تلفظ درست ادا کنند.با امید به اینکه در کار علم دقت عمل بیشتری به کار ببریم.</p>