ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نشست سراسری زنان لزبین و ترنس ایرانی

<p>شادی امین-نخستین نشست سراسری زنان لزبین ایرانی بین روزهای ۱۹تا ۲۱نوامبر ۲۰۱۰، در حوالی شهر فرانکفورت، با حضور ۱۷زن لزبین ایرانی از کشورهای آلمان، هلند، سوئد، فرانسه، انگلستان و ایران برگزار شد.آن&zwnj;چه می&zwnj;خوانید، گزارشی است از مشاهدات و یادداشت&zwnj;های شخصی من به عنوان یکی از برگزارکنندگان و شرکت&zwnj;کنندگان. به دلیل خواست شخصی، اسامی برخی از شرکت&zwnj;کنندگان به صورت مستعار ذکر شده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>به راه آهن می&zwnj;رسم. باید چند نفری را بردارم و برای رفتن به محل نشست آماده شویم. مهناز از کلن تازه رسیده و دارد از ماشین پیاده می&zwnj;شود. موبایلم زنگ می&zwnj;خورد. مهتاب و مهوش از برلین رسیده&zwnj;اند و نشانی را می&zwnj;پرسند. فریدا از لندن دیشب رسیده و در خانه منتظر است. مهناز را تحویل می&zwnj;گیرم. همدیگر را می&zwnj;شناسیم. در اعتصاب غذایی در دفاع از زندانیان سیاسی سال گذشته در برلین همدیگر را دیدیم. منتظر آیدا از سوئد هستم. همدیگر را نمی&zwnj;شناسیم، تنها در روند دعوت برای نشست و در فیس&zwnj;بوک از طریق صفحه&zwnj;ی بارونی&zwnj;ها (BarooniHa) پیامهایی را ردو بدل کرده&zwnj;ایم و با گذاشتن نام مستعار بر یکدیگر خندیده&zwnj;ایم. از شجاعتش خوشم می&zwnj;آید. بدون مکث دعوت را می&zwnj;پذیرد؛ بر ضرورت چنین نشستی واقف است. بلیت ارزانی را در آخرین لحظه تهیه می&zwnj;کند تا خرجی بر دوش برگزارکنندگان نگذارد. پس از ساعت&zwnj;ها سفر به راه&zwnj;آهن فرانکفورت می&zwnj;رسد. فوراً همدیگر را می&zwnj;شناسیم. من عکسش را در فیس&zwnj;بوک دیده&zwnj;ام. کوله&zwnj;پشتی کوچکی دارد. به استقبالش می&zwnj;روم.</p> <p><br /> هم&zwnj;زمان میترا از ایران هم سر می&zwnj;رسد. تنها میهمان ما از ایران است و پیام&zwnj;آور بسیاری از ناگفته&zwnj;ها. با او هم در راه&zwnj;آهن قرار گذاشته&zwnj;ایم. بچه&zwnj;های فرانسه هم می&zwnj;رسند. آرزو و بیتا را می&zwnj;گویم. بیتا قطارش را از دست داده و کمی دیرتر می&zwnj;رسد. همه با هم آشنا می&zwnj;شویم و به سوی خانه می&zwnj;رویم تا با دیگر میهمانان برای رفتن به محل نشست به راه بیفتیم.</p> <p><br /> خنده و بحث فضای خانه را پر کرده. همه حرف می&zwnj;زنند. انگار با هم سال&zwnj;هاست آشنا هستند. مهتاب و مهوش هم رسیده&zwnj;اند. تلفن زنگ می&zwnj;زند. شهرزاد از آمستردام و سیا در کلن گرفتار شده&zwnj;اند و هنوز راه نیفتاده&zwnj;اند. پارسا و انیس و پریسا و نفیسه هم در راه هستند. فرزانه و سارا هم از شمال آلمان هنوز در قطارند و نرسیده&zwnj;اند. چند نفری هنوز منتظر آخرین مراحل ویزا و پاسپورت و مرخصی هستند. بچه&zwnj;های کانادا و آمریکا گفته بودند که برای&zwnj;شان مخارج بلیط و گرفتن مرخصی سخت است. دوستان ترکیه مشکل پاسپورت داشتند. دوستان اتریش به دلیل بیماری و دوستان بلژیک به دلیل امتحان و ... عذر خواستند. با این حال حضور این عده که با شوق رنج سفر را به جان خریده&zwnj;اند نشان از درک ضرورت مبارزه&zwnj;ی متحد ما علیه هموفوبیا (همجنس&zwnj;گراستیزی) دارد.</p> <p><br /> راه می&zwnj;افتیم و با برنامه&zwnj;ریزی قبلی تقریباً همزمان با دوستان دیگر به سالن می&zwnj;رسیم. همه سرحال و منتظرند. اتاق&zwnj;ها را با شوخی و گشاده&zwnj;رویی تقسیم می&zwnj;کنیم. برای شام دور هم جمع می&zwnj;شویم و اولین دیدار به طور غیررسمی آغاز می&zwnj;شود.</p> <p><br /> پس از شام به سالن کنفرانس می&zwnj;رویم. کسانی که نمی&zwnj;خواهند در فیلم و یا عکس باشند در زاویه&zwnj;ی دیگری می&zwnj;نشینند. جز چند نفر، بقیه برای&zwnj;شان چنین حضور علنی&zwnj;ای به دلایل متفاوت خانوادگی و یا سیاسی مشکل یا ناممکن است و این خود نمودی از فشارهای اجتماعی است که بر ما وارد می&zwnj;شود. همه&zwnj;ی ما این نگرانی را می&zwnj;شناسیم و آن را درک می&zwnj;کنیم. به تصمیم هر یک از دوستان احترام گذاشته و بر اساس خواسته&zwnj;شان خود را و دوربین&zwnj;هایی که برای مستندسازی این نشست تهیه شده&zwnj;اند را تنظیم می&zwnj;کنیم.<br /> <br /> نشست را با این جملات آغاز می&zwnj;کنم. صدایم از شوق می&zwnj;لرزد. می&zwnj;گویم: &laquo;اجازه می&zwnj;خواهم آغاز اولین گردهمایی زنان لزبین و ترانس ایرانی را اعلام کنم و از همه شما به خاطر اعتمادتان و برای پذیرش این دعوت تشکر کنم. یقین دارم ما در حال نوشتن سطر مهمی از تاریخ همجنسگرایی در دوران معاصر کشورمان و در تبعید هستیم. امیدوارم در طی امشب و دو روز آینده بتوانیم بحث&zwnj;های جدی و عمیقی را به پیش برده و حداقل روابط دوستانه و همیاری بین خود را تشدید کنیم تا زمینه&zwnj;ای برای همکاری&zwnj;های آتی باشد.&raquo;<br /> و سپس کوتاه در مورد چرایی این نشست و روند آن و دستور کار توضیح می&zwnj;دهم.</p> <p><img height="101" align="left" width="180" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_barooniha.jpg" alt="" /></p> <p>در عین حال همه&zwnj;ی ما نقدهای جدی به سازمان&zwnj;های موجود مدافع همجنسگرایان داریم و می&zwnj;دانیم که دفاع از زنان لزبین و ترانس در وهله&zwnj;ی اول از خود ما برمی&zwnj;آید. گفتمانی جدا از گفتمان مردانه&zwnj;ی رایج و غالب نیاز است. امشب من و شهرزاد قرار است در مورد هموفوبیا در جامعه&zwnj;ی ایرانی و معضلات زنان لزبین مدخلی بر بحث را آغاز کنیم تا فردا بتوان مفصل به این موضوعات پرداخت. همه کوتاه خود را معرفی می&zwnj;کنیم. نام، محل زندگی و این&zwnj;که آیا در محیط خود و در بین خانواده به طور علنی زندگی متفاوت خود را زندگی می&zwnj;کنیم یا نه.<br /> پاسخ&zwnj;ها همه&zwnj;ی ما را به فکر وامی&zwnj;دارند. این نشست چقدر مهم و ضروری است. چقدر وسیع&zwnj;تر می&zwnj;تواند باشد. باید راه&zwnj;های بیشتری را رفت و باید چاره اندیشید.</p> <p><br /> دو نظر مطرح می&zwnj;شوند. یکی که بر برگزاری مستقل این نشست بدون حضور مردان همجنسگرا پای می&zwnj;فشارد و معتقد است هر چند ما در مبارزه با هموفوبیا در بسیاری از نکات با مردان همجنسگرا منافع مشترک داریم، اما در عین حال در مناسبات قدرت و در جامعه&zwnj;ی مردسالار کنونی لازم است که زنان لزبین در ابتدا رئوس مطالبات خود را جمع&zwnj;بندی کرده و سازمان&zwnj;یابی خود را شکل دهند و با همجنسگرایان مرد به طور موردی وارد اتحاد عمل شوند. نظر دیگری که شهرزاد مدافع آن بود معتقد بود که ما بایستی برای این نشست نیز مردان گی را دعوت می&zwnj;کردیم زیرا مبارزه علیه هموفوبیا با همکاری با مردان همجنسگرا گره خورده و جای آنها را در این نشست نیز خالی می&zwnj;دید. روند جلسه و فضای حاکم بر آن بر نظر اکثریت جمع و حضور مستقل زنان لزبین و ترانس صحه می&zwnj;گذارد و همکاری موردی با مردان همجنسگرا را نیز جزئی از برنامه&zwnj;های آتی خود می&zwnj;داند.</p> <p><br /> بعد از پایان جلسه&zwnj;ی افتتاحیه، تولد مهتاب را جشن می&zwnj;گیریم. کیک و شمع آماده است. موزیک و تبریک و بعد بازی. قهقهه&zwnj;مان با بازی فوتبال دستی بالا می&zwnj;رود... هورا... یار&zwnj;کشی می&zwnj;شود... هیجان&zwnj;زده با هم مسابقه می&zwnj;دهیم. همه در فکر بردن هستیم و در عین حال به هنگام باخت فقط می&zwnj;خندیم. چه جمع راحت و صمیمی&zwnj;ای... داور پپسی گرفته!</p> <p><br /> باید پس از بازی گل کوچک در سرمای حیاط و در تیرگی شب به اتاق&zwnj;های&zwnj;مان برگردیم. فردا کلی کار در انتظارمان است. خسته&zwnj;ایم اما خواب را دور می&zwnj;زنیم. بر سر هر پیچی دوباره جمع می&zwnj;شویم. بحث و گپ و خنده و در جایی دیگر اشکی و آغوشی که به همراهی گشوده شده است.<strong><br /> </strong></p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>شنبه 20 نوامبر</strong></p> <p><br /> در راهروها صداهای خسته و خواب&zwnj;آلود به یکدیگر صبح به خیر می&zwnj;گویند. خنده چاشنی اصلی گپ&zwnj;های کناری است. برای ادامه&zwnj;ی جلسه آماده می&zwnj;شویم.روز شنبه صبح به معرفی مفصل شرکت&zwnj;کنندگان، بیان تجارب شخصی از همجنس&zwnj;گراهراسی (هموفوبیا) و بیان انتظارات&zwnj;مان از این نشست می&zwnj;گذرد.</p> <p><br /> در دعوت&zwnj;نامه نوشته بودیم: &laquo;بار دیگر صحبت از عشقی ممنوع است. صحبت از رابطه&zwnj;&zwnj;های همجنس&zwnj;خواهانه و ما همجنسگرایان است. خاص&zwnj;تر بگوییم، صحبت از ما زنان لزبین است و رابطه&zwnj;های&zwnj;مان. هرکدام از ما از زمانی که عشقمان به هم&zwnj;جنس را تجربه کردیم، ترس و پنها&zwnj;نکاری جزئی از زندگی&zwnj;مان شد و سایه&zwnj;ی خود را بر لحظات خلوت ما نیز انداخت.</p> <p><br /> هر کدام از ما زمانی برای بیرون آمدن از انزوا تلاش&zwnj;هایی را انجام داد تا همراهان خود را بیابد و درد و شادی&zwnj;هایش را تقسیم کند. تا باور کند که استثناء و غیر &quot;عادی&quot; نیست.بسیاری از ما دائم مراقب رفتار و گفتار خود بودیم تا مبادا اطرافیا&zwnj;ن&zwnj;مان از ما رنجیده شوند و به سنن و آداب آنان خدشه&zwnj;ای وارد شود. و در این</p> <p>بین از خود و آرزوها&zwnj;ی&zwnj;مان نیز باید گذشت می&zwnj;کردیم.</p> <p><br /> همه&zwnj;ی ما تلخی نگاه&zwnj;ها و طعنه&zwnj;ها و تحقیرهای اطرافیان و یا حتی دوستا&zwnj;ن&zwnj;مان را چشیده&zwnj;ایم. ما اما همچنان دست&zwnj;ها&zwnj;یمان در جست&zwnj;وجو بوده&zwnj;اند، جست&zwnj;وجوی جهانی که دگرجنسگرایی ارزش به حساب نیاید . جهانی که در آن گرایش جنسی، نژاد، سن، جنسیت و ملیت در آن عامل نابرابری انسان&zwnj;ها نباشند.</p> <p><br /> ما مقالات به اصطلاح علمی، گزارش&zwnj;های آنچنانی و تفاسیر مطبوعات و رسانه&zwnj;های ایرانی را به کرات دیده&zwnj;ایم که در آنها از همجنسگرایان با تحقیر و یا به عنوان بیمار نام می&zwnj;برند و در عمل آنها را به حاشیه می&zwnj;رانند.<br /> ما شاهد جرم&zwnj;انگاری عشق به هم&zwnj;جنس در جامعه&zwnj;مان بوده&zwnj;ایم و عواقب آن را که تباهی زندگی بسیاری از همجنسگرایان است را هم دیده ایم. آنهایی که به اجبار تن به ازدواج می&zwnj;دهند، خودکشی می&zwnj;کنند و یا با عمل تغییر جنسیت در جست&zwnj;وجوی هویتی &laquo;مشروع&raquo; جان و روان&zwnj;شان را به تیغ جراحی می&zwnj;سپارند.</p> <p><br /> امروز اما بسیاری از ما با آگاهی از طبیعی بودن گرایش جنسی&zwnj;مان و با باور حق طبیعی&zwnj;مان برای عشق ورزیدن به همجنس&zwnj;مان در تلاش هستیم تا با همیاری یکدیگر دریچه&zwnj;ای را به سوی آینده&zwnj;ای فارغ از این پیشداوری&zwnj;ها و ارزش&zwnj;ها و ضد ارزش&zwnj;های موجود بگشاییم. دریچه&zwnj;ای رو به جهانی که در آن خواهران و دختران ما (و اصولاً تمام انسان&zwnj;ها) ترسی از ابراز گرایش جنسی&zwnj;شان نداشته باشند.</p> <p><br /> ما برای اولین&zwnj;بار در تاریخ کشورمان می&zwnj;خواهیم فصل جدیدی را در مبارزه&zwnj;ی همجنسگرایان ایرانی و به ویژه زنان لزبین در مبارزه علیه هموفوبیا (همجنس&zwnj;گراستیزی) بگشاییم. می&zwnj;خواهیم در یک نشست مشترک ضمن آشنایی از نزدیک با یکدیگر، به تبادل تجربیات&zwnj;مان پرداخته و یار و پشتیبان یکدیگر باشیم. می&zwnj;خواهیم این حلقه&zwnj;های پراکنده را چون زنجیری به هم وصل کنیم تا بتوانیم بهتر و مقاوم&zwnj;تر در مقابل فشارهای جامعه&zwnj;ی مردسالار و تابوزده&zwnj;مان ایستادگی کنیم.</p> <p><br /> می&zwnj;خواهیم با هم گفت&zwnj;و&zwnj;گو و چالش کنیم ، جشن بگیریم و پایکوبی کنیم. می&zwnj;خواهیم یکدیگر را در این تنهایی همه&zwnj;جانبه بار دیگر در دنیای واقعی بازیابیم و برای همه&zwnj;ی دوستان نادیده&zwnj;مان شانه&zwnj;ای باشیم که به آن تکیه کنند تا بتوانند آرزوهاشان را زندگی کنند.&raquo;</p> <p><br /> مهتاب و مهوش از عشق&zwnj;شان به یکدیگر می&zwnj;گویند و از مشکلات&zwnj;شان در محیط کارشان که محیطی مردانه نیز هست، اما آنها تصمیم&zwnj;شان را گرفته&zwnj;اند: رابطه&zwnj;شان را پنهان نمی&zwnj;کنند. ناملایمات را به جان می&zwnj;خرند تا راهی باز کنند به سوی جامعه&zwnj;ای انسانی&zwnj;تر و گامی بردارند علیه هموفوبیای موجود.</p> <p><br /> بیتا از خانواده&zwnj;اش می&zwnj;گوید که او را آن&zwnj;طور که هست پذیرفته&zwnj;اند اما انکار نمی&zwnj;کند که هنوز برایش سخت است خطر علنی شدن را بپذیرد.میترا از ایران از مناسبات مخفی بین زنان لزبین می&zwnj;گوید و از آسیب&zwnj;هایی که بر اثر چنین پنهان&zwnj;کاری&zwnj;هایی در روابط عاشقانه متحمل می&zwnj;شوند.</p> <p><br /> مهناز از خودش می&zwnj;گوید و این&zwnj;که می&zwnj;خواهد هنرش را در خدمت طرح مسائل زنان لزبین بگذارد و ایده&zwnj;هایش را عملی کند.پارسا از رابطه&zwnj;ی عاشقانه&zwnj;اش در ترکیه می&zwnj;گوید و از تهدیدات جانی&zwnj;ای که شده و مجبور به ترک ترکیه شده است. از تهدید به مرگ تا هورمون&zwnj;تراپی&zwnj;ای که یک روانشناس در آلمان در مقابلش قرار داده، و</p> <p>بحث باز نشده&zwnj;ی ترانس&zwnj;سکسوالیتی بار دیگر در ذهن زنده می&zwnj;شود.</p> <p><br /> آرزو از گرایشش می&zwnj;گوید و از این&zwnj;که سال&zwnj;ها آن را سرکوب کرده است و با خواندن کتاب &laquo;قدرت و لذت&raquo;، شجاعت علنی کردن گرایشش را در محدوده&zwnj;ای یافته و زندگی&zwnj;اش را تغییر داده است.شهرزاد از عشق&zwnj;ها و روابط نوجوانی&zwnj;اش می&zwnj;گوید و رابطه با مردی که عاشقش بوده و سپس بار دیگر زنی که زندگی او را متحول کرده. از این که با مادرش از این رابطه&zwnj;ی دیگر راز دل گفته و برخلاف انتظارش از پشتیبانی مادر برخوردار نشده و خیلی&zwnj;ها که تا دیروز دوستش داشتند به او متلک گفتند یا نصیحت به برگشت کرده&zwnj;اند.</p> <p><br /> سیا از هموفوبیا می&zwnj;گوید و جامعه&zwnj;ی ایرانی؛ از مشکلاتش در یافتن شغل تا پوشیدن لباس مورد علاقه&zwnj;اش؛ از محدودیت&zwnj;ها و نگاه&zwnj;های کنجکاو و تحقیرآمیز.آیدا از زمانی که در ایران بود و این&zwnj;که همه&zwnj;ی راه&zwnj;ها به این سو بود که به عمل جراحی و تغییر جنسیت تن دهند، می&zwnj;گوید و خرسند است که از آزادی زندگی در سوئد برخوردار است. آیدا بر روشنگری در این زمینه تاکید دارد.پریسا از سال&zwnj;های قبل می&zwnj;گوید که قصد انجام عمل تغییر جنسیت را داشته و به طور اتفاقی این عمل انجام نمی&zwnj;شود و امروز خوشحال است که می&zwnj;تواند به عنوان یک زن لزبین زندگی کند.</p> <p><br /> من هم از تجربه&zwnj;ی سرکوب درونی می&zwnj;گویم و انکاری که همه&zwnj;ی ما را در دوره&zwnj;هایی درگیر خود کرده. از تصمیم برای علنی&zwnj;شدن و نگرانی طرح آن با خانواده. از رابطه&zwnj;هایی که بدون توضیح قطع می&zwnj;شدند، تا طرد اجتماعی، و تلاش برای به انزواکشاندن سیاسی و در یک کلام از نبردی دائم و پیروزی&zwnj;های شیرین و شکست&zwnj;های تلخ.<br /> انیس از دستگیری&zwnj;اش می&zwnj;گوید و عشقی پنهان و روابطی که &laquo;در پستوی خانه نهان باید می&zwnj;کرد&raquo; و از فعالیتش در مقابله با هموفوبیا.</p> <p><br /> فریدا از فشارهای اجتماعی می&zwnj;گوید و از ضرورت فرهنگ&zwnj;سازی در این زمینه.زیبا از یک سو و فرزانه از سوی دیگر، از روزهایی می&zwnj;گویند که به گرایش خود واقف بودند اما تعریفی برای آن نداشتند و نتیجه می&zwnj;گیرند که کارهای روشنگرانه برای&zwnj;شان ضرورتی مبرم است.</p> <p><br /> سایه اسکای خواننده&zwnj;ی رپ ایرانی که در ترکیه به عنوان پناهجو در انتظار انتقال به کشوری امن به سر می&zwnj;برد نیز جلسه را از طریق اسکایپ همراهی می&zwnj;کند و در صحبتی کوتاه که پس از پخش ترانه برابری صورت گرفت می&zwnj;گوید که این نشست بی&zwnj;نظیر است و بر چالش با خانواده&zwnj;ها پای می&zwnj;فشارد.و همه از انتظار تغییر سخن می&zwnj;گویند.</p> <p><br /> همه از آرزوی تغییری حرف می&zwnj;زنیم که زندگی برای همه&zwnj;ی ما را در محیط زیست&zwnj;مان آسان&zwnj;تر کند و بتوانیم متقابلاً با تابوهای موجود و هر عملکردی که بر هموفوبیا و سرکوب همجنسگرایان دلالت داشته باشد مبارزه کنیم؛ تلاشی جمعی برای دنیایی بهتر.</p> <p><br /> گروه&zwnj;های کاری را تشکیل می&zwnj;دهیم تا راهکارهایی برای انتظارات&zwnj;مان پیدا کنیم. دو گروه کاری تشکیل می&zwnj;شوند و کار خود را آغاز می&zwnj;کنند. لاله از هامبورگ هم رسیده است و بلافاصله در گروه کاری شرکت می&zwnj;کند.</p> <p><br /> نتیجه را بلافاصله به بحث در میان جمع می&zwnj;گذاریم. همه خسته&zwnj;اند ولی اعتراضی نیست. همه می&zwnj;دانیم که چنین فرصتی غنیمت است. از هر لحظه&zwnj;اش باید استفاده کرد.پیشنهادات سرازیر می&zwnj;شوند. صفحه&zwnj;ی فیس بوک، انتشار و بازتعریف واژه&zwnj;ها در جهت فرهنگ&zwnj;سازی نوین و مقابله با هموفوبیا. تدارک نشستی دیگر در</p> <p>فاصله&zwnj;ی زمانی کوتاه، ایجاد سایت اینترنتی با مشارکت جمع. ایجاد گروه&zwnj;های مطالعاتی و ....</p> <p><br /> می&zwnj;دانم که برای بسیاری از کارها، بنا بر تجربه، عملاً گامی برداشته نخواهد شد. تجربه&zwnj;ی سال&zwnj;های طولانی کار سازمان&zwnj;یافته مرا در مقابل بسیاری از فضاهای هیجان&zwnj;انگیز واکسینه کرده است. می&zwnj;دانم که علی&zwnj;رغم علاقه&zwnj;ی همه&zwnj;ی دوستان اما برخی از پیشنهادات هیچگاه جامه&zwnj;ی عمل به خود نخواهد گرفت، اما همه&zwnj;ی نظرات را ثبت می&zwnj;کنم. همه&zwnj;ی پیشنهادات جالبند و عملی. سئوال اما این است که آیا ما قادر خواهیم بود در آینده ساز و کارهایی را ایجاد کنیم که ضمن ایجاد تحرک در بین خود ما به کارهای بیرونی ما نیز سرو سامانی ببخشد؟</p> <p><br /> پس از ساعت&zwnj;ها بحث، و ریز کردن موضوعات جلسه، امروز نیز با شور پایان می&zwnj;گیرد. شب را با نمایش فیلم &laquo;روز تولد&raquo; آغاز می&zwnj;کنیم . فیلم همه را متاثر می&zwnj;کند. موضوع فیلم عمل&zwnj;های تغییر جنسیت در ایران است. می&zwnj;دانیم که جامعه با تعریف دوتایی جنسیت و تاکید بر دگرجنسگرایی اجباری زندگی بسیاری از انسان&zwnj;ها را به تباهی کشانیده است. زندگی &laquo;سایه&raquo;، &laquo;مصطفی&raquo; و&laquo;مهتاب&raquo; را دنبال می&zwnj;کنیم. از نشست که برمی&zwnj;گردیم، به فاصله&zwnj;ی چند روز با این خبر روبه&zwnj;رو می&zwnj;شویم: &laquo;سایه ترانس سکسوئل ایرانی در تورنتو خودکشی کرد و به زندگی خود خاتمه داد&raquo; و این مهر دیگری است در تایید ضرورت کار مشترک ما.<br /> <br /> پس از فیلم بار دیگر بودن&zwnj;مان دور هم را جشن می&zwnj;گیریم. برای بازی فوتبال دستی باید نوبت گرفت. فریاد&zwnj;های خنده و تکه&zwnj;های شوخی ساختمان را پر کرده. عکس می&zwnj;گیریم و هر لحظه از اولین نشست زنان لزبین و ترانس ایرانی را با چشمان&zwnj;مان ثبت می&zwnj;کنیم.</p> <p><br /> روز یکشنبه صبح روز &laquo;بارش افکار&raquo; است. با نام وب&zwnj;سایت&zwnj;مان آغاز می&zwnj;کنیم. ده&zwnj;ها پیشنهاد خلاق مطرح می&zwnj;شوند. در مقابل مونیتور لپ&zwnj;تاپ نشسته&zwnj;ام و بلافاصله پیشنهادات را چک می&zwnj;کنم. دامین&zwnj;های گرفته شده از دستور حذف می&zwnj;شوند. همه حرفی برای گفتن دارند. مشارکت در تمام سه روز صد در صدی بوده است. هیچکس ساکت نیست. نشست از آن همه&zwnj;ی ماست.</p> <p><br /> برای وب سایت نام شش رنگ دات ارگ را به خاطر شش رنگی پرچم همجنسگرایان تصویب می&zwnj;کنیم. قرار نشست بعدی را می&zwnj;گذاریم. توافق جمعی بر حضور زنان لزبین و ترانس در نشست بعدی است. قرار است برای امکانات تلاش کنیم تا بتوانیم نشست را گسترش دهیم.</p> <p><br /> اولین گام برداشته شده است. گام&zwnj;های بسیار در پیش است. زنان بسیاری را هنوز نمی&zwnj;شناسیم. هنوز بسیاری در خلوت و تنهایی سعی در حل مشکلات&zwnj;شان دارند. ما برای همراهی آماده شده ایم. باید که دل&zwnj;ها و دست&zwnj;هامان یکی شوند. ما بر سختی&zwnj;های کار واقفیم. دست شما را برای برداشتن این بار می&zwnj;فشاریم.</p> <p><br /> من با تجربه&zwnj;ای نو به فرانکفورت بر می&zwnj;گردم. دو میهمان آخر را نیز تا روز دوشنبه راهی تهران و لندن می&zwnj;کنم. به خانه بر می&zwnj;گردم. خانه از همهمه&zwnj;ی روز جمعه خالی است. <br /> <br /> <strong>پی&zwnj;نوشت&zwnj;ها:</strong></p> <p><br /> برخی لینک&zwnj;های مفید از زنان لزیین ایرانی:<br /> <a href="http://ww.6rang.org">www.6rang.org</a> به زودی راه اندازی می&zwnj;شود.</p> <p><br /> <a href="http://www.onemorelesbian.com/">اینجا کلیک کنید</a></p> <p><a href="http://www.shabakeh.de/homo">اینجا کلیک کنید</a><br /> <a href="http://www.facebook.com/profile.php?id=100001670164748">و در فیس بوک صفحه&zwnj;ی بارونی&zwnj;ها BarooniHa </a></p>

شادی امین-نخستین نشست سراسری زنان لزبین ایرانی بین روزهای ۱۹تا ۲۱نوامبر ۲۰۱۰، در حوالی شهر فرانکفورت، با حضور ۱۷زن لزبین ایرانی از کشورهای آلمان، هلند، سوئد، فرانسه، انگلستان و ایران برگزار شد.آن‌چه می‌خوانید، گزارشی است از مشاهدات و یادداشت‌های شخصی من به عنوان یکی از برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان. به دلیل خواست شخصی، اسامی برخی از شرکت‌کنندگان به صورت مستعار ذکر شده است.

به راه آهن می‌رسم. باید چند نفری را بردارم و برای رفتن به محل نشست آماده شویم. مهناز از کلن تازه رسیده و دارد از ماشین پیاده می‌شود. موبایلم زنگ می‌خورد. مهتاب و مهوش از برلین رسیده‌اند و نشانی را می‌پرسند. فریدا از لندن دیشب رسیده و در خانه منتظر است. مهناز را تحویل می‌گیرم. همدیگر را می‌شناسیم. در اعتصاب غذایی در دفاع از زندانیان سیاسی سال گذشته در برلین همدیگر را دیدیم. منتظر آیدا از سوئد هستم. همدیگر را نمی‌شناسیم، تنها در روند دعوت برای نشست و در فیس‌بوک از طریق صفحه‌ی بارونی‌ها (BarooniHa) پیامهایی را ردو بدل کرده‌ایم و با گذاشتن نام مستعار بر یکدیگر خندیده‌ایم. از شجاعتش خوشم می‌آید. بدون مکث دعوت را می‌پذیرد؛ بر ضرورت چنین نشستی واقف است. بلیت ارزانی را در آخرین لحظه تهیه می‌کند تا خرجی بر دوش برگزارکنندگان نگذارد. پس از ساعت‌ها سفر به راه‌آهن فرانکفورت می‌رسد. فوراً همدیگر را می‌شناسیم. من عکسش را در فیس‌بوک دیده‌ام. کوله‌پشتی کوچکی دارد. به استقبالش می‌روم.

هم‌زمان میترا از ایران هم سر می‌رسد. تنها میهمان ما از ایران است و پیام‌آور بسیاری از ناگفته‌ها. با او هم در راه‌آهن قرار گذاشته‌ایم. بچه‌های فرانسه هم می‌رسند. آرزو و بیتا را می‌گویم. بیتا قطارش را از دست داده و کمی دیرتر می‌رسد. همه با هم آشنا می‌شویم و به سوی خانه می‌رویم تا با دیگر میهمانان برای رفتن به محل نشست به راه بیفتیم.

خنده و بحث فضای خانه را پر کرده. همه حرف می‌زنند. انگار با هم سال‌هاست آشنا هستند. مهتاب و مهوش هم رسیده‌اند. تلفن زنگ می‌زند. شهرزاد از آمستردام و سیا در کلن گرفتار شده‌اند و هنوز راه نیفتاده‌اند. پارسا و انیس و پریسا و نفیسه هم در راه هستند. فرزانه و سارا هم از شمال آلمان هنوز در قطارند و نرسیده‌اند. چند نفری هنوز منتظر آخرین مراحل ویزا و پاسپورت و مرخصی هستند. بچه‌های کانادا و آمریکا گفته بودند که برای‌شان مخارج بلیط و گرفتن مرخصی سخت است. دوستان ترکیه مشکل پاسپورت داشتند. دوستان اتریش به دلیل بیماری و دوستان بلژیک به دلیل امتحان و ... عذر خواستند. با این حال حضور این عده که با شوق رنج سفر را به جان خریده‌اند نشان از درک ضرورت مبارزه‌ی متحد ما علیه هموفوبیا (همجنس‌گراستیزی) دارد.

راه می‌افتیم و با برنامه‌ریزی قبلی تقریباً همزمان با دوستان دیگر به سالن می‌رسیم. همه سرحال و منتظرند. اتاق‌ها را با شوخی و گشاده‌رویی تقسیم می‌کنیم. برای شام دور هم جمع می‌شویم و اولین دیدار به طور غیررسمی آغاز می‌شود.

پس از شام به سالن کنفرانس می‌رویم. کسانی که نمی‌خواهند در فیلم و یا عکس باشند در زاویه‌ی دیگری می‌نشینند. جز چند نفر، بقیه برای‌شان چنین حضور علنی‌ای به دلایل متفاوت خانوادگی و یا سیاسی مشکل یا ناممکن است و این خود نمودی از فشارهای اجتماعی است که بر ما وارد می‌شود. همه‌ی ما این نگرانی را می‌شناسیم و آن را درک می‌کنیم. به تصمیم هر یک از دوستان احترام گذاشته و بر اساس خواسته‌شان خود را و دوربین‌هایی که برای مستندسازی این نشست تهیه شده‌اند را تنظیم می‌کنیم.

نشست را با این جملات آغاز می‌کنم. صدایم از شوق می‌لرزد. می‌گویم: «اجازه می‌خواهم آغاز اولین گردهمایی زنان لزبین و ترانس ایرانی را اعلام کنم و از همه شما به خاطر اعتمادتان و برای پذیرش این دعوت تشکر کنم. یقین دارم ما در حال نوشتن سطر مهمی از تاریخ همجنسگرایی در دوران معاصر کشورمان و در تبعید هستیم. امیدوارم در طی امشب و دو روز آینده بتوانیم بحث‌های جدی و عمیقی را به پیش برده و حداقل روابط دوستانه و همیاری بین خود را تشدید کنیم تا زمینه‌ای برای همکاری‌های آتی باشد.»
و سپس کوتاه در مورد چرایی این نشست و روند آن و دستور کار توضیح می‌دهم.

در عین حال همه‌ی ما نقدهای جدی به سازمان‌های موجود مدافع همجنسگرایان داریم و می‌دانیم که دفاع از زنان لزبین و ترانس در وهله‌ی اول از خود ما برمی‌آید. گفتمانی جدا از گفتمان مردانه‌ی رایج و غالب نیاز است. امشب من و شهرزاد قرار است در مورد هموفوبیا در جامعه‌ی ایرانی و معضلات زنان لزبین مدخلی بر بحث را آغاز کنیم تا فردا بتوان مفصل به این موضوعات پرداخت. همه کوتاه خود را معرفی می‌کنیم. نام، محل زندگی و این‌که آیا در محیط خود و در بین خانواده به طور علنی زندگی متفاوت خود را زندگی می‌کنیم یا نه.
پاسخ‌ها همه‌ی ما را به فکر وامی‌دارند. این نشست چقدر مهم و ضروری است. چقدر وسیع‌تر می‌تواند باشد. باید راه‌های بیشتری را رفت و باید چاره اندیشید.

دو نظر مطرح می‌شوند. یکی که بر برگزاری مستقل این نشست بدون حضور مردان همجنسگرا پای می‌فشارد و معتقد است هر چند ما در مبارزه با هموفوبیا در بسیاری از نکات با مردان همجنسگرا منافع مشترک داریم، اما در عین حال در مناسبات قدرت و در جامعه‌ی مردسالار کنونی لازم است که زنان لزبین در ابتدا رئوس مطالبات خود را جمع‌بندی کرده و سازمان‌یابی خود را شکل دهند و با همجنسگرایان مرد به طور موردی وارد اتحاد عمل شوند. نظر دیگری که شهرزاد مدافع آن بود معتقد بود که ما بایستی برای این نشست نیز مردان گی را دعوت می‌کردیم زیرا مبارزه علیه هموفوبیا با همکاری با مردان همجنسگرا گره خورده و جای آنها را در این نشست نیز خالی می‌دید. روند جلسه و فضای حاکم بر آن بر نظر اکثریت جمع و حضور مستقل زنان لزبین و ترانس صحه می‌گذارد و همکاری موردی با مردان همجنسگرا را نیز جزئی از برنامه‌های آتی خود می‌داند.

بعد از پایان جلسه‌ی افتتاحیه، تولد مهتاب را جشن می‌گیریم. کیک و شمع آماده است. موزیک و تبریک و بعد بازی. قهقهه‌مان با بازی فوتبال دستی بالا می‌رود... هورا... یار‌کشی می‌شود... هیجان‌زده با هم مسابقه می‌دهیم. همه در فکر بردن هستیم و در عین حال به هنگام باخت فقط می‌خندیم. چه جمع راحت و صمیمی‌ای... داور پپسی گرفته!

باید پس از بازی گل کوچک در سرمای حیاط و در تیرگی شب به اتاق‌های‌مان برگردیم. فردا کلی کار در انتظارمان است. خسته‌ایم اما خواب را دور می‌زنیم. بر سر هر پیچی دوباره جمع می‌شویم. بحث و گپ و خنده و در جایی دیگر اشکی و آغوشی که به همراهی گشوده شده است.

شنبه 20 نوامبر

در راهروها صداهای خسته و خواب‌آلود به یکدیگر صبح به خیر می‌گویند. خنده چاشنی اصلی گپ‌های کناری است. برای ادامه‌ی جلسه آماده می‌شویم.روز شنبه صبح به معرفی مفصل شرکت‌کنندگان، بیان تجارب شخصی از همجنس‌گراهراسی (هموفوبیا) و بیان انتظارات‌مان از این نشست می‌گذرد.

در دعوت‌نامه نوشته بودیم: «بار دیگر صحبت از عشقی ممنوع است. صحبت از رابطه‌‌های همجنس‌خواهانه و ما همجنسگرایان است. خاص‌تر بگوییم، صحبت از ما زنان لزبین است و رابطه‌های‌مان. هرکدام از ما از زمانی که عشقمان به هم‌جنس را تجربه کردیم، ترس و پنها‌نکاری جزئی از زندگی‌مان شد و سایه‌ی خود را بر لحظات خلوت ما نیز انداخت.

هر کدام از ما زمانی برای بیرون آمدن از انزوا تلاش‌هایی را انجام داد تا همراهان خود را بیابد و درد و شادی‌هایش را تقسیم کند. تا باور کند که استثناء و غیر "عادی" نیست.بسیاری از ما دائم مراقب رفتار و گفتار خود بودیم تا مبادا اطرافیا‌ن‌مان از ما رنجیده شوند و به سنن و آداب آنان خدشه‌ای وارد شود. و در این

بین از خود و آرزوها‌ی‌مان نیز باید گذشت می‌کردیم.

همه‌ی ما تلخی نگاه‌ها و طعنه‌ها و تحقیرهای اطرافیان و یا حتی دوستا‌ن‌مان را چشیده‌ایم. ما اما همچنان دست‌ها‌یمان در جست‌وجو بوده‌اند، جست‌وجوی جهانی که دگرجنسگرایی ارزش به حساب نیاید . جهانی که در آن گرایش جنسی، نژاد، سن، جنسیت و ملیت در آن عامل نابرابری انسان‌ها نباشند.

ما مقالات به اصطلاح علمی، گزارش‌های آنچنانی و تفاسیر مطبوعات و رسانه‌های ایرانی را به کرات دیده‌ایم که در آنها از همجنسگرایان با تحقیر و یا به عنوان بیمار نام می‌برند و در عمل آنها را به حاشیه می‌رانند.
ما شاهد جرم‌انگاری عشق به هم‌جنس در جامعه‌مان بوده‌ایم و عواقب آن را که تباهی زندگی بسیاری از همجنسگرایان است را هم دیده ایم. آنهایی که به اجبار تن به ازدواج می‌دهند، خودکشی می‌کنند و یا با عمل تغییر جنسیت در جست‌وجوی هویتی «مشروع» جان و روان‌شان را به تیغ جراحی می‌سپارند.

امروز اما بسیاری از ما با آگاهی از طبیعی بودن گرایش جنسی‌مان و با باور حق طبیعی‌مان برای عشق ورزیدن به همجنس‌مان در تلاش هستیم تا با همیاری یکدیگر دریچه‌ای را به سوی آینده‌ای فارغ از این پیشداوری‌ها و ارزش‌ها و ضد ارزش‌های موجود بگشاییم. دریچه‌ای رو به جهانی که در آن خواهران و دختران ما (و اصولاً تمام انسان‌ها) ترسی از ابراز گرایش جنسی‌شان نداشته باشند.

ما برای اولین‌بار در تاریخ کشورمان می‌خواهیم فصل جدیدی را در مبارزه‌ی همجنسگرایان ایرانی و به ویژه زنان لزبین در مبارزه علیه هموفوبیا (همجنس‌گراستیزی) بگشاییم. می‌خواهیم در یک نشست مشترک ضمن آشنایی از نزدیک با یکدیگر، به تبادل تجربیات‌مان پرداخته و یار و پشتیبان یکدیگر باشیم. می‌خواهیم این حلقه‌های پراکنده را چون زنجیری به هم وصل کنیم تا بتوانیم بهتر و مقاوم‌تر در مقابل فشارهای جامعه‌ی مردسالار و تابوزده‌مان ایستادگی کنیم.

می‌خواهیم با هم گفت‌و‌گو و چالش کنیم ، جشن بگیریم و پایکوبی کنیم. می‌خواهیم یکدیگر را در این تنهایی همه‌جانبه بار دیگر در دنیای واقعی بازیابیم و برای همه‌ی دوستان نادیده‌مان شانه‌ای باشیم که به آن تکیه کنند تا بتوانند آرزوهاشان را زندگی کنند.»

مهتاب و مهوش از عشق‌شان به یکدیگر می‌گویند و از مشکلات‌شان در محیط کارشان که محیطی مردانه نیز هست، اما آنها تصمیم‌شان را گرفته‌اند: رابطه‌شان را پنهان نمی‌کنند. ناملایمات را به جان می‌خرند تا راهی باز کنند به سوی جامعه‌ای انسانی‌تر و گامی بردارند علیه هموفوبیای موجود.

بیتا از خانواده‌اش می‌گوید که او را آن‌طور که هست پذیرفته‌اند اما انکار نمی‌کند که هنوز برایش سخت است خطر علنی شدن را بپذیرد.میترا از ایران از مناسبات مخفی بین زنان لزبین می‌گوید و از آسیب‌هایی که بر اثر چنین پنهان‌کاری‌هایی در روابط عاشقانه متحمل می‌شوند.

مهناز از خودش می‌گوید و این‌که می‌خواهد هنرش را در خدمت طرح مسائل زنان لزبین بگذارد و ایده‌هایش را عملی کند.پارسا از رابطه‌ی عاشقانه‌اش در ترکیه می‌گوید و از تهدیدات جانی‌ای که شده و مجبور به ترک ترکیه شده است. از تهدید به مرگ تا هورمون‌تراپی‌ای که یک روانشناس در آلمان در مقابلش قرار داده، و

بحث باز نشده‌ی ترانس‌سکسوالیتی بار دیگر در ذهن زنده می‌شود.

آرزو از گرایشش می‌گوید و از این‌که سال‌ها آن را سرکوب کرده است و با خواندن کتاب «قدرت و لذت»، شجاعت علنی کردن گرایشش را در محدوده‌ای یافته و زندگی‌اش را تغییر داده است.شهرزاد از عشق‌ها و روابط نوجوانی‌اش می‌گوید و رابطه با مردی که عاشقش بوده و سپس بار دیگر زنی که زندگی او را متحول کرده. از این که با مادرش از این رابطه‌ی دیگر راز دل گفته و برخلاف انتظارش از پشتیبانی مادر برخوردار نشده و خیلی‌ها که تا دیروز دوستش داشتند به او متلک گفتند یا نصیحت به برگشت کرده‌اند.

سیا از هموفوبیا می‌گوید و جامعه‌ی ایرانی؛ از مشکلاتش در یافتن شغل تا پوشیدن لباس مورد علاقه‌اش؛ از محدودیت‌ها و نگاه‌های کنجکاو و تحقیرآمیز.آیدا از زمانی که در ایران بود و این‌که همه‌ی راه‌ها به این سو بود که به عمل جراحی و تغییر جنسیت تن دهند، می‌گوید و خرسند است که از آزادی زندگی در سوئد برخوردار است. آیدا بر روشنگری در این زمینه تاکید دارد.پریسا از سال‌های قبل می‌گوید که قصد انجام عمل تغییر جنسیت را داشته و به طور اتفاقی این عمل انجام نمی‌شود و امروز خوشحال است که می‌تواند به عنوان یک زن لزبین زندگی کند.

من هم از تجربه‌ی سرکوب درونی می‌گویم و انکاری که همه‌ی ما را در دوره‌هایی درگیر خود کرده. از تصمیم برای علنی‌شدن و نگرانی طرح آن با خانواده. از رابطه‌هایی که بدون توضیح قطع می‌شدند، تا طرد اجتماعی، و تلاش برای به انزواکشاندن سیاسی و در یک کلام از نبردی دائم و پیروزی‌های شیرین و شکست‌های تلخ.
انیس از دستگیری‌اش می‌گوید و عشقی پنهان و روابطی که «در پستوی خانه نهان باید می‌کرد» و از فعالیتش در مقابله با هموفوبیا.

فریدا از فشارهای اجتماعی می‌گوید و از ضرورت فرهنگ‌سازی در این زمینه.زیبا از یک سو و فرزانه از سوی دیگر، از روزهایی می‌گویند که به گرایش خود واقف بودند اما تعریفی برای آن نداشتند و نتیجه می‌گیرند که کارهای روشنگرانه برای‌شان ضرورتی مبرم است.

سایه اسکای خواننده‌ی رپ ایرانی که در ترکیه به عنوان پناهجو در انتظار انتقال به کشوری امن به سر می‌برد نیز جلسه را از طریق اسکایپ همراهی می‌کند و در صحبتی کوتاه که پس از پخش ترانه برابری صورت گرفت می‌گوید که این نشست بی‌نظیر است و بر چالش با خانواده‌ها پای می‌فشارد.و همه از انتظار تغییر سخن می‌گویند.

همه از آرزوی تغییری حرف می‌زنیم که زندگی برای همه‌ی ما را در محیط زیست‌مان آسان‌تر کند و بتوانیم متقابلاً با تابوهای موجود و هر عملکردی که بر هموفوبیا و سرکوب همجنسگرایان دلالت داشته باشد مبارزه کنیم؛ تلاشی جمعی برای دنیایی بهتر.

گروه‌های کاری را تشکیل می‌دهیم تا راهکارهایی برای انتظارات‌مان پیدا کنیم. دو گروه کاری تشکیل می‌شوند و کار خود را آغاز می‌کنند. لاله از هامبورگ هم رسیده است و بلافاصله در گروه کاری شرکت می‌کند.

نتیجه را بلافاصله به بحث در میان جمع می‌گذاریم. همه خسته‌اند ولی اعتراضی نیست. همه می‌دانیم که چنین فرصتی غنیمت است. از هر لحظه‌اش باید استفاده کرد.پیشنهادات سرازیر می‌شوند. صفحه‌ی فیس بوک، انتشار و بازتعریف واژه‌ها در جهت فرهنگ‌سازی نوین و مقابله با هموفوبیا. تدارک نشستی دیگر در

فاصله‌ی زمانی کوتاه، ایجاد سایت اینترنتی با مشارکت جمع. ایجاد گروه‌های مطالعاتی و ....

می‌دانم که برای بسیاری از کارها، بنا بر تجربه، عملاً گامی برداشته نخواهد شد. تجربه‌ی سال‌های طولانی کار سازمان‌یافته مرا در مقابل بسیاری از فضاهای هیجان‌انگیز واکسینه کرده است. می‌دانم که علی‌رغم علاقه‌ی همه‌ی دوستان اما برخی از پیشنهادات هیچگاه جامه‌ی عمل به خود نخواهد گرفت، اما همه‌ی نظرات را ثبت می‌کنم. همه‌ی پیشنهادات جالبند و عملی. سئوال اما این است که آیا ما قادر خواهیم بود در آینده ساز و کارهایی را ایجاد کنیم که ضمن ایجاد تحرک در بین خود ما به کارهای بیرونی ما نیز سرو سامانی ببخشد؟

پس از ساعت‌ها بحث، و ریز کردن موضوعات جلسه، امروز نیز با شور پایان می‌گیرد. شب را با نمایش فیلم «روز تولد» آغاز می‌کنیم . فیلم همه را متاثر می‌کند. موضوع فیلم عمل‌های تغییر جنسیت در ایران است. می‌دانیم که جامعه با تعریف دوتایی جنسیت و تاکید بر دگرجنسگرایی اجباری زندگی بسیاری از انسان‌ها را به تباهی کشانیده است. زندگی «سایه»، «مصطفی» و«مهتاب» را دنبال می‌کنیم. از نشست که برمی‌گردیم، به فاصله‌ی چند روز با این خبر روبه‌رو می‌شویم: «سایه ترانس سکسوئل ایرانی در تورنتو خودکشی کرد و به زندگی خود خاتمه داد» و این مهر دیگری است در تایید ضرورت کار مشترک ما.

پس از فیلم بار دیگر بودن‌مان دور هم را جشن می‌گیریم. برای بازی فوتبال دستی باید نوبت گرفت. فریاد‌های خنده و تکه‌های شوخی ساختمان را پر کرده. عکس می‌گیریم و هر لحظه از اولین نشست زنان لزبین و ترانس ایرانی را با چشمان‌مان ثبت می‌کنیم.

روز یکشنبه صبح روز «بارش افکار» است. با نام وب‌سایت‌مان آغاز می‌کنیم. ده‌ها پیشنهاد خلاق مطرح می‌شوند. در مقابل مونیتور لپ‌تاپ نشسته‌ام و بلافاصله پیشنهادات را چک می‌کنم. دامین‌های گرفته شده از دستور حذف می‌شوند. همه حرفی برای گفتن دارند. مشارکت در تمام سه روز صد در صدی بوده است. هیچکس ساکت نیست. نشست از آن همه‌ی ماست.

برای وب سایت نام شش رنگ دات ارگ را به خاطر شش رنگی پرچم همجنسگرایان تصویب می‌کنیم. قرار نشست بعدی را می‌گذاریم. توافق جمعی بر حضور زنان لزبین و ترانس در نشست بعدی است. قرار است برای امکانات تلاش کنیم تا بتوانیم نشست را گسترش دهیم.

اولین گام برداشته شده است. گام‌های بسیار در پیش است. زنان بسیاری را هنوز نمی‌شناسیم. هنوز بسیاری در خلوت و تنهایی سعی در حل مشکلات‌شان دارند. ما برای همراهی آماده شده ایم. باید که دل‌ها و دست‌هامان یکی شوند. ما بر سختی‌های کار واقفیم. دست شما را برای برداشتن این بار می‌فشاریم.

من با تجربه‌ای نو به فرانکفورت بر می‌گردم. دو میهمان آخر را نیز تا روز دوشنبه راهی تهران و لندن می‌کنم. به خانه بر می‌گردم. خانه از همهمه‌ی روز جمعه خالی است.

پی‌نوشت‌ها:

برخی لینک‌های مفید از زنان لزیین ایرانی:
www.6rang.org به زودی راه اندازی می‌شود.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    <p>با سلام و خسته نباشید.یک نکته اینکه دوستانی که در خارج از کشور زندگی میکنند،یک برای آگاهی‌ از وضعیت همجسگراها و خصوصاً لزبینها در بقییه کشورها و دوم برای حمایت از دوستان خود در ایران که علاوه بر سرکوب و تحقیرخانواده،جامعه و غیره تحت سرکوب دولتی نیز قرار دارند میتوانند با گروه ل گی‌‌ بی‌ تLGBT عفو بین‌الملل بپیوندند.برای نمونه عفو بین ملل بلژیک بخش فرانسه زبان:<br /> http://www.amnestyinternational.be/doc/rubrique87.html</p>

  • کاربر مهمان

    <p>لطفا ریشه های علمی مسئله را برای کسانیکه تصور می کنند این نوع رفتار صرفا ناشی از انحرافات اخلاقی است بیشتر باز کنید ...<br /> وقتی همجنس گرایان برای تمایلات خود مبارزه کرده و برخی زیر فشار شدید مجبور به مهاجرت و تنهایی و حتی خودکشی می شوند دیکر نمی توان گفت مسئله صرفا ناشی از انحراف ناشی از محدودیتهای جنسی و میل به تخلیه فرد یا هوسرانی او می باشد و با مقاله های پر محتوا می توان قضاوت ارزشی افراد نا آگاه را به قضاوت علمی تبدیل کنید</p> <p>&nbsp;... با تشکر</p>

  • masiha

    <p>خانم شادي امين بسيار كار بزرگي انجام داديد و جاي تقدير فراوان دارد<br /> البته حضور تنها 17 نفر از زنان همجنسگرا آنهم در يكي از كشورهاي آزاد اروپايي نشان از نوعي ترس و پنهان كاري عميق ما ايرانيان دارد البته من در نوشته خانم امين متوجه نشدم كه آيا دعوتي براي اين نشست انجام شده واگر بوده از طريق كدام رسانه ها انجام شده است.<br /> به هر روي من نيز به عنوان يك مرد همجنسگرا تمام تلاشم را در جهت احقاق حقوق همجنسگرايان به خصوص در مناطقي مانند ايران و شبيه به آن كه در بند خرافات و خود سانسوري شديد هستند صرف ميكنم.<br /> اميدوارم با مشاركت بيشتر همفكران همجنسگرا در اين قبيل مجامع راه را براي آزادي گفتار اين قشر منزوي اجتماع فراهم بياوريم.</p>

  • دامون

    <p>با اسمی که انتخاب کردید اصلاً موافق نیستم و به نظرم نکتۀ بسیار مهمی را نادیده گرفته اید و یا متوجه اش نشده اید. عدد 6 تقریباً نشانه و جایگزینی برای کلمه SEX می باشد که می توان این امر را یک قرارداد همگانی محسوب کرد. آیا شما با علم به این موضوع این اسم را برای سایت انتخاب کردید؟<br /> البته من همجنس شما نیستم و همجنس خواه هم محسوب نمی شوم ولی برای رسیدن شما به حقوق خودتان هر تلاشی که در توانم باشد انجام داده ام و خواهم داد.</p>

  • کاربر مهمان

    طبیعت همه ی افراد اینه که به جنس مخالف گرایش دارن.در این بین ،برخی به دلایلی اختلال جنسی دارن. باید این اختلال، رفع بشه.مشکل ژنتیکی شون حل بشه. نه این که نظام طبیعی را به هم زد. از بزرگترین اشتباهات برخی کشورهای غربی همین قانون مند کردن این کاره.