خیره به رمانهایی که منتشر میشوند
<p>حسین ایمانیان- چند سالی است که با خواندن هر رمان تازه‌ای، خصوصاً اگر نویسنده‌اش تازه‌کار باشد، وسوسه‌ای پیش می‌آید که می‌توان آن را وسوسه‌ی نام‌گذاری نامید. رمان‌هایی که منتشر می‌شوند، اگر بر این فرض باشیم که رمان‌های دیگری نیز نوشته می‌شوند و از انتشار بازمی‌مانند، فارغ از کیفیت ریطوریقایی‌شان، جدا از هر آن‌چه می‌تواند معیاری دال بر میزان زبر‌دستی نویسنده و قدرت قلم او تلقی شود، آن‌قدر شبیه هم‌اند که همین شباهت مانع بررسی جزئیات و تفاوت‌های آن‌ها می‌شود. نقادی هر یک از این رمان‌ها، مسأله‌ای را پیش می‌نهد که نخست ارزش رمان مورد نقادی را زیر سؤال می‌برد و بی‌درنگ، پیش‌کشیدن آن مسأله، جستار انتقادی را به گلایه‌ای تکراری از اصرار نویسنده‌های ایرانی بر روایت امر روزمره، بدل می‌کند.</p> <p><br /> اگر بهترین شروع برای پرداختن به اثری تازه منتشر‌شده در قالب یادداشت انتقادی کوتاهی برای چاپ در روزنامه یا رسانه‌ای مشابه آن، سنجش موقعیت آن کتاب ازمنظری توپولوژیک باشد، شروع هر بحثی درباره‌ی قریب به اتفاق رمان‌های متأخر فارسی، عیناً کپی‌برداری از یادداشت‌هایی است که پیش از این راجع به رمان‌های دیگر نوشته شده‌اند.</p> <p><br /> وضعیت آن‌قدر حاد است که انگار نرم‌افزاری واحد همه‌ی این رمان‌ها را می‌نویسد و خروجی انبوه این نرم‌افزار تحت عناوین مختلف، به عنوان اثری ادبی عرضه می‌شود. وسوسه‌ی منتقد چیزی نیست جز بیان/افشای طرز کار این نرم‌افزار و تمرکز بر بی‌خاصیتی محصولات دیمی و پیش پا‌افتاده‌ی آن. به این ترتیب نقد عملی، درست هم‌خوان با ابژه‌ی نقادی‌اش، به محصولی فله‌ای بدل می‌شود که از فرط تکرار، حتی اگر بخشی از حقیقت را نیز روایت کند، ملال‌آور است.</p> <p><br /> همه‌ی این‌ها اما یک سوی قضیه است؛ از سویی دیگر پرداختن به جزئیات، نقاط فرعی و خصوصیات متمایز اما فاقد اهمیت آثاری که بدان‌ها اشاره شد، چیزی نیست جز خیانت به ذات کنش انتقادی؛ اگر رسالت نقد عملی را، بنا بر نظر والتر بنیامین، نه تشریح آن‌چه در اثر برقرار شده، که سیاست‌گذاری ادبیات (آینده) بدانیم، پشت گوش انداختن مسأله‌ای به آن مهمی، وجود نرم‌افزاری نمادین که تمام رمان‌های فارسی را می‌نویسد و پیش می‌رود، مصداق کنار‌گذاشتن عمل انتقادی و غلتیدن به ورطه‌ی ژورنالیسم پوپولیستی است و بس.</p> <p><br /> با این تفاصیل، ظاهراً راهی باقی نمی‌ماند جز رها کردن محصولات جدید ادبیات مملکت و نادیده گرفتن همه‌ی کتاب‌هایی که منتشر می‌شوند، و نیز همه‌ی مناسک و آئین‌های فرهنگی-رسانه‌ای‌ (جشن رونمایی، جلسه‌ی نقد و بررسی، مصاحبه‌های مطبوعاتی و مرور‌های سفارشی) که بنا به موقعیت و نفوذ ناشر یا نویسنده پیرامون‌شان برگزار می‌شود؛ در این صورت، اگر نقد‌نوشتن دغدغه‌ی تو یا دست‌کم حرفه‌ات باشد، کتاب‌های ترجمه را بر‌می‌گزینی، یا اگر بنا به شناخت از امکان حد‌اکثری‌ که نوشتن در زبان فارسی مهیا می‌کند، خودشیفتگی را کنار گذاشته‌ای و یقین داری که فقط نقادی آثار فارسی موضوعیت دارد و نقد آثار دیگر‌زبان‌ها مصداق زیره به کرمان بردن است، سراغ آثار قدیمی‌تری می‌روی که دیگران بار‌ها نقادی‌شان کرده‌اند. به این ترتیب کاری نکرده‌ای جز تحقق مهم‌ترین آرزوی ارباب صنعت فرهنگ‌سازی یا همان کسانی که نرم‌افزار رمان‌نویسی مذکور را ساخته‌اند و کنترل‌اش می‌کنند: حذف منتقد از چرخه‌ی تولید و مصرف (بازار) کالای فرهنگی (کتاب).</p> <p><br /> مهم‌ترین واهمه‌ی اصحاب صنعت فرهنگ‌سازی از نقد است؛ سانسور حکومتی خللی جدی‌ در کار آن‌ها ایجاد نمی‌کند، از یک سو انتشار مثله‌شده‌ی کتاب یا انتشار کامل آن فرقی برای‌شان ندارد، و از سویی دیگر نرم‌افزار رمان‌نویسی فارسی آن‌قدر تولید می‌کند که حذف (غیر قابل چاپ) شدن یکی از این رمان‌ها در نرخ تولید سالانه‌ی آن‌ها تأثیری نداشته باشد. از آن‌جایی که از طرفی مخاطبان بالقوه‌ی رمان آن‌قدر زیاد نیستند که تبلیغات تلویزیونی یا بزرگراهی توجیه اقتصادی داشته باشد، و از طرف دیگر مخاطب‌های رمان فارسی، بعد از اعتمادی که به پیشنهاد‌های شفاهی یا همان تبلیغ سینه‌به‌سینه دارند، به کمیت نوشته‌های روزنامه‌نگاران و بسامد پرداختن آن‌ها به نویسنده یا کتابی خاص توجه دارند، مطبوعات تنها جایی است که بر فروش کتاب‌ها تأثیر می‌گذارد. کافی است منتقد‌هایی که وجود نرم‌افزار را کشف کرده‌اند از مطبوعات کنار بروند؛ این بهترین وضعیتی است که صنعت فرهنگ‌سازی می‌تواند تصور کند.</p> <p><br /> چنان‌چه نشان داده شد، هیچ چاره‌ای نیست جز پرداختن به همین آثاری که (چه رسمی و چه الکترونیک) منتشر می‌شود و «سیاست‌گذاری» ادبیات فارسی هیچ راهی ندارد جز نقادی سویه‌های مختلف کارکرد همان نرم‌افزار؛ نرم‌افزاری که نام نویسنده را به عنصری تزئینی روی جلد کتاب‌ها بدل کرده و با خیالی راحت می‌توان مهم‌ترین دستاورد آن را سوژه‌زدایی از ادبیات معاصر فارسی دانست. هر یک از رمان‌هایی که در دل این جریان نوشته می‌شوند، هر یک از تولیدات (خروجی‌های) نرم‌افزاری که افشای‌اش، وسوسه‌ی نخستین را شکل می‌دهد، ابزاری است برای نشان دادن بخشی از عملکرد مکانیکی رمان‌نویسی فارسی. <br /> مهم نیست کتابی که موضوع نقادی قرار می‌گیرد چه ارزشی دارد، مهم آن است که نقد مایه‌داری بر آن نوشته شود و وسوسه‌ای که قرار بود همه‌ی یادداشت‌های انتقادی را شبیه به هم و ملال‌آور کند، به نقطه‌ی عظیمت پروژه‌ای طولانی و تأثیرگذار بدل شود.</p> <p> </p> <p>کافی است در هر یادداشت انتقادی‌ که بر هر یک از این نوع کتاب‌ها نوشته می‌شود، سویه‌ای از مکانیسم صنعت فرهنگ‌سازی کشف شود و جزئیات آن نشان داده شود؛ نیز شرح داده شود چرا به کار بستن چنین مکانیسم‌هایی به خلق ادبیاتی حقیقی منتهی نمی‌شود؛ چرا محصولات بنجل صنعت فرهنگ‌سازی تمام ویترین کتاب‌فروشی‌ها را اشغال کرده و معنای نویسنده‌ی ایرانی، از جایگاه سیاسی- اجتماعی‌اش به اپراتوری چشم‌بسته تقلیل یافته است. سوژه‌ای که در قالب نوع هدف‌داری از ژورنالیسم انتقادی، با نوشتن یادداشت‌های کوتاه و مجزا در نقادی رمان‌هایی که به بازار می‌آیند، عمل می‌کند، نه‌ تنها ایده‌های انتقادی‌اش را با مشتی مقاله‌ی انتزاعی و کم‌مخاطب (مقاله‌هایی به ظاهر نظری اما فاقد کوچک‌ترین دقت یا حتی شرافت حرفه‌ای، ترجمه-تألیف‌هایی بی‌بو و بی‌خاصیت که اگر رونویسی از نظریه نباشند، قطعاً مصداق عقیم‌شدن آن‌اند) اخته نمی‌کند که به شکلی انضمامی همان ایده‌ها را عرضه می‌کند و در نهایت در وضع موجود، در سازوکار موفقیت صنعت فرهنگ‌سازی، اختلال ایجاد می‌کند و به این ترتیب نقد عملی را به ترازی سیاسی ارتقا می‌دهد.</p> <p><br /> «کلیات را رها کنید و واقعاً درباره‌ی کتاب بنویسید»، «حق کتاب این است که منحصراً به نقاط قوت و ضعف‌اش پرداخته شود و به‌عنوان اثری مجزا بررسی شود» و حرف‌های دیگری از این دست، نصیحت‌های تیپیک اهالی مطبوعات است؛ ژورنالیسم انتقادی سفارش‌های این‌چنینِ شاخه‌ی مطبوعاتی صنعت فرهنگ‌سازی را کنار می‌گذارد و به بهانه‌ی ردیابی هژمونی فرهنگی غالب (نرم‌افزار رمان‌نویسی برساخته‌ی بازار)، یکسره به «امر کلی» می‌پردازد و تماماً ماهیتی استراتژیک به خود می‌گیرد.<br /> </p>
حسین ایمانیان- چند سالی است که با خواندن هر رمان تازهای، خصوصاً اگر نویسندهاش تازهکار باشد، وسوسهای پیش میآید که میتوان آن را وسوسهی نامگذاری نامید. رمانهایی که منتشر میشوند، اگر بر این فرض باشیم که رمانهای دیگری نیز نوشته میشوند و از انتشار بازمیمانند، فارغ از کیفیت ریطوریقاییشان، جدا از هر آنچه میتواند معیاری دال بر میزان زبردستی نویسنده و قدرت قلم او تلقی شود، آنقدر شبیه هماند که همین شباهت مانع بررسی جزئیات و تفاوتهای آنها میشود. نقادی هر یک از این رمانها، مسألهای را پیش مینهد که نخست ارزش رمان مورد نقادی را زیر سؤال میبرد و بیدرنگ، پیشکشیدن آن مسأله، جستار انتقادی را به گلایهای تکراری از اصرار نویسندههای ایرانی بر روایت امر روزمره، بدل میکند.
اگر بهترین شروع برای پرداختن به اثری تازه منتشرشده در قالب یادداشت انتقادی کوتاهی برای چاپ در روزنامه یا رسانهای مشابه آن، سنجش موقعیت آن کتاب ازمنظری توپولوژیک باشد، شروع هر بحثی دربارهی قریب به اتفاق رمانهای متأخر فارسی، عیناً کپیبرداری از یادداشتهایی است که پیش از این راجع به رمانهای دیگر نوشته شدهاند.
وضعیت آنقدر حاد است که انگار نرمافزاری واحد همهی این رمانها را مینویسد و خروجی انبوه این نرمافزار تحت عناوین مختلف، به عنوان اثری ادبی عرضه میشود. وسوسهی منتقد چیزی نیست جز بیان/افشای طرز کار این نرمافزار و تمرکز بر بیخاصیتی محصولات دیمی و پیش پاافتادهی آن. به این ترتیب نقد عملی، درست همخوان با ابژهی نقادیاش، به محصولی فلهای بدل میشود که از فرط تکرار، حتی اگر بخشی از حقیقت را نیز روایت کند، ملالآور است.
همهی اینها اما یک سوی قضیه است؛ از سویی دیگر پرداختن به جزئیات، نقاط فرعی و خصوصیات متمایز اما فاقد اهمیت آثاری که بدانها اشاره شد، چیزی نیست جز خیانت به ذات کنش انتقادی؛ اگر رسالت نقد عملی را، بنا بر نظر والتر بنیامین، نه تشریح آنچه در اثر برقرار شده، که سیاستگذاری ادبیات (آینده) بدانیم، پشت گوش انداختن مسألهای به آن مهمی، وجود نرمافزاری نمادین که تمام رمانهای فارسی را مینویسد و پیش میرود، مصداق کنارگذاشتن عمل انتقادی و غلتیدن به ورطهی ژورنالیسم پوپولیستی است و بس.
با این تفاصیل، ظاهراً راهی باقی نمیماند جز رها کردن محصولات جدید ادبیات مملکت و نادیده گرفتن همهی کتابهایی که منتشر میشوند، و نیز همهی مناسک و آئینهای فرهنگی-رسانهای (جشن رونمایی، جلسهی نقد و بررسی، مصاحبههای مطبوعاتی و مرورهای سفارشی) که بنا به موقعیت و نفوذ ناشر یا نویسنده پیرامونشان برگزار میشود؛ در این صورت، اگر نقدنوشتن دغدغهی تو یا دستکم حرفهات باشد، کتابهای ترجمه را برمیگزینی، یا اگر بنا به شناخت از امکان حداکثری که نوشتن در زبان فارسی مهیا میکند، خودشیفتگی را کنار گذاشتهای و یقین داری که فقط نقادی آثار فارسی موضوعیت دارد و نقد آثار دیگرزبانها مصداق زیره به کرمان بردن است، سراغ آثار قدیمیتری میروی که دیگران بارها نقادیشان کردهاند. به این ترتیب کاری نکردهای جز تحقق مهمترین آرزوی ارباب صنعت فرهنگسازی یا همان کسانی که نرمافزار رماننویسی مذکور را ساختهاند و کنترلاش میکنند: حذف منتقد از چرخهی تولید و مصرف (بازار) کالای فرهنگی (کتاب).
مهمترین واهمهی اصحاب صنعت فرهنگسازی از نقد است؛ سانسور حکومتی خللی جدی در کار آنها ایجاد نمیکند، از یک سو انتشار مثلهشدهی کتاب یا انتشار کامل آن فرقی برایشان ندارد، و از سویی دیگر نرمافزار رماننویسی فارسی آنقدر تولید میکند که حذف (غیر قابل چاپ) شدن یکی از این رمانها در نرخ تولید سالانهی آنها تأثیری نداشته باشد. از آنجایی که از طرفی مخاطبان بالقوهی رمان آنقدر زیاد نیستند که تبلیغات تلویزیونی یا بزرگراهی توجیه اقتصادی داشته باشد، و از طرف دیگر مخاطبهای رمان فارسی، بعد از اعتمادی که به پیشنهادهای شفاهی یا همان تبلیغ سینهبهسینه دارند، به کمیت نوشتههای روزنامهنگاران و بسامد پرداختن آنها به نویسنده یا کتابی خاص توجه دارند، مطبوعات تنها جایی است که بر فروش کتابها تأثیر میگذارد. کافی است منتقدهایی که وجود نرمافزار را کشف کردهاند از مطبوعات کنار بروند؛ این بهترین وضعیتی است که صنعت فرهنگسازی میتواند تصور کند.
چنانچه نشان داده شد، هیچ چارهای نیست جز پرداختن به همین آثاری که (چه رسمی و چه الکترونیک) منتشر میشود و «سیاستگذاری» ادبیات فارسی هیچ راهی ندارد جز نقادی سویههای مختلف کارکرد همان نرمافزار؛ نرمافزاری که نام نویسنده را به عنصری تزئینی روی جلد کتابها بدل کرده و با خیالی راحت میتوان مهمترین دستاورد آن را سوژهزدایی از ادبیات معاصر فارسی دانست. هر یک از رمانهایی که در دل این جریان نوشته میشوند، هر یک از تولیدات (خروجیهای) نرمافزاری که افشایاش، وسوسهی نخستین را شکل میدهد، ابزاری است برای نشان دادن بخشی از عملکرد مکانیکی رماننویسی فارسی.
مهم نیست کتابی که موضوع نقادی قرار میگیرد چه ارزشی دارد، مهم آن است که نقد مایهداری بر آن نوشته شود و وسوسهای که قرار بود همهی یادداشتهای انتقادی را شبیه به هم و ملالآور کند، به نقطهی عظیمت پروژهای طولانی و تأثیرگذار بدل شود.
کافی است در هر یادداشت انتقادی که بر هر یک از این نوع کتابها نوشته میشود، سویهای از مکانیسم صنعت فرهنگسازی کشف شود و جزئیات آن نشان داده شود؛ نیز شرح داده شود چرا به کار بستن چنین مکانیسمهایی به خلق ادبیاتی حقیقی منتهی نمیشود؛ چرا محصولات بنجل صنعت فرهنگسازی تمام ویترین کتابفروشیها را اشغال کرده و معنای نویسندهی ایرانی، از جایگاه سیاسی- اجتماعیاش به اپراتوری چشمبسته تقلیل یافته است. سوژهای که در قالب نوع هدفداری از ژورنالیسم انتقادی، با نوشتن یادداشتهای کوتاه و مجزا در نقادی رمانهایی که به بازار میآیند، عمل میکند، نه تنها ایدههای انتقادیاش را با مشتی مقالهی انتزاعی و کممخاطب (مقالههایی به ظاهر نظری اما فاقد کوچکترین دقت یا حتی شرافت حرفهای، ترجمه-تألیفهایی بیبو و بیخاصیت که اگر رونویسی از نظریه نباشند، قطعاً مصداق عقیمشدن آناند) اخته نمیکند که به شکلی انضمامی همان ایدهها را عرضه میکند و در نهایت در وضع موجود، در سازوکار موفقیت صنعت فرهنگسازی، اختلال ایجاد میکند و به این ترتیب نقد عملی را به ترازی سیاسی ارتقا میدهد.
«کلیات را رها کنید و واقعاً دربارهی کتاب بنویسید»، «حق کتاب این است که منحصراً به نقاط قوت و ضعفاش پرداخته شود و بهعنوان اثری مجزا بررسی شود» و حرفهای دیگری از این دست، نصیحتهای تیپیک اهالی مطبوعات است؛ ژورنالیسم انتقادی سفارشهای اینچنینِ شاخهی مطبوعاتی صنعت فرهنگسازی را کنار میگذارد و به بهانهی ردیابی هژمونی فرهنگی غالب (نرمافزار رماننویسی برساختهی بازار)، یکسره به «امر کلی» میپردازد و تماماً ماهیتی استراتژیک به خود میگیرد.
نظرها
کاربر مهمان
<p>بیا و به طور عملی سه تا رمان... فقط سه تا رمان از تولیدات مشابه این نرم‌افزار را اسم ببر تا من که سعی می‌کنم باور کنم تو دلسوز و فهیم هستی، با نگاهی متفکرانه ساکت بمانم</p>