زمان ِ شکستن، زمان شکستن، شکستِ زمان |
<p>پرهام شهرجردی ـ در نشریه‌ی «کمیته» (شماره‌ی یکم، اکتبر ۱۹۶۸) که معاصر و هم‌صدا با انقلاب می ۶۸ است، نوشته‌ی کوتاهی منتشر می‌شود، بی‌نام، بی امضاء. سال‌ها بعد، دیونیس ماسکولو نویسنده‌ی متن را شناسایی می‌کند: موریس بلانشو.</p> <p> </p> <p>*</p> <p>در متن « <a href="http://zamaaneh.com/khaak/2010/09/post_108.html">از انقلاب به ادبیات، از ادبیات به انقلاب</a> » فکرِ انقلاب بلانشو را می‌خواندم. باری، این‌طور است. هرکس در دیگری، خودِ دل‌مشغولی‌اش را می‌خواهد، می‌خواند. حالا این متن کوتاه را به آن دیگری می‌رسانم تا به تدریج، در زمان، جایی – بی‌زمان – هم‌دیگر را پیدا کنند، کنار شوند.</p> <p> </p> <p>*</p> <p>داشتم فکر می‌کردم که با زمان چه می‌شود کرد. ادامه‌ش بدهی، رهایش کنی – که ادامه‌ت بدهد؟ -، و یا با زمان، رابطه‌ای از جنسِ قطع رابطه، برقرار کنی؟ و چون به این فکر می‌کردم، فکر کردم از «شکستن» استفاده کنم. با شکستن به دنبال انفصال بگردم تا در زمانی منقطع، منفصل از این زمان، راهی دیگر، زمانی دیگر ممکن شود. </p> <p> </p> <p>*</p> <p>سال‌ها پیش – بازهم با زمان درگیریم – می‌نوشتم: ادبیاتی که تمام می‌شود. چیزی به آخر رسیده – در ادبیات، در جامعه – اما میل ِ شکستن، خواستِ پاره کردن ِ بند بندِ این زمان – بخوانید زمانه – یا نیست، سرکوب می‌شود. این میل، این خواست را دست ناخورده باقی بگذار! بند بندت را، وجودت را با شکستن، با قطع با پاره‌گی بساز، ویران کن، با شکستن بساز! از شکستن بساز! تا روزی، زمان را شکستن، زمان شکست دادن...</p> <p> </p> <p>*</p> <p>خط سیر این تاریخ را – ادبیات، سیاست – دیدن. شناختن. مسیر را دیگرگونه خواستن. هر کلمه را کمی آن‌طرف‌تر، کمی منحرف‌تر نوشتن. تاریخ را از مسیرِ مدورش خارج کردن. در کارِ خراب، همیشه بودن. بی‌صفت، بی‌عنوان، بی‌تزیین. بی بازگشت! شاعر! نویسنده! منورالفکر! بدرود! خراب‌کار! درود!</p> <p> </p> <p>*</p> <p><br /> <strong>شکستِ زمان: انقلاب</strong><br /> <strong>موریس بلانشو – فارسی‌ی پرهام شهرجردی</strong></p> <p> </p> <p>هر وقت حرکتِ نیروها به شکستن میل ‌کند، انقلاب به عنوانِ یک ممکن تظاهر می‌کند، یک ممکن غیر انتزاعی، که به طور تاریخی و عینی ظهور می‌کند، درین لحظات است که انقلاب اتفاق می‌افتد. تنها وجه حضور انقلاب، امکان واقعی‌‌ی آن است. آن وقت، توقف و تعلیق است. درین توقف، جامعه از هر سو گشوده می‌شود. قانون فرو می‌ریزد. تخطی و سرپیچی به انجام می‌رسد: لحظه‌ای معصومیت؛ تاریخ از حرکت می‌افتد.</p> <p> </p> <p>والتر بنیامین: «خواستِ آگاهانه‌ی قطع رابطه با تداوم ِ تاریخ متعلق به طبقات انقلابی ست که وارد عمل می‌شوند. چنین آگاهی‌ست که در انقلاب ژوئیه [۱۸۳۰] به اثبات می‌رسد. در نخستین شبِ مبارزه، به طور هم‌زمان و با ابتکار عمل‌ مستقل، به روی برج‌های ساعتِ پاریس آتش گشودند.»</p>
پرهام شهرجردی ـ در نشریهی «کمیته» (شمارهی یکم، اکتبر ۱۹۶۸) که معاصر و همصدا با انقلاب می ۶۸ است، نوشتهی کوتاهی منتشر میشود، بینام، بی امضاء. سالها بعد، دیونیس ماسکولو نویسندهی متن را شناسایی میکند: موریس بلانشو.
*
در متن « از انقلاب به ادبیات، از ادبیات به انقلاب » فکرِ انقلاب بلانشو را میخواندم. باری، اینطور است. هرکس در دیگری، خودِ دلمشغولیاش را میخواهد، میخواند. حالا این متن کوتاه را به آن دیگری میرسانم تا به تدریج، در زمان، جایی – بیزمان – همدیگر را پیدا کنند، کنار شوند.
*
داشتم فکر میکردم که با زمان چه میشود کرد. ادامهش بدهی، رهایش کنی – که ادامهت بدهد؟ -، و یا با زمان، رابطهای از جنسِ قطع رابطه، برقرار کنی؟ و چون به این فکر میکردم، فکر کردم از «شکستن» استفاده کنم. با شکستن به دنبال انفصال بگردم تا در زمانی منقطع، منفصل از این زمان، راهی دیگر، زمانی دیگر ممکن شود.
*
سالها پیش – بازهم با زمان درگیریم – مینوشتم: ادبیاتی که تمام میشود. چیزی به آخر رسیده – در ادبیات، در جامعه – اما میل ِ شکستن، خواستِ پاره کردن ِ بند بندِ این زمان – بخوانید زمانه – یا نیست، سرکوب میشود. این میل، این خواست را دست ناخورده باقی بگذار! بند بندت را، وجودت را با شکستن، با قطع با پارهگی بساز، ویران کن، با شکستن بساز! از شکستن بساز! تا روزی، زمان را شکستن، زمان شکست دادن...
*
خط سیر این تاریخ را – ادبیات، سیاست – دیدن. شناختن. مسیر را دیگرگونه خواستن. هر کلمه را کمی آنطرفتر، کمی منحرفتر نوشتن. تاریخ را از مسیرِ مدورش خارج کردن. در کارِ خراب، همیشه بودن. بیصفت، بیعنوان، بیتزیین. بی بازگشت! شاعر! نویسنده! منورالفکر! بدرود! خرابکار! درود!
*
شکستِ زمان: انقلاب
موریس بلانشو – فارسیی پرهام شهرجردی
هر وقت حرکتِ نیروها به شکستن میل کند، انقلاب به عنوانِ یک ممکن تظاهر میکند، یک ممکن غیر انتزاعی، که به طور تاریخی و عینی ظهور میکند، درین لحظات است که انقلاب اتفاق میافتد. تنها وجه حضور انقلاب، امکان واقعیی آن است. آن وقت، توقف و تعلیق است. درین توقف، جامعه از هر سو گشوده میشود. قانون فرو میریزد. تخطی و سرپیچی به انجام میرسد: لحظهای معصومیت؛ تاریخ از حرکت میافتد.
والتر بنیامین: «خواستِ آگاهانهی قطع رابطه با تداوم ِ تاریخ متعلق به طبقات انقلابی ست که وارد عمل میشوند. چنین آگاهیست که در انقلاب ژوئیه [۱۸۳۰] به اثبات میرسد. در نخستین شبِ مبارزه، به طور همزمان و با ابتکار عمل مستقل، به روی برجهای ساعتِ پاریس آتش گشودند.»
نظرها
کاربر مهمان
<p>این واقعا چی بود؟ شبه ترجمه شهرجردی؟ زمانه به کجا می رود؟</p>
سیاوش
<p>این نوع فکر و این شکل از نوشتار، بسیار لذت بخش است. کاری که در این متن شده، تجربه‌ی بسیار خوبی‌ست. تلفیق متن با متن‌های دیگر و یا به عبارتی، در حوالی متن، نوشتن<br /> با سپاس از زمانه بابت انتشار این کارهای بدیع از نظر فرم و محتوا</p>
کاربر مهمان
<p>بله تلفیق متن با متن های دیگر، بله در حاشیه نوشتن. البته جناب آقا. این کارها در ادبیات سابقه دارد.حاشیه نویسی در امتداد نویسی، تلفیق متنی با متون دیگر. اما بحث این است که اینجا فقط به صرف این که چند پاراگراف اضافه شده، شهرجردی نامی (نامی در بی نامی یا هر نامی دیگر)، نام خودش را افزوده است بر نیم بند حرف بلانشو. چه کسی اصلا چه حرفی دارد می زند؟ هان؟ حرف زده شده اصلا باید ارزشی هم داشته باشد، یا نه؟ لذتی هم داشته باشد یا نه؟ رغبتی به خوانشی هم برانگیزد یا نه؟ همین که دو پارارگاف بر بلانشو نوشتیم، شد کار جدید؟ نه. اصلا.</p>
سیاوش
<p>آقای میهمان نام، مشکل اینجاست که شما از برخوردی با متن دارید که برای من ناشناخته است. مساله چند پاراگراف نیست. مساله ساخت یک مجموعه است. در اینجا، یک متن از موریس بلانشو - این متن برای ما فارسی زبانها ناشناخته است - ارائه شده و پیش از آن، نوشتار مقدماتی، به این مساله اشاره می‌کند که پیشتر، در زمانه، مقاله‌ای پیرامون انقلاب در اندیشه‌ی موریس بلانشو منتشر شده و نوشته‌ی حاضر به آن پیوند می‌خورد. شما ممکن است از زبان فارسی لذت نبرید. ممکن است از اندیشه‌ی انقلاب لذت نبرید. ممکن است از کار بلانشو لذت نبرید. ممکن است لذت متنی نبرید. ممکن است از همه‌ی اینها لذت نبرید. ولی لذت نبردن شما، تعجیل شما در داوری و فضاوت و این معیارهایی که گویا با وجب اندازه گرفته می‌شود، نمی‌تواند حکمی باشد که برهمگان تحمیل کنید. کمی بیشتر بخوانید. برای ادبیات و اندیشه حد و مرزی نیست و این من و شما نیستیم که باید برایش تعیین تکلیف کنیم. موفق باشید.</p>