در چنبره اسلامگرایان: خاطرات یک نوجوان غربی از دوران سلفیگریاش
دومینیک ۱۷ ساله بود که اسلام آورد و خود را موسی آلمانی نامید. او روایتی به دست میدهد از ساز و کار واعظان سلفی، نزاعهای درونی و اذن جهاد.
دومینیک اشمیتز فقط ۱۷ سال داشت که در شهر مونشنگلادباخ، در غرب رودخانه راین به دام سلفیها افتاد و اسلام آورد و نام «موسی آلمانی» را برای خود برگزید. او ۹ سال با سلفیها آمد و شد داشت تا اینکه سرانجام در سال ۲۰۱۳ از آنان جدا شد و کتابی نوشت درباره دورانی که با سلفیها از سر گذرانده است. این کتاب «من یک سلفی بودم، خاطرات من از یک جهان دیگر» نام دارد که اخیراً توسط نشر «اکون» به زبان آلمانی منتشر شده.
آیا روایتی که نویسنده کتاب یاد شده از سلفیها ارائه میدهد، حقیقت دارد؟ راستآزمایی آن فقط از عهده نویسنده برمیآید. اما، با اینحال، در مجموع گزارشی که او از درون حلقه سلفیها به دست میدهد، باورپذیر جلوه میکند. خواندنی بودن این گزارش فقط به سبب انگیزهها و دلایل او برای گرویدن به سلفیها نیست. همه گزارشهایی که درباره انگیزه گرویدن نوجوانان غربی به اسلامگرایی افراطی منتشر شده از یک خط روایی مشخص پیروی میکنند: خانواده پرتنش، مشکلات نوجوان در درس و مدرسه، بیعلاقگی او به همه کس و همه چیز و نیز: جستوجوی هویت.
«اشمیتز» نوجوان، نخستین بار که به مسجدی میرود، با واعظی به نام «سون لاو» آشنا میشود. واعظ مسلمان یکی از نخستین آموزههای سلفیها را به او تفهیم میکند: «یک مسلمان بد، هرچقدر هم که انسان بدی باشد، اما از بهترین کافر، بهتر است.»
با این پیام است که نوجوان هفده ساله آلمانی به خانواده و اجتماعاش پشت میکند و به راه انزوا و جدایی محض از همنوعانش میافتد. زندگی روزانه او اکنون طبق آموزههای قرآن و شریعت اسلام شکل میگیرد.
در آن ایام، به روایت اشمیتز - موسی آلمانی – تعداد زیادی از وعاظ سرشناس در مسجد مونشنگلادباخ آمد و شد داشتند. یکی از سرشناسترین آنان واعظی به نام ابراهیم ابونقی، انجمن «مذهب حقیقی» را برای تبلیغ سلفیگرایی در غرب آلمان بنیاد نهاده. محمد سفتچی واعظ متنفذ دیگری در این حلقه سربسته است.
اشمیتز میگوید: «من به چشم دیدم که چگونه این واعظان که مبلغ خشونت بودند و نفرتپراکنی میکردند دارای نفوذ و اعتبار شدند. آنها عده زیادی از جوانان را به اسلام دعوت کردند. دستکم سه نفر از آنهایی که در این حلقه اسلام آوردند، به جهادگرایان در سوریه پیوستند.»
پییر فوگل، مشتزن سرشناسیست. او هم یکی از همین واعظان سرشناس سلفیست. در سال ۲۰۰۶ موسی آلمانی با او آشنا میشود و در ویدیویی روایتی به دست میدهد از گرویدنش به اسلام. فیلمبردار واعظ دیگریست: ابو نقی. از مجموعه این ویدیوها همو مستندی تبلیغی تهیه کرد و با عنوان «مسلمانان مونشنگلادباخ» در اختیار همگان قرار داد.
در پرتو حملات اخیر پلیس آلمان به هستههای انجمن «مسلمانان حقیقی»، گزارش اشمیتز از سلفیگرایی اهمیت ویژهای پیدا میکند. در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۷ محمد سفتچی (واعظ سلفی) در فراخوانی از نوجوانان و جوانان تازه اسلام آورده خواسته بود که به میان مردم بروند و مردم را به اسلام دعوت کنند. کمپین «اقرا»(پخوان) در سال ۲۰۱۱ برآمده از این حرکت و شکل گستردهتر این دعوت بود که سلفیها قرآن را به رایگان در میان مردم پخش میکردند. اشمیتز گزارش میدهد که محمد سفتچیِ واعظ به او گفته که در شبکهای از واسطهها با اشخاص متمول در عربستان سعودی در ارتباط است. آنها اعلام آمادگی کرده بودند که هزینه چنین حرکتهای تبلیغی را برای ترویج قرآن در بلاد کفر به عهده گیرند. در هر حال، این واقعیت دارد که پخش رایگان قرآن در مبان مردم بخشی از استراتژی سلفیها برای جذب نوجوانان و جوانان به سلفیگری به عنوان یک ایدئولوژیست. اشمیتز میگوید واعظان سلفی، نوجوانان را به گونهای تبلیغ میکردند که هرآینه اذن جهاد دهند، آنها پیروی کنند.
وصفی که اشمیتز از دعواها و نزاعهای درونگروهی بر سر قدرت و شهرت به دست میدهد هم آموزنده است. برای مثال پییر فوگل، مشتزن نومسلمان که وصفش آمد، در پی آن بود که ارتشی از نومسلمانان تشکیل دهد اما با مخالفت رهبران فکری حلقه سلفیها در آلمان مواجه شد. آنها در اتاق فکرشان به این نتیجه رسیده بودند که تشکیل ارتش ممکن است باعث حساسیت پلیس آلمان شود. چنین بود که پییر فوگل که در یوتیوب به منبر میرفت و وعظ میکرد، راهش را از آنان جدا کرد و حلقه دیگری برای خودش به وجود آورد.
گزارشی که اشمیتز در کتاب خاطراتش از امامان اینترنتی و واعظان خودخوانده به دست میدهد، از اهمیتی دوچندان برخوردار است. اگر در سال ۲۰۰۵ پییر فوگل و ابونقی به اتفاق، انجمن «مذهب حقیقی» را بنیان گذاشتند، سه سال بعد در اثر نزاعهای درونگروهی کارشان به آنجا کشید که برای همیشه از هم جدا شدند. پییر فوگل در اینترنت برای خودش دم و دستگاهی به نام «دعوت به بهشت» راه انداخت که بعد از چندی هم منحل شد. در سال ۲۰۱۰ با پیدا شدن واعظانی که پیامهاشان از هر نظر رادیکالتر بود، ستاره اقبال این دو واعظ غروب کرد و چنین بود که برای جهاد به سوریه رفتند.
منبع: NZZ
شناسنامه کتاب:
Dominic Musa Schmitz: Ich war ein Salafist. Meine Zeit in der islamistischen Parallelwelt, Econ-Verlag 2016.
نظرها
نظری وجود ندارد.