ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

درباره‌ی تونس

<p>حمید پرنیان&minus; در ۱۹ ژانویه&zwnj;ی ۲۰۱۱، آلن بدیو فیلسوف سرشناس فرانسوی، سمیناری برگزار کرد با عنوان &laquo;&quot;تغییر جهان&quot; چه معنایی دارد؟&raquo;. او در این سمینار سخنرانی&zwnj;ای کرد که مکتوب نبود. فشرده&zwnj;ای از آن به قلم دانیل فیشر انتشار یافته و به <a href="http://wrongarithmetic.wordpress.com/2011/02/02/alain-badiou-on-tunisia-riots-revolution/">انگلیسی</a> ترجمه شده است. این سخنرانی حاوی نکاتی از نظر بدیو درباره&zwnj;ی شورش و انقلاب است. او شورش را مدخل انقلاب می&zwnj;خواند. بدیو تونس را &laquo;ضعیف&zwnj;ترین حلقه&raquo; در تغییرات کلانی می&zwnj;داند که در خاورمیانه در شرف روی&zwnj;دادن است. ترجمه&zwnj;ی فشرده&zwnj;ی این سخنرانی:</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>سخنرانی بدیو</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>امروز می&zwnj;خواهم درباره&zwnj;ی شورش&zwnj;های تونس حرف بزنم. البته نمی&zwnj;خواهم از موضوع این سمینار - &laquo;&quot;تغییر جهان&quot; چه معنایی دارد؟&raquo; - عدول کنم. قبلا هم گفته&zwnj;ام که &laquo;تغییر جهان&raquo; عبارت مبهمی است.</p> <p>اگر منظور ما از &laquo;شورش&raquo;، کنش&zwnj;های خیابانی&zwnj;ای باشد که در آن مردم می&zwnj;خواهند با استفاده از خشونت حکومت را سرنگون سازند، پس باید تاکید کرد که شورش&zwnj;های تونس از نمونه&zwnj;های نادر آن است: آن&zwnj;ها &laquo;پیروز&raquo; شدند. رژیم تونس ۲۳ سال با امنیت کامل حکومت کرد و حالا به&zwnj;دست مردم سرنگون شده است، اما همین نشان داد که تونس &quot;ضعیف&zwnj;ترین حلقه&quot; است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>چرا ما باید این پدیده را بررسی کنیم و چرا صرفا ابراز خوش&zwnj;حالی نکنیم؟ مشکلی در ویژگی خرسندکننده&zwnj;ی این اتفاق هست، ویژگی&zwnj;ای که من آن را ویژگی رضایتی می&zwnj;نامم. این مشکل به&zwnj;رغم غیرقانونی&zwnj;بودنِ ذاتی شورش&zwnj;های مذکور بایستی از بین برود. امروزه راحت نمی&zwnj;شود بیان داشت &laquo;من بن&zwnj;علی را دوست دارم، قلب&zwnj;ام حقیقتا شکست وقتی مطلع شدم که او باید قدرت را ترک کند.&raquo; وقتی فردی چنین چیزی می&zwnj;گوید، خودش را در موقعیت بدی می&zwnj;یابد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>آلیوت-ماری، وزیر امورخارجه&zwnj;ی فرانسه، افسوس می&zwnj;خورد چرا دانش پلیس فرانسه را در خدمت بن&zwnj;علی قرار نداده است. ما باید برای آلیوت-ماری احترام قایل شویم، زیرا آن&zwnj;چه او بلند و رسما گفت همانی بود که همکاران سیاسی&zwnj;اش به نجوا و غیررسمی مطرح می&zwnj;کردند. سارکوزی اما، بر خلاف آلیوت-ماری، ریاکار و بزدل است. همه&zwnj;ی کسانی (از راست و چپ) که در چند هفته&zwnj;ی گذشته به بن&zwnj;علی افتخار می&zwnj;کردند و او را خاک&zwnj;ریزی استوار علیه اسلام&zwnj;گرایی و شاگرد غرب می&zwnj;دانستند، امروزه، به&zwnj;خاطر رضایت عمومی، مجبور شده&zwnj;اند دُمشان را بگذارند روی کول&zwnj;شان و وانمود کنند از رفتن او خوشحال&zwnj;اند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>یک&zwnj;بار دیگر: خشونت مردمی (و به&zwnj;ویژه جوانانی که این خشونت را رهبری می&zwnj;کردند) حکومتی را سرنگون کرده است و این در طول سی&zwnj;سال اخیر (یعنی بعد از انقلاب ایرانیان در ۱۹۷۹) رخدادی نادر است. سی&zwnj;سال باوری جزمی شکل گرفته بود که دیگر چنین چیزی ممکن نیست. تز &laquo;پایان تاریخ&raquo; این باور را ایجاد کرده بود. این تز صریحا نمی&zwnj;گفت که هیچ&zwnj;چیز رخ نخواهد داد: &laquo;پایان تاریخ&raquo; یعنی &laquo;پایان رخدادها در تاریخ&raquo;، یعنی پایان دورانی که (به قول تروتسکی) &laquo;توده&zwnj;ها بر صحنه&zwnj;ی تاریخ بیایند&raquo; و سازمان قدرت را سرنگون سازند. نظم هنجارین امور این شده بود: اتحاد اقتصاد بازار و دمکراسی پارلمانی. اتحادی که تنها هنجار پذیرفتنی سوژه&zwnj;گانی (Subjectivit&eacute;) عمومی بود. به همین نحو، &laquo;جهانی&zwnj;سازی&raquo; یعنی: سوژه&zwnj;گانی عمومی بدل به سوژه&zwnj;گانی جهانی می&zwnj;شود. از این گذشته، جهانی&zwnj;سازی سوژه&zwnj;گانی با جنگ&zwnj;های تنبیهی (عراق، افغانستان)، جنگ&zwnj;های مدنی (جنگ&zwnj;هایی که در دولت&zwnj;های فاسد افریقایی رخ داده است)، سرکوب انتفاضه&zwnj;ی فلسطین و غیره قابل مقایسه نیست. آن&zwnj;چه در مورد رخ&zwnj;داد تونس شگفتی&zwnj;آور است، تاریخیتِ آن است؛ آن&zwnj;ها ظرفیتی را نشان دادند که می&zwnj;تواند شکل&zwnj;های کاملا جدیدی از سازمان&zwnj;های جمعی بیافریند.</p> <p>من اثری را که اقتصاد بازار و دمکراسی پارلمانی ایجاد کرده است، اثری را که هنجاری شکست&zwnj;ناپذیر را نهادینه کرده است، &laquo;غرب&raquo; می&zwnj;نامم &ndash; و خودش هم خودش را با همین نام خطاب می&zwnj;کند. دیگر نام&zwnj;ها عبارتند از: &laquo;جامعه&zwnj;ی بین&zwnj;المللی&raquo; و &laquo;تمدن&raquo; (که علیه آن، شکل&zwnj;های گوناگون بربریت قرار دارد که به معنی &laquo;تصادم با تمدن&zwnj;ها&raquo;ست)، &laquo;قدرت&zwnj;های غربی&raquo; و ... . اگر به یاد داشته باشید، در بیش از سی&zwnj;سال گذشته، تنها گروهی که به این نام - &laquo;مغرب&zwnj;زمین&raquo; - معتقد بود گروه کوچکی از فاشیست&zwnj;ها بود که میله&zwnj;های آهنی بالای سرشان می&zwnj;چرخاندند (و من در دوران جوانی&zwnj;ام با آن&zwnj;ها برخورد داشتم). اما تغییری که در معنی و ارجاع این نام شکل گرفته است نشان می&zwnj;دهد که جهان نیز تغییر کرده است. جهان دیگر آن خصلت ترانسندنتال (متعالی) را ندارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>آیا ما در دوره&zwnj;ی شورش&zwnj;ها به سر می&zwnj;بریم؟</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>می&zwnj;توانیم به رخ&zwnj;دادهای معاصر نگاه کنیم: یونان، ایسلند، انگلستان، تایلند (پیراهن&zwnj;های رنگی)، شورش گرسنگان در افریقا، شورش کارگران در چین. در فرانسه هم ما چیزی شبیه به شورش داریم؛ این شبه&zwnj;شورش را در اشغال کارخانه&zwnj;ها می&zwnj;بینیم. مردم در لبه&zwnj;ی شورش قرار گرفته&zwnj;اند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>دوره&zwnj;ی بحران سیستماتیکِ کاپیتالیسم در دو یا سه سال پیش شروع شده است (و برطرف&zwnj;شدن&zwnj;اش بسیار دور است)؛ بن&zwnj;بست&zwnj;های اجتماعی، فقر، و افزایش&zwnj;یافتن این احساس که کاپیتالیسم دیگر مانند قبل شکست&zwnj;ناپذیر نیست: خلأهای رژیم&zwnj;های سیاسی آشکار شده است، و تنها هدف&zwnj;شان خدمت&zwnj;کردن به این سیستم اقتصادی است (&laquo;نجات بانک&zwnj;ها&raquo; نمود همین خدمت&zwnj;کردن است)، و همین&zwnj;هم موجب بی&zwnj;اعتبارشدن آن&zwnj;ها شده است. در همین دوره، چون دولت&zwnj;ها عامل&zwnj;های بقای سیستماتیک هستند، پیاپی در حوزه&zwnj;هایی (راه&zwnj;آهن، اداره&zwnj;ی پست، مدارس، بیمارستان&zwnj;ها و ...) دست به اقدامات ارتجاعی زدند.</p> <p>مایلم که این پدیده&zwnj;ها را در چارچوب یک دوره&zwnj;ی تاریخی قرار دهم. به باور من، خواستِ شورشیان در دوره&zwnj;های برزخی ظهور می&zwnj;یابد. دوره&zwnj;ی برزخی چیست؟ توالی&zwnj;ای وجود دارد که [در دوره&zwnj;ای از آن] منطق انقلابی روشن است و خود را با صراحت همچون یک بدیل معرفی می&zwnj;کند. این دوره پی&zwnj;آمد یک دوره&zwnj;ی برزخی است که در آن اندیشه&zwnj; انقلابی هنوز ملکه دهن هر کسی نشده وهنوز فراگیر نگشته؛ هنوز یک امکان بدیل جدید شکل نگرفته است. در این گونه دوره&zwnj;هاست که دقیقا چون ایده&zwnj;ی جایگزین هنوز ضعیف است، مرتجعین می&zwnj;توانند بگویند که امور به دوره&zwnj;ی طبیعی و بهنجارش بازگشته است. چنین چیزی در سال ۱۸۱۵ با احیای &laquo;اتحاد مقدس&raquo; رخ داد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در دوره&zwnj;های برزخی، نارضایتی وجود دارد اما نمی&zwnj;تواند سازمان بیابد، چون نمی&zwnj;تواند نیروی&zwnj;اش را از ایده&zwnj;ای مشترک استخراج کند. قدرت&zwnj;اش ضرورتا منفی است (&laquo;بیرون&zwnj;شان کنید&raquo;). برای همین است که شکلِ کنشِ توده&zwnj;ای و جمعی در دوره&zwnj;ی برزخی، شورش است. دوره&zwnj;ی ۱۸۲۰ تا ۱۸۵۰ را نگاه کنید: دوره&zwnj;ی شورش&zwnj;های بزرگی بود (۱۸۳۰، ۱۸۴۸، شورش کارگران ابریشم&zwnj;بافی لیون)؛ اما به این معنی نیست که آن شورش&zwnj;ها عقیم ماند؛ گرچه تصادفی بودند اما بارور بودند. گرایش&zwnj;های سیاسی بزرگ جهانی&zwnj;ای که محور [گرایش&zwnj;های سیاسی] سده&zwnj;ی بعد بودند از همین دوره پدید آمدند. مارکس همین را به&zwnj;خوبی می&zwnj;گوید: جنبش کارگران فرانسه (همراه با فلسفه&zwnj;ی آلمان و اقتصاد سیاسی انگلستان) یکی از سرچشمه&zwnj;های اندیشه&zwnj;ی وی بوده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>برای ارزشیابی شورش&zwnj;ها چه معیاری داریم؟</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>وقتی شورش قدرت دولتی را به چالش می&zwnj;کشد، مشکل ویژه&zwnj;ای پدیدار می&zwnj;شود؛ گرچه شورش، دولت را در معرض تغییر سیاسی قرار می&zwnj;دهد (یعنی زمینه&zwnj;های فروپاشی دولت را فراهم می&zwnj;کند) اما این تغییر را متجسم نمی&zwnj;کند: آن&zwnj;چه در دولت تغییر می&zwnj;کند قبلا در شورش اندیشیده نشده است. این تفاوت اصلی شورش با انقلاب است؛ انقلاب خودش را به&zwnj;عنوان یک جایگزین مطرح می&zwnj;کند. به همین دلیل است که شورشیان همواره شاکی&zwnj;اند و می&zwnj;گویند رژیم جدید همانند رژیم گذشته است (پس از سقوط ناپلئون سوم، مدل قانون اساسی ۴ سپتامبر، بر اساس مواد سیاسی قدیم نوشته شد). توجه داشته باشید حزبی از سنخی که با حزب سوسیال دمکرات کارگر روسیه و سپس با بولشویک&zwnj;ها خلق شد، ساختاری است که طراحی شده است تا صریحا خود را به عنوان قدرت جایگزین به&zwnj;جای دولت بنشاند. وقتی چهره&zwnj;ی شورشیان بدل به چهره&zwnj;ای سیاسی می&zwnj;شود، یعنی وقتی در خودش بدنه&zwnj;ی سیاسی&zwnj;ای ایجاد می&zwnj;کند که نیازی به ارجاع به سیاست&zwnj;های پیشین ندارد، ما می&zwnj;توانیم بگوییم که آن لحظه پایان دوره&zwnj;ی برزخی است.</p> <p>به مورد شورش تونس بازگردیم: کاملاً محتمل است که شورش ادامه یابد &ndash; و دستخوش تقسیم شود &ndash; با اعلام این که که پیکره&zwnj;ی قدرتی که می&zwnj;خواهد جایگزین شود، چنان از جنبش مردمی جداست که دیگر آن را نمی&zwnj;خواهد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>پس بر اساس چه معیارهایی می&zwnj;توانیم شورش را ارزشیابی کنیم؟ اولا باید با شورش یک&zwnj;دلی قطعی&zwnj;ای داشت. این شرط، ضروری است. معیار دیگر، شناختِ قدرت منفی شورش است. قدرت منفور دست&zwnj;کم نمادین فرو خواهد پاشید. اما با نفی چه چیزی اثبات می&zwnj;شود؟ رسانه&zwnj;ها&zwnj;ی غربی پیش&zwnj;تر پاسخ خود را داده&zwnj;اند و گفته&zwnj;اند آنچه در آنجا ابراز می&zwnj;شود، خواست غرب است. آن&zwnj;چه می&zwnj;توانیم تایید کنیم تمایلی به آزادی است؛ این تمایل، بی&zwnj;شک، وقتی در کشوری که تحت رژیم فاسد و مستبدی مانند رژیم بن&zwnj;علی بیان شود تمایل مشروعی است. اما این&zwnj;که این تمایل، تمایل به غرب باشد بسیار مشکوک است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>باید به یاد داشت که غرب به&zwnj;عنوان یک قدرت، تا کنون ثابت نکرده است که هر کجا که مداخله کرده صرفا به&zwnj;دنبال سازمان&zwnj;دادن آزادی بوده است. سخن غرب این است: &laquo;آیا با من هم&zwnj;راه می&zwnj;شوی یا نه؟&raquo;، و عبارت &laquo;با من هم&zwnj;راه شو&raquo; مؤلفه&zwnj;ی مهم اقتصاد بازار است، و اگر نیاز باشد از پلیس ضدشورش نیز استفاده می&zwnj;کند. &laquo;کشورهای دوست&raquo; مانند مصر یا پاکستان نیز درست مانند تونسِ بن&zwnj;علی فاسد و مستبد هستند، اما از غربی&zwnj;ها کم می&zwnj;شنویم که به این موضوع اشاره کنند، اما همین [غربی&zwnj;ها] در مورد رخ&zwnj;دادهای تونس مدافعان دوآتشه&zwnj;ی آزادی بودند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ما چه&zwnj;طور می&zwnj;توانیم جنبشی مردمی را به &laquo;تمایلی به غرب&raquo; فروبکاهیم؟ می&zwnj;توانیم بگوییم، و این تعریف در مورد همه&zwnj;ی کشورها صادق است، که شورش خودش را شورشی علیه استبداد می&zwnj;داند و قدرت منفی و مردمی&zwnj;اش را از جمعیت مردم گرفته و قدرت مثبت (و تاییدی)اش از هنجارهایی برخوردار نیست که غرب مطالبه می&zwnj;کند. جنبش مردمی&zwnj;ای که مطابق این تعریف باشد با [برگزاری] انتخابات به پایان می&zwnj;رسد و هیچ چشم&zwnj;انداز سیاسی دیگری ندارد تا ادامه یابد. مدعای من این است که در پایان چنین روندی، ما شاهد پدیده&zwnj;ی &laquo;شمول غربی&raquo; هستیم. این پدیده، از منظر &laquo;رسانه&zwnj;های غربی&raquo;، نتیجه&zwnj;ی بی&zwnj;چون&zwnj;وچرای تکامل شورش است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>آن&zwnj;چه مارکس پیش&zwnj;بینی کرده بود درست از آب درآمد؛ فضایی که&zwnj;اندیشه&zwnj;های رهایی&zwnj;بخش (و سلطه&zwnj;شکن) در آن متحقق خواهد شد فضایی جهانی است (و منحصر به انقلاب&zwnj;های سده&zwnj;ی بیستم نیست)، پس پدیده&zwnj;ی شمول غربی نمی&zwnj;تواند بخشی از تغییر اصیل باشد. اما تغییر اصیل چه خواهد بود؟ جواب این است: گسست از غرب&raquo;، یک جریان &laquo;خلاف غرب&zwnj;گرایی&raquo; (dewesternisation)؛ که شکلِ یک بیرون&zwnj;گذاری [دربرابر شمول] را خواهد گرفت. شما فکر می&zwnj;کنید که این یک رویاست؛ اما این، مشخصا رویای ویژه&zwnj;ی &laquo;دوره&zwnj;ی برزخی&raquo;&zwnj;ای شبیه عصر ماست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اگر حرکت تکاملی&zwnj;ای باشد که به سمت شمول غربی نرود، [آن حرکت] گواهِ چیست؟ جواب رسمی و فرمالی نمی&zwnj;توان به این سؤال داد. ما می&zwnj;توانیم صرفا بگوییم که هیچ انتظاری از تحلیلِ روند وضعیت نمی&zwnj;رود، اقداماتی که، بر حسب ضرورتی بلندمدت و طاقت&zwnj;فرسا، دست&zwnj;آخر منجر به انتخابات می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>باید صبورانه بررسی&zwnj;ای دقیق از مردم کرد، بررسی&zwnj;ای که پس از فرآیند ناگزیرِ تفرقه (چون همیشه &laquo;دو&raquo;یی است که حقیقت را حمل می&zwnj;کند، و نه &laquo;یک&raquo;ی) انجام خواهد شد، یعنی: اعلامیه&zwnj;ها. هرچه که [در این اعلامیه&zwnj;ها] بیان شده باشد قطعا به شمول غربی فروکاسته نخواهد شد. اعلامیه&zwnj;ها اگر وجود داشته باشند، به&zwnj;راحتی قابل شناسایی هستند. تحت شرایط این اعلامیه&zwnj;های جدید است که توسعه و پیش&zwnj;بردِ سازمان&zwnj;یافتنِ چهره&zwnj;های کنش جمعی را می&zwnj;توان درک کرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>بازگردیم به نتیجه&zwnj;گیری، به یک&zwnj;دلی. حداقل درسی که از رخ&zwnj;دادهای تونس می&zwnj;شود گرفت این است که آن&zwnj;چه ایستا و سقوط&zwnj;ناپذیر جلوه می&zwnj;کند می&zwnj;تواند در پایان فروپاشد. و این رضایت&zwnj;بخش است، بسیار رضایت&zwnj;بخش است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>[بدیو در پایان سخنرانی&zwnj;اش شعری از برشت می&zwnj;خواند، شعر &laquo;در ستایش دیالکتیک&raquo;، شعری که خط پایانی&zwnj;اش این است: وان زمان، &laquo;هرگز&raquo;، بی گمان &laquo;امروز&raquo; خواهد شد]</p>

حمید پرنیان− در ۱۹ ژانویه‌ی ۲۰۱۱، آلن بدیو فیلسوف سرشناس فرانسوی، سمیناری برگزار کرد با عنوان «"تغییر جهان" چه معنایی دارد؟». او در این سمینار سخنرانی‌ای کرد که مکتوب نبود. فشرده‌ای از آن به قلم دانیل فیشر انتشار یافته و به انگلیسی ترجمه شده است. این سخنرانی حاوی نکاتی از نظر بدیو درباره‌ی شورش و انقلاب است. او شورش را مدخل انقلاب می‌خواند. بدیو تونس را «ضعیف‌ترین حلقه» در تغییرات کلانی می‌داند که در خاورمیانه در شرف روی‌دادن است. ترجمه‌ی فشرده‌ی این سخنرانی:

سخنرانی بدیو

امروز می‌خواهم درباره‌ی شورش‌های تونس حرف بزنم. البته نمی‌خواهم از موضوع این سمینار - «"تغییر جهان" چه معنایی دارد؟» - عدول کنم. قبلا هم گفته‌ام که «تغییر جهان» عبارت مبهمی است.

اگر منظور ما از «شورش»، کنش‌های خیابانی‌ای باشد که در آن مردم می‌خواهند با استفاده از خشونت حکومت را سرنگون سازند، پس باید تاکید کرد که شورش‌های تونس از نمونه‌های نادر آن است: آن‌ها «پیروز» شدند. رژیم تونس ۲۳ سال با امنیت کامل حکومت کرد و حالا به‌دست مردم سرنگون شده است، اما همین نشان داد که تونس "ضعیف‌ترین حلقه" است.

چرا ما باید این پدیده را بررسی کنیم و چرا صرفا ابراز خوش‌حالی نکنیم؟ مشکلی در ویژگی خرسندکننده‌ی این اتفاق هست، ویژگی‌ای که من آن را ویژگی رضایتی می‌نامم. این مشکل به‌رغم غیرقانونی‌بودنِ ذاتی شورش‌های مذکور بایستی از بین برود. امروزه راحت نمی‌شود بیان داشت «من بن‌علی را دوست دارم، قلب‌ام حقیقتا شکست وقتی مطلع شدم که او باید قدرت را ترک کند.» وقتی فردی چنین چیزی می‌گوید، خودش را در موقعیت بدی می‌یابد.

آلیوت-ماری، وزیر امورخارجه‌ی فرانسه، افسوس می‌خورد چرا دانش پلیس فرانسه را در خدمت بن‌علی قرار نداده است. ما باید برای آلیوت-ماری احترام قایل شویم، زیرا آن‌چه او بلند و رسما گفت همانی بود که همکاران سیاسی‌اش به نجوا و غیررسمی مطرح می‌کردند. سارکوزی اما، بر خلاف آلیوت-ماری، ریاکار و بزدل است. همه‌ی کسانی (از راست و چپ) که در چند هفته‌ی گذشته به بن‌علی افتخار می‌کردند و او را خاک‌ریزی استوار علیه اسلام‌گرایی و شاگرد غرب می‌دانستند، امروزه، به‌خاطر رضایت عمومی، مجبور شده‌اند دُمشان را بگذارند روی کول‌شان و وانمود کنند از رفتن او خوشحال‌اند.

یک‌بار دیگر: خشونت مردمی (و به‌ویژه جوانانی که این خشونت را رهبری می‌کردند) حکومتی را سرنگون کرده است و این در طول سی‌سال اخیر (یعنی بعد از انقلاب ایرانیان در ۱۹۷۹) رخدادی نادر است. سی‌سال باوری جزمی شکل گرفته بود که دیگر چنین چیزی ممکن نیست. تز «پایان تاریخ» این باور را ایجاد کرده بود. این تز صریحا نمی‌گفت که هیچ‌چیز رخ نخواهد داد: «پایان تاریخ» یعنی «پایان رخدادها در تاریخ»، یعنی پایان دورانی که (به قول تروتسکی) «توده‌ها بر صحنه‌ی تاریخ بیایند» و سازمان قدرت را سرنگون سازند. نظم هنجارین امور این شده بود: اتحاد اقتصاد بازار و دمکراسی پارلمانی. اتحادی که تنها هنجار پذیرفتنی سوژه‌گانی (Subjectivité) عمومی بود. به همین نحو، «جهانی‌سازی» یعنی: سوژه‌گانی عمومی بدل به سوژه‌گانی جهانی می‌شود. از این گذشته، جهانی‌سازی سوژه‌گانی با جنگ‌های تنبیهی (عراق، افغانستان)، جنگ‌های مدنی (جنگ‌هایی که در دولت‌های فاسد افریقایی رخ داده است)، سرکوب انتفاضه‌ی فلسطین و غیره قابل مقایسه نیست. آن‌چه در مورد رخ‌داد تونس شگفتی‌آور است، تاریخیتِ آن است؛ آن‌ها ظرفیتی را نشان دادند که می‌تواند شکل‌های کاملا جدیدی از سازمان‌های جمعی بیافریند.

من اثری را که اقتصاد بازار و دمکراسی پارلمانی ایجاد کرده است، اثری را که هنجاری شکست‌ناپذیر را نهادینه کرده است، «غرب» می‌نامم – و خودش هم خودش را با همین نام خطاب می‌کند. دیگر نام‌ها عبارتند از: «جامعه‌ی بین‌المللی» و «تمدن» (که علیه آن، شکل‌های گوناگون بربریت قرار دارد که به معنی «تصادم با تمدن‌ها»ست)، «قدرت‌های غربی» و ... . اگر به یاد داشته باشید، در بیش از سی‌سال گذشته، تنها گروهی که به این نام - «مغرب‌زمین» - معتقد بود گروه کوچکی از فاشیست‌ها بود که میله‌های آهنی بالای سرشان می‌چرخاندند (و من در دوران جوانی‌ام با آن‌ها برخورد داشتم). اما تغییری که در معنی و ارجاع این نام شکل گرفته است نشان می‌دهد که جهان نیز تغییر کرده است. جهان دیگر آن خصلت ترانسندنتال (متعالی) را ندارد.

آیا ما در دوره‌ی شورش‌ها به سر می‌بریم؟

می‌توانیم به رخ‌دادهای معاصر نگاه کنیم: یونان، ایسلند، انگلستان، تایلند (پیراهن‌های رنگی)، شورش گرسنگان در افریقا، شورش کارگران در چین. در فرانسه هم ما چیزی شبیه به شورش داریم؛ این شبه‌شورش را در اشغال کارخانه‌ها می‌بینیم. مردم در لبه‌ی شورش قرار گرفته‌اند.

دوره‌ی بحران سیستماتیکِ کاپیتالیسم در دو یا سه سال پیش شروع شده است (و برطرف‌شدن‌اش بسیار دور است)؛ بن‌بست‌های اجتماعی، فقر، و افزایش‌یافتن این احساس که کاپیتالیسم دیگر مانند قبل شکست‌ناپذیر نیست: خلأهای رژیم‌های سیاسی آشکار شده است، و تنها هدف‌شان خدمت‌کردن به این سیستم اقتصادی است («نجات بانک‌ها» نمود همین خدمت‌کردن است)، و همین‌هم موجب بی‌اعتبارشدن آن‌ها شده است. در همین دوره، چون دولت‌ها عامل‌های بقای سیستماتیک هستند، پیاپی در حوزه‌هایی (راه‌آهن، اداره‌ی پست، مدارس، بیمارستان‌ها و ...) دست به اقدامات ارتجاعی زدند.

مایلم که این پدیده‌ها را در چارچوب یک دوره‌ی تاریخی قرار دهم. به باور من، خواستِ شورشیان در دوره‌های برزخی ظهور می‌یابد. دوره‌ی برزخی چیست؟ توالی‌ای وجود دارد که [در دوره‌ای از آن] منطق انقلابی روشن است و خود را با صراحت همچون یک بدیل معرفی می‌کند. این دوره پی‌آمد یک دوره‌ی برزخی است که در آن اندیشه‌ انقلابی هنوز ملکه دهن هر کسی نشده وهنوز فراگیر نگشته؛ هنوز یک امکان بدیل جدید شکل نگرفته است. در این گونه دوره‌هاست که دقیقا چون ایده‌ی جایگزین هنوز ضعیف است، مرتجعین می‌توانند بگویند که امور به دوره‌ی طبیعی و بهنجارش بازگشته است. چنین چیزی در سال ۱۸۱۵ با احیای «اتحاد مقدس» رخ داد.

در دوره‌های برزخی، نارضایتی وجود دارد اما نمی‌تواند سازمان بیابد، چون نمی‌تواند نیروی‌اش را از ایده‌ای مشترک استخراج کند. قدرت‌اش ضرورتا منفی است («بیرون‌شان کنید»). برای همین است که شکلِ کنشِ توده‌ای و جمعی در دوره‌ی برزخی، شورش است. دوره‌ی ۱۸۲۰ تا ۱۸۵۰ را نگاه کنید: دوره‌ی شورش‌های بزرگی بود (۱۸۳۰، ۱۸۴۸، شورش کارگران ابریشم‌بافی لیون)؛ اما به این معنی نیست که آن شورش‌ها عقیم ماند؛ گرچه تصادفی بودند اما بارور بودند. گرایش‌های سیاسی بزرگ جهانی‌ای که محور [گرایش‌های سیاسی] سده‌ی بعد بودند از همین دوره پدید آمدند. مارکس همین را به‌خوبی می‌گوید: جنبش کارگران فرانسه (همراه با فلسفه‌ی آلمان و اقتصاد سیاسی انگلستان) یکی از سرچشمه‌های اندیشه‌ی وی بوده است.

برای ارزشیابی شورش‌ها چه معیاری داریم؟

وقتی شورش قدرت دولتی را به چالش می‌کشد، مشکل ویژه‌ای پدیدار می‌شود؛ گرچه شورش، دولت را در معرض تغییر سیاسی قرار می‌دهد (یعنی زمینه‌های فروپاشی دولت را فراهم می‌کند) اما این تغییر را متجسم نمی‌کند: آن‌چه در دولت تغییر می‌کند قبلا در شورش اندیشیده نشده است. این تفاوت اصلی شورش با انقلاب است؛ انقلاب خودش را به‌عنوان یک جایگزین مطرح می‌کند. به همین دلیل است که شورشیان همواره شاکی‌اند و می‌گویند رژیم جدید همانند رژیم گذشته است (پس از سقوط ناپلئون سوم، مدل قانون اساسی ۴ سپتامبر، بر اساس مواد سیاسی قدیم نوشته شد). توجه داشته باشید حزبی از سنخی که با حزب سوسیال دمکرات کارگر روسیه و سپس با بولشویک‌ها خلق شد، ساختاری است که طراحی شده است تا صریحا خود را به عنوان قدرت جایگزین به‌جای دولت بنشاند. وقتی چهره‌ی شورشیان بدل به چهره‌ای سیاسی می‌شود، یعنی وقتی در خودش بدنه‌ی سیاسی‌ای ایجاد می‌کند که نیازی به ارجاع به سیاست‌های پیشین ندارد، ما می‌توانیم بگوییم که آن لحظه پایان دوره‌ی برزخی است.

به مورد شورش تونس بازگردیم: کاملاً محتمل است که شورش ادامه یابد – و دستخوش تقسیم شود – با اعلام این که که پیکره‌ی قدرتی که می‌خواهد جایگزین شود، چنان از جنبش مردمی جداست که دیگر آن را نمی‌خواهد.

پس بر اساس چه معیارهایی می‌توانیم شورش را ارزشیابی کنیم؟ اولا باید با شورش یک‌دلی قطعی‌ای داشت. این شرط، ضروری است. معیار دیگر، شناختِ قدرت منفی شورش است. قدرت منفور دست‌کم نمادین فرو خواهد پاشید. اما با نفی چه چیزی اثبات می‌شود؟ رسانه‌ها‌ی غربی پیش‌تر پاسخ خود را داده‌اند و گفته‌اند آنچه در آنجا ابراز می‌شود، خواست غرب است. آن‌چه می‌توانیم تایید کنیم تمایلی به آزادی است؛ این تمایل، بی‌شک، وقتی در کشوری که تحت رژیم فاسد و مستبدی مانند رژیم بن‌علی بیان شود تمایل مشروعی است. اما این‌که این تمایل، تمایل به غرب باشد بسیار مشکوک است.

باید به یاد داشت که غرب به‌عنوان یک قدرت، تا کنون ثابت نکرده است که هر کجا که مداخله کرده صرفا به‌دنبال سازمان‌دادن آزادی بوده است. سخن غرب این است: «آیا با من هم‌راه می‌شوی یا نه؟»، و عبارت «با من هم‌راه شو» مؤلفه‌ی مهم اقتصاد بازار است، و اگر نیاز باشد از پلیس ضدشورش نیز استفاده می‌کند. «کشورهای دوست» مانند مصر یا پاکستان نیز درست مانند تونسِ بن‌علی فاسد و مستبد هستند، اما از غربی‌ها کم می‌شنویم که به این موضوع اشاره کنند، اما همین [غربی‌ها] در مورد رخ‌دادهای تونس مدافعان دوآتشه‌ی آزادی بودند.

ما چه‌طور می‌توانیم جنبشی مردمی را به «تمایلی به غرب» فروبکاهیم؟ می‌توانیم بگوییم، و این تعریف در مورد همه‌ی کشورها صادق است، که شورش خودش را شورشی علیه استبداد می‌داند و قدرت منفی و مردمی‌اش را از جمعیت مردم گرفته و قدرت مثبت (و تاییدی)اش از هنجارهایی برخوردار نیست که غرب مطالبه می‌کند. جنبش مردمی‌ای که مطابق این تعریف باشد با [برگزاری] انتخابات به پایان می‌رسد و هیچ چشم‌انداز سیاسی دیگری ندارد تا ادامه یابد. مدعای من این است که در پایان چنین روندی، ما شاهد پدیده‌ی «شمول غربی» هستیم. این پدیده، از منظر «رسانه‌های غربی»، نتیجه‌ی بی‌چون‌وچرای تکامل شورش است.

آن‌چه مارکس پیش‌بینی کرده بود درست از آب درآمد؛ فضایی که‌اندیشه‌های رهایی‌بخش (و سلطه‌شکن) در آن متحقق خواهد شد فضایی جهانی است (و منحصر به انقلاب‌های سده‌ی بیستم نیست)، پس پدیده‌ی شمول غربی نمی‌تواند بخشی از تغییر اصیل باشد. اما تغییر اصیل چه خواهد بود؟ جواب این است: گسست از غرب»، یک جریان «خلاف غرب‌گرایی» (dewesternisation)؛ که شکلِ یک بیرون‌گذاری [دربرابر شمول] را خواهد گرفت. شما فکر می‌کنید که این یک رویاست؛ اما این، مشخصا رویای ویژه‌ی «دوره‌ی برزخی»‌ای شبیه عصر ماست.

اگر حرکت تکاملی‌ای باشد که به سمت شمول غربی نرود، [آن حرکت] گواهِ چیست؟ جواب رسمی و فرمالی نمی‌توان به این سؤال داد. ما می‌توانیم صرفا بگوییم که هیچ انتظاری از تحلیلِ روند وضعیت نمی‌رود، اقداماتی که، بر حسب ضرورتی بلندمدت و طاقت‌فرسا، دست‌آخر منجر به انتخابات می‌شود.

باید صبورانه بررسی‌ای دقیق از مردم کرد، بررسی‌ای که پس از فرآیند ناگزیرِ تفرقه (چون همیشه «دو»یی است که حقیقت را حمل می‌کند، و نه «یک»ی) انجام خواهد شد، یعنی: اعلامیه‌ها. هرچه که [در این اعلامیه‌ها] بیان شده باشد قطعا به شمول غربی فروکاسته نخواهد شد. اعلامیه‌ها اگر وجود داشته باشند، به‌راحتی قابل شناسایی هستند. تحت شرایط این اعلامیه‌های جدید است که توسعه و پیش‌بردِ سازمان‌یافتنِ چهره‌های کنش جمعی را می‌توان درک کرد.

بازگردیم به نتیجه‌گیری، به یک‌دلی. حداقل درسی که از رخ‌دادهای تونس می‌شود گرفت این است که آن‌چه ایستا و سقوط‌ناپذیر جلوه می‌کند می‌تواند در پایان فروپاشد. و این رضایت‌بخش است، بسیار رضایت‌بخش است.

[بدیو در پایان سخنرانی‌اش شعری از برشت می‌خواند، شعر «در ستایش دیالکتیک»، شعری که خط پایانی‌اش این است: وان زمان، «هرگز»، بی گمان «امروز» خواهد شد]

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • نیما

    <p>شگفت انگیز است که بدیو به هیچ وجه به ایران اشاره هم نمی کند مگر به انقلاب سال 57 مردم ایران - و آن هم نه چندان روشن، اما چشمانش تا تایلند هم کار میکند</p>