ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

خودارضایی آیا گناه بزرگیست؟

<p>شهرنوش پارسی&zwnj;پور- دوست ناشناس زندان در پیشنهاد گفت&zwnj;وگو درباره&zwnj;ی &laquo;من درون&raquo; شرکت کرده که در زیر نامه&zwnj;اش را می خوانید.او انسان بسیار دلیری&zwnj;ست و توان آن را دارد که خود را به نقد بکشد. پیش از این نوشته بود که در زندان به یک زندانی دیگر دل بسته بوده، بی آن که همجنس&zwnj;گرا باشد. اکنون به مسئله&zwnj;ی مهم دیگری اشاره می&zwnj;کند. باهم نامه&zwnj;اش را می&zwnj;خوانیم:</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110212_Shahrnush_Gozaareshe_Zendegie_Maa_No_6.mp3" target="_blank" rel="noopener"><img height="31" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a><br /> &laquo;سلام ناشناسی از بند هشت</p> <p><br /> کمی خجالت می&zwnj;کشم درباره&zwnj;ی خودم بنویسم. صادقانه نگاه کردن به اون من درونی گاهی دردآوره چون با همه&zwnj;ی آرمان&zwnj;هایی که ممکنه یک آدم داشته باشه در تناقضه. شما منو حتماً یادتون نمی&zwnj;آد چون یه آدم کاملاً معمولی بدون هیچ نشانه&zwnj;ی خاصی در خانواده و بدون هیچ علامتی که باعث جذب دیگران بشه در یک جمع اصلاً به چشم نمی&zwnj;آد. یک دختر مبهوت و کمی مالیخولیایی که بخشی از واقعیات بیرون آن&zwnj;چنان با تصورات درونش آمیخته می&zwnj;شد که تفکیک آن&zwnj;چه در رویا اتفاق افتاده با آن&zwnj;چه که در واقعیت بود رو مشکل می&zwnj;کرد. الان سنی از من گذشته و همچنان آویزون این اندیشه&zwnj;های عجیب هستم. البته هیچ&zwnj;وقت اطرافیانم متوجه این موضوع نشدند چون من آن&zwnj;چنان این دو شخصیت رو شکل دادم که کارکرد هرکدوم از اونها کاملاً مشخص شده. وقتی در انفرادی بودم (حدود پنج&zwnj;ماه) یاد گرفتم که چطور با تنم بازی کنم. وقتی روی تنم دست می&zwnj;کشیدم احساس امنیت می&zwnj;کردم. من بودم و کسی که داشت منو نوازش می&zwnj;کرد. داشت منو از وحشت تنهایی نجات می&zwnj;داد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>پنج&zwnj;ماه بدون ملاقات، بدون بازجویی، بدون کتاب، بدون حرف زدن. روزی تقریباً ۱7 ساعت در سلولم راه می&zwnj;رفتم. طوری که پاشنه&zwnj;های پام در تماس با موکتی که کف سلول انداخته بودند ساییده شده بود. پنج&zwnj;ماه سهم من از آسمان تنها چند خط موازی بود که میله&zwnj;های زندان ایجاد می&zwnj;کردند. در این خطوط موازی آفتاب طلوع می&zwnj;کرد و بعد در بین همین خطوط موازی غروب می&zwnj;کرد. روزهای اول که در اواخر اولین ماه تابستون بود خبری از ابرها نبود و با اومدن پاییز ابرها هم آمدند خوشحال شدم چون در این قاب موازی داشت اتفاق دیگه&zwnj;ای برخلاف روزهای قبل می&zwnj;افتاد. گاهی دراز می&zwnj;کشیدم کف سلول و سعی می&zwnj;کردم که تنم رو مهمان دست&zwnj;هام بکنم.</p> <p>&nbsp;</p> <p>حس خوبی بود. هم حس جنسی بود و هم احساس امنیت. یاد سال قبل که دیوانه&zwnj;وار عاشق اون دختر بودم می&zwnj;افتادم و می&zwnj;گذاشتم که تخیلم منو در بین دست&zwnj;های اون حس کنه. می&zwnj;دونید هیچ&zwnj;وقت نفهیمدم چرا هیچ خاطره&zwnj;ای در ذهن من از خوابیدن روی پاهای مادرم نمونده بود. امشب حالم خوب نیست برای همین نمی&zwnj;تونم فکرم رو متمرکز کنم. براتون بیشتر می&zwnj;نویسم. من بالاخره یک&zwnj;روز باید با خود خودم روبه&zwnj;رو بشم. می&zwnj;دونم که من نباید این قدر وحشت کنم. می&zwnj;دونم که حالا برای جبران گذشته خیلی دیر شده. می&zwnj;دونم که بالاخره باید یک&zwnj;روز از این دوگانگی خلاص بشم، اما حالا ممکن نیست. این بغض لعنتی اجازه نمی&zwnj;ده که منطقی برای شما بنویسم. می&zwnj;ترسم به هذیان&zwnj;گویی بیفتم و وقت گرانبهای شمارو بگیرم.&raquo;</p> <p><br /> <strong>ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ چهارشنبه ۱3 بهمن&zwnj;ماه ۱389</strong></p> <p><br /> دوست ناشناس، کاش نام شما را می&zwnj;دانستم. از سر کنجکاوی نمی&zwnj;گویم، بلکه تنها دوست دارم شما را به نامی بنامم. وسوسه می&zwnj;شوم شما را &laquo;لیلا&raquo; خطاب کنم، چون احساس می&zwnj;کنم از جنم &laquo;حوا&raquo; نیستید. لابد می&zwnj;دانید که همسر نخست آدم، لیلا نام داشته. برای آشنایی با اسطوره&zwnj;ی لیلا به اینترنت مراجعه کنید. تنها این ویژگی را از لیلا برای&zwnj;تان می&zwnj;گویم. او به میل خودش از بهشت خارج شده. ویژگی دیگر او این است که جاودانه شده، چون به فرمان خدا گردن نهاده و به آدم دل نداده؛ و بالاخره ویژگی سوم او این است که به دلیل آزادگی به سادگی بدنام شده و یک وجه &laquo;بد&raquo; برای او قایل شده&zwnj;اند. به&zwnj;هرحال اگر اجازه بدهید شما را لیلا خواهم نامید که از تکرار عنوان &laquo;دوست ناشناس&raquo; بیرون بیاییم.</p> <p><br /> به راستی آیا می&zwnj;دانی برحسب آماری که سازمان ملل به دست می&zwnj;دهد صد در صد مردان و 99 درصد زنان حداقل یک&zwnj;بار در زندگی خودارضایی کرده&zwnj;اند؟ بله درست است. هنگامی که مردم می&zwnj;خوانند که شما خودارضایی کرده&zwnj;اید ممکن است نیشخند بزنند، اما واقعیت این است که این کاری است که خودشان هم انجام داده&zwnj;اند. البته می&zwnj;دانیم که مذاهب این کار را سرزنش می&zwnj;کنند، اما در اساطیر مصر می&zwnj;خوانیم که خدای نخستین جهان را در آن خودارضایی به&zwnj;وجود آورده است، اما شک نیست که ما اگر بفهمیم دیگری خودارضایی ما را دیده است به راستی رنج می&zwnj;بریم. انسان&zwnj;ها به&zwnj;طور معمول در تنهایی خودارضایی می&zwnj;کنند و دوست ندارند شاهدی داشته باشند؛ و بسا که دلیل اصلی خودارضایی نیز تنهایی باشد.</p> <p><br /> نوشته بودی در پنج ماهی که در انفرادی بودی با تن خود آشنا شدی. این کاری بوده که در شما احساس امنیت ایجاد می&zwnj;کرده. خیلی روشن است که وقتی انسان بسیار تنها باشد به خود پناه می&zwnj;برد. این حالت در میان زنان جامعه&zwnj;هایی که از رفتار جنسی نهی شده&zwnj;اند به شدت گسترده است. در برخی از این جوامع زنان را بی&zwnj;رحمانه ختنه می&zwnj;کنند و با بریدن غده&zwnj;ی کلیتوریس حس جنسی را در آنها می&zwnj;کشند. من نه برای زنان این جوامع، بلکه برای خود این جوامع متاسفم. زنان این جوامع بدون احساس جنسی زندگی می&zwnj;کنند، اما پسرانی بار می&zwnj;آورند که فقط به این درد می&zwnj;خورند که در قهوه&zwnj;خانه&zwnj;ها بنشینند و تسبیح بیندازند. این پسران فاقد فضیلت اندیشیدن هستند و به طریق اولی محال است کشف و ابداعی کنند. شاید البته گاهی بتوانند بجنگند تا مالی را به غنیمت ببرند. این آقایان در برد جهانی فقط در حدود &laquo;هیچی&raquo; معنا دارند. فراموش نکن که &laquo;سوفیا&raquo;، که واژه&zwnj;ی فلسفه از آن جدا شده یک بانوخداست و نه یک خدا.</p> <p><br /> از بحث منحرف شدم. می&zwnj;دانی احساس من این است: هنگامی که فرد خودارضایی می&zwnj;کند دچار شخصیت مضاعف می&zwnj;شود. روشن است که در خودارضایی شخص دوگانه عمل می&zwnj;کند و هیچ بعید نیست که دچار تفکیک شخصیت بشود. البته منظورم این است که اگر این کار به&zwnj;طور مداوم انجام شود ممکن است چنین حاصلی داشته باشد. احساس من این است که اگر به جست&zwnj;وجوی جفت برویم به زحمتش می&zwnj;ارزد. این از مقوله&zwnj;ی اعمالی است که به&zwnj;طور طبیعی به دو انسان نیاز دارد. از اسماعیل خویی یک&zwnj;بار شنیدم که می&zwnj;گفت: واقعاً نمی&zwnj;داند چه اختراعی بکند که جای ازدواج را بگیرد. باز احساس من این است که خودارضایی در نوجوانی و جوانی خطرناک&zwnj;تر از سنین پیری&zwnj;ست. انسان جوان به دلیل چالشی که در جامعه دارد اگر خیلی تنها باشد ممکن است به راستی در معرض خطرات متعددی قرار بگیرد. بسیار ممکن است که در تفکیک شخصیتی که رخ می&zwnj;دهد وجهی خطرناک بارز شود، اما عزیزم باور کن اگر زندانیان بندهای عمومی جمهوری اسلامی توان خودارضایی داشتند بسیار ممکن بود کمتر یکدیگر را بیازارند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>تشنگی جنسی اگر منجر به حالتی از حالت&zwnj;های ارضا نشود بسیار حالت خطرناکی است.<br /> البته اما حرف شما چیز دیگری بود. حدیث تنهایی بود و نیاز به امنیت. حالا یک مسئله&zwnj;ی ظاهراً بی&zwnj;ربط به این بحث: نظامی گنجوی در مخزن&zwnj;الاسرار می&zwnj;فرماید دنیا یک &laquo;زن بیوه&raquo; است. به راستی نگاهی به دور و بر خود کنید. جز &laquo;زنانگی&raquo; چیزی نمی&zwnj;یابید. آسمان به مثابه زهدان بسیار و بی نهایت بزرگی است که تمامیت کهکشان&zwnj;ها را در خود جای داده است. اگر به عنوان زن بسیار تنها هستیم چرا خود را با این من بسیار بزرگ هم هویت نکنیم؟ آن وقت همه&zwnj;کس و همه&zwnj;چیز در درون ما عملکرد و کارکرد دارد. به راستی در چنین حالتی دیگر هرگز تنها نخواهیم بود. فروغ فرخزاد به این حالت رسیده است. می&zwnj;فرماید که می&zwnj;خواهد به خوشه&zwnj;های گندم شیر بدهد.</p> <p><br /> و حالا یک اخطار: حافظ می&zwnj;فرماید: این عجوزه عروس هزار داماد است. <br /> حالا بگو چگونه می&zwnj;توان در مقام زن با عالم هم هویت بود و نلغزید؟<br /> و یک اخطار دیگر: یک&zwnj;روز آخوندکی که در زندان از طریق سیماوا (تلویزیون)ی مدار بسته، علوم قدیمه تدریس می&zwnj;کرد گفت: &laquo;دنیا صیغه&zwnj;ی &quot;مونث&quot; دنی، به معنای پست، پایین و فروافتاده است.&raquo;<br /> حواست باشد که اگر به اندازه&zwnj;ی بی&zwnj;نهایتی بتوانی اوج بگیری باز یارو راهی پیدا می&zwnj;کند که تحقیرت کند.<br /> گفتمان &laquo;من درون&raquo; را هنوز باز نکرده&zwnj;ایم. به امید آینده.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>سرگذشت، مسائل و داستان&zwnj;های زندگی خود را به ایمیل خانم شهرنوش پارسی&zwnj;پور ارسال کنید:</strong><br /> shahrnush.parsipur@googlemail.com</p>

شهرنوش پارسی‌پور- دوست ناشناس زندان در پیشنهاد گفت‌وگو درباره‌ی «من درون» شرکت کرده که در زیر نامه‌اش را می خوانید.او انسان بسیار دلیری‌ست و توان آن را دارد که خود را به نقد بکشد. پیش از این نوشته بود که در زندان به یک زندانی دیگر دل بسته بوده، بی آن که همجنس‌گرا باشد. اکنون به مسئله‌ی مهم دیگری اشاره می‌کند. باهم نامه‌اش را می‌خوانیم:


«سلام ناشناسی از بند هشت

کمی خجالت می‌کشم درباره‌ی خودم بنویسم. صادقانه نگاه کردن به اون من درونی گاهی دردآوره چون با همه‌ی آرمان‌هایی که ممکنه یک آدم داشته باشه در تناقضه. شما منو حتماً یادتون نمی‌آد چون یه آدم کاملاً معمولی بدون هیچ نشانه‌ی خاصی در خانواده و بدون هیچ علامتی که باعث جذب دیگران بشه در یک جمع اصلاً به چشم نمی‌آد. یک دختر مبهوت و کمی مالیخولیایی که بخشی از واقعیات بیرون آن‌چنان با تصورات درونش آمیخته می‌شد که تفکیک آن‌چه در رویا اتفاق افتاده با آن‌چه که در واقعیت بود رو مشکل می‌کرد. الان سنی از من گذشته و همچنان آویزون این اندیشه‌های عجیب هستم. البته هیچ‌وقت اطرافیانم متوجه این موضوع نشدند چون من آن‌چنان این دو شخصیت رو شکل دادم که کارکرد هرکدوم از اونها کاملاً مشخص شده. وقتی در انفرادی بودم (حدود پنج‌ماه) یاد گرفتم که چطور با تنم بازی کنم. وقتی روی تنم دست می‌کشیدم احساس امنیت می‌کردم. من بودم و کسی که داشت منو نوازش می‌کرد. داشت منو از وحشت تنهایی نجات می‌داد.

پنج‌ماه بدون ملاقات، بدون بازجویی، بدون کتاب، بدون حرف زدن. روزی تقریباً ۱7 ساعت در سلولم راه می‌رفتم. طوری که پاشنه‌های پام در تماس با موکتی که کف سلول انداخته بودند ساییده شده بود. پنج‌ماه سهم من از آسمان تنها چند خط موازی بود که میله‌های زندان ایجاد می‌کردند. در این خطوط موازی آفتاب طلوع می‌کرد و بعد در بین همین خطوط موازی غروب می‌کرد. روزهای اول که در اواخر اولین ماه تابستون بود خبری از ابرها نبود و با اومدن پاییز ابرها هم آمدند خوشحال شدم چون در این قاب موازی داشت اتفاق دیگه‌ای برخلاف روزهای قبل می‌افتاد. گاهی دراز می‌کشیدم کف سلول و سعی می‌کردم که تنم رو مهمان دست‌هام بکنم.

حس خوبی بود. هم حس جنسی بود و هم احساس امنیت. یاد سال قبل که دیوانه‌وار عاشق اون دختر بودم می‌افتادم و می‌گذاشتم که تخیلم منو در بین دست‌های اون حس کنه. می‌دونید هیچ‌وقت نفهیمدم چرا هیچ خاطره‌ای در ذهن من از خوابیدن روی پاهای مادرم نمونده بود. امشب حالم خوب نیست برای همین نمی‌تونم فکرم رو متمرکز کنم. براتون بیشتر می‌نویسم. من بالاخره یک‌روز باید با خود خودم روبه‌رو بشم. می‌دونم که من نباید این قدر وحشت کنم. می‌دونم که حالا برای جبران گذشته خیلی دیر شده. می‌دونم که بالاخره باید یک‌روز از این دوگانگی خلاص بشم، اما حالا ممکن نیست. این بغض لعنتی اجازه نمی‌ده که منطقی برای شما بنویسم. می‌ترسم به هذیان‌گویی بیفتم و وقت گرانبهای شمارو بگیرم.»

ارسال شده توسط کاربر مهمان در تاریخ چهارشنبه ۱3 بهمن‌ماه ۱389

دوست ناشناس، کاش نام شما را می‌دانستم. از سر کنجکاوی نمی‌گویم، بلکه تنها دوست دارم شما را به نامی بنامم. وسوسه می‌شوم شما را «لیلا» خطاب کنم، چون احساس می‌کنم از جنم «حوا» نیستید. لابد می‌دانید که همسر نخست آدم، لیلا نام داشته. برای آشنایی با اسطوره‌ی لیلا به اینترنت مراجعه کنید. تنها این ویژگی را از لیلا برای‌تان می‌گویم. او به میل خودش از بهشت خارج شده. ویژگی دیگر او این است که جاودانه شده، چون به فرمان خدا گردن نهاده و به آدم دل نداده؛ و بالاخره ویژگی سوم او این است که به دلیل آزادگی به سادگی بدنام شده و یک وجه «بد» برای او قایل شده‌اند. به‌هرحال اگر اجازه بدهید شما را لیلا خواهم نامید که از تکرار عنوان «دوست ناشناس» بیرون بیاییم.

به راستی آیا می‌دانی برحسب آماری که سازمان ملل به دست می‌دهد صد در صد مردان و 99 درصد زنان حداقل یک‌بار در زندگی خودارضایی کرده‌اند؟ بله درست است. هنگامی که مردم می‌خوانند که شما خودارضایی کرده‌اید ممکن است نیشخند بزنند، اما واقعیت این است که این کاری است که خودشان هم انجام داده‌اند. البته می‌دانیم که مذاهب این کار را سرزنش می‌کنند، اما در اساطیر مصر می‌خوانیم که خدای نخستین جهان را در آن خودارضایی به‌وجود آورده است، اما شک نیست که ما اگر بفهمیم دیگری خودارضایی ما را دیده است به راستی رنج می‌بریم. انسان‌ها به‌طور معمول در تنهایی خودارضایی می‌کنند و دوست ندارند شاهدی داشته باشند؛ و بسا که دلیل اصلی خودارضایی نیز تنهایی باشد.

نوشته بودی در پنج ماهی که در انفرادی بودی با تن خود آشنا شدی. این کاری بوده که در شما احساس امنیت ایجاد می‌کرده. خیلی روشن است که وقتی انسان بسیار تنها باشد به خود پناه می‌برد. این حالت در میان زنان جامعه‌هایی که از رفتار جنسی نهی شده‌اند به شدت گسترده است. در برخی از این جوامع زنان را بی‌رحمانه ختنه می‌کنند و با بریدن غده‌ی کلیتوریس حس جنسی را در آنها می‌کشند. من نه برای زنان این جوامع، بلکه برای خود این جوامع متاسفم. زنان این جوامع بدون احساس جنسی زندگی می‌کنند، اما پسرانی بار می‌آورند که فقط به این درد می‌خورند که در قهوه‌خانه‌ها بنشینند و تسبیح بیندازند. این پسران فاقد فضیلت اندیشیدن هستند و به طریق اولی محال است کشف و ابداعی کنند. شاید البته گاهی بتوانند بجنگند تا مالی را به غنیمت ببرند. این آقایان در برد جهانی فقط در حدود «هیچی» معنا دارند. فراموش نکن که «سوفیا»، که واژه‌ی فلسفه از آن جدا شده یک بانوخداست و نه یک خدا.

از بحث منحرف شدم. می‌دانی احساس من این است: هنگامی که فرد خودارضایی می‌کند دچار شخصیت مضاعف می‌شود. روشن است که در خودارضایی شخص دوگانه عمل می‌کند و هیچ بعید نیست که دچار تفکیک شخصیت بشود. البته منظورم این است که اگر این کار به‌طور مداوم انجام شود ممکن است چنین حاصلی داشته باشد. احساس من این است که اگر به جست‌وجوی جفت برویم به زحمتش می‌ارزد. این از مقوله‌ی اعمالی است که به‌طور طبیعی به دو انسان نیاز دارد. از اسماعیل خویی یک‌بار شنیدم که می‌گفت: واقعاً نمی‌داند چه اختراعی بکند که جای ازدواج را بگیرد. باز احساس من این است که خودارضایی در نوجوانی و جوانی خطرناک‌تر از سنین پیری‌ست. انسان جوان به دلیل چالشی که در جامعه دارد اگر خیلی تنها باشد ممکن است به راستی در معرض خطرات متعددی قرار بگیرد. بسیار ممکن است که در تفکیک شخصیتی که رخ می‌دهد وجهی خطرناک بارز شود، اما عزیزم باور کن اگر زندانیان بندهای عمومی جمهوری اسلامی توان خودارضایی داشتند بسیار ممکن بود کمتر یکدیگر را بیازارند.

تشنگی جنسی اگر منجر به حالتی از حالت‌های ارضا نشود بسیار حالت خطرناکی است.
البته اما حرف شما چیز دیگری بود. حدیث تنهایی بود و نیاز به امنیت. حالا یک مسئله‌ی ظاهراً بی‌ربط به این بحث: نظامی گنجوی در مخزن‌الاسرار می‌فرماید دنیا یک «زن بیوه» است. به راستی نگاهی به دور و بر خود کنید. جز «زنانگی» چیزی نمی‌یابید. آسمان به مثابه زهدان بسیار و بی نهایت بزرگی است که تمامیت کهکشان‌ها را در خود جای داده است. اگر به عنوان زن بسیار تنها هستیم چرا خود را با این من بسیار بزرگ هم هویت نکنیم؟ آن وقت همه‌کس و همه‌چیز در درون ما عملکرد و کارکرد دارد. به راستی در چنین حالتی دیگر هرگز تنها نخواهیم بود. فروغ فرخزاد به این حالت رسیده است. می‌فرماید که می‌خواهد به خوشه‌های گندم شیر بدهد.

و حالا یک اخطار: حافظ می‌فرماید: این عجوزه عروس هزار داماد است.
حالا بگو چگونه می‌توان در مقام زن با عالم هم هویت بود و نلغزید؟
و یک اخطار دیگر: یک‌روز آخوندکی که در زندان از طریق سیماوا (تلویزیون)ی مدار بسته، علوم قدیمه تدریس می‌کرد گفت: «دنیا صیغه‌ی "مونث" دنی، به معنای پست، پایین و فروافتاده است.»
حواست باشد که اگر به اندازه‌ی بی‌نهایتی بتوانی اوج بگیری باز یارو راهی پیدا می‌کند که تحقیرت کند.
گفتمان «من درون» را هنوز باز نکرده‌ایم. به امید آینده.

سرگذشت، مسائل و داستان‌های زندگی خود را به ایمیل خانم شهرنوش پارسی‌پور ارسال کنید:
shahrnush.parsipur@googlemail.com

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • آذر

    <p>معتاد شنیدن صدای شما شده ام.ولی راستش از این موضوع زیاد خوشم نمیاید.مثل این میماند که در مورد ادرار کردن یا حتی مدفوع کردن صحبت بشود .طبق نظرات فروید بچه ها از این کار لذت میبرند و احتمالا بزرگتر ها هم همینطور .خوب چرا در باره این موضوع صحبت نکنیم؟!!!راستش زیاد جالب نیست که در مورد این مسائل اینهمه حرف زده شود.گرچه شاید این فقط نظر من باشد .</p>

  • کاوه

    <p>بسیاری افراد که فتیش های مختلف دارند تنها با اینکار است ازمیل جنسی لذت وافی میبرند .</p>