ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

امرقدسی و سیاست

<p>بابک مینا &minus; این مقاله درباره&zwnj;ی هانری کُربَن، فیلسوف ایران&zwnj;شناس فرانسوی، و خوانش سنت عرفانی&zwnj;ـ&zwnj;اشراقی شیعه است. مایلم آن را با این سخن آغاز کنم: &laquo;یک متن متن نیست مگر آن که در نگاه اول، در بدو ورود ، قانون تألیف و قاعده بازی اش را پنهان کند.&raquo; (ژاک دریدا، فارماسی افلاطون)</p> <p><strong><br /> </strong></p> <p><strong>یک سخنرانی فراموش شده</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>هانری کربن اندکی پیش از مرگش در سال ۱۹۷۸ در سخنرانی&zwnj;ای با عنوان &laquo;درباره پیام فلسفه ایرانی&raquo; با روشنی بیشتری نسبت به دیگر آثارش نگرانی اش را از روند سکولار شدن در کشور&zwnj;های غیر غربی بیان می&zwnj;کند. او می&zwnj;گوید: &laquo; هنگام صحبت از سکولاریزاسیون به درستی می&zwnj;دانیم از چه چیز صحبت می&zwnj;کنیم. این اصطلاح ماهیتا به معنای فروکاستن امر روحانی به امر زمانی و امر قدسی به امر دنیوی(profane)ست.در یک کلام سکولاریزاسیون خواست درک و دریافت چیزها، نه دیگر &laquo;میان زمین و آسمان&raquo; بلکه فقط در سطح تجربی تاریخ ظاهری (exot&eacute;rique) است ؛ تنها سطحی که ازاین پس به عنوان واقعیت در نظر گرفته می&zwnj;شود. اما نباید سکولاریزاسیون متافیزیکی و سکولاریزاسیون نهادها را با یکدیگر خلط کرد؛ چرا که اتفاقا گاهی مقدس کردن(sacralisation) نهادها می&zwnj;تواند نشان دهنده ی سکولاریزاسیون متافیزیکی باشد.این پارادوکس نیست، نشانه&zwnj;ی بیماری است. و من می&zwnj;خواهم مطمئن شوم دانشگاهیان جوان آسیایی و آفریقایی که این روزها بی وقفه از سکولاریزاسیون سخن می&zwnj;گویند، بدانند دقیقاً از چه صحبت می&zwnj;کنند.&raquo;<sup>[1]</sup></p> <p>&nbsp;</p> <p>کربن می&zwnj;پنداشت پیامدِ مقدس کردن نهادها سکولار شدن متافیزیکی است. هنگامی که دین به&zwnj; ایدئولوژی مدیریت جامعه بدل شود، مفاهیمش به تدریج به طرف اینجهانی شدن خواهد رفت.از نظر کربن این یک بیماری است و او تیزبینانه&zwnj; اندکی پیش از انقلاب اسلامی در ایران نشانه&zwnj;های بیماری را دریافته بود. در نظر او ایدئولوژی دینی به تخریب امر قدسی و آلودگی دنیوی ختم خواهد شد.او به جای مقدس کردن نهادها &minus; که در واقع چیزی نیست جر بر پا کردن دین سالاری (تئوکراسی) &minus; به مقدس کردن زیست جهان می&zwnj;اندیشد. او علائم این بحران روحی و معنوی را به درستی دریافته بود. بنابراین به هیچ وجه به&zwnj;ایدئولوگ&zwnj;هایی که به دنبال بر پایی دین سالاری بودند روی خوش نشان نمی&zwnj;داد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کربن با هوش تر و ژرف بین تر از آن بود که مجذوب چنین پروژه&zwnj;هایی شود. اما استدلالی که او برای چنین پرهیزی دارد، تأمل برانگیز است: مقدس کردن نهاد&zwnj;ها به سکولاریزاسیون متافیزیکی راه می&zwnj;برد. دقیقا مشخص نیست منظور او از این اصطلاح چیست. اما می&zwnj;توانیم تا حدودی معنای این واژه را دریابیم: احتمالا مقصود سکولار شدن، اینجهانی شدن و تاریخمند شدن &laquo;ذهنیت&raquo; و &laquo;دیدگاه&raquo; ما نسبت به جهان است. در اصطلاحی جامعه شناسانه سکولار شدنِ فرهنگ یا زیست جهان.</p> <p><img height="180" width="134" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/large_corbin_0.jpg" /></p> <p>کربن در ادامه سخنانش از &laquo;فاجعه سکولاریزاسیون&raquo; می&zwnj;گوید و آن را با مفهوم d&eacute;sorientation توصیح می&zwnj;دهد: کلمه ای که هم به معنای گمراهی و سرگردانی است و هم می&zwnj;توان آن را &laquo;شرق زدایی&raquo; ترجمه کرد. کربن هر دو معنا را در نظر دارد: او با اشاره به داستان تمثیلی حی بن یقظان ابن سینا می&zwnj;گوید که غرب سکولارشده شرق هستی را گم کرده است.در جهان مدرن نقش فرشته در تاریخ گم شده یا فراموش شده است. او سپس به سنت حکمت ایرانی و پیام آن در جهان معاصر اشاره کوتاهی می&zwnj;کند. این سنت فلسفی و عرفانی می&zwnj;تواند دوباره ما را با شرق هستی آشنا کند و راه را به ما بنامایاند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در پایان سخنرانی مختصرش، پس از اظهار تاسف برای پراکندگی و پنهان بودن اشراقیون در جهان، نیمی به شوخی نیمی به جدی می&zwnj;گوید: &laquo;شرقی های(اشراقیون) تمام اقلیم&zwnj;ها متحد شوید!&raquo;<sup> [2]</sup></p> <p>&nbsp;</p> <p>پرسش مهمی که در اینجا می&zwnj;توان مطرح کرد این است: آیا مقدس کردن و مقدس نگاه داشتن زیست جهان در جامعه ای که نهادها در آن سکولارنشده است، می&zwnj;تواند به مقدس کردن نهادها ختم شود؟</p> <p>پدیده حکومت اسلامی در ایران تائید کننده این نکته است که در جامعه&zwnj;ای که نهاد&zwnj;ها در آن هنوز کاملا سکولار نشده است، هر گونه تأکید بر دین و امر قدسی لاجرم به نوعی سیاست دینی ختم می&zwnj;شود،زیرا در چنین جامعه&zwnj;ای سیاست و دیگر نهادهای اجتماعی هنوز در ادامه نهاد دین تعریف می&zwnj;شوند و تفکیکی قطعی میان آنها و دین وجود ندارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در جامعه سکولارنشده امرقدسی به میزان بسیار زیادی محتوایی سیاسی دارد. و بدیهی است که سیاست دینی یعنی مقدس کردن نهادهای اجتماعی. فرهنگی که لبریز از امر قدسی و معنویت است در عصر مدرن زیر فشار فرایند&zwnj;های عینی مدرنیزاسیون به تدریج &laquo;می تواند&raquo; به سمت ایدئولوژیک شدن حرکت کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کربن احتمالاً با این نظر موافق است: امکان ایدئولوژیک شدن، تحت تاثیر مدرن شدن نهاد&zwnj;ها به وجود می&zwnj;آید. و او این را احتمالا فاجعه می&zwnj;خواند، چون به سکولار شدن ختم می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما او در برابر این سؤال چه خواهد گفت: آیا امکان دین سیاسی و پیوند امر قدسی با دولت که نهایتا منجر به&zwnj;ایدئولوژیک شدن دین می&zwnj;شود، از ابتدا به گونه ای بالقوه و نهفته در &laquo;حکمت و عرفان ایرانی و اشراقی&raquo; وجود نداشته است؟ و آیا تا استعدادی درونی در فرهنگ وجود نداشته باشد صرف فشار مدرنیزاسیون می&zwnj;تواند فرهنگ قدسی شده را به طرف قدرت سیاسی سوق دهد؟ واگر پاسخ مثبت است آن استعداد درونی چیست؟ چه چیز در فرهنگ قدسی شده هست که آن را به سوی دولت می&zwnj;کشاند؟</p> <p>کربن نمی&zwnj;توانست چنین پرسشی را بپرسد. اگر هم می&zwnj;پرسید حداکثر پاسخ اش این بود: آری. فقه و دیدگاه فقهی، این استعداد درونی است. اما نگاه باطنی به امرقدسی ذاتا از ایدئولوژیک شدن و رفتن به سوی قدرت مبرا است.</p> <p><strong><br /> </strong></p> <p><strong>مقدس کردن نهادها و فرهنگ</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>اگر او انقلاب و برآمدن حکومت اسلامی را می&zwnj;دید قطعا می&zwnj;گفت: این پدیده نتیجه&zwnj;ایدئولوژیک کردن دین است و خود به سکولاریزاسیون متافیزیکی ختم خواهد شد. منظور کربن از سکولارشدن در اینجا احتمالا معنای اولیه این واژه ـ عصری شدن دین ـ است. شاید در این معنا تا اندازه ای حق با کربن باشد. دین هیچ گاه در تاریخ خود تا به این اندازه عصری نشده است. به عبارتی دیگر دین هیچگاه تا به این اندازه در تمام امور دنیوی دخالت نکرده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما اگر معنای متداول سکولارشدن رادر نظر بگیرم، نگاه کربن خطا خواهد بود. یکی از مهمترین معانی سکولاریسم تفکیک حوزه دین از سایر نهادها است. بر این اساس حکومت اسلامی کاملا درجهت سکولارزدایی جامعه ایران حرکت کرده است. بر عکس نظر کربن باید گفت میان سکولاریزاسیون متافیزیکی و سکولاریزاسیون نهادها پیوندی درونی برقرار است. سکولار شدن نهادها عملا به معنای سکولار شدن زیست جهان است و زیست جهان سکولار شده موجب ثبات نهادهای سکولار است. همچنین میان مقدس کردن نهادها و مقدس شدن زیست جهان پیوندی درونی برقرار است. مقدس کردن نهادها به مقدس کردن فرهنگ می&zwnj;انجامد و فرهنگ مقدس شده زمینه ای مناسب است برای مقدس کردن نهادها. در اینجا از رابطه علی میان نهادها و فرهنگ صحبت نمی&zwnj;کنیم. از امکانات متقابلی سخن می&zwnj;گوییم که نهادها و فرهنگ پیش روی یکدیگر می&zwnj;گذارند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کربن اما امیدوار بود عرفان و سنت شیعی آلوده به قدرت نشود. او ظاهرا تنها امکان &laquo;علامه طباطبایی&raquo; را در شیعه می&zwnj;دید. اما امکان &laquo;آیت الله خمینی&raquo; را ندید. و از آن مهمتر پیوند درونی این دو راندید. چرا؟</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>پدیدارشناسی وقدرت</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>کربن متوجه استعداد عرفان برای پیوندش با قدرت نشد و نمی&zwnj;توانست بشود. این جا مسئله ای روش شناسانه وجود دارد: او روشی برای فکر فلسفی ـ عرفانی خود داشت که با مسامحه می&zwnj;توانیم آن را &laquo;پدیدارشناسی رادیکال&raquo; بنامیم.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ریشه پدیدار شناسی را می&zwnj;توانیم به هگل، کانت و حتی هیوم برسانیم. اما پدیدارشناسی به عنوان مکتبی فلسفی با هوسرل آغاز شد. فلسفه هوسرل هنوز رابطه&zwnj;اش را با نوعی فکر انتقادی و عقلانی حفظ کرده است. او به خصوص در کتاب &laquo;بحران علوم اروپایی&raquo; بسیار به موضعی انضمامی نزدیک می&zwnj;شود. اماشعار&laquo;به سوی خود چیزها&raquo; به دست هایدگر تبدیل به نوعی هرمنوتیک دلبخواهی می&zwnj;شود تا در پایان دیگر مرز میان فلسفیدن و نگاه شاعرانه به اشیا مبهم می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ادامه این نوع پدیدارشناسی رادیکال را می&zwnj;توانیم در اندیشه کربن ببینیم: حرکت به سوی فلسفه ای سرتاپا سوبژکتیو و ـ اگر بخواهیم کمی کنایه بزنیم ـ سورئال. البته مارکز هم هنگامی که می&zwnj;خواهد در میانه رمانش رمدیوس خوشگله را به هوا بفرستد کلی زمینه چینی می&zwnj;کند و مواظب است پیرنگ داستان به هم نریزد. اما ظاهرا &laquo;تجربه&zwnj;های عرفانی&raquo; هیچ محدودیتی ندارند و هر چیزی را می&zwnj;توان وارد آن کرد.</p> <p>پدیدارشناسی هرگونه موجه سازی را مردود می&zwnj;شمارد. قصد پدیدارشناس تنها فهم و دل سپردن به معناست. به این ترتیب هر گونه شک و تردید زیر عنوان &laquo; متافیزیک سوژه&raquo; یا &laquo;ابژکتیوسم&raquo; مرخص می&zwnj;شود.پدیدارشناسی نمی&zwnj;تواند قدرت را تحلیل کند مگر این که حداقلی از موضع بیرونی و عینی را درون خود الحاق کند. و این همان راهی ست که مرلوپونتی، بوردیو، هابرماس و دیگرانی که از نظریه پدیدارشناسی وام گرفته&zwnj;اند پیموده&zwnj;اند. پدیدارشناسی رادیکال آن گونه که هانری کرین به آن گرایش داشت نسبت به قدرت و سلطه کور است.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>سوءظن به عرفان و حکمت ایرانی</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>مهمترین هنر هرمنوتیک سوءظن خواندن جملاتی است که نوشته نشده&zwnj;اند.دیدن پشت پروژه&zwnj;های فکری و دیدن آن چیزی&zwnj;هایی است که متن پنهان می&zwnj;کند. این پنهان کردن همیشه آگاهانه نیست. و آن چه مهم است همین ناخود آگاه است. کربن &laquo;آگاهی&raquo; سنت را دیده و به خوبی تفسیر کرده است. اینک زمان آن رسیده که ناخوداگاه سنت را بکاویم. ناخودآگاه را در معنایی گسترده تر از آنچه روانکاری در نظر دارد به کار می&zwnj;برم: منظور تمام پیش شرط&zwnj;هایی است که موجد این فرهنگ شده&zwnj;اند و ما به آن&zwnj;ها آگاهی نداریم. ناخودآگاه روانکاوانه می&zwnj;تواند یکی از آنها باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>استعداد عرفان و حکمت ایرانی در پیوندش با قدرت در امکان این سنت برای دوباره اسطوره&zwnj;ای کردن(Remythologisation)ساختار پدرسالار متجلی می&zwnj;شود.عرفان و حکمت عرفانی با انواع و افسام تکنولوژی&zwnj;های امحاء نفس می&zwnj;کوشند فردیت تجربی و روزمره را به نوعی فردیت فرارونده ـ که مستحیل است در سرچشمه الهی ـ بدل کنند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>این فرایند در عمل یعنی نابودی شخصیت فرد و آمادگی اش برای تسلیم به پدر فرارونده ـ دنیوی. عرفان از تمام خشونت نظم پدرسالار اسطوره ای دلپذیر و دلربا می&zwnj;سازد. سرکوب میل جنسی را به شکل اسطورهای اروتیک برای فرد مجسم می&zwnj;کند وسلسله مراتب نظم پدرسالار را هستی&zwnj;شناسانه می&zwnj;کند. عرفان همان بازسازی اسطوره&zwnj;ای نظم پدرسالار است. عرفان چیزی بیرون از این نظم نیست، عنصر درونماندگار این نظم است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اکنون می&zwnj;توانیم به بحثمان با کربن ادامه دهیم: مقدس کردن یا مقدس نگاه داشتن زیست جهان یعنی دوباره اسطوره ای کردن نظم پدرسالار. و این خود واجد معنایی سیاسی است. پس ضدیت کربن با سکولاریزاسیون اساسی سیاسی دارد: او نگران از دست رفتن نظم پدرسالار است. آیا اصولا ضدیت بنیادین با سکولار شدن نوعی خواست قدرت نیست؟</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>عرفان شمشیر دولبه</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>عرفان شمشیری دولبه است: اگر در متن جامعه ای غیردموکراتیک و غیرسکولار باشد عنصری است از عناصر قدرت و نظم پدرسالار. در چنین جامعه ای عرفان به گونه ای پوشیده و رمزگذاری شده محتوایی سیاسی دارد. اما در متن جامعه دموکراتیک و سکولار عرفان ـ که ازاین پس تبدیل به تنها نوعی نگاه معنوی و باطنی به امر قدسی می&zwnj;شود ـ بهترین شکل دین و ایمان دینی خواهد بود. به شرط این که از آن محتوای سیاسی کاملا تهی شود. خصومت کربن و عارف مسلکانی چون نصر با سکولاریسم به دم خروسی می&zwnj;ماند که از پروژه ایشان بیرون زده است. مشکل این است که آنها سنت را در کلی می&zwnj;بینند که اجزائش یکدیگر را بازتولید می&zwnj;کنند. نخست باید این کل را از هم پاشاند ـ یا از هم پاشیدگی اش را به رسمیت شناخت ـ سپس با اجزائش می&zwnj;توان ترکیب&zwnj;هایی نو ساخت که با جامعه ای دموکراتیک سازگار باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>پانویس:</strong><br /> 1.Henry corbin, &quot;Du message de la philosophie iranienne&quot;, in: Philosophie Iranienne et philosophiecompar&eacute;e, Paris, 1979<br /> 2. همانجا 138.</p> <p>&nbsp;</p>

بابک مینا − این مقاله درباره‌ی هانری کُربَن، فیلسوف ایران‌شناس فرانسوی، و خوانش سنت عرفانی‌ـ‌اشراقی شیعه است. مایلم آن را با این سخن آغاز کنم: «یک متن متن نیست مگر آن که در نگاه اول، در بدو ورود ، قانون تألیف و قاعده بازی اش را پنهان کند.» (ژاک دریدا، فارماسی افلاطون)

یک سخنرانی فراموش شده

هانری کربن اندکی پیش از مرگش در سال ۱۹۷۸ در سخنرانی‌ای با عنوان «درباره پیام فلسفه ایرانی» با روشنی بیشتری نسبت به دیگر آثارش نگرانی اش را از روند سکولار شدن در کشور‌های غیر غربی بیان می‌کند. او می‌گوید: « هنگام صحبت از سکولاریزاسیون به درستی می‌دانیم از چه چیز صحبت می‌کنیم. این اصطلاح ماهیتا به معنای فروکاستن امر روحانی به امر زمانی و امر قدسی به امر دنیوی(profane)ست.در یک کلام سکولاریزاسیون خواست درک و دریافت چیزها، نه دیگر «میان زمین و آسمان» بلکه فقط در سطح تجربی تاریخ ظاهری (exotérique) است ؛ تنها سطحی که ازاین پس به عنوان واقعیت در نظر گرفته می‌شود. اما نباید سکولاریزاسیون متافیزیکی و سکولاریزاسیون نهادها را با یکدیگر خلط کرد؛ چرا که اتفاقا گاهی مقدس کردن(sacralisation) نهادها می‌تواند نشان دهنده ی سکولاریزاسیون متافیزیکی باشد.این پارادوکس نیست، نشانه‌ی بیماری است. و من می‌خواهم مطمئن شوم دانشگاهیان جوان آسیایی و آفریقایی که این روزها بی وقفه از سکولاریزاسیون سخن می‌گویند، بدانند دقیقاً از چه صحبت می‌کنند.»[1]

کربن می‌پنداشت پیامدِ مقدس کردن نهادها سکولار شدن متافیزیکی است. هنگامی که دین به‌ ایدئولوژی مدیریت جامعه بدل شود، مفاهیمش به تدریج به طرف اینجهانی شدن خواهد رفت.از نظر کربن این یک بیماری است و او تیزبینانه‌ اندکی پیش از انقلاب اسلامی در ایران نشانه‌های بیماری را دریافته بود. در نظر او ایدئولوژی دینی به تخریب امر قدسی و آلودگی دنیوی ختم خواهد شد.او به جای مقدس کردن نهادها − که در واقع چیزی نیست جر بر پا کردن دین سالاری (تئوکراسی) − به مقدس کردن زیست جهان می‌اندیشد. او علائم این بحران روحی و معنوی را به درستی دریافته بود. بنابراین به هیچ وجه به‌ایدئولوگ‌هایی که به دنبال بر پایی دین سالاری بودند روی خوش نشان نمی‌داد.

کربن با هوش تر و ژرف بین تر از آن بود که مجذوب چنین پروژه‌هایی شود. اما استدلالی که او برای چنین پرهیزی دارد، تأمل برانگیز است: مقدس کردن نهاد‌ها به سکولاریزاسیون متافیزیکی راه می‌برد. دقیقا مشخص نیست منظور او از این اصطلاح چیست. اما می‌توانیم تا حدودی معنای این واژه را دریابیم: احتمالا مقصود سکولار شدن، اینجهانی شدن و تاریخمند شدن «ذهنیت» و «دیدگاه» ما نسبت به جهان است. در اصطلاحی جامعه شناسانه سکولار شدنِ فرهنگ یا زیست جهان.

کربن در ادامه سخنانش از «فاجعه سکولاریزاسیون» می‌گوید و آن را با مفهوم désorientation توصیح می‌دهد: کلمه ای که هم به معنای گمراهی و سرگردانی است و هم می‌توان آن را «شرق زدایی» ترجمه کرد. کربن هر دو معنا را در نظر دارد: او با اشاره به داستان تمثیلی حی بن یقظان ابن سینا می‌گوید که غرب سکولارشده شرق هستی را گم کرده است.در جهان مدرن نقش فرشته در تاریخ گم شده یا فراموش شده است. او سپس به سنت حکمت ایرانی و پیام آن در جهان معاصر اشاره کوتاهی می‌کند. این سنت فلسفی و عرفانی می‌تواند دوباره ما را با شرق هستی آشنا کند و راه را به ما بنامایاند.

او در پایان سخنرانی مختصرش، پس از اظهار تاسف برای پراکندگی و پنهان بودن اشراقیون در جهان، نیمی به شوخی نیمی به جدی می‌گوید: «شرقی های(اشراقیون) تمام اقلیم‌ها متحد شوید!» [2]

پرسش مهمی که در اینجا می‌توان مطرح کرد این است: آیا مقدس کردن و مقدس نگاه داشتن زیست جهان در جامعه ای که نهادها در آن سکولارنشده است، می‌تواند به مقدس کردن نهادها ختم شود؟

پدیده حکومت اسلامی در ایران تائید کننده این نکته است که در جامعه‌ای که نهاد‌ها در آن هنوز کاملا سکولار نشده است، هر گونه تأکید بر دین و امر قدسی لاجرم به نوعی سیاست دینی ختم می‌شود،زیرا در چنین جامعه‌ای سیاست و دیگر نهادهای اجتماعی هنوز در ادامه نهاد دین تعریف می‌شوند و تفکیکی قطعی میان آنها و دین وجود ندارد.

در جامعه سکولارنشده امرقدسی به میزان بسیار زیادی محتوایی سیاسی دارد. و بدیهی است که سیاست دینی یعنی مقدس کردن نهادهای اجتماعی. فرهنگی که لبریز از امر قدسی و معنویت است در عصر مدرن زیر فشار فرایند‌های عینی مدرنیزاسیون به تدریج «می تواند» به سمت ایدئولوژیک شدن حرکت کند.

کربن احتمالاً با این نظر موافق است: امکان ایدئولوژیک شدن، تحت تاثیر مدرن شدن نهاد‌ها به وجود می‌آید. و او این را احتمالا فاجعه می‌خواند، چون به سکولار شدن ختم می‌شود.

اما او در برابر این سؤال چه خواهد گفت: آیا امکان دین سیاسی و پیوند امر قدسی با دولت که نهایتا منجر به‌ایدئولوژیک شدن دین می‌شود، از ابتدا به گونه ای بالقوه و نهفته در «حکمت و عرفان ایرانی و اشراقی» وجود نداشته است؟ و آیا تا استعدادی درونی در فرهنگ وجود نداشته باشد صرف فشار مدرنیزاسیون می‌تواند فرهنگ قدسی شده را به طرف قدرت سیاسی سوق دهد؟ واگر پاسخ مثبت است آن استعداد درونی چیست؟ چه چیز در فرهنگ قدسی شده هست که آن را به سوی دولت می‌کشاند؟

کربن نمی‌توانست چنین پرسشی را بپرسد. اگر هم می‌پرسید حداکثر پاسخ اش این بود: آری. فقه و دیدگاه فقهی، این استعداد درونی است. اما نگاه باطنی به امرقدسی ذاتا از ایدئولوژیک شدن و رفتن به سوی قدرت مبرا است.

مقدس کردن نهادها و فرهنگ

اگر او انقلاب و برآمدن حکومت اسلامی را می‌دید قطعا می‌گفت: این پدیده نتیجه‌ایدئولوژیک کردن دین است و خود به سکولاریزاسیون متافیزیکی ختم خواهد شد. منظور کربن از سکولارشدن در اینجا احتمالا معنای اولیه این واژه ـ عصری شدن دین ـ است. شاید در این معنا تا اندازه ای حق با کربن باشد. دین هیچ گاه در تاریخ خود تا به این اندازه عصری نشده است. به عبارتی دیگر دین هیچگاه تا به این اندازه در تمام امور دنیوی دخالت نکرده است.

اما اگر معنای متداول سکولارشدن رادر نظر بگیرم، نگاه کربن خطا خواهد بود. یکی از مهمترین معانی سکولاریسم تفکیک حوزه دین از سایر نهادها است. بر این اساس حکومت اسلامی کاملا درجهت سکولارزدایی جامعه ایران حرکت کرده است. بر عکس نظر کربن باید گفت میان سکولاریزاسیون متافیزیکی و سکولاریزاسیون نهادها پیوندی درونی برقرار است. سکولار شدن نهادها عملا به معنای سکولار شدن زیست جهان است و زیست جهان سکولار شده موجب ثبات نهادهای سکولار است. همچنین میان مقدس کردن نهادها و مقدس شدن زیست جهان پیوندی درونی برقرار است. مقدس کردن نهادها به مقدس کردن فرهنگ می‌انجامد و فرهنگ مقدس شده زمینه ای مناسب است برای مقدس کردن نهادها. در اینجا از رابطه علی میان نهادها و فرهنگ صحبت نمی‌کنیم. از امکانات متقابلی سخن می‌گوییم که نهادها و فرهنگ پیش روی یکدیگر می‌گذارند.

کربن اما امیدوار بود عرفان و سنت شیعی آلوده به قدرت نشود. او ظاهرا تنها امکان «علامه طباطبایی» را در شیعه می‌دید. اما امکان «آیت الله خمینی» را ندید. و از آن مهمتر پیوند درونی این دو راندید. چرا؟

پدیدارشناسی وقدرت

کربن متوجه استعداد عرفان برای پیوندش با قدرت نشد و نمی‌توانست بشود. این جا مسئله ای روش شناسانه وجود دارد: او روشی برای فکر فلسفی ـ عرفانی خود داشت که با مسامحه می‌توانیم آن را «پدیدارشناسی رادیکال» بنامیم.

ریشه پدیدار شناسی را می‌توانیم به هگل، کانت و حتی هیوم برسانیم. اما پدیدارشناسی به عنوان مکتبی فلسفی با هوسرل آغاز شد. فلسفه هوسرل هنوز رابطه‌اش را با نوعی فکر انتقادی و عقلانی حفظ کرده است. او به خصوص در کتاب «بحران علوم اروپایی» بسیار به موضعی انضمامی نزدیک می‌شود. اماشعار«به سوی خود چیزها» به دست هایدگر تبدیل به نوعی هرمنوتیک دلبخواهی می‌شود تا در پایان دیگر مرز میان فلسفیدن و نگاه شاعرانه به اشیا مبهم می‌شود.

ادامه این نوع پدیدارشناسی رادیکال را می‌توانیم در اندیشه کربن ببینیم: حرکت به سوی فلسفه ای سرتاپا سوبژکتیو و ـ اگر بخواهیم کمی کنایه بزنیم ـ سورئال. البته مارکز هم هنگامی که می‌خواهد در میانه رمانش رمدیوس خوشگله را به هوا بفرستد کلی زمینه چینی می‌کند و مواظب است پیرنگ داستان به هم نریزد. اما ظاهرا «تجربه‌های عرفانی» هیچ محدودیتی ندارند و هر چیزی را می‌توان وارد آن کرد.

پدیدارشناسی هرگونه موجه سازی را مردود می‌شمارد. قصد پدیدارشناس تنها فهم و دل سپردن به معناست. به این ترتیب هر گونه شک و تردید زیر عنوان « متافیزیک سوژه» یا «ابژکتیوسم» مرخص می‌شود.پدیدارشناسی نمی‌تواند قدرت را تحلیل کند مگر این که حداقلی از موضع بیرونی و عینی را درون خود الحاق کند. و این همان راهی ست که مرلوپونتی، بوردیو، هابرماس و دیگرانی که از نظریه پدیدارشناسی وام گرفته‌اند پیموده‌اند. پدیدارشناسی رادیکال آن گونه که هانری کرین به آن گرایش داشت نسبت به قدرت و سلطه کور است.

سوءظن به عرفان و حکمت ایرانی

مهمترین هنر هرمنوتیک سوءظن خواندن جملاتی است که نوشته نشده‌اند.دیدن پشت پروژه‌های فکری و دیدن آن چیزی‌هایی است که متن پنهان می‌کند. این پنهان کردن همیشه آگاهانه نیست. و آن چه مهم است همین ناخود آگاه است. کربن «آگاهی» سنت را دیده و به خوبی تفسیر کرده است. اینک زمان آن رسیده که ناخوداگاه سنت را بکاویم. ناخودآگاه را در معنایی گسترده تر از آنچه روانکاری در نظر دارد به کار می‌برم: منظور تمام پیش شرط‌هایی است که موجد این فرهنگ شده‌اند و ما به آن‌ها آگاهی نداریم. ناخودآگاه روانکاوانه می‌تواند یکی از آنها باشد.

استعداد عرفان و حکمت ایرانی در پیوندش با قدرت در امکان این سنت برای دوباره اسطوره‌ای کردن(Remythologisation)ساختار پدرسالار متجلی می‌شود.عرفان و حکمت عرفانی با انواع و افسام تکنولوژی‌های امحاء نفس می‌کوشند فردیت تجربی و روزمره را به نوعی فردیت فرارونده ـ که مستحیل است در سرچشمه الهی ـ بدل کنند.

این فرایند در عمل یعنی نابودی شخصیت فرد و آمادگی اش برای تسلیم به پدر فرارونده ـ دنیوی. عرفان از تمام خشونت نظم پدرسالار اسطوره ای دلپذیر و دلربا می‌سازد. سرکوب میل جنسی را به شکل اسطورهای اروتیک برای فرد مجسم می‌کند وسلسله مراتب نظم پدرسالار را هستی‌شناسانه می‌کند. عرفان همان بازسازی اسطوره‌ای نظم پدرسالار است. عرفان چیزی بیرون از این نظم نیست، عنصر درونماندگار این نظم است.

اکنون می‌توانیم به بحثمان با کربن ادامه دهیم: مقدس کردن یا مقدس نگاه داشتن زیست جهان یعنی دوباره اسطوره ای کردن نظم پدرسالار. و این خود واجد معنایی سیاسی است. پس ضدیت کربن با سکولاریزاسیون اساسی سیاسی دارد: او نگران از دست رفتن نظم پدرسالار است. آیا اصولا ضدیت بنیادین با سکولار شدن نوعی خواست قدرت نیست؟

عرفان شمشیر دولبه

عرفان شمشیری دولبه است: اگر در متن جامعه ای غیردموکراتیک و غیرسکولار باشد عنصری است از عناصر قدرت و نظم پدرسالار. در چنین جامعه ای عرفان به گونه ای پوشیده و رمزگذاری شده محتوایی سیاسی دارد. اما در متن جامعه دموکراتیک و سکولار عرفان ـ که ازاین پس تبدیل به تنها نوعی نگاه معنوی و باطنی به امر قدسی می‌شود ـ بهترین شکل دین و ایمان دینی خواهد بود. به شرط این که از آن محتوای سیاسی کاملا تهی شود. خصومت کربن و عارف مسلکانی چون نصر با سکولاریسم به دم خروسی می‌ماند که از پروژه ایشان بیرون زده است. مشکل این است که آنها سنت را در کلی می‌بینند که اجزائش یکدیگر را بازتولید می‌کنند. نخست باید این کل را از هم پاشاند ـ یا از هم پاشیدگی اش را به رسمیت شناخت ـ سپس با اجزائش می‌توان ترکیب‌هایی نو ساخت که با جامعه ای دموکراتیک سازگار باشد.

پانویس:
1.Henry corbin, "Du message de la philosophie iranienne", in: Philosophie Iranienne et philosophiecomparée, Paris, 1979
2. همانجا 138.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان عبدالکریم اباد

    <p> سلام.برگرفته از متن: </p> <p> پدیدارشناسی نمی تواندقدرت راتحلیل کند مگراینکه حداقلی ازموضع بیرونی وعینی رادرون خودالحاق کند </p> <p> سوال این است که این حداقل چه میزان است ودقیقا چیست؟ باتشکر.اباد</p>

  • کاربر مهمان

    <p>دو مقاله در رادیو زمانه در بارة همین موضوع<br /> نقد عرفان اجتماعی ـ عبدی کلانتری<br /> http://zamaaneh.com/nilgoon/2006/12/post_26.html<br /> ابعاد اجتماعی و سياسی عرفان، پاسخی دیگر به ملکوت ـ عبدی کلانتری<br /> http://zamaaneh.com/nilgoon/2006/12/post_27.html </p>

  • سیامک ظریف کار

    <p>با سلام،<br /> منظورتان از "ناخودآگاه را در معنایی گسترده تر از آنچه روانکاری در نظر دارد" چیست؟ هر چند که فروید ناخودآگاه را کشف نکرده بود، اما اولین کسی بود که تلاش کرد آنرا موضوع اصلی علم جدید خود یعنی روانکاوی که ترکیبی از روانشناسی و عصب شناسی و زییست شناسی بود، قرار دهد و روانکاوان بعد از او به بسط این حوزه پرداختند. منظورتان از " پیش شرط‌هایی است که موجد این فرهنگ شده‌اند و ما به آن‌ها آگاهی نداریم" چیست؟ چه پیش شرطهای پنهانی که روانکاوی مورد توجه قرار نداده است؟<br /> با تشکر<br /> سیامک ظریف کار<br /> szarifkar@yahoo.de</p>