منش و کنش
<p>محمدرضا نیکفر – پروژه‌ای ثابت در تلاش فکری ماکس وبر پرداختن به جنبه‌هایی از این موضوع است که غرب چگونه غرب شد. اگر پرسش مطرح برای دوستدار را به این صورت تقریر کنیم که ایران یا کلا شرق اسلامی چگونه آنی شدند که اینک هستند، می‌توانیم نوعی قرابت میان وبر و دوستدار ببینیم و بر این پایه در صدد مقایسه میان آنان برآییم. این کار در فصل سوم این نوشته انجام شد. در فصلی که به سر آمد هم روش این دو را بررسی کردیم و هم به نوع نگاه آنان به دگرگونی‌های اجتماعی پرداختیم.</p> <p> </p> <p>به لحاظ روشی دیدیم که هر چقدر دوستدار در حکم دادن شتابزده است، ماکس وبر پرحوصله و محتاط است.</p> <p> </p> <p>در توضیح نظر ماکس وبر در مورد برآمد غرب این نکته را برجسته کردیم که او بسی امتیاز برای غرب برمی‌شمرد، اما در هیچ موردی نمی‌گوید که امتیاز غرب، اندیشیدن است. وبر حتّا برای آنکه امتیازهای غرب را به حد کافی برجسته کند، با تأکید می‌گوید که اندیشه درباره‌ی جهان و مسائل زندگی و تفکر فلسفی و باریک‌بینی‌های تجربی در همه جا وجود داشته است، خاصه در هند، چین، بابل و مصر.</p> <p>در پایان فصل سوم به این نتیجه رسیدیم که هرگاه بخواهیم نقش فلسفه، شکل‌های دیگری از دانش و کلاً اندیشیدن در تاریخ یک جامعه را بررسی کنیم، بایستی آنها را همچون فعالیت‌های اجتماعی در نظر گیریم. اندیشه‌‌ی ناب مفهومی انتزاعی است که نقشی در تاریخ ندارد. آنچه نقشی ایفا می‌کند فعالیت انضمامی اندیشیدن است که زمینه‌ی اجتماعی خود را دارد و از کانال‌های اجتماعی تأثیر خود را به جا می‌گذارد. بر این پایه، انتقادی که در پایان فصل سوم به آرامش دوستدار کردیم، این بود که او اندیشه را جدا از بستر اجتماعی آن در نظر می‌گیرد.</p> <p> </p> <p>در بند نخست فصل چهارم نیز از ماکس وبر سخن می‌رود. یک نتیحه‌ی بحث در این بند این است که ماکس وبر از "روح" می‌آغازد و به سیستم می‌رسد، اما دوستدار کلا به نظام اجتماعی بی‌توجه است. او تاریخی را بررسی می‌کند که سوژه ثابتی دارد. نقد نگرش دوستدار به تاریخ مضمون اصلی فصل ۴ است.</p> <p> </p> <p><strong>IV</strong></p> <p> </p> <p>۷۸. ادعای جامعه‌شناسی ماکس وبر، هم فهم رفتار انسانی است، هم توضیح آن. در بند نخست "اقتصاد و جامعه − مبانی جامعه‌شناسی فهم‌کننده" چنین می‌خوانیم: منظور از جامعه‌شناسی «دانشی است که بر آن است عمل اجتماعی را تفسیر کرده و مفهوم کند و به این شیوه عمل اجتماعی را به لحاظ علّی با نظر به فراگرد و تأثیرهای آن توضیح دهد.» [۱]</p> <p> </p> <p><strong>فهم توضیح‌گر از نظر ماکس وبر</strong></p> <p> </p> <p>شیوه‌ی ماکس وبر، فهمِ تحلیلی-تفسیریِ توضیح‌گر است. کنش یا رفتار اجتماعی، تحلیل و تفسیر شده و با فهم پیوندها و زمینه‌های معنایی آن، رخداد و پیامدهایش به لحاظ علی توضیح داده می‌شوند. هر کنشی، معنایی سوبژکتیو دارد که کنش‌گر با آن در جهان سمت‌یابی می‌کند. فرق است میان فهمِ هم‌اکنونیِ مشخصِ کنش و فهمِ توضیح‌گر آن به لحاظ توضیح انگیزه‌های آن. با فهم ساده‌ی نوع نخست می‌فهمیم چه رفتاری شده است، با فهم نوع دوم علت را می‌فهمیم.</p> <p> </p> <p>فهم توضیح‌گر، انگیزه-‌فهم است. توضیح علمی، روایت‌گر داستان کنش‌های این یا آن فرد نیست. توضیح علمی توضیح رفتار نه یک فرد، بلکه سنخی از افراد است، توضیح رفتار یک "تیپ" است. توضیح آنگاه "کامل" است که تیپی که در نظر می‌گیرد، "کامل" باشد. تیپ به این معنا کامل، "ایده‌آل" خوانده می‌شود. به تصور آن نیاز هست آنگاه که موضوعِ بررسی – هنوز، یا به سبب ماهیتش − در بُردِ تجربه‌ی نزدیک قرار ندارد، آنسان که در نمونه‌ی گروه‌های انسانی بتوان نوعی را از راه بررسی افراد متعلق به آن نوع بررسید. تصور درست، با تحلیل و تفسیر کنترل‌شده‌ی بی‌طرفانه حاصل می‌شود.</p> <p> </p> <p><strong>پژوهشِ ماکس وبر درباره‌ی پروتستانتیسم</strong></p> <p> </p> <p>حق داریم انتظار داشته باشیم که پژوهشِ ماکس وبر درباره‌ی پروتستانتیسم به مثابه روح سرمایه‌داری نوپا منظور وی را از فهم توضیح‌گر کنش اجتماعی روشن کند و همچون نمونه‌ی گویایی باشد که برنماید جامعه‌شناسی وبری چگونه تیپ‌های ایده‌آلی را در نظر می‌گیرد و نیز به چه معنا انگیزه-فهم است.</p> <p>این پژوهش بسی پیچیده می‌نماید، اگر از آغاز تا سرانجام باز آن را (باز به این اعتبار که مرگ فرصت نداد تا ماکس وبر تحقیق‌های برنامه‌ریزی شده‌اش را به پایان برساند) در نظر گیریم و به شاخ و برگ‌هایش توجه کافی کنیم. نتیجه‌ی آن، بدون گمان‌زنی و پرسش و اما-و-اگر و انتظار انتقاد، تقریرشدنی نیست.[۲]</p> <p> </p> <p><strong>روح و نظام</strong></p> <p> </p> <p>آنچه کل پروژه را ممکن ساخته و از ابتدا تا آخر مسیر آن را معین نموده، فرقی است که ماکس وبر میان روح و نظام سرمایه‌داری می‌گذارد. پرسش ماکس وبر پرسش از پی روح سرمایه‌داری است، پرسش از پی ذهنیت سرمایه‌دارانه است که چیزی متفاوت از منش سودجویی‌ای است که در همه جا و در دوران‌های مختلف نمودهای بارزی داشته است.</p> <p> </p> <p>او تیپ ایده‌آلی را برای سرمایه‌دار آغازین، سرمایه‌دار قرن هفدهم در نظر می‌گیرد و روحیه‌ی وی را می‌کاود. رویکرد سرمایه‌دارانه‌ی چنین فردی از درون او برمی‌خیزد، از آموخته‌هایی که رفتار و پندار او را تعیین می‌کنند، آن هم به صورتی شورانگیز. او سودازده است. سودازدگی، دین است. پروتستانتیسم، دین آمرزش است. یک نشانه‌ی رستگاری، موفقیت است؛ نه موفق شدن برای مصرف و شادخواری و آرامش بیشتر، بلکه موفق شدن برای موفق شدن. آن تیپ ایده‌آلی که با روحیه‌ی خود امکان‌های موجود را چنان در خدمت گرفت که از آنها نظام سرمایه‌داری ساخته شد، یک ریاضت‌کش سخت‌کوش صرفه‌جوی حسابگر خردورز است. همه‌ی خصلت‌های او از خوی دینی او برمی‌خیزند. ماکس وبر خاستگاه سوژه‌ی تیپیک سرمایه‌داری را در آیین کالون می‌بیند. این سوژه، دینخو است، اول و آخر حرفش دین است.</p> <p> </p> <p><strong>دین‌خویی پروتستانی</strong></p> <p> </p> <p>شاید تا حدی روا باشد که اصطلاح دینخویی را از دوستدار قرض کنیم و به ماکس وبر قرض دهیم. با این دست-به-دست گشتن بار معنایی اصطلاح دگرگون می‌شود. دینخویی‌ای که ماکس وبر در نهاد تیپ ایده‌آل سرمایه‌داران پیشاهنگ می‌بیند، از جنس منش است، تعیین‌کننده‌ی برنامه‌ی زندگی است، کیفیتی اخلاقی دارد، برای نحوه‌ی در-جهان-بودگی فرد تکلیف تعیین می‌کند.</p> <p> </p> <p>توجه به منش به جای بینش، یعنی توجه به چیزی که بیشتر به عمل مربوط می‌شود تا شناخت، همخوان با رویکرد عمومی ماکس وبر است. مقوله‌ی مرکزی جامعه‌شناسی ماکس وبر "کنش" است. ماکس وبر در تحلیل پروتستانتیسم نیز تیپ ایده‌آل موضوع بررسی‌اش را کنش‌گر در نظر می‌گیرد.</p> <p> </p> <p>ماکس وبر به عنوان فیلسوف در جایی از تاریخ فلسفه ایستاده که دوره‌ی افت فلسفه‌ی آگاهی آغاز شده، شناخت‌شناسی دارد از کانون اندیشه‌ی فلسفی کنار می‌رود و نهاد انسانی دیگر در برابر برنهادی به عنوان جهان تصور نمی‌شود که پیشتر در درجه‌ی نخست به عنوان موضوع شناخت تصور می‌شد.</p> <p> </p> <p><strong>دینخویی‌ای شدیدتر از نوع ایرانی آن</strong></p> <p> </p> <p>دینخویی تیپ ایده‌آل سرمایه‌دار پیشاهنگ از هر نظر شدیدتر از آنی است که در نمونه‌ی نهاد ایرانی مطرح در نوشته‌های دوستدار می‌بینیم. برای او کتاب، یعنی کتاب مقدس. او مدام سر در این کتاب دارد. او نمی‌پرسد و شک نمی‌کند. او نه جویای علم، بلکه جوی آمرزش است.</p> <p> </p> <p>اینکه پروتستانتیسم بعدا چه شد و چگونه پروتستانتیسم فرهنگی سر برآورد و این گمان رواج یافت که گویا پروتستانیسم مروج آزاداندیشی و رواداری و دانش‌دوستی بوده است، داستان دیگری است که در اینجا نمی‌توان به آن پرداخت. ماکس وبر به پروتستانیسم آغازین در روایت کالونی آن نظر دارد که مشخصه‌ی آن تعصب و کوردلی و سرکوب پرسش‌های شک‌برانگیز بوده است. از دوران حکمرانی کالون در ژنو و اختناق و خشونت فرقه‌های پروتستانی ماجراهای تکان‌دهنده‌ای در یادها مانده‌اند. یکی از انگیزه‌های ماکس وبر از مطالعه در مورد اسلام، شباهت‌های صوری‌ای است که میان آن و کالونیسم دیده است. [۳] این شباهت را بسیاری از پژوهشگران دیده‌اند و جالب اینجاست که توجه گروه بزرگی از آنان به ابن تیمیه و وهابیت معطوف شده است [۴]، و این وهابیت فرقه‌ای است که در آن، دینخویی‌ای که دوستدار توصیف می‌کند، تا حد کمال مجسم است.</p> <p> </p> <p><strong>از تحلیل سوژه به تحلیل سیستم</strong></p> <p> </p> <p>سرمایه‌داری به روایت ماکس وبر با "روح" آغاز شده و با "سیستم" ختم می‌شود. ماکس وبر، هر چه پیشتر می‌آید، بیشتر متوجه سیستم می‌شود. بدبینی او در دوره‌ی پایانی زندگی‌اش به اوضاع جهان به تصور او از اینکه سیستم دیگر جایی برای نهاد انسانی (سوژه) نمی‌گذارد، برمی‌گردد. به هر حال تحلیل او از پروتستانتیسم همچون روح آغازگر سرمایه‌داری را می‌توان به عنوان نوعی تحلیل نهاد معرفی کرد. کتاب سرمایه‌ی کارل مارکس نقد اقتصاد سیاسی است، پروژه‌ی پروتستانتیسم ماکس وبر نقد روح اقتصادی آغازگر سرمایه‌داری است.</p> <p> </p> <p>دوستدار هم نقد روح می‌کند؛ نقد او اما در محدوده‌ی سنجش توانایی‌هایی روحی با روحیه‌ی دینی برای "اندیشیدن" است. منظور از اندیشیدن هم فعالیتی ذهنی از جنس فلسفیدنی است که فقط مقید به حقیقت است و از این پیشداوری عزیمت نمی‌کند که حقیقت آنی است که در کتاب دین آمده است.</p> <p> </p> <p>ادامه دارد</p> <p> </p> <p><strong>پانویس‌ها‌:</strong></p> <p> </p> <p>[۱]<br /> Max Weber, Wirtschaft und Gesellscahft. Grundriss der versthenden Soziologie, Frankfurt/M 2005, S. 3</p> <p>[۲] در این مورد به‌عنوان نمونه بنگرید به مجموعه‌ی مقاله‌های جمع‌شده در کتاب زیر، به‌ویژه مقاله‌ی هارتموت لِمَن (Hartmut Lehmann):<br /> Wolfgang Schluchter (Hg.), Max Webers Sicht des okzidentalen Christentums. Interpretation und Kritik, Frankfurt/M 1988</p> <p>[۳]<br /> Cf. Wolfgang Schluchter (Hg.), Max Webers Sicht des Islams. Interpretation und Kritik, Frankfurt/M 1987, S. 24<br /> [۴] به عنوان نمونه بنگرید به:<br /> James D. Tracy, Europe's Reformations, 1450-1650. Doctrine, Politics, and Community, Lanham, Maryland 2005, pp 304-305</p> <p> </p> <p><strong>بخش پیشین:</strong></p> <p><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/reflections/2011/02/11/1628">اندیشیدن همچون فعالیتی اجتماعی </a></p>
محمدرضا نیکفر – پروژهای ثابت در تلاش فکری ماکس وبر پرداختن به جنبههایی از این موضوع است که غرب چگونه غرب شد. اگر پرسش مطرح برای دوستدار را به این صورت تقریر کنیم که ایران یا کلا شرق اسلامی چگونه آنی شدند که اینک هستند، میتوانیم نوعی قرابت میان وبر و دوستدار ببینیم و بر این پایه در صدد مقایسه میان آنان برآییم. این کار در فصل سوم این نوشته انجام شد. در فصلی که به سر آمد هم روش این دو را بررسی کردیم و هم به نوع نگاه آنان به دگرگونیهای اجتماعی پرداختیم.
به لحاظ روشی دیدیم که هر چقدر دوستدار در حکم دادن شتابزده است، ماکس وبر پرحوصله و محتاط است.
در توضیح نظر ماکس وبر در مورد برآمد غرب این نکته را برجسته کردیم که او بسی امتیاز برای غرب برمیشمرد، اما در هیچ موردی نمیگوید که امتیاز غرب، اندیشیدن است. وبر حتّا برای آنکه امتیازهای غرب را به حد کافی برجسته کند، با تأکید میگوید که اندیشه دربارهی جهان و مسائل زندگی و تفکر فلسفی و باریکبینیهای تجربی در همه جا وجود داشته است، خاصه در هند، چین، بابل و مصر.
در پایان فصل سوم به این نتیجه رسیدیم که هرگاه بخواهیم نقش فلسفه، شکلهای دیگری از دانش و کلاً اندیشیدن در تاریخ یک جامعه را بررسی کنیم، بایستی آنها را همچون فعالیتهای اجتماعی در نظر گیریم. اندیشهی ناب مفهومی انتزاعی است که نقشی در تاریخ ندارد. آنچه نقشی ایفا میکند فعالیت انضمامی اندیشیدن است که زمینهی اجتماعی خود را دارد و از کانالهای اجتماعی تأثیر خود را به جا میگذارد. بر این پایه، انتقادی که در پایان فصل سوم به آرامش دوستدار کردیم، این بود که او اندیشه را جدا از بستر اجتماعی آن در نظر میگیرد.
در بند نخست فصل چهارم نیز از ماکس وبر سخن میرود. یک نتیحهی بحث در این بند این است که ماکس وبر از "روح" میآغازد و به سیستم میرسد، اما دوستدار کلا به نظام اجتماعی بیتوجه است. او تاریخی را بررسی میکند که سوژه ثابتی دارد. نقد نگرش دوستدار به تاریخ مضمون اصلی فصل ۴ است.
IV
۷۸. ادعای جامعهشناسی ماکس وبر، هم فهم رفتار انسانی است، هم توضیح آن. در بند نخست "اقتصاد و جامعه − مبانی جامعهشناسی فهمکننده" چنین میخوانیم: منظور از جامعهشناسی «دانشی است که بر آن است عمل اجتماعی را تفسیر کرده و مفهوم کند و به این شیوه عمل اجتماعی را به لحاظ علّی با نظر به فراگرد و تأثیرهای آن توضیح دهد.» [۱]
فهم توضیحگر از نظر ماکس وبر
شیوهی ماکس وبر، فهمِ تحلیلی-تفسیریِ توضیحگر است. کنش یا رفتار اجتماعی، تحلیل و تفسیر شده و با فهم پیوندها و زمینههای معنایی آن، رخداد و پیامدهایش به لحاظ علی توضیح داده میشوند. هر کنشی، معنایی سوبژکتیو دارد که کنشگر با آن در جهان سمتیابی میکند. فرق است میان فهمِ هماکنونیِ مشخصِ کنش و فهمِ توضیحگر آن به لحاظ توضیح انگیزههای آن. با فهم سادهی نوع نخست میفهمیم چه رفتاری شده است، با فهم نوع دوم علت را میفهمیم.
فهم توضیحگر، انگیزه-فهم است. توضیح علمی، روایتگر داستان کنشهای این یا آن فرد نیست. توضیح علمی توضیح رفتار نه یک فرد، بلکه سنخی از افراد است، توضیح رفتار یک "تیپ" است. توضیح آنگاه "کامل" است که تیپی که در نظر میگیرد، "کامل" باشد. تیپ به این معنا کامل، "ایدهآل" خوانده میشود. به تصور آن نیاز هست آنگاه که موضوعِ بررسی – هنوز، یا به سبب ماهیتش − در بُردِ تجربهی نزدیک قرار ندارد، آنسان که در نمونهی گروههای انسانی بتوان نوعی را از راه بررسی افراد متعلق به آن نوع بررسید. تصور درست، با تحلیل و تفسیر کنترلشدهی بیطرفانه حاصل میشود.
پژوهشِ ماکس وبر دربارهی پروتستانتیسم
حق داریم انتظار داشته باشیم که پژوهشِ ماکس وبر دربارهی پروتستانتیسم به مثابه روح سرمایهداری نوپا منظور وی را از فهم توضیحگر کنش اجتماعی روشن کند و همچون نمونهی گویایی باشد که برنماید جامعهشناسی وبری چگونه تیپهای ایدهآلی را در نظر میگیرد و نیز به چه معنا انگیزه-فهم است.
این پژوهش بسی پیچیده مینماید، اگر از آغاز تا سرانجام باز آن را (باز به این اعتبار که مرگ فرصت نداد تا ماکس وبر تحقیقهای برنامهریزی شدهاش را به پایان برساند) در نظر گیریم و به شاخ و برگهایش توجه کافی کنیم. نتیجهی آن، بدون گمانزنی و پرسش و اما-و-اگر و انتظار انتقاد، تقریرشدنی نیست.[۲]
روح و نظام
آنچه کل پروژه را ممکن ساخته و از ابتدا تا آخر مسیر آن را معین نموده، فرقی است که ماکس وبر میان روح و نظام سرمایهداری میگذارد. پرسش ماکس وبر پرسش از پی روح سرمایهداری است، پرسش از پی ذهنیت سرمایهدارانه است که چیزی متفاوت از منش سودجوییای است که در همه جا و در دورانهای مختلف نمودهای بارزی داشته است.
او تیپ ایدهآلی را برای سرمایهدار آغازین، سرمایهدار قرن هفدهم در نظر میگیرد و روحیهی وی را میکاود. رویکرد سرمایهدارانهی چنین فردی از درون او برمیخیزد، از آموختههایی که رفتار و پندار او را تعیین میکنند، آن هم به صورتی شورانگیز. او سودازده است. سودازدگی، دین است. پروتستانتیسم، دین آمرزش است. یک نشانهی رستگاری، موفقیت است؛ نه موفق شدن برای مصرف و شادخواری و آرامش بیشتر، بلکه موفق شدن برای موفق شدن. آن تیپ ایدهآلی که با روحیهی خود امکانهای موجود را چنان در خدمت گرفت که از آنها نظام سرمایهداری ساخته شد، یک ریاضتکش سختکوش صرفهجوی حسابگر خردورز است. همهی خصلتهای او از خوی دینی او برمیخیزند. ماکس وبر خاستگاه سوژهی تیپیک سرمایهداری را در آیین کالون میبیند. این سوژه، دینخو است، اول و آخر حرفش دین است.
دینخویی پروتستانی
شاید تا حدی روا باشد که اصطلاح دینخویی را از دوستدار قرض کنیم و به ماکس وبر قرض دهیم. با این دست-به-دست گشتن بار معنایی اصطلاح دگرگون میشود. دینخوییای که ماکس وبر در نهاد تیپ ایدهآل سرمایهداران پیشاهنگ میبیند، از جنس منش است، تعیینکنندهی برنامهی زندگی است، کیفیتی اخلاقی دارد، برای نحوهی در-جهان-بودگی فرد تکلیف تعیین میکند.
توجه به منش به جای بینش، یعنی توجه به چیزی که بیشتر به عمل مربوط میشود تا شناخت، همخوان با رویکرد عمومی ماکس وبر است. مقولهی مرکزی جامعهشناسی ماکس وبر "کنش" است. ماکس وبر در تحلیل پروتستانتیسم نیز تیپ ایدهآل موضوع بررسیاش را کنشگر در نظر میگیرد.
ماکس وبر به عنوان فیلسوف در جایی از تاریخ فلسفه ایستاده که دورهی افت فلسفهی آگاهی آغاز شده، شناختشناسی دارد از کانون اندیشهی فلسفی کنار میرود و نهاد انسانی دیگر در برابر برنهادی به عنوان جهان تصور نمیشود که پیشتر در درجهی نخست به عنوان موضوع شناخت تصور میشد.
دینخوییای شدیدتر از نوع ایرانی آن
دینخویی تیپ ایدهآل سرمایهدار پیشاهنگ از هر نظر شدیدتر از آنی است که در نمونهی نهاد ایرانی مطرح در نوشتههای دوستدار میبینیم. برای او کتاب، یعنی کتاب مقدس. او مدام سر در این کتاب دارد. او نمیپرسد و شک نمیکند. او نه جویای علم، بلکه جوی آمرزش است.
اینکه پروتستانتیسم بعدا چه شد و چگونه پروتستانتیسم فرهنگی سر برآورد و این گمان رواج یافت که گویا پروتستانیسم مروج آزاداندیشی و رواداری و دانشدوستی بوده است، داستان دیگری است که در اینجا نمیتوان به آن پرداخت. ماکس وبر به پروتستانیسم آغازین در روایت کالونی آن نظر دارد که مشخصهی آن تعصب و کوردلی و سرکوب پرسشهای شکبرانگیز بوده است. از دوران حکمرانی کالون در ژنو و اختناق و خشونت فرقههای پروتستانی ماجراهای تکاندهندهای در یادها ماندهاند. یکی از انگیزههای ماکس وبر از مطالعه در مورد اسلام، شباهتهای صوریای است که میان آن و کالونیسم دیده است. [۳] این شباهت را بسیاری از پژوهشگران دیدهاند و جالب اینجاست که توجه گروه بزرگی از آنان به ابن تیمیه و وهابیت معطوف شده است [۴]، و این وهابیت فرقهای است که در آن، دینخوییای که دوستدار توصیف میکند، تا حد کمال مجسم است.
از تحلیل سوژه به تحلیل سیستم
سرمایهداری به روایت ماکس وبر با "روح" آغاز شده و با "سیستم" ختم میشود. ماکس وبر، هر چه پیشتر میآید، بیشتر متوجه سیستم میشود. بدبینی او در دورهی پایانی زندگیاش به اوضاع جهان به تصور او از اینکه سیستم دیگر جایی برای نهاد انسانی (سوژه) نمیگذارد، برمیگردد. به هر حال تحلیل او از پروتستانتیسم همچون روح آغازگر سرمایهداری را میتوان به عنوان نوعی تحلیل نهاد معرفی کرد. کتاب سرمایهی کارل مارکس نقد اقتصاد سیاسی است، پروژهی پروتستانتیسم ماکس وبر نقد روح اقتصادی آغازگر سرمایهداری است.
دوستدار هم نقد روح میکند؛ نقد او اما در محدودهی سنجش تواناییهایی روحی با روحیهی دینی برای "اندیشیدن" است. منظور از اندیشیدن هم فعالیتی ذهنی از جنس فلسفیدنی است که فقط مقید به حقیقت است و از این پیشداوری عزیمت نمیکند که حقیقت آنی است که در کتاب دین آمده است.
ادامه دارد
پانویسها:
[۱]
Max Weber, Wirtschaft und Gesellscahft. Grundriss der versthenden Soziologie, Frankfurt/M 2005, S. 3
[۲] در این مورد بهعنوان نمونه بنگرید به مجموعهی مقالههای جمعشده در کتاب زیر، بهویژه مقالهی هارتموت لِمَن (Hartmut Lehmann):
Wolfgang Schluchter (Hg.), Max Webers Sicht des okzidentalen Christentums. Interpretation und Kritik, Frankfurt/M 1988
[۳]
Cf. Wolfgang Schluchter (Hg.), Max Webers Sicht des Islams. Interpretation und Kritik, Frankfurt/M 1987, S. 24
[۴] به عنوان نمونه بنگرید به:
James D. Tracy, Europe's Reformations, 1450-1650. Doctrine, Politics, and Community, Lanham, Maryland 2005, pp 304-305
بخش پیشین:
نظرها
نظری وجود ندارد.