ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از دیسکو تا معبد، و از فیس‌بوک تا وبلاگ

<p>انسیه اکبری - ونداد زمانی ـ&nbsp;با انسیه اکبری، شاعر، وبلاگ&zwnj;نویس و عکاس ایرانی ساکن استرالیا گفت&zwnj;و&zwnj;گویی انجام داده&zwnj;ام. از انسیه اکبری تاکنون چند مجموعه شعر به چاپ رسیده است و با وجود آن&zwnj;که آثار او اجازه&zwnj;ی انتشار در ایران ندارند، اما یکی از آخرین مجموعه اشعارش با عنوان &laquo;زوزه&zwnj;خوانی&raquo; به لیست برگزیدگان نهایی سومین دوره&zwnj;ی جایزه&zwnj;ی شعر زنان ایران (خورشید) راه یافته است.</p> <p><br /> انسیه درباره&zwnj;ی خودش می&zwnj;گوید: &laquo;اسمم را از اُنس گرفته&zwnj;اند، از اُنس به این امید که همین باشم، اما من، بر خلاف اسمم قد کشیده&zwnj;ام و بر خلاف اسمم زندگی کرده&zwnj;ام. بر خلاف اسمم زندگی می&zwnj;کنم؛ گوشه&zwnj;گیر و تلخ، دردناک و دور... و پراز دغدغه&zwnj;های پیرکننده و سخت. کشیدن کلمه&zwnj;ها با تیغ، روی پوست ظریف کاغذ&zwnj;ها، بیماری لاعلاج من است و پنهان شدن پشت ویزور دوربینی سیاه خودآزاری&zwnj;ام.&raquo;</p> <p><br /> در فرصت&zwnj;های بعدی به اشعار انسیه خواهیم پرداخت چون، به گمان من اشعار او از سویی نمایانگر تلخی تنهایی و درماندگی برخی آثار صادق هدایت است و از سوی دیگر سرشار از ناگواریِ فلج&zwnj;کننده&zwnj;ی آثار فرانتس کافکاست. به دیگر سخن آثار انسیه اکبریاز اندوه دهشتناک هر دو نویسنده بزرگ اوائل قرن بیستم نشان دارد. اما فعلاً در این مجال کوتاه، گفت&zwnj;و&zwnj;گویی که می&zwnj;خوانید به این قصد انجام شده که خوانندگان با افکار و سلیقه&zwnj;های عمومی&zwnj;تر انسیه اکبری آشنا شوند. به همین دلیل از او خواستم که به&zwnj;عنوان یکی از پیشگامان وبلاگ&zwnj;نویسی، از نحوه&zwnj;ی شکل گیری وبلاگ&zwnj;نویسی در ایران و رقابت آن با فیس&zwnj;بوک بگوید. <br /> انسیه اکبری درباره&zwnj;ی وبلاگ&zwnj;نویسی در ایران می&zwnj;گوید:</p> <p><img alt="" align="left" width="239" height="299" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/facebook-crown1.png" /><br /> &laquo;اوایل که وبلاگ نویسی در ایران باب شد هیچ&zwnj;کس روحش هم خبر نداشت امکان داره زمانی برسه که ایران یکی از قدرت&zwnj;های وبلاگ&zwnj;نویسی در دنیا بشه. اونقدر جدی به کارگرفته بشه که ما زندانی وبلاگ&zwnj;نویس داشته باشیم! این خودش نشون می&zwnj;ده این ابزار فقط یه وسیله برای پرکردن اوقات فراغت نیست و داره حرمت پیدا می&zwnj;کنه. مخصوصاً تو فضایی مثل جامعه&zwnj;ی ما که افراد هیچ راه مشخص و مطمئنی برای بروز افکار و درونیات خودشون ندارند واصلاً با صدای بلند حرف زدن تابو هست و دائماً باید در خفا و پنهانی ابراز وجود کنند. من فکر می&zwnj;کنم الان دوره&zwnj;ای هست که وبلاگ&zwnj;نویسی یه حرفه محسوب می&zwnj;شه. امیدوارم تو ایران هم همینطور بشه و بلاگر بودن به&zwnj;عنوان یه امتیاز در رزومه افراد بشه. این روند فرهنگ سازی شاید در زمینه&zwnj;هایی کند باشه اما این کندی و احتیاط بی&zwnj;شک از تاثیرش کم نمی&zwnj;کنه بلکه از جهاتی بهش کمک هم می&zwnj;رسونه. &raquo;</p> <p><br /> <strong>او درباره&zwnj;ی مقایسه&zwnj;ی وبلاگ&zwnj;نویسی با فیس&zwnj;بوک می&zwnj;گوید:</strong></p> <p><br /> &laquo;به نظرمن اصلاً مقایسه&zwnj;ی وبلاگ و فیس&zwnj;بوک زیاد درست نیست. درسته که هردو ابزاری هستند برای تعامل اما به طرزغریبی باهم متفاوتن. شاید البته من دارم نظرم رو از حالت شخصی خیلی بسط می&zwnj;دم که این درست نیست. بهتره بگم برای من این دو تا زمین تا آسمون فرق می&zwnj;کنن. من از فیس بوک برای آشناشدن با افراد و گپ و گفت استفاده می&zwnj;کنم و از وبلاگ برای تخلیه&zwnj;ی خودم. درست مثل نایت کلاب رفتن و معبد رفتن&zwnj;ئه. باهم قابل مقایسه نیستند برای من. توی فیس بوک من از آدم&zwnj;ها هراسی ندارم. به&zwnj;راحتی باهاشون ارتباط برقرار می&zwnj;کنم. بیشتر وقتی رو که بیرون از خودم هستم توی فیس&zwnj;بوک می&zwnj;گذرونم و خوشبختانه دوستان خیلی خوب زیادی پیدا کردم که در خیلی زمینه&zwnj;ها بهم کمک کردن اما قضیه&zwnj;ی وبلاگ کاملاً فرق می&zwnj;کنه. &raquo;</p> <p><br /> <strong>انسیه اکبری درباره&zwnj;ی رابطه&zwnj;اش با مخاطبان وبلاگش می&zwnj;گوید:</strong></p> <p><br /> &laquo;در وبلاگ نویسی به&zwnj;هیچ عنوان به مخاطب فکر نمی&zwnj;کنم. تنها به این فکر می&zwnj;کنم که خود واقعی&zwnj;ام رو که در تمام روز حبس بوده و فرصت نفس کشیدن نداشته آزاد کنم تا حرف بزنه. ولش کنم تا با ناخوناش به در و دیوار چنگ بندازه. آمارگیر وبلاگم رو هم بستم تا حتی یک درصد اگر وسوسه شدم که آیا کسی می&zwnj;خونه یا نه امکان فهمیدنش رو نداشته باشم. و جایی هم برای کامنت دادن نداره چون اصولاً اونقدر شخصی می&zwnj;نویسم که نظرات دیگران بی&zwnj;شک نمی&zwnj;تونه از هیچ جهت محلی از اعراب داشته باشه. هستن دوستانی که از راه&zwnj;های دیگه در ارتباط هستیم و می&zwnj;دونم که می&zwnj;خونن وبلاگ رو و تعدادشون بیشتر از انگشتای یه دست نیست. برای من وبلاگ&zwnj;نویسی نوعی درمان خیلی جدیه. یه جور خوددرمانی که شاید در طولانی مدت ضربه هم بزنه اما من شدیداً بهش نیاز دارم. سعی کردم جایی رو برای خودم دست و پا کنم تا بتونم راحت با خودم حرف بزنم. بعد برگردم بالای صفحه دوباره بخونم و دلم برای نویسنده بسوزه و فرافکنی کنم که اون آدم من نیستم. فکر می&zwnj;کنم تونسته باشم جواب قانع کننده&zwnj;ای بدم. &raquo;</p> <p><img alt="" align="left" width="166" height="166" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/khry_z_nysh_khbry.jpg" /><br /> <strong>و درباره&zwnj;ی ضرورت وبلاگ&zwnj;نویسی در زندگی روزانه&zwnj;اش می&zwnj;گوید:</strong></p> <p><br /> &laquo;فکر نمی&zwnj;کنم هیچ ابزاری بهتر از وبلاگ در اختیار آدمایی مثل من قرار بگیره تا بی&zwnj;صدا به دیوونه&zwnj;گی هاشون ادامه بدن، باهاش بازی کنن و یواشکی به ته&zwnj;ش برسن. امکان داره من فیس بوک رو ترک کنم که گاهی هم ماه&zwnj;ها این کار رو می&zwnj;کنم. یا جایی عکس نذارم. مَسنجرم رو ببندم. اما وبلاگ رو هیچ وقت نمی&zwnj;تونم ترک کنم. بار&zwnj;ها سعی کردم اما فقط حالم رو بد&zwnj;تر کرده. چون ننوشتن حالم رو بد می&zwnj;کنه و تقدسش هم برای من در همینه. یه وابستگی روانی پیدا شده بین منِ واقعی&zwnj;ام با نوشتن توی وبلاگ که حس می&zwnj;کنه تنها راه زنده موندش و اثبات زنده بودنش اون وبلاگ و نوشتن توی اون وبلاگ&zwnj;ئه. اصلاً برای من روند طبیعی و عمومی در این زمینه وجود نداره. خیلی شخصی به این موضوع نگاه کردم و جواب دادم. فکرمی کنم بودن در همین حد برای من کافی باشه&raquo;</p> <p><br /> به نظر می&zwnj;رسد انسیه منتظر یک تلنگر و اشاره بود تا افکار و عواطفی را که با آن زندگی کرده است بدون رودربایستی با دیگران سهیم گردد. راحتی و صمیمیتش به من جسارت داد تا در پایان از او بخواهم که درباره&zwnj;ی &laquo;غرولند، آه و ناله، شکایت، پرخاش، غم و دلشکستگی&raquo; و تمامی کلماتی که به گونه&zwnj;ای سانتیمانتال به شخصیتِ تیپیکِ شاعران و وبلاگ&zwnj;نویسان جوان ایرانی تبدیل شده است نظرش را بگوید. سئوالم را کمی هم بسط دادم و از روی کنجکاوی پرسیدم آیا انسیه خصیصه&zwnj;ی &laquo;غمناله&zwnj;های پرخاشجویانه&raquo; را ایرانی می&zwnj;داند یا به نظر او این خصلت یک خصلت عمومی&zwnj; شده&zwnj; در جهان معاصر ماست؟ انیسه اکبری پاسخ داد:</p> <p><br /> &laquo;شاکی و متوهم بودن رو مختص خودمون می&zwnj;دونم خیلی و بهشون تعصب دارم و مفتخرم شدید. به خوب یا بدش هم کاری ندارم که خب خیلی تأکید دارم حقمون هستش و باید به&zwnj;عنوان یه عکس&zwnj;العمل روانی حتماً باشه و نبودش ضربه می&zwnj;زنه. اما پوچ و غمگین بودن رو می&zwnj;تونیم بسط بدیم به همه&zwnj;ی آدم&zwnj;ها از ملیت&zwnj;های دیگه. البته اون شاکی بودن و وَهم&zwnj;زده &zwnj;بودن هم هست توی همه&zwnj;ی آدم&zwnj;ها اما خُب، فکر می&zwnj;کنم، درصدش در ما خیلی بیشتره و یه طورایی صاحب عزا هستیم. صدالبته که پوچگرایی وغم پرور بودن&zwnj;مون هم می&zwnj;چربه به مال دیگران (و به قول شما انسان معاصر) که فکر نمی&zwnj;کنم ما جزوشون باشیم اصلاً. &raquo;<br /> او اما به نکته&zwnj;ی تازه&zwnj;ای اشاره می&zwnj;کند و اعتقاد دارد که ما از پوچگرایی لذت می&zwnj;بریم. می&zwnj;گوید:</p> <p><br /> &laquo;اما تفاوتی که حس می&zwnj;کنم خیلی به چشم می&zwnj;آد اینه که ما خیلی هم لذت می&zwnj;بریم از داشتن این خصوصیات. حس می&zwnj;کنیم زنده نیستیم بدونِ اندوه. بیهوده&zwnj;گی که نتیجه&zwnj;ی شادمانی کاذب هست بیشتر رنجمون می&zwnj;ده تا اون غم و اون تَوهم. رفته تو خونمون. فکر می&zwnj;کنم باز نباید جمع می&zwnj;بستم. ببخشید. به هرحال من که به شدت استقبال می&zwnj;کنم. شده خیلی وقت&zwnj;ها یعنی اکثراً از همین هم شاکی شدم توی وبلاگ. اما حظِ مزه کردن اون تیرگیه بی&zwnj;&zwnj;&zwnj;نهایت قدرتمند و بی&zwnj;مثالی که به من کمک می&zwnj;کنه که درخودم فروبرم و بعد با دست پر و به شکلی متفاوت درقالب کلمات بیرون بیام. خیلی عمیق و ترک نکردنیه. اونقدر برام ارزشمنده که با هیچ درمان و آرامشی عوضش نمی&zwnj;کنم. اصلاً لذتی بالا&zwnj;تر از اون وجود نداره. کافیه تجربه&zwnj;ش کنیم یک&zwnj;بار برای همیشه. بی&zwnj;اختیار آغوشت رو برای هر توهمِ ویران&zwnj;کننده&zwnj;ای باز می&zwnj;کنی و فریاد می&zwnj;زنی بیا منو پُر کن. حاضری تمام عمرت رو به شکایت از خودت بگذرونی اما از دستش هم ندی. مثل زخمیه که چرک کرده اما درمونش نمی&zwnj;کنی چون تو رو یاد افتخاراتت می&zwnj;ندازه. با کمال میل اجازه می&zwnj;دی پوچی روحت رو، نگاهت رو، رگ&zwnj;هاتو تسخیر کنه در ازای کمکی که بهت می&zwnj;رسونه واسه پایین رفتن تو خودت و نتیجتاً غم که نمادِ بیرونیِ تمامِ این اتفاقات هست و ازش گریزی نیست. ما محصول نوشته&zwnj;هامون هستیم و این مشخصاتمونه.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <p>برای آشنایی بیشتر با انسیه اکبری می&zwnj;توانید به وبلاگ او مراجعه کنید</p> <p>&nbsp;</p> <p><a href="http://www.wildly.blogspot.com/">www.wildly.blogspot.com</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>در این وب&zwnj;سایت می&zwnj;توانید به نمونه های از اشعار او دسترسی یابید</p> <p><br /> <a href="http://www.matrod.org/">www.matrod.org</a><br /> &nbsp;</p>

انسیه اکبری - ونداد زمانی ـ با انسیه اکبری، شاعر، وبلاگ‌نویس و عکاس ایرانی ساکن استرالیا گفت‌و‌گویی انجام داده‌ام. از انسیه اکبری تاکنون چند مجموعه شعر به چاپ رسیده است و با وجود آن‌که آثار او اجازه‌ی انتشار در ایران ندارند، اما یکی از آخرین مجموعه اشعارش با عنوان «زوزه‌خوانی» به لیست برگزیدگان نهایی سومین دوره‌ی جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) راه یافته است.

انسیه درباره‌ی خودش می‌گوید: «اسمم را از اُنس گرفته‌اند، از اُنس به این امید که همین باشم، اما من، بر خلاف اسمم قد کشیده‌ام و بر خلاف اسمم زندگی کرده‌ام. بر خلاف اسمم زندگی می‌کنم؛ گوشه‌گیر و تلخ، دردناک و دور... و پراز دغدغه‌های پیرکننده و سخت. کشیدن کلمه‌ها با تیغ، روی پوست ظریف کاغذ‌ها، بیماری لاعلاج من است و پنهان شدن پشت ویزور دوربینی سیاه خودآزاری‌ام.»

در فرصت‌های بعدی به اشعار انسیه خواهیم پرداخت چون، به گمان من اشعار او از سویی نمایانگر تلخی تنهایی و درماندگی برخی آثار صادق هدایت است و از سوی دیگر سرشار از ناگواریِ فلج‌کننده‌ی آثار فرانتس کافکاست. به دیگر سخن آثار انسیه اکبریاز اندوه دهشتناک هر دو نویسنده بزرگ اوائل قرن بیستم نشان دارد. اما فعلاً در این مجال کوتاه، گفت‌و‌گویی که می‌خوانید به این قصد انجام شده که خوانندگان با افکار و سلیقه‌های عمومی‌تر انسیه اکبری آشنا شوند. به همین دلیل از او خواستم که به‌عنوان یکی از پیشگامان وبلاگ‌نویسی، از نحوه‌ی شکل گیری وبلاگ‌نویسی در ایران و رقابت آن با فیس‌بوک بگوید.
انسیه اکبری درباره‌ی وبلاگ‌نویسی در ایران می‌گوید:


«اوایل که وبلاگ نویسی در ایران باب شد هیچ‌کس روحش هم خبر نداشت امکان داره زمانی برسه که ایران یکی از قدرت‌های وبلاگ‌نویسی در دنیا بشه. اونقدر جدی به کارگرفته بشه که ما زندانی وبلاگ‌نویس داشته باشیم! این خودش نشون می‌ده این ابزار فقط یه وسیله برای پرکردن اوقات فراغت نیست و داره حرمت پیدا می‌کنه. مخصوصاً تو فضایی مثل جامعه‌ی ما که افراد هیچ راه مشخص و مطمئنی برای بروز افکار و درونیات خودشون ندارند واصلاً با صدای بلند حرف زدن تابو هست و دائماً باید در خفا و پنهانی ابراز وجود کنند. من فکر می‌کنم الان دوره‌ای هست که وبلاگ‌نویسی یه حرفه محسوب می‌شه. امیدوارم تو ایران هم همینطور بشه و بلاگر بودن به‌عنوان یه امتیاز در رزومه افراد بشه. این روند فرهنگ سازی شاید در زمینه‌هایی کند باشه اما این کندی و احتیاط بی‌شک از تاثیرش کم نمی‌کنه بلکه از جهاتی بهش کمک هم می‌رسونه. »

او درباره‌ی مقایسه‌ی وبلاگ‌نویسی با فیس‌بوک می‌گوید:

«به نظرمن اصلاً مقایسه‌ی وبلاگ و فیس‌بوک زیاد درست نیست. درسته که هردو ابزاری هستند برای تعامل اما به طرزغریبی باهم متفاوتن. شاید البته من دارم نظرم رو از حالت شخصی خیلی بسط می‌دم که این درست نیست. بهتره بگم برای من این دو تا زمین تا آسمون فرق می‌کنن. من از فیس بوک برای آشناشدن با افراد و گپ و گفت استفاده می‌کنم و از وبلاگ برای تخلیه‌ی خودم. درست مثل نایت کلاب رفتن و معبد رفتن‌ئه. باهم قابل مقایسه نیستند برای من. توی فیس بوک من از آدم‌ها هراسی ندارم. به‌راحتی باهاشون ارتباط برقرار می‌کنم. بیشتر وقتی رو که بیرون از خودم هستم توی فیس‌بوک می‌گذرونم و خوشبختانه دوستان خیلی خوب زیادی پیدا کردم که در خیلی زمینه‌ها بهم کمک کردن اما قضیه‌ی وبلاگ کاملاً فرق می‌کنه. »

انسیه اکبری درباره‌ی رابطه‌اش با مخاطبان وبلاگش می‌گوید:

«در وبلاگ نویسی به‌هیچ عنوان به مخاطب فکر نمی‌کنم. تنها به این فکر می‌کنم که خود واقعی‌ام رو که در تمام روز حبس بوده و فرصت نفس کشیدن نداشته آزاد کنم تا حرف بزنه. ولش کنم تا با ناخوناش به در و دیوار چنگ بندازه. آمارگیر وبلاگم رو هم بستم تا حتی یک درصد اگر وسوسه شدم که آیا کسی می‌خونه یا نه امکان فهمیدنش رو نداشته باشم. و جایی هم برای کامنت دادن نداره چون اصولاً اونقدر شخصی می‌نویسم که نظرات دیگران بی‌شک نمی‌تونه از هیچ جهت محلی از اعراب داشته باشه. هستن دوستانی که از راه‌های دیگه در ارتباط هستیم و می‌دونم که می‌خونن وبلاگ رو و تعدادشون بیشتر از انگشتای یه دست نیست. برای من وبلاگ‌نویسی نوعی درمان خیلی جدیه. یه جور خوددرمانی که شاید در طولانی مدت ضربه هم بزنه اما من شدیداً بهش نیاز دارم. سعی کردم جایی رو برای خودم دست و پا کنم تا بتونم راحت با خودم حرف بزنم. بعد برگردم بالای صفحه دوباره بخونم و دلم برای نویسنده بسوزه و فرافکنی کنم که اون آدم من نیستم. فکر می‌کنم تونسته باشم جواب قانع کننده‌ای بدم. »


و درباره‌ی ضرورت وبلاگ‌نویسی در زندگی روزانه‌اش می‌گوید:

«فکر نمی‌کنم هیچ ابزاری بهتر از وبلاگ در اختیار آدمایی مثل من قرار بگیره تا بی‌صدا به دیوونه‌گی هاشون ادامه بدن، باهاش بازی کنن و یواشکی به ته‌ش برسن. امکان داره من فیس بوک رو ترک کنم که گاهی هم ماه‌ها این کار رو می‌کنم. یا جایی عکس نذارم. مَسنجرم رو ببندم. اما وبلاگ رو هیچ وقت نمی‌تونم ترک کنم. بار‌ها سعی کردم اما فقط حالم رو بد‌تر کرده. چون ننوشتن حالم رو بد می‌کنه و تقدسش هم برای من در همینه. یه وابستگی روانی پیدا شده بین منِ واقعی‌ام با نوشتن توی وبلاگ که حس می‌کنه تنها راه زنده موندش و اثبات زنده بودنش اون وبلاگ و نوشتن توی اون وبلاگ‌ئه. اصلاً برای من روند طبیعی و عمومی در این زمینه وجود نداره. خیلی شخصی به این موضوع نگاه کردم و جواب دادم. فکرمی کنم بودن در همین حد برای من کافی باشه»

به نظر می‌رسد انسیه منتظر یک تلنگر و اشاره بود تا افکار و عواطفی را که با آن زندگی کرده است بدون رودربایستی با دیگران سهیم گردد. راحتی و صمیمیتش به من جسارت داد تا در پایان از او بخواهم که درباره‌ی «غرولند، آه و ناله، شکایت، پرخاش، غم و دلشکستگی» و تمامی کلماتی که به گونه‌ای سانتیمانتال به شخصیتِ تیپیکِ شاعران و وبلاگ‌نویسان جوان ایرانی تبدیل شده است نظرش را بگوید. سئوالم را کمی هم بسط دادم و از روی کنجکاوی پرسیدم آیا انسیه خصیصه‌ی «غمناله‌های پرخاشجویانه» را ایرانی می‌داند یا به نظر او این خصلت یک خصلت عمومی‌ شده‌ در جهان معاصر ماست؟ انیسه اکبری پاسخ داد:

«شاکی و متوهم بودن رو مختص خودمون می‌دونم خیلی و بهشون تعصب دارم و مفتخرم شدید. به خوب یا بدش هم کاری ندارم که خب خیلی تأکید دارم حقمون هستش و باید به‌عنوان یه عکس‌العمل روانی حتماً باشه و نبودش ضربه می‌زنه. اما پوچ و غمگین بودن رو می‌تونیم بسط بدیم به همه‌ی آدم‌ها از ملیت‌های دیگه. البته اون شاکی بودن و وَهم‌زده ‌بودن هم هست توی همه‌ی آدم‌ها اما خُب، فکر می‌کنم، درصدش در ما خیلی بیشتره و یه طورایی صاحب عزا هستیم. صدالبته که پوچگرایی وغم پرور بودن‌مون هم می‌چربه به مال دیگران (و به قول شما انسان معاصر) که فکر نمی‌کنم ما جزوشون باشیم اصلاً. »
او اما به نکته‌ی تازه‌ای اشاره می‌کند و اعتقاد دارد که ما از پوچگرایی لذت می‌بریم. می‌گوید:

«اما تفاوتی که حس می‌کنم خیلی به چشم می‌آد اینه که ما خیلی هم لذت می‌بریم از داشتن این خصوصیات. حس می‌کنیم زنده نیستیم بدونِ اندوه. بیهوده‌گی که نتیجه‌ی شادمانی کاذب هست بیشتر رنجمون می‌ده تا اون غم و اون تَوهم. رفته تو خونمون. فکر می‌کنم باز نباید جمع می‌بستم. ببخشید. به هرحال من که به شدت استقبال می‌کنم. شده خیلی وقت‌ها یعنی اکثراً از همین هم شاکی شدم توی وبلاگ. اما حظِ مزه کردن اون تیرگیه بی‌‌‌نهایت قدرتمند و بی‌مثالی که به من کمک می‌کنه که درخودم فروبرم و بعد با دست پر و به شکلی متفاوت درقالب کلمات بیرون بیام. خیلی عمیق و ترک نکردنیه. اونقدر برام ارزشمنده که با هیچ درمان و آرامشی عوضش نمی‌کنم. اصلاً لذتی بالا‌تر از اون وجود نداره. کافیه تجربه‌ش کنیم یک‌بار برای همیشه. بی‌اختیار آغوشت رو برای هر توهمِ ویران‌کننده‌ای باز می‌کنی و فریاد می‌زنی بیا منو پُر کن. حاضری تمام عمرت رو به شکایت از خودت بگذرونی اما از دستش هم ندی. مثل زخمیه که چرک کرده اما درمونش نمی‌کنی چون تو رو یاد افتخاراتت می‌ندازه. با کمال میل اجازه می‌دی پوچی روحت رو، نگاهت رو، رگ‌هاتو تسخیر کنه در ازای کمکی که بهت می‌رسونه واسه پایین رفتن تو خودت و نتیجتاً غم که نمادِ بیرونیِ تمامِ این اتفاقات هست و ازش گریزی نیست. ما محصول نوشته‌هامون هستیم و این مشخصاتمونه.»

برای آشنایی بیشتر با انسیه اکبری می‌توانید به وبلاگ او مراجعه کنید

در این وب‌سایت می‌توانید به نمونه های از اشعار او دسترسی یابید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    <p>چرا اینقدر دنیا را سیاه می بینید خانم اکبری؟</p>

  • کاربر مهمان

    <p>انسیه خانم اکبری به سایتی که اشعار شما بود رفتم. شعرهای خیلی واقعی و از دل بر آمده می گویید. موفق باشید</p>

  • شلم شوربا

    <p>خيلي جالب بود براي اينكه منم دوباره برگشتم به همون وبلاگ قديميم ....فيسبوك خيلي قشنگه ..امكاناتش فوق العاده است ولي جذابيتش شايد تا وقتيه كه همه دوستات رو پيدا كردي بعد از اون ديگه چيزي نداره.بعضيا توي فيسبوك بازي انلاين ميكنن و نظرسنجي ها رو پر ميكنن ولي هيچوقت خلاقيتي از كاربرها نميبيني. شايد من كه دوست دارم ناشناس باشم اينجوري هستم. موفق باشيد و پيروز وبلاگنويسهاي قديمي</p>