این قلمبازان کافهنشین
<p>با کاغذهای کاهی در جیب کت‌های بلند و پالتوها، پا به کافه می‌گذارند. دست‌نوشت‌های کتابی یا تای روزنامه‌ای سر می‌خورد روی میز چوبی کافه. گاهی تنها هستند و سر به تو، با دست‌های جوهری. کمر خم می‌کنند و برگه‌ها سیاه و سیگارها دود و قهوه‌ها ته‌نشین می‌شوند. گاهی سکوت کاغذ است و سردی قهوه، با نگاه‌های گنگ گمشده. گاهی با هم‌اند و پرهیاهو. صندلی‌هاشان را کنار هم می‌چینند. لبریز از هیجان و رمیده، لبالب از اندیشه‌های نو. کلمه‌ها لابه‌لای دود سیگار دوار می‌شوند و می‌پیچند توی هوای کافه.</p> <!--break--> <p>حرف‌ها در هم سایه می‌اندازند. خنده‌های رها، جدل‌های صریح، شکفتن یک ایده. جرعه‌های قهوه به گفت‌وگوهای جدی، درنگ می‌بخشند. جوشش، شور، تپش و برانگیختگی واژه. انفجار کلمه! کلاه از سر به هوا می‌اندازند این قلم‌بازان آشوبگر. فوران الهام روی برگه‌های کاهی. معجزه اتفاق می‌افتد. معجزه می‌تواند «بیگانه» کامو باشد یا «تهوع» سارتر یا «وداع با اسلحه» همینگوی. معجزه می‌تواند «ماندارین‌ها»ی دوبووار باشد یا شعرهای مالارمه. <br /> </p> <p>این هنرمندان کافه‌نشین، بسیاری از معجزه‌های خود را گوشه‌ی یک قهوه‌خانه آفریده‌اند. بوی دانه‌های قهوه‌ای را استشمام کرده‌اند و نفس در سینه نگه داشته‌اند و قلم زده‌اند. راز کافه و قهوه و الهام و کلمه را فقط همان معجزه‌گران واژه‌ها می‌دانند و بس. <br /> </p> <p>~~<br /> </p> <p>سال ١۶٨۶ است. در خیابانی از خیابان‌های پاریس کاف‌های باز می‌شود به نام «کافه پروکوپ». سه سال بعد کمدی-فرانسز (مرکز تئاتر فرانسه) در همان خیابان پامی‌گیرد. کافه پروکوپ، لانه‌ی تئاتری‌های شهر می‌شود. راسین و مولیر نمایشنامه‌نویسان شهره، یک پاشان کمدی- فرانسز و یک پاشان کافه پروکوپ است. نمایش‌ها در کمدی فرانسز اجرا و در پروکوپ قوام می‌یابد. <br /> </p> <p><img align="left" width="300" height="225" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/800px-cafe_procope.jpg" />لویی سبستین مرسیه، نویسنده‌ی فرانسوی می‌نویسد: «نویسنده‌ی پاریسی، وقتی کلمه‌ها را می‌چیند، نگاهش به آکادمی فرانسه، جمعیت تماشاگرهای کمدی-فرانسز و کافه پروکوپ است.»<br /> این کافه بعدها پاتوق آلفرد دو موسه، آناتول فرانس و هوگو می‌شود. <br /> </p> <p>~~<br /> </p> <p>در سال ١٨١٢، کاف‌های در خیابان سن ژرمن دو پره پاریس افتتاح میشود. کافه «له دو مگوت» اسم آشنایی برای سورئالیست‌هاست. خانه‌ی دنج سارتر، دوبوار، کامو همین کافه است. بعدها بوریس ویان، شاعر و نویسنده‌ی فرانسوی می‌نویسد: «بی‌شک اگر کافه‌ای نبود، ژان پل سارتری هم نبود.»<br /> </p> <p>~~<br /> </p> <p>زوریخ در جنگ جهانی اول بی‌طرف است. هنرمندان اروپا برای رهایی از اغتشاش و آشوب جنگ به زوریخ پناه می‌برند. گروهی از هنرمندها کافه‌ای به پا می‌کنند که مأمن نویسندگان و شاعران باشد. «کافه ولتر» در قلب سوییس، محل تولد جنبش هنر آنارشیسم یا همان داداییسم می‌شود. هنری‌های آوانگارد، فوتوریست‌ها و داداییست‌ها، کافه ولتر را مرکز هم‌گروهی‌های خود می‌کنند. این کافه هنرمندانی مثل آپولینر و ماکس ژاکوب، آندره سالمون، پل ورلن و آرتور رمبو را در بعد از ظهرهای سوییسی به خود دیده است. <br /> </p> <p>~~<br /> <br /> </p> <p><img align="right" width="250" height="195" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/cafenaderi.jpg" />کافه‌ای با یک‌ بار چوبی، سالن‌های کوچک، صندلی‌های ناپلئونی مرمری، نقاشی‌های رمانتیک و آینه‌های قدیمی در دل رم ایتالیا، خلوتگاه گوته‌ی شاعر، استاندال و هانس کریستین اندرسون است. کافه «انتیکو گرکو» یکی از قدیمی‌ترین کافه‌های ایتالیا است که هنرمندان بسیاری قهوه‌هایش را نوشیده‌اند و ساعت‌هایی از زندگی‌شان را آنجا گذرانده‌اند. <br /> </p> <p>~~<br /> </p> <p>سالوادور دالی و فدریکو گارسیا لورکا اولین بار همدیگر را در کافه زیرزمینی آجری «د اورینته» مادرید ملاقات می‌کنند. <br /> </p> <p>کافکا اولین پیش‌نویس مسخ را، صبح یکشنبه در کافه استفان پراگ برای طرفدارانش می‌خواند و آرتور رمبو و پل ورلن از پس یاغی‌گری‌هایشان و ترک پاریس، کافه رویال لندن را مأمن خود می‌کنند. <br /> </p> <p>~~<br /> </p> <p>کافه‌ها و نویسنده‌ها با هم سالمند می‌شوند و دیرینگی هر دو را نوستالژیک می‌کند. رسم کافه‌نشینی اروپا کم کم به ایران می‌آید. هنرمندان فرنگ‌دیده، پا به کافه‌های تهران می‌گذارند و چاردیواری کافه‌ها طعم ادبیات نو می‌گیرد. <br /> </p> <p>~~ <br /> </p> <p>گذر زمان. تهران، دهه‌ی سی. کافه‌ای در خیابان نادری با پنجره‌‌های بزرگ و صندلی‌های لهستانی، آشیانه‌ی صادق هدایت است. هدایت با گروه رابعه‌اش ساعت‌ها در سالن کافه نادری گپ زده و نوشته است. به کافه فردوسی هم می‌رود. او به کافه‌بازی پاریسی عادت دارد و حالا کافه سر چهار راه استانبول، خلوتگاه هدایت است. «بزرگ علوی» هم می‌آید. بعدها جلال آل احمد، نیما، رهی معیری، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، نادرپور، نصرت رحمانی و براهنی، با وقت‌هایی که در نادری می‌گذرانند، کافه را پربهاتر می‌کنند. <br /> </p> <p>~~<br /> </p> <p>کافه‌ای سر خیابان قوام. دهه‌ی چهل. «تاری وردی» پیشخدمت کافه «ریویرا» زیرسیگاری‌ها را می‌چیند و روزنامه‌های جامانده را جمع می‌کند. این کافه با جمع هنرمندان و شاعران همیشگی‌اش، روزهای نابی را به خود می‌بیند. «سهراب سپری» هم عصرها به «ریویرا» می‌آید و کافه بوی شعر و طبیعت می‌گیرد. <br /> </p> <p>جلال آلِ احمد کافه فیروز را ترجیح می‌دهد و با دوستانش، نوشیدنی‌های فیروز را با طعم داستان‌هایش عجین می‌کند. <br /> </p> <p>کافه‌های فرهنگی انگار پناهگاه آرامی بودند برای این همسرشتان هنری، تا دور از هیاهوی شهری، غرق دنیای الهام و ادب خود شوند. قهوه‌ای بنوشند و سطری بنویسند.</p> <p>به قول بالزاک: «جرعه قهوه که به بدن نویسنده می‌رسد، هیاهو آغاز می‌شود. ایده‌ها مانند جنگاوران یک سپاه بزرگ در منطقه نبرد به تکاپو می‌افتند. به خاطر سپرده‌های ذهن، در مسیر باد چهارنعل می‌تازند (...) برای پیکارآغاز شده کاغذ از جوهر پوشیده می‌شود و با سیل آب‌های سیاه به سرانجام می‌رسد.»<br /> </p> <p> </p> <p> </p>
با کاغذهای کاهی در جیب کتهای بلند و پالتوها، پا به کافه میگذارند. دستنوشتهای کتابی یا تای روزنامهای سر میخورد روی میز چوبی کافه. گاهی تنها هستند و سر به تو، با دستهای جوهری. کمر خم میکنند و برگهها سیاه و سیگارها دود و قهوهها تهنشین میشوند. گاهی سکوت کاغذ است و سردی قهوه، با نگاههای گنگ گمشده. گاهی با هماند و پرهیاهو. صندلیهاشان را کنار هم میچینند. لبریز از هیجان و رمیده، لبالب از اندیشههای نو. کلمهها لابهلای دود سیگار دوار میشوند و میپیچند توی هوای کافه.
حرفها در هم سایه میاندازند. خندههای رها، جدلهای صریح، شکفتن یک ایده. جرعههای قهوه به گفتوگوهای جدی، درنگ میبخشند. جوشش، شور، تپش و برانگیختگی واژه. انفجار کلمه! کلاه از سر به هوا میاندازند این قلمبازان آشوبگر. فوران الهام روی برگههای کاهی. معجزه اتفاق میافتد. معجزه میتواند «بیگانه» کامو باشد یا «تهوع» سارتر یا «وداع با اسلحه» همینگوی. معجزه میتواند «ماندارینها»ی دوبووار باشد یا شعرهای مالارمه.
این هنرمندان کافهنشین، بسیاری از معجزههای خود را گوشهی یک قهوهخانه آفریدهاند. بوی دانههای قهوهای را استشمام کردهاند و نفس در سینه نگه داشتهاند و قلم زدهاند. راز کافه و قهوه و الهام و کلمه را فقط همان معجزهگران واژهها میدانند و بس.
~~
سال ١۶٨۶ است. در خیابانی از خیابانهای پاریس کافهای باز میشود به نام «کافه پروکوپ». سه سال بعد کمدی-فرانسز (مرکز تئاتر فرانسه) در همان خیابان پامیگیرد. کافه پروکوپ، لانهی تئاتریهای شهر میشود. راسین و مولیر نمایشنامهنویسان شهره، یک پاشان کمدی- فرانسز و یک پاشان کافه پروکوپ است. نمایشها در کمدی فرانسز اجرا و در پروکوپ قوام مییابد.
لویی سبستین مرسیه، نویسندهی فرانسوی مینویسد: «نویسندهی پاریسی، وقتی کلمهها را میچیند، نگاهش به آکادمی فرانسه، جمعیت تماشاگرهای کمدی-فرانسز و کافه پروکوپ است.»
این کافه بعدها پاتوق آلفرد دو موسه، آناتول فرانس و هوگو میشود.
~~
در سال ١٨١٢، کافهای در خیابان سن ژرمن دو پره پاریس افتتاح میشود. کافه «له دو مگوت» اسم آشنایی برای سورئالیستهاست. خانهی دنج سارتر، دوبوار، کامو همین کافه است. بعدها بوریس ویان، شاعر و نویسندهی فرانسوی مینویسد: «بیشک اگر کافهای نبود، ژان پل سارتری هم نبود.»
~~
زوریخ در جنگ جهانی اول بیطرف است. هنرمندان اروپا برای رهایی از اغتشاش و آشوب جنگ به زوریخ پناه میبرند. گروهی از هنرمندها کافهای به پا میکنند که مأمن نویسندگان و شاعران باشد. «کافه ولتر» در قلب سوییس، محل تولد جنبش هنر آنارشیسم یا همان داداییسم میشود. هنریهای آوانگارد، فوتوریستها و داداییستها، کافه ولتر را مرکز همگروهیهای خود میکنند. این کافه هنرمندانی مثل آپولینر و ماکس ژاکوب، آندره سالمون، پل ورلن و آرتور رمبو را در بعد از ظهرهای سوییسی به خود دیده است.
~~
کافهای با یک بار چوبی، سالنهای کوچک، صندلیهای ناپلئونی مرمری، نقاشیهای رمانتیک و آینههای قدیمی در دل رم ایتالیا، خلوتگاه گوتهی شاعر، استاندال و هانس کریستین اندرسون است. کافه «انتیکو گرکو» یکی از قدیمیترین کافههای ایتالیا است که هنرمندان بسیاری قهوههایش را نوشیدهاند و ساعتهایی از زندگیشان را آنجا گذراندهاند.
~~
سالوادور دالی و فدریکو گارسیا لورکا اولین بار همدیگر را در کافه زیرزمینی آجری «د اورینته» مادرید ملاقات میکنند.
کافکا اولین پیشنویس مسخ را، صبح یکشنبه در کافه استفان پراگ برای طرفدارانش میخواند و آرتور رمبو و پل ورلن از پس یاغیگریهایشان و ترک پاریس، کافه رویال لندن را مأمن خود میکنند.
~~
کافهها و نویسندهها با هم سالمند میشوند و دیرینگی هر دو را نوستالژیک میکند. رسم کافهنشینی اروپا کم کم به ایران میآید. هنرمندان فرنگدیده، پا به کافههای تهران میگذارند و چاردیواری کافهها طعم ادبیات نو میگیرد.
~~
گذر زمان. تهران، دههی سی. کافهای در خیابان نادری با پنجرههای بزرگ و صندلیهای لهستانی، آشیانهی صادق هدایت است. هدایت با گروه رابعهاش ساعتها در سالن کافه نادری گپ زده و نوشته است. به کافه فردوسی هم میرود. او به کافهبازی پاریسی عادت دارد و حالا کافه سر چهار راه استانبول، خلوتگاه هدایت است. «بزرگ علوی» هم میآید. بعدها جلال آل احمد، نیما، رهی معیری، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، نادرپور، نصرت رحمانی و براهنی، با وقتهایی که در نادری میگذرانند، کافه را پربهاتر میکنند.
~~
کافهای سر خیابان قوام. دههی چهل. «تاری وردی» پیشخدمت کافه «ریویرا» زیرسیگاریها را میچیند و روزنامههای جامانده را جمع میکند. این کافه با جمع هنرمندان و شاعران همیشگیاش، روزهای نابی را به خود میبیند. «سهراب سپری» هم عصرها به «ریویرا» میآید و کافه بوی شعر و طبیعت میگیرد.
جلال آلِ احمد کافه فیروز را ترجیح میدهد و با دوستانش، نوشیدنیهای فیروز را با طعم داستانهایش عجین میکند.
کافههای فرهنگی انگار پناهگاه آرامی بودند برای این همسرشتان هنری، تا دور از هیاهوی شهری، غرق دنیای الهام و ادب خود شوند. قهوهای بنوشند و سطری بنویسند.
به قول بالزاک: «جرعه قهوه که به بدن نویسنده میرسد، هیاهو آغاز میشود. ایدهها مانند جنگاوران یک سپاه بزرگ در منطقه نبرد به تکاپو میافتند. به خاطر سپردههای ذهن، در مسیر باد چهارنعل میتازند (...) برای پیکارآغاز شده کاغذ از جوهر پوشیده میشود و با سیل آبهای سیاه به سرانجام میرسد.»
نظرها
میم
<p>محشر بود خانومه بختیار...<br /> مثل یک فنجان قهوه کنج کافهای دنج<br /> :) </p>
سعيد
<p>بسيار بسيار زيبا و جالب بود ...اميدوارم کافه هاي امروزي هم چنين جايگاهي داشته باشند....!!!</p>