ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نگاهی به رمان پری‌سا اثر فرشته ساری

شخصیت زن این رمان در خانه نمی‌ماند. او اتومبیل دارد و بیرون از خانه کار می‌کند. اتومبیل نمادی از تحرک است و زنی که در حال راندن اتومبیل تصویر می‌شود، تصویر ساکن و راکد زن را جایگزین تصویری متحرک‌تر می‌کند.

وحید ولی زاده ـ  در حالی‌که رمان‌هایی که توسط زنان در ایران نوشته می‌شود، با اقبال نسبتاً خوبی مواجه است و علاوه بر شمارگان بالا، بحث‌های ادبی و فرهنگی متعددی را دامن می‌زنند، اما چه بسیارند آثار متفاوتی که توسط زنان نویسنده خلق می‌شوند، اما به این دلیل که در چهارچوب مورد نظر منتقدان روزنامه‌ای قرار نمی‌گیرند، به‌رغم شایستگی‌هاشان، نادیده باقی می‌مانند. پری‌سا، رمان کوتاهی از فرشته ساری، از جمله‌ی این آثار است.

رابطه‌ی متفاوت میان نقش‌های جنسیتی

داستان با ورود خانواده به خانه‌ای رازآلود آغاز می‌شود:

«روز اسباب‌کشی به باغ پری (این اسم را بچه‌ها روی خانه گذاشته‌اند) با عماد بی‌وقفه باغ را تمیز می‌کنیم: زیر درختان، روی علف‌ها، راه‌باریکه‌های شنی و زمین بازی را.»

خانه در درون خود رازی دارد که برای آشکار شدن و نوشته شدن، پرشید را که زنی نویسنده است فراخوانده و پس از نوشته شدن قصه‌ی رازآلود خانه، پرشید به همراه خانواده‌اش خانه را ترک می‌کند و داستان به پایان می‌رسد. اما از‌‌ همان آغاز در این رمان با رابطه‌ی متفاوتی میان نقش‌های جنسیتی و خانه مواجه‌ایم. برخلاف غالب رمان‌های نوشته شده توسط زنان نویسنده که قهرمان زن داستان خود را در درون چهاردیواری آپارتمان‌ها تصویر می‌کنند، در این داستان زن بیشتر به باغ گره خورده است تا درون خانه:

«از روز اول قرارمان این بوده: اختیار درخت‌ها و باغ با من باشد، اختیار خانه با عماد. هر کاری با اتاق‌ها می‌تواند بکند، اگر بخواهد می‌تواند مرا از این اتاق بیرون کند.»

پرشید در چهارچوب تنگ خانه محبوس نیست:

«از اداره مرخصی ساعتی می‌گرفتم و می‌رفتم به دنبال بچه‌ها، وقتی بچه‌ها را از مدرسه به خانه می‌آوردم، عماد از رختخواب بیرون می‌آمد.»

شخصیت زن این رمان در خانه نمی‌ماند. او اتومبیل دارد و بیرون از خانه کار می‌کند. اتومبیل نمادی از تحرک است و زنی که در حال راندن اتومبیل تصویر می‌شود، تصویر ساکن و راکد زن را جایگزین تصویری متحرک‌تر می‌کند:

«دو باربری که روی بار‌ها و رو به ماشین ما نشسته بودند جوری نگاه‌مان می‌کردند که انگار هر لحظه ممکن است ماشین ما برود زیر کامیون. سبقت گرفتم، وارد کوچه شدم.»

به جست‌و‌جوی یافتن صدای کلمات

آمدن پرشید و خانواده‌اش به خانه‌‌ا‌‌ی باغ‌دار و حوادث و رخدادهایی که پس از آن داستان را شکل می‌دهند، حاصل اراده‌ی آن باغ برای نوشته شدن داستان و خاطره‌ی ساکنِ قبلی خانه بوده است. در این میان پرشید که یک نویسنده است، برای انجام این وظیفه انتخاب می‌شود:

«پرشید را من صدا کردم. باید کسی می‌آمد اینجا و صدایم را می‌شنید. سال‌های سال گوش سپرده بودم تا کسی را صدا کنم که بتواند صدای مرا بشنود. صدای قلبم را بشنود. نمی‌دانم چرا این همه نیاز داشتم کسی صدای قلبم را بشنود. این نیاز مال آدم‌هاست که خوب می‌شناسمشان. روز‌ها، هفته‌ها، دهه‌ها، و قرن‌ها چشم به راه بودم، از وقتی که هنوز دست نخورده بودم، کاملاً که نه، گاهی باد بذر گل‌ها و علف‌ها را به اینجا می‌آورد و بارش باران آن را سبز می‌کرد. مرزهای تنم را نمی‌شناختم، ولی می‌دانستم قلبم همین‌جا قرار گرفته، درست وسط این باغ. پرشید با دو دخترش از سر کوچه می‌گذشتند. صدای قدم‌های پرشید، قلبم را تکان داد، باید صدایش می‌کردم. پرشید صدای مرا شنید و آمد به این خانه- باغ. هنوز هم صدای مرا می‌شنود، بدون کلام. وقتی آمد به این باغ فهمید صدایش کرده‌اند تا بنویسد این‌ها را، تا کلمه‌های صدایی را که شنیده پیدا کند.»

دگرگونی روابط اقتدار در خانه

در این رمان پرشید زنی است که به نویسندگی اشتغال دارد و در ابتدای رمان نیز کاری خارج از خانه دارد:

«از اداره مرخصی ساعتی می‌گرفتم و می‌رفتم دنبال بچه‌ها، وقتی بچه‌ها را از مدرسه به خانه می‌آوردم، عماد از رختخواب بیرون می‌آمد.»

در اینجا نه تنها با تصویر زن به‌عنوان فردی که بیرون از خانه کار می‌کند روبه‌رو هستیم، بلکه می‌بینیم به‌تدریج رابطه‌ی دو قطبی زن/درون خانه – مرد/بیرون خانه مخدوش می‌شود. اما پرشید نیز همچنان به کار بچه‌داری و آشپزی نیز مشغول است. اگرچه برای او این فعالیت‌ها معنایی متفاوت دارند و جوهره‌ی فعالیت‌های وی به‌شمار نمی‌آیند:

«با اینکه همیشه حواسم بوده بچه‌ها غذای مناسبی بخورند ولی به خرید و پختن غذا به چشم رفع تکلیفی برای گرسنگی و رسیدن مواد لازم به بدن نگاه می‌کردم.»

به همین نسبت که در رمان «پری‌سا»، زن با کار بیرون از خانه پیوند می‌خورد، استقلال او و عدم وابستگی‌اش بیشتر می‌شود و روابط اقتدار در خانواده دگرگون می‌شود. به‌طوری که برای مثال علی‌رغم مخالفت عماد با آمدن به آن خانه، پرشید تصمیم خود را عملی می‌کند:

«عماد موافق آمدن به این خانه نبود.»

از خیال محض تا واقعیت سخت و استوار

در رمان «پری‌سا»، شوهر پرشید درگیر گذشته است و پرشید درگیر حال و زندگی جاری است:
«خدا را شکر که عماد تاریخ می‌نویسد، تاریخ گذشته‌های چند هزار ساله را و خیالم جمع است که من و زندگی‌ام وارد داستان‌های تاریخی‌اش نمی‌شویم. عماد به تاریخ دور علاقه دارد و من به تاریخ روز و داستان‌هایمان با هم تلاقی‌ای ندارد. من به خیال محض گرایش دارم و عماد به واقعیت سخت و استوار.»

در این رمان زن برخلاف رمان‌های پیشین قطب خاطره/گذشته را در مقابل مرد/تخیل/آینده تشکیل نمی‌دهد بلکه زن با تخیل و خیال پیوند می‌خورد و مرد با گذشته. پرشید از خاطرات بیزار است و ترجیح می‌دهد از گذشته دور شود:

«پیش از جریان میلاد هم خاصیت ضد کلکسیونری در من قوی بود ولی به کم و کیف اخلاق خودم آگاه نبودم. عمر مشترک اشیاء با خودم با خاطره‌هایی که میان من و آن شیء مشترک بود، به صورت حسی غیر قابل بیان آزارم می‌داد خصوصاً اگر مدتی می‌گذشت و هیچ کاربرد عینی نداشتند یا داشتند و من نمی‌دیدم، حتماً دورشان می‌کردم.»

رئالیسم سرد روابط

در رمان پری سا برخلاف الگوی عشق آرمانی که در آن لحظه‌ی آشنایی و وصال به شدت رمانتیزه و غیر زمینی می‌شود، پرشید خاطره‌ی آشنایی‌اش با عماد را به‌یاد می‌آورد:

«من و عماد بی‌دردسر به وصال هم رسیدیم، پیچیدگی خاصی در عشق ما، در آغاز آن و در رسیدن به همدیگر نبوده است.»

جایی دیگر او اشاره می‌کند:

«تصویر پیشین من از ذهن عماد پاک شده، تصویری از من در ذهنش نشسته که هر وقت گوشه‌ای از آن را نشانم می‌دهد، از بی‌شباهتی‌اش با خودم در شگفت می‌شوم و آیا تصویر من از عماد واقعی‌تر از تصویر او از من است؟»

در بخشی از رمان بچه‌ها به خانه مادربزرگ رفته‌اند. پرشید و همسرش عماد تنها در خانه‌اند. شب‌هنگام پرشید در حال نوشتن در اتاق کارش است. عماد سر می‌رسد:

«در اتاق را تا نیمه باز می‌کند و این بار فقط می‌گوید: بیا. این لحن و این نگاهش را می‌شناسم، اگر چه سال‌هاست که دیر به دیر پیدایش می‌شود. کاش بچه‌ها را نبرده بودم خانه‌ی مادرش، شب بهانه‌ای داشتم و پیش آن‌ها می‌خوابیدم. می‌گویم: بذار این چند خط را بنویسم که نماند برای فردا.»

داستان با حداکثر پوشیده‌گویی تنها اشاراتی را منتقل می‌کند. امر جنسی بیان‌نشده و تصویرنشده باقی می‌ماند. ما تنها متوجه می‌شویم که سال‌هاست آتش میل جنسی آن‌ها سرد است. پس از دیالوگی میان عماد و پرشید متن به سپیدی کاغذ که بین هر بخش فرعی قرار دارد ختم می‌شود. اتفاقات خصوصی شبانه نانوشته باقی می‌مانند و بخش بعدی کتاب این‌گونه آغاز می‌شود:

«عماد صبحانه مفصلی روی میز آشپزخانه چیده است. راضی است. از دیشب؟ دارد سوت می‌زند، یک آهنگ قدیمی را، آشپزخانه را مرتب می‌کند. ظرف‌های اضافی را از تو جاظرفی بر می‌دارد، بی‌نظم و ترتیب در قفسه‌ها می‌چپاند. برمی‌گردد طرف من: چای دم کشیده، بریزم برات؟»

تکثر در زاویه دید

رمان با زاویه دید شخصیت اصلی زن رمان، یعنی پرشید آغاز می‌شود:

«روز اسباب‌کشی به باغ پری (این اسم را بچه‌ها روی خانه گذاشته‌اند) با عماد بی‌وقفه باغ را تمیز می‌کنیم: زیر درختان، روی علف‌ها، راه باریکه‌های شنی و زمین بازی را.»

و تا پایان بخش اول رمان یعنی تا صفحه‌ی ۶۵ کتاب، خواننده از زاویه دید پرشید به جهان اثر می‌نگرد. اما در بخش دوم زاویه دید دگرگون می‌شود. ابتدا پری که در منزل سکونت دارد به کانون رمان تبدیل می‌شود و نظرگاه داستان نیز از اول شخص به سوم شخص مفرد (دانای کل محدود به ذهن راوی) تغییر می‌کند:

«ساختمان ته باغ در تاریکی نیمه شب، ناپیدا می‌شود. پری از پشت پنجره کنار می‌رود و روی تک‌صندلی اتاقکش می‌نشیند. کتاب مصور کودکان را از گوشه‌ی میز کامپیوترش برمی‌دارد و بازمی‌کند.»

خواننده به همراه پری به سال‌های قبل پرتاب می‌شود و خاطرات پری را از زمانی که معجزه‌هایش تمام شده، هاله‌اش را از دست داده و در شهر تهران به حال خود‌‌ رها شده، تا آمدن به این باغ و رابطه‌اش با ساکنان قبلی خانه، دنبال می‌کند. سپس بار دیگر راوی و زاویه دید در داستان تغییر می‌کند:

«پرشید را من صدا کردم. باید کسی می‌آمد تا اینجا و صدایم را می‌شنید. سال‌های سال گوش سپرده بودم تا کسی را صدا کنم که بتواند صدای مرا بشنود. صدای قلبم را بشنود. نمی‌دانم چرا این همه نیاز داشتم کسی صدای قلبم را بشنود. این نیاز مال آدم هاست، که خوب می‌شناسمشان. روز‌ها، هفته‌ها، دهه‌ها و قرن‌ها چشم به‌راه بودم، از وقتی که هنوز دست نخورده بودم، کاملاً که نه، گاهی باد بذر گل‌ها و علف‌ها را به اینجا می‌آورد و بارش باران آن را سبز می‌کرد. مرزهای تنم را نمی‌شناختم، ولی می‌دانستم قلبم همین جا قرار گرفته، درست وسط این باغ.»

این‌بار بخشی از داستان و حادثه را از زبان زمین و از نگاه او می‌شنویم. زمینی که بسیاری از اسرار خانه را در سینه دارد و چیزهایی را می‌داند و نقل می‌کند که پری از فهم آن‌ها در کردار پریسا (دختر صاحبخانه‌ی قبلی و شخصیتی کلیدی در داستان) عاجز مانده بود. سپس بار دیگر زاویه دید پرشید در داستان حاکم می‌شود و داستان با زبان او به پایان می‌رسد.

رمان پری‌سا اثر فرشته ساری اگر چه کتاب کوچکی است و در قفسه‌های کتابفروشی‌ها و ستون‌های نقد ادبی چندان به چشم نمی‌آید، اما سرشار از ویژگی‌های متمایزی است که خواندن آن را به تجربه‌ای متفاوت تبدیل می‌کند.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان , ونداد زمانی

    <p>وحبد عزیز بازبینی کاملی از داستان ارائه دادید. نکات جالب توجهی نیز در متن برجسته کردید که حاکی از ذهن دقیق و انتقادی شما می باشد. امیدوارم به گونه ای گسترده به برسی داستان های دز این سطح بپردازید.</p>