ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سردی تهران امروز

<p>محمد عبدی&zwnj;- اولین تجربه&zwnj;ی بلند مجید برزگر پس از چند فیلم کوتاه که غالباً بر مبنای قرارداد&zwnj;ها و پیش فرض&zwnj;هایی شکل گرفته بودند که تنها در ذهنیت فیلمساز جریان داشتند و به دلیل عدم در میان گذاشته شدن با تماشاگر، ارتباط با فیلم&zwnj;ها را دچار مشکل اساسی می&zwnj;کردند و&zwnj;گاه حتی ناممکن - چرخش مناسب و قابل ستایشی است به سبک و سیاقی که ارتباطی با آن فضاهای انتزاعی ندارد و برعکس، تا حد ممکن قرار است واقعی، ساده و قابل لمس باشد که هست.</p> <!--break--> <p>&nbsp;</p> <p><strong>یک تجربه&zwnj;ی متفاوت در سینمای امروز ایران</strong></p> <p><br /> &laquo;فصل باران&zwnj;های موسمی&raquo;&zwnj;&zwnj; همان&zwnj;طور که فیلمساز اذعان و اصرار دارد، تجربه&zwnj;ی متفاوتی است در سینمای امروز ایران که چه از نظر فضاسازی و چه به لحاظ ساختار از جریان&zwnj; اصلی و غالب سینمای ایران فاصله گرفته است: نه مثل فیلم&zwnj;های بازاری چشم به گیشه دوخته، و نه با سینمای جشنواره&zwnj;پسند به سبک و سیاق دنباله&zwnj;های کیارستمی ارتباطی دارد. در نتیجه در این فیلم با فضای شهری معاصری روبرو هستیم که کمتر مورد توجه واقع شده و به ویژه ازاین زاویه کمتر به آن نگاه شده است: زندگی یک نوجوان شهری در تهران امروز.<br /> <img height="133" align="left" width="250" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/abdibarzgar02.jpg" alt="" /><br /> البته فیلم شدیداً تحت تاثیر سینمای روشنفکرانه اروپا و آمریکاست: از گاس ون سنت و قهرمان&zwnj;های نوجوانش (در مضمون) تا ساختاری کمی شبیه به موج دوگما در سینمای اروپا (در دنبال کردن شخصیت)؛ و البته مملو از نماهایی که - خودآگاه یا ناخودآگاه- شبیه به فیلم&zwnj;های مختلفی هستند که این بهخودی خود نه حسنی را برای فیلم رقم می&zwnj;زند و نه ایرادی را، و بیشتر از نوع نگاه فیلمسازی حکایت دارد که خوب فیلم می&zwnj;بیند و سینما را به شکل درستی دنبال می&zwnj;کند. <br /> <br /> شاید در نتیجه همین فیلم دیدن است که فیلم به &laquo;سینما&raquo; نزدیک می&zwnj;شود و فارغ از اداهای جشنواره&zwnj;پسند، آدم&zwnj;های ملموس و قابل درکی را با ساختاری قابل توجه به تماشاگرش نزدیک می&zwnj;کند. خوشبختانه فضا و ساختار فیلم شدیداً با هم تعامل دارند: نوع دوربین بی&zwnj;تابی که شخصیت را تعقیب می&zwnj;کند به همراه نماهای بلند و&zwnj;گاه بسیار بلند (با نمایی حتی به طول ده دقیقه) می&zwnj;تواند در یکی شدن تماشاگر با شخصیت کارکرد ویژه&zwnj;ای داشته باشد و ما را با جهانی سرد و خشک همراه کند.</p> <p><br /> <strong>سادگی و کسالت زندگی</strong></p> <p><br /> همه چیز خیلی ساده شروع می&zwnj;شود و قرار است تا پایان با همین ریتم آرام پیش برود. از نقطه&zwnj;ی اوج خبری نیست، برعکس فیلم می&zwnj;خواهد تا جای ممکن سادگی و کسالت زندگی را روایت کند. در نمای اول، پسر از خواب بیدار می&zwnj;شود و آشفتگی خانه، نمادی است از آشفتگی احوال او که از دو سو- طلاق والدین و درگیری با یک قاچاقچی- به نقطه&zwnj;ای بحرانی رسیده است؛ اما فیلم در عین حال روایتگر این بحران به شکلی هیجانی نیست. هر دو اتفاق در زمینه&zwnj;ای از روزمرگی جریان دارند. قرار نیست با قصه&zwnj;گویی به شکل <img height="133" align="left" width="250" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/abdibarzgar03.jpg" alt="" />معمول روبرو باشیم، برعکس فیلمساز ترجیح می&zwnj;دهد- آگاهانه یا ناخودآگاه- از شیوه&zwnj;ی داستان&zwnj;گویی مینی&zwnj;مالیستی بهره بگیرد: ما چیز زیادی درباره&zwnj;ی این شخصیت&zwnj;ها نمی&zwnj;دانیم. گذشته و آینده&zwnj;ی آن&zwnj;ها در ابهام کامل قرار می&zwnj;گیرد. نه اطلاعی درباره&zwnj;ی دلیل طلاق والدین سینا داریم و نه می&zwnj;دانیم که پس از این چه اتفاقی برای او خواهد افتاد. در عین حال هیچ چیز درباره&zwnj;ی گذشته دختر، دلیل قطع رابطه&zwnj;ی احساسی&zwnj;اش و همچنین آینده&zwnj;ی پیش روی او نمی&zwnj;دانیم و این دقیقاً چیزی است که فیلم به آن نیاز دارد: شکلی از مینی&zwnj;مالیسم که از حشو و زوائد پرهیز می&zwnj;کند و تنها روایتگر لحظه است؛ لحظه&zwnj;ای که می&zwnj;گذرد؛ و چه تلخ و سرد می&zwnj;گذرد!</p> <p><br /> <strong>روابط انسان&zwnj;ها در شهر و رنج زندگی یک طبقه&zwnj;ی شهرنشین</strong></p> <p><br /> فضاسازی اثر به کمک آن می&zwnj;آید. همه چیز تا &zwnj;&zwnj;نهایت ممکن ساده است و شاید فقر امکانات، دقیقاً در فیلم به نقطه&zwnj;ی مثبت آن بدل می&zwnj;گردد تا همه چیز در &zwnj;&zwnj;نهایت ممکن خلاصه و مختصر شود. آدم&zwnj;ها و فضا محدود هستند و همین موجب می&zwnj;شود تماشاگر با شخصیت اصلی احساس نزدیکی بیشتری کند. ما با او و از دریچه&zwnj;ی چشم او جهان را می&zwnj;بینیم، بی&zwnj;آنکه نیاز زیادی به شناخت شخصیت درونی&zwnj;اش داشته باشیم و بی&zwnj;آنکه فیلم سعی داشته باشد به دنیای روان&zwnj;شناسانه&zwnj;ی او نزدیک شود و بخواهد این شخصیت را تجزیه <img height="132" align="left" width="250" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/abdibarzgar05.jpg" alt="" />و تحلیل و مورد قضاوت قرار دهد، یا بخواهد به شکلی شعاری جامعه و مسائل و مشکلات والدین یا مواردی از این دست را به عنوان معضل و دلیل اصلی بحران قلمداد کند؛ و اصلاً چه خوب که به شکلی هوشمندانه از روایت &laquo;بحران&raquo; و چند و چون آن پرهیز می&zwnj;کند و می&zwnj;گریزد و تنها می&zwnj;خواهد شخصیت اصلی&zwnj;اش به عنوان یک ناظر جهان اطراف و در واقع جهانی تیره و تار با ما یکی شود و ما از دید و نگاه او شاهد جهانی باشیم با مناسبات و روابط و درد و رنج&zwnj;های پیچیده&zwnj;ی مختص طبقه&zwnj;ی شهری، بی&zwnj;آن&zwnj;که به دنبال مقصر بگردیم.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>رنگ آبی نقره&zwnj;ای</strong></p> <p><br /> بازی&zwnj;ها به شدت سرد و عاری از احساسات&zwnj;اند؛ چیزی که فیلم به آن احتیاج دارد، اما اغلب، بازیگران در نمایش این سردی و بی&zwnj;احساسی کاملاً موفق نمی&zwnj;شوند: مثل آغاز نمای حرکت نوجوانان در پارک که مشخص است از حالت ایستاده شروع به حرکت می&zwnj;کنند و گویی منتظر فرمان حرکت کارگردان بوده&zwnj;اند (و این به ریتم در جریان فیلم لطمه می&zwnj;زند)، یا چند مورد بازی نقش اصلی که در نماهای نزدیک کم می&zwnj;آورد و تصنعی می&zwnj;شود. اما نور و فضا - که عامدانه کمی به رنگ آبی نقره&zwnj;ای متمایل است- هرچند در نگاه اول کمی غریب به نظر می&zwnj;رسد، اما در روایت جهان سرد پیرامون شخصیت اصلی کارکرد خاص خود را می&zwnj;یابد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>بلوغی دردناک در آخرین صحنه</strong></p> <p><img height="135" align="left" width="250" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/abdibarzgar06_0.jpg" alt="" /><br /> لباس&zwnj;ها و صحنه به رنگ&zwnj;های تیره متمایل&zwnj;اند و اگر رنگ روشنی هست، دلیلی برای کاربرد آن وجود دارد- روزنی از امید؟ شاید. روشنی&zwnj;ها با &laquo;زن&raquo; وارد دنیای این نوجوان می&zwnj;شوند. کشف او درباره&zwnj;ی جهان یک دختر و تجربه&zwnj;ی با هم ماندن در یک خانه- در جامعه&zwnj;ای بسته که حتی اجازه&zwnj;ی ورود دختر را به خانه&zwnj;ی این پسر نمی&zwnj;دهد و او مجبور است هر بار راهی برای گریز از دربان خانه بیابد که خود تمثیلی می&zwnj;شود برای ممنوعیت ورود این دختر به جهان این پسر و او را به بلوغ هدایت می&zwnj;کند؛ بلوغی که در وجوه مختلف گسترش می&zwnj;یابد: از کشف جهان زنان و مفهوم ارتباط (و شاید تجربه&zwnj;ی نزدیکی) تا کشف تیرگی&zwnj;های جهان اطراف و بلوغ فکری برای ایستادن در مقابل آن. صحنه&zwnj;ی آخر از همین بلوغ حکایت دارد. او سرانجام جلوی نیروی شر می&zwnj;ایستد و تا حدی انتقامش را هم می&zwnj;گیرد. این بلوغ برای او دردناک است و در نمای پایانی گریه او را می&zwnj;بینیم؛ اشکی که حکایت از بالغ شدن یا به یک معنا: به دنیا آمدن او دارد؛&zwnj;&zwnj; همان گریه&zwnj;ای که هر نوزاد به&zwnj;عنوان اولین واکنش در برابر این جهان تلخ و تیره انجام می&zwnj;دهد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>در همین زمینه:</strong></p> <p><br /> <a href="http://www.majidbarzegar.com/">::سایت مجبد برزگر، کارگردان فیلم &laquo;فصل باران&zwnj;های موسمی&raquo;::</a></p> <p><br /> <a href="http://www.rainyseasonsmovie.com/">::سایت رسمی فیلم سینمایی &laquo;فصل باران های موسمی&raquo;::</a><br /> <br /> <a href="http://www.farhangkhane.ir/artistic/10309-1389-11-14-14-50-55.html">::توضیحات مجید برزگر درباره&zwnj;ی فیلم &laquo;فصل باران&zwnj;های موسمی&raquo; در جشنواره&zwnj;ی فیلم رتردام، ویدیو::</a><br /> &nbsp;</p>

محمد عبدی‌- اولین تجربه‌ی بلند مجید برزگر پس از چند فیلم کوتاه که غالباً بر مبنای قرارداد‌ها و پیش فرض‌هایی شکل گرفته بودند که تنها در ذهنیت فیلمساز جریان داشتند و به دلیل عدم در میان گذاشته شدن با تماشاگر، ارتباط با فیلم‌ها را دچار مشکل اساسی می‌کردند و‌گاه حتی ناممکن - چرخش مناسب و قابل ستایشی است به سبک و سیاقی که ارتباطی با آن فضاهای انتزاعی ندارد و برعکس، تا حد ممکن قرار است واقعی، ساده و قابل لمس باشد که هست.

یک تجربه‌ی متفاوت در سینمای امروز ایران

«فصل باران‌های موسمی»‌‌ همان‌طور که فیلمساز اذعان و اصرار دارد، تجربه‌ی متفاوتی است در سینمای امروز ایران که چه از نظر فضاسازی و چه به لحاظ ساختار از جریان‌ اصلی و غالب سینمای ایران فاصله گرفته است: نه مثل فیلم‌های بازاری چشم به گیشه دوخته، و نه با سینمای جشنواره‌پسند به سبک و سیاق دنباله‌های کیارستمی ارتباطی دارد. در نتیجه در این فیلم با فضای شهری معاصری روبرو هستیم که کمتر مورد توجه واقع شده و به ویژه ازاین زاویه کمتر به آن نگاه شده است: زندگی یک نوجوان شهری در تهران امروز.

البته فیلم شدیداً تحت تاثیر سینمای روشنفکرانه اروپا و آمریکاست: از گاس ون سنت و قهرمان‌های نوجوانش (در مضمون) تا ساختاری کمی شبیه به موج دوگما در سینمای اروپا (در دنبال کردن شخصیت)؛ و البته مملو از نماهایی که - خودآگاه یا ناخودآگاه- شبیه به فیلم‌های مختلفی هستند که این بهخودی خود نه حسنی را برای فیلم رقم می‌زند و نه ایرادی را، و بیشتر از نوع نگاه فیلمسازی حکایت دارد که خوب فیلم می‌بیند و سینما را به شکل درستی دنبال می‌کند.

شاید در نتیجه همین فیلم دیدن است که فیلم به «سینما» نزدیک می‌شود و فارغ از اداهای جشنواره‌پسند، آدم‌های ملموس و قابل درکی را با ساختاری قابل توجه به تماشاگرش نزدیک می‌کند. خوشبختانه فضا و ساختار فیلم شدیداً با هم تعامل دارند: نوع دوربین بی‌تابی که شخصیت را تعقیب می‌کند به همراه نماهای بلند و‌گاه بسیار بلند (با نمایی حتی به طول ده دقیقه) می‌تواند در یکی شدن تماشاگر با شخصیت کارکرد ویژه‌ای داشته باشد و ما را با جهانی سرد و خشک همراه کند.

سادگی و کسالت زندگی

همه چیز خیلی ساده شروع می‌شود و قرار است تا پایان با همین ریتم آرام پیش برود. از نقطه‌ی اوج خبری نیست، برعکس فیلم می‌خواهد تا جای ممکن سادگی و کسالت زندگی را روایت کند. در نمای اول، پسر از خواب بیدار می‌شود و آشفتگی خانه، نمادی است از آشفتگی احوال او که از دو سو- طلاق والدین و درگیری با یک قاچاقچی- به نقطه‌ای بحرانی رسیده است؛ اما فیلم در عین حال روایتگر این بحران به شکلی هیجانی نیست. هر دو اتفاق در زمینه‌ای از روزمرگی جریان دارند. قرار نیست با قصه‌گویی به شکل معمول روبرو باشیم، برعکس فیلمساز ترجیح می‌دهد- آگاهانه یا ناخودآگاه- از شیوه‌ی داستان‌گویی مینی‌مالیستی بهره بگیرد: ما چیز زیادی درباره‌ی این شخصیت‌ها نمی‌دانیم. گذشته و آینده‌ی آن‌ها در ابهام کامل قرار می‌گیرد. نه اطلاعی درباره‌ی دلیل طلاق والدین سینا داریم و نه می‌دانیم که پس از این چه اتفاقی برای او خواهد افتاد. در عین حال هیچ چیز درباره‌ی گذشته دختر، دلیل قطع رابطه‌ی احساسی‌اش و همچنین آینده‌ی پیش روی او نمی‌دانیم و این دقیقاً چیزی است که فیلم به آن نیاز دارد: شکلی از مینی‌مالیسم که از حشو و زوائد پرهیز می‌کند و تنها روایتگر لحظه است؛ لحظه‌ای که می‌گذرد؛ و چه تلخ و سرد می‌گذرد!

روابط انسان‌ها در شهر و رنج زندگی یک طبقه‌ی شهرنشین

فضاسازی اثر به کمک آن می‌آید. همه چیز تا ‌‌نهایت ممکن ساده است و شاید فقر امکانات، دقیقاً در فیلم به نقطه‌ی مثبت آن بدل می‌گردد تا همه چیز در ‌‌نهایت ممکن خلاصه و مختصر شود. آدم‌ها و فضا محدود هستند و همین موجب می‌شود تماشاگر با شخصیت اصلی احساس نزدیکی بیشتری کند. ما با او و از دریچه‌ی چشم او جهان را می‌بینیم، بی‌آنکه نیاز زیادی به شناخت شخصیت درونی‌اش داشته باشیم و بی‌آنکه فیلم سعی داشته باشد به دنیای روان‌شناسانه‌ی او نزدیک شود و بخواهد این شخصیت را تجزیه و تحلیل و مورد قضاوت قرار دهد، یا بخواهد به شکلی شعاری جامعه و مسائل و مشکلات والدین یا مواردی از این دست را به عنوان معضل و دلیل اصلی بحران قلمداد کند؛ و اصلاً چه خوب که به شکلی هوشمندانه از روایت «بحران» و چند و چون آن پرهیز می‌کند و می‌گریزد و تنها می‌خواهد شخصیت اصلی‌اش به عنوان یک ناظر جهان اطراف و در واقع جهانی تیره و تار با ما یکی شود و ما از دید و نگاه او شاهد جهانی باشیم با مناسبات و روابط و درد و رنج‌های پیچیده‌ی مختص طبقه‌ی شهری، بی‌آن‌که به دنبال مقصر بگردیم.

رنگ آبی نقره‌ای

بازی‌ها به شدت سرد و عاری از احساسات‌اند؛ چیزی که فیلم به آن احتیاج دارد، اما اغلب، بازیگران در نمایش این سردی و بی‌احساسی کاملاً موفق نمی‌شوند: مثل آغاز نمای حرکت نوجوانان در پارک که مشخص است از حالت ایستاده شروع به حرکت می‌کنند و گویی منتظر فرمان حرکت کارگردان بوده‌اند (و این به ریتم در جریان فیلم لطمه می‌زند)، یا چند مورد بازی نقش اصلی که در نماهای نزدیک کم می‌آورد و تصنعی می‌شود. اما نور و فضا - که عامدانه کمی به رنگ آبی نقره‌ای متمایل است- هرچند در نگاه اول کمی غریب به نظر می‌رسد، اما در روایت جهان سرد پیرامون شخصیت اصلی کارکرد خاص خود را می‌یابد.

بلوغی دردناک در آخرین صحنه


لباس‌ها و صحنه به رنگ‌های تیره متمایل‌اند و اگر رنگ روشنی هست، دلیلی برای کاربرد آن وجود دارد- روزنی از امید؟ شاید. روشنی‌ها با «زن» وارد دنیای این نوجوان می‌شوند. کشف او درباره‌ی جهان یک دختر و تجربه‌ی با هم ماندن در یک خانه- در جامعه‌ای بسته که حتی اجازه‌ی ورود دختر را به خانه‌ی این پسر نمی‌دهد و او مجبور است هر بار راهی برای گریز از دربان خانه بیابد که خود تمثیلی می‌شود برای ممنوعیت ورود این دختر به جهان این پسر و او را به بلوغ هدایت می‌کند؛ بلوغی که در وجوه مختلف گسترش می‌یابد: از کشف جهان زنان و مفهوم ارتباط (و شاید تجربه‌ی نزدیکی) تا کشف تیرگی‌های جهان اطراف و بلوغ فکری برای ایستادن در مقابل آن. صحنه‌ی آخر از همین بلوغ حکایت دارد. او سرانجام جلوی نیروی شر می‌ایستد و تا حدی انتقامش را هم می‌گیرد. این بلوغ برای او دردناک است و در نمای پایانی گریه او را می‌بینیم؛ اشکی که حکایت از بالغ شدن یا به یک معنا: به دنیا آمدن او دارد؛‌‌ همان گریه‌ای که هر نوزاد به‌عنوان اولین واکنش در برابر این جهان تلخ و تیره انجام می‌دهد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.