ترکیب منکرات!
<p>محمود خوشنام- انقلاب اسلامی که «نازل» شد، دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! هنرهای دل‌انگیز و پیشرفته‌ ایرانی نیز در صف «اعدامی‌«‌‌ها قرار گرفتند. فاتحان که از نظر فکری بر میراث فرهنگی اسلاف خود تکیه داشتند، شرط پذیرفتن هر چیزی را، اسلامی بودن آن قرار دادند. نویسندگان و شاعران یا باید در «خط امام» می‌نوشتند و می‌سرودند و یا در گوشه‌ای خفقان می‌گرفتند. ترانه در این میان سرانجام دلخراش‌تری پیدا کرد. چون از دو «منکر» نسب برده بود: شعر نو و موسیقی. وای اگر این دو منکر با منکر سومی، که صدای زن باشد درمی‌آمیخت. دیگر از معاصی کبیره به‌شمار می‌رفت! در وهله اول، دامان جامعه اسلامی را از این منکر سوم پاک کردند و نیمی از توان ترانه‌پردازی را از آن گرفتند.</p> <p> </p> <p><strong>نوحه‌خوانی و ترکتازی «صادق»‌های آهنگران</strong></p> <p> </p> <p>ترانه‌های مردانه نیز تا حد «نوحه خوانی»، پائین آمد و میدان برای ترکتازی «صادق»‌های آهنگر آماده شد، تا درباره یال «ذوالجناح» و یا تیغه «ذوالفقار»، مدیحه بسازند و بسرایند و بخوانند. دو - سه سالی بدین منوال بی‌ ترانه گذشت. ترانه‌پردازان قدیمی، متعهد و غیر متعهد، هر یک از گوشه‌ای فرارفتند.</p> <p> </p> <p>شهره‌ترینشان رهسپار «شهر فرشتگان» شدند. این‌ها نیز دو - سه سال اول را بی‌ترانه ماندند. مات و مبهوت آنچه بودند که بر آن‌ها رفته بود؛ واقعیتی که باور‌نکردنی می‌نمود. تازه جوهر ریاکار آخوندی را می‌شناختند. آخوند‌ها رمقشان را گرفته بودند و بعد تار و مارشان کرده بودند. در آغاز بدینسان در فضای آزاد تازه، نای آفریدن نداشتند. باید از نو، حس و حال و اندیشه خود را جمع و جور می‌کردند و این‌کار زمان می‌برد. خوشبختانه آنان از دست عساکر اسلامی جان سالم بدر برده بودند و توانستند با غلبه بر یأس و سرخوردگی‌های سال‌های اول، به مرور به عرصه اصلی خلاقیت خود بازگردند.</p> <p><br /> <strong>هوار هوار! </strong></p> <p><br /> اگر چه امکانات این عرصه هرگز قابل مقایسه با موهبت‌هائی نبود که نظام خودکامه پیشین در اختیارآنان می‌نهاد. مخاطبان این عرصه نیز به کلی موجودات دیگری بودند- یا شده بودند. دیگر از ترانه، اندیشه و احساس نمی‌خواستند. بیشتر از آن موسیقی «ترقص» می‌طلبیدند. تا بی‌خبرانه، پائی بکوبند و دستی بیفشانند و هر چه بیشتر در مرداب بی‌خبری فروروند. این طبیعی‌ترین بازتاب فاجعه‌ای بود که بر آن‌‌ها رفته بود. نیاز روحی به موسیقی «نیناش ناش»، سازندگان آن را نیز به‌وجود آورد که همه اعتراضشان در ناله و ندبه‌شان خلاصه می‌شد. «اسفندیار منفردزاده» در‌‌ همان سال‌ها، با خشم و شگفتی از ترانه‌سرائی می‌گفت که بر روی یک ریتم شش هشتم مطربی این بیت را نهاده بود و جمعیت نیز در حال رقص آن را تکرار می‌کرد:</p> <p> </p> <p>هوار، هوار<br /> بردن همه دارو ندار مارو!</p> <p><br /> <strong>باید برانگیخت؛ برآشوبید!</strong></p> <p> </p> <p>در برابر این سادگی و صراحت عامیانه که با بی‌مایه‌ترین ملودی‌ها، در می‌‌آمیخت، ترانه‌سرایان سر آمد پیش از انقلاب هم‌چنان در میان انبوه نماد و تمثیل‌های خود دست و پا می‌زدند.</p> <p><br /> حق با منفردزاده بود که می‌پرسید، دیگر در اینجا، در شهر فرشتگان، هزاران کیلومتر دور‌تر از وطن از دست رفته، تمثیل و نماد به چه کاری می‌آید، جز آنکه مخاطبان سرخورده‌ای را هم که پیش از این از دلبستگان این نوع کار‌ها بودند، از خود می‌رماند؟ باید صریح‌تر شد و برا‌تر. باید برانگیخت، برآشوبید.</p> <p><br /> <strong>بگو، بگو، که به خون می‌سرایم</strong></p> <p><br /> البته، ترانه‌سرایان سرآمد، اگر چه دیر، به این واقعیت رسیدند و درجه نمادسازی‌های انبوه خود را پائین آوردند و به صراحت بدون شعار نزدیک‌‌تر شدند. از هر سه ترانه‌سرای برجسته طنینی که پیش‌تر از آن‌ها یاد کردیم نمونه‌هائی می‌آوریم از کارهای دوره مهاجرت یا تبعیدشان.</p> <p><br /> ایرج جنتی عطائی، در نخستین ترانه ساخته شده در «غربت پهناور» از جمله می‌گوید: <br /> <br /> وطن ترانه زندانی<br /> وطن قصیده ویرانی<br /> ستاره‌ها، اعدامیان ظلمت<br /> به خاک اگر چه می‌ریزند<br /> سحر دوباره بر می‌خیزند<br /> (...)<br /> بگو که دوباره می‌خوانم<br /> با تمامی یارانم<br /> گلسرود شکستن را<br /> بگو، بگو، که به خون می‌سرایم<br /> دوباره با دل و جانم<br /> حرف آخر رستن را<br /> بگو به ایران<br /> بگو به ایران ...</p> <p> </p> <p><strong>عزیز جمعه‌های عشق و آزادی</strong></p> <p> </p> <p>تکه‌ای از ترانه‌ای را از شهیار قنبری می‌آوریم که آن را در سال ۱۳۵۹، دو سال پس از انقلاب، در شمال ایران سروده، ولی گمان می‌کنیم ضبط و پخش آن، در دوره مهاجرت انجام شده باشد.</p> <p>نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره<br /> نخواب وقتی که خون از شب سرازیره<br /> بخون وقتی که خوندن معصیت داره<br /> بخون با من<br /> بیا با من<br /> نگو دیره. <br /> سکوت شیشه‌های شب غمی داره<br /> ولی خشم تو مشت محکمی داره<br /> عزیز جمعه‌های عشق و آزادی<br /> کلاغ‌پر بازی با تو عالمی داره</p> <p>و از «اردلان سرفراز» تکه‌ای از «سنگسار» را می‌آوریم که به «زنان سرزمین خود، قربانیان بربریت مرد سالار» تقدیم کرده است:</p> <p>به جرم زنده بودن، عشق ورزیدن<br /> به جرم آسمان را آبی پرواز دیدن<br /> سنگسارم کن<br /> به جرم خویشتن بودن<br /> سرافرازانه زن بودن<br /> به صد کیفر دچارم کن<br /> سنگسارم کن<br /> به دست جهل با سنگ تعصب<br /> سنگسارم کن! <br /> <br /> <strong>ترانه‌ی امروز:</strong></p> <p><br /> ::وطن، با صدای داریوش، شعر از ایرج جنتی عطایی::</p> <p><br /> <strong>(برای شنیدن ترانه از پلیر بالای صفحه می‌توانید استفاده کنید)</strong><br /> </p>
محمود خوشنام- انقلاب اسلامی که «نازل» شد، دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! هنرهای دلانگیز و پیشرفته ایرانی نیز در صف «اعدامی«ها قرار گرفتند. فاتحان که از نظر فکری بر میراث فرهنگی اسلاف خود تکیه داشتند، شرط پذیرفتن هر چیزی را، اسلامی بودن آن قرار دادند. نویسندگان و شاعران یا باید در «خط امام» مینوشتند و میسرودند و یا در گوشهای خفقان میگرفتند. ترانه در این میان سرانجام دلخراشتری پیدا کرد. چون از دو «منکر» نسب برده بود: شعر نو و موسیقی. وای اگر این دو منکر با منکر سومی، که صدای زن باشد درمیآمیخت. دیگر از معاصی کبیره بهشمار میرفت! در وهله اول، دامان جامعه اسلامی را از این منکر سوم پاک کردند و نیمی از توان ترانهپردازی را از آن گرفتند.
نوحهخوانی و ترکتازی «صادق»های آهنگران
ترانههای مردانه نیز تا حد «نوحه خوانی»، پائین آمد و میدان برای ترکتازی «صادق»های آهنگر آماده شد، تا درباره یال «ذوالجناح» و یا تیغه «ذوالفقار»، مدیحه بسازند و بسرایند و بخوانند. دو - سه سالی بدین منوال بی ترانه گذشت. ترانهپردازان قدیمی، متعهد و غیر متعهد، هر یک از گوشهای فرارفتند.
شهرهترینشان رهسپار «شهر فرشتگان» شدند. اینها نیز دو - سه سال اول را بیترانه ماندند. مات و مبهوت آنچه بودند که بر آنها رفته بود؛ واقعیتی که باورنکردنی مینمود. تازه جوهر ریاکار آخوندی را میشناختند. آخوندها رمقشان را گرفته بودند و بعد تار و مارشان کرده بودند. در آغاز بدینسان در فضای آزاد تازه، نای آفریدن نداشتند. باید از نو، حس و حال و اندیشه خود را جمع و جور میکردند و اینکار زمان میبرد. خوشبختانه آنان از دست عساکر اسلامی جان سالم بدر برده بودند و توانستند با غلبه بر یأس و سرخوردگیهای سالهای اول، به مرور به عرصه اصلی خلاقیت خود بازگردند.
هوار هوار!
اگر چه امکانات این عرصه هرگز قابل مقایسه با موهبتهائی نبود که نظام خودکامه پیشین در اختیارآنان مینهاد. مخاطبان این عرصه نیز به کلی موجودات دیگری بودند- یا شده بودند. دیگر از ترانه، اندیشه و احساس نمیخواستند. بیشتر از آن موسیقی «ترقص» میطلبیدند. تا بیخبرانه، پائی بکوبند و دستی بیفشانند و هر چه بیشتر در مرداب بیخبری فروروند. این طبیعیترین بازتاب فاجعهای بود که بر آنها رفته بود. نیاز روحی به موسیقی «نیناش ناش»، سازندگان آن را نیز بهوجود آورد که همه اعتراضشان در ناله و ندبهشان خلاصه میشد. «اسفندیار منفردزاده» در همان سالها، با خشم و شگفتی از ترانهسرائی میگفت که بر روی یک ریتم شش هشتم مطربی این بیت را نهاده بود و جمعیت نیز در حال رقص آن را تکرار میکرد:
هوار، هوار
بردن همه دارو ندار مارو!
باید برانگیخت؛ برآشوبید!
در برابر این سادگی و صراحت عامیانه که با بیمایهترین ملودیها، در میآمیخت، ترانهسرایان سر آمد پیش از انقلاب همچنان در میان انبوه نماد و تمثیلهای خود دست و پا میزدند.
حق با منفردزاده بود که میپرسید، دیگر در اینجا، در شهر فرشتگان، هزاران کیلومتر دورتر از وطن از دست رفته، تمثیل و نماد به چه کاری میآید، جز آنکه مخاطبان سرخوردهای را هم که پیش از این از دلبستگان این نوع کارها بودند، از خود میرماند؟ باید صریحتر شد و براتر. باید برانگیخت، برآشوبید.
بگو، بگو، که به خون میسرایم
البته، ترانهسرایان سرآمد، اگر چه دیر، به این واقعیت رسیدند و درجه نمادسازیهای انبوه خود را پائین آوردند و به صراحت بدون شعار نزدیکتر شدند. از هر سه ترانهسرای برجسته طنینی که پیشتر از آنها یاد کردیم نمونههائی میآوریم از کارهای دوره مهاجرت یا تبعیدشان.
ایرج جنتی عطائی، در نخستین ترانه ساخته شده در «غربت پهناور» از جمله میگوید:
وطن ترانه زندانی
وطن قصیده ویرانی
ستارهها، اعدامیان ظلمت
به خاک اگر چه میریزند
سحر دوباره بر میخیزند
(...)
بگو که دوباره میخوانم
با تمامی یارانم
گلسرود شکستن را
بگو، بگو، که به خون میسرایم
دوباره با دل و جانم
حرف آخر رستن را
بگو به ایران
بگو به ایران ...
عزیز جمعههای عشق و آزادی
تکهای از ترانهای را از شهیار قنبری میآوریم که آن را در سال ۱۳۵۹، دو سال پس از انقلاب، در شمال ایران سروده، ولی گمان میکنیم ضبط و پخش آن، در دوره مهاجرت انجام شده باشد.
نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره
نخواب وقتی که خون از شب سرازیره
بخون وقتی که خوندن معصیت داره
بخون با من
بیا با من
نگو دیره.
سکوت شیشههای شب غمی داره
ولی خشم تو مشت محکمی داره
عزیز جمعههای عشق و آزادی
کلاغپر بازی با تو عالمی داره
و از «اردلان سرفراز» تکهای از «سنگسار» را میآوریم که به «زنان سرزمین خود، قربانیان بربریت مرد سالار» تقدیم کرده است:
به جرم زنده بودن، عشق ورزیدن
به جرم آسمان را آبی پرواز دیدن
سنگسارم کن
به جرم خویشتن بودن
سرافرازانه زن بودن
به صد کیفر دچارم کن
سنگسارم کن
به دست جهل با سنگ تعصب
سنگسارم کن!
ترانهی امروز:
::وطن، با صدای داریوش، شعر از ایرج جنتی عطایی::
(برای شنیدن ترانه از پلیر بالای صفحه میتوانید استفاده کنید)
نظرها
مهدی
<p>ای کاش در جایی به این موضوع هم پرداخته می شد که بعد از انقلاب هیچ خواننده ای مثل داریوش صدای آزادی رو فریاد نزد در ان دوره ای که رژیم جمهوری اسلامی هنرمندان را حتی خارج از ایران تهدید می کرد ولی تنها داریوش بود که پای آرمان هاش ایستاد و تا امروز هم ایستاده است </p>
اردلان
<p>سلام بهتر بود در کنار اسم آهنگران از ترکتازی گلچین در رادیو هم نام می بردید</p>
بهنام
<p>خیلی جالب و گیرا بود . دست شما درد نکند و خیلی ممنون .</p>
کاربر نادر
<p>اقای خوشنام خوشنام و سر فراز باشی . با کلماتی ساده و دلنشین مثل شهد بکامم نشستی ! موسیقی در ایران بدون کلام مثال شراب بدون کباب است !! هر دو صد در صد در کیفیت هستند ! ولی وقتی باهم توئم شوند لذت دو صد چندان شود ! بهمین دلیل نغمه های اسمانی شجریان بدون کلامی از خواجه شیراز ویا الحان حماسی استاد شهرام ناظری بدون کلام مولانا مثل اینکه چیزی کم میاورند !! تقصیر انها نیست ! ما ایرانیها به کمال رسیده ایم . با غرور میگویم ! هیچ کس مثل ما از شعر و موسیقی لذت نبرده ! اگر استنثا کنم شاید موسیقی جاز سیاه پوستان امریکا کمی شبیه ما باشند که ناله هایشان را همراه موزیک بجان شنونده میریزند ! کامروا باش .</p>
کاربر نادر
<p>داریوش عزیز جان برادر . صدای تو چون چهل سال گذشته به کامم نشست ! بازهم بخوان حتی در کنار بستر خوابت هم همواره بخوان . خواندن تو مثل قصه لالایست که مرا بخوابی شیرین دعوت میکند ! کوتوله مو نقره ای بازهم بگو ( که چه زخمی دارد وچه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن ) دلم تنگ است برادر جان دلم تنگ است !!</p>