ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

داستان‌دانش «شیوا»: شهرنوش پارسی‌پور –۶

شهرنوش پارسی‌پور – شیوا به نویسنده مى‌گوید که سر هر کس هاله‌اى دارد که از طریق آن مى‌توان او را شناخت. در مورد هاله سر نویسنده مى‌گوید به درد کارش مى‌خورد.

شیوا، یک داستان علمی – تخیلی یا به تعبیر نویسنده‌اش: «داستان‌دانش» است که در فضایی بین واقعیت و خیال و با بهره‌گیری از بن‌مایه‌های اساطیری اتفاق می‌افتد.

ساعت هشت و ربع صبح است که شخصی به نام «منوچهر» از تهران با نویسنده داستان در شهر برکلی در ایالات متحده آمریکا تلفنی تماس می‌گیرد. او می‌گوید:

«من در تهران هستم. کافی‌ست تا “دستگاج” را به خود ببندم و عرض و طول جغرافیائی را میزان کنم. درنتیجه اگر شما نشانی خود را به من بدهید من در عرض چند دقیقه ازطریق نقشه دقیقی که دارم محل سکونت شما را پیدا خواهم کرد.»

نویسنده داستان نشانی‌اش را با تردید در اختیار منوچهر می‌گذارد و دقیقه‌ای بعد نور درخشانی در اتاقش پدیدار می‌شود. منوچهر در میان اتاق او ظاهر می‌شود و به این ترتیب سیر و سیاحتی در طول تاریخ، در گستره هزاره‌ها اتفاق می‌افتد. در این داستان با انواع ابداعات و با شخصیت‌های تاریخی از مارکس تا امیر حسین دهلوی آشنا می‌شویم و در تاریخ ایران و جهان نظر می‌کنیم.

شهرنوش پارسی‌پور در یک گفت‌و‌گوی ویدیویی به این موضوع اشاره می‌کند که در نوشتن داستان‌دانش «شیوا» از رویدادهای زندگی خودش هم استفاده کرده و به یک معنا این اثر ار یک سویه «اتوبیوگرافیک» هم برخوردار است.

داستان‌دانش «شیوا»، از اندک نمونه‌های رمان علمی – تخیلی و شاید نخستین نمونه آن در ادبیات معاصر ایران، به تدریج، به شکل کتاب گویا در رادیو زمانه عرضه می‌شود.

شماره ۶ از مجموعه داستان‌دانش «شیوا» را با صدا و اجرای شهرنوش پارسی‌پور می‌‌توانید بشنوید. خلاصه این بخش چنین است:

شیوا به نویسنده مى‌گوید که سر هر کس هاله‌اى دارد که از طریق آن مى‌توان او را شناخت. در مورد هاله سر نویسنده مى‌گوید به درد کارش مى‌خورد اما البته به نظر مى‌رسد که او کم‌حافظه باشد. بعد پیشنهاد مى‌کند که اگر نویسنده دلش مى‌خواهد مى‌تواند با او به تهران رفته و منشى او بشود. نویسنده این پیشنهاد را مى‌پذیرد. در طى چند روز کارهایش را در آمریکا انجام مى‌دهد و عازم سفر به ایران مى‌شود. شیوا او را از طریق دستگاه جابه جایى به ایران مى‌برد. او شب به راه مى‌افتد و در آنى در هنگام بامداد به تهران مى‌رسد. شیوا به او مى‌گوید به گورستان ما خوش آمدید. بعد دستگاهى را باز مى‌کند و نویسنده مى‌بیند که همه از مرد و زن در پیراهن سیاه هستند و...

بشنوید:

همه شماره‌های داستان‌دانش شیوا، کتاب گویا

همه شماره‌های داستان‌دانش شیوا، کتاب گویا
۱۲۳۴۵۶۷۸

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.