ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اخوان صفا و تعریف فراجنسیتی برادری

شکوفه تقی − این مقاله می‌کوشد نشان دهد اخوان صفا که گروهی فیلسوف در سده‌ چهارم هجری بودند، مفهوم برادری را در حیطه‌ دوستی همه‌ علوم و عدم تعصب دینی تعریف می‌کردند.

١. مقدمه

این مقاله می‌کوشد نشان دهد اخوان صفا که گروهی فیلسوف با مرام عارفانه و تبار ایرانی، در سده‌ی چهارم هجری بودند، به مفهوم برادری نگاهی فراجنسیتی داشتند و آن را در حیطه‌ی دوستی همه‌ی علوم و عدم تعصب دینی تعریف می‌کردند. در چنین ارتباطی بوده که برای ایشان سنخیت روحی شرط خویشاوندی شمرده می‌شده و جنسیت، دین، نژاد یا خاستگاه اجتماعی اهمیت خود را از دست می‌داده است. به‌عبارت دیگر زنان و مردان به شرط برخورداری از سنخیت روحی، میزان اشتیاق در فراگیری علوم و علاقه به کسب مراتب کمال انسانی، در این حلقه پذیرفته می‌شدند و در شمار «برادران صفا و دوستان وفا» می‌آمدند.

در این مقاله برای اثبات تعریفی که اخوان صفا از معنای «برادر» دارند هم از آراء ایشان و هم از قصه‌ی تمثیلی کبوتر مطوقه در کلیله و دمنه کمک گرفته می‌شود.[1] علاوه بر آن به‌عنوان مثال از فلسفه‌ی فیثاغورس یا پیتاگوراس و «مدرسه‌ی اخوت» او که در دامانش زنان و مردان فیلسوف پروریده شده‌اند نیز یاد می‌شود.

رسائل اخوان صفا

۲. اخوان صفا و شرایط سیاسی و اجتماعی دوران ایشان

زمان تشکیل جلسات اخوان صفا در بغداد و بصره مصادف است با بروز هرج و مرج در خلافت عباسی. در این زمانِ به‌خصوص، در هر نقطه از امپراتورى اسلامى جنبشى سیاسى، مذهبى، فلسفى و حتى ادبى برپا شده بود. اشعریان در کار نشو و نما بودند و رهبرشان ابوالحسن على بن اسماعیل اشعرى که خود در ابتداء یکی از معتزله بود از اهمیت و توجه عموم برخوردار شده بود (م. ۳۵۶ ه. ق در سن نودوشش سالگى). نزدیک به همین دوران معزالدوله احـمد بـویـه‌ى دیـلمـى (۳۲۰-۳۵۶ ه. ق) در روزگـار مستکـفـى عـباسـى (۳۳۳-۳۳۴ ه. ق) بغداد را گرفته بود و به پیکر حکومت عباسى آسیبى سخت وارد کرده بود.

شکوفه تقی

حدود همین ایام است که ابوحیان توحیدى در کتاب الإمتاع و المؤانسة خود از اخوان صفا و رسائل ایشان در پاسخ سؤالات ابن سعد وزیر یاد مى‌کند، حکومت فاطمیه در مصر تشکیل مى‌شود (۳۵۴ ه. ق) و سامانیان در اوج قدرت خود به اسماعیلیه اجازه‌ی تبلیغ آراء خود را داده و تحت تأثیر ایشان هستند. در همین ایام جنبش فارسى‌نویسى و ترجمه‌ی آثار کهن فارسى و عربى به‌فارسى درى مورد توجه خاص پادشاهان سامانى قرار مى‌گیرد و کتاب‌هایى مانند شاهنامه‌ی ابومنصوری به‌تحریر در مى‌آید. اما در همین زمان است که از سوی متکلمین اهل تسنن فلاسفه به‌عنوان گروهی ضد دین شناخته مى‌شوند و خانه‌ی بسیارى از آنها طعمه‌ی حریق مى‌گردد. در چنین روزگارى گروهى اندیشمند در بصره که در نزدیکی بغداد و پایتخت خلافت عباسی قرار دارد به احیاى فلسفه‌اى می‌پردازند که مرامش دوست داشتن همه علوم است. ایشان براى سنجش مفاهیم می‌کوشند از ترازوى عقل بهره بگیرند و خرد را نخستین آفریده خداوند و والاترین مرتبه از آفرینش بشناسند. زیرا در همین دوران است که افکار عموم براحتی بازیچه‌ی دست متعصبان مذهبى یا قدرتمندان سیاسى قرار می‌گرفته است.

۳. نویسندگان رسائل و تاریخچه‌ی آن

هویت اخوان صفا تا امروز بر ما ناشناخته مانده است. ایشان یک گروه از عالمان و دوستداران علم بوده‌اند که کوشیده‌اند هویت خود را اعم از نام، جنسیت، خاستگاه اجتماعی، توانایی فرهنگی و علمی و وضعیت مالی کاملاً پنهان نگاه دارند، و ورای هر نوع تعریف جنسیتی، دینی، ملی، نژادی و طبقاتی دور هم گرد آمده به تشکیل جلساتی بپردازند که نتیجه در آموزش و باروری انسانی آنها داشته و حاصلِ آن جلسات، رسائلی شده است که تا امروز به جامانده است. علاوه بر آن قصدشان احیاى فلسفه‌اى بوده که جانشین دین شود و در آن افلاطون فیلسوف یونانی، زرتشت پیامبر ایرانی و رسولان ادیان ابراهیمی به یکسان اهمیت داشته باشند. دیگر آنکه علاقه به فراگیری علوم و بهره‌گیری از عقل به‌عنوان ترازوی سنجش واقعت‌ها برایشان مهم بوده است. از همین رو در فلسفه‌ی خود باور داشتند که خرد نخستین آفریده‌ی خدا و والاترین مرتبه‌ی آفرینش است.

در مورد نویسندگان رسائل اخوان صفا باید اذعان داشت که تا امروز اطلاع قطعی از هویت ایشان وجود ندارد. القفطى در اخبار الحکماء ضمن کم ارزش جلوه دادن رسالات، نقل مى‌کند بخشى از مردم رسائل اخوان صفا را به یکى از فرزندان على نسبت داده‌اند و در نام امام مورد نظر اختلاف کرده‌اند، بخشى نیز آن را به معتزله نسبت داده‌اند. اما القفطى خود با استناد به ابوحیان توحیدى[2] (م. بعد از ۴۰۰ ه.ق) رسالات را منسوب به پنج دانشمندى مى‌داند که با صلح و صفا و درستى باهم زندگى مى‌کردند و قصدشان آن بوده که فلسفه‌ی یونانى و شریعت عربى را باهم بیآمیزند تا بدان وسیله به خیال خود شریعت را از نادانى و گمراهى پاک کنند.

اسامى که القفطى به‌عنوان نویسندگان رسائل اخوان صفا ارائه مى‌دهد به قرار زیر است: ابوسلیمان محمد بن معشر البُستى معروف به المَقدَسى، ابوالحسن على بن هارون الزنجانى، ابـواحمد المهـرجانى، ابوالحسن على بن رامیناس العوفى و زید بن رفاعه.[3] در حالی که عموم محققین به سند القفطى ارجاع داده‌اند در نزهة الارواح شهرزورى اسامى که از اخوان صفا ارائه مى‌دهد در یک یا دو مورد با سند القفطى تفاوت دارد.[4]

مارکوارت در دائرة‌المعارف اسلام به نقل نظر پاره‌اى از محققین که رسائل را به على نخستین امام شیعیان یا امام جعفر صادق نسبت مى‌دهند پرداخته و ادامه مى‌دهد که اسماعیلیان آن رسالات را به دُعات اسماعیلیه منسوب داشته و با قاطعیت نام داعى عبدالله بن میمون القَدّاح را به عنوان نویسنده‌ی رساله ذکر کرده‌اند. مارکوارت پس از نقل این نظر با ذکر پنج اسمى که به‌وسیله‌ی توحیدى ارائه گردیده مطلب را درباره‌ی نویسندگان رسالات پایان مى‌برد.[5]

باور عمر فرخ در مورد نویسندگان رسائل بر این است که ابن سعدان چند اسمى به‌خاطرش رسیده، آنها را بر حسب اتفاق به‌زبان آورده است. در حالى‌که نویسندگان این دانشنامه‌ی بزرگ افراد متعددى ‌بوده‌اند که احتمالاً بسیارى از آنها از اعضاى جمعیت اخوان صفا نبوده‌اند. دیگر آنکه رسائل به‌احتمال زیاد در زمانى نسبتاً طولانى گردآورى شده است.[6]

لازم به ذکر است که رسائل اخوان صفا مجموعه‌اى از پنجاه‌وسه رساله است که از آن میان مى‌توان پنجاه‌ودو رساله را رسائل اصلى قلمداد نمود.[7] این رسائل که در چهار کتاب فراهم آمده‌اند، شامل چهار بخش هستند :

۱ـ رسائل ریاضیه تعلیمیه شامل چهارده رساله.

۲ـ رسائل جسمانیه طبیعیه شامل هفده رساله.

۳ـ رسائل نفسانیه عقلیه شامل ده رساله.

۴ـ رسائل ناموسیه الهیه و شرعیه دینیه شامل یازده رساله.

در سرآغاز، رساله‌اى گنجانده شده که شامل فهرست چهار کتاب بوده و اضافه بر پنجاه‌ودو رساله است و در این رساله است، که کل رسائل به‌اختصار معرفی شوند. اما از شیوه‌ی نگارش رسائل و محتوای آنها برمى‌آید که یک نفر با احاطه به کل مطالب در چهار کتاب به جمع‌آورى و منظم کردن آنها اقدام کرده است، چرا که به‌طور مثال در رساله‌ی چهل‌وپنجم مى‌آید رجوع به رساله‌ی دوم وجود دارد و گفته می‌شود که اخوان صفا علومشان را از چهار کتاب اتخاذ مى‌کنند.[8] در رساله‌ی دوم درباره‌ی هندسه به پاره‌اى مطالب که در رساله‌ی عدد آمده، اشاره مى‌شود که نشان مى‌دهد رساله‌ی دوم از محتواى رساله‌ی اول کاملاً باخبر است، همان طور که نویسنده یک کتاب از مطالبى که در پیش در کتاب خود آورده یا آنچه می‌خواهد در فصول بعد قید کند خبر دارد. یا در رساله‌ی ششم در ماهیت طبیعت، مکرر به مطالبى که در رساله‌ی سماع یا رساله‌ی ترکیب جسد آمده، اشاره مى‌شود. این نشان مى‌دهد که اگرچه نویسندگان رسائل متعدد بوده‌اند اما یک فرد واحد ویرایش نهایى را به عهده داشته است. اطلاع نویسنده از مطالب قبل و بعد و انشاء یکدست و همگونى که در نثر رسائل به‌چشم مى‌خورد گواه این مطلب است. در تأیید این نکته مى‌توان بـه قـول شهرزورى در نزهة الارواح اعتماد کـرد، که در تأیید سخن‌ القفطى و بیهقى، المَقدَسى را ویراستار و تنظیم‌کننده‌ی رسائل معرفى مى‌کند.

در مورد زمان نوشتن رسائل، اطلاع دقیقی وجود ندارد، آنچه گفته می‌شود بیشتر به گمان نزدیک است تا یقین. با استناد به این نکته که مَجریطى که در حدود سال‌های ۳۵۰-۳۷۵ ه. ق درگذشته است، نخستین کسى بوده که رسائل را در اسپانیا معرفى کرده است، همچنین با توجه به بیتى که به‌وسیله‌ی حاجى خلیفه از المُتِنَبّى (۳۰۳- ۳۶۵ ه. ق) نقل شده است و با ذکر این نکته که در رسائل از ابومعشر فلکى (م. ۲۷۲ ه. ق) به این اعتبار که به صد سالگى رسیده یاد مى‌شود و بسیارى شواهد تاریخى دیگر که به‌وسیله‌ی مارکوارت در دائرة المعارف اسلام آورده شده، در مقاله فوق‌الـذکر نتیجه گرفته مى‌شود که تألیف و جمع‌آورى رسالات بین سال‌هاى ۲9۷ تـا ۳۵۴ ه. ق صورت گـرفته و احتمالاً بیـن سال‌هاى ۳۵۰ تا ۳۷۰ ه. ق پیش از فتح مصر به وسیله‌ی فاطمیه (۳۵۸ ه. ق) نوشتن آن‌ها پایان گرفته و صورت مجموعه حاضر را یافته است.[9] عمر فرخ در رابطه با زمان نوشتن رساله به کلام ابن قفطى در اخبار الحکماء ارجاع می‌دهد و اینکه اخوان صفا قبل از سال ۳۷۳ ه. ق داراى شهرت فراوانى بودند و رسائل آنان دست به دست مى‌گشته است.[10]

۴. خاستگاه و محل اجتماع اخوان صفا

در مورد مکان اصلى جمعیت اخوان صفا نیز اطلاع دقیقى در دست نیست. اما گمان قریب به یقینی که از جانب بسیارى دانشمندان مانند کربَن، دانش‌پژوه، عمر فرخ و... مورد تأیید قرار گرفته، شهر بصره است. تقریباً کسى تا امروز دلیلى ارائه نکرده، که گواه محل اجتماع ایشان در شهرى دیگر غیر از بصره باشد. همان شهرى که ابن‌مقفع در آن به تحصیل پرداخت و به ترجمه دست زد.[11]

در بصره در همان ابتدای اسلام افکار آزاداندیشی رشد کرد و قدریه که در برابر جبر ایستادگی می‌کردند و انسان را وجودی مجبور نمی‌دانستند در همان هفتاد سال اول هجرت مطرح شدند. غیر از قدریه، بصره تا سالیان محل رشد متصوفه و آزاداندیشان و اهل فلسفه نیز بود. بنابراین عجیب نیست که گروهی اندیشمند در چنین محیطی گرد هم بیایند و بکوشند نگاهی متفاوت را ارائه بدهند آنهم در شرایطی که حکومت عباسی به‌وسیله‌ی سلطه‌ی دینی می‌کوشید بر ضعف‌های خود در امور سیاسی و اجتماعی سرپوش بگذارد و با توسل بر خشونت بر جامعه‌ای که از آحاد مختلف تشکیل شده بودند استیلای خود را حفظ نماید. در واقع در چنین محیطی است که اخوان صفا به انکار هر نوع تعصب مذهبى مى‌پردازند و ریختن خون هر بیگناهى را به دلیل داشتن مذهب متفاوت باطل مى‌دانند و مى‌گویند، حتی به حیوانات باید دلرحم بود و مذهب و دین خود را دین زهاد و نیکوکاران و خردمندان می‌دانند.[12] این گروه که فلسفه، دین ایشان محسوب می‌شود به ترویج موسیقی به‌عنوان شفابخش تن و روح می‌پردازند و خرد را میزان می‌گیرند تا مردم را از تعصبی که نتیجه در خشونت، تنگ نظری و ارعاب می‌دهد باز بدارند.

این گروه حتی قدم را از این نیز فراتر می‌گذارند و باور دارند برادری ربطی به جنسیت ندارد، از این رو اصل را برادری روحانی قرار می‌دهند همانطور که در میان فیثاغورسیان نیز دیده می‌شده است. بنابراین در حلقه‌ی ایشان مادامی که اصول خاصی که مخصوص ورود به حلقه‌ی‌ ایشان بوده رعایت می‌شده است همه برادر یا اخوان صفا نامیده می‌شدند. امری که در آن زمان در حلقه‌های تصوف نیز دیده می‌شده است.

۵. وجه تسمیه اخوان صفا

البته در مورد وجه تسمیه اخوان صفا روایات گوناگونى وجود دارد، در Muslim New Platonists نتّون نخست به نقل از گلدتسیهر مى‌پردازد که چه بسا اخوان صفا در نامیدن خود از داستان کبوتر مُطَوَقه کلیله و دمنه الهام گرفته‌اند. سپس نظر طِباوى را مبنى بر اشتقاق نام اخوان صفا از ریشه صفا و صَفوَت مطرح مى‌کند و اینکه ایشان با گزینش این نام، کوشیده‌اند به‌نوعى به تقلید صوفیه بپردازند. در نهایت نتّون نظر طِباوى را از نظر گلدتسیهر[13] به حقیقت نزدیک‌تر مى‌داند. چرا که باور او بر آن است که اگر اسم آنها اضافه‌اى مانند خلّان وفا نداشت، چه بسا مى‌شد این نکته را از گلدتسیهر قبول کرد. اما با توجه به آنکه آنها خود را اخوان صفا و خلان وفا مى‌دانند، در نسبت ایشان به اخوان صفاى کلیله و دمنه مى‌باید تردید کرد. گذشته از آنکه آنان خود را به اسامى دیگرى که دلالت بر برادرى دارد نیز نامیده‌اند.[14] اما عمر فرخ تردیدى ندارد که نام مورد نظر مُلهَم از داستان کبوتر مُطَوَقه و موش و سنگ‌پشت و کلاغ و آهو است و دلیل می‌آورد که در ترجمه‌ی ابن‌مقفع حیواناتى که با یک‌رنگى گرد هم جمع مى‌شوند و به هم خدمت مى‌کنند، «اخوان صفا» نامیده مى‌شوند.

نکته این است که در قصه‌ی اخوان صفای کلیله و دمنه حیوانات یک برادری روحانی یا آسمانی دارند که همان سنخیت داشتن در درکِ معانیِ مشترک است. از این رو در کلیله و دمنه آن حیوانات علیرغم جنسیتشان «اخوان» نامیده مى‌شوند در حالی که کبوتر ماده است و حتى موش در پاره‌اى ترجمه‌هاى فارسى خواهر نامیده مى‌شود.[15] بنابراین باور من بر پان است که که انتخاب اسم اخوان صفا با قصه‌ی کلیله و دمنه ارتباط دارد و خوانشی که از قصه شده با باور اخوان صفا که ارتباط فلسفی و انسانی خود را ورای مرزهای متعصبانه دینی، باورهای مادی، ارتباطات جنسی و جنسیتی قرار داده‌اند همخوانی دارد.

در مورد ترکیب اسم «اخوان صفا» باید یادآور شد که قبل از اسلام در فرهنگ عربى موجود بوده و نخستین بار در اشعار اوس بن حجر اسماعیل بن یسار و ابى الحناک البراء بن ربعى فقعى آمده است و به‌وسیله‌ی ابوتمام شیعى (م. ۲۳۱ ه.ق) نقل شده است.[16] و از نظر سابقه‌ی قرآنى بخشی از آن یعنی کلمه‌ی صفا یک بار در قرآن آمده است.

۶. مذهب و مرام اخوان صفا

در مورد مذهب اخوان صفا هیچ‌یک از دانشمندان و محققان نتوانسته‌اند نظرى قطعى و از سر یقین ارائه بدهند. از نظر ذبیح‌الله صفا اخوان صفا جمعیتى طرفدار آراء افلاطون و فیثاغورسیان بوده‌اند و ارسطو را تنها از طریق کتاب سیب (کتاب التفاحة) و اثولوجیا یا الهیات که منسوب به او بوده مى‌شناخته‌اند.[17] ذبیح‌الله صفا هر نوع انتساب این جمعیت را به هر فرقه مذهبى رد مى‌کند و معتقد است که آنان به هیچ فرقه‌اى تعلق نداشته و براى اینکه فارغ از مخالفت اهل دین و فلسفه به نشر عقاید خود موفق شوند رسالاتى بى‌ذکر نام مؤلف منتشر مى‌کردند.

هانرى کربن می‌گوید که رسائل حاصل کار افرادى است که افکار مشخص اسماعیلى داشته‌اند.[18] مارکوارت ضمن موافقت با ایوانف که اطمینان کامل به اسماعیلى بودن نویسندگان رساله دارد، آنان را سیاسى و از طرفداران فاطمیه مى‌داند.[19] ذبیح‌الله صفا با استناد به گفته‌ی خودِ اخوان صفا در رسائل هر نوع ارتباط سیاسى آنان را رد مى‌کند. استرن در مقاله‌ی خود اسماعیلى بودن اخوان صفا را رد مى‌کند. نتون نیز امکان اسماعیلى بودن اخوان صفا را رد مى‌کند، و ایشان را گروهى مى‌داند که مذهب فلسفى داشته‌اند و از هر نوع ارتباط مذهبى به‌خصوص با شیعه امامیه برى بوده‌اند. سید حسین نصر نیز ارتباط مستقیم اخوان را با اسماعیلیه رد مى‌کند و می‌گوید اگر ارتباطى باشد از جهت معرفت‌شناسى اسماعیلیه است.[20]

در واقع همه‌ی دانشمندانى که درباره‌ی رسائل تحقیق کرده‌اند، تنها مدرک مورد استنادشان خود رسائل اخوان صفا بوده است. اما با مطالعه‌ی آن آثار هنوز نتوانسته‌اند جهت عقیدتى و مذهبى اخوان صفا را بطور قطع تعیین کنند. نتیجه آنکه اخوان صفا همان طور که باورشان بوده است موفق شده‌اند نه تنها هویت خود را نهان سازند، به طورى که تا امروز هیچ‌کس موفق به کشـف آن نشده است، کـه در آثـارشان نیز ردپـایـى از خـود به جـاى نگذاشته‌اند، تا موافقان یا مخالفشان بتوانند آنان را به گروه خاصى منسوب بدارند. اگرچه از پاره‌ای رسالات می‌توان برداشت کرد که صاحب رساله مسلمان است. [21] مثالش رساله‌ی چهل‌وهشتم است. در چنین مواردی وقتی که صاحب رساله به حرف یکی از ائمه شیعه استناد می‌کند یا سخن او را نقل می‌کند، قصد است تا نشان داده شود یک شیعه‌ی حقیقی کیست. از این رو در بیان آن مطالب سخن از زبان ائمه‌ی شیعه گفته می‌شود که خود را بری می‌دانند از کسانی که اهل ظاهر هستند، صورت دین را می‌گیرند و باطن آن را رها می‌کنند. علاوه بر آن در اندیشه‌ی خود تعصب دینی دارند و در باطن به تعصب و دشمنى و بغض با ائمه مى‌پردازند. نویسنده حتى کسانى را هم که در فقدان جسد ائمه زارى مى‌کنند مورد شماتت قرار مى‌دهد و در ادامه از امام منتظر غایب و مهدى مى‌گویـد و اینکه عـده‌اى بـا وجـود شیعه بـودن مـى‌گویند مهدی از تـرس مخالفینش نهان شده است، صاحب رساله گفتار ایشان را رد مى‌کند و آنها را اهل ظاهر می‌داند.[22]

۷. انجمن اخوت فیثاغورسیان و اخوان صفا

فیثاغورس که بر افلاطون و سپس ارسطو تأثیر بسیار داشت نمونه‌ای از مدرسه‌ی فلسفه در یونان تأسیس کرد که در آن زن و مرد به یکسان پذیرفته می‌شدند و جنسیت آنها نقشی در فراگیری و آموزش‌های آنان نداشت. در بسیاری موارد به دلیل درک لطیف‌تری که زنان می‌توانستند از عوالم معنا بیابند مقامی بالاتر نیز می‌یافتند. از شمار این زنان تمیستوکلیا معلم فیثاغورس بود که فیلسوف، ریاضی دان و کاهنه بود. علاوه بر او نام مادر، همسر و دختر فیثاغورس نیز در شمار زنان نام‌آورِ فیلسوف آمده است. یکی دیگر از شاگردان این مدرسه مادر افلاطون بوده است. علاوه بر آن بسیاری زنان بوده‌اند که شاگرد فیثاغورس[23] بوده‌اند و در عرصه‌ی فلسفه نام آور شدند و تا امروز آثار ایشان به جا مانده است.

دیگر اینکه شاگردان فیثاغورس هر چه در عرصه‌ی فلسفه و ریاضی یا موسیقی نوشتند به استاد خویش نسبت دادند از این رو معلوم نیست چقدر از مطالب به‌جا مانده اثر فیثاغورس و چه میزان نوشته‌ی شاگردان او باشد. این احتمال نیز وجود دارد که استاد مطلب خود را شفاهی عرضه کرده و شاگردان نوشته باشند. به هر حال نام این شاگردان و صاحبان رساله مانده است. اما از اخوان صفا به دلیل شرایط سیاسی زمان عباسیان و دشمنی که با فلاسفه وجود داشته یا هر دلیل دیگری هیچ نامی چه زن و چه مرد نمانده است. مگر اسامی پنج نفر که بر اساس نوشته‌ی ابوحیان توحیدی احتمال داده می‌شود نویسندگان رسائل اخوان صفا باشند.

پانویس‌ها

[1] رک . شکوفه تقی دو بال خرد، فصل تأثیر رسائل و تفکر اخوان صفا بر رسالة‌الطیر ابن سینا.

[2] . على بن محمد بن العباس شیرازى معروف به ابوحیان توحیدى، از مشاهیر ادبا، فضلا، حکما و متصوفه‌ی قرن چهارم و از بزرگترین نویسندگان اسلام و از اخصّ خواصِ ابوسلیمان منطقى بوده است. او که صاحب آثار علمى، ادبى، تاریخى و فلسفى فراوانى بوده است، گویا در پایان عمر اقدام به سوزاندن آثار خویش کرده است؛ بر این باور که کسى توان درک آنها را ندارد. از آثار به جا مانده او کتاب الإمتاع والمؤانسة است. ر ک. قزوینى، بیست مقاله، جزء دوم، صص. ۱۲۴-۱۲۷.

[3] . ر ک. القفطى، اخبار الحُکماء، ص. ۵۸؛ عمر فرخ، اخوان صفا، ص. ۱۳.

[4] . شهرزورى، نزهة الارواح، ص. ۵۰۸

[5] . ر ک. مارکوارت، دائرة‌المعارف اسلام (جدید)، «اخوان صفا»، ص. ۱۰۷۱.

[6] . کربن، تاریخ فلسفه اسلامى، ج. اول، ص، ۲۸۹.

[7] القفطى تعداد رسائل را پنجاه‌ویک دانسته است.

[8] . ر ک. رسائل اخوان صفا، ج. چهارم، رساله چهل‌وپنجم، ص. ۴۲.

[9]. مارکوارت، دائرة‌المعارف اسلام، اخوان صفا صص ١٠٧١-١٠٧٣.

[10]. سال مورد نظر اشاره به زمانى دارد که ابن سعدان وزیر صمصام‌الدوله از ابوحیان توحیدى در مورد هویت اخوان صفا که گویا تنى چند از آنان از دوستان ابوحیان بوده‌اند سؤال مى‌کند. ر ک. کربن، تاریخ فلسفه اسلامى، ج. اول، ص، ۲۸۹.

[11] بندر بصره که تا امروز از بزرگترین مراکز شیعه نشین عراق است در امتداد اروند رود در یک مسیر آبی نزدیک به خلیج فارس واقع شده‌است. این شهر در ۵۵ کیلومتری خلیج فارس است و ۵۴۵ کیلومتر با بغداد پایتخت و بزرگ‌ترین شهر عراق فاصله دارد. این شهر که دومین شهر بزرگ عراق محسوب می‌شود نام پیشینش وهشت آباد اردشیر بوده است. از نام شهر بر می‌آید که در زمان اردشیر بابکان بنیانگذار حکومت ساسانی به عنوان بهترین آبادی بنا شده است. این شهر در ابتدای اسلام به وسیله‌ی اعراب ویران شد و سپس به جای آن اردوگاهی ساخته شد که بسره و بسراه فارسی نام گرفت که بصره معرب آن شد.

[12] رسائل اخوان صفا، رساله چهل‌وپنجم، ص. ۴۴: «من‌الناس من یرى و یعتقد فى دینه و مذهبه الرحمه و الشفقه للناس کلهم، ویرثى للمذنبین، ویستغفر لهم، ویتحنن على کل ذى روح من الحیوان، و یرید الصلاح للکل، و هذا مذهب الابرار و الزهاد والصالحین من المومنین و هکذا مذاهب اخواننا الکرام.»

[13] Ignác (Yitzhaq Yehuda) Goldziher (22 June 1850 – 13 November 1921), often credited as Ignaz Goldziher, was a Hungerian scholar of Islam. Along with the German Theodor Nöldeke and the Dutch Christiaan Snouck Hurgronje, he is considered the founder of modern Islamic studies in Europe.

[14]Cf. Netton, Muslim New Platonism, pp. 4-6.

[15] . ر ک. خانلرى، تصحیح داستان‌هاى بید پاى، ترجمه عبدالله بخارى، ص. ۱۵۵.

[16] . ر ک. مجمل الحکم، محمدتقى دانش‌پژوه، ص. دو، سه.

[17] . ر ک. ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج. اول، ص. ۳۲۰.

[18] . ر ک. هانرى کربن، تاریخ فلسفه اسلامى، ترجمه اسدالله مبشرى، ص. ۱۸۳.

[19] . مارکوارت، دانشنامه‌ی اسلام، مبحث اخوان صفا، ١٠٧٣.

[20] . ر ک. سید حسین نصر، مقدمه‌اى بر عقاید ستاره‌شناسى اسلامى، ص. ۵۵، چاپ بریتانیا، ۱۹۷۸.

[21] . رسائل اخوان صفا، ج. چهارم، رساله چهل‌وهشتم، ص. ۱۴۷: فى الناس طائفه من اهل ملتنا مقرون بفضلنا و فضل اهل بیتنا، و لکنهم جاهلون بعلومنا، غافلون عن اسرارنا و حکمتنا، فمن ذلک انهم یجحدون وجودنا، وینکرون بقائنا. و مع هذا یزرون بشیعتنا المقرین بوجودنا، المنتظرین ظهور امرنا، و معاندون لهم، متعصبون علیهم، مبعضون لهم.

[22] . همانجا، ص. ۱۴۸.

[23] فیثاغورس در حدود سده‌ی پنجم قبل از میلاد در دوران هخامنشیان ایران در جزیره‌ی ساموس، نزدیک کرانه‌های ایونی، زاده شد. او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با افکار دانشمندان بسیاری ملل از جمله کاهنان مصری، دانشمندان بابلی و  مغان ایرانی در خاستگاه آن تعالیم آشنا شود. او در مجموع، ۲۲ سال از عمر خود را در سرزمین‌های خارج از یونان به سر برد. در مصر به آگاهی فراوان در نتیجه‌ی شاگردی کاهنان رسید از آنجا به بابل رفت و دوران آموزش خود را از نو آغاز کرد. سپس در دوران داریوش اول به هنگام فتح بابل به پارس آمد و از تخت جمشید که در حال ساخته شدن بود نیز دیدن کرد. او از مغان ایران نیز بسیار آموخت.

فیثاغورس وقتی در حدود سال ۵۳۰ قبل از میلاد، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب برادری یا فیثاغورسیان را بنیان گذاشت که طرز فکر اشراقی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریه‌های فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.

شیوهٔ تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود؛ و چون این مشرب فلسفی با مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورس به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمین‌های وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.

در همین زمینه

    این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

    آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

    .در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

    توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

    نظر بدهید

    در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

    نظرها

    • نیکی

      کاش اخوان الصفا ها و جلسات بحث و فحص ها بدون توجه به نام ها و جسنیت ها و شهرت ها امروزه نیز شکل گیرند. چقدر جایش خالی ست در این دنیای فرو رفته در جهالت و پوپولیسم و شهرت طلبی

    • حسین میرمبینی

      بیچارگی مسلمانان از ادغام یونانیت و اسلامیت است. صوفیزم معجونی است از هر دو اینها که وقتی شاه اسماعیل آن را با تشیع نیز ترکیب کرد از توی آن روحانیت بی خاصیت و یاخمینی معلم عرفان حوزه (کسی مانند شاه اسمعیل خونریز و بی رحم) بیرون می آید. بحثهای فراجنسیتی و فراگروهی در غرب زمانی مطرح می شوند که نیچه می آید و افلاطون و معلمش را به صلابه می کشد. ایرانیان بعداز تجربه انقلاب اسلامی باید از همه بحث های نوافلاطونی خودشان را بیرون آورند و هرآنچه از آثار در این زمینه هست را نقد کنند. نسل گذشته با حرفهای شرق شناسان نوافلاطونی مانند هانری کربن و ماسنیون و ... سیدحسین نصر گول خوردند حالا نوبت نسل جدید است که باز به نوعی دیگر گول این حرفها را بخورد. افلاطون یعنی ایدئولوژی قدرت. اسلام دین توحیدی است که ربطی به قدرت ندارد بلکه در حقیقت و در اصل (وحیانی اش) در نقد قدرت آمده . از توی همین بحثهای اخوان الصفا است که کسانی مثل نظامی و عطار نیشابوی و مولوی و .. ظهور می کنند که فقط کار ادبی آنهم بر حسب زیاشناختی ارسطو و پلوتینیوس (نوافلاطونی) می کنند. کجا از توی این بحث ها سابجکتیوتی شکل می گیرد. چرا ایرانی برای همه این سالها از خودش گم است. چرا ... برای همین حرفها