پایداری، مداومت و پشتکار
<p>شهرنوش پارسی‌پور - مهری یلفانی، نویسنده زبردست و پرکاریست. او که در تورنتو در کانادا زندگی می‌کند، آهسته و پیوسته مشغول به کار است و هر یکی – دو سال کتابی از او منتشر می‌شود. او متولد همدان است. تحصیلات ابتدائی و دانشگاهی‌اش را در‌‌ همان شهر زادگاهش به پایان رسانید. و بعد در رشته مهندسی برق از دانشکده فنی تهران ادامه تحصیل داد. او مدت ۲۰ سال در وزارت نیرو، سازمان آب و برق خوزستان و سیمان تهران به کار مشغول بود. فعالیت او در زمینه قصه‌نویسی با مجموعه‌ داستان‌های کوتاه «روزهای خوش» در سال ١٣۴۵ آغاز شد و پس از وقفه‌ای پانزده ساله در آغاز دهه ۶۰ داستان بلند «قبل از پائیز» را به رشته تحریر درآورد. در سال‌های نخستین دهه ۶۰ به خاطر آموزش فرزندانش در آغاز به فرانسه رفت و سپس به کانادا مهاجرت کرد، و در شهر تورنتو ماندگار شد. یلفانی کار قصه‌نویسی را به طور جدی پی گرفت. او چندین کتاب به پارسی منتشر کرد و سپس چندین جلد کتاب به زبان انگلیسی نوشت. «افسانه‌ی ماه و خاک» برگردان پارسی رمان «افسانه» است که در اصل به انگلیسی نوشته شده. ویژگی کار یلفانی که در تمامی کارهای او مشهود است، نقل و حکایت زندگی زنان در مهاجرت و تبعید است. </p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110406_Shahrnush_Ravayat_220.mp3" target="_blank" rel="noopener"><img height="31" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a></p> <p> </p> <p>آنچه که به نوشته آمد برگرفته از چاپ پارسی آغاز کتاب افسانه ماه و خاک است. اما من در خواندن کتاب به این نتیجه رسیدم که با رمان خوبی سر و کار دارم. رامین و افسانه در یک کتابفروشی با یکدیگر آشنا می‌شوند. آغاز انقلاب اسلامی‌ست و چپ‌های ایران هنوز فعال هستند. آنان بی‌درنگ در دام عشق یکدیگر می‌افتند. افسانه محبور می‌شود از سیامک، پسرخاله فراری رامین در خانه‌اش نگهداری کند. مرد جوان از چپ‌گرایان بسیار تندروست، با این حال به حکم «غریزه» می‌کوشد به افسانه نزدیک شود که با مقاومت دختر روبرو می‌شود. اکنون توجیه این‌کار غلط، تحقیر و کوچک کردن دختر است در چشم رامین به جرم رفاه و طبقه فاسد اجتماعی افسانه. نگار، خواهر سیامک، ترتیب آشنائی سیامک و افسانه را داده است تا بتواند رامین را برای خودش نگاه دارد. این دخالت بی‌جا منجر به نابود شدن زندگی رامین و افسانه و همچنین سیامک می‌شود. داستان حول این محور می‌چرخد و از ایران به کانادا منتقل می‌شود. بهرام نامی وارد داستان می‌شود که دچار چند حادثه فاجعه بار در زندگی شده است. او دیوانه‌وار عاشق افسانه است، اما توان باردار کردن او را ندارد. در انتهای داستان، زمانی که رامین و افسانه به یکدیگر می‌رسند، فاجعه نهائی آغاز می‌شود. </p> <p>داستان خوب پرورانده شده است و شخصیت‌سازی‌ها با هماهنگی و دقت صورت گرفته. آدم‌ها سه بعدی هستند و جان دارند. به بخشی از داستان توجه کنید، در اینجا نگار تک‌گوئی می‌کند:</p> <p> </p> <p>«همه بدبختی‌های امسال از نفوس بدی بود که افسانه زد. وقتی سبزه‌هایش برای نوروز سبز نشدند، گندیدند و مجبور شد دورشان بریزد، ‌گاه و بی‌گاه می‌گفت، می‌ترسد امسال اتفاق بدی بیفتد. همین‌طور هم شد. خودش و رامین سر به نیست شدند. نزدیک بود بلایی هم سر من و بچه‌هایم بیاید. اما من خودم را به خانه رساندم. چه راه درازی! خوب شد گم نشدم. خوبی‌اش این بود که به طرف شهر می‌آمدم. چقدر دور بود! جان خودم و بچه‌ها را نجات دادم. خیال می‌کرد خرم و نمی‌فهمم. خودم را گاهی به سادگی می‌زدم، اما آنقدر‌ها که او فکر می‌کرد ساده نبودم. نمی‌دانم چه‌اش شده بود. از زندگی سیر شده بود، می‌توانست خودش را راحت کند. چرا می‌خواست من و بچه‌هایم را فدا کند. قربان بچه‌هایم بروم. دامون عزیز و حساسم. افسانه‌ی خوشگلم. افسانه نه، نگین. از این به بعد حق ندارد بچه‌ی مرا افسانه صدا بزند. افسانه باید شرش را از زندگی‌ام کم کند. احمق دیوانه! می‌خواست بچه‌های مرا سر به نیست کند. خودش از زندگی سیر شده بود، می‌خواست ما را هم ببرد پیش آن دو تا. می‌گفت آن‌ها الان دارند توی قصر جن و پری عشقبازی می‌کنند. مست می‌کرد حالی‌اش نبود چه می‌گوید.»</p> <p> </p> <p>از این قرار بخشی از داستان به روایت نگار است و باقی داستان را دانای کل نقل می‌کند. من البته گرفتاری کوچکی با داستان داشتم و آن در شخصیت‌پردازی افسانه است. او البته زنی ویژه و روشنفکر است، اما ما چیز زیادی درباره او نمی‌خوانیم، جز آنکه به مادر حوضی و جن‌ها باور دارد و به نحوی جزو کسانی ست که طلب مرگ می‌کنند. مشکل کوچک دیگری که با کتاب داشتم نحوه برخوردهای افسانه است. او و رامین تقریباٌ هیچ حرفی ندارند که به یکدیگر بزنند. تنها عشق می‌ورزند. بر این باورم که دو انسانی که بسیار یکدیگر را دوست دارند به طور معمول به گونه‌ای گفت می‌کنند که متمایز و متفاوت از نسبت متوسط گفتاری‌ست. طبیعی‌ترین شخصیت‌های کتاب نگار و بهرام هستند. آن‌ها خودشان هستند و سه بعدی، با مشخصات گروه‌بندی شده خودشان. اما شخصیت‌های رامین و افسانه اندکی نیمه‌کاره نقاشی شده است. با این حال این کتاب، کتاب قابل تأملی‌ست به بخش دگری از کتاب توجه بفرمائید. در اینجا زندگی بهرام در مد نظر قرار گرفته است:</p> <p> </p> <p>«نمی‌خواست بهناز غرق شود. فقط از او بیزار بود. پدر می‌گفت که بهناز باید پسر می‌شد. بهناز باید برادر او می‌شد. سه تا خواهر داشت. سه تا خواهر بزرگ‌تر از خود داشت. هر سه مطیعش بودند. هر سه او را دوست داشتند. بهناز او را دوست نداشت. بهناز به او حسودی می‌کرد. بهناز باید برادر او می‌شد. او را به امید پسر بودن به دنیا آورده بودند و او دختر شده بود. خواهر شده بود. خواهری که فقط او را مسخره می‌کرد. او ر اذیت می‌کرد. بهناز را دوست نداشت. نمی‌خواست که باشد، اما غرقش نکرد. موج سنگینی آمد و بهناز را برد. باید او را هم می‌برد، اما او نزدیک ساحل بود. او... »</p> <p> </p> <p>مجموعه داستان «سایه‌ها» که از پانزده داستان تشکیل شده است، اما توان رقابت با رمان مهری یلفانی را ندارد. چنین به نظر می‌رسد که نویسنده در نوشتن رمان مهارت و تسلط بیشتری دارد. داستان کوتاه‌نویسی به طور معمول کار مشکلی‌ست و به دست دادن اثری که در خود جامع و در عین حال سهل و ممتنع باشد کار بسیار مشکلی‌ست. البته در مجموعه داستان‌های کوتاه دیگری که یلفانی نوشته است همیشه می‌توان نکات نابی پیدا کرد. این مجموعه اما گاهی دچار ناتوانی‌ست. برای آشنائی بیشتر با سبک کار او پاره‌ای از داستان «صبح روز پنجم» را با هم می‌خوانیم:<br /> <br /> «نسرین قرار و آرام ندارد. دارد تنها پسرش را می‌فرستد خارج. پسر چهارده ساله‌اش را. در واقع هنوز چهارده سال هم ندارد. سیزده سال و هشت ماه. <br /> دیشب مگر می‌خوابید. می‌گفت: «فقط پنج روز دیگر امید میهمان ماست.» <br /> گفتم: «پنج روز نه، چهار روز. صبح روز پنجم می‌رود.» <br /> آهی کشید و گفت: «آره راست می‌گویی، صبح روز پنجم رفته.» </p> <p>تمام روز مثل اسفند روی آتش جلز و ولز می‌کند. دور خودش می‌چرخد. این هفته را مرخصی گرفته. ناظم مدرسه است. مدیر باهاش خوب تا می‌کند. یک پایش بیرون است و یک پایش توی خانه. می‌خرد. مثل ریگ پول خرج می‌کند. می‌گویم: «این همه خرت و پرت به چه دردش می‌خورد؟ جوراب پشمی! کیسه حمام! شامپو! صابون و خمیر دندان!» <br /> بی‌حوصله می‌گوید: «لازم دارد. «آنجا همه چیز گران است.»</p> <p> </p> <p>نکته بسیار مهم در کار مهری یلفانی پایداری و مداومت و پشتکار اوست که به راستی باید سرمشق جوانان نویسنده باشد. اینشتین می‌گوید که کار او یک درصد محصول نبوغ و نود و نه درصد محصول کار مداوم است. مهری یلفانی ثابت می‌کند که همین‌طور است. او کار می‌کند و کار می‌کند و دقیقه‌ا‌ی آرمش ندارد. به او تبریک می‌گویم.</p> <p> </p> <p><strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="http://www.ryerson.ca/library/events/asian_heritage/yalfani.html" target="_blank" rel="noopener">::آثار مهری یلفانی به زبان انگلیسی::</a></p>
شهرنوش پارسیپور - مهری یلفانی، نویسنده زبردست و پرکاریست. او که در تورنتو در کانادا زندگی میکند، آهسته و پیوسته مشغول به کار است و هر یکی – دو سال کتابی از او منتشر میشود. او متولد همدان است. تحصیلات ابتدائی و دانشگاهیاش را در همان شهر زادگاهش به پایان رسانید. و بعد در رشته مهندسی برق از دانشکده فنی تهران ادامه تحصیل داد. او مدت ۲۰ سال در وزارت نیرو، سازمان آب و برق خوزستان و سیمان تهران به کار مشغول بود. فعالیت او در زمینه قصهنویسی با مجموعه داستانهای کوتاه «روزهای خوش» در سال ١٣۴۵ آغاز شد و پس از وقفهای پانزده ساله در آغاز دهه ۶۰ داستان بلند «قبل از پائیز» را به رشته تحریر درآورد. در سالهای نخستین دهه ۶۰ به خاطر آموزش فرزندانش در آغاز به فرانسه رفت و سپس به کانادا مهاجرت کرد، و در شهر تورنتو ماندگار شد. یلفانی کار قصهنویسی را به طور جدی پی گرفت. او چندین کتاب به پارسی منتشر کرد و سپس چندین جلد کتاب به زبان انگلیسی نوشت. «افسانهی ماه و خاک» برگردان پارسی رمان «افسانه» است که در اصل به انگلیسی نوشته شده. ویژگی کار یلفانی که در تمامی کارهای او مشهود است، نقل و حکایت زندگی زنان در مهاجرت و تبعید است.
آنچه که به نوشته آمد برگرفته از چاپ پارسی آغاز کتاب افسانه ماه و خاک است. اما من در خواندن کتاب به این نتیجه رسیدم که با رمان خوبی سر و کار دارم. رامین و افسانه در یک کتابفروشی با یکدیگر آشنا میشوند. آغاز انقلاب اسلامیست و چپهای ایران هنوز فعال هستند. آنان بیدرنگ در دام عشق یکدیگر میافتند. افسانه محبور میشود از سیامک، پسرخاله فراری رامین در خانهاش نگهداری کند. مرد جوان از چپگرایان بسیار تندروست، با این حال به حکم «غریزه» میکوشد به افسانه نزدیک شود که با مقاومت دختر روبرو میشود. اکنون توجیه اینکار غلط، تحقیر و کوچک کردن دختر است در چشم رامین به جرم رفاه و طبقه فاسد اجتماعی افسانه. نگار، خواهر سیامک، ترتیب آشنائی سیامک و افسانه را داده است تا بتواند رامین را برای خودش نگاه دارد. این دخالت بیجا منجر به نابود شدن زندگی رامین و افسانه و همچنین سیامک میشود. داستان حول این محور میچرخد و از ایران به کانادا منتقل میشود. بهرام نامی وارد داستان میشود که دچار چند حادثه فاجعه بار در زندگی شده است. او دیوانهوار عاشق افسانه است، اما توان باردار کردن او را ندارد. در انتهای داستان، زمانی که رامین و افسانه به یکدیگر میرسند، فاجعه نهائی آغاز میشود.
داستان خوب پرورانده شده است و شخصیتسازیها با هماهنگی و دقت صورت گرفته. آدمها سه بعدی هستند و جان دارند. به بخشی از داستان توجه کنید، در اینجا نگار تکگوئی میکند:
«همه بدبختیهای امسال از نفوس بدی بود که افسانه زد. وقتی سبزههایش برای نوروز سبز نشدند، گندیدند و مجبور شد دورشان بریزد، گاه و بیگاه میگفت، میترسد امسال اتفاق بدی بیفتد. همینطور هم شد. خودش و رامین سر به نیست شدند. نزدیک بود بلایی هم سر من و بچههایم بیاید. اما من خودم را به خانه رساندم. چه راه درازی! خوب شد گم نشدم. خوبیاش این بود که به طرف شهر میآمدم. چقدر دور بود! جان خودم و بچهها را نجات دادم. خیال میکرد خرم و نمیفهمم. خودم را گاهی به سادگی میزدم، اما آنقدرها که او فکر میکرد ساده نبودم. نمیدانم چهاش شده بود. از زندگی سیر شده بود، میتوانست خودش را راحت کند. چرا میخواست من و بچههایم را فدا کند. قربان بچههایم بروم. دامون عزیز و حساسم. افسانهی خوشگلم. افسانه نه، نگین. از این به بعد حق ندارد بچهی مرا افسانه صدا بزند. افسانه باید شرش را از زندگیام کم کند. احمق دیوانه! میخواست بچههای مرا سر به نیست کند. خودش از زندگی سیر شده بود، میخواست ما را هم ببرد پیش آن دو تا. میگفت آنها الان دارند توی قصر جن و پری عشقبازی میکنند. مست میکرد حالیاش نبود چه میگوید.»
از این قرار بخشی از داستان به روایت نگار است و باقی داستان را دانای کل نقل میکند. من البته گرفتاری کوچکی با داستان داشتم و آن در شخصیتپردازی افسانه است. او البته زنی ویژه و روشنفکر است، اما ما چیز زیادی درباره او نمیخوانیم، جز آنکه به مادر حوضی و جنها باور دارد و به نحوی جزو کسانی ست که طلب مرگ میکنند. مشکل کوچک دیگری که با کتاب داشتم نحوه برخوردهای افسانه است. او و رامین تقریباٌ هیچ حرفی ندارند که به یکدیگر بزنند. تنها عشق میورزند. بر این باورم که دو انسانی که بسیار یکدیگر را دوست دارند به طور معمول به گونهای گفت میکنند که متمایز و متفاوت از نسبت متوسط گفتاریست. طبیعیترین شخصیتهای کتاب نگار و بهرام هستند. آنها خودشان هستند و سه بعدی، با مشخصات گروهبندی شده خودشان. اما شخصیتهای رامین و افسانه اندکی نیمهکاره نقاشی شده است. با این حال این کتاب، کتاب قابل تأملیست به بخش دگری از کتاب توجه بفرمائید. در اینجا زندگی بهرام در مد نظر قرار گرفته است:
«نمیخواست بهناز غرق شود. فقط از او بیزار بود. پدر میگفت که بهناز باید پسر میشد. بهناز باید برادر او میشد. سه تا خواهر داشت. سه تا خواهر بزرگتر از خود داشت. هر سه مطیعش بودند. هر سه او را دوست داشتند. بهناز او را دوست نداشت. بهناز به او حسودی میکرد. بهناز باید برادر او میشد. او را به امید پسر بودن به دنیا آورده بودند و او دختر شده بود. خواهر شده بود. خواهری که فقط او را مسخره میکرد. او ر اذیت میکرد. بهناز را دوست نداشت. نمیخواست که باشد، اما غرقش نکرد. موج سنگینی آمد و بهناز را برد. باید او را هم میبرد، اما او نزدیک ساحل بود. او... »
مجموعه داستان «سایهها» که از پانزده داستان تشکیل شده است، اما توان رقابت با رمان مهری یلفانی را ندارد. چنین به نظر میرسد که نویسنده در نوشتن رمان مهارت و تسلط بیشتری دارد. داستان کوتاهنویسی به طور معمول کار مشکلیست و به دست دادن اثری که در خود جامع و در عین حال سهل و ممتنع باشد کار بسیار مشکلیست. البته در مجموعه داستانهای کوتاه دیگری که یلفانی نوشته است همیشه میتوان نکات نابی پیدا کرد. این مجموعه اما گاهی دچار ناتوانیست. برای آشنائی بیشتر با سبک کار او پارهای از داستان «صبح روز پنجم» را با هم میخوانیم:
«نسرین قرار و آرام ندارد. دارد تنها پسرش را میفرستد خارج. پسر چهارده سالهاش را. در واقع هنوز چهارده سال هم ندارد. سیزده سال و هشت ماه.
دیشب مگر میخوابید. میگفت: «فقط پنج روز دیگر امید میهمان ماست.»
گفتم: «پنج روز نه، چهار روز. صبح روز پنجم میرود.»
آهی کشید و گفت: «آره راست میگویی، صبح روز پنجم رفته.»
تمام روز مثل اسفند روی آتش جلز و ولز میکند. دور خودش میچرخد. این هفته را مرخصی گرفته. ناظم مدرسه است. مدیر باهاش خوب تا میکند. یک پایش بیرون است و یک پایش توی خانه. میخرد. مثل ریگ پول خرج میکند. میگویم: «این همه خرت و پرت به چه دردش میخورد؟ جوراب پشمی! کیسه حمام! شامپو! صابون و خمیر دندان!»
بیحوصله میگوید: «لازم دارد. «آنجا همه چیز گران است.»
نکته بسیار مهم در کار مهری یلفانی پایداری و مداومت و پشتکار اوست که به راستی باید سرمشق جوانان نویسنده باشد. اینشتین میگوید که کار او یک درصد محصول نبوغ و نود و نه درصد محصول کار مداوم است. مهری یلفانی ثابت میکند که همینطور است. او کار میکند و کار میکند و دقیقهای آرمش ندارد. به او تبریک میگویم.
در همین زمینه:
::آثار مهری یلفانی به زبان انگلیسی::
نظرها
ثریا
<p>خانم پارسی پور گرامی<br /> با عرض ادب و احترامات، بنده باید بگویم که شدیدا شک دارم خانم مهری یلفانی عزیز نویسنده باشند چرا که بر حسب نقد و نظرهای روشنگرانه ی شما به تازه گی فهمیده ام که اگر شاعر یا نویسنده ای نتوانسته باشند متونی به سبک قدما نوشته باشند، اینکاره نیست. یعنی به احتمال قوی یک اندیشمند است یا یک فیلسوف. اگر خانم یلفانی به سبک کلیله و دمنه، مرزبان نامه، و یا داستانهای شیخ اشراق تا به حال اثری نداشته اند، بنده از پذیرفتن ایشان به عنوان نویسنده معذورم چرا که توانمندی و مهارت خود را در حیطه ی ادبیات کهن نیازموده اند.<br /> ممنونم<br /> شاگرد همیشگی شما</p>