ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

قطره‌ی ازلی و انبساط جهان در شعر حافظ

شکوفه تقی − حافظ از خود هیچ اطلاعی به جا نگذاشته مگر اشعارش. و اشعارش هزار لایه دارد و هر کس به اندازه‌ی مشربه‌ی خود اجازه دارد از دریای او آب بردارد.

از زندگی حافظ هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست. کسی نمی‌داند از چه زمان شروع به شاعری کرده و چگونه شعرهایش غربال شده است. اهمیتی هم ندارد. نه حافظ سعی کرده خود را در زمان خاصی محدود کند و نه محدود شدنی است. عده‌ای از محققان سعی کرده‌اند از روی اشعار او زمان سرایش هر غزل را به لحاظ تاریخ سیاسی اجتماعی زمان او مشخص کنند و بگویند حافظ با عبید زاکانی دوستی نزدیک داشته، و مانند او شاعری سیاسی بوده است. یا اینکه با این پادشاه و آن پادشاه ارتباط داشته، وظیفه خوار یک چند وزیر بوده و منظورش از اسمِ به طور مثال شاه‌شجاع این شاه تاریخی بوده است. و بر همین اساس فقیه و محتسب را شناسایی کنند.

گنبد حافظیه
گنبد حافظیه

مرحوم زرین‌کوب شاه‌شجاع را مانند حافظ رند منتها تاجور نامیده، که بر جای «محتسب» یعنی پدرش امیر مبارزالدین نشسته است. البته این یک نوع خوانش از غزل حافظ است و ساده‌ترین نوع آن است چرا که خود حافظ گفته:

«حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان \ چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست»

یا اینکه می‌گوید:

«محتسب داند که حافظ عاشق است \ واصف ملک سلیمان نیز هم»

یا اینکه:

«ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند \ و ز می جهان پرست و بت میگسار هم»

و «آصف جم اقتدار» را خواجه برهان وزیر گرفت: «برهان ملک و دین که ز دست وزارتش \ ایام کان یمین شد و دریا یسار هم» که نظری مساعد با شاعران داشته است.

اما این نوع خوانش با کلیت روح شعری حافظ مغایرت دارد. هر چند که شادروان رزین‌کوب اصرار داشته باشد تا ثابت کند حافظ در مدح وزیر بعدی یعنی قوام الدین صاحب عیار قصیده‌ ستایش‌آمیز هم سروده است (از کوچه‌ی رندان ١١٢-١١٤). حتی اشاره به شغل دیوانی و وظیفه‌خوار بودن حافظ کند.

نکته این است که حافظ از خود هیچ اطلاعی به جا نگذاشته مگر اشعارش. و اشعارش هزار لایه دارد و هر کس به اندازه‌ی مشربه‌ی خود اجازه دارد از دریای او آب بردارد هر چند که به طور مثال اسم تورانشه را ببرد:

«خوشم آمد که سحر خسروخاور می‌گفت \ با همه پادشهی بنده‌ی توران شاهم»

اما در همان شعر است که می‌گوید:

«صوفی صومعه‌ی عالم قدسم لیکن \ حالیا دیر مغان است حوالتگاهم»

آیا توران‌شان با وجود واقعیت تاریخی نامش نماد شاه ترکان، ترک نماد شاهد و محبوب ازل نیست؟

در همان غزل حافظ می‌گوید:

«پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد \ واندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم».

در غزل دیگر که از پی این غزل می‌آید حافظ می‌گوید:

«چون کاینات جمله به بوی تو زنده‌اند \ ای آفتاب سایه زما بر مدار هم».

شاعری که می‌گوید: «گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم  \ گر به آب چشمه‌ی خورشید دامن تر کنم»، یا اینکه می‌گوید: «عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده \ به جز از عشق تو باقی همه فانی دانست» چگونه ممکن است با این زبان جاودانه گدای کوی پادشاهانی شود که خودشان بی مایه ترین بوده‌اند اگرچه ‌بگوید: «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیذ». می‌بایست شعر او را در فرهنگ شاعرانه‌ی حافظ خواند نه اینکه وظیفه در زمان او به چه معنا بوده است. همانطور که نمادهای دیگر را مطرح می‌کند و در هر غزل به لایه‌های متفاوت یک نماد می‌پردازد بی آنکه کسی بتواند بگوید قطعا منظورش این بوده یا آن. بسیار است نمادهایی که در فرهنگ مردم معنایی دارد و در فرهنگ شعری حافظ علیرغم آنچه مفسرین گفته‌اند معنایی دیگر. یکی هم معنای وظیفه است.

در شعر حافظ نه تعریف وظیفه روشن است و نه تعریف گل و نبیذ و نه تعریف بسیاری اسامی دیگر. با این وصف هر مفسری یا خواننده‌ای‌‌ هر گونه که بخواهد می‌تواند از ظن خود یار حافظ بشود.  حافظ نیز رندانه این در را باز گذاشته است و سعی در اصلاح نظر هیچ‌کدام نمی‌کند. از شعرش بر می‌آید که این تنوع و بی مرزی را می‌پسندد و نمی‌خواهد شعرش تعریفی جامد داشته باشد. بنابراین وقتی از اسامی معروف زمان نیز چه مستقیماً و چه با اشاره حرف می‌زند همان شیوه را دنبال می‌کند. یک شاه‌شجاع می‌گوید و آن را با صد معنی دیگر می‌آمیزد که هم شاه‌شجاع زمان اوست و هم هر شاه‌شجاعی و هم پادشاه‌شجاع جهان. به طور مثال در مورد غزلی که با این مطلع شروع می‌شود: «دارای جهان نصرت دین خسرو کامل \

یحیی بن مظفر ملک عالم عادل»، زرین‌کوب می‌گوید منظور حافظ همان نصرت‌الدین یحیی پادشاه یزد است که حافظ می‌کوشید آن مرد جوان را که مدتی بر علیه شاه‌شجاع شوریده، ممدوح خود کند. اما چون  شعور درک اشعار حافظ را نداشت و بسیار خسیس بود نتوانست محیط مساعدی برای حافظ فراهم کند از این رو شاعر به شیراز بازگشت (همانجا ١١٩). ممکن است سخن زرین‌کوب را به روایتی در مورد مطلع این غزل به‌خصوص پذیرفت  اما در مورد بقیه‌ی ابعاد، حرف او مصداق ندارد. دلیل مطلب ابیات دیگری است که در همان غزل آمده است. به‌طور مثال: «روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی \ بر روی مه افتاد که شد حل مسائل» این چکیدن یک قطره جوهر از قلم پادشاه و دارنده‌ی جهان است که در تعریف دینی می‌تواند سبب حل مسائل جهان می‌شود و به‌نوعی مصداق تعبیر اوپانیشادها از آفرینش و آغاز جهان نیز می‌باشد که وجود را به قطره‌ای جوهر مانند می‌کند که روی کاغذ سفید می‌افتد، نشت می‌کند و پخش می‌شود.[1]

از این رو دشوار بتوان باور کرد حافظی که سر به دنیا و عقبی در نیاورده، مرد جوانی را که چند صباحی حاکم یزد بوده، کردگار جهان بداند. آنهم کردگاری که چکیدن قطره‌ی آغازین کلک او لحظه‌ی انبساط جهان و سر بر آوردن وجود از تاریکی را رقم زده است. همان لحظه‌ای که توصیف انبساطش موضوع یکی از باشکوه‌ترین و معروف‌ترین غزلیات حافظ است:

«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد \ عشق پیدا شد و آتش به عالم زد»‍

‌غزلی دیگر که گفته می‌شود در مدح شاه‌شجاع سروده شده همچنان به همان صور گوناگون و لایه‌های متفاوت انسان کامل یا وجود یگانه‌ی جهان می‌پردازد که بعید به‌نظر می‌رسد تنها منظور آن یک شاه تازه به‌دوران باشد:

«قسم به حشمت و جاه و جلال شاه‌شجاع \ که نیست با کسم ز بهر مال و جاه نزاع»

این از مطلع غزل. در بیت بعد از شراب خانگی و می مغانه می‌گوید و اینکه «حریف باده» رسیده و باید با «رفیق توبه» وداع کند. البته مفسران هر گونه بخواهند می‌توانند این اشعار را تفسیر کنند همانطور که معبران می‌توانند یک خواب را آنگونه که بخواهند تعبیر کنند. یا فال گیران در فنجان قهوه نگاه کنند و نقوش را آنگونه که بخواهند بینند. در بیت سوم می‌آید: «خدای را به می‌م شست و شوی خرقه کنید \ که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع»

در سه بیت شاعر با مخاطبی گفتگو می‌کند بی آنکه روشن شود منظور از اوضاع کدام شرایط است:

«به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت \ که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع»

در این رابطه بخشی می‌توانند بگویند منظور حافظ پادشاه جهان بوده، بخشی بگویند همان شاه‌شجاع وقت است اما غزلیات حافظ می‌گویند او در یک اسم همان آن پادشاه جهان را می‌بیند هم این پادشاه وقت را و هم خود را. در ادامه می‌آید:

«به فیض جرعه‌ی جام تو تشنه‌ایم ولی \ نمی‌کنیم دلیری نمی‌دهیم صداع»

در تخلص همین غزل می‌آید: «جبین و چهره‌ی حافظ خدا جدا مکناد \ ز خاک بارگه کبریای شاه‌شجاع» که در آن هم سجده به آستان الوهیت است هم درگاه پادشاهی که به‌نام یاد شده است و یا مسجودی سومی که تنها حافظ می‌‌داند او کیست.

در غزل بعد که لطیفه‌ای در مورد آفرینش هستی است و حافظ استثنائاً در آن به‌نام «حافظ» تخلصی نمی‌کند، این گونه معرفی می‌شود:

«مظهر لطف ازل روشنی چشم امل \ جامع علم و عمل جان جهان شاه‌شجاع»

این غزل یکی از ده غزلی است که در آن از حافظ اسم برده نمی‌شود. از این رو از اشعار حافظ می‌توان نتیجه گرفت که شاه‌شجاع، نصرت الدین یحیی، بواسحاق، آصف دوران، تورانشه خجسته، سلطان غیاث‌الدین، اگرچه واقعیت تاریخی داشته‌اند در شعر حافظ هویتی دیگر یافته‌اند. همانطور که مگس، شاهباز و سایر موجودات نماد معانی دیگر گشته‌اند. اگر کسی بخواهد شعر حافظ را تحلیل کند نخست باید بداند در فرهنگ حافظ این نمادها چه معنایی دارند و سپس این نمادها را با معانی جهانی بررسی کند که تحققش چه بسا امری محال باشد. زیرا حافظ در هیچ شعری نگفته منظورش از یک نماد مشخص چیست بنابراین مادامی که اعتراف شخصی او را نداریم هر تفسیری که کنیم قیاس به نفس است و معلوم نیست دلالت بر حقیقت کند. همانطور که برای تعبیر یک خواب، خواب‌گزار باید از درون رؤیا بین آگاهی کامل داشته باشد، نمادهای شخصی او را بشناسد و سپس آن نمادها را در یک هم‌متنی با نمادهای جهانی بخواند. از آنجایی که چنین دانشی نزد کسی اگر یافت شود بسیار نادر است، تفسیر شعر حافظ نیز به همان میزان محال می‌نماید.  از این رو اگر کسی بخواهد این نمادها را بخواند باید آنها را در قلمرو شعر حافظ بخواند نه آنگونه که تاریخ به معرفیشان می‌پردازد.

حتی نمی‌توان غزل حافظ را با مقایسه متن شعرای دیگر تفسیر کرد زیرا گاه قضاوت یک غزل حافظ در سنجش با مفاد غزلی دیگر از او نیز نادرست به‌نظر است. زیرا هر غزل هویت خود را دارد و باید در همان غزل خوانده شود، چه رسد به خواندن شعر حافظ از روی شعر سلمان ساوجی یا عبیدزاکانی، یا اوحدی مراغه‌ای یا حتی شاعری مانند سعدی که حافظ از او بسیار وام گرفته است. اما در نهایت متن خود را آفریده است، متنی که به غزل او علیرغم مشابهت با غزل سعدی یا خاقانی امضاء و هویتی نو داده است.

در تماشای حافظ ذات حقیقت یگانه وجود است و حقیقت بنیاد هستی است و اساس هستی بر نور و نیکی است. از این رو هیچ بدی نیست که در پایان به خوبی نینجامد، منتها زمان است که در تبلور و به انجام رسیدن رقم تفاوت می‌کشد: «گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید» یا اینکه: «گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد \ گفتا مگوی با کس تا وقت آن بر آید»  او اینگونه می‌بیند که هر چیز و هر کس سرانجام به سرچشمه‌ی روشنایی ازلی می‌پیوندد:

«بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر \ باغ شود سبز و شاخ گل ببرآید»

از این رو می‌توان از سخن حافظ چنین برداشت کرد که در نهایت نه جای قضاوت ناصواب دیگران می‌ماند و نه جای حسرت و اندوه بر مادیات. چون بنیاد جهان بر ویرانی و تغییر است اما در نهایت همه به خانه باز می‌گردند و وصال ابدی اتفاق می‌افتد: «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» در واقع او وصال و شادی مطلق را سرنوشت ابدی انسان می‌داند:

«حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی \ در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور»

و به حافظ که گاه به نمایندگی از مردم دنیا درگیر کاستی و حسرت خوردن می‌شود یادآوری می‌کند:

«حاصل کارگه کون و مکان این‌همه نیست \ باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست»

اما اگر حافظ بخواهد معانی که برای دیگران بسیار اهمیت دارد و اغلب سبب براه انداختن جنگ و خویریزی بسیار می‌گردد را مطرح ‌کند، رأی حریف خود را با چنان ملایمت، ظرافت، و شوخ‌طبعی به چالش می‌کشد که تحسین و تفکر برانگیز است. به‌طور مثال تهدید می‌کند که پردیس برین را به جُوُی می‌فروشد و خودش را از پدرش آدم که آن را به دو گندم فروخته برتر می‌کشد و طوری از دارایی فردوس می‌گوید که انگار قباله‌ی آن مِلک زیر بغل اوست، همانطور که چوب حراج به مالکیت سمرقند و بخارا می‌زند. در واقع طبع طنزپرداز حافظ را می‌توان از اجناسی فهمید که در شعرش به فروش می‌گذارد:

«آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق \ خرمن مه به جُوی خوشه‌ی پروین به دو جُو»

شکوفه تقی

نتیجه آنکه منشاء چنین شعری نمی‌تواند جنون یا روان‌پریشی باشد هر چند که شاعر خود با این تعابیر مشکلی ندارد، بلکه آن را حاصل روشن‌روانی و پیوستن به سرچشمه‌ی خردناب بایستی دانست. او شاعری است که نه در بند بت‌هایی  است که نفس از او می‌سازد و بت‌هایی دیگران از نفس او می‌سازند. در عین حال که همه در خود می‌بیند و عیان می‌کند خود را در همه می‌بیند و به نمایش می‌گذارد. اما در همه حال مخاطبش را به عرصه‌ی شعریت خود می‌برد و به او اجازه می‌دهد با شاعر کمال صور را تماشا کند و توان شکستن را محک بزند، تا بتواند از نو تصویری زیباتر بسازد. چنین شاعر توانایی نمی‌تواند کسی باشد که خردش تباه شده یا فقط از می فانی به ویرانی شعور رسیده باشد. او فراتر از این معانی است و خود حافظ نیز به این بلندا در شعرش اشراف دارد.

به همین دلیل شعر حافظ اوج شنیدن همه‌ی صداها و استقلال صداها از یکدیگر است بی آنکه صدایی صدای دیگر را خاموش می‌کند یا یک صدا بیش از دیگری شنیده شود. در شعر حافظ جایی برای همه‌ی رنگ‌ها و صداها هست و این نه فقط یک خودخواستگی و تصمیم که  نبوغ و بلوغ محض شاعر است که شعر او را از جوانی و میانسالی گذرانده به سال‌های خردمندی کهنسالی رسانده است. به طوری که دهان شاعر سرچشمه‌ی همه‌ی آوازها شده است؛ و این همان مقام سیمرغ در عرفان و ادبیات فارسی ‍‍است، اگرچه شاعر خود را در جایی مگس قندپرست بنامد، در جایی دیگر نمی‌تواند مقام سیمرغی خود را انکار کند:

«من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه \ قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم»

پانویس

[1] اوپانیشادها اوج و پایان آموزه‌های ودانتاست که بیش از هر متن ودایی گذر از چند خدایی را به یک خدایی و گرایش به وحدت وجود را به‌نمایش می‌گذارد و آموزش می‌دهد. ضمناً اوپانیشادها مجموعه‌ای از سرودها در ستایش پادشاه یگانه جهان یا حقیقت است که در درون انسان آشیان دارد.

بیشتر بخوانید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • bijan

    حافظ به همه اجازه می دهد که از اشعارش مطابق ذوقشان برداشت کنند . عامی و دانشمند- بی دین و با دین هریک در ذهنشان گفته های حافظ را پردازش کرده و تعبیر می کنند ! و این هنر بی نظیر حافظ است ک به لسان الغیب مشهور شده و از اشعارش فال می کیرند! او هنرمندی است پر رمز وراز و یکتا ..

  • رضا سامی

    سرکارِ خانم تقی و همچنین آقای خلیل میشه لطف کنین و بگین اگه حافظ از دربار مواجب نمیگرفته پس چجوری زندگی میکرده؟ یا نکنه غذا هم براش از عالمِ بالا میفرستادن؟؟ ما ایرانیا تا زمانی که از این اسطوره پردازیای متافیزیکی دست نکشیم حال و روزمون بهتر از این نمیشه حافظ قطعاً خیلی وارسته بوده ولی مسلّماً غذا میخورده، خونه و زندگی داشته، لباس میپوشیده و ... پولِ اینا رو کی بش میداده؟؟؟؟؟؟

  • خلیل

    با سلام! تعجب برانگیز است که سرکار تقی چنین تبین و تفسیری از حافظ به میان می آورد. شخصا بر این باور بودم که تقی بیش از اینها عمیق است. اینکه بیایم و اقعا حافظ را تقلیل بر زمان خودش و در دنیای محاطه ی خودش قرار دهیم، حتی جفاست. تا جایئکه مسلم است، حافظ یک مذهبی و دینی منحط بود، او به قدر مذهبی و دنیی بود که قبل از اینکه به شعرو عرفان ... دست ببرد، طلبه ی برای خودش بوده است. هیچ بیتی حافظ را نمی توانیم تفسیر و تعبیری دنیای کنیم، دنیا پیش چشم او پشیزی نمی ارزد. درک حافظ از جهان درک فقیهی است. اینکه اشوری و یا تقی میاد حافظ را به فکر این جهان می اندازد و ابیات او را تعبیر و تفسیر دنیای مکیند، فکر کنم خطاست. هر آنچه حافظ گفته و و مادیده ایم، بیانکر یک حالت انحطاط ذهنی و نبود دست رسی به عالم غیب است که کاهی او در فراق افتخار میکند و گاهی هم در وصال...گاهی تمنایی وصال میکند گگاهی شکر در فراق.... خنده آور بود برام، آنجا که اسم شاه شجاع می آید تقی به نحوی میخواد ارتباط به چند شاه و سلطان که در زمان حافظ به قدرت تکیه زود بوده اند، برقرار کنند، این دیگه واقعا غیر قابل پذرش است که بیاییم و حافظ را مرید و مرشدِ در باری در یک دربار خاص قرار دهیم.... ذهن او از همه عالم و آدم در شکایت بود، لحظه ی حافظ اروم نداشت. او کاملا در گیر در متافزیک بود، او هرگز نتوانست از عالم از خیال دل بکند. اگر او مثال ها و نشانه ها از این جهان ذکر کرده است، نیز همه وهمه استعاره و ... هست برای قابل فهم تر کردنِ منظورش... این همه بغرنجی و چهارپهلوگوویی که در اشعار او دیده می شود همه بیانگر اینست که او دارد از یک دنیایی دیگر صحبت به میان می آورد. اشتباه است و کاملا خطاست که بیاییم، اورا بیگیم داره در مرود فلان سلطان و یا فلان شه ... سخن میگوید... با اباحترام

  • فواد روستائی

    سرکار خانم شکوفه تقی سلام و خسته نباشید. از خواندن مقاله ی شما در مورد حافظ مستفیض شدم. اما اجازه بدهید جسارتاً عرض کنم به نظر حقیر بهتر است اساتید نظر خود را بدون رد یا تخطئه ی نظر دیگرانی چون استاد زرین کوب، که به "ساده ترین خوانش" هم متهم شده اند، ارائه کنند. شما هم بنویسید و قضاوت را به خواننده واگذارید. این چنین قاطع و صد در صدی قضاوت کردن در عرصه ی هنر به طور اعّم و شعر حافظ به طور اخّص خطر هائی در پی دارد چرا که ظلمات است و باید از خطر گمراهی به گفته ی خود شاعر ترسید. شاید حق با شما باشد شاید هم نباشد چون به نوشته ی خود شما از حافظ چیز زیادی نمی دانیم. فراموش نفرمائید که که فهرست نام اساتید استخوان داری که در این عرصه به قوا مهروف دود چراغ خورده اند، از زنده یادان محمود هومن تا عبدالحسین زرین کوب و شاهرخ مسگوب تا استاد کدکنی، بهاء الدین خرمشاهی و داریوش آشوری فهرستی بس دراز است و هیچ گاه حرف آخر در این عرصه زده نخواهد شد. با احترام فواد روستائی

  • امید

    حالا ما چیکار کنیم بفروشیم عاشق باشیم از عرفان به رندی برسیم فقط به عرفان و وصال اکتفا کنیم همین جا جامون خوبه راحت باشیم شاهد عزیز چیکار کنیم شوخی فقط برای خنده ببخشید

  • شاهد

    بررسی متون ادبی بر پایه تفسیر است . یکی از مهمترین ابزار های تفسیر که در قرن نوزده و بیست بدل به شاخه سترگ فلسفی شد "هرمونتیک " است . داریوش اشوری در کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ می کوشد با بکار گیری "هرمونتیک " تفسیری قابل فهم از دیوان حافظ بدست دهد . حافظ در بینش از نحله متفکران عرفانی است و متون عرفانی از قرن دوم هجری در فراگیر می شود . یکی از مهمترین متونی که فارغ از بازی های زبانی زیبای شاعرانه در بررسی هرمونتیکی متون می توان به ان استناد کرد "کاشف الاسرار " اثر فضل الله مبیدی قرن ششم هجری است . در فرازی می نویسد " انسان در بهشت والاتر بود یا در این جهان " و پاسخ می دهد " در این جهان والاتر است چرا که در بهشت به خویشتن نبود و در این جهان به خویشتن است " حافظ که بزرگترین شاعر ایرانی در ترکیب کلمات برای افریدن تصویری بسیار زیبا و موثر است در پی بینش عرفانی می گوید " پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم " بر اساس سوره قران الله پیکر انسان از گل افرید و سپس از روح خویش در ان دمید . بر اساس تفسیر عرفانی خدا با تجلی خویش جهان را برپا می دارد وهروجه جهان تجلی یا گسترش خدا است . و تنها انسان بود که می توانست تجلی گاه عشق شود و امانتی که کوه ها حاضر بر دوش گرفتن نشدند را بر دوش گیرد . از اینرو در نمایشی به بزرگی هستی با کمک ابلیس انسان از بهشت رانده می شود تا در جهان تجلی گاه " عشق " شود و میرا . با میرایی انسان جاودان در بهشت بخشی از خدا که در کالبد خاکی بدام افتاده است به مبدا اصلی باز می گردد انا لالله و انا الیه راجعون . حافظ رندی است که از چهارچوب عرفان هم فراتر می رود و رانده شدن حضرت ادم از بهشت را با چنین بیتی تفسیر می کند در تجلی عشق در جهان او اماده است انچه حضرت ادم به دو دانه گندم فروخت را به جو یی بفروشد .

  • امید

    شکوفه بر درخت و قنار ی به باغ بهار تو جاودانه ترین بهار راغ این بیت رو برای شما گفتم واقعا بهتون افتخار کردم و خوشحالم که خدا به من این لطف رو کرد که مطلب تون رو بخونم من خودم شعر میگم سالهاست ولی اینجا همه چیز در گیر سیاست بازی شده و مثل کلاف سر در گم سر رشته ی همه چیز از دست مردم در رفته خدا وند ما رو از این سر در گمی نجات بده

  • کرمانی

    بهتر است چنین نوشتارهایی با فارسی پیراسته‌تر و سره‌تر نوشته شود. سعی کرد=کوشید به همین سادگی!