خواهرزادهی کافکا
<p>ناصر غیاثی- کافکا و خواهر کوچکش اوتلا دلبستگی ویژه‌ای به یکدیگر داشتند. تلاش‌های بی‌وقفه‌ی اوتلا برای فراهم آوردن فضای مناسب برای برادر نویسنده‌اش، تیمارهای او از کافکا در روزهای بیماری، کوشش‌هایش برای بازنشسته شدن کافکا و بسیاری دیگر از کارهای او برای کافکا در تاریخ ادبیات مثال‌زدنی است. کافکا نیز همواره از استقلال اوتلا و سرکشی‌های او حمایت می‌کرد. اوتلا تحت تأثیر کافکا گیاه‌خوار شده بود. وقتی رژیم فاشیستی آلمان، چک را اشغال کرد، اوتلا برای اینکه همسر مسیحی‌اش داوید دچار مشکل نشود، از او طلاق گرفت و سرانجام در اردوگاه مرگ آشویتس به قتل رسید. کافکا در نامه‌هایش به اوتلا چندین بار از ورا، دختر اوتلا، یاد می‌کند. ورا که امروز در پراگ زندگی می‌کند، مارس امسال ۹۰ ساله شد. به این مناسبت هفته‌نامه‌ی آلمانی‌زبان فرانکفورتر آلگماینه در یادداشتی به قلم آلنا واگنرووا که ترجمه‌اش در زیر می‌آید، از او یاد می‌کند.</p> <p> </p> <p><strong>جهان قابل تحمل نیست</strong></p> <p> </p> <p>ورا سادکووا دختر اوتلا، خواهر مورعلاقه‌ی فرانتس کافکا، آخرین نفر از اعضای خانواده‌ی کافکاست که دایی مشهورش را دیده است. این مترجم و ویراستار سابق که به زودی ۹۰ ساله می‌شود، بار دیگر در خانه‌ی پدر و مادرش در پراگ زندگی می‌کند.</p> <p><br /> «... حالا ورا سفره‌ی لاهوتی را ترک گفته و از درون آغوش تو به این پایین به سفره‌ی ناسوتی نگاه می‌کند. از این سفره خوش‌اش نمی‌آید یا بد‌تر از آن اصلاً حرف خوش آمدن یا نیامدن نیست، او ناچار است به این سفره عادت کند. حتماً آن‌چنان کار سختی است که حتی تصورش را هم نمی‌توانیم بکنیم. گاهی به خودش می‌گوید «جهان قابل تحمل نیست. پس تا می‌توانی بنوش.» ورا که فرانتس کافکا در نامه‌هایش به خواهرش اوتلا نخستین گام‌های او در جهان را با عشق و علاقه همراهی‌ می‌کرد، بیستم مارس امسال ۹۰ ساله می‌شود. حالا دو سال پس از مرگ خواهر کوچک‌ترش هلنا، ورا آخرین خواهرزده‌ی در قید ِحیات کافکاست. او تنها کسی است که تقریباً تمام کسانی را که آن موقع با خانواده‌ی کافکا رفت و آمد داشتند، می‌شناخت.</p> <p><br /> به دنیا آمدن در سال۱۹۲۱ در اروپای مرکز عاقبت خوشی نداشت، به‌خصوص که در یک خانواده‌ی یهودی به دنیا آمده باشی. این را تازه امروز می‌فهمیم. خانواده‌ی داوید با خیال راحت با دو دخترش زندگی عادی یک خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط پراگی را می‌گذراند. از آن‌جا که داوید‌ها ورزشکار بودند، گشت و گذارهای کوتاه، خانه‌ی آخر هفته کنار مولادو، والیبال، پیاده‌روی در تپه‌های تاترا و اسکی‌سواری جزو زندگی‌شان بود. از روی عکس‌های باقی‌مانده از آن دوران معلوم است اوتلا و دختر‌هایش سخت دل‌بسته‌ی هم بودند. اما نه با عشقی که دیگران را از آن خود می‌کند بلکه با عشقی که امکانِ آزادی را فراهم می‌آورد.</p> <p><br /> البته زندگی زناشویی پدر و مادر ورا خالی از کشمکش نبود. یوزف داوید که متلعق به طبقه‌ی پایین بود، سعی می‌کرد از نظر طبقانی خودش را بالا بکشد و اصولش را با جهان ظریف بیرون تطبیق می‌داد. اوتلا برعکس قاطعانه طبق قوانین درونی خودش زندگی می‌کرد. اگر یوزف داوید در آرزوی نوع فرمال و معمولی سبک زندگی بود، همدردی اوتلا از آن ِ کسانی بود که متعلق به طبقات پایین بودند: فقیران، ولگرد‌ان و طردشدگان. چندین بار ناچار شد مهمان‌هایی را که از طبقه‌ی آن‌ها نبودند از شوهرش که تازه به خانه برگشته بود، در انباری پنهان کند. او برای تمام عمر سرمشق دخترانش شد. جای تعجب نیست که ورا هم آدم‌های موردعلاقه‌اش را بین هم‌نسلانش، چپ‌های «فرهنگ جوان» Mladá Kultur یافت که ۳۰ سال بعد کمونیست‌های رفرمیستِ بهار پراگ را تشکیل دادند.</p> <p><br /> <strong>مربی ژیمناستیک روسی</strong></p> <p><img height="347" align="left" width="250" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ghiasik02.jpg" /><br /> اگر در ۱۷ سال اول زندگی ورا «سفره‌ی ناسوتی»‌اش امیدوارکننده بود، با توافق‌نامه‌ی ۱۹۳۸ مونیخ به‌طرز وحشیانه‌ای این سفره برچیده شد. بد‌تر از آن هم در انتظار ورا بود. یک روز پس اشغال «بقیه‌ی چک» توسط ارتش آلمان نازی، جداسازی یهودی‌ها از زندگی اجتماعی آغاز شد. به‌زودی در کارت شناسایی اوتلا هم حرف J با رنگ قرمز به نشانه‌ی یهودی بودن نوشته شد اما به خاطر همسر غیریهودی‌اش از آسیب‌ها مصون مانده بود و در عین حال شوهرش که مسیحی بود می‌ترسید به خاطر تعلق ورا به دین یهود با مشکلاتی مواجه شود. ورا تازه می‌خواست تحصیل در دانشکده‌ی فلسفه را آغاز کند که پس از تظاهرات دانشجویان، دانشگاه‌ها در سراسر کشور که در آن زمان تحت‌الحمایه‌ی آلمان بود، بسته شدند. <br /> سپس نوبت به اعزام به اردوگاه‌های مرگ رسید. در پاییز ۱۹۴۱ ابتدا نوبت خواهر بزرگ‌تر الی و دخترش هانا بود؛ محل اردوگاه: لودز. ده روز بعد خواهر کوچک‌تر اِلی همراه همسرش به دنبال آن‌ها رفتند و در دسامبر دوشیزه ورنر، خدمتکار خانواده که تا آن زمان به‌هیچ‌وجه نمی‌شد از وجودش صرف‌نظر کرد. مراسم وداع برای اوتلا و دختر‌هایش همواره یکسان بود: کمک به جمع کردن اسباب، گذارندن شب آخر با یکدیگر و فردای آن روز مشایعت اعضای خانواده به محوطه‌ی نمایشگاه و خود بر جای ماندن. وضعی که از نظر اوتلا از نظر اخلاقی غیرقابل تحمل بود. خودش که در این فاصله طلاق گرفته بود، خود را به یهودیت تسلیم کرده بود و با این‌حال تلاش می کرد به خودش وفادار بماند. در سوم اوت ۱۹۴۲ وارد محل جمع‌آوری [یهودیان] شد.</p> <p><br /> دختر‌ها می‌خواستند دنبال مادرشان به ترزینشتات Theresienstadبروند، اما به‌عنوان نیمه‌یهودی اجازه‌ی این کار را نداشتند. کمک به مادر برای بسته‌‌بندی کردن مواد غذایی به معنای زندگی‌شان بدل شد. ورا خرج زندگی‌اش را به‌عنوان مربی ژیمناستک سوئدی درمی‌آورد. کارل پروجسا، که از زمان قبل از جنگ به کافکا می‌پرداخت و حالا به بسیاری از یهودی‌ها کمک می‌کرد، در چنین وضعی به دلایل واقع‌گرایانه همسر ورا شد. نویسنده‌ی مشهور رمان «زندگی با ستاره» جیری وایل هم نزد آن‌ها مخفی‌گاهی یافت.</p> <p><br /> <strong>مثل همیشه دقیق و روشن</strong></p> <p><img height="307" align="left" width="250" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ghiasik03.jpg" /><br /> پس از آنکه جنگ سرانجام به پایان رسید، برای الا و هلنا که در آن زمان چشم‌انتظار رسیدن مادرشان بودند، یک دوره‌ی انتظار طولانی و بیهوده آغاز شد. ورا سادکووا به یاد می‌آورد: «یکی از ما همیشه در خانه می‌ماند، بقیه می‌رفتند ایستگاه راه آهن که قطارهای حامل زندانی‌های اردوگاه‌ها وارد آن می‌شدند.» کم کم معلوم شد، اوتلا همراه با بچه‌های اهل بیالیستوک (Bialystok) که اوتلا در ترزینشتات از آن‌ها نگهداری می‌کرد، در آشویتس به قتل رسیده است. چگونه می‌شود با چنین تجاربی به زندگی ادامه داد؟ روی «سفره ناسوتی» برای ورا چند صدقه‌ی دیگر آماده بود: خوشبختی در زندگی زناشویی با مترجم معروف شکسپیر اریش آ زاودک (Erich A. Saudek ) که حاصلش پنج کودک بود. اما این صدقه‌ها هم بهای خودش را داشت: یوزف، متولد ۱۹۵۴ در شش سالگی از سرطان خون مرد و زاودک در سال ۱۹۶۳ دچار سکته‌ی قلبی شد و در دریا جلوی چشمان خانواده‌اش غرق شد. ورای بیوه به عنوان مشاور انتشاراتی کار می‌کرد، از آلمانی ترجمه می‌کرد و به‌عنوان مشاور معتبر کافکاپژوهانی که به پراگ رفت و آمد و شد داشتند، شناخته شده بود. پس از بهار پراگ در زمان عادی‌سازی [روابط سیاسی بین غرب و شرق] مترجمانی که ممنوع‌القلم بودند به نام او کتاب منتشر کردند. امروز ورا زاودکواوا باردیگر در خانه‌ای زندگی می‌کند که پدربزرگش روزی برای دخترانش خریده بود و ورا در آن‌جا بزرگ شده بود. در صلح و صفا با سفره‌ی لاهوتی و ناسوتی. زندگی‌اش به اتاق و آشپزخانه محدود شده و قدرت داوری‌اش مثل همیشه دقیق و روشن است. در این خانه فقط برای مفسران کافکاست که جایی پیدا نمی‌شود. چرا که کافکا اینجا در وهله‌ی اول دایی فرانتس است و این خوب است.</p> <p><br /> <strong><a href="http://www.faz.net/s/RubD3A1C56FC2F14794AA21336F72054101/Doc~E47789BFD21C044E0AF2A875301F91B1A~ATpl~Ecommon~Scontent.html">منبع ترجمه</a></strong></p> <p> </p>
ناصر غیاثی- کافکا و خواهر کوچکش اوتلا دلبستگی ویژهای به یکدیگر داشتند. تلاشهای بیوقفهی اوتلا برای فراهم آوردن فضای مناسب برای برادر نویسندهاش، تیمارهای او از کافکا در روزهای بیماری، کوششهایش برای بازنشسته شدن کافکا و بسیاری دیگر از کارهای او برای کافکا در تاریخ ادبیات مثالزدنی است. کافکا نیز همواره از استقلال اوتلا و سرکشیهای او حمایت میکرد. اوتلا تحت تأثیر کافکا گیاهخوار شده بود. وقتی رژیم فاشیستی آلمان، چک را اشغال کرد، اوتلا برای اینکه همسر مسیحیاش داوید دچار مشکل نشود، از او طلاق گرفت و سرانجام در اردوگاه مرگ آشویتس به قتل رسید. کافکا در نامههایش به اوتلا چندین بار از ورا، دختر اوتلا، یاد میکند. ورا که امروز در پراگ زندگی میکند، مارس امسال ۹۰ ساله شد. به این مناسبت هفتهنامهی آلمانیزبان فرانکفورتر آلگماینه در یادداشتی به قلم آلنا واگنرووا که ترجمهاش در زیر میآید، از او یاد میکند.
جهان قابل تحمل نیست
ورا سادکووا دختر اوتلا، خواهر مورعلاقهی فرانتس کافکا، آخرین نفر از اعضای خانوادهی کافکاست که دایی مشهورش را دیده است. این مترجم و ویراستار سابق که به زودی ۹۰ ساله میشود، بار دیگر در خانهی پدر و مادرش در پراگ زندگی میکند.
«... حالا ورا سفرهی لاهوتی را ترک گفته و از درون آغوش تو به این پایین به سفرهی ناسوتی نگاه میکند. از این سفره خوشاش نمیآید یا بدتر از آن اصلاً حرف خوش آمدن یا نیامدن نیست، او ناچار است به این سفره عادت کند. حتماً آنچنان کار سختی است که حتی تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم. گاهی به خودش میگوید «جهان قابل تحمل نیست. پس تا میتوانی بنوش.» ورا که فرانتس کافکا در نامههایش به خواهرش اوتلا نخستین گامهای او در جهان را با عشق و علاقه همراهی میکرد، بیستم مارس امسال ۹۰ ساله میشود. حالا دو سال پس از مرگ خواهر کوچکترش هلنا، ورا آخرین خواهرزدهی در قید ِحیات کافکاست. او تنها کسی است که تقریباً تمام کسانی را که آن موقع با خانوادهی کافکا رفت و آمد داشتند، میشناخت.
به دنیا آمدن در سال۱۹۲۱ در اروپای مرکز عاقبت خوشی نداشت، بهخصوص که در یک خانوادهی یهودی به دنیا آمده باشی. این را تازه امروز میفهمیم. خانوادهی داوید با خیال راحت با دو دخترش زندگی عادی یک خانوادهی طبقهی متوسط پراگی را میگذراند. از آنجا که داویدها ورزشکار بودند، گشت و گذارهای کوتاه، خانهی آخر هفته کنار مولادو، والیبال، پیادهروی در تپههای تاترا و اسکیسواری جزو زندگیشان بود. از روی عکسهای باقیمانده از آن دوران معلوم است اوتلا و دخترهایش سخت دلبستهی هم بودند. اما نه با عشقی که دیگران را از آن خود میکند بلکه با عشقی که امکانِ آزادی را فراهم میآورد.
البته زندگی زناشویی پدر و مادر ورا خالی از کشمکش نبود. یوزف داوید که متلعق به طبقهی پایین بود، سعی میکرد از نظر طبقانی خودش را بالا بکشد و اصولش را با جهان ظریف بیرون تطبیق میداد. اوتلا برعکس قاطعانه طبق قوانین درونی خودش زندگی میکرد. اگر یوزف داوید در آرزوی نوع فرمال و معمولی سبک زندگی بود، همدردی اوتلا از آن ِ کسانی بود که متعلق به طبقات پایین بودند: فقیران، ولگردان و طردشدگان. چندین بار ناچار شد مهمانهایی را که از طبقهی آنها نبودند از شوهرش که تازه به خانه برگشته بود، در انباری پنهان کند. او برای تمام عمر سرمشق دخترانش شد. جای تعجب نیست که ورا هم آدمهای موردعلاقهاش را بین همنسلانش، چپهای «فرهنگ جوان» Mladá Kultur یافت که ۳۰ سال بعد کمونیستهای رفرمیستِ بهار پراگ را تشکیل دادند.
مربی ژیمناستیک روسی
اگر در ۱۷ سال اول زندگی ورا «سفرهی ناسوتی»اش امیدوارکننده بود، با توافقنامهی ۱۹۳۸ مونیخ بهطرز وحشیانهای این سفره برچیده شد. بدتر از آن هم در انتظار ورا بود. یک روز پس اشغال «بقیهی چک» توسط ارتش آلمان نازی، جداسازی یهودیها از زندگی اجتماعی آغاز شد. بهزودی در کارت شناسایی اوتلا هم حرف J با رنگ قرمز به نشانهی یهودی بودن نوشته شد اما به خاطر همسر غیریهودیاش از آسیبها مصون مانده بود و در عین حال شوهرش که مسیحی بود میترسید به خاطر تعلق ورا به دین یهود با مشکلاتی مواجه شود. ورا تازه میخواست تحصیل در دانشکدهی فلسفه را آغاز کند که پس از تظاهرات دانشجویان، دانشگاهها در سراسر کشور که در آن زمان تحتالحمایهی آلمان بود، بسته شدند.
سپس نوبت به اعزام به اردوگاههای مرگ رسید. در پاییز ۱۹۴۱ ابتدا نوبت خواهر بزرگتر الی و دخترش هانا بود؛ محل اردوگاه: لودز. ده روز بعد خواهر کوچکتر اِلی همراه همسرش به دنبال آنها رفتند و در دسامبر دوشیزه ورنر، خدمتکار خانواده که تا آن زمان بههیچوجه نمیشد از وجودش صرفنظر کرد. مراسم وداع برای اوتلا و دخترهایش همواره یکسان بود: کمک به جمع کردن اسباب، گذارندن شب آخر با یکدیگر و فردای آن روز مشایعت اعضای خانواده به محوطهی نمایشگاه و خود بر جای ماندن. وضعی که از نظر اوتلا از نظر اخلاقی غیرقابل تحمل بود. خودش که در این فاصله طلاق گرفته بود، خود را به یهودیت تسلیم کرده بود و با اینحال تلاش می کرد به خودش وفادار بماند. در سوم اوت ۱۹۴۲ وارد محل جمعآوری [یهودیان] شد.
دخترها میخواستند دنبال مادرشان به ترزینشتات Theresienstadبروند، اما بهعنوان نیمهیهودی اجازهی این کار را نداشتند. کمک به مادر برای بستهبندی کردن مواد غذایی به معنای زندگیشان بدل شد. ورا خرج زندگیاش را بهعنوان مربی ژیمناستک سوئدی درمیآورد. کارل پروجسا، که از زمان قبل از جنگ به کافکا میپرداخت و حالا به بسیاری از یهودیها کمک میکرد، در چنین وضعی به دلایل واقعگرایانه همسر ورا شد. نویسندهی مشهور رمان «زندگی با ستاره» جیری وایل هم نزد آنها مخفیگاهی یافت.
مثل همیشه دقیق و روشن
پس از آنکه جنگ سرانجام به پایان رسید، برای الا و هلنا که در آن زمان چشمانتظار رسیدن مادرشان بودند، یک دورهی انتظار طولانی و بیهوده آغاز شد. ورا سادکووا به یاد میآورد: «یکی از ما همیشه در خانه میماند، بقیه میرفتند ایستگاه راه آهن که قطارهای حامل زندانیهای اردوگاهها وارد آن میشدند.» کم کم معلوم شد، اوتلا همراه با بچههای اهل بیالیستوک (Bialystok) که اوتلا در ترزینشتات از آنها نگهداری میکرد، در آشویتس به قتل رسیده است. چگونه میشود با چنین تجاربی به زندگی ادامه داد؟ روی «سفره ناسوتی» برای ورا چند صدقهی دیگر آماده بود: خوشبختی در زندگی زناشویی با مترجم معروف شکسپیر اریش آ زاودک (Erich A. Saudek ) که حاصلش پنج کودک بود. اما این صدقهها هم بهای خودش را داشت: یوزف، متولد ۱۹۵۴ در شش سالگی از سرطان خون مرد و زاودک در سال ۱۹۶۳ دچار سکتهی قلبی شد و در دریا جلوی چشمان خانوادهاش غرق شد. ورای بیوه به عنوان مشاور انتشاراتی کار میکرد، از آلمانی ترجمه میکرد و بهعنوان مشاور معتبر کافکاپژوهانی که به پراگ رفت و آمد و شد داشتند، شناخته شده بود. پس از بهار پراگ در زمان عادیسازی [روابط سیاسی بین غرب و شرق] مترجمانی که ممنوعالقلم بودند به نام او کتاب منتشر کردند. امروز ورا زاودکواوا باردیگر در خانهای زندگی میکند که پدربزرگش روزی برای دخترانش خریده بود و ورا در آنجا بزرگ شده بود. در صلح و صفا با سفرهی لاهوتی و ناسوتی. زندگیاش به اتاق و آشپزخانه محدود شده و قدرت داوریاش مثل همیشه دقیق و روشن است. در این خانه فقط برای مفسران کافکاست که جایی پیدا نمیشود. چرا که کافکا اینجا در وهلهی اول دایی فرانتس است و این خوب است.
نظرها
نظری وجود ندارد.