کشتار زنانگی هستی و پایان عصر مادرتباری
<p>شهرنوش پارسی‌پور - دیدیم که چگونه ماردوک بانوخدا تیامات را کشت و از اندام‌های قطعه قطعه وجود او آسمان و زمین و تمامی موجودات زنده را ساخت. آیا این داستان شما را به یاد «بوف کور» هدایت نمی‌اندازد؟ در آنجا نیز نقاش زن اثیری را قطعه قطعه می‌کند و در چمدانی جای می‌دهد. البته او چون خدا نیست نمی‌داند با این جسد چه بکند. اما این را می‌دانیم که اسطوره «انوما الیش» در سال ١٩٣۶ بازخوانی شد. هدایت نیز داستان خود را در سال ١٣١۵ نوشته است که مصادف با همین سال است. آیا هدایت این داستان را پیش از نوشتن بوف کور خوانده بوده است؟ اگر چنین باشد در مسئله بوف‌کور‌شناسی گفتمان نوینی قابلیت گسترش می‌یابد. اما اگر هدایت این اثر را نخوانده باشد باز مسئله بسیار جالب می‌شود، یعنی بررسی نوعی میل مردانه به زن‌کشی. این حالت در داستان «عروسک پشت پرده»‌ی هدایت نیز قابل بازبینی ست. بگذریم و به داستان انوما الیش بازگشت کنیم.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110413_Shahrnush_Asaatir_2.mp3" target="_blank" rel="noopener"><img height="31" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a></p> <p><br /> جهانی که ماردوک ساخته است کاملاً شکل گرفته. روزی خدایان به نزد ماردوک می‌آیند و می‌گویند امر اداره جهان بسیار مشکل و کار بسیار زیاد است. ما بسیار خسته شده‌ایم. ماردوک می‌گوید بروید و آن کینگو را که در زیر خاک‌های تیامات زندانی ست بیاورید. کینگو را می‌آورند. مردوک سر او را می‌بُرد و خون او را روی خاک تیامات می‌ریزد و از این خاک و خون دو آدم بسیار کوچک، یک زن و یک مرد می‌سازد. به خدایان می‌گوید: بسیار خوب. این دو موچود همانند ما هستند، اما بسیار کوچک‌تر از ما هستند. از این پس آنان کار خواهند کرد و ما استراحت خواهیم نمود.</p> <p><br /> بدین ترتیب است که عصر برده داری آغاز می‌شود. عصر زنان و مردان بسیار کوچک و تحقیرشده که به‌دلیل خفت و خواری که از کوچکی خود احساس می‌کنند، حاضر به انجام هر بیگاری هستند. اما این یکی از نتایجی‌ست که می‌توانبم از این داستان بگیریم. اسطوره انوما الیش از دریچه‌های بسیاری قابلیت گفتمانی دارد. نخستین مسئله‌ای که به‌شدت قابل بحث و بررسی‌ست، مسئله‌ی کشتار زنانگی هستی‌ست. <br /> بسیار روشن است که انسان ماقبل زایش ماردوک آنیمیست، یعنی جان‌گرا بوده است. هستی، اعم از آسمان و زمین زنده و جاندار بوده است. می‌دانیم که انسان باستان برای هر درخت و حتی هر شاخه علف قائل به جان بوده است. انسان و حیوانات و گیاهان، حتی سنگ‌ها، همه با هم جاندار بوده‌اند. از این قرار انسان باستان از جهات بسیاری دانشمند‌تر از نواده خود بوده است. چون می‌دانیم که فیزیک جدید روشن کرده است که تمامی سنگ‌ها زنده هستند و سلول‌سازی می‌کنند. ابداً چیزی به نام ماده‌ی بی‌جان یا طبیعت بی‌جان وجود ندارد. آهنگرانِ دوران‌های‌ باستان باور داشته‌اند که این آهنی که در دل سنگ وجود دارد، اگر مدتی آن را به حال خودش بگذارند به فرمایش مادر طبیعت بدل به شمشیر و یا هر ظرفی خواهد شد که می‌توان از آهن ساخت. از این روی آهنگران باستان پیش از واکندن و بهره برداری از سنگ آهن و یا در هنگام ابزارسازی، در آغاز کار از مادر هستی با کرنش و فروتنی اجازه می‌گرفتند تا روند تولید، مثلاً شمشیر را سرعت بخشند. انسان در جهانی کیفی زندگی می‌کرد و هر کس برای خود عالمی داشت. به‌راستی چرا مادر هستی که ما در عرفان از او به‌عنوان «مادر دهر» یاد می‌کنیم این همه اهمیت داشت؟ دلیل این امر به سادگی این است که جهان پیرامون ما در تمامی ابعاد، خود را زنانه می‌نمایاند. زمین حالتی زنانه دارد. شما گیاه را در زمین می‌کارید و زمین پس ار مدتی به شما میوه می‌دهد، همچنان که مادر بچه می‌زاید. اما مسئله به اینجا ختم نمی‌شود. عالمی که ما را احاطه کرده است نیز حالتی بسیار زنانه دارد. انگار کنید که تمامیت کهکشان‌ها در زهدان یک مادر بزرگ قرار گرفته باشد. خالی فضا به این زهدان می‌ماند و از قضا این خالی به رغم خالی بودن و هیچ بودن، اما قالب‌بخش است. چون تمامی کرات و سیارگان دایروی هستند. کروی شکل‌اند. پس این فضای خالی خصلتی دارد که در عین هبچ بودن قالب می‌بخشد. گفته می‌شود که اگر تیغ کندی را زیر یک فضای خالی هرمی شکل بگذاریم پس از مدت تیز خواهد شد. در خالی هرم نیروی مکشی وجود دارد که تیغ را تیز می‌کند. احتیاطاً اگر زهدان زن به این شکل نبود که هست انسان به این قالب شکل نمی‌گرفت.</p> <p><br /> <img hspace="8" height="322" align="left" width="180" vspace="8" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parmard02.jpg" alt="" />نتیجه می‌گیرم که در تمامی ادوار تاریخ و پیش از تاریخ انسان «زنانگی هستی» را باور داشته است. این باور تا آنجا عمیق و ژرف است که حتی ماردوک مادر کش از سر تیامات مادر یا مادربزرگ خود آسمان را می‌سازد و از بدن او زمین را. منتهی کار مهمی که می‌کند «کشتن مادر» است. جان زنانگی هستی را می‌گیرد تا عصر برده‌داری را آغاز کند. اکنون این پرسش پیش می‌آید که چرا این اتفاق در خاورمیانه و فقط در خاورمیانه رخ می‌دهد؟ به‌خوبی آگاهیم که در هند تقریباً تمامی خدایان دارای همسر هستند. شما شیوا را نمی‌بینید، اما تجلی مادی او را در قالب همسرش پرواتی دریافت می‌کنید. همچنین ویشنو قابل دیدار نیست اما به مدد تجلیات مادی همسرش لاکشمی قابل دریافت می‌شود.</p> <p><br /> در چین دو اصل یانگ (نرینگی هستی) و یین (مادینگی هستی) حتی آنی از یکدیگر غفلت ندارند و دائم در هم و باهم و بر هم کنش و واکنش دارند. من ابن معنا را در برنامه‌ی دیگری به نام «کتاب‌های کلاسیک ایران و جهان» در بررسی یی جینگ، «کتاب در اندر شدن» چینیان برایتان واگو خواهم کرد. <br /> اکنون این پرسش پیش می‌‌آید که چرا در خاورمیانه این حادثه رخ می‌دهد؟ یعنی کشتار زنانگی هستی.</p> <p><br /> بر این پندارم که حداقل پنج عامل: <br /> الف) کپک زدگی عصر مادر تباری<br /> ب) بوم‌شناسی (اکولوژی) <br /> ج) جغرافیای سیاسی<br /> د) انقلابات اخترگویانه (آسترولوژیکی) <br /> ه) و آغاز عصر بازرگانی<br /> </p> <p>در کشتار زنانگی هستی نقش داشته‌اند. بررسی مختصری در هر یک از این پنج‌گانه به عمل می‌آوریم:<br /> انسان میلیون‌ها سال در قالبی مادرتبار زیسته است. به‌راستی به این بیندیشید که پیش از اختراع آینه انسان خود را چگونه می‌دیده است؟ هرگاه این سؤال را مطرح می‌کنم، پاسخ می‌شنوم که انسان خود را در آب می‌نگریسته است. اما کشف رقم قابل تأملی از مجسمه‌ی یک زن بدقواره، با شکم بزرگ و سینه‌های آویزان در خاورمیانه شاید بتواند ثابت کند که انسان خود را در قالبی زنانه، یعنی در مادر خود می‌دیده است. کودک از آنی که چشم باز می‌کند مادر خود را می‌بیند. چنین است که می‌توان باور داشت همه –اعم از زن و مرد- خود را در قالب مادر خود می‌دیده‌اند و باز می‌یافته‌اند. اینک پس از صد‌ها هزار سال انسان خاورمیانه در مقطع ده هزار تا چهار هزار سال پیش علیه این مادر قیام می‌کند. <br /> چگونه؟ <br /> در برنامه آینده به این مهم خواهیم پرداخت.</p> <p> </p> <p><strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="http://www.sokhan.com/hedayat/aroosake_poshte_pardeh.pdf" target="_blank" rel="noopener">::عروسک پشت‌پرده، صادق هدایت، سایت سخن، فایل پی دی اف::</a><br /> <br /> <a href="//radiozamaneh.com/culture/revayat/2011/04/13/3213" target="_blank" rel="noopener">::یی جینگ، کتاب در اندر شدن چینیان، شهرنوش پارسی‌‌پور::</a><br /> <br /> <a href="//radiozamaneh.com/culture/revayat/2011/04/11/3170" target="_blank" rel="noopener">::انوما الیش، شرح کشتار زنانگی هستی، بخش نخست، شهرنوش پارسی‌پور::</a></p>
شهرنوش پارسیپور - دیدیم که چگونه ماردوک بانوخدا تیامات را کشت و از اندامهای قطعه قطعه وجود او آسمان و زمین و تمامی موجودات زنده را ساخت. آیا این داستان شما را به یاد «بوف کور» هدایت نمیاندازد؟ در آنجا نیز نقاش زن اثیری را قطعه قطعه میکند و در چمدانی جای میدهد. البته او چون خدا نیست نمیداند با این جسد چه بکند. اما این را میدانیم که اسطوره «انوما الیش» در سال ١٩٣۶ بازخوانی شد. هدایت نیز داستان خود را در سال ١٣١۵ نوشته است که مصادف با همین سال است. آیا هدایت این داستان را پیش از نوشتن بوف کور خوانده بوده است؟ اگر چنین باشد در مسئله بوفکورشناسی گفتمان نوینی قابلیت گسترش مییابد. اما اگر هدایت این اثر را نخوانده باشد باز مسئله بسیار جالب میشود، یعنی بررسی نوعی میل مردانه به زنکشی. این حالت در داستان «عروسک پشت پرده»ی هدایت نیز قابل بازبینی ست. بگذریم و به داستان انوما الیش بازگشت کنیم.
جهانی که ماردوک ساخته است کاملاً شکل گرفته. روزی خدایان به نزد ماردوک میآیند و میگویند امر اداره جهان بسیار مشکل و کار بسیار زیاد است. ما بسیار خسته شدهایم. ماردوک میگوید بروید و آن کینگو را که در زیر خاکهای تیامات زندانی ست بیاورید. کینگو را میآورند. مردوک سر او را میبُرد و خون او را روی خاک تیامات میریزد و از این خاک و خون دو آدم بسیار کوچک، یک زن و یک مرد میسازد. به خدایان میگوید: بسیار خوب. این دو موچود همانند ما هستند، اما بسیار کوچکتر از ما هستند. از این پس آنان کار خواهند کرد و ما استراحت خواهیم نمود.
بدین ترتیب است که عصر برده داری آغاز میشود. عصر زنان و مردان بسیار کوچک و تحقیرشده که بهدلیل خفت و خواری که از کوچکی خود احساس میکنند، حاضر به انجام هر بیگاری هستند. اما این یکی از نتایجیست که میتوانبم از این داستان بگیریم. اسطوره انوما الیش از دریچههای بسیاری قابلیت گفتمانی دارد. نخستین مسئلهای که بهشدت قابل بحث و بررسیست، مسئلهی کشتار زنانگی هستیست.
بسیار روشن است که انسان ماقبل زایش ماردوک آنیمیست، یعنی جانگرا بوده است. هستی، اعم از آسمان و زمین زنده و جاندار بوده است. میدانیم که انسان باستان برای هر درخت و حتی هر شاخه علف قائل به جان بوده است. انسان و حیوانات و گیاهان، حتی سنگها، همه با هم جاندار بودهاند. از این قرار انسان باستان از جهات بسیاری دانشمندتر از نواده خود بوده است. چون میدانیم که فیزیک جدید روشن کرده است که تمامی سنگها زنده هستند و سلولسازی میکنند. ابداً چیزی به نام مادهی بیجان یا طبیعت بیجان وجود ندارد. آهنگرانِ دورانهای باستان باور داشتهاند که این آهنی که در دل سنگ وجود دارد، اگر مدتی آن را به حال خودش بگذارند به فرمایش مادر طبیعت بدل به شمشیر و یا هر ظرفی خواهد شد که میتوان از آهن ساخت. از این روی آهنگران باستان پیش از واکندن و بهره برداری از سنگ آهن و یا در هنگام ابزارسازی، در آغاز کار از مادر هستی با کرنش و فروتنی اجازه میگرفتند تا روند تولید، مثلاً شمشیر را سرعت بخشند. انسان در جهانی کیفی زندگی میکرد و هر کس برای خود عالمی داشت. بهراستی چرا مادر هستی که ما در عرفان از او بهعنوان «مادر دهر» یاد میکنیم این همه اهمیت داشت؟ دلیل این امر به سادگی این است که جهان پیرامون ما در تمامی ابعاد، خود را زنانه مینمایاند. زمین حالتی زنانه دارد. شما گیاه را در زمین میکارید و زمین پس ار مدتی به شما میوه میدهد، همچنان که مادر بچه میزاید. اما مسئله به اینجا ختم نمیشود. عالمی که ما را احاطه کرده است نیز حالتی بسیار زنانه دارد. انگار کنید که تمامیت کهکشانها در زهدان یک مادر بزرگ قرار گرفته باشد. خالی فضا به این زهدان میماند و از قضا این خالی به رغم خالی بودن و هیچ بودن، اما قالببخش است. چون تمامی کرات و سیارگان دایروی هستند. کروی شکلاند. پس این فضای خالی خصلتی دارد که در عین هبچ بودن قالب میبخشد. گفته میشود که اگر تیغ کندی را زیر یک فضای خالی هرمی شکل بگذاریم پس از مدت تیز خواهد شد. در خالی هرم نیروی مکشی وجود دارد که تیغ را تیز میکند. احتیاطاً اگر زهدان زن به این شکل نبود که هست انسان به این قالب شکل نمیگرفت.
نتیجه میگیرم که در تمامی ادوار تاریخ و پیش از تاریخ انسان «زنانگی هستی» را باور داشته است. این باور تا آنجا عمیق و ژرف است که حتی ماردوک مادر کش از سر تیامات مادر یا مادربزرگ خود آسمان را میسازد و از بدن او زمین را. منتهی کار مهمی که میکند «کشتن مادر» است. جان زنانگی هستی را میگیرد تا عصر بردهداری را آغاز کند. اکنون این پرسش پیش میآید که چرا این اتفاق در خاورمیانه و فقط در خاورمیانه رخ میدهد؟ بهخوبی آگاهیم که در هند تقریباً تمامی خدایان دارای همسر هستند. شما شیوا را نمیبینید، اما تجلی مادی او را در قالب همسرش پرواتی دریافت میکنید. همچنین ویشنو قابل دیدار نیست اما به مدد تجلیات مادی همسرش لاکشمی قابل دریافت میشود.
در چین دو اصل یانگ (نرینگی هستی) و یین (مادینگی هستی) حتی آنی از یکدیگر غفلت ندارند و دائم در هم و باهم و بر هم کنش و واکنش دارند. من ابن معنا را در برنامهی دیگری به نام «کتابهای کلاسیک ایران و جهان» در بررسی یی جینگ، «کتاب در اندر شدن» چینیان برایتان واگو خواهم کرد.
اکنون این پرسش پیش میآید که چرا در خاورمیانه این حادثه رخ میدهد؟ یعنی کشتار زنانگی هستی.
بر این پندارم که حداقل پنج عامل:
الف) کپک زدگی عصر مادر تباری
ب) بومشناسی (اکولوژی)
ج) جغرافیای سیاسی
د) انقلابات اخترگویانه (آسترولوژیکی)
ه) و آغاز عصر بازرگانی
در کشتار زنانگی هستی نقش داشتهاند. بررسی مختصری در هر یک از این پنجگانه به عمل میآوریم:
انسان میلیونها سال در قالبی مادرتبار زیسته است. بهراستی به این بیندیشید که پیش از اختراع آینه انسان خود را چگونه میدیده است؟ هرگاه این سؤال را مطرح میکنم، پاسخ میشنوم که انسان خود را در آب مینگریسته است. اما کشف رقم قابل تأملی از مجسمهی یک زن بدقواره، با شکم بزرگ و سینههای آویزان در خاورمیانه شاید بتواند ثابت کند که انسان خود را در قالبی زنانه، یعنی در مادر خود میدیده است. کودک از آنی که چشم باز میکند مادر خود را میبیند. چنین است که میتوان باور داشت همه –اعم از زن و مرد- خود را در قالب مادر خود میدیدهاند و باز مییافتهاند. اینک پس از صدها هزار سال انسان خاورمیانه در مقطع ده هزار تا چهار هزار سال پیش علیه این مادر قیام میکند.
چگونه؟
در برنامه آینده به این مهم خواهیم پرداخت.
در همین زمینه:
::عروسک پشتپرده، صادق هدایت، سایت سخن، فایل پی دی اف::
نظرها
هایده ترابی
<p>شهرنوش عزیز، ممنونم که این بحث را ادامه می دهید. می پرسید: چرا در خاورمیانه این حادثه رخ می‌دهد؟<br /> تنها در خاورمیانه نبود که مرد - خدایان به رقابت با زن - خدایان برخاستند و سعی کردند که آنها را از صحنه ی رهبری بیرون برانند تا آنکه سرانجام موفق شدند. در بین النهرین این روند در ادبیات اساطیر ی خیلی خوب قابل پیگیری است. برای اینکه داستانهای آن مردمان، از آنجا که کهن ترین جوامع آئینی مادرسالار و تمدنهای پدرسالار آنجا شکل یافت، این تضاد را از چهار پنج هزار سال پیش در خود (به شکل مکتوب) ثبت کرد. ادبیات اساطیری هند عمرش کمتر از سه هزار سال است و از همان آغاز ما با مرد -خدایانی روبرو هستم که در رأس رهبری کائنات قرار دارند، مرد - خدایان در این زمینه نیازی به رقابت با زن - خدایان نداشتند زیرا آنها بهر حال دیگر درجه چندم شده بودند. نبردها در اساطیر هندی بیشتر مربوط می شود به نبردهای خانوادگی و قبیله ای که در رأسش خدایان گوناگون هستند که این داستانها هم، مانند همه ی اساطیر دیگر، در دوره های مختلف تاریخی تغییر کرده است.<br /> مردوک هم همه ی زن - خدایان را نکشت، او تیامات را به عنوان "آفریننده ی هستی" و "رهبر" کشت. با کشتن تیامات نقش زن - خدایان نازل تر از پیش گشت. البته مردوک هم همسری دارد بنام زارپانیتو/زارپانیت که به عنوان ایزد بزرگ طبیعت، مادر نبو پسر مردوک ( خدای دانائی) پرسش می شود، به عنوان خدمتگزار و حامی مردوک، نه به عنوان آفریننده و رهبر. مردوک از ایشتار به عنوان خدای "دانائی و عشق" یادی نمی کند و وی را همطراز خود نمی داند، اما با او به عنوان "خدای روسپیگری" هم جنگی ندارد. در اساطیر ایرانی هم ما اناهیتا را داریم که متأثر از همان اینانا/ایشتار/آنونیتو/آنونیت است. نقش او که خدای آب هم هست این است که تخمه ی پاک مرد (پارسی - آریائی) را هدایت کند به "زهدان پاک". ایشتار روسپی گشته ی بابلی می رود برای خشایارشای هخامنشی می شود آناهیتا ی استریل (ناآلوده/زن پاک/فرشته) که نگهبان "تخمه ی پاک" اشرافیت ایرانی باشد. آناهیتا نیز هم خدای جنگ است و هم یاور شاهان قدرتمند پارسی. آناهیتا بی هیچ تردیدی زیر دست و خدمتگزار اهورا مزداست و بنابراین جنگی هم با وی صورت نمی گیرد. گرچه با بخش "آلوده" زن - خدا در جای دیگری تصفیه حساب می شود.</p> <p>چرا زن-خدایان تنزل مقام پیدا می کنند و یا از میان می روند؟ باید آن را در پیوند با آغاز تکوین ساختار قدرت سیاسی در جوامع دید و ...</p>