وریا، کلارا و مرگ
<p>شهزاده سمرقندی - چند روز است که خبر خودکشی شاعر و نویسنده‌ی جوان و کرد مقیم فنلاند در رسانه‌های فارسی‌زبان منتشر شده است. وریا مظهر در سی و پنج سالگی با خودکشی‌اش تیتر رسانه‌های فارسی‌زبان شد. دوستان نزدیک وریا مظهر خودکشی او را تأیید کرده‌اند اما پدر او این موضوع را در گفت‌و‌گویی که خواهید شنید تکذیب کرده است. در هر حال خودکشی وریا مظهر سبب خواهد شد اشعار و داستان‌هایش را از منظری دیگر بخوانیم و چه بسا به تأیید آنها برسیم. وریا مظهر با خودکشی‌، گفته‌هایش در اشعار و داستان‌هایش را دست کم در مورد خودش به انجام رساند. وریا مظهر شاعری جوان اما محزون بود و از مرگ با شادمانی حرف می‌زد. او از مرگ در اشعارش به‌عنوان یک پایان زیبا سخن می‌گفت. نوشته‌هایش پر بود از عزلت، زیبایی مرگ و کلارا.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110504_Oorya_Mazhar_suicide_shahzoda.mp3" target="_blank" rel="noopener"><img height="31" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a></p> <p><br /> کلارا دختر وریا مظهر است که با مادرش در آلمان به‌سر می‌برد؛ دختر کوچک هشت‌‌ساله‌ای که تنها عشق پدر جوانش بود. وریا مظهر بسیاری از اشعارش را به کلارا اهداء کرده است. وریا مظهر آثار ناتمام زیادی دارد. پدر او، فاروق مظهری در گفت وگو با رادیو زمانه از این آثار ناتمام یاد می‌کند. او همچنین می‌گوید که هیچ نشانه‌ای از خودکشی در پسر خود ندیده است. در آخرین گفت‌و‌گو با او، وریا از نزدیکی و دیدار با دخترش شاد بوده است. همچنین قرار بوده که او برای چند روز به فنلاند به دیدار پدرش برود. توجه شما را به گفت‌و‌گویی که با <strong>فاروق مظهری</strong>، پدر وریا مظهر انجام داده‌ام جلب می کنم:</p> <p><br /> <strong>وریا مظهر، فرزند شما آیا خودکشی کرده است؟</strong></p> <p><br /> وریا در خانه‌ی خودش فوت کرده. روز قبلش ما با هم تماس داشتیم. همان روز هم من چند بار زنگ زدم و وقتی که دیدم نیست،به خانه‌اش رفتم. در بسته بود. تلفن در خانه زنگ می‌خورد، اما کسی گوشی را برنمی‌داشت. مظنون شدیم، به پلیس زنگ زدیم. آنها آمدند، در را بازکردند. متأسفانه جنازه‌ی وریا در خانه افتاده بود. نه پلیس و نه مأموران پزشکی قانونی که در محل حادثه حضور داشتند و مسائل را بررسی می‌کردند، هیچگونه نشانه‌ای از جرم یا جنایت یا خودکشی پیدا نکردند. جنازه‌ی وریا هنوز در پزشکی قانونی‌ست و مسئولان در حال انجام دادن بررسی‌ها هستند. ولی پس از بررسی‌های اولیه ثابت شده است که وریا در اثر سکته‌ی مغزی درگذشته و هیچگونه اقدام به خودکشی صورت نگرفته است.</p> <p><br /> <strong>در گزارش‌هایی که در رسانه‌های کرد و فارسی‌زبان انتشار پیدا کرده و همچنین در صحبت‌هایی که دوستان و نزدیکان پسرتان به عنوان یک شاعر و نویسنده نوشته و منتشر کرده‌اند، به این نکته برمی‌خوریم که آنها همگی اعتقاد دارند که وریا از مرگ به‌عنوان یک اتفاق مثبت و یک رویداد آرام‌بخش یاد کرده. همچنین این را هم می‌دانیم که وریا داروهای ضد افسردگی مصرف می‌کرد. آیا به‌نظر شما این‌ها می‌تواند احتمال خودکشی را افزایش دهد؟ آیا شما می‌توانستید حدس بزنید که ممکن است روزی وریا دست به‌کاری بزند که در برخی شعرهایش از آن صحبت کرده است؟</strong></p> <p><br /> انسان‌ها روحیه‌ها، نظرات و اخلاق‌های مختلف دارند و با هم فرق می‌کنند. پسرم، بله، در شعرهایش، در نوشته‌هایش، ممکن است چیزهایی را مطرح کرده باشد. ولی من از نظر خودم اطمینان دارم که وقتی وریا درگذشت، او از یکی دو هفته قبلش بسیار خوشحال و سرحال بود. به‌خاطر اینکه دخترش، کلارا که پیش مادرش در آلمان زندگی می‌کند...</p> <p><br /> <strong>کلارا، دختری که در شعرهایش هم بارها از او یاد کرده...</strong></p> <p><br /> بله. کلارا. همان دختری که وریا در شعرهایش هم از او گفته. در هر حال با دخترش آمد فنلاند، چهار پنج روزی با هم بودیم. او نرفته بود خانه‌ی خودش. با دخترش پیش ما بود. در آن زمان بسیار سرحال و خوشحال بود. بعد از ماه‌ها که آرزوی دیدن دخترش را داشت، موفق شده بود او را ببیند. محال است که در آن شرایط و با آن روحیه‌ی خوبی که داشت، دست به چنین کاری بزند. دقیقاً شب قبل از حادثه، ساعت هشت شب من با او تماس گرفتم. ما با هم حدوداً ده دقیقه تلفنی صحبت کردیم. گفت مادر بچه به من زنگ زده و گفته فردا ساعت چهار بچه را بیاور. برای همین می‌خواست برگردد آلمان. بعید است که لااقل در آن زمان و در چنین شرایطی بتواند یا خواسته باشد دست به چنین کاری بزند. گفتم: مأموران پزشک قانونی هم که موضوع را بررسی کردند، احتمال خودکشی را کاملاً نفی می‌کنند.</p> <p><br /> <strong>برای ما قدری از کودکی و شرایط رشد وریا بگویید. ظاهراً وریا بسیار زود مادرش را از دست داد...</strong></p> <p><br /> <img hspace="8" height="289" width="200" vspace="8" align="left" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/varia_0.gif" alt="" />وریا دو سال و نیم داشت که مادرش را از دست داد. مادرش سرطان گرفته بود. متأسفانه، با وجود آنکه او را برای درمان به چند کشور هم بردیم، معالجات اثر نکرد و فوت کرد. [آه می‌کشد] هفت سال اول زندگی‌اش را پیش مادربزرگ و خاله‌هایش بود. من هم تنها زندگی می‌کردم. آنها در سقز زندگی می‌کردند و من به خاطر کارم در سنندج بودم و نمی‌توانستم پیش وریا باشم. تازه هشت سالش شده بود که من مجدداً ازدواج کردم. وریا را پیش خودم آوردم، با خودم بزرگ شد. هیچ مشکلی در زندگی‌مان ازین نظر نداشتیم. کاملاً به‌طور طبیعی، نرمال، همه چیز نرمال رشد کرد، درس خواند، بزرگ شد. اما به دلایلی که بهتر می‌دانید نشد که در آن مملکت بمانیم. با هم از ایران بیرون آمدیم و در خارج هم با هم زندگی می‌کردیم. ضربه‌ای که در زندگی خورد، در اثر ازدواج ناموفقش بود. این ازدواج به زودی به جدایی انجامید و در همان حال وریا وابستگی بسیار شدیدی به دخترش داشت.</p> <p><br /> <strong>وقتی مهاجرت کردید، وریا چند سالش بود؟</strong></p> <p><br /> وقتی ما به فنلاند آمدیم، وریا بیست و سه سال داشت. ما از طریق ترکیه آمدیم و یک سال هم ترکیه ماندیم. دقیقاً دوازده سال پیش بود. آن موقع، بله، وریا بیست و سه سال داشت که ما ایران را ترک کردیم.</p> <p><br /> <strong>وریا چطور به زندگی‌اش نگاه می‌کرد؟ فکر می‌کرد جوان موفقی‌ست؟ به هر حال کتاب‌های شعر و داستانش منتشر شده بود و فارسی زبان‌ها او را به‌عنوان یک نویسنده و شاعر مطرح می‌شناختند. یا اینکه به نظر شما ضربات روحی که در اثر دوری از دخترش به او وارد آمده بود، یا مشکلات دوری از وطن مهم‌تر از اینگونه موفقیت‌های ادبی بود؟ </strong></p> <p><br /> خدمت شما عرض شود که من ندیدم از دوری از وطن گلایه‌ای داشته باشد. چون در هر حال کارهایی را که در ایران شروع کرده بود، در اینجا ادامه می‌داد. از موفقیت‌هایی که در زمینه‌ی ادبی به‌دست آورده بود، بسیار خوشحال بود ولی گمان می‌کرد که کافی نیست. دلش می‌خواست ادامه بدهد. بسیاری از شعرها و داستان‌هایش هنوز منتشر نشده. باید همه را جمع‌آوری کنم. این اواخر داشت یک داستان می‌نوشت. دو هفته پیش به من گفت چیزی نمانده تمام شود. همانطور که گفتم ضربه‌ای که این زناشویی ناموفق به او وارد کرد، و جدایی از دخترش به او صدمه زد. غیر ازین دو مسأله، هرگز ندیدم از مسائل دیگر گلایه‌ای داشته باشد.</p> <p><br /> <strong>آرزو داشت در آینده چه کاری بکند؟ چه برنامه‌های ناتمامی داشت؟</strong></p> <p><br /> آرزو داشت بتواند بنویسد، شعر بگوید و با شاعران و نویسندگان خارج از ایران ارتباط داشته باشد و هر چند که با بسیاری از آنها دوستی و ارتباط داشت، اما باز به‌نظرش ناکافی بود. در شب ‌شعرهایی که در فنلاند یا در سوئد برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. با بسیاری از شاعران آشنایی و رفت و آمد داشت. در مجموع از کارهای ادبی‌ای که به انجام رسانده بود راضی بود، اما به نظرش ناکافی می‌آمد.</p> <p><br /> <strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="//radiozamaneh.com/content/%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%B4%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D8%AA%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF" target="_blank" rel="noopener">::خودکشی یک شاعر تبعیدی کرد،رادیو زمانه، بخش خبر::</a></p>
شهزاده سمرقندی - چند روز است که خبر خودکشی شاعر و نویسندهی جوان و کرد مقیم فنلاند در رسانههای فارسیزبان منتشر شده است. وریا مظهر در سی و پنج سالگی با خودکشیاش تیتر رسانههای فارسیزبان شد. دوستان نزدیک وریا مظهر خودکشی او را تأیید کردهاند اما پدر او این موضوع را در گفتوگویی که خواهید شنید تکذیب کرده است. در هر حال خودکشی وریا مظهر سبب خواهد شد اشعار و داستانهایش را از منظری دیگر بخوانیم و چه بسا به تأیید آنها برسیم. وریا مظهر با خودکشی، گفتههایش در اشعار و داستانهایش را دست کم در مورد خودش به انجام رساند. وریا مظهر شاعری جوان اما محزون بود و از مرگ با شادمانی حرف میزد. او از مرگ در اشعارش بهعنوان یک پایان زیبا سخن میگفت. نوشتههایش پر بود از عزلت، زیبایی مرگ و کلارا.
کلارا دختر وریا مظهر است که با مادرش در آلمان بهسر میبرد؛ دختر کوچک هشتسالهای که تنها عشق پدر جوانش بود. وریا مظهر بسیاری از اشعارش را به کلارا اهداء کرده است. وریا مظهر آثار ناتمام زیادی دارد. پدر او، فاروق مظهری در گفت وگو با رادیو زمانه از این آثار ناتمام یاد میکند. او همچنین میگوید که هیچ نشانهای از خودکشی در پسر خود ندیده است. در آخرین گفتوگو با او، وریا از نزدیکی و دیدار با دخترش شاد بوده است. همچنین قرار بوده که او برای چند روز به فنلاند به دیدار پدرش برود. توجه شما را به گفتوگویی که با فاروق مظهری، پدر وریا مظهر انجام دادهام جلب می کنم:
وریا مظهر، فرزند شما آیا خودکشی کرده است؟
وریا در خانهی خودش فوت کرده. روز قبلش ما با هم تماس داشتیم. همان روز هم من چند بار زنگ زدم و وقتی که دیدم نیست،به خانهاش رفتم. در بسته بود. تلفن در خانه زنگ میخورد، اما کسی گوشی را برنمیداشت. مظنون شدیم، به پلیس زنگ زدیم. آنها آمدند، در را بازکردند. متأسفانه جنازهی وریا در خانه افتاده بود. نه پلیس و نه مأموران پزشکی قانونی که در محل حادثه حضور داشتند و مسائل را بررسی میکردند، هیچگونه نشانهای از جرم یا جنایت یا خودکشی پیدا نکردند. جنازهی وریا هنوز در پزشکی قانونیست و مسئولان در حال انجام دادن بررسیها هستند. ولی پس از بررسیهای اولیه ثابت شده است که وریا در اثر سکتهی مغزی درگذشته و هیچگونه اقدام به خودکشی صورت نگرفته است.
در گزارشهایی که در رسانههای کرد و فارسیزبان انتشار پیدا کرده و همچنین در صحبتهایی که دوستان و نزدیکان پسرتان به عنوان یک شاعر و نویسنده نوشته و منتشر کردهاند، به این نکته برمیخوریم که آنها همگی اعتقاد دارند که وریا از مرگ بهعنوان یک اتفاق مثبت و یک رویداد آرامبخش یاد کرده. همچنین این را هم میدانیم که وریا داروهای ضد افسردگی مصرف میکرد. آیا بهنظر شما اینها میتواند احتمال خودکشی را افزایش دهد؟ آیا شما میتوانستید حدس بزنید که ممکن است روزی وریا دست بهکاری بزند که در برخی شعرهایش از آن صحبت کرده است؟
انسانها روحیهها، نظرات و اخلاقهای مختلف دارند و با هم فرق میکنند. پسرم، بله، در شعرهایش، در نوشتههایش، ممکن است چیزهایی را مطرح کرده باشد. ولی من از نظر خودم اطمینان دارم که وقتی وریا درگذشت، او از یکی دو هفته قبلش بسیار خوشحال و سرحال بود. بهخاطر اینکه دخترش، کلارا که پیش مادرش در آلمان زندگی میکند...
کلارا، دختری که در شعرهایش هم بارها از او یاد کرده...
بله. کلارا. همان دختری که وریا در شعرهایش هم از او گفته. در هر حال با دخترش آمد فنلاند، چهار پنج روزی با هم بودیم. او نرفته بود خانهی خودش. با دخترش پیش ما بود. در آن زمان بسیار سرحال و خوشحال بود. بعد از ماهها که آرزوی دیدن دخترش را داشت، موفق شده بود او را ببیند. محال است که در آن شرایط و با آن روحیهی خوبی که داشت، دست به چنین کاری بزند. دقیقاً شب قبل از حادثه، ساعت هشت شب من با او تماس گرفتم. ما با هم حدوداً ده دقیقه تلفنی صحبت کردیم. گفت مادر بچه به من زنگ زده و گفته فردا ساعت چهار بچه را بیاور. برای همین میخواست برگردد آلمان. بعید است که لااقل در آن زمان و در چنین شرایطی بتواند یا خواسته باشد دست به چنین کاری بزند. گفتم: مأموران پزشک قانونی هم که موضوع را بررسی کردند، احتمال خودکشی را کاملاً نفی میکنند.
برای ما قدری از کودکی و شرایط رشد وریا بگویید. ظاهراً وریا بسیار زود مادرش را از دست داد...
وریا دو سال و نیم داشت که مادرش را از دست داد. مادرش سرطان گرفته بود. متأسفانه، با وجود آنکه او را برای درمان به چند کشور هم بردیم، معالجات اثر نکرد و فوت کرد. [آه میکشد] هفت سال اول زندگیاش را پیش مادربزرگ و خالههایش بود. من هم تنها زندگی میکردم. آنها در سقز زندگی میکردند و من به خاطر کارم در سنندج بودم و نمیتوانستم پیش وریا باشم. تازه هشت سالش شده بود که من مجدداً ازدواج کردم. وریا را پیش خودم آوردم، با خودم بزرگ شد. هیچ مشکلی در زندگیمان ازین نظر نداشتیم. کاملاً بهطور طبیعی، نرمال، همه چیز نرمال رشد کرد، درس خواند، بزرگ شد. اما به دلایلی که بهتر میدانید نشد که در آن مملکت بمانیم. با هم از ایران بیرون آمدیم و در خارج هم با هم زندگی میکردیم. ضربهای که در زندگی خورد، در اثر ازدواج ناموفقش بود. این ازدواج به زودی به جدایی انجامید و در همان حال وریا وابستگی بسیار شدیدی به دخترش داشت.
وقتی مهاجرت کردید، وریا چند سالش بود؟
وقتی ما به فنلاند آمدیم، وریا بیست و سه سال داشت. ما از طریق ترکیه آمدیم و یک سال هم ترکیه ماندیم. دقیقاً دوازده سال پیش بود. آن موقع، بله، وریا بیست و سه سال داشت که ما ایران را ترک کردیم.
وریا چطور به زندگیاش نگاه میکرد؟ فکر میکرد جوان موفقیست؟ به هر حال کتابهای شعر و داستانش منتشر شده بود و فارسی زبانها او را بهعنوان یک نویسنده و شاعر مطرح میشناختند. یا اینکه به نظر شما ضربات روحی که در اثر دوری از دخترش به او وارد آمده بود، یا مشکلات دوری از وطن مهمتر از اینگونه موفقیتهای ادبی بود؟
خدمت شما عرض شود که من ندیدم از دوری از وطن گلایهای داشته باشد. چون در هر حال کارهایی را که در ایران شروع کرده بود، در اینجا ادامه میداد. از موفقیتهایی که در زمینهی ادبی بهدست آورده بود، بسیار خوشحال بود ولی گمان میکرد که کافی نیست. دلش میخواست ادامه بدهد. بسیاری از شعرها و داستانهایش هنوز منتشر نشده. باید همه را جمعآوری کنم. این اواخر داشت یک داستان مینوشت. دو هفته پیش به من گفت چیزی نمانده تمام شود. همانطور که گفتم ضربهای که این زناشویی ناموفق به او وارد کرد، و جدایی از دخترش به او صدمه زد. غیر ازین دو مسأله، هرگز ندیدم از مسائل دیگر گلایهای داشته باشد.
آرزو داشت در آینده چه کاری بکند؟ چه برنامههای ناتمامی داشت؟
آرزو داشت بتواند بنویسد، شعر بگوید و با شاعران و نویسندگان خارج از ایران ارتباط داشته باشد و هر چند که با بسیاری از آنها دوستی و ارتباط داشت، اما باز بهنظرش ناکافی بود. در شب شعرهایی که در فنلاند یا در سوئد برگزار میشد، شرکت میکرد. با بسیاری از شاعران آشنایی و رفت و آمد داشت. در مجموع از کارهای ادبیای که به انجام رسانده بود راضی بود، اما به نظرش ناکافی میآمد.
در همین زمینه:
::خودکشی یک شاعر تبعیدی کرد،رادیو زمانه، بخش خبر::
نظرها
کاربر مهمان
<p>مصاحبه ی خوبی نبود خانم سمرقندی. شما از پیش فرضیه ی خودکشی وریا را ثابت شده پنداشته اید و هیچ تلاش نکردید که کمی از زندگی او آگاهی پیدا کنید. وریا هپاتیت هم داشت. از کجا معلوم که مرگش ناشی از بیماری هپاتیت نباشد؟ شما حتا زحمت نکشیده بودید که اسم صحیح او را تلفظ کنید. می گویید اوریا؟ مصاحبه تان متأسفانه حرفه ای نبود</p>
وریا
<p>همان طور که هر روز<br /> از سر کار برمی گردی<br /> لم می دهی روی مبل<br /> چشم هایت را می بندی و<br /> آهسته<br /> به طور خیلی آهسته می میری </p> <p>وریا یا ایرو </p>