با آغوش شکسته، در ستایش سینما
<p>اکبر فلاح‌زاده - پدرو آلمادوار فیلم‌ساز مشهور اسپانیایی امسال با فیلم «پوستی که در آن زندگی می‌کنم» از نامزدهای دریافت نخل طلای جشنواره‌ی کن به‌شمار می‌آید. این فیلم داستان دردناک زندگی دکتر جراحی را به تصویر می‌کشد که در پی انتقام‌ گرفتن از مردانی است که دخترش را مورد سوء‌استفاده‌ قرار داده‌اند. آلمادوار با فیلم «بازگشت» جایزه‌ی بهترین فیلم‌نامه‌ی کن ۲۰۰۶ را گرفت و در سال ۱۹۹۹ با فیلم «همه چیز درباره‌ی مادرم» جایزه‌ی بهترین کارگردانی و جایزه‌ی بهترین فیلم معنوی را نیز دریافت کرد.</p> <!--break--> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA02.jpg" />در فیلم‌های او انسان‌ها تلاش می‌کنند به هم نزدیک شوند تا از تنهایی نجات یابند، اما برای این‌کار به کارهای عجیب و غریب، و گاهی مانند فیلم «مرا به بند بکش» به گروگان‌گیری هم متوسل می‌شوند. زنان در فیلم‌های او نه بد و نه خوب‌اند. در فیلم معروف او «زنان در آستانه‌ی فروپاشی عصبی» شکل تازه‌ای از زن دیده می‌شود که نه ساده‌دل است و نه سنگدل. او به زنان که به اعتقاد او بار بازسازی اسپانیا بعد از جنگ داخلی و سال‌های دیکتاتوری را به‌دوش داشته‌اند، احترام خاصی می‌گذارد. <br /> آلمادوار گذشته از آثار فیلم‌ساز بزرگ لوئیس بونوئل، به کارهای نمایش‌نامه‌نویس معروف آمریکایی تنسی ویلیامز ارادت زیادی دارد. جایی به فیلمی که ریچارد بروکس از روی نمایش‌نامه‌ی «گربه روی شیروانی داغ» ساخته، اشاره می‌کند که سخت خشم کلیسا را برانگیخته و درست به همین دلیل مورد علاقه‌ی آلمادوار قرار گرفته که معتقد است کشیشان حرفی برای گفتن به او ندارند. او خود را در دنیای این نمایش به قول او «پر از گناه» راحت حس می‌کند.</p> <p>آلمادوار چند سال پیش با یک فیلم کوتاه در مورد آدمخواری تحسین منتقدان را برانگیخت. اما یکی از مهم‌ترین فیلم‌های او تاکنون فیلم «آغوش‌های شکسته» است که در ستایش سینماست و جوایز متعددی را نصیب او و پنه‌لوپه کروز، بازیگر زن فیلم کرده است. پنه‌لوپه کروز که همیشه آرزو داشت در فیلم‌های آلمادور بازی کند، تاکنون در چهار فیلم او بازی کرده‌ است. او معتقد است که فیلم‌نامه‌ی این فیلم، یکی از بهترین‌ها در تاریخ سینماست. <br /> </p> <p>فیلم «آغوش‌های شکسته» داستان نویسنده و کارگردانی است که ۱۴ سال پیش در اثر یک تصادف وحشتناک بینایی‌اش را از دست داده و از آن پس اسمش را عوض کرده چون فکر می‌کرده در تصادف مرده است. در این فیلم رابطه‌ی او با یک زن بازیگر در جلو و در پشت دوربین با دو لحن مختلف روایت می‌شود. در طول فیلم چند بار موضوع عوض می‌شود، با این حال کارگردان موفق می‌شود تماشاگر را دنبال خود بکشد. <br /> </p> <p>اشپیگل‌آن‌لاین در مورد راز و رمز این فیلم با آلمادوار گفت‌وگو کرده است. ترجمه‌ی این گفت‌و گو را می‌خوانیم:</p> <p> </p> <p><strong><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA03.jpg" />آقای آلمادوار، فیلم «آغوش‌های شکسته» شما داستان یک کارگردان است که بینایی‌اش را از دست می‌دهد. خود شما اگر نابینا می‌شدید، چه می‌کردید؟ </strong></p> <p> </p> <p>در نسخه‌ی اولیه‌ی فیلم‌نامه، کارگردان بعد از نابینایی کارش را در تئاتر ادامه می‌دهد، و بازیگران را در نمایشی بدون دکور هدایت می‌کند. من هم اگر جای او بودم، همین کار را در تئا‌تر می‌کردم. اما دیگر با سینما نمی‌توانستم سر و کار داشته باشم، چون آنجا به بینایی نیاز دارم. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>در فیلم «مرا به بند بکش» که سال ۱۹۹۰ ساختید هم یک کارگردان بر صندلی چرخدار فیلمی را کارگردانی می‌کند. چرا کارگردان‌ها در فیلم‌های شما معلول‌اند؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p>معلولیت‌ها می‌توانند به تخیل و خلاقیت دامن بزنند. کارگردان بزرگ ایتالیایی میکل آنجلو آنتونیونی در سال‌های آخر زندگی نیمی از بدنش فلج بود. به‌زحمت می‌توانست حرف بزند، با این حال دو فیلم را با همین وضع جسمی کارگردانی کرد. من مدتی شاهد کارش بودم. خیلی مشکل بود، چون او در فیلم‌هایش مدام از مشکل رابطه حرف می‌زند، و در آن حال جسمی خودش دچار همین مشکل برقراری رابطه شده بود. اما چشم‌هایش خوب کار می‌کرد. هر کس که او را می‌دید، اراده‌ی قوی او را به فیلم‌سازی مشاهده می‌کرد. او با همین اراده گروه فیلم‌سازی‌اش را همراه خود کرده بود. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>آیا آنتونیونی الگوی شماست؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA04.jpg" />پوستر جشنواره‌ی کن درسال ۲۰۰۹ از یکی از فیلم‌های او گرفته شده و راز سینما را در بردارد. این پوستر زنی را از پشت سر نشان می‌دهد، ما چهره‌ی او را نمی‌بینیم، اما پیکر زیبایش را می‌بینیم. او به دوردست‌ها نگاه می‌کند و به نظر مسحور چیزی شده، که ما نمی‌دانیم چیست. این زن بر روی پوستر مونیکا ویتی در فیلم «ماجرا» (۱۹۶۰) اثر آنتونیونی است. <br /> </p> <p>در فیلم «آغوش شکسته» یک کارگردان چنان برای فیلمش که تولیدکنندگان درب و داغانش کرده‌اند، مبارزه می‌کند، که گویی فیلم پاره‌ی تنش است. آیا شما فیلم‌هاتان را مانند بچه‌هایتان می‌دانید؟ <br /> بله. بدون شک. من این فیلم‌ها را مانند بچه‌هایم بزرگ می‌کنم، پرورش می‌دهم و از خانه تا سینما همراهی‌شان می‌کنم. من از خودم بچه‌ای ندارم. تا چهل سالگی با مفهوم پدر بودن بیگانه بودم، اما بعد فکرم مشغول آن شد. معلوم است که مرد همجنس‌‌گرایی مانند من این امکان را دارد که بچه‌ای را به فرزندی قبول کند. اما تاکنون کار و زندگی خصوصی‌ام اجازه‌ی این‌کار را به من نداده است. چه بسا من همیشه خودخواه‌تر از آن بوده‌ام که بخواهم بچه داشته باشم. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>آیا به این خاطر احساس دلتنگی می‌کنید؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA05.jpg" />اگر حالا ۲۰ ساله بودم، شاید زندگی‌ام جور دیگری رقم می‌خورد. در این سن و سال گاهی واقعاً دچار دلتنگی می‌شوم. برای مقابله با این دلتنگی، مانند پدری که برای فرزندانش مبارزه می‌کند، من هم برای فیلم‌هایم مبارزه می‌کنم. در گذشته فکر می‌کردم خانواده مهم‌ترین ابزار اجتماعی برای تحت فشار قرار دادن فرد است- این برداشت البته درست است، اما فقط بخشی از حقیقت می‌تواند باشد. امروز پی برده‌ام که خانواده برای بقای تک تک اعضای آن چقدر اهمیت دارد. این برداشت نشانه‌ی ‌آن است که با خانواده آشتی کرده‌ام. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>آیا فکر این را کرده‌اید که فیلم‌هایتان بعد از مرگ شما هم دوام بیاورند و به زندگی ادامه بدهند؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA06.jpg" />هر چه پیر‌تر می‌شوم به آنچه بعد از خود باقی می‌گذارم خیلی بیشتر مشغول می‌شوم تا به خود مرگم. خیلی دوست می‌داشتم بدانم تماشاگران در سال ۲۰۷۰ فیلم «آغوش شکسته» را چگونه می‌بینند. آیا این فیلم تا آن موقع دوام می‌آورد؟ تنها چیزی که در موردش یقین دارم این است که فیلم‌هایم بیش از خود من عمر می‌کنند. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>شما در فیلم‌هاتان وسایل و لباس‌های دهه‌های مختلف را با هم می‌آمیزید. یک‌بار گفته‌اید که به این وسیله می‌خواهید فیلم‌هاتان بی‌زمان جلوه کنند. <br /> </strong></p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA07.jpg" />فیلم «آغوش‌های شکسته» تا اندازه زیادی در سال‌های ۱۹۹۰ می‌گذرد، اما در آن زمان نخستین تجدید حیات دهه‌ی هفتاد صورت گرفت. این را در برخی اشخاص فیلم مشاهده می‌کنیم. بسیاری از لباس‌هایی که خانم پنه‌لوپه کروز در این فیلم به‌تن می‌کند مال سال‌های ۱۹۵۰ است، که فیلم‌های جنایی و ترسناک باب بودند. می‌خواستم هر طور که هست حال و هوای آن زمان‌ها را به تماشاگر انتقال بدهم. سلیقه‌ی من خیلی گزینشی است، دوست دارم زمان‌های مختلف را باهم قاطی کنم. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>چرا در فیلم «آغوش‌های شکسته» تصویر دستگاه مونتاژ کلاسیک «مویولا» را تقریباً مانند یک جور معشوقه نشان می‌دهید؟</strong></p> <p><br /> ۱۶ فیلم اولم را با همین دستگاه قدیمی مونتاژ کردم، این باعث پیوند عاطفی من با آن شده است. با این‌حال با نمایش این دستگاه خواستم با شیوه‌ی قدیمی فیلم‌سازی خداحافظی کنم. فیلم تقریباً یک قرن تمام با وسایلی قابل‌ لمس و معمولی ساخته می‌شد. اما در عصر دیجیتال، فیلم یک بسته‌ی فایل کامپیوتری بیش نیست.</p> <p> </p> <p><strong>دلتنگ گذشته‌اید؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/FALAMA08.jpg" />اصلاً نمی‌خواهم در دلتنگی غرق شوم. دلتنگی یک احساس فلج‌کننده و به‌کلی محافظه کارانه است. ما داریم با سرعتی سرسام‌آور وارد دنیایی می‌شویم که خیلی چیز‌ها از بین می‌روند. من هیچ خوشم نمی‌آید در موقع ورود به هتل به جای کلید یک کارت دیجیتالی دستم بدهند که با آن در را باز کنم و</p> <p> </p> <p><strong>چراغ‌ها را روشن کنم. چه بلایی سر کلید آمده؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p>آیا سینما از اینکه خیلی از اشیاء از بین رفته‌اند یا شبیه هم شده‌اند، آسیب دیده؟ در فیلم «آغوش‌های شکسته» شمار زیادی تلفن‌های قدیمی از جمله مدل‌های قدیمی دهه‌های گذشته را نشان می‌دهید. <br /> قدیم‌ها تلفن‌ها بزرگ‌تر بودند. برای گرفتن صحنه‌ی تلفن بازیگر را می‌بایست پای دستگاه تلفن نشاند. حالا ولی زمان عوض شده. قهرمان یک فیلم اکشن دست چپش با تلفن همراه به گوشش است و با دست دیگرش شلیک می‌کند، و تازه در‌‌ همان حال بی‌دست رانندگی هم می‌کند! موبایل‌ها کوچک و شبیه هم شده‌اند، شاید برای همین هم هست که اینقدر خسته کننده‌اند. <br /> </p> <p>چرا تلفن در فیلم‌های شما این قدر اهمیت دارد که برای آن حتی یک شخصیت مستقل قائل هستید؟ <br /> چون برای من گاهی صدا بیش از چهره‌ی یک شخص اهمیت دارد. خصوصیات آدم‌ها از چشم‌ها و از صدایشان تشخیص داده می‌شود. اینکه یک هنرپیشه چگونه یک جمله را ادا می‌کند، بر کل حرکات او اثر می‌گذارد. <br /> </p> <p> </p> <p><strong>در پایان سال‌های ۱۹۸۰ بعد از نخستین توفیق بزرگ‌تان با فیلم «زنان در آستانه‌ی فروپاشی عصبی» از هالیوود پیشنهاد خوبی دریافت کردید. چرا باز در اسپانیا ماندید و به هالیوود نرفتید؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p>من خودم را میان فرهنگ و زبان خودم راحت‌تر حس می‌کنم. همیشه این وحشت را داشته‌ام که در یک کشور غریبه با وجود بودجه کلان کنترل خودم را بر روی فیلم از دست بدهم. برای من هیچ چیز مهم‌تر از آزادی و استقلال نیست. بیش از شصت سال است که در اسپانیا زندگی می‌کنم. خطرناک است که بعد از این همه مدت محیط فرهنگی‌ام را عوض کنم و در هالیوود فیلم بسازم. با این حال فیلم‌سازانی مانند ورنر هرتسوگ را تحسین می‌کنم و به او غبطه می‌خورم که در سراسر دنیا فیلم می‌سازد. <br /> </p> <p><a href="http://www.spiegel.de/kultur/kino/0,1518,640983,00.html">منبع</a><br /> </p> <p><br /> </p>
اکبر فلاحزاده - پدرو آلمادوار فیلمساز مشهور اسپانیایی امسال با فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» از نامزدهای دریافت نخل طلای جشنوارهی کن بهشمار میآید. این فیلم داستان دردناک زندگی دکتر جراحی را به تصویر میکشد که در پی انتقام گرفتن از مردانی است که دخترش را مورد سوءاستفاده قرار دادهاند. آلمادوار با فیلم «بازگشت» جایزهی بهترین فیلمنامهی کن ۲۰۰۶ را گرفت و در سال ۱۹۹۹ با فیلم «همه چیز دربارهی مادرم» جایزهی بهترین کارگردانی و جایزهی بهترین فیلم معنوی را نیز دریافت کرد.
در فیلمهای او انسانها تلاش میکنند به هم نزدیک شوند تا از تنهایی نجات یابند، اما برای اینکار به کارهای عجیب و غریب، و گاهی مانند فیلم «مرا به بند بکش» به گروگانگیری هم متوسل میشوند. زنان در فیلمهای او نه بد و نه خوباند. در فیلم معروف او «زنان در آستانهی فروپاشی عصبی» شکل تازهای از زن دیده میشود که نه سادهدل است و نه سنگدل. او به زنان که به اعتقاد او بار بازسازی اسپانیا بعد از جنگ داخلی و سالهای دیکتاتوری را بهدوش داشتهاند، احترام خاصی میگذارد.
آلمادوار گذشته از آثار فیلمساز بزرگ لوئیس بونوئل، به کارهای نمایشنامهنویس معروف آمریکایی تنسی ویلیامز ارادت زیادی دارد. جایی به فیلمی که ریچارد بروکس از روی نمایشنامهی «گربه روی شیروانی داغ» ساخته، اشاره میکند که سخت خشم کلیسا را برانگیخته و درست به همین دلیل مورد علاقهی آلمادوار قرار گرفته که معتقد است کشیشان حرفی برای گفتن به او ندارند. او خود را در دنیای این نمایش به قول او «پر از گناه» راحت حس میکند.
آلمادوار چند سال پیش با یک فیلم کوتاه در مورد آدمخواری تحسین منتقدان را برانگیخت. اما یکی از مهمترین فیلمهای او تاکنون فیلم «آغوشهای شکسته» است که در ستایش سینماست و جوایز متعددی را نصیب او و پنهلوپه کروز، بازیگر زن فیلم کرده است. پنهلوپه کروز که همیشه آرزو داشت در فیلمهای آلمادور بازی کند، تاکنون در چهار فیلم او بازی کرده است. او معتقد است که فیلمنامهی این فیلم، یکی از بهترینها در تاریخ سینماست.
فیلم «آغوشهای شکسته» داستان نویسنده و کارگردانی است که ۱۴ سال پیش در اثر یک تصادف وحشتناک بیناییاش را از دست داده و از آن پس اسمش را عوض کرده چون فکر میکرده در تصادف مرده است. در این فیلم رابطهی او با یک زن بازیگر در جلو و در پشت دوربین با دو لحن مختلف روایت میشود. در طول فیلم چند بار موضوع عوض میشود، با این حال کارگردان موفق میشود تماشاگر را دنبال خود بکشد.
اشپیگلآنلاین در مورد راز و رمز این فیلم با آلمادوار گفتوگو کرده است. ترجمهی این گفتو گو را میخوانیم:
آقای آلمادوار، فیلم «آغوشهای شکسته» شما داستان یک کارگردان است که بیناییاش را از دست میدهد. خود شما اگر نابینا میشدید، چه میکردید؟
در نسخهی اولیهی فیلمنامه، کارگردان بعد از نابینایی کارش را در تئاتر ادامه میدهد، و بازیگران را در نمایشی بدون دکور هدایت میکند. من هم اگر جای او بودم، همین کار را در تئاتر میکردم. اما دیگر با سینما نمیتوانستم سر و کار داشته باشم، چون آنجا به بینایی نیاز دارم.
در فیلم «مرا به بند بکش» که سال ۱۹۹۰ ساختید هم یک کارگردان بر صندلی چرخدار فیلمی را کارگردانی میکند. چرا کارگردانها در فیلمهای شما معلولاند؟
معلولیتها میتوانند به تخیل و خلاقیت دامن بزنند. کارگردان بزرگ ایتالیایی میکل آنجلو آنتونیونی در سالهای آخر زندگی نیمی از بدنش فلج بود. بهزحمت میتوانست حرف بزند، با این حال دو فیلم را با همین وضع جسمی کارگردانی کرد. من مدتی شاهد کارش بودم. خیلی مشکل بود، چون او در فیلمهایش مدام از مشکل رابطه حرف میزند، و در آن حال جسمی خودش دچار همین مشکل برقراری رابطه شده بود. اما چشمهایش خوب کار میکرد. هر کس که او را میدید، ارادهی قوی او را به فیلمسازی مشاهده میکرد. او با همین اراده گروه فیلمسازیاش را همراه خود کرده بود.
آیا آنتونیونی الگوی شماست؟
پوستر جشنوارهی کن درسال ۲۰۰۹ از یکی از فیلمهای او گرفته شده و راز سینما را در بردارد. این پوستر زنی را از پشت سر نشان میدهد، ما چهرهی او را نمیبینیم، اما پیکر زیبایش را میبینیم. او به دوردستها نگاه میکند و به نظر مسحور چیزی شده، که ما نمیدانیم چیست. این زن بر روی پوستر مونیکا ویتی در فیلم «ماجرا» (۱۹۶۰) اثر آنتونیونی است.
در فیلم «آغوش شکسته» یک کارگردان چنان برای فیلمش که تولیدکنندگان درب و داغانش کردهاند، مبارزه میکند، که گویی فیلم پارهی تنش است. آیا شما فیلمهاتان را مانند بچههایتان میدانید؟
بله. بدون شک. من این فیلمها را مانند بچههایم بزرگ میکنم، پرورش میدهم و از خانه تا سینما همراهیشان میکنم. من از خودم بچهای ندارم. تا چهل سالگی با مفهوم پدر بودن بیگانه بودم، اما بعد فکرم مشغول آن شد. معلوم است که مرد همجنسگرایی مانند من این امکان را دارد که بچهای را به فرزندی قبول کند. اما تاکنون کار و زندگی خصوصیام اجازهی اینکار را به من نداده است. چه بسا من همیشه خودخواهتر از آن بودهام که بخواهم بچه داشته باشم.
آیا به این خاطر احساس دلتنگی میکنید؟
اگر حالا ۲۰ ساله بودم، شاید زندگیام جور دیگری رقم میخورد. در این سن و سال گاهی واقعاً دچار دلتنگی میشوم. برای مقابله با این دلتنگی، مانند پدری که برای فرزندانش مبارزه میکند، من هم برای فیلمهایم مبارزه میکنم. در گذشته فکر میکردم خانواده مهمترین ابزار اجتماعی برای تحت فشار قرار دادن فرد است- این برداشت البته درست است، اما فقط بخشی از حقیقت میتواند باشد. امروز پی بردهام که خانواده برای بقای تک تک اعضای آن چقدر اهمیت دارد. این برداشت نشانهی آن است که با خانواده آشتی کردهام.
آیا فکر این را کردهاید که فیلمهایتان بعد از مرگ شما هم دوام بیاورند و به زندگی ادامه بدهند؟
هر چه پیرتر میشوم به آنچه بعد از خود باقی میگذارم خیلی بیشتر مشغول میشوم تا به خود مرگم. خیلی دوست میداشتم بدانم تماشاگران در سال ۲۰۷۰ فیلم «آغوش شکسته» را چگونه میبینند. آیا این فیلم تا آن موقع دوام میآورد؟ تنها چیزی که در موردش یقین دارم این است که فیلمهایم بیش از خود من عمر میکنند.
شما در فیلمهاتان وسایل و لباسهای دهههای مختلف را با هم میآمیزید. یکبار گفتهاید که به این وسیله میخواهید فیلمهاتان بیزمان جلوه کنند.
فیلم «آغوشهای شکسته» تا اندازه زیادی در سالهای ۱۹۹۰ میگذرد، اما در آن زمان نخستین تجدید حیات دههی هفتاد صورت گرفت. این را در برخی اشخاص فیلم مشاهده میکنیم. بسیاری از لباسهایی که خانم پنهلوپه کروز در این فیلم بهتن میکند مال سالهای ۱۹۵۰ است، که فیلمهای جنایی و ترسناک باب بودند. میخواستم هر طور که هست حال و هوای آن زمانها را به تماشاگر انتقال بدهم. سلیقهی من خیلی گزینشی است، دوست دارم زمانهای مختلف را باهم قاطی کنم.
چرا در فیلم «آغوشهای شکسته» تصویر دستگاه مونتاژ کلاسیک «مویولا» را تقریباً مانند یک جور معشوقه نشان میدهید؟
۱۶ فیلم اولم را با همین دستگاه قدیمی مونتاژ کردم، این باعث پیوند عاطفی من با آن شده است. با اینحال با نمایش این دستگاه خواستم با شیوهی قدیمی فیلمسازی خداحافظی کنم. فیلم تقریباً یک قرن تمام با وسایلی قابل لمس و معمولی ساخته میشد. اما در عصر دیجیتال، فیلم یک بستهی فایل کامپیوتری بیش نیست.
دلتنگ گذشتهاید؟
اصلاً نمیخواهم در دلتنگی غرق شوم. دلتنگی یک احساس فلجکننده و بهکلی محافظه کارانه است. ما داریم با سرعتی سرسامآور وارد دنیایی میشویم که خیلی چیزها از بین میروند. من هیچ خوشم نمیآید در موقع ورود به هتل به جای کلید یک کارت دیجیتالی دستم بدهند که با آن در را باز کنم و
چراغها را روشن کنم. چه بلایی سر کلید آمده؟
آیا سینما از اینکه خیلی از اشیاء از بین رفتهاند یا شبیه هم شدهاند، آسیب دیده؟ در فیلم «آغوشهای شکسته» شمار زیادی تلفنهای قدیمی از جمله مدلهای قدیمی دهههای گذشته را نشان میدهید.
قدیمها تلفنها بزرگتر بودند. برای گرفتن صحنهی تلفن بازیگر را میبایست پای دستگاه تلفن نشاند. حالا ولی زمان عوض شده. قهرمان یک فیلم اکشن دست چپش با تلفن همراه به گوشش است و با دست دیگرش شلیک میکند، و تازه در همان حال بیدست رانندگی هم میکند! موبایلها کوچک و شبیه هم شدهاند، شاید برای همین هم هست که اینقدر خسته کنندهاند.
چرا تلفن در فیلمهای شما این قدر اهمیت دارد که برای آن حتی یک شخصیت مستقل قائل هستید؟
چون برای من گاهی صدا بیش از چهرهی یک شخص اهمیت دارد. خصوصیات آدمها از چشمها و از صدایشان تشخیص داده میشود. اینکه یک هنرپیشه چگونه یک جمله را ادا میکند، بر کل حرکات او اثر میگذارد.
در پایان سالهای ۱۹۸۰ بعد از نخستین توفیق بزرگتان با فیلم «زنان در آستانهی فروپاشی عصبی» از هالیوود پیشنهاد خوبی دریافت کردید. چرا باز در اسپانیا ماندید و به هالیوود نرفتید؟
من خودم را میان فرهنگ و زبان خودم راحتتر حس میکنم. همیشه این وحشت را داشتهام که در یک کشور غریبه با وجود بودجه کلان کنترل خودم را بر روی فیلم از دست بدهم. برای من هیچ چیز مهمتر از آزادی و استقلال نیست. بیش از شصت سال است که در اسپانیا زندگی میکنم. خطرناک است که بعد از این همه مدت محیط فرهنگیام را عوض کنم و در هالیوود فیلم بسازم. با این حال فیلمسازانی مانند ورنر هرتسوگ را تحسین میکنم و به او غبطه میخورم که در سراسر دنیا فیلم میسازد.
نظرها
علی
"هر چه پیرتر میشوم به آنچه بعد از خود باقی میگذارم خیلی بیشتر مشغول میشوم تا به خود مرگم." چه عبارت عمیقی. و چه فارسی سلیسی. دست مترجم را می بوسم.
کاربر مهمان
داستان این فیلم خیلی جذاب پر کشش است . دوست داشتم آنرا به عنوان رمان هم مطالعه می کردم
کاربر مهمان
مصاحبه خیلی جالبیه. خسته نباشید. نقد و گفتگو باید همینطور باشه و مو رو از ماست بکشه.