ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

شاعری پیگیر پس از رودکی

<p>شهزاده سمرقندی - در روز بیستم ماه مه ۱۳۴۱، وقتی مردم اروپا ترسان و لرزان از ایدئولوژی&rlm;های فاشیستی به گوشه&rlm;های تنگ و تاریک پناه می&zwnj;&rlm;بردند، مادری تاجیک در زادگاه رودکی، در دهی دوردست در ناحیه&rlm;ی &laquo;پنجه&rlm;کند&raquo;، پسری به&zwnj;دنیا آورد و نامی بر او نهاد که پس از هفتاد سال، برای تمام تاجیکان، از پیر تا جوان، آشنا، عزیز و دوست&rlm;&zwnj;داشتنی است: &laquo;لایق&raquo;.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110520_Hamsaygaan_Laaiq_Tajik_Poet_Shahzoda.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://1.1.1.3/bmi/radiozamaneh.com/sites/default/files/musicicon.jpg" /></a></p> <p>لایق شیرعلی هزار سال پس از رودکی در زادگاه رودکی به&rlm;دنیا آمد و از کودکی در وصف مادر خود شعرهایی سرود که سر از روزنامه&rlm;های کشور درمی&rlm;آورد. در جامعه&rlm;ی مردسالار تاجیک، کودکی به&rlm;پاخاسته بود تا از حق و حقوق مادر خود دفاع کند و تمام احساس مادرش را روی کاغذ بیاورد. تمام کشور برای شنیدن صدای یک زن روستایی سکوت کرده بود و حرف او را از زبان پسرش، لایق، می&zwnj;&rlm;شنید. این پسر کوچک به جامعه&rlm;ی تاجیک آموزاند که به حرف دل زن، مادر او، گوش دهند: <br /> &nbsp;</p> <p>درون سینه&rlm;ی سردم دلی صدپاره می&zwnj;&rlm;گرید<br /> میان خانه&rlm;ی دل کودکم گهواره می&zwnj;&rlm;گرید<br /> ز بزم گرم شاهان خنده&rlm;ی مستانه می&zwnj;&rlm;آید<br /> به&rlm;چشم من ولی هر خشتی بارج و باره می&zwnj;&rlm;گرید<br /> زمین بیچاره می&zwnj;&rlm;دانم، فلک بیچاره&rlm;&zwnj;تر از او<br /> دو بیچاره به احوال من بیچاره می&zwnj;&rlm;گریند<br /> زمین و آسمان تنها، به گردون اختران تنها<br /> خیالم با من تنها، همه سیاره می&zwnj;&rlm;گرید<br /> &nbsp;</p> <p><strong>تهمینه&rlm;ام، تهمینه&rlm;ام <br /> </strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>تهمینه&rlm;ام، تهمینه&rlm;ام<br /> از درد و غم دونیمه&rlm;ام<br /> در حسرت سهراب یل <br /> دُرج غمان شد سینه&rlm;ام<br /> سهراب من، محراب من، <br /> خورشید من، مهتاب من<br /> در این&rlm;جهان بی&rlm;کسی <br /> یک&rlm;تای من، نایاب من، <br /> در دشت کین سرگشته شد، <br /> در خاک و خون آغشته شد<br /> از مهر رستم&zwnj; زاده شد و <br /> از قهر رستم کشته شد<br /> افتاد از بالای زین، <br /> چون اختر از چرخ برین<br /> شیر سفیدم از تن&rlm;اش <br /> دریای خون شد بر زمین</p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/SHAHLAY02.jpg" />لایق این واژه&rlm;&zwnj;ها را از نگاه و سروده&rlm;های مادر برداشته بود، اما ناخودآگاه سرنوشت خود را می&zwnj;&rlm;نوشت. این پسر کوچک به یک مرد بزرگ ملت تبدیل شد، اما در ۵۹ سالگی زندگی را ترک گفت و جامعه&rlm;ی تاجیک، ۶۰ سالگی&rlm;اش را بدون او جشن گرفت. <br /> &nbsp;</p> <p>خسته شده بود؛ از روزگار، از جنگیدن در تنهایی، با پدر و برادران بی&rlm;نام و نقاب&rlm;پوش. خسته شده بود و جسد سرد او را در یکی از خیابان&rlm;های دوشنبه پیدا کردند. می&zwnj;&rlm;گویند سرخوش بوده، وقتی دنیا را ترک می&zwnj;&rlm;کرده است.</p> <p>جان به قربان تو، &zwnj;ای میهن خونین&rlm;&rlm;کفنم<br /> بود بیت و شرفم، گشته&rlm;ی بیت&zwnj;الحزنم. <br /> دشمن از چهار طرف اجنبی و خانگی&rlm;اند<br /> تن تنها، به چه نیرو صف اعدا شکنم؟ <br /> دوست، دشمن &rlm;&rlm;نسق و دشمن تو دوست&rlm;نماست<br /> راست گویم، بپرانند ز چشم و دهنم<br /> تاجیک اندر وطن خویش چرا متهم است<br /> یا خطا رفته به تاجیک، تولد شد&rlm;نم؟ <br /> همه خلقان دگر انجمن آراسته&rlm;اند<br /> در سمرقند نشد ساختنی&rlm;&rlm;ام انجمن&zwnj;ام</p> <p>بیستم ماه مه سال ۲۰۰۱، با استاد حیات نعمت سمرقندی و بهاره خرم در مرز ازبکستان به تاجیکستان، در سمرقند، در واقع در مرز بین سمرقند و پنجه&rlm;کند، سوار خودرویی شدیم و به سوی زادگاه رودکی و همچنین لایق شیرعلی رفتیم. <br /> &nbsp;</p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/SHAHLAY03.jpg" />انگار جشن و ماتم ملی بود و ما سمرقندیان را نیز دعوت کرده&rlm; بودند. وقتی وارد جلسه شدیم، میزبانان از جای برخاستند و کسی با صدای بلند گفت: &laquo;لایق کجایی؟ از پایتخت آمده&rlm;اند، برخیز!&raquo; و چشم&rlm;های همه پر از اشک شده بود. ما چهار نفر، تمام راه، از مرز ازبکستان، یعنی از سمرقند تا پنجه&rlm;کند که هردو زادگاه رودکی و لایق هستند و دست زمانه آنها را از هم جدا کرد، از گریه صورت&rlm;هایمان ورم کرده بود. <br /> لایق نیز همیشه با صورتی ورم&rlm;کرده از گریه از این مرز عبور می&zwnj;&rlm;کرد و به دیدن ما سمرقندیان می&zwnj;&rlm;آمد. <br /> همه&rlm; می&zwnj;&rlm;دانستیم که استاد لایق شیرعلی عاشق سمرقند و بخارا بود و هر بهار، دست دیگر شاعران را می&zwnj;&rlm;گرفت و برای کشف استعدادهای جوان، به شهر&rlm;&zwnj;ها و روستاهای دوردست ازبکستان می&zwnj;&rlm;آمد و با تاجیک&rlm;زبانان آن دیدار می&zwnj;&rlm;کرد. <br /> &nbsp;</p> <p>من ۱۲ سال داشتم و شعر &laquo;زبان گم&rlm;کرده&rlm;&raquo; لایق شیرعلی را که منظومه&rlm;ی بلندی است، از بر کرده بودم که در یکی از سفرهای استاد لایق، برای خود او بخوانم. پیام آمد که در مدرسه قبلی زیاد مانده&rlm;اند و زمان برای مدرسه&rlm;ی ما ندارند. ما اتوبوسی اجاره کردیم و با استاد و هم&rlm;مدرسه&rlm;ای&rlm;های خود به مدرسه&rlm;ای رفتیم که مهمان&rlm;دار محبوب&rlm;&zwnj;ترین شاعران مردم تاجیک، استاد لایق شیرعلی و بازار صابر، بود. دیر رسیده بودیم. آنها رفته بودند. مرحبا مقیم، استاد ادبیات&rlm;مان زن بسیار شعردوستی بود و نور چشم ما هم آزارش می&zwnj;&rlm;داد که می&zwnj;&rlm;خواستیم این شاعران بزرگ را ببینیم. به راننده گفت: برو دنبال&rlm;شان! <br /> در نیمه&rlm;راه، در دامنه&rlm;ی کوه&rlm;های سفید &laquo;زرافشان&raquo; سمرقند، اتوبوس پر از کودکان، جلوی خودروی مارک &laquo;مسکوویچ&raquo; روسی را گرفته بود. دو مرد از خودرو پیاده شدند که اشک در چشم داشتند. استاد ادبیاتم اشاره کرد و من شروع به خواندن منظومه کردم. وقتی به این مصرع رسیدم، اشک&rlm;&zwnj;ها بیشتر و بیشتر می&zwnj;&rlm;ریختند و من با گردنی دراز و لاغر می&zwnj;&rlm;خواندم:</p> <p>زهر بادا شیر مادر بر کسی<br /> که &rlm;او زبان مادری گم کرده است<br /> &nbsp;</p> <p>استاد لایق دستانش را دور گردن من و کناریم حلقه کرد. نمی&zwnj;&rlm;دانم چرا، با هم گریه کردیم. عرق ملی سال&rlm;های ۱۹۸۰ بود که لایق شیرعلی، بازار صابر و گل&rlm;رخسار به&rlm;وجود آورده بودند و ما تاجیکان برون&rlm;مرزی وظیفه&rlm;ی خود می&zwnj;&rlm;دانستیم که آنها را نیز تشویق کنیم و به آنها برسانیم که ما نیز با شما هستیم.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ا<img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/SHAHLAY04.jpg" />ی خراسان تو بگو<br /> ساعت ایران&rlm;ویچ کو؟ <br /> من از این فاجعه چون <br /> شکوه به یزدان نکنم<br /> کو دگر شعشعه&rlm;ی دانش و فرهنگ بزرگ<br /> کو دگر کر و فر و نعره&rlm;ی بلبل&rlm; شکنم<br /> روز و شب از غم تو گریه&rlm;کنان می&zwnj;&rlm;سوزم<br /> تو به خون غرقه&rlm;ای و من غرق ملال و محنم<br /> گریه&rlm;ی من نه از آن است که درگاهم سوخت<br /> هم نه زآن است که شد سوخته باغ و چمنم<br /> گریه&rlm;ی من نه از آن است که بیچاره شدم<br /> هم نه زآن است که فرسوده بود پیرهنم<br /> گریم از آنکه تو را حکم به کشتن کردند<br /> ای تو هم&rlm;پایه&rlm; و هم&rlm;مایه&rlm;ی انسان بودنم<br /> گریم از آنکه ز بن&rlm;مایه&rlm;ی این قسمت تلخ<br /> من سخن گویم اگر، نیست کسی هم&rlm;سخنم<br /> گریم از آنکه به ژرفای چنین فاجعه&rlm;ای<br /> نشود خیره، کس از هم&rlm;نسب و هم&rlm;وطنم<br /> گریم از آنکه دو سه بی&rlm;طرف بی&rlm;شرف<br /> به&rlm;سرم سنگ ببارند که من دم نزنم<br /> گریم از آنکه تو تنهایی و من تنهاتر<br /> وطنم، آه وطنم، آه وطنم</p> <p>در آن جشن تولد استاد، بدون حضور او گشته و برگشته تکرار شد که باید هزار سال دیگر صبر کنیم تا رودکی در جسم لایق دیگری زنده شود و قوت دل تاجیکان پراکنده و هنوز هم بی&rlm;وطن گردد. <br /> لایق شیرعلی، شعری داشت با عنوان &laquo;بعد از هزار سال&raquo;. به همین عنوان نیز تمام اشعار او را در دو جلد منتشر کرده بودند و به ما دادند که به تاجیکان سمرقند برسانیم. این مجموعه، با این بیت شروع می&zwnj;&rlm;شد: <br /> &nbsp;</p> <p>من بعد همه زوال می&zwnj;&rlm;آیم باز<br /> چون مرغ خجسته&rlm;بال می&zwnj;&rlm;آیم باز<br /> گر بعد هزار سال یادم بکنی<br /> من بعد هزار سال می&zwnj;&rlm;آیم باز<br /> &nbsp;</p> <p>حالا تمام مردم تاجیکستان زادروز استاد لایق شیرعلی، محبوب&rlm;&zwnj;ترین شاعر تاجیک بعد از رودکی را جشن می&zwnj;&rlm;گیرند. بازهم بدون او. اگر زنده می&zwnj;&rlm;ماند، هفتاد ساله بود. اما نمی&zwnj;&rlm;دانم که آیا تاجیکان سمرقند و بخارا و دیگر کشور&zwnj;ها این تاریخ را در یاد دارند و یا زود فراموش کرده&rlm;اند؟ <br /> &nbsp;</p> <p>در این زمانه، به هر بهانه<br /> نه تو بمانی، نه من بمانم<br /> نصیب دل را ز دار دنیا<br /> نه تو ستانی، نه من ستانم<br /> چو ماهواره به آسمان&rlm;ها<br /> کنیم پرواز به سرعت نور<br /> ته زمین را پس فلک را <br /> نه تو بدانی، نه من بدانم<br /> چه زود راندیم، که زود ماندیم<br /> به جان خسته، دگر به تندی<br /> به دشت قسمت، سمند نوبخت<br /> نه تو برانی، نه من برانم<br /> فریب دنیا، گرام دل&rlm;ها<br /> بتاخت بر ما، چو سیل کوه&rlm;ها<br /> گلیم خود را کشیدن از آب<br /> نه تو توانی، نه من توانم<br /> بسا دویدیم، به یاد رویی<br /> بسا فتادیم، به خاک کویی<br /> کنون به سویی، به جست&rlm;وجویی<br /> نه تو روانی، نه من روانم<br /> به گوش جانان ترانه خواندیم<br /> ز بوسه بر لب، نشانه ماندیم<br /> چه شد؟ چه آمد؟ که از مصیبت<br /> نه تو بخوانی، نه من بخوانم؟</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>در همین زمینه:</strong></p> <p><a href="http://www.jadidonline.com/story/28042010/frnk/loiq_sherali">::لایق شاعر&nbsp;شادی و بیداری، باقر معین::</a><br /> &nbsp;</p>

شهزاده سمرقندی - در روز بیستم ماه مه ۱۳۴۱، وقتی مردم اروپا ترسان و لرزان از ایدئولوژی‏های فاشیستی به گوشه‏های تنگ و تاریک پناه می‌‏بردند، مادری تاجیک در زادگاه رودکی، در دهی دوردست در ناحیه‏ی «پنجه‏کند»، پسری به‌دنیا آورد و نامی بر او نهاد که پس از هفتاد سال، برای تمام تاجیکان، از پیر تا جوان، آشنا، عزیز و دوست‏‌داشتنی است: «لایق».

لایق شیرعلی هزار سال پس از رودکی در زادگاه رودکی به‏دنیا آمد و از کودکی در وصف مادر خود شعرهایی سرود که سر از روزنامه‏های کشور درمی‏آورد. در جامعه‏ی مردسالار تاجیک، کودکی به‏پاخاسته بود تا از حق و حقوق مادر خود دفاع کند و تمام احساس مادرش را روی کاغذ بیاورد. تمام کشور برای شنیدن صدای یک زن روستایی سکوت کرده بود و حرف او را از زبان پسرش، لایق، می‌‏شنید. این پسر کوچک به جامعه‏ی تاجیک آموزاند که به حرف دل زن، مادر او، گوش دهند:
 

درون سینه‏ی سردم دلی صدپاره می‌‏گرید
میان خانه‏ی دل کودکم گهواره می‌‏گرید
ز بزم گرم شاهان خنده‏ی مستانه می‌‏آید
به‏چشم من ولی هر خشتی بارج و باره می‌‏گرید
زمین بیچاره می‌‏دانم، فلک بیچاره‏‌تر از او
دو بیچاره به احوال من بیچاره می‌‏گریند
زمین و آسمان تنها، به گردون اختران تنها
خیالم با من تنها، همه سیاره می‌‏گرید
 

تهمینه‏ام، تهمینه‏ام

تهمینه‏ام، تهمینه‏ام
از درد و غم دونیمه‏ام
در حسرت سهراب یل
دُرج غمان شد سینه‏ام
سهراب من، محراب من،
خورشید من، مهتاب من
در این‏جهان بی‏کسی
یک‏تای من، نایاب من،
در دشت کین سرگشته شد،
در خاک و خون آغشته شد
از مهر رستم‌ زاده شد و
از قهر رستم کشته شد
افتاد از بالای زین،
چون اختر از چرخ برین
شیر سفیدم از تن‏اش
دریای خون شد بر زمین

لایق این واژه‏‌ها را از نگاه و سروده‏های مادر برداشته بود، اما ناخودآگاه سرنوشت خود را می‌‏نوشت. این پسر کوچک به یک مرد بزرگ ملت تبدیل شد، اما در ۵۹ سالگی زندگی را ترک گفت و جامعه‏ی تاجیک، ۶۰ سالگی‏اش را بدون او جشن گرفت.
 

خسته شده بود؛ از روزگار، از جنگیدن در تنهایی، با پدر و برادران بی‏نام و نقاب‏پوش. خسته شده بود و جسد سرد او را در یکی از خیابان‏های دوشنبه پیدا کردند. می‌‏گویند سرخوش بوده، وقتی دنیا را ترک می‌‏کرده است.

جان به قربان تو، ‌ای میهن خونین‏‏کفنم
بود بیت و شرفم، گشته‏ی بیت‌الحزنم.
دشمن از چهار طرف اجنبی و خانگی‏اند
تن تنها، به چه نیرو صف اعدا شکنم؟
دوست، دشمن ‏‏نسق و دشمن تو دوست‏نماست
راست گویم، بپرانند ز چشم و دهنم
تاجیک اندر وطن خویش چرا متهم است
یا خطا رفته به تاجیک، تولد شد‏نم؟
همه خلقان دگر انجمن آراسته‏اند
در سمرقند نشد ساختنی‏‏ام انجمن‌ام

بیستم ماه مه سال ۲۰۰۱، با استاد حیات نعمت سمرقندی و بهاره خرم در مرز ازبکستان به تاجیکستان، در سمرقند، در واقع در مرز بین سمرقند و پنجه‏کند، سوار خودرویی شدیم و به سوی زادگاه رودکی و همچنین لایق شیرعلی رفتیم.
 

انگار جشن و ماتم ملی بود و ما سمرقندیان را نیز دعوت کرده‏ بودند. وقتی وارد جلسه شدیم، میزبانان از جای برخاستند و کسی با صدای بلند گفت: «لایق کجایی؟ از پایتخت آمده‏اند، برخیز!» و چشم‏های همه پر از اشک شده بود. ما چهار نفر، تمام راه، از مرز ازبکستان، یعنی از سمرقند تا پنجه‏کند که هردو زادگاه رودکی و لایق هستند و دست زمانه آنها را از هم جدا کرد، از گریه صورت‏هایمان ورم کرده بود.
لایق نیز همیشه با صورتی ورم‏کرده از گریه از این مرز عبور می‌‏کرد و به دیدن ما سمرقندیان می‌‏آمد.
همه‏ می‌‏دانستیم که استاد لایق شیرعلی عاشق سمرقند و بخارا بود و هر بهار، دست دیگر شاعران را می‌‏گرفت و برای کشف استعدادهای جوان، به شهر‏‌ها و روستاهای دوردست ازبکستان می‌‏آمد و با تاجیک‏زبانان آن دیدار می‌‏کرد.
 

من ۱۲ سال داشتم و شعر «زبان گم‏کرده‏» لایق شیرعلی را که منظومه‏ی بلندی است، از بر کرده بودم که در یکی از سفرهای استاد لایق، برای خود او بخوانم. پیام آمد که در مدرسه قبلی زیاد مانده‏اند و زمان برای مدرسه‏ی ما ندارند. ما اتوبوسی اجاره کردیم و با استاد و هم‏مدرسه‏ای‏های خود به مدرسه‏ای رفتیم که مهمان‏دار محبوب‏‌ترین شاعران مردم تاجیک، استاد لایق شیرعلی و بازار صابر، بود. دیر رسیده بودیم. آنها رفته بودند. مرحبا مقیم، استاد ادبیات‏مان زن بسیار شعردوستی بود و نور چشم ما هم آزارش می‌‏داد که می‌‏خواستیم این شاعران بزرگ را ببینیم. به راننده گفت: برو دنبال‏شان!
در نیمه‏راه، در دامنه‏ی کوه‏های سفید «زرافشان» سمرقند، اتوبوس پر از کودکان، جلوی خودروی مارک «مسکوویچ» روسی را گرفته بود. دو مرد از خودرو پیاده شدند که اشک در چشم داشتند. استاد ادبیاتم اشاره کرد و من شروع به خواندن منظومه کردم. وقتی به این مصرع رسیدم، اشک‏‌ها بیشتر و بیشتر می‌‏ریختند و من با گردنی دراز و لاغر می‌‏خواندم:

زهر بادا شیر مادر بر کسی
که ‏او زبان مادری گم کرده است
 

استاد لایق دستانش را دور گردن من و کناریم حلقه کرد. نمی‌‏دانم چرا، با هم گریه کردیم. عرق ملی سال‏های ۱۹۸۰ بود که لایق شیرعلی، بازار صابر و گل‏رخسار به‏وجود آورده بودند و ما تاجیکان برون‏مرزی وظیفه‏ی خود می‌‏دانستیم که آنها را نیز تشویق کنیم و به آنها برسانیم که ما نیز با شما هستیم.

ای خراسان تو بگو
ساعت ایران‏ویچ کو؟
من از این فاجعه چون
شکوه به یزدان نکنم
کو دگر شعشعه‏ی دانش و فرهنگ بزرگ
کو دگر کر و فر و نعره‏ی بلبل‏ شکنم
روز و شب از غم تو گریه‏کنان می‌‏سوزم
تو به خون غرقه‏ای و من غرق ملال و محنم
گریه‏ی من نه از آن است که درگاهم سوخت
هم نه زآن است که شد سوخته باغ و چمنم
گریه‏ی من نه از آن است که بیچاره شدم
هم نه زآن است که فرسوده بود پیرهنم
گریم از آنکه تو را حکم به کشتن کردند
ای تو هم‏پایه‏ و هم‏مایه‏ی انسان بودنم
گریم از آنکه ز بن‏مایه‏ی این قسمت تلخ
من سخن گویم اگر، نیست کسی هم‏سخنم
گریم از آنکه به ژرفای چنین فاجعه‏ای
نشود خیره، کس از هم‏نسب و هم‏وطنم
گریم از آنکه دو سه بی‏طرف بی‏شرف
به‏سرم سنگ ببارند که من دم نزنم
گریم از آنکه تو تنهایی و من تنهاتر
وطنم، آه وطنم، آه وطنم

در آن جشن تولد استاد، بدون حضور او گشته و برگشته تکرار شد که باید هزار سال دیگر صبر کنیم تا رودکی در جسم لایق دیگری زنده شود و قوت دل تاجیکان پراکنده و هنوز هم بی‏وطن گردد.
لایق شیرعلی، شعری داشت با عنوان «بعد از هزار سال». به همین عنوان نیز تمام اشعار او را در دو جلد منتشر کرده بودند و به ما دادند که به تاجیکان سمرقند برسانیم. این مجموعه، با این بیت شروع می‌‏شد:
 

من بعد همه زوال می‌‏آیم باز
چون مرغ خجسته‏بال می‌‏آیم باز
گر بعد هزار سال یادم بکنی
من بعد هزار سال می‌‏آیم باز
 

حالا تمام مردم تاجیکستان زادروز استاد لایق شیرعلی، محبوب‏‌ترین شاعر تاجیک بعد از رودکی را جشن می‌‏گیرند. بازهم بدون او. اگر زنده می‌‏ماند، هفتاد ساله بود. اما نمی‌‏دانم که آیا تاجیکان سمرقند و بخارا و دیگر کشور‌ها این تاریخ را در یاد دارند و یا زود فراموش کرده‏اند؟
 

در این زمانه، به هر بهانه
نه تو بمانی، نه من بمانم
نصیب دل را ز دار دنیا
نه تو ستانی، نه من ستانم
چو ماهواره به آسمان‏ها
کنیم پرواز به سرعت نور
ته زمین را پس فلک را
نه تو بدانی، نه من بدانم
چه زود راندیم، که زود ماندیم
به جان خسته، دگر به تندی
به دشت قسمت، سمند نوبخت
نه تو برانی، نه من برانم
فریب دنیا، گرام دل‏ها
بتاخت بر ما، چو سیل کوه‏ها
گلیم خود را کشیدن از آب
نه تو توانی، نه من توانم
بسا دویدیم، به یاد رویی
بسا فتادیم، به خاک کویی
کنون به سویی، به جست‏وجویی
نه تو روانی، نه من روانم
به گوش جانان ترانه خواندیم
ز بوسه بر لب، نشانه ماندیم
چه شد؟ چه آمد؟ که از مصیبت
نه تو بخوانی، نه من بخوانم؟

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایران دوست

    <p>با سپاس از بانو شهزاده سمرقندی. منتظر گزارش های دیگر درباره چگونگی فرهنگ و ادب تاجیکان هستیم. پایدار و مانا باشید</p>