دربارهی بیپولی
شاهو محمودی − بیپولی به معنای آشفتگی و اغتشاش مداوم است، وضعیتی که آغازیدن زندگی با کرامت انسان نوعی را ناممکن میکند. نوشتهای در توضیح وضعیت بیپولی.
«حالا ندارم! »\nاین دو واژه طنین کدام جرس است\nکه آمیخته با صدای ناقوس کلیسا،\nذهن را تا این اندازه آشفته میکند؟\n فرانتس کافکا. داستان لاوک سوار
همانطور که رایج است برای توصیف ثروتمندان عنوان صاحبان پول به کار گرفته شود، ترجیح میدهم فقرا و تنگدستان را هم صاحبان بیپولی خطاب کنم، چرا که غالب واژههایی که تلاش میکنند توصیفگر بیپولی باشند عموماً واژگانی هستند که به ابتکار فرادستان ساخته شده و اگر به سیاق واژهشناسها (philologist) به ریشهی این صفتها بازگردیم مناسبات ارزشی و سازوکارهای اخلاقی پیچیدهای را درمییابیم که ما را از به کاربستن دوبارهی آنها بازمیدارد. از طرفی دیگر این عناوین برانگیزانندهی احساسات مشکوکی مانند ترحُم و دلسوزی میشوند که سراسر مسئله را به سطحی ناکارآمد تقلیل میدهد. چرا که عنوان «صاحبان بیپولی» اشاره به کسانی نیست که چیزهایی را کم دارند یا کیفیت زندگیشان همتای استانداردهای «زندگی خوب» نیست. اینجا موضوع به کسانی مربوط است که مهمترین واسطهی تحقق بخشیدن به خودشان یا ضروریترین میانجی تمنایشان را در دست ندارند و به همین دلیل نسبتها را گم میکنند و یا بطور مطلق رشتهی زیستن را از دست میدهند. به این اعتبار توصیف آنها با صفتهایی همچون فقرا، تهیدستان، مفلسان، بینوایان یا صفتهای سیاست ورزانهای همچون پابرهنهها، کوخ نشینها، مستضعفین یا به شیوهی آمارنویسها «زیرخط فقر»، نه تنها ممکن است شنونده را با احساساتگرایی (Sentimentalism) درگیر کند بلکه حتی نوعی تلذذ مقایسهای هم ایجاد خواهد کرد که به هیچ وجه هدف این نوشته نیست.
از طرفی دیگر در نسبت با جهان امروز و بطور مشخص در مناسبات فرهنگی طبقه متوسطی همواره گریزی اخلاقی از قرارگرفتن در دستهی فقیران و نیازمندان وجود دارد که برآمده از بار معنایی تحقیرآمیز آن واژهها است. در روی دیگر این وضعیت حتی همین طبقه نیز با عنوان «بیپولی» واکنش همدلانهتری دارد. پس به این اعتبار هر انسانی که به میانجی دارا نبودن پول، فرصت متحقق کردن خودش را از دست میدهد، صاحب بیپولی مینامم تا در برانگیختن همدلی راستین و یافتن اشتراکات انسانی با مسئلهی این یادداشت یاریگر باشد.
به اتکای دریافتهای نظری پیشین یاد گرفته ایم که پول واسطه است.[1] یک واسطهی قدرتمند بین ما و رویاهایمان، یک میانجی ضمانت شده بین ما و نیازمندیهای اولیهمان. به معنایی دیگر پول تنها بدل شدن رویاهایمان به واقعیت را ممکن نمیسازد، بلکه نسبت اخلاقی ما با مهمترین الزامات زیستن را نیز معین میکند. اینجا دیگر مسئله کیفیت نیست، مسئله ضرورت است.
حالا میشود این معادله را وارونه کرد. آنچه که بیپولی به دنبال خودش میآورد منجر به وضعیتهای تعریفناپذیری میشود که میتوان در یک بیان کُلی با صفتهایی همچون نازیستنی و بیحیاتی توصیفش کرد. آنچه که بی پولی به بار میآورد شرّ مطلق است و به همین خاطر عمدهی صفتهای سلبی که برای تقلیل دادن و بی ارزش جلوه دادن چیزی به کارگرفته میشود، عموماً از توصیف واقعی این وضعیت برآمدهاند. چرا که بدیهیترین نیازهایی که در حیات طبیعی جانورهای دیگر، اگرچه عمدتاً به سختی اما بدون واسطه رفع میشوند، در جهان انسانی، مشمول واسطهای مادّی میشود و فقدان این واسطه در خوشبینانهترین حالت، منجر به فقدان خود زندگی خواهد شد. البته برای فهم این موضوع پیشاپیش باید بپذیریم که معنای زندگی در سادهترین وجهاش چیزی جز تحقق بخشیدن به امیالمان نیست.
نیروی پول
در پول نیرو نهفته است، نیرویی نامرئی که خُردترین مناسبات درونی را تحت شعاع قرار میدهد و حتی میتواند در فعل و انفعالات شیمیایی بدن اثری انکارناپذیر برجا بگذارد. شیمی بدن در لحظهی دریافت دستمزدها و شمارش اسکناسهایی که مطلقاً متعلق به خود ماست، آرایش مولکولی متفاوتی پیدا میکند. نوعی وضعیت گُنگ و مبهم که ترکیبی از خویشتنداری و جسارت است. البته دربارهی خویشتنداری و جسارت عقلانی شده حرف میزنیم. چرا که نیروی پول همان انرژی لازم برای چیرگی عقل بر تمامی امور احساسی است. حتی کودکی دبستانی که جیرهی مناسبی در جیبهایش دارد، نسبت به همشاگردی بیپولش تعادلی عقلانی و تسلطی دوراندیشانه تر دارد. او نیروی تعادل و تسلط را دقیقاً از همان قطعه کاغذهایی میگیرد که مانند بیمهنامهای مطمئن عمل میکند و او را از اتکاء به حرکات اضافه و خودنماییهای بیهوده بازمی دارد. چرا که نیروی پول، فرآیند پرمشقت توضیح «خود» به دیگری را آسان میکند و به عنوان یک ارزش نامرئی اما قدرتمند، زمینههای اخلاقی هر پیوند اجتماعی را برای صاحبش هموار میکند. درست مانند یک پلیس مخفی که میداند در پیچیدهترین و تنگترین موقعیتها آن نشان پلیس به او مشروعیت و اعتبار میبخشد.
پول به سپر یا هالهی حفاطتی و نامرئی بدل میشود که صاحبش را از سطح اولیهی هراسها و دلهرههای زجرآور فردی و اجتماعی در امان میدارد و به سطح دیگر و البته مطمئنتری ارتقاءمی دهد. همانطور که در وضعیت بالعکس، بی پولی به برهنگی میانجامد. در واقع بی پولی به معنای انسداد گردش آن نیروهاییست که عموماً گذران حیات روزمره را ممکن میسازند واین انسداد اگر به مرگ فیزیولوژیکی منجر نشود، یک فاجعهی زنده را متولد خواهد کرد.
اینجا لازم است مابین بیچیزی یا بیکالایی در اقتصادهای بدوی یا فئودالی و بیپولی در جهان مدرن و اقتصاد سرمایهداری تفاوت قائل شویم. چرا که یک فاصلهی عظیم در این میان هست و این فاصله را میتوان با افزونتر شدن ارزش اخلاقی و اجتماعی پول توضیح داد. در اقتصادهای پیشین کالا به پول و پول دوباره به کالا تبدیل میشود. این منطقی است که نقش واسطهگی پول را توضیح میدهد و ارزش غایی تولید است: یعنی تولید کالا از پول. این ساختار در اقتصاد مبتنی بر اصالت سرمایه به کلی معکوس میشود: پول به کالا و کالا مجدداً به پول تبدیل میشود و در این معادله ارزش تولید وارونه میگردد. یعنی پول دیگر تنها واسطه نیست بلکه خودش غایت است و این نه یک تحول اقتصادی بلکه تحولی همهجانبه و همهگیر است. در نسبت با جوامع توسعه نیافته میتوانیم شاهد معاصر روند این تحول باشیم که به دنبالش هر آن اندازه که نفوذ و گسترش نمادها و نشانههای معمول سرمایهداری بیشتر میشود، بیپولی نیز با سیمایی بدَویتر و ترسانندهتر ظاهر میگردد. لاجرم نه از سیمای پُر زرق و برق سرمایه بلکه از سیمای بدَوی صاحبان بیپولی میتوان ادعا کرد که در جهان ما «پول، ارزش ارزشهاست» و زخم دقیقاً همانجا خودش را نمایان میکند که این ارزش غایب است.
نمایش بیپولی
سیمای بدَوی صاحبان بیپولی روی دیگر سیمای تمدن است که در عهدی نانوشته و با وفاق دستهجمعی تمام نهادهای قدرت از بانک تا پلیس در همهی نقاط زمین این سیمای بدَوی پنهان نگه داشته میشود یا در حاشیهها محصور میگردد. این وفاق را در رفتار رسانهها میتوان به نحو قابل لمسی دریافت. از یک طرف این سیمای بدَوی بازنمایی میشود تا برای صاحبانش تحملپذیر و تسکیندهنده باشد و همزمان وجدان معذبّ برآمده از وضعیت اسفبار آنها را در سطوح مختلف اجتماع آرام کند، از طرفی دیگر مستقیماً به نمایش درمیآید تا خشونت و بدَویت آنها را تصریح کند و رشتهی همدلی را مطلقاً پاره کند.
سریالهای عموماً طنزپردازانهی تلویزیونها با محوریت جمعیتهای فقیر که در نهایت بیپولی و بدهکاری زندگی سادهدلانه و سرخوشانهای را تجربه میکنند شکل اولیه، و بازنمایی زیباییشناسانهی این وضعیت اسفبار است که نمونههایش را به وفور دیده ایم. رپورتاژهای خبری از اعتراضات خشونت بار حاشیهنشین ها، سیاهپوستان، مهاجران و طبقههای فرودست شکل ثانوی و البته پیچیدهتر آن است. یک نمونهی قابل تامل، اعتراضات ۲۰۱۱ انگلستان است که در دانشنامهی آزاد ویکیپدیا اینگونه توصیف شده است:
شورشهای ۲۰۱۱ انگلستان مجموعهای از آشوب، غارت، سرقت، تعرض و ناآرامیهای اعتراضآمیز و خشونتباری است که از تاریخ ۶ اوت ۲۰۱۱ در تاتنهام واقع در شمال لندن آغاز شد و تا ۱۰ اوت ادامه پیدا کرد.
حتی شیوه تولید محتوای این سیمای رسانهای از بیپولی، نمایانگر قدرت پول است و این اختیار را به صاحبانش میبخشد تا مرزهای اخلاقی را به گونهای دلخواه پیش و پس کنند. در اقتصاد سرمایهداری پول همان سرمایه است و این نقش مرکزی پول، همانطور که مارکس میگوید آن را تبدیل به نیروی مستقلی میکند تا بر شیوهی تولید نیز مسلط شود. این همان مانعی است که بیپولی نمیتواند از آن عبور کند و لاجرم در انقیاد نیروی برابرش باقی خواهند ماند. این انقیاد به معنای تابعیت تام از مرزگذاریهای دلخواه و قوانین سرمایه است که هر شکل از سرپیچی از مفاد آن را با برچسب خشونت تفسیر میکند. اگرچه در مواردی سرکشی در برابر این انقیاد ظاهری خشونتبار پیدا میکند که محرّکهایش با هر شکل دیگر از خشونت متفاوت است و زمینه را برای طرح این پرسش هموار میکند تا بپرسیم: چرا بیپولی خشن و بدَوی است؟
احتیاط و دلهره
بیپولی همبسته با احتیاط و دلهره است. احتیاط در خوردن، در آشامیدن، در استراحت در امورات بهداشتی و دلهرهی مداوم از زمان تقویمی و پیشآمدهای ناگهانی آن. این احتیاط با محافظهکاری طبقههای مرفّه یا دوراندیشی و مالاندوزی طبقهی متوسط تفاوت اساسی دارد و به هیچ وجه قابل تنزل به آنها نیست. این احتیاط پیوند وثیقی با حذر از زیستن و میلورزی دارد که به مرور به تروما و عارضهای روانی تبدیل میشود. این موقعیت پیچیدهی اخلاقی در تضاد مطلق با بمباران پیشنهادهای مصرفگرایانهی جهان اکنون قرار میگیرد و بیگانگی از این جهان را بر او حادث میکند. این دلهره و احتیاط هیچگاه با صراحت و صداقت خودش را بیان نمیکند و با نمودهای دیگری بروز مییابد. دوگانهی متضاد رَحمجویی و خشونت، بارزترین شکلهای بیانی این نمودهاست که هر دوی آنها در لحظهی مواجهه با دیگری آشکار میگردد. دیگری برای صاحبان بیپولی جلوهای نمادین دارد و بطور عام مشمول شمایلهایی میشود که ردّی از آسودگی در سیمایشان تجلّی یافته است. این پیشآگاهی دربارهی «دیگری آسوده» محرّک خشم است. چراکه پیشاپیش در نقطهی مقابل موقعیت آشوبزدهی او قرار میگیرد و تورم سنگین آن را آشکار میکند. فضای واکنشی حاکم بر محلههای حاشیهی شهر، کمپهای مهاجران، اردوگاههای آوارگان در لحظهی مواجهه با بازدیدکنندگان قابل تامل است. در این مواجهه واقعیت برهنه میشود و سلطهاش را بر صاحبان بیپولی آشکار میکند. آنچه که در این مقایسهی بینالاذهانی به امری تحریککننده تبدیل میشود رودررو شدن بیواسطه با آن رویکرد برتریطلبانه و تمام آن ارزشهای فایدهگرایانهای است که عموماً در موضع بازدیدکنندگان (صاحبان سرمایه) فعّال است. این پیشآگاهی در مقام غریزهای برابریطلبانه ظاهر میشود تا رنج برآمده از آن تحقیر را تسکین دهد. اگر چه تبادل احساسی از این دست میتواند زمینهی مستعدی برای بروز کینهتوزی باشد و به انتقامجوییهای خیالی و ذهنی تنزل پیدا کند. آگاهی بر شیوهی تعامل درونی با نیروهای برآمده از این احساسات و آرایش دوبارهی این نیروها و هدایت آنها به سمت کنشگری، همان آگاهی فوری و ضروری است که صاحبان بیپولی بر ضرورتش واقف نیستند و از کاستیاش رنج میبرند و همواره از آموختن آن منع میشوند. لاجرم در حیاتی بدَوی باقی خواهند ماند.
بدهکاری
بیپولی پیشاپیش بدهکار است. این بدهکاری نه بخاطر بهرهمند شدن از کیفیتهای زندگی انسانی، بلکه تاوانی است که تنها بابت حیات بدیهیاش میپردازد. قبوض مصرف انرژی، اجارهها، هزینهی حمل و نقل، پرداختهای اجباری برای دریافت مدارک قانونی، هزینههای سنگین خدمات درمانی و غیره. این ارقام که خاصیتی تصاعدی دارند، بدهیهای تلنبار شدهای هستند که حتی مشمول نوزادی چند ماهه میشود که از رَحَم بیپولی و با زایمان طبیعی به دنیا آمده است و والدینش قدرت معالجهی نفس تنگی یا سوء تغذیهی او را ندارند.
این تصویری خشن و بیرحمانه است که غالباً از طرف بنیادهای خیریه برای برانگیختن ترحُم همگانی و تحریک وجدان معذّب دستههای جامعه به کارگرفته میشود. اما این تنها چیزی است که بیپولی نیازمندش نیست و ترسیم چنین تصویری در این یادداشت، تنها در خدمت آگاهی بر این وجدان معذّب و طرح یک پرسش ساده است. چرا آسودگی در برابر بیپولی به زانو میافتد؟ یا به شیوهای دیگر: ماجرای ترحُمی که بیپولی در آسودگی برمیانگیزد چیست؟
مواجههی آسودگی با بیپولی
آسودگی، بدون مصائب بیپولی معنایی ندارد و برای التذاذ از آن بایستی دردمندانی باشند تا آسودگی آسودگان را تصریح کنند. با اینهمه، آن زمان که آسودگی در برابر نیاز مشخص و درخواست واضح بی پولی قرار میگیرد شروع به نادیدن و ناشنیدن او میکند. به زبانی دیگر، بیپولی دقیقاً در زمانی که قصد دارد خودش را و رنجهایش را آشکار کند برای صاحبان پول نادیدنی و روئتناپذیر میگردد. کافکا در داستان کوتاه «لاوکسوار»[2] فرآیند نامرئی شدن نیازمندان در لحظهی مواجهه با بهرهمندان را با دقت و وسواسی ویژه ثبت کرده است: لاوکسوار بطور مداوم درخواست دریافت زغال از زغالفروش را تکرار میکند و همسر زغالفروش همچون دیواری در برابر برانگیخته شدن احساسات همسرش برافراشته میشود تا او را از بخشیدن زغال بدون دریافت پول نقد منع کند. او بهطور مداوم به شوهرش میگوید: نه کسی اینجاست، نه چیزی میبینم و نه چیزی میشنوم. این همان زنی است که پس از بیجواب گذاشتن خواهش لاوکسوار «با آمیزهای از تحقیر و رضایت» برای او تنها دستی در هوا تکان میدهد و کافکا او را «بدجنس» خطاب میکند.
اما مواجههی آسودگی با بیپولی همیشه تا این حد مستقیم و سرراست نیست و روی دیگری هم دارد: گاهی چهرهی از ریخت افتاده و بدوی صاحبان بیپولی مبدل به تهدید میشود و بیآنکه خودش بخواهد، مانند کابوس، آسودگیهای نیمبند را به خطر میاندازد. اینجاست که زندگی دشوار صاحبان بیپولی حتی فیزیولوژی ناظرانش را مختل میکند، چندانکه در خوشبینانهترین حالت وادار میشوند ناخواسته صورتهایشان را بپوشانند. این اختلال، نسبت مشخصی دارد با سهمی از آسودگی که بیپولی از آن بی نصیب است. در این مواجهه آنچه که ناظران را شرمسار میکند خود آسودگی است، نه زندگی اسفبار ناشی از بیپولی. لاجرم این شرمساری تابآوردنی نخواهد بود و آسودگی را به دام وجدان معذب خواهد انداخت. این همان نقطهی آغاز ترحُم است.
نباید فراموش کرد که در ترحُم ارزش ابژه، خوار شمرده میشود و نازل است. یعنی شخص یا ابژهی مورد ترحُم، پستترین مرتبه را در چشمانداز رحمدلها دارد و از این نظر بیهوده نیست که پسماندههای غذا و لباسهای مستعمل و وسایل دورریختنیشان را به بیپولها میبخشند و از این طریق حقیقتاٌ به آرامش هم دست خواهند یافت.
«بیایید فقرا را بزنیم! »
این تعامل نابرابر که سیاست تمام نهادها و سازمانهای خیریه است، نه تنها از بیپولی گدایی میسازد، بلکه آنها را به سلولهای کینهتوزی مبدل میکند که مقاومتشان به نفرتورزی درونی از دیگری آسوده تنزل یافته است و توان هیچ کنش درخوری را نخواهند داشت. این هم یکی از شیوههای تحمیق بیپولی است که او را از آموختن بیبهره میکند. از آموختن اینکه کینهتوز نباشد و بابت چنین مرتبهی نازلی که به او بخشیده شده، نه تنها سپاسگذاری نکند بلکه به عصیان برخیزد. شعر کمنظیر بودلر با عنوان «بیایید فقرا را بزنیم!» تجسم آن لحظهی رؤیاگون از نیروگرفتن گدایی است که دربرابر کتکها و ضربههای پیاپی کسی که از او کمک خواسته، دست از طلب رَحم میکشد و با توانی سترگ به دفاع برمیخیزد. این لحظهی عصیان، شاعر را وامیدارد تا با دندانهای شکسته و چشمهای کبود به ضاربش بگوید:
موسیو! شما با من برابرید! به من افتخار سهیم شدن در کیف پولم را بدهید.[3]
بیپولی و ناممکن بودن کرامت انسانی
بیپولی حتی اگر مجبور به پذیرفتن آن غذاهای پسمانده و لباسهای مستعمل باشد، باید بیاموزد که به رَحمدلان یادآوری کند: این خیرخواهی، خود آنها را سیرتر و گرمتر از او خواهد کرد. پس سپاسگذار نخواهد بود. دربرابر آسودگی هم باید بیاموزد که بیپولی تماشاخانهی او نیست و باید برای سرگرمیهای رحیمانهاش راه دیگری پیدا کند.
اگر چه پول به شکل ذاتی تمام پیوندهای انسانی را شیءواره میکند اما در جهانی که منطق سرمایه تمام سازوکارهایش را هدایت میکند، بیپولی به معنای آشفتگی و اغتشاش مداوم است، وضعیتی که آغازیدن زندگی با کرامت انسان نوعی را ناممکن میکند.
دفاع از بیپولی دفاع از تداوم حیات حیوانی و بدَوی برای انسان است و در نهایت، دفاع از سیستمی است که بیپولها را بیپول کرده است.
پانویسها
[۱] Sentimentalism
[۲] مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و سیاسی ۱۸۴۴و گروندسیه و سرمایه به تفصیل به کارکرد پول و قدرت ذاتی آن میپردازد و نقش واسطهگی آن را تشریح میکند.
[۳] داستانهای کوتاه کافکا. ترجمهی: علیاصغر حداد. نشر ماهی ۱۳۹۳
[۴] بودلر / بنیامین. ترجمهی : مراد فرهادپور، امید مهرگان. انتشارات مینوی خرد.۱۳۹۰
[1] مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و سیاسی ۱۸۴۴و گروندسیه و سرمایه به تفصیل به کارکرد پول و قدرت ذاتی آن میپردازد و نقش واسطهگی آن را تشریح میکند.
[2] داستانهای کوتاه کافکا. ترجمهی: علیاصغر حداد. نشر ماهی ۱۳۹۳.
[3] بودلر / بنیامین. ترجمهی : مراد فرهادپور، امید مهرگان. انتشارات مینوی خرد.۱۳۹۰.
نظرها
کتایون
توصیفهای دقیق و درستی از بی پولی در این متن خواندم. چه خوب که به مشکلات قابل لمس می پردازید. راستی متن کامل شعر بودلر را کجا می شود خواند؟
ایراندوست
استعداد نویسنده مقاله در نوشتار ،تجزیه,تحلیل و فرموله به زبان پارسی و درک خواننده از نوشته او، چشمگیر است ! با مخاطبین خود ارتباط خوبی برقرار میکند. موفق باشید !