رونمایی از «دایی جان ناپلئون» در پاریس
<p>ایرج ادیب‌زاده - سرانجام دایی‏جان ناپلئون به سرزمین اصلی ناپلئون، قهرمان حماسی فرانسوی‏‌ها قدم گذاشت. برگردان فرانسوی رمان پرفروش و بسیار محبوب ایرج‏ پزشکزاد، طنز‌پرداز نامی ایران، به‏ تزجمه‌ی سرور کسمایی، نویسنده‏ی کتاب‏های «گورستان شیشه‏ای» و «دره‏ی عقاب‏‌ها»، در این کشور منتشر شد.</p> <!--break--> <p>برگردان فرانسوی این کتاب از سوی منتقدان ادبی روزنامه‏های مهم فرانسه و کتاب‏خوان‏‌ها با استقبال گرم روبرو شده است. سرور کسمایی در یکی از نشست‏های ادبی و فرهنگی «کافه لیتراتور» که با عنوان «گشت و گذار در باغ دایی جان ناپلئون» و به کوشش گروهی از جوانان مقیم پاریس برگزار ‌‏شد، درباره‏ی ترجمه‏ی فرانسوی این رمان ایرانی و تأثیر آن بر ادبیات ایران سخن گفت.</p> <p> </p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110603_Napoleon_Iraj_adibzadeh.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" /></a></p> <p> </p> <p>به مناسبت انتشار ترجمه‌‌ی «دایی جان ناپلئون» نوشته‌ی ایرج پزشکزاد و انتشار آن در فرانسه با سرور کسمایی مترجم این کتاب گفت‌و‌گویی انجام داده‌ام. او در گفت‏وگویی ویژه با «زمانه»، نخست از دلایل و انگیزه‏هایش برای ترجمه‏ی «دایی‏جان ناپلئون» به زبان فرانسه می‌‏گوید:</p> <p> </p> <p><strong><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/ADIBKASS02.jpg" />سروش کسمایی</strong> - همان‏طور که می‌‏دانید، من مدیریت یکی از مجموعه‌های ادبیات فارسی در فرانسه را بر عهده‏ دارم. انتشارات «اکته‌سود» از حدود ۱۰ سال پیش، به ابتکار و پیشنهاد من، این مجموعه را به اسم «چشم‏اندازهای زبان فارسی» تشکیل داده است. از روز اول، مسئله برای من این بود که بهترین رمان‏‌ها و داستان‏های ایران را در این کلکسیون ترجمه و چاپ کنم و خیلی زود فکر ترجمه‏ی «دائی‏جان ناپلئون» برای من پیش آمد. اما جایگاه این کتاب آن‏قدر بالاست که من از این فکر مرعوب شده بودم و فکر می‌‏کردم باید هم در کار انتشارات و هم در کار ترجمه مقداری تجربه پیدا کنم تا بتوانم به دایی‏جان ناپلئون برسم.<br /> </p> <p>عملاً همیشه این فکر در ذهنم بود، ولی به‏صورت یک رؤیا و یک پروژه‏ی دست‏نیافتنی؛ و مرتب آن را عقب می‌‏انداختم. تا این‏که آقای پزشکزاد را در پاریس دیدم، با هم صحبتی کردیم و قرار شد برویم سراغ قراردادی که باید با ناشر امریکایی ایشان می‌‏بستیم و این کار ساه‏ای نبود. البته انتشارات «اکته‌سود» کاملاً پای این کار ایستاد و از پیشنهاد من استقبال کرد و ما مشغول ترجمه‏ی کتاب شدیم. <br /> </p> <p><strong>قهرمان رمان دایی‏جان ناپلئون، مرد پریشان احوالی است که به دلیل ناکامی در زندگی واقعی، از خود ناپلئونی ساخته که گمان می‌‏کند انگلیسی‏‌ها قصد جانش را دارند. آیا در میان فرانسوی‏‌ها نیز چنین شخصیتی هست؟ </strong><br /> </p> <p>یکی از آثار بزرگ ادبیات غرب «دون کیشوت» سروانتس است. دون‏کیشوت شخصی است که آن‏قدر رمان‏های شوالیه‏گری خوانده است که خود را شوالیه می‌‏داند و این باعث شده به سرش بزند، از خانه خارج بشود و برود به کشف دنیا. در این راه، مثلاً وقتی دون‏کیشوت دو گله‏ی گوسفند می‌‏بیند، فکر می‌‏کند آن‏‌ها دو سپاه سرباز هستند که دارند به او حمله می‌‏کنند. یا وقتی آسیاب‏های بادی را می‌‏بیند، خیال می‌‏کند غول‏های بی‏شاخ و دمی هستند که می‌‏خواهند بیایند به جنگ او. یا این‏که وقتی به اولین میکده می‌‏رسد، خیال می‌‏کند آن‏جا قلعه‏ای است که او باید آن را فتح کند. عده‏ای، از جمله میلان کوندرا معتقدند که مدرنیسم در اروپا با رمان دون‏ کیشوت آغاز شده است. وقتی دقت می‌‏کنیم، می‌‏بینیم ساختار رمان دون‏ کیشوت و شخصیت دون کیشوت، شباهت‏های خیلی زیادی دارد به دائی‏جان ناپلئون دارد. بهتر است بگویم که دایی‏جان ناپلئون شباهت‏هایی به دون کیشوت دارد. البته دایی‌جان ناپلئون به‌هیچ‏وجه تقلید از دن‌کیشوت نیست. برای این‏که دائی‏جان ناپلئون، یک شخصیت کاملاً ایرانی است و دون کیشوت یک شخصیت کاملاً اروپایی. دون کیشوت در قرن هفدهم نوشته شده و دایی‏جان ناپلئون در قرن بیستم. ولی این‏که پرسناژ داستان در عالم تخیل خودش زندگی می‌‏کند و اسیر دنیای خیالی خودش است، واقعیت‌ها را نمی‌‏بیند و سعی می‌‏کند در آنچه در دور و برش هست، نشانه‏هایی کشف کند از آن‏چه که به آن باور دارد، برای خواننده‏ی فرانسوی خیلی آشناست.</p> <p> </p> <p><strong>رمان ایرج پزشکزاد با طنز و شیوه‏ی نوشتاری خاص خود، خواننده را به تفکر وا می‌‏دارد. دایی‏جان نماد قشر وسیعی از ایرانیان است که به‏جای ریشه‏یابی و پرداختن به امور هستی، از طریق خیال‏‌پردازی و فرضیه‏ی توطئه، به بسیاری از رویداد‌ها نگاه کرده‏اند و می‌‏کنند. آیا فرانسوی‏‌ها هم همین‏طورند؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/ADIBKASS03.JPG" />فرضیه‏ی توطئه، نوعی فرضیه‏ی جان‌سخت است که فکر می‌‏کنم امروز در جامعه‏ی فرانسه و اروپایی نیز وجود دارد. مثلاً در ارتباط با ماجرای «دومینیک استروس‏ کان»، ۵۷درصد مردم فرانسه معتقدند که توطئه بوده است. در حالی‏که وقتی بحث فکر توطئه پیش می‌‏آید، همه می‌‏خندند. ولی در عمل، هم‏چنان وقتی ما در مقابل واقعیتی قرار می‌‏گیریم که نمی‌‏توانیم باورش کنیم، برایمان ساده‏‌تر است که به دامن فکر توطئه پناه ببریم. در ایران هم که این فکر هم‏چنان وجود دارد. چندی پیش احمدی‏نژاد می‌‏گفت: «اینکه در ایران باران نمی‌‏آید، خشکسالی است و محصولات کشاورزی از بین می‌‏رود، توطئه‏ی غرب است که باران را از ما گرفته است». غافل از آن‏که الان در خود فرانسه هم خشکسالی است و باران نمی‌‏آید. <br /> </p> <p><strong>«اسدالله» شخصیت دوست‏داشتنی و شیرین این رمان است که تلخی‏های روزگار، از او مردی باتجربه و آسان‏گیر ساخته است. او در بخش پایانی کتاب، در حالی‏که گیلاس شرابی برای سعید می‌‏ریزد، می‌‏گوید: «تن آدم توی کارخونه‏ی ننه‏ی آدم ساخته می‌‏شه، ولی روح آدم توی کارخونه‏ی زندگی». شما برای برگردان چنین جمله‏هایی و یا نقل‏قول‏های شخصیت‏هایی مانند مش‏قاسم، با مشکل روبرو نشدید؟ </strong><br /> </p> <p>کار ترجمه اصولاً کاری است که مترجم در هر قدم‏اش با مشکل روبرو می‌‏شود. منتهی وقتی مترحمه شروع می‌کند به ترجمه‌ی یک اثر، خودش را از لحاظ ذهنی، باید در ذهنیت زبانی که می‌‏خواهد کار را به آن زبان ترجمه کند، قرار بدهد. مثلاً مش‏قاسم می‌‏گوید: «آقا دروغ چرا؟ تا قبر آ…آ…آ…آ». در ترجمه‏ی انگلیسی، مترجم انگلیسی که خیلی زبردست هم هست، این نقل قول را ترجمه کرده: «تا قبر آه…آه…آه…آه». من در فرانسه نمی‌‏توانستم به‏هیچ‏وجه این صوت را بگذارم. یعنی نمی‌‏توانستم بنویسم: «آ…آ…آً…آ» چون معنی نداشت، یا حتی بگویم: «اُپ… اُپ…اُپ» چون این صدایی است که در زبان فرانسه بیانگر صدای قدم‌های انسان است: «هُپ». یا این‏که بگویم ۱…۲…۳…۴ یا هر چیز دیگری خُب، در این اولین قدم، وقتی که شما می‌‏خواهید مش‏قاسم را ترجمه کنید به این مشکل برمی خورید و این چیزی است که تقریباً در هر دو - سه صفحه‌ی کتاب تکرار می‌‏شود.</p> <p> </p> <p><strong><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/ADIBKASS04.JPG" />موفقیت رمان دائی‏جان ناپلئون را بیش از هر چیز در بداهه‏گویی و سبک آن باید جست‏وجو کرد. به‏ویژه طنز آن و کیفیتی که رمان را به یک اثر ممتاز بدل کرده است. ناصر تقوایی، کارگردان سریال پرطرفدار «دائی‏جان ناپلئون» گفته است که «امتیاز این کتاب در کلام و طنز شیرین آن است». شما چقدر موفق شدید که این طنز ایرانی را در ترجمه‏ی فرانسه منتقل کنید؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p>اصل کار در این بود! یعنی اگر این کتاب قرار بود بدون طنز ترجمه شود، برای من شکست بود. البته من فقط نظر خواننده‏های فرانسوی را منتقل می‌کنم که مثلاً می‌‏گویند ما از ته دل خندیدیم. روزنامه نگاری نوشته بود: «من هر بار اشک به چشمم می‌‏آید، آنقدر که می‌‏خندم». یعنی همین ترجمه‏ی فرانسوی را که می‌‏خواند، آن‏قدر می‌‏خندد که اشک به چشمش می‌‏آید. این را در نقدهایشان هم می‌‏نویسند. چون خوشبختانه کتاب نقد بسیار داشته و از آن خیلی استقبال شده است.</p> <p> </p> <p><strong>خود شما به کدام شخصیت رمان بیشتر علاقمند شدید؟ دایی‏جان، مش‏قاسم، آقاجان یا عمواسدالله؟ می‌‏دانیم که برخی از این شخصیت‏‏‌ها به صورت «الگوی ملی» درآمده‏اند. </strong><br /> </p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/ADIBKASS05.JPG" />الگوی ملی به این معناست که این شخصیت‏‌ها در دور و بر ما وجود داشته‏اند. نویسنده الگو را از همین جامعه گرفته و بعد دوباره آنها را به جامعه برگردانده است. یعنی در واقع، کار ادبیات بزرگ این است که از جامعه بگیرد، بسازد و دوباره به جامعه پس بدهد. شما عمواسدالله را دوست دارید و از او یاد می‌‏کنید. عمواسدالله یکی از شخصیت‏هایی است که از همه اروپایی‏‌تر است. چون در خارج بوده، استیل و سبکی که دارد، استیل اروپایی است. بعد هم کارمند وزارت امور خارجه است و مرتب می‌‏گوید: «مومنت» [ Moment ]. از سکس که صحبت می‌‏کند، می‌‏گوید: «سانفرانسیسکو». او دنبال آزادی روابط عاشقانه است، خواهان آزادی ارتباط جنسی است، زن‌دوست و زن‏پرور است.<br /> یکی از آسان‏‌ترین شخصیت‏‌ها برای ترجمه، اتفاقاً اوست و ترجمه‏ی جمله‏های او، مثلا «کارخونه‏ی مادر و کارخونه‏ی زندگی» به فرانسه زیاد دشوار نیست. به نظر من، دشوار‌ترین پرسناژ مش ‏قاسم است. مش ‏قاسم چون دهاتی است، چیز‌هایی می‌‏گوید که ترجمه‏ی آن مشکل است. مثلاً مش ‏قاسم هیچوقت از عشق و عاشقی حرف نمی‌‏زند و به جای آن می‌‏گوید:«خاطرخواهی». برای «خاطرخواهی»، کلمه‏ای در فرانسه وجود دارد که کمی مردمی‏‌تر است و مانند عشق و عاشقی در کتاب‏‌ها جا ندارد. بلکه آدم‏هایی که مثل مش قاسم از نظر رتبه‏ی اجتماعی پایین‏‌ترند به عشق و عاشقی می‌گویند خاطرخواهی. این کلمه را که من گذاشته بودم، افرادی که از طرف انتشارات آن را بازخوانی می‌‏کردند، به من پیشنهاد ‌‏کردند آن را عوض کنم. می‌‏گفتند این کلمه کمی قدیمی شده و کهنه می‌‏زند. به آن‏‌ها می‌‏گفتم، مش‏قاسم چنین کلمه‏ای به‏کار می‌‏برد. او آدم مدرنی نیست و اتفاقاً باید کلمه‏ای این‏چنینی را به‏کار برد. آدم باید پیش خودش فکر کند که چرا او این کلمه را به‏کار می‌‏برد و چرا نمی‌‏گوید عاشقی؟ این سبک مش‏قاسم است.</p> <p> </p> <p><strong>چه زمانی خود شما با کتاب دائی‏جان ناپلئون آشنا شدید؟</strong></p> <p> <br /> ۱۳-۱۴ سالم بود که این کتاب چاپ شد و من کتاب را قبل از این‏که سریالش به تلویزیون راه پیدا کند، خواندم. فکر می‌‏کنم دو یا سه بار پیش از آن‏که فیلم را ببینم، آن را خوانده بودم. بعد هم فیلم اتفاق مهمی در جوانی و نوجوانی نسل من بود. من با این کتاب، شاید بتوانم بگویم که اصلاً به سوی ادبیات کشانده شدم. نسل من با اصطلاحات این کتاب صحبت می‌‏کردیم. یادم هست که در میان هم‏شاگردی‏هایم، به ‏هم نمی‌‏گفتیم که پسره را بوسیدی، می‌‏گفتیم: با او رفته‏ای سانفرانسیسکو. یعنی ما این‏طوری صحبت می‌‏کردیم. اصطلاحات مش‏ قاسم یا اصطلاحات دائی‏جان را خیلی به‏کار می‌‏بردیم. این است که همه‏ی این‏‌ها برای من مانند اعضای خانواده‏‏ی خودم هستند.</p> <p> </p> <p><strong>با وجود این‏که رمان دایی‏جان ناپلئون، جامعه‏ی آن روز ایران، یعنی اواخر دهه‏ی ۷۰ را به نقد جانانه‏ای کشانده است، با این حال سرزندگی، پیچیدگی و انعطاف‏پذیر بودن فرهنگ و جامعه‏ی ایران را هم به‏خوبی نشان می‌‏دهد. این‏‌ها چه تأثیری در کتاب‏خوان‏های فرانسه می‌‏گذارد؟</strong> <br /> </p> <p>نقد‌ها خیلی خوب بوده‏اند. «لیبراسیون» یکی از بزرگ‏‌ترین روزنامه‏‏های صبح فرانسه، دو صفحه به این کتاب اختصاص داد. نقدهای دیگری هم بودند. البته تعداد نقد‌ها می‌‏بایست بیشتر می‌‏بود، ولی ناآرامی در مصر و تونس که در رسانه‌ها از آن به «بهار عرب» یاد کردند و اتفاقات منطقه باعث شد که مثلاً کتاب‏هایی که راجع به مصر یا تونس، به‏طور همزمان به‏چاپ رسید، به نقد کشیده شوند. نقدهایی هم راجع به این کتاب نوشته شده‏اند که هنوز چاپ نشده‌اند. از لحاظ فروش هم تا این‏جا خیلی خوب به فروش رسیده و فروش آن همچنان ادامه خواهد داشت.</p> <p> </p> <p><strong>فرانسوی‏‌ها، به‏ویژه منتقدان ادبی، با دایی‏جان ناپلئون چگونه روبرو شده‏اند؟ <br /> </strong></p> <p> </p> <p>تعجب بزرگ‏شان از این است که چنین رمانی در ایران وجود داشته، چنین پرسناژی با چنین طنزی پرداخته شده و آن‏‌ها بی‏خبر بوده‏اند. فکر می‌‏کنم نگاه آن‏‌ها نسبت به ما مقداری عوض شد. یعنی شاید به کلیشه‏هایی که راجع به ایران داشتند، تلنگری خورده باشد.</p> <p> <br /> <strong>حرف آخر این‏که…</strong></p> <p> </p> <p>حرف آخر این‏که امیدوارم این کتاب راهش را در فرانسه ادامه بدهد. چون باید در فرانسه چاپ می‌‏شد. این کتاب به روسی، یونانی و انگلیسی ترجمه شده است و فکر می‌‏کنم که جا داشت در فرانسه هم ترجمه شود و به بازار بیاید. به‏خصوص این‏که نویسنده‏ی آن، آقای پزشکزاد را می‌‏توان یک «فرانکوفون» به‏شمار آورد. <br /> </p> <p><strong>بله! ایشان فرانسه‏اش هم بسیار خوب است.</strong> <br /> </p> <p>فرانسوی‏‌ها با ترجمه‏ی این رمان پرفروش ایرانی، دون‏کیشوت و دایی‏جان ناپلئون را در کنار هم می‌‏بینند. هردو نماینده‏ی دوران شهسواران و اشرافیتی هستند که به‏پایان رسیده و آینده و دوران جدیدی آغاز شده است. یک پایان در آغاز!</p> <p> </p> <p><strong>عکس‌ها (از ایرج ادیب‌زاده):</strong></p> <p><strong><br /> </strong>سرور کسمایی در مراسم رونمایی از ترجمه‌ی «دایی جان ناپلئون»، روی جلد ترجمه‌ی «دایی جان ناپلئون»، سرور کسمایی، رونمایی از ترجمه‌ی «دایی جان داپلئون» در پاریس<strong><br /> </strong></p> <p><strong><br /> </strong></p>
ایرج ادیبزاده - سرانجام داییجان ناپلئون به سرزمین اصلی ناپلئون، قهرمان حماسی فرانسویها قدم گذاشت. برگردان فرانسوی رمان پرفروش و بسیار محبوب ایرج پزشکزاد، طنزپرداز نامی ایران، به تزجمهی سرور کسمایی، نویسندهی کتابهای «گورستان شیشهای» و «درهی عقابها»، در این کشور منتشر شد.
برگردان فرانسوی این کتاب از سوی منتقدان ادبی روزنامههای مهم فرانسه و کتابخوانها با استقبال گرم روبرو شده است. سرور کسمایی در یکی از نشستهای ادبی و فرهنگی «کافه لیتراتور» که با عنوان «گشت و گذار در باغ دایی جان ناپلئون» و به کوشش گروهی از جوانان مقیم پاریس برگزار شد، دربارهی ترجمهی فرانسوی این رمان ایرانی و تأثیر آن بر ادبیات ایران سخن گفت.
به مناسبت انتشار ترجمهی «دایی جان ناپلئون» نوشتهی ایرج پزشکزاد و انتشار آن در فرانسه با سرور کسمایی مترجم این کتاب گفتوگویی انجام دادهام. او در گفتوگویی ویژه با «زمانه»، نخست از دلایل و انگیزههایش برای ترجمهی «داییجان ناپلئون» به زبان فرانسه میگوید:
سروش کسمایی - همانطور که میدانید، من مدیریت یکی از مجموعههای ادبیات فارسی در فرانسه را بر عهده دارم. انتشارات «اکتهسود» از حدود ۱۰ سال پیش، به ابتکار و پیشنهاد من، این مجموعه را به اسم «چشماندازهای زبان فارسی» تشکیل داده است. از روز اول، مسئله برای من این بود که بهترین رمانها و داستانهای ایران را در این کلکسیون ترجمه و چاپ کنم و خیلی زود فکر ترجمهی «دائیجان ناپلئون» برای من پیش آمد. اما جایگاه این کتاب آنقدر بالاست که من از این فکر مرعوب شده بودم و فکر میکردم باید هم در کار انتشارات و هم در کار ترجمه مقداری تجربه پیدا کنم تا بتوانم به داییجان ناپلئون برسم.
عملاً همیشه این فکر در ذهنم بود، ولی بهصورت یک رؤیا و یک پروژهی دستنیافتنی؛ و مرتب آن را عقب میانداختم. تا اینکه آقای پزشکزاد را در پاریس دیدم، با هم صحبتی کردیم و قرار شد برویم سراغ قراردادی که باید با ناشر امریکایی ایشان میبستیم و این کار ساهای نبود. البته انتشارات «اکتهسود» کاملاً پای این کار ایستاد و از پیشنهاد من استقبال کرد و ما مشغول ترجمهی کتاب شدیم.
قهرمان رمان داییجان ناپلئون، مرد پریشان احوالی است که به دلیل ناکامی در زندگی واقعی، از خود ناپلئونی ساخته که گمان میکند انگلیسیها قصد جانش را دارند. آیا در میان فرانسویها نیز چنین شخصیتی هست؟
یکی از آثار بزرگ ادبیات غرب «دون کیشوت» سروانتس است. دونکیشوت شخصی است که آنقدر رمانهای شوالیهگری خوانده است که خود را شوالیه میداند و این باعث شده به سرش بزند، از خانه خارج بشود و برود به کشف دنیا. در این راه، مثلاً وقتی دونکیشوت دو گلهی گوسفند میبیند، فکر میکند آنها دو سپاه سرباز هستند که دارند به او حمله میکنند. یا وقتی آسیابهای بادی را میبیند، خیال میکند غولهای بیشاخ و دمی هستند که میخواهند بیایند به جنگ او. یا اینکه وقتی به اولین میکده میرسد، خیال میکند آنجا قلعهای است که او باید آن را فتح کند. عدهای، از جمله میلان کوندرا معتقدند که مدرنیسم در اروپا با رمان دون کیشوت آغاز شده است. وقتی دقت میکنیم، میبینیم ساختار رمان دون کیشوت و شخصیت دون کیشوت، شباهتهای خیلی زیادی دارد به دائیجان ناپلئون دارد. بهتر است بگویم که داییجان ناپلئون شباهتهایی به دون کیشوت دارد. البته داییجان ناپلئون بههیچوجه تقلید از دنکیشوت نیست. برای اینکه دائیجان ناپلئون، یک شخصیت کاملاً ایرانی است و دون کیشوت یک شخصیت کاملاً اروپایی. دون کیشوت در قرن هفدهم نوشته شده و داییجان ناپلئون در قرن بیستم. ولی اینکه پرسناژ داستان در عالم تخیل خودش زندگی میکند و اسیر دنیای خیالی خودش است، واقعیتها را نمیبیند و سعی میکند در آنچه در دور و برش هست، نشانههایی کشف کند از آنچه که به آن باور دارد، برای خوانندهی فرانسوی خیلی آشناست.
رمان ایرج پزشکزاد با طنز و شیوهی نوشتاری خاص خود، خواننده را به تفکر وا میدارد. داییجان نماد قشر وسیعی از ایرانیان است که بهجای ریشهیابی و پرداختن به امور هستی، از طریق خیالپردازی و فرضیهی توطئه، به بسیاری از رویدادها نگاه کردهاند و میکنند. آیا فرانسویها هم همینطورند؟
فرضیهی توطئه، نوعی فرضیهی جانسخت است که فکر میکنم امروز در جامعهی فرانسه و اروپایی نیز وجود دارد. مثلاً در ارتباط با ماجرای «دومینیک استروس کان»، ۵۷درصد مردم فرانسه معتقدند که توطئه بوده است. در حالیکه وقتی بحث فکر توطئه پیش میآید، همه میخندند. ولی در عمل، همچنان وقتی ما در مقابل واقعیتی قرار میگیریم که نمیتوانیم باورش کنیم، برایمان سادهتر است که به دامن فکر توطئه پناه ببریم. در ایران هم که این فکر همچنان وجود دارد. چندی پیش احمدینژاد میگفت: «اینکه در ایران باران نمیآید، خشکسالی است و محصولات کشاورزی از بین میرود، توطئهی غرب است که باران را از ما گرفته است». غافل از آنکه الان در خود فرانسه هم خشکسالی است و باران نمیآید.
«اسدالله» شخصیت دوستداشتنی و شیرین این رمان است که تلخیهای روزگار، از او مردی باتجربه و آسانگیر ساخته است. او در بخش پایانی کتاب، در حالیکه گیلاس شرابی برای سعید میریزد، میگوید: «تن آدم توی کارخونهی ننهی آدم ساخته میشه، ولی روح آدم توی کارخونهی زندگی». شما برای برگردان چنین جملههایی و یا نقلقولهای شخصیتهایی مانند مشقاسم، با مشکل روبرو نشدید؟
کار ترجمه اصولاً کاری است که مترجم در هر قدماش با مشکل روبرو میشود. منتهی وقتی مترحمه شروع میکند به ترجمهی یک اثر، خودش را از لحاظ ذهنی، باید در ذهنیت زبانی که میخواهد کار را به آن زبان ترجمه کند، قرار بدهد. مثلاً مشقاسم میگوید: «آقا دروغ چرا؟ تا قبر آ…آ…آ…آ». در ترجمهی انگلیسی، مترجم انگلیسی که خیلی زبردست هم هست، این نقل قول را ترجمه کرده: «تا قبر آه…آه…آه…آه». من در فرانسه نمیتوانستم بههیچوجه این صوت را بگذارم. یعنی نمیتوانستم بنویسم: «آ…آ…آً…آ» چون معنی نداشت، یا حتی بگویم: «اُپ… اُپ…اُپ» چون این صدایی است که در زبان فرانسه بیانگر صدای قدمهای انسان است: «هُپ». یا اینکه بگویم ۱…۲…۳…۴ یا هر چیز دیگری خُب، در این اولین قدم، وقتی که شما میخواهید مشقاسم را ترجمه کنید به این مشکل برمی خورید و این چیزی است که تقریباً در هر دو - سه صفحهی کتاب تکرار میشود.
موفقیت رمان دائیجان ناپلئون را بیش از هر چیز در بداههگویی و سبک آن باید جستوجو کرد. بهویژه طنز آن و کیفیتی که رمان را به یک اثر ممتاز بدل کرده است. ناصر تقوایی، کارگردان سریال پرطرفدار «دائیجان ناپلئون» گفته است که «امتیاز این کتاب در کلام و طنز شیرین آن است». شما چقدر موفق شدید که این طنز ایرانی را در ترجمهی فرانسه منتقل کنید؟
اصل کار در این بود! یعنی اگر این کتاب قرار بود بدون طنز ترجمه شود، برای من شکست بود. البته من فقط نظر خوانندههای فرانسوی را منتقل میکنم که مثلاً میگویند ما از ته دل خندیدیم. روزنامه نگاری نوشته بود: «من هر بار اشک به چشمم میآید، آنقدر که میخندم». یعنی همین ترجمهی فرانسوی را که میخواند، آنقدر میخندد که اشک به چشمش میآید. این را در نقدهایشان هم مینویسند. چون خوشبختانه کتاب نقد بسیار داشته و از آن خیلی استقبال شده است.
خود شما به کدام شخصیت رمان بیشتر علاقمند شدید؟ داییجان، مشقاسم، آقاجان یا عمواسدالله؟ میدانیم که برخی از این شخصیتها به صورت «الگوی ملی» درآمدهاند.
الگوی ملی به این معناست که این شخصیتها در دور و بر ما وجود داشتهاند. نویسنده الگو را از همین جامعه گرفته و بعد دوباره آنها را به جامعه برگردانده است. یعنی در واقع، کار ادبیات بزرگ این است که از جامعه بگیرد، بسازد و دوباره به جامعه پس بدهد. شما عمواسدالله را دوست دارید و از او یاد میکنید. عمواسدالله یکی از شخصیتهایی است که از همه اروپاییتر است. چون در خارج بوده، استیل و سبکی که دارد، استیل اروپایی است. بعد هم کارمند وزارت امور خارجه است و مرتب میگوید: «مومنت» [ Moment ]. از سکس که صحبت میکند، میگوید: «سانفرانسیسکو». او دنبال آزادی روابط عاشقانه است، خواهان آزادی ارتباط جنسی است، زندوست و زنپرور است.
یکی از آسانترین شخصیتها برای ترجمه، اتفاقاً اوست و ترجمهی جملههای او، مثلا «کارخونهی مادر و کارخونهی زندگی» به فرانسه زیاد دشوار نیست. به نظر من، دشوارترین پرسناژ مش قاسم است. مش قاسم چون دهاتی است، چیزهایی میگوید که ترجمهی آن مشکل است. مثلاً مش قاسم هیچوقت از عشق و عاشقی حرف نمیزند و به جای آن میگوید:«خاطرخواهی». برای «خاطرخواهی»، کلمهای در فرانسه وجود دارد که کمی مردمیتر است و مانند عشق و عاشقی در کتابها جا ندارد. بلکه آدمهایی که مثل مش قاسم از نظر رتبهی اجتماعی پایینترند به عشق و عاشقی میگویند خاطرخواهی. این کلمه را که من گذاشته بودم، افرادی که از طرف انتشارات آن را بازخوانی میکردند، به من پیشنهاد کردند آن را عوض کنم. میگفتند این کلمه کمی قدیمی شده و کهنه میزند. به آنها میگفتم، مشقاسم چنین کلمهای بهکار میبرد. او آدم مدرنی نیست و اتفاقاً باید کلمهای اینچنینی را بهکار برد. آدم باید پیش خودش فکر کند که چرا او این کلمه را بهکار میبرد و چرا نمیگوید عاشقی؟ این سبک مشقاسم است.
چه زمانی خود شما با کتاب دائیجان ناپلئون آشنا شدید؟
۱۳-۱۴ سالم بود که این کتاب چاپ شد و من کتاب را قبل از اینکه سریالش به تلویزیون راه پیدا کند، خواندم. فکر میکنم دو یا سه بار پیش از آنکه فیلم را ببینم، آن را خوانده بودم. بعد هم فیلم اتفاق مهمی در جوانی و نوجوانی نسل من بود. من با این کتاب، شاید بتوانم بگویم که اصلاً به سوی ادبیات کشانده شدم. نسل من با اصطلاحات این کتاب صحبت میکردیم. یادم هست که در میان همشاگردیهایم، به هم نمیگفتیم که پسره را بوسیدی، میگفتیم: با او رفتهای سانفرانسیسکو. یعنی ما اینطوری صحبت میکردیم. اصطلاحات مش قاسم یا اصطلاحات دائیجان را خیلی بهکار میبردیم. این است که همهی اینها برای من مانند اعضای خانوادهی خودم هستند.
با وجود اینکه رمان داییجان ناپلئون، جامعهی آن روز ایران، یعنی اواخر دههی ۷۰ را به نقد جانانهای کشانده است، با این حال سرزندگی، پیچیدگی و انعطافپذیر بودن فرهنگ و جامعهی ایران را هم بهخوبی نشان میدهد. اینها چه تأثیری در کتابخوانهای فرانسه میگذارد؟
نقدها خیلی خوب بودهاند. «لیبراسیون» یکی از بزرگترین روزنامههای صبح فرانسه، دو صفحه به این کتاب اختصاص داد. نقدهای دیگری هم بودند. البته تعداد نقدها میبایست بیشتر میبود، ولی ناآرامی در مصر و تونس که در رسانهها از آن به «بهار عرب» یاد کردند و اتفاقات منطقه باعث شد که مثلاً کتابهایی که راجع به مصر یا تونس، بهطور همزمان بهچاپ رسید، به نقد کشیده شوند. نقدهایی هم راجع به این کتاب نوشته شدهاند که هنوز چاپ نشدهاند. از لحاظ فروش هم تا اینجا خیلی خوب به فروش رسیده و فروش آن همچنان ادامه خواهد داشت.
فرانسویها، بهویژه منتقدان ادبی، با داییجان ناپلئون چگونه روبرو شدهاند؟
تعجب بزرگشان از این است که چنین رمانی در ایران وجود داشته، چنین پرسناژی با چنین طنزی پرداخته شده و آنها بیخبر بودهاند. فکر میکنم نگاه آنها نسبت به ما مقداری عوض شد. یعنی شاید به کلیشههایی که راجع به ایران داشتند، تلنگری خورده باشد.
حرف آخر اینکه…
حرف آخر اینکه امیدوارم این کتاب راهش را در فرانسه ادامه بدهد. چون باید در فرانسه چاپ میشد. این کتاب به روسی، یونانی و انگلیسی ترجمه شده است و فکر میکنم که جا داشت در فرانسه هم ترجمه شود و به بازار بیاید. بهخصوص اینکه نویسندهی آن، آقای پزشکزاد را میتوان یک «فرانکوفون» بهشمار آورد.
بله! ایشان فرانسهاش هم بسیار خوب است.
فرانسویها با ترجمهی این رمان پرفروش ایرانی، دونکیشوت و داییجان ناپلئون را در کنار هم میبینند. هردو نمایندهی دوران شهسواران و اشرافیتی هستند که بهپایان رسیده و آینده و دوران جدیدی آغاز شده است. یک پایان در آغاز!
عکسها (از ایرج ادیبزاده):
سرور کسمایی در مراسم رونمایی از ترجمهی «دایی جان ناپلئون»، روی جلد ترجمهی «دایی جان ناپلئون»، سرور کسمایی، رونمایی از ترجمهی «دایی جان داپلئون» در پاریس
نظرها
کاربر مهمان
<p>من فکر میکنم که My uncle Napleon به معنی دایی من ناپلئون خواهد بود. My Napleon Uncle ترجمهٔ بهتری بود که در آان ناپلئون صفت دایی خواهد بود.به معنیدایی ناپلئون زدهٔ من.</p>
کاربر مهمان
<p>از اینکه می بینم رمانهایی مثل دائی جان ناپلئون هنوز فراموش نشده اند خیلی خوشحالم.<br /> از خانم کسمائی و آقای پزشک زاد بسیار سپاسگزارم</p>
ب. الف. بزرگمهر
<p> با شادباش به و سپاس از خانم سرور کسمایی در برگردان این اثر بیمانند به زبان فرانسه. </p> <p>ب. الف. بزرگمهر</p>
كيوان سيدجواد
<p>بايد از كار خانم كسمايي تشكر و قدرداني كرد، كه در راه درمان ادبيات ايران(عدم ترجمه به زبانهاي خارجي و جهاني نشدن) تلاش مي كنند. كاري كه معمولا بر عهده دولت هاست و در اين زمينه برنامه ريزي مي كنند. </p> <p>با آرزوي موفقيت</p>