«زندگیام یک کتاب عاشقانه است»
<p>پانته‌آ بهرامی - خاطرات کودکی بسیاری از ما با مجموعه‌ی تلویزیونی تلویزیونی «مدرسه‏ی موش‏‌ها» گره خورده است. در عین حال، در دوران پیش از انقلاب، روزهایی بود که خیابان‏های تهران از ماشین‏‌ها خالی می‌‏شد و آن زمان پخش سریال «مراد برقی» از تلویزیون بود.</p> <!--break--> <p> <a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110623_PanteA_ShamsiBehbahaini.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/musicicon.jpg" /></a></p> <p> </p> <p>بسیاری از ما هردوی این برنامه‏‌ها را می‌‏شناسیم و با خاطرات بچگی‏مان آمیخته شده است، ولی هرگز نامی از نویسنده‏ی آن‏‌ها در ذهن ما نیست و اغلب نیزعادت قدردانی از هنرمندان در کشورمان رایج نیست.</p> <p><br /> نویسنده‏ی این برنامه‏‌ها احمد بهبهانی بود که در دوم تیرماه ۱۳۷۸، در سن ۵۳ سالگی بر اثر سکته‏ی ناگهانی بدرود حیات گفت. یادداشت پیش روی گفت‏وگویی است با همسر وی، شمسی بهبهانی که خود نیز دستی در هنر دارد.</p> <p><br /> اما محور بحث، زندگی خود شمسی است، در پیچ و تاب‏های پس از ترک احمد بهبهانی، نویسنده‏ی مجموعه‌‏های تلویزیونی. او زندگی خود و همسرش را به کتابی تشریح می‌‏کند: <br /> </p> <p><strong><img alt="" align="left" width="120" height="182" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PANTBSHBEHB03.jpg" />شمسی بهبهانی</strong> - از ۱۷ سالگی زندگی را در کنار یک مرد جوان فرهیخته شروع کردم و ۳۷ سال هم ادامه دادم. کلاً زندگی‏ام یک کتاب عاشقانه است که با یک نویسنده‏ی دیگر کار کردم، اما متأسفانه نیمه‏تمام ماند و قرار است حالا خودم تمامش کنم. از نگاه من، زندگی‌ام مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. با این‏که نقاش نبودم و اصلاً نقاشی نکرده‏ام، ولی دو اثر خلق کرده‏ام که اولی رنگ و فرم و سبک را کاملاً می‌‏شناسد و کلاً معنای زندگی را شناخته و سفر را برای زندگی‏اش انتخاب کرده و در همه‏ی مصاحبه‏های‏اش هم می‌‏گوید. او بهار بهبهانی است که در نیویورک زندگی می‌‏کند. دومی هم نگار است که با ریتم و صدا و تصویر آشناست. نگار با من زندگی می‌‏کند. البته فراموش نکنیم مردی که ۴۸ سال پیش در زندگی با من همراه شد، سهم بزرگی در ساختن خود من داشت و هنوز هم دارد. به این شکل که زاویه‏ی دید من را عوض کرد. من قبل از این‏که با سهراب آشنا بشوم، چشم‏‌ها را شستم و جور دیگر دیدم. [اشاره به شعر سهراب سپری است] من هم سعی کردم هرچه می‌‏دانم و بلدم به این دو دختر یاد بدهم که خوشبختانه هر دوی آن‏‌ها خیلی فرا‌تر از من و پدرشان هستند. بچه‏‌های ایرانی در دوران پیش از انقلاب اصلاً با قصه‏های او [احمد بهبهانی] بزرگ شده‏‏اند و لذت‏‌ها برده‏اند. «مدرسه‏ی موش‏‌ها» را کسی نیست که ندیده باشد. همین‏طور «شهر موش‏‌ها» و <img alt="" align="right" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PANTBSHBEHB05.jpg" />«خانه‏ی مادربزرگه» را. بزرگ‏تر‌ها هم با «مراد برقی»، «قصه‏ی عشق» و «آرایشگاه زیبا» واقعاً زندگی‏‌ها کرده‏اند. اگرچه همیشه نویسنده یک مرد نامرئی است، اما احمد بهبهانی نامی آشناست و کسی نمی‌‏تواند او را نادیده بگیرد. البته ایشان در ۵۳ سالگی ناگهانی سکته کردند. شاید بتوان گفت که همه‏ی نامهری‏‌ها و نامهربانی‏‌ها باعث خیلی مسائل شد. خود او همیشه می‌‏گفت: «این مردی که این همه خیابان‏‌ها را خلوت می‌‏کند و این همه طرفدار دارد، هیچوقت تشویق و لطفی از طرف رسانه‏‌ها به او نمی‌‏شود و حتی یک قلم برایش نمی‌‏فرستند». پس از رفتن احمد اول خیلی سخت برایم سخت بود، برای این‏که ما قرارمان این نبود که او تنها به جایی برود و ما همیشه با هم همراه بودیم، ولی متأسفانه اینجا دیگر نتوانست مرا ببرد و من بعد از چندین ماه، توانستم خودم به خودم کمک کنم، بلند شوم و دوباره زندگی را شروع کنم.»<br /> </p> <p><strong>پانته‌آ بهرامی</strong> - شمسی بهبهانی پس از رفتن همسرش، به کمک دخترش، بهار مجموعه‌ی تلویزیونی عروسکی ۱۳ قسمتی به نام «گیلی‏گیلی‏‌ها» را در سال ۱۳۸۰ برای تلویزیون تولید کرد. وی در مورد این مجموعه‌ی تلویزیونی می‌گوید: <br /> </p> <p><img alt="" align="right" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PANTBSHBEHB02.jpg" /><strong>شمس بهبهانی</strong> - این سریال که شخصیت‏های آن چند تا عروسک بودند، خیلی هم موفق بود. نه تنها آن موقع نامه‏های زیادی می‌‏آمد، حتی پدر و مادر‌ها هم از این سریال خیلی خوش‏شان می‌‏آمد و با بچه‏‌ها همراه می‌‏شدند که [آن را] تماشا کنند. برای اینکه آموزشی و خیلی زیبا بود و در عین حال،چندان هم نصیحتی نبود. این سریال مربوط می‌‏شد به چیزی که یک بار بهبهانی برای من تعریف کرده بود و آن را در دو خط نوشته بود که من بعداً آن را در ۱۳ قسمت نوشتم. موضوع، زندگی نویسنده‏ای است که با همسرش راه افتاد و در جای دوردستی از شهر می‌‏خواست به بچه‏‌ها آموزش بدهد. در این ۱۳ برنامه، ما خیلی چیز‌ها را به بچه‏های آن دهکده یاد دادیم. ولی دیگر متأسفانه هرچه رجوع کردم برنامه‏ای ندادند.</p> <p> </p> <p><strong>پانته‌آ بهرامی</strong> - وقتی درهای تلویزیون برای تولید برنامه بر روی شمسی بسته شد، او به ترجمه‏ی کتاب و تولید سی‏دی روی آورد. کتاب «چه کسی پنیر مرا جابه‏جا کرد؟»، از نویسنده‏ی آمریکایی، اسپنسر جانسون است. بن‏مایه‏ی این کتاب که از زبان چند موش نوشته شده، به پذیرش تغییر در زندگی می‌‏پردازد، به‏ویژه در شرایط سخت و دورانی که با مرگ کسی، یا کمبود، جنگ و یا بیکاری مواجه می‌‏شویم. این کتاب شجاعت مواجهه با شرایط تازه و انطباق با آن را به فرد می‌‏آموزد. شمسی بهبهانی این کتاب را درسال ۱۳۸۱ ترجمه کرد. علاوه بر آن او کتاب‌های دیگری را نیز ترجمه نمود از جمله: «لنز آبی» از خانم دافین دوموریه درسال ۱۳۸۰و «هدیه‌ی گرانبها» در سال ۱۳۸۱. پیش از آنکه او کتاب «چه کسی پنیر مرا جابه‏جا کرد؟» را ترجمه کند، شش نفر دیگر نیز این کتاب را ترجمه کرده‏ بودند، ولی ترجمه‌ی او از این کتاب به ۳۶ چاپ رسید. شمسی بهبهانی تأثیر این کتاب را بر روی خودش اینگونه تشریح می‌کند: <br /> </p> <p><img alt="" align="left" width="120" height="167" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PANTBSHBEHB04.jpg" /><strong>شمسی بهبهانی</strong> - اصلاً این کتاب تنها چیزی بود که در آن زمان به من خیلی کمک کرد. این کتاب را یکی از آشنایانم که همیشه مدیون‏شان هستم و ترجمه کتاب را هم به ایشان تقدیم کرده‏ام، آقای ناصر خواجه‏نوری، با توجه به اینکه من چقدر ناراحت هستم، برای من آوردند. این کتابی بود که خود مرا دگردگون کرد و فهمیدم نوع دیگری هم می‌‏توان به زندگی نگریست. دلم می‌‏خواهد این نگاه را به نگار و بهار هم انتقال بدهم و بگویم اگر آدم دیدش را نسبت به زندگی و مرگ عوض کند، چقدر راحت‏‌تر زندگی می‌کند. <br /> </p> <p><strong>پانته‌آ بهرامی</strong> – قطعه‌ی زیر از سی‏دی «میکده‏ی حافظ» است که توسط شمسی بهبهانی و یاران دیگرش در سال ۱۳۹۰ تولید شده و شامل ۱۰ قطعه‌ حافظ‏خوانی همراه با تفسیر است. این سی‏دی هنوز مجوز نگرفته است.<br /> </p> <p>[قطعه‌ای از سی دی «میکده‌ی حافظ»]</p> <p><br /> <img alt="" align="right" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PANTBSHBEHB06.jpg" />«آن‏چنان در هوای خاک درش<br /> می‌‏رود آب دیده‏ام که مپرس<br /> من به گوش خود از دهانش دوش<br /> سخنانی شنیده‏ام که مپرس<br /> سوی من لب چه می‌‏گزی که مگوی<br /> لب لعلی گزیده‏ام که مپرس<br /> بی‏تو در کلبه‏ی گدایی خویش<br /> رنج‏هایی کشیده‏ام که مپرس<br /> هم‏چو حافظ، غریب در ره عشق<br /> به مقامی رسید‏ه‏ام که مپرس» <br /> </p> <p>شمسی بهبهانی هشت سال روی اشعار حافظ پژوهش کرد و به برگزاری جلسات حافظ‌پژوهی بین سال‌های ۱۳۸۳ تا ۹۰ پرداخت. وی در این مورد می‌گوید: <br /> </p> <p><strong>شمسی بهبهانی</strong> - احمد بهبهانی هم یک حافظ‏پژوه و مولاناپژوه بود و همیشه حافظ و مولانا واقعاً مانند دانه‏ها‏ی تسبیح در دستش بودند. من توانستم خودم پژوهشی را شروع کنم. بیشتر از ۵۰۰ جلسه با ۳۶ خانم همراه شدیم. هر هفته برنامه داشتیم که نتیجه‏اش این سی‏دی شد. در همین میان، انجمنی راه‏اندازی کردیم و با استفاده از یک بیت حافظ آن را «انجمن سبکباران» نامگذاری کردیم. هدف اصلی انجمن این بود که همه از این گذرگاه تنگ، سبکبار بیرون بروند و ۱۱ برنامه با کمک نگار برگزار شد. با اینکه خیلی استقبال می‌‏کردند، اما متأسفانه چون مجوز نداشتیم، برنامه تعطیل شد.این برنامه‌ها در حقیقت، نکوداشت شعرای معاصر و کلاسیک بود و روز آزادی زن و روز معلم را سپاس می‌‏گفتیم. هدف [ما از برگزاری این برنامه‌ها] این بود که عده‏ای دور هم جمع شوند، ساعاتی را خوش باشند و چیزی هم دربیابند، ولی متأسفانه آن هم تعطیل شد. این <img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PANTBSHBEHB07.jpg" />سی‏دی را از ۱۰ غزل حافظ برای شب یلدا انتخاب کردم، با چندتا از خانم‏های همخوان که دکلمه کردند. از این سی‏دی هم خیلی استقبال شد، ولی متأسفانه برای آن هم نتوانستیم مجوز بگیریم. سی‏دی دوم‏ام از مجموعه‏ی کلاس‏هایی که داشته‏ام تنظیم خواهد شد که شامل ۱۰ غزل عاشقانه از حافظ است. ناگفته نماند که کار اصلی و مستمر من، نگاه عاشقانه به کل عالم است. یادش به‏خیر! که همیشه می‌‏گفت و به من هم یاد داد که: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و این نگاه عاشقانه در بهار و نگار و من ادامه دارد، تا نقطه‏ی پایان کتاب. اما یاد‏تان باشد که هنوز راه زیادی تا آن نقطه‏ی پایان مانده است. <br /> </p> <p><strong>پانته‌آ بهرامی</strong> - شمسی بهبهانی همچنان پرکار می‌‏جوشد. اما بر سر راه این هنرمند مقیم تهران، مشکلاتی نیز وجود دارد. از او در مورد سنگلاخ‏های این راه پرسیدم: <br /> </p> <p><strong>شمسی بهبهانی</strong> - همین‏که مجوز نمی‌‏توانیم بگیریم، خیلی برایم سخت است. از سی‏دی گرفته تا نوشته‏هایم و یا‌‌ همان انجمن، قصدم فقط این است که قدمی برای دیگران بردارم. همین انجمن خیلی خوب بود. برای این‏که دیگران را از افسردگی‏هایی نجات می‌‏داد و چیزهایی [به آنها] یاد می‌‏داد. اما متأسفانه وقتی نمی‌‏شود مجوز گرفت، این‏‌ها آدم را اذیت می‌‏کند. ما نمی‌‏توانیم، اجازه نداریم که چیزهایی را چاپ کنیم و نشر بدهیم. خیلی با سختی و با پول زیاد، و شاید رابطه‏هایی لازم دارد که متأسفانه آن رابطه‏‌ها را هم ما نداریم. وگرنه هنوز از احمد بهبهانی، برنامه‏های نوشته‌شده و ناتمام زیادی وجود دارند که من خودم قادرم آن‏‌ها را تمام کنم، ولی متأسفانه دیگر اهمیت نمی‌‏دهند و هرچه رجوع می‌‏کنم، قبول نمی‌‏کنند.<br /> </p>
پانتهآ بهرامی - خاطرات کودکی بسیاری از ما با مجموعهی تلویزیونی تلویزیونی «مدرسهی موشها» گره خورده است. در عین حال، در دوران پیش از انقلاب، روزهایی بود که خیابانهای تهران از ماشینها خالی میشد و آن زمان پخش سریال «مراد برقی» از تلویزیون بود.
بسیاری از ما هردوی این برنامهها را میشناسیم و با خاطرات بچگیمان آمیخته شده است، ولی هرگز نامی از نویسندهی آنها در ذهن ما نیست و اغلب نیزعادت قدردانی از هنرمندان در کشورمان رایج نیست.
نویسندهی این برنامهها احمد بهبهانی بود که در دوم تیرماه ۱۳۷۸، در سن ۵۳ سالگی بر اثر سکتهی ناگهانی بدرود حیات گفت. یادداشت پیش روی گفتوگویی است با همسر وی، شمسی بهبهانی که خود نیز دستی در هنر دارد.
اما محور بحث، زندگی خود شمسی است، در پیچ و تابهای پس از ترک احمد بهبهانی، نویسندهی مجموعههای تلویزیونی. او زندگی خود و همسرش را به کتابی تشریح میکند:
شمسی بهبهانی - از ۱۷ سالگی زندگی را در کنار یک مرد جوان فرهیخته شروع کردم و ۳۷ سال هم ادامه دادم. کلاً زندگیام یک کتاب عاشقانه است که با یک نویسندهی دیگر کار کردم، اما متأسفانه نیمهتمام ماند و قرار است حالا خودم تمامش کنم. از نگاه من، زندگیام مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. با اینکه نقاش نبودم و اصلاً نقاشی نکردهام، ولی دو اثر خلق کردهام که اولی رنگ و فرم و سبک را کاملاً میشناسد و کلاً معنای زندگی را شناخته و سفر را برای زندگیاش انتخاب کرده و در همهی مصاحبههایاش هم میگوید. او بهار بهبهانی است که در نیویورک زندگی میکند. دومی هم نگار است که با ریتم و صدا و تصویر آشناست. نگار با من زندگی میکند. البته فراموش نکنیم مردی که ۴۸ سال پیش در زندگی با من همراه شد، سهم بزرگی در ساختن خود من داشت و هنوز هم دارد. به این شکل که زاویهی دید من را عوض کرد. من قبل از اینکه با سهراب آشنا بشوم، چشمها را شستم و جور دیگر دیدم. [اشاره به شعر سهراب سپری است] من هم سعی کردم هرچه میدانم و بلدم به این دو دختر یاد بدهم که خوشبختانه هر دوی آنها خیلی فراتر از من و پدرشان هستند. بچههای ایرانی در دوران پیش از انقلاب اصلاً با قصههای او [احمد بهبهانی] بزرگ شدهاند و لذتها بردهاند. «مدرسهی موشها» را کسی نیست که ندیده باشد. همینطور «شهر موشها» و «خانهی مادربزرگه» را. بزرگترها هم با «مراد برقی»، «قصهی عشق» و «آرایشگاه زیبا» واقعاً زندگیها کردهاند. اگرچه همیشه نویسنده یک مرد نامرئی است، اما احمد بهبهانی نامی آشناست و کسی نمیتواند او را نادیده بگیرد. البته ایشان در ۵۳ سالگی ناگهانی سکته کردند. شاید بتوان گفت که همهی نامهریها و نامهربانیها باعث خیلی مسائل شد. خود او همیشه میگفت: «این مردی که این همه خیابانها را خلوت میکند و این همه طرفدار دارد، هیچوقت تشویق و لطفی از طرف رسانهها به او نمیشود و حتی یک قلم برایش نمیفرستند». پس از رفتن احمد اول خیلی سخت برایم سخت بود، برای اینکه ما قرارمان این نبود که او تنها به جایی برود و ما همیشه با هم همراه بودیم، ولی متأسفانه اینجا دیگر نتوانست مرا ببرد و من بعد از چندین ماه، توانستم خودم به خودم کمک کنم، بلند شوم و دوباره زندگی را شروع کنم.»
پانتهآ بهرامی - شمسی بهبهانی پس از رفتن همسرش، به کمک دخترش، بهار مجموعهی تلویزیونی عروسکی ۱۳ قسمتی به نام «گیلیگیلیها» را در سال ۱۳۸۰ برای تلویزیون تولید کرد. وی در مورد این مجموعهی تلویزیونی میگوید:
شمس بهبهانی - این سریال که شخصیتهای آن چند تا عروسک بودند، خیلی هم موفق بود. نه تنها آن موقع نامههای زیادی میآمد، حتی پدر و مادرها هم از این سریال خیلی خوششان میآمد و با بچهها همراه میشدند که [آن را] تماشا کنند. برای اینکه آموزشی و خیلی زیبا بود و در عین حال،چندان هم نصیحتی نبود. این سریال مربوط میشد به چیزی که یک بار بهبهانی برای من تعریف کرده بود و آن را در دو خط نوشته بود که من بعداً آن را در ۱۳ قسمت نوشتم. موضوع، زندگی نویسندهای است که با همسرش راه افتاد و در جای دوردستی از شهر میخواست به بچهها آموزش بدهد. در این ۱۳ برنامه، ما خیلی چیزها را به بچههای آن دهکده یاد دادیم. ولی دیگر متأسفانه هرچه رجوع کردم برنامهای ندادند.
پانتهآ بهرامی - وقتی درهای تلویزیون برای تولید برنامه بر روی شمسی بسته شد، او به ترجمهی کتاب و تولید سیدی روی آورد. کتاب «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟»، از نویسندهی آمریکایی، اسپنسر جانسون است. بنمایهی این کتاب که از زبان چند موش نوشته شده، به پذیرش تغییر در زندگی میپردازد، بهویژه در شرایط سخت و دورانی که با مرگ کسی، یا کمبود، جنگ و یا بیکاری مواجه میشویم. این کتاب شجاعت مواجهه با شرایط تازه و انطباق با آن را به فرد میآموزد. شمسی بهبهانی این کتاب را درسال ۱۳۸۱ ترجمه کرد. علاوه بر آن او کتابهای دیگری را نیز ترجمه نمود از جمله: «لنز آبی» از خانم دافین دوموریه درسال ۱۳۸۰و «هدیهی گرانبها» در سال ۱۳۸۱. پیش از آنکه او کتاب «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟» را ترجمه کند، شش نفر دیگر نیز این کتاب را ترجمه کرده بودند، ولی ترجمهی او از این کتاب به ۳۶ چاپ رسید. شمسی بهبهانی تأثیر این کتاب را بر روی خودش اینگونه تشریح میکند:
شمسی بهبهانی - اصلاً این کتاب تنها چیزی بود که در آن زمان به من خیلی کمک کرد. این کتاب را یکی از آشنایانم که همیشه مدیونشان هستم و ترجمه کتاب را هم به ایشان تقدیم کردهام، آقای ناصر خواجهنوری، با توجه به اینکه من چقدر ناراحت هستم، برای من آوردند. این کتابی بود که خود مرا دگردگون کرد و فهمیدم نوع دیگری هم میتوان به زندگی نگریست. دلم میخواهد این نگاه را به نگار و بهار هم انتقال بدهم و بگویم اگر آدم دیدش را نسبت به زندگی و مرگ عوض کند، چقدر راحتتر زندگی میکند.
پانتهآ بهرامی – قطعهی زیر از سیدی «میکدهی حافظ» است که توسط شمسی بهبهانی و یاران دیگرش در سال ۱۳۹۰ تولید شده و شامل ۱۰ قطعه حافظخوانی همراه با تفسیر است. این سیدی هنوز مجوز نگرفته است.
[قطعهای از سی دی «میکدهی حافظ»]
«آنچنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بیتو در کلبهی گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ، غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس»
شمسی بهبهانی هشت سال روی اشعار حافظ پژوهش کرد و به برگزاری جلسات حافظپژوهی بین سالهای ۱۳۸۳ تا ۹۰ پرداخت. وی در این مورد میگوید:
شمسی بهبهانی - احمد بهبهانی هم یک حافظپژوه و مولاناپژوه بود و همیشه حافظ و مولانا واقعاً مانند دانههای تسبیح در دستش بودند. من توانستم خودم پژوهشی را شروع کنم. بیشتر از ۵۰۰ جلسه با ۳۶ خانم همراه شدیم. هر هفته برنامه داشتیم که نتیجهاش این سیدی شد. در همین میان، انجمنی راهاندازی کردیم و با استفاده از یک بیت حافظ آن را «انجمن سبکباران» نامگذاری کردیم. هدف اصلی انجمن این بود که همه از این گذرگاه تنگ، سبکبار بیرون بروند و ۱۱ برنامه با کمک نگار برگزار شد. با اینکه خیلی استقبال میکردند، اما متأسفانه چون مجوز نداشتیم، برنامه تعطیل شد.این برنامهها در حقیقت، نکوداشت شعرای معاصر و کلاسیک بود و روز آزادی زن و روز معلم را سپاس میگفتیم. هدف [ما از برگزاری این برنامهها] این بود که عدهای دور هم جمع شوند، ساعاتی را خوش باشند و چیزی هم دربیابند، ولی متأسفانه آن هم تعطیل شد. این سیدی را از ۱۰ غزل حافظ برای شب یلدا انتخاب کردم، با چندتا از خانمهای همخوان که دکلمه کردند. از این سیدی هم خیلی استقبال شد، ولی متأسفانه برای آن هم نتوانستیم مجوز بگیریم. سیدی دومام از مجموعهی کلاسهایی که داشتهام تنظیم خواهد شد که شامل ۱۰ غزل عاشقانه از حافظ است. ناگفته نماند که کار اصلی و مستمر من، نگاه عاشقانه به کل عالم است. یادش بهخیر! که همیشه میگفت و به من هم یاد داد که: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و این نگاه عاشقانه در بهار و نگار و من ادامه دارد، تا نقطهی پایان کتاب. اما یادتان باشد که هنوز راه زیادی تا آن نقطهی پایان مانده است.
پانتهآ بهرامی - شمسی بهبهانی همچنان پرکار میجوشد. اما بر سر راه این هنرمند مقیم تهران، مشکلاتی نیز وجود دارد. از او در مورد سنگلاخهای این راه پرسیدم:
شمسی بهبهانی - همینکه مجوز نمیتوانیم بگیریم، خیلی برایم سخت است. از سیدی گرفته تا نوشتههایم و یا همان انجمن، قصدم فقط این است که قدمی برای دیگران بردارم. همین انجمن خیلی خوب بود. برای اینکه دیگران را از افسردگیهایی نجات میداد و چیزهایی [به آنها] یاد میداد. اما متأسفانه وقتی نمیشود مجوز گرفت، اینها آدم را اذیت میکند. ما نمیتوانیم، اجازه نداریم که چیزهایی را چاپ کنیم و نشر بدهیم. خیلی با سختی و با پول زیاد، و شاید رابطههایی لازم دارد که متأسفانه آن رابطهها را هم ما نداریم. وگرنه هنوز از احمد بهبهانی، برنامههای نوشتهشده و ناتمام زیادی وجود دارند که من خودم قادرم آنها را تمام کنم، ولی متأسفانه دیگر اهمیت نمیدهند و هرچه رجوع میکنم، قبول نمیکنند.
نظرها
نظری وجود ندارد.